به جای لعنت به تاریکی، شمعی بر افروز بهاییکُشی در دارون اصفهان
از قدیم و ندیم شماری از بهائیها، در یکی از روستاهای دارون - نزدیک اصفهان - زندگی میکردند. آنها غالباً به کار کشاورزی مشغول بودند و از نظر اقتصادی وضع مناسبی نداشتند.
تابستان سال ۶۰ من مدتی در زندان دارون بودم و جسته گریخته شنیدم که تعدادی از بهائیان را به آنجا آوردهاند. کمی بعد دو سه نفر از آنها را توانستم ببینم. دستهایشان از شدت کار و زحمت چروکیده بود و این مسأله حتی نگهبانان زندان را هم به فکر فرو برده بود و یکی از آنها که قلب صافی داشت و بعداً به جبهه رفت و برنگشت، گفت:
«افسوس، این بندگان خدا که از بس جان کندهاند دستهاشون قاچقاچ شده، نمیدونند که سران آنها نوکر بیگانهاند...»
...
غیر از یک زندانی که نامش موسٰی بود و با او خیلی کلنجار میرفتند، دو برادر بسیار نازنین هم بودند. نام فامیلشان رضوانی بود. خیلی فقیر بودند و دائماً زیر فشار که باید بیآئید در مسجد محل، شهادتین بگوئید و مسلمان شوید.
...
یکی از آنان را به سلول من آوردند. از تنهایی بهدر آمدم و خیلی خوشحال شدم. او نیز. بخصوص وقتی شنید همشهری صاحب «فرائد»، ابوالفضل گلپایگانی هستم.
تازه از تهایی بیرون آمده و از حضور آن هم صحبت خوب شاد، که بهانهجویی زندانبانها شروع شد. یکی از آنها با توپ و تشَر گفت:
ــ مگر نمیدونی که بهاییها نجس هستند؟ چرا با هم در یک ظرف غذا خوردید؟
گفتم: بعد از مدتهای مدید یکی را به سلول من آوردید. او انسان مظلومی است که مثل من اسیر شما است...
نگهبان خوش قلبی که «ریحانی» نام داشت - همان که بعداً در جبهه جان باخت - به من گفت: خواهشاً نگذار ببینند شما دو تا با هم غذا میخورید. بعد یواش گفت امروز یا فردا تو را صدا میزنند.
هر بار که در خود فرو میروم و آن روزهای غمآلود را بیاد میآورم، برای او طلب رحمت میکنم. آیا آن زندانبان کوچکترین تمایلی به گروههای سیاسی داشت و یا نسبت به حکومت مسأله دار بود؟ ابداً، او عاشق آیتالله خمینی بود. امثال او، با انگیزه مذهبی با هزار شور و شوق، و واقعاً به قصد خدمت به انقلاب، فعالیت میکردند اما افسوس…
...
همسلولی من کشاورز بود. یکبار گفت: حجتالاسلام رضیالله سعادتی که میگویند پیش از انقلاب زندانی سیاسی بوده، همسران ما را کوک میکند تا در روزهای ملاقاتی تلاش کنند ما تسلیم شویم و آنها هم با ترس و لرز و التماس از ما میخواهند بیآیید توبه کنید تا ما را این همه اذیت نکنند. من به عیالم گفتم ما که عنادی با دین دیگران، با ایران و با اسلام نداریم، چطوری بیآئیم و خلاف وجدان خودمان حرف بزنیم؟ در ده آبرو داریم و این رسم وفا نیست که به خاطر شرائط سخت به مقدسات خودمان توهین کنیم.
وقتی تعریف میکرد اشک در چشمانش حلقه زده بود.
...
روز بعد، گفتند بیا بیرون ملاقات داری. وقتی چشمبندم را برداشتند دیدم حجتالاسلام سعادتی روبروی من ایستادهاست. پیش از انقلاب با هم در زندان قصر در یک اتاق بودیم. بیاختیار یاد آن روز افتادم که ایشان را یک روز، جهت نوشتن عفو برای اعلیحضرت به دفتر سرهنگ منصور زمانی بردند و من او را سرزنش کردم که شما نباید راه میدادید تا سرهنگ زمانی جرأت چنین پیشنهادی را نداشته باشد. اطمینان داشتم یادش بود.
با احترام پرسید چطوری؟ خوش میگذره؟
سکوت کردم. اینگونه مواقع حرفها سر به ابتذال گفتن فرود نمیآورند.
...
ــ ببین من به صداقت تو ایمان دارم. بیا دو خط بر علیه این بهائیها بنویس تا بتوانیم آنها را خلاص کنیم و خود شما هم آزاد بشوی...
...
تا آنوقت نترسیده بودم و زندان نتوانسته بود بر من هراس ببارد اما در آن لحظه از آن همه قساوت ترس بَرم داشت. خودم را کنترل کردم و سرآغاز نامه ۶۲ نهج البلاغه را به آرامی برای ایشان خواندم…
إِنِّی وَ اَللَّهِ لَوْ لَقِیتُهُمْ وَاحِداً وَ هُمْ طِلاَعُ اَلْأَرْضِ کُلِّهَا مَا بَالَیْتُ وَ لاَ اِسْتَوْحَشْتُ... وَ لَکِنَّنِی آسَى أَنْ یَلِیَ أَمْرَ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا...
حرف علی بود به معاویه. به خدا سوگند! اگر تنها و تنها باشم و دشمن تمام زمین را پرکرده باشند، هراسی به دل راه نمیدهم و… اما رنج من این است که بر سرنوشت جامعه کسانی سوارند که بوئی از خرد و جوانمردی نبردهاند.
چپ چپی نگاه کرد و با غیظ رفت.
...
ریحانی بعداً با اوقات تلخی گفت: برو یه نون بخور و صدتا شکر کن چون حجتالاسلام سعادتی فقط به پرونده بهائیان رسیدگی میکنه وگرنه حسابی کار دستت میداد، خدا کنه اصلاً ترا از اینجا ببرند به یک زندان دیگه.
از قضا همین جور هم شد و یک روز غروب(اواخر مرداد سال ۶۰)، چشمانم را بستند و به تهران منتقل شدم…
وقت رفتن نتوانستم با همسلولی خودم (آقای رضوانی)، خداحافظی کنم. با چشمانی پر از مهر مرا مینگریست.
...
ابتدا در سلول انفرادی در زندان دادگستری بودم. مدتی مرا به اوین بردند و زمستان همان سال به زندان گلپایگان منتقل شدم. آنجا از همشهریم زنده یاد «احمد شربتی» که او نیز در زندان دارون بود شنیدم:
شهریور سال ۶۰، یک روز که خانوادهها برای ملاقات به زندان آمدند برادران رضوانی (همان دو برادر بهائی که یکیشان همسلول تو بود) را، به بهانه ملاقات به حیاط زندان (دارون) بردند و از پشت بام حیاط (که زیر آن سلولهای زندان قرار داشت) هر دو را به رگبار بستند. در روز روشن.
...
دارون شهر کوچکی بود و بهائیان دیگری هم زندانی بودند، و این خبر متاسفانه تأیید شد. برادران رضوی گرچه سواد درست و حسابی نداشتند و فقط با بیل و کلنگ و زمین (و نه قلم و روزنامه و کتاب) ــ سر و کار داشتند اما یک پارچه شعور و انسانیت بودند. من راز و نیاز همسلولی خودم را شنیده بودم:
ــ ای خدا کمک کن تا اینها مارا به مسجد روستا نبرند و به برائت از آئین خودمان نکشانند...
...
برایش از قره العین تعریف کردم و او ــ از هفت وادی بهاالله که فقط دو جمله به خاطر داشت و مدام تکرار میکرد:
اول وادی طلب است و مَرکبِ این وادی صبر، مسافر در این سفر بی صبر، به جائی نرسد...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس
شیخ فضلالله نوری و بهائیان
در تاریخ بیداری ایرانیان (به نقل از کواکب الدریه صفحه ۱۶۳) آمدهاست:
شیخفضلالله نوری در میدان توپخانه تهران بر منبر رفته، مشروطه خواهان و احرار (آزادیخواهان) را بابی و بهائی خواند و کتاب اقدس را که مرجع اهل بهاء (بهائیان) است بر سر منبر گشود و این آیه را قرائت نمود. «ان یا ارضالطاء سوف تنقلب فیکالامور و یحکم علیک جمهورالناس» پس کتاب اقدس را بست و قرآن را گشود و قسم یاد نمود که اقدس کتاب بهائی و آیه مذکور در او است و معنی این است که:
ای زمین طهران، زود باشد که در تو امور منقلب گردد و حکم جمهور (مردم) جاری شود. بعد از آن گفت، به همین دلیل بهائیان مشروطه خواه هستند و سعی میکنند که حکم جمهور یا مشروطه در تهران جاری و امور سلطنت و حکومت ایران منقلب شود تا آنرا دلیل بر غیبگویی بهاءالله بشمرند و معجزه او قرار داده مردم را بهائی کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نهضت بابیان یکی از مهم ترین جنبشهای میهن ماست
نهضت بابیان که در زنجیرهٔ جهانی نهضتهای انقلابی نیمه قرن نوزدهم جای گرفته، و با جنبش سپاهی در هندوستان و تای پینگ در چین همنوا است، به خاطر دامنه و تأثیرش، یکی از مهمترین جنبشهای میهن ما بهشمار میرود. این جنبش در مرز بین جامعهٔ سنتی فئودالی و انحطاط و تجزیه آن قرار دارد و خود از جمله عوامل این انحطاط و تجزیه است و به همین دلیل تنها در رنگ مذهبی آن خلاصه نشده و خالی از خصائص نو نیست.
...
حرکت بابیان بدون تردید در اصلاحات امیر کبیر و جنبش مشروطه اثر گذاشتهاست و پژوهشگران ما باید بدون هراس از برچسبهای اصحاب تزویر که خود به نام دین و آئین رو در روی اهداف انبیاء و اولیاء ایستادهاند، برآن نور بیاندازند و داستان پر رنج و شکنج پیروان صدیق این آئین را از شکنجهگاههای ناصرالدین شاه تا کنون روایت کنند. فراموش نکنیم که باب و آموزشهای وی در زمینه تهی نروئیدهاست، ریشههای فکری آن به کنار ــ انحطاط فئودالیسم، ستم استبدادی و تجاوزات استعماری که مواد منفجره فراوانی در بطن جامعه ایران از دیرباز انبار کرده بود، از جمله ریشههای اجتماعی آن است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سید محمد علی باب ذهنی تیز و سر نترسی داشتهاست
سید محمد علی باب که در سی سالگی با فتنهِ به قول خودش پیشوایان دین و پیشکاران دولت به دار آویخته شد بی تردید ذهنی تیز و سر نترسی داشتهاست. حرف نو کسانی چون ملا محمد علی بارفروش (قدوس)، حجت زنجانی، سید یحیی دارابی… علیه دگمهای جاافتاده مذهبی و شهامت فرزانگانی چون قره العین، با بازی با اعداد و حروف ابجد، با تمایلات استعماری و تکیه بر خرافات شبه مذهبی کسانی که حسابگرانه دین سازی میکنند و خود را واله و شیدای باب و بهاالله نشان میدهند، یکی نیست. محمد علی باب که آثارش در رابطه با حقوق زنان از آثار قره العین هم پیشی میگرفت، جاذبه داشت، بیهوده نیست که حتی زندان او در ارومیه (عمارت چهاربرج) در ماکو و جهریق (نزدیک مرز ترکیه) زیارتگاه میشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وای به حال مرغ دل، دانه یکی و دام دو
حضور زنی چون قره العین، در قلب جنبش بابیان، آن هم دراوایل قرن ۱۹ و در زمانی که هنوز نه از انقلاب مشروطه خبری بوده و نه آزادیخواهان و ترقی طلبان بیشماری در ایران داشتهایم، بسیار پر معنا است. قره العین شاعر هم بود، از میان اشعارش ابیات زیر را برگزیدهام:
خال به کنج لب یکی طره مشکفام دو
وای به حال مرغ دل، دانه یکی و دام دو
محتسب است و شیخ و من، صحبت عشق در میان
چون بکنم مُجابشان؟ پخته یکی و خام دو
حامله خم ز دخت رز، باده کشان به گرد او
طفل حرامزاده بین! باب یکی و مام دو
ساقی ماهروی من، از چه نشسته غافلی؟
باده بیار میبده، نقد یکی و وام دو
مست دو چشم دلربا همچو قرابه پر ز می
در کف ترک مست بین، باده یکی و جام دو
از رخ و زلفت ای صنم روز من است همچو شب
وای به روزگار من! روز یکی و شام دو
کشته به تیر ابرویت گشته هزار همچو من
بسته به تیر جادویت، میم یکی و لام دو
وعده وصل میدهی، لیک وفا نمیکنی
من به جهان ندیده ام، مرد یکی کلام دو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا برای سرکوب بهائیان اهمال میشود؟
بعد از کودتای ۲۸ مرداد از جمله دلائل نارضایتی آیتالله بروجردی از اعلیحضرت همایونی این بود که چرا برای سرکوب بهائیان اهمال میشود؟ با تلاش ایشان و بازارگرمی امثال آخوند فلسفی مرکز بهائیان تهران (حظیره القدس) تخریب شد و جالب این است که سرتیپ تیمور بختیار و سرلشکر باتمانقلیچ رئیس ستاد ارتش در این لشکرکشی جلودار بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«برخی از اصول انقلاب سفید مُلهم از تقویم بهائیان است»
آیتالله خمینی ضمن سخنرانی سیزده خرداد ۱۳۴۲ از جمله گفت:
«آقا، یک حقایقی در کار است، من باز سرم دارد درد میگیرد، یک حقایقی در کار است. شما آقایان در تقویم دو سال پیش از این یا سه سال پیش از این بهائیها مراجعه کنید، در آنجا مینویسد: تساوی حقوق زن و مرد رأی عبدالبهاء ــ آقایان هم از او تبعیت میکنند، آقای شاه نفهمیده میرود بالای آنجا میگوید تساوی حقوق زن و مرد، آقا این را به تو تزریق کردند، تو مگر بهائی هستی که من بگویم کافر است بیرونت کنند…»
...
سایت همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook