دوشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۳ / Monday 24th February 2025

 

 

عشق، شب‌چراغ زندگی‌ست

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر- یادگاری که در این گنبد دوار بماند

http://www.youtube.com/embed/y_Cb8XDOF0Y

در حالیکه ابرهای بی‌باران جلوی تابش آفتاب را گرفته‌اند و همه جا را نوعی خسوف فرا گرفته، درحالیکه فقر و جنگ و بی‌عدالتی، امان همه را بریده و تاجرپیشگی و فزون‌طلبی به آرمان‌خواهی و فداکاری می‌خندد، از عشق گفتن و شنیدن، «پیش پاافتاده» و حقیر می‌نماید و بیهوده است. اما بیهودگی، روزمرگی و گسستن از خویش است. در چشم عقل، خار مغیلان زدن و در راه نفس، باغ ارم، ساختن است. مرغ خویش و صید خویش و دام خویش شدن است. بیهودگی و الینه‌شدن این است. عشق با عشقه یکی نیست. عشقه، پیچک است و آن شبه‌گیاهی است که در ‏باغ پدید آید در بُن درخت. خود را در درخت می‌پیچد و همچنان می‌رود تا همه ‏آن را فرا گیرد، و بقول سُهرِوَردی چنانش شکنجه کند که نَم درخت نماند تا آنگاه که خشک شود. عَشقه بر خلاف دست که پرداخت می‌کند و می‌بخشد، چون دهان، فقط ‏و فقط دریافت می‌کند و می‌گیرد.
ای عشق همه بهانه از توست من خامشم این ترانه از توست
من می‌گذرم خموش و گمنام آوازه‌ی جاودانه از توست

عشق گوهر سرودهای زرتشت است. برای همین در ایران باستان نیاکان ما به آن ارج نهاده و پنجم اسفند(۲۴ فوریه) هر سال را با عنوان «سپندار مذگان» جشن می‌گرفتند که چیزی شبیه روز عشاّق و روز وَلـِنـْتـایـْنْ بود. سپندار مزد لقب زمین، و زمین نماد تواضع و عشق است.
در متون اوستا و در گاتاها - سرودهای پنجگانه منسوب به زرتشت که از نظر نگارش(و نه مضمون) کهن‌ترین بخش اوستا است، و در آثار بجای مانده از زبان پارسی میانه، بارها سخن عشق به میان آمده‌است. بخشی از داستان‌های شاهنامه، منطق‌الطیر عطار، مثنوی مولوی، اشعار نظامی، خواجوی کرمانی، جامی،‌ عیوقی، حکیم سنایی و رودکی و... در باب عشق است. تاریخ‌ ادبیات ایران‌ چه‌ در اشعار کلاسیک‌ و چه‌ در سروده‌های‌ نیمایی‌ و آزاد، سرشار از اشعار عاشقانه‌ با نگاه‌ متفاوت‌ شاعران‌ به‌ مقوله‌ عشق است. سهروردی، حتی غم عشق را می‌ستاید:
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی - چندین سخن نغز که گفتی که شنودی؟
شاعران و نویسندگان معاصر میهن‌مان نیز از عشق بسیار گفته‌اند. ملک‌الشعرا بهار، نظام وفا، پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد، رهی معیری، هوشنگ ابتهاج، نادر نادرپور، فریدون مشیری، مهدی اخوان ثالث، میم آزرم، سیمین بهبهانی، سیاوش کسرائی... و احمد شاملو که در کنار آیدا، غزل غزل‌ها را می‌سراید.و خیلی‌های دیگر، همه از عشق گفته‌اند.
بزرگ علوی در رمان چشمهایش در قالب عشق فرنگیس، احمد محمود در همسایه‌ها، محمود دولت آبادی در رمان زیبای سلوک و، کلیدر در قالب شخصیت مارال... همه به نوعی به عشق گوشه زده‌اند. داستان‌های ادبیات مدرن مثل بینوایان ویکتورهوگو، زنبق درّه بالزاک، دکتر ژیواگو، جان شیفته، آنا کارنینا، دختری با گوشواره مروارید... و دهها اثر جاودانه دیگر، موضوعاتی عاشقانه دارند. گوئی هنر و ادبیات بدون عشق می‌میرد. حتی اشعار عامیانه و مَتل‌هائی که از گذشتگان باقی مانده، با این که آفرینشگر بیشتر آنها مشخص نیست و در دورانی سروده شده‌اند، که ادبیات مکتوب، مرسوم نبوده، به نوعی بیان و انتقال عشق می‌باشد. همچنین است فیلم های برتر تاریخ سینما، اکثر نمایشنامه‌هائی که در صحنه تئاتر و اپرا اجراء شده، و عالم پر رمز و راز موسیقی، که از عشق جدا نبوده و در آینده نیز نخواهد بود.
همه ترانه‌های عالم به عشق گوشه زده‌اند
بیشتر ما از آواهای زیر خاطره داریم. گوئی آدمی کوله‌بار خاطراتش را نمی‌تواند زمین بگذارد.
• شبی که آوای نی تو شنیدم، چو آهوی تشنه پی تو دویدم. دَوان دَوان تا لب چشمه رسیدم، نشانه‌ای از نی و نغمه ندیدم...
• تا به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو، شرح دهم غم ترا نکته به نکته مو به مو...
• چه بگویم با من ای دل چه‌ها کردی، تو مرا با عشق او آشنا کردی...
• دو تا چشم سیا داری، دو تا موی رها داری...
• ای عشق من، ای زیبا نیلوفر من، در خواب نازی شب‌ها نیلوفر من...
• باز، ای الهه ناز با دل من بساز کاین غم جانگداز برود از برم...
• پُرسون پُرسون، یواش یواش، اومدم در خونه تون. ترسون ترسون لرزون لرزون، اومدم در خونه تون. یک شاخه گل در دستم...
• از برت دامن‌کشان، رفتم ای نامهربان از من آزرده دل، کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم...
• اگر یک شب ترا در خواب بینم، به دریا نقشی از مهتاب بینم...
• آهنگ زیبا و به یادماندنی «دلیله» Delilah «تام جونر»
I saw the light on the night that I passed by her window، I saw the flickering shadows of love... My, my, my, Delilah! Why, why, why, Delilah?...
ٰشب، هنگام گذر از کنار پنجره‌اش نوری دیدم، سایه‌های لرزان عشق را... دلیله...


«الهی به مستان جام شهود» که نادر گلچین می‌خواند، ترانه‌های عماد رام، اذان موذن‌زاده اردبیلی و حتی مناجات سید جواد ذبیحی...مانند ناله چنگ و خروش دف، عاشقانه بود. کدام حماسه و کدام میدان نبرد را شنیده یا دیده‌ایم که انگیزه‌ی عشق و مهر، آن را نیافریده باشد؟ طفیل هستی عشق‌اند آدمی و پری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دانی که کیست ‏زنده، آنکو ز عشق زآید
هیچ متفّکری را نمی‌شناسیم که گریزی به عشق نزده باشد، حتّی فیلسوف ظاهراً خشکی مانند نیچه، که در کتاب «این چنین گفت زرتشت» از زبان پیرزنی می‌گوید «سراغ زن‌ها که می‌روی، شلاقت را فراموش مکن»، می‌گوید: درعشق راستین، جان، تن را در آغوش می‌کشد و وقتی دوست داشتن دستور می‌دهد محال هم سر تسلیم فرود می‌آورد. همه هنرمندان، فیلسوفان، نویسندگان و شاعران، پای عشق را به میان کشیده‌اند. حافظ عشق را ماندگار‌ترین صدا در همه اعصار می‌داند و خود را «بنده عشق» می‌خواند. گوته، شکسپیر و پوشکین و... خیلی‌های دیگر، همه با عشق کلنجار رفته‌اند.
پوشکین در رُمان «یوگنی‌آنگین»[۱] اگرچه گفته: «هرچقدر به طرف مقابلت کمتر توجه کنی او قدر ترا بهتر می‌فهمد»، اما به شکل معکوس نشان می‌دهد، عشق با خودپسندی و کبر میانه‌ای ندارد و نباید با آن بازی کرد.

هنرمندان بزرگی چون «رودن»[۲] و «گوستاو کلیمت»[۳] در نقاشی و تندیس «بوسه»[۴]، مهر و زیبایی عشق را به نمایش گذاشته‌اند. گوته در کتاب «رنج‌های ور‌تر جوان» از کششی غبارآلود و بی‌سرانجام سخن می‌گوید، امّا در «دیوان غربی- شرقی» عشق انسانی و آسمانی را به نمایش می‌گذارد، و در اثر بیادماندنی‌اش «فاوست»[۵]، عشق را مایه نجات روح سرگشته آدمی معرفی می‌کند. مولوی همه چیز را با یک سؤال و جواب، روشن می‌کند: «دانی که کیست ‏زنده؟ آنکو، ز عشق زآید.»‏
شیخ شهاب‌الدین سُهروردی، همو که غم عشق را هم می‌ستود، می‌گوید: محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند. خواجه نصیرالدین طوسی، عشق را به «مُشاکَلَه بَینَ النُّفوس» تعبیر می‌کند. می‌خواهد بگوید عشق می‌تواند همسانی و هم‌آهنگی عاشق و معشوق را نتیجه دهد. حکیم سنایی در اثر مشهورش «حدیقه الحقیقه»، فصلی با عنوان «فی ذکر العشق و فضیله» دارد و می‌گوید:
دلبر جان رُبای عشق آمد
سر بُر و سرنمای عشق آمد
عشق با سر بریده گوید راز
زانکه داند که سر بود غماز
خیز و بنمای عشق را قامت
که مؤذن بگفت قدقامت
عشق گویندهِ نهان سخن است
عشق پوشیده برهنه تن است
بنده عشق باش تا برهی
از بلاها و زشتی و تبهی
عاشقان سر نهند در شب تار
تو برآنی که چون بری دستار
...
عطار نیشابوری در منطق الطیر از هفت وادی نام می‌برد و وادی دوم، وادی عشق است.
بعد از این وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی به جز آتش مباد
و آنکه آتش نیست عیشش خوش مباد
محی‌الدین عربی که در تعلیمات او محوری بودن فلسفه عشق هویداست و دختری به نام «نظام» را دوست می‌داشت، معشوق حقیقی را در درون انسان می‌دید. در شعر زیبایی که منتسب به اوست می‌گوید:
اُعانِقُها وَ النَّفسُ بَعدُ مَعشوُقه، اِلَیها وَ هَل بَعدَ العِناقِ تَدانی
به مضمون شعر او که فراتر از معانقه(دست در گردن دوست انداختن و بوسیدن) است، اشاره می‌کنم. محبوب خویش را می‌بویم و می‌بوسم و با او می‌آمیزم ولی باز می‌بینم به او اشتیاق دارم. مگر از این نزدیک تر هم چیزی هست؟
کَأَنَّ فُؤَادی لَیسَ یُشفی غَلیلُهُ، سِوی اَن یُری الرّوحانِ یَتَّحدانِ
آتش درونی من همچنان زبانه می‌کشد تا جان ما در هم شود و به یکتایی و یکتویی برسیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عشق‌ورزی هنر است
از دهه ۱۹۵۰ به بعد که هنجارهای مربوط به مناسبات جنسی در اروپا و آمریکا تغییر کرد و از مباحث و مسائل جنسی تابوزدایی شد، نویسندگانی چون ویلهلم رایش، آلفرد کینزی و هربرت مارکوزه، تلاش زیادی کردند تا نگاه مردم نسبت به برطرف‌سازی نیازهای غریزی واقع‌بینانه باشد. هی به خودشان سرکوفت نزنند و دریابند عشق جنسی اروس Ἔρως، یک مفهوم کلیدی است.
عشق جنسی فراتر از عمل جنسی و لذت جنسی است و همانطور که گفتم یک ارزش معنوی محسوب می‌شود و از جنس نیایش است.
مارکوزه، می‌گفت چرا باید عشق جنسی، ناپسند تلقی شود. چرا به همه چیز مارک بی بند‌ و باری و دین‌ستیزی زده می‌شود. اخلاقی که عشق جنسی در آن نه سرکوب، که امری عادی تلقی گردد تحقق‌پذیر است و می‌تواند به محو ساختارهای مبتنی بر اقتدار و تحکم پنهان و غیرپنهان راه ببرد و راه ایجاد جامعه‌ای واقعاً آزاد را بگشاید. ویلهم رایش هم می‌کوشید تا این موضوع را جا بیاندازد که غرایز جنسی جزئی مهم از ساز و کار جسمی و روانی آدمی است و سرکوب آن تحت هر عنوانی که باشد، راه به جایی نمی‌بَرَد و حاصلی جز ترشیدگی جسم و جان و اختلالات رفتاری و شخصیتی یا دلمردگی و رفتارهای تهاجمی ندارد.


اریک فروم عشق‌ورزی را که مضمون و جوهر آن فداکاری و آشتی است، هنر می‌دانست. شعار معروف «هیپی‌ها» Make love, not war (عشق بورز، جنگ نکن)، که در دهه‌های شصت و هفتاد قرن بیستم، بر سر زبان‌ها افتاد و توسط مخالفین جنگ ویتنام علیه دولت آمریکا به کار می‌رفت و جان لنون هم در آهنگ Mind Games در سال ۱۹۷۳ به کار برد، معنایش تنها به بستر و خلوت مربوط نمی‌شد. مقصود اصلی آن این بود که اصالت با عشق است نه با کینه. یعنی عشق آنتی‌تز جنگ و کینه است. برداشتی که با آموزه‌های ویلهم رایش و اریک فروم، یا بهتر بگویم مسیح، ارتباط داشت. در آﻟﻤﺎن نوشته‌های «گوته» ﺑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ جنسی، آهنگی ﻧﻴﻤﻪ‌ﻣﺬهبی دادﻧﺪ. البته جلوتر هم، سر این کلاف باز شده بود. نویسندگانی چون «دﺳﺘﻮت دو ﺗﺮیسی» و «اﺳﺘﺎﻧﺪال» اگرچه ﻋﺸﻖ را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻣﻮﺿﻮعی جنسی ﻣﻮرد ﺑﺤﺚ قرار ندادند اما ﻛﻮشیدند ﺗﺄﺛﻴﺮ آن را ﺑﺮ رﻓﺘﺎر آدمی ﻛﺸﻒ ﻛﻨﻨﺪ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زیست‌شناسان و روان‌شناسان روی عشق و چیستی آن کار کرده‌اند‌. آنان با نظریه‌های هورمونی و روان‌شناسیِ تحولی و «نجواهای خاموشِ» زیست‌شناسیِ اجتماعی و مطالعه جنبه‌های فرهنگی و اجتماعی جنسیت، کوشیده‌اند از معمای عشق پرده بردارند. «هلن فیشر»[۶] در کتاب «اندام شناسی عشق»[۷] نوشته‌، وقتی کسی اسیر عشق می‌شود، مغز او مواد شیمیایی معینی ترشح می‌کند که موجب ازدیاد تپش قلب، تشدید هیجان و مانند آن می‌شود...
آخرین کتاب‌ها در باره عشق، به غریزه و احساس آدمی نگاهی فلسفی و روانشناسانه دارند با اینحال گاه او را در فردیت و جنسیّت خلاصه کرده و نمره اصلی را به کارکردهای تن و «هورمون‌ها» می‌دهند. تحقیقات مزبور با استناد به نظرات «داروین»، «پول اکمان»، «ویلیام جیمز»، «والتر کانون»، «زیگموند فروید» و «کارل گوستاو یونگ»، به جای «تبیین عشق»، وارد مکانیزم‌ها شده و صرفاً آنرا «تشریح» کرده‌اند. واقعش این است که تشریح، از تبیین جداست.
اگرچه اندامی که افسار عشق را در دست دارد، مغز(و نه قلب) انسان است. اگرچه در بدن کسانیکه شیفته دیگری می‌شوند و به او عشق می‌ورزند میزان ترشح این یا آن هورمون(مثلاً کورتیزول) بیشتر از دیگران است. اما عشق فقط یک واکنش شیمیایی یا آمیزه‌ای از عملکرد ناقلان عصبی و هورمون‌ها نیست. بعبارت دیگر، چیستیِ عشق صرفاً با بیان مکانیزم‌ها و تغییرات هورمونی، راززدایی نمی‌شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در موزه‌ مصر(المُتحف المصری)، و در کتابخانه اسکندریه، همچنین در موزه ملی سوریه که آثار تمدن‌های ماقبل تاریخ را هم در بردارد، به اشعار عاشقانه‌ای برخوردم که بر پاپیروس‌های کهن و الواح سومری حک شده بود. این نوشته‌ها نشان می‌داد احساس عشق جنسی، نه اح است و نه مخصوص امروز و دیروز. پیشینه‌ای دور و دراز دارد.
...
ﺑﺮای دﺳﺘﻴﺎبی ﺑﻪ ﺑﻴﺎن ﻛﺎملی از ﻣﻔﻬﻮم فلسفی ﻋﺸﻖ، ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﻛﺘﺎب «ﺿﻴﺎﻓﺖ» Συμπόσιο اﻓﻼﻃﻮن رﺟﻮع ﻛﻨﻴﻢ که یکی از مهم‌ترین رساله‌های افلاطون و موضوع آن عشق است. به گونه روایی است و در آن سقراط نقش اول را دارد. اﺣﺘﻤﺎﻻ ﻫﻴﭻ اﺛﺮ دﻳﮕﺮی در ادﺑﻴﺎت اروﭘﺎ، ﭼﻨﻴﻦ اﺛﺮی ﺑﺮ ﻓﻠﺴﻔﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﺪاﺷﺘﻪاﺳﺖ.


در قرون وسطی، اوج ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎی ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﻋﺸﻖ، «زﻧﺪگیناﻣﻪ ﻧﻮ» La Vita Nuova اﺛﺮ داﻧﺘﻪ اﺳﺖ. البته او در ﭘﺎﻳﺎن ﻛﺘﺎب «ﻛﻤﺪی اﻻهی» هم به عشق گوشه می‌زند. دانته دختری به نام «بئاتریس» را دلدار خود می‌داند بی‌آنکه اصلاً با او بوده باشد. «فرانچسکو پترارک» هم که گفته می‌شود نوشته‌هایش آغازگر دوران رنسانس است، دختری به نام «لورا» را دوست داشت درحالیکه جز یکی دو بار او را بیشتر ندیده بود.
در سرزمین گلهای سرخ(شهر زادگاه من، گلپایگان) احوال دهقانی خوب و دوست‌داشتنی‌ را شنیدم که از شدت کار و زحمت دستهایش پر از چین و چروک بود. اینطور که پدرم می‌گفت چشم و دل آن مرد پاک بود و آزارش به کسی نمی‌رسید. بیکار و بیعار هم نبود اما، عاشق بود. می‌گفتند دختری را دوست داشته که همیشه جلوی خانه‌شان پر از کود و پهن(و پَغَر) بود. هر کس از آنجا می‌گذشت بی اختیار بینی‌اش را می‌گرفت و سریع رد می‌شد تا بوی بد، کمتر آزارش دهد. ولی آن مرد، به‌یاد کسی که دوستش داشت، همان کوچه و همان محل پر از هیمه و پهن را عطرآگین‌تر از هر جای دیگری می‌دانست و گاه می‌رفت آن محل را بو می‌کشید و مست می‌شد و اصلاً هم دیوانه نبود. گاهی هم می‌گریست.
طریق عشق طریقی عجب خطرناک است - نعوذ بالله اگر ره به مقصدی نبری
از «آفاق» همسر نظامی و «شاخ نبات» حافظ و افسانه نیما، تا «آیدا»ی شاملو و از آن زیباروی که دکتر شریعتی در باغ ابسرواتور پاریس می‌دید و سه سال بی او، بی او نگذشت، تا «فروغ»، پر فروغ «ابراهیم گلستان»... همه پر از زیبایی و راز است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عشق در تمام ذرات عالم ساری و جاری است. کافی‌ست فقط هیدروژن و اکسیژن با هم لج کنند و عشقبازی نکنند. ما از تشنگی می‌میریم.
لگام بر سر شیران زند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار، در بینی

عشق احساس یکی‌شدن با چیزی یا کسی فراتر از خود است.
عشق، احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیر قابل تصور ظهور کند.
آتش عشق است کاندر نی فتاد - جوشش عشق است کاندر می‌ فتاد

عشق، فداکاری یک جانبه، داوطلبانه، تمام عیار و بی‌چشمداشت است. از اجبار و استثمار فاصله دارد و به جای خودخواهی و خودبینی، همدلی و همدردی به ارمغان می‌آورد. عشق سینه مردمان را از کینه تهی می‌کند و به محبت می‌آمیزد. آنجا که او فرمانرواست، ادب هست و بی‌ادبی نیست. مهر هست و کین نیست. عشق پاک و زیباست و عاشقی‌کردن اساساً کاری خدایی است، اما هر عشقه و کنش و واکنشی عشق نیست.
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
عشق گسترش دایره وجود از خود به غیر خود، و در واقع، توسعه مرزهای وجود خود به موجودات دیگر است. «عشق یک هنر است، باید آنرا آموخت و آنرا آفرید. آهنگی است که با نوازش سرانگشتان دو دست خویشاوند بایدش نواخت...»
عشق با جوشش خون و انقلاب غریزه و عارضه طبیعت و غذاخوردن یک گرسنه بسیار متفاوت است و صرفاً از هورمون‌ها خط نمی‌گیرد. عشق در درجه اول ارتباط با شخصی خاص نیست. یک رهیافت و نگرش است. یک خاطره است...
عشق و فداکاری خویشاوند یکدیگرند. داستان شمع و پروانه، و نیز حکایت فاخته‌ای که گوشت خود را کَند و به دشمن داد و از بزرگترین کتاب حماسی هند(مهابها راتا)، با تغییراتی جزئی در هزار و یکشب بازگو شده، گویای همین واقعیت است.
این داستان شورانگیز، سوختن فاخته ماده را برای فاخته نر اسیر، به تصویر می‌کشد. در پایان، فاخته نر از سوگ فاخته ماده، تن به مرگ می‌دهد تا به جفت خود درآن جهان بپیوندد. با تقریر و بیان نمی‌توان از عشق سخن گفت.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن

انسان علاوه بر «نَسی»(به معنای فراموشی)، با «اُنس» نیز هم‌ریشه و همنشین است، یعنی با خوبی‌ها(و بدی‌ها) خو می‌گیرد و مأنوس می‌شود. آدمی دوست دارد از لاک خویش بیرون بیاید و انیس و مونس جمع باشد. موجودی اجتماعی است و پُر از راز و نیاز. از جمله، نیازهای عاطفی و جنسی.
...
آدمی همان «نی»‌ای است که از نیستان‌اش ببریده‌اند. به هر جمعیتی نالان شده‌ و هر کسی به قول مولوی از ظن خود، یارش شده اما از درون پرغوغایش خبر ندارد. وقتی عَذَب(و مجرد) و تنهاست، می‌کوشد تای خودش را پیدا کند تا از تَجَرّد و عذاب به درآید و اهلی و متاهل شود.
حکیمان زمانه راست گفتند که جاهل گردد اندر عشق، عاقل. سعدی فرمود:
به هیچ صورتی اندر، نباشد این همه معنی
به هیچ سورَتی اندر، نباشد این همه آیت
(سورَت=شرف و منزلت)

ریشه واژه عشق‎ از عشقه گرفته شده‌است. البته برخی‌می‌گویند واژهٔ به ظاهر عربی «عشق» با iška «ایسکا»ی اوستایی به معنی خواست، خواهش و گرایش هم‌ریشه‌ است. نمی‌دانم. عشق با عشقه یکی نیست. عشقه چیست؟ عشقه، پیچک است و آن شبه‌گیاهی است که در ‏باغ پدید آید در بُن درخت. اوّل میخش‌ را در زمین سخت می‌کوبد. ‏پس سَر برآرد. خود را در درخت می‌پیچد و همچنان می‌رود تا همه ‏درخت را فرا گیرد، و چنانش شکنجه کند که نَم در درخت نماند و هر غذا ‏که به واسطه آب و هوا به درخت می‌رسد به تاراج می‌بَرد تا آنگاه که ‏درخت خشک شود.(شیخ شهاب الدین سُهروردی- مونس العشاق یا فی حقیقة العشق ص ۷- با اندکی تغییر)

عَشقه بر خلاف دست که پرداخت می‌کند و می‌بخشد، مثل دهان، فقط ‏و فقط دریافت می‌کند و می‌گیرد.
اگر شخصی فقط به یک شخص دیگر عشق و محبت بورزد(تازه بفرض که کشش او از جنس عشقه نباشد)، وقتی نسبت به سایر همنوعان خود بی اعتناست، محبت او چیزی نیست مگر پیوند و تعلق زیستی یا نوعی خود محوری که بزرگتر شده‌است. پیوند دو انسانی که از خویش می‌گذرند تا به روح مشترک دست یابند، با خود محوری تفاوت دارد. خودبینی، خویشاوند نفرت است و به حریم مقدس عشق راه ندارد.
عشق را جز دولت و عنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست
عشق را بوحنیفه درس نکرد
شافعی را در او روایت نیست
عشق اگر عشق باشد با رسیدن عاشق به معشوق، متوقف نمی‌شود، بال در می‌آورد. عشق صدای فاصله‌ها نیست، بقا و حضور معشوق است حتی اگر به فنای عاشق بینجامد. بازی با کلمات نیست نه فقط به قول عین القضات، شوریدگی است، بلکه همدمی و هم آوائی، و یکتائی و یکتوئی هم هست. عشق اسطرلاب اسرار خدا است و از دلی که چون پاتیل رنگرزان، پر از شائبه و رنگ است، بیزار است...

 
پانویس 
داستان وَلـِنـْتـایـْنْ با افسانه قاطی است 
داستان وَلـِنـْتـایـْنْ با افسانه قاطی است و چه بسا در مقابله با اجبارات اصحاب کلیسا ساخته شده و به آن رنگ و لعاب داده‌اند. حداقل سه قدیس به نام وَلـِنـْتـایـْنْ وجود داشته که هر سه هم کشته شده‌اند. روایت غالب مربوط به سده سوم میلادی(اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران) و فرمانروایی کلاودیوس دوم[۱۱] در روم باستان است. گفته شده کلاودیوس ازدواج را منع کرد چون باور داشت در کار نبرد دست و پاگیر است و وَلـِنـْتـایـْنْ در مقابله با حکم وی به زندان افتاد و کشته شد. داستانی که البته واقعی نیست، بر سر زبانها افتاده که وی پیش از کشته‌شدن نامه‌ای برای دختر زندانبان و یا یک دختر نابینا نوشته و ابراز عشق نموده‌است و بیاد وی روز وَلـِنـْتـایـْنْ(روز عشاق) باب شده‌است.
به مضمون روز وَلـِنـْتـایـْنْ بسیاری از مردم جهان(البته با اسامی دیگر) توجه نموده‌اند. «شب هفت‌ها» در چین، «تاناباتا» در ژاپن، «روز پِپِرو» در کره جنوبی، روز دوست[۱۲] در فنلاند، روز همه قلبها[۱۳] در سوئد، روز دوستان[۱۴] در ترکیه، روز عشق و دوستی[۱۵] در آمریکای لاتین، روز دوستی و صداقت،[۱۶] در برزیل...
 
یک دسته کلید است به زیرِ بغلِ عشق
در رابطه با مقوله عشق، پیش‌تر(در دانشنامه ویکیپدیا و...) به داستان قدیمی «کارمن» Carmen و به قصّه‌های «روسلان و لودمیلا»، «اورواس و یوروراس»، «کوراغلو و نگار»، «هیر و رانجها»، «لیلی و مجنون» و داستان منظوم «یوگنی‌آنه‌گین» اشاره داشته‌ام. از این دست باز هم هست: 
«رستم و تهمینه»، «بیژن و منیژه»، «گشتاسب و کتایون» و «زال و رودابه» (همه در شاهنامه فردوسی است.)، همچنیبن «ویس و رامین» فخرالدین اسعدگرگانی، «خسرو و شیرین» نظامی گنجوی، عشق «شیخ صنعان و دختر ترسا» در «منطق الطیر» عطار نیشابوری، «وامق و عذرا»، «ورقه و گلشاه»، «محمود و ایاز»، «مولوی و شمس»، و شیفتگی حافظ به «شاخ نبات» که او را بسیار دوست می‌داشت.
در پایان یادی کنم از زیباترین تابلوی عشق که تا کنون دیده‌ام.
تابلوی تیرباران شهیدان[۱۷] در کوه «پرینسیپه پیو»(سوم ماه مه ۱۸۰۸) که فرانسیسکو گویا، نقاش اسپانیایی به تصویر کشیده و در موزه «پرادو» El Prado در شهر مادرید(اسپانیا) نگهداری می‌شود. تابلویی که عشق به آزادی را نشان می‌دهد. رویارویی با ستمگران هم نوعی عشق ورزیدن است و شمعهای شبانه‌‌ای که خوش و بی‌پروا سوختند تا روشنی‌بخش محفل دیگران باشند عاشق‌ترین عاشقان بودند.
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می‌ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
 
  1. Чем меньше женщину мы любим, Тем легче нравимся мы ей.
  2. Auguste Rodin
  3. Gustav Klimt
  4. The Kiss
  5. Faust
  6. Helen E. Fisher
  7. Anatomy of Love
  8. Alles kann, nichts muss
  9. polyamory
  10. Breezerseks
  11. Claudius II
  12. Ystävänpäivä
  13. Alla hjärtans dag
  14. Sevgililer günü
  15. Día del Amor y la Amistad
  16. Dia dos Namorados
  17. Los fusilamientos de la montaña del Príncipe Pío 

  18. همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است:
    http://www.hamneshinbahar.net/article_all.php
    ...
    همنشین بهار
    http://www.hamneshinbahar.net

 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook