زندان قصر، دادگاه ژیان پناه و داستان تجاوز به زندانیان سیاسی
این شب ست، آری، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود
هر تاریخ واقعی، تاریخ معاصر است
از زندان قصر که برخرابههای کاخهای قاجاری بنا شد و رضا شاه آن را در آذر ۱۳۰۸ گشود، دیگر اثری نیست و جز صدای کلاغها و سارهای درختان کاجش، چیزی از آن نمانده و باغ موزه جایش را گرفتهاست...
زندان قصر اکنون وجود خارجی ندارد و از دادگاه قاسم ژیان پناه که دادگاه من و شما، نیز بود، بیش از سی سال گذشته و خود وی که از جمله به اتهام «تجاوز» به زندانیان سیاسی تیرباران شد، صدها کفن پوساندهاست. شماری از کسانی هم که در آن به اصطلاح محکمه حضور داشتند، سر بر خاک نهادهاند.
...
ستم به زندانیان سیاسی در رژیم پیشن واقعیت داشت و نباید آنرا به دلیل بیداد بسا بسا بیشتر رزیم کنونی، از قلم انداخت و سرپوش گذاشت. استبداد زیر پرده دین، غنچه لبخند را بر لبان ستمدیدگان پژمرد و به معانی غائی نهفته در کلمات هم ستم کرد ولی رنج آزادیخواهان در رژیم پیشین کم نبود و مرور آن دوران درسهای قابل تأملّی دارد.
گرچه در گذشته نباید زیست امّا، به گذشته باید نگریست. گذشته پیش درآمد اکنون و چراغ راه آینده است. باید بر لب جوی تاریخ بنشینیم و از آن بیاموزیم.
البته هر تاریخ واقعی، تاریخ معاصر است. یعنی فهمیدن ما با واقعیت کنونی دَمخور و همنشین میشود و از آن تأثیر میگیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کشتیبان را سیاستی دگر آمد
برای مبارزه با آنچه رژیم پیشین «خرابکاران» مینامید، به دستور اعلیحضرت محمدرضا شاه، چهارم بهمن ۱۳۵۰، کمیته مشترک ضد خرابکاری شکل گرفت اما عدم هماهنگی نیروهای مختلف نظامی و امنیتی، خصوصا ساواک و شهربانی که هر کدام برای مبارزه با مخالفین رژیم، دفتر و دستک جداگانه داشتند و ساز خود را میزدند، مشکلساز بود.
با دخالت شاه، از اول خرداد سال ۱۳۵۲ ریاست کمیته مشترک به یکی از افسران ساواک محّول گشت و شهربانی صرفا مسئول کارهای اجرائی و تامین و نگهداری شد. البته برای هماهنگی بیشتر نمایندگانی از ارتش و ژاندارمری هم حضور داشتند، اما همه کاره و حاکم مطلق کمیته مشترک، اداره کل سوّم ساواک موسوّم به امنیت داخلی بود.
...
مسئولین اداره کل سوّم، از تنظیم رابطه مدیران زندان قصر با زندانیان سیاسی ناراضی بودند و آنها را به مماشات و کوتاهی متهّم میکردند. در پیامد این گزارش که، زندانیان در زندان، کار تشکیلاتی میکنند و ممکن است آنچه ۲۶ فروردین سال ۵۲، در زندان عادل آباد شیراز (شورش زندانیان) روی داده، در قصر هم پیش بیاید و...
البته هر تاریخ واقعی، تاریخ معاصر است. یعنی فهمیدن ما با واقعیت کنونی دَمخور و همنشین میشود و از آن تأثیر میگیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کشتیبان را سیاستی دگر آمد
برای مبارزه با آنچه رژیم پیشین «خرابکاران» مینامید، به دستور اعلیحضرت محمدرضا شاه، چهارم بهمن ۱۳۵۰، کمیته مشترک ضد خرابکاری شکل گرفت اما عدم هماهنگی نیروهای مختلف نظامی و امنیتی، خصوصا ساواک و شهربانی که هر کدام برای مبارزه با مخالفین رژیم، دفتر و دستک جداگانه داشتند و ساز خود را میزدند، مشکلساز بود.
با دخالت شاه، از اول خرداد سال ۱۳۵۲ ریاست کمیته مشترک به یکی از افسران ساواک محّول گشت و شهربانی صرفا مسئول کارهای اجرائی و تامین و نگهداری شد. البته برای هماهنگی بیشتر نمایندگانی از ارتش و ژاندارمری هم حضور داشتند، اما همه کاره و حاکم مطلق کمیته مشترک، اداره کل سوّم ساواک موسوّم به امنیت داخلی بود.
...
مسئولین اداره کل سوّم، از تنظیم رابطه مدیران زندان قصر با زندانیان سیاسی ناراضی بودند و آنها را به مماشات و کوتاهی متهّم میکردند. در پیامد این گزارش که، زندانیان در زندان، کار تشکیلاتی میکنند و ممکن است آنچه ۲۶ فروردین سال ۵۲، در زندان عادل آباد شیراز (شورش زندانیان) روی داده، در قصر هم پیش بیاید و...
به دنبال چند نمونه تندروی از سوی زندانیان سیاسی در زندان قصر و واقعه ۵ تیر سال ۱۳۵۲ که «باتون بدستان کلاهخود به سر»، مغولوار به داخل زندان قصر (بند شماره ۴) ریختند و زندانیان را به قصد کُشت لَت و پار کردند ــ
دوبهم زنیهای ساواک شدت گرفت و افسران میانه رو مثل سرهنگ کوهرنگی، سرگرد تیموری، سرگرد اسدی، سرگرد کمیلیان و سروان تعزیه چی (تجزیه چی)، جای خود را به امثال مُحررّی و یحیایی و زمانی و شعله ور و قاسم ژیان پناه دادند.
دسته جدید که ادای فاتحان را در میآوردند، با بوق و کرنا و یال و کوپال به مملکت زندان قصر هجوم آوردند و نرسیده میخ خود را کوبیدند که کشتی بان را سیاستی دگر آمد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طرح ترور زمانی و ژیان پناه
میرغضب قاسم ژیان پناه (معروف به قاسم سیاه) را زندانیان سیاسی زمان شاه میشناسند. او که عصبّیت و بداخلاقی در چهرهاش نشسته بود و با خودش هم سر جنگ داشت، بیش از حد، گوش به فرمان سرهنگ مُحرّری و سرگرد زمانی (داماد سرتیپ کمانگر) بود.
ژیان پناه در تهران در خیابان «جمال الحق» نزدیک راه آهن زندگی میکرد، جایی که سروان ابوالحسن عباسی ۲۱ مرداد سال ۱۳۳۳ با آن چمدان معروفش دستگیر شد و به زیر شکنجه رفت. از سفاّکی و تندخویی که بعضی اوقات بر ژیان پناه حاکم میشد هرچه بگوئیم کم است.
درست است که آدمی از محیط زندگی و شیوه زیست خود هم تأثیر میگیرد و ژیان پناه گرد و خاک جنوب شهر را چون کولهباری بر دوش داشت اما این، همه خوش رقصیها را توجیه نمیکند. او به لحاظ خُلق و خو، با مردم زحمتکش و بی آلایش جنوب شهر نسبتی نداشت و با شعور و معرفت آنان بیگانه بود.
دسته جدید که ادای فاتحان را در میآوردند، با بوق و کرنا و یال و کوپال به مملکت زندان قصر هجوم آوردند و نرسیده میخ خود را کوبیدند که کشتی بان را سیاستی دگر آمد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طرح ترور زمانی و ژیان پناه
میرغضب قاسم ژیان پناه (معروف به قاسم سیاه) را زندانیان سیاسی زمان شاه میشناسند. او که عصبّیت و بداخلاقی در چهرهاش نشسته بود و با خودش هم سر جنگ داشت، بیش از حد، گوش به فرمان سرهنگ مُحرّری و سرگرد زمانی (داماد سرتیپ کمانگر) بود.
ژیان پناه در تهران در خیابان «جمال الحق» نزدیک راه آهن زندگی میکرد، جایی که سروان ابوالحسن عباسی ۲۱ مرداد سال ۱۳۳۳ با آن چمدان معروفش دستگیر شد و به زیر شکنجه رفت. از سفاّکی و تندخویی که بعضی اوقات بر ژیان پناه حاکم میشد هرچه بگوئیم کم است.
درست است که آدمی از محیط زندگی و شیوه زیست خود هم تأثیر میگیرد و ژیان پناه گرد و خاک جنوب شهر را چون کولهباری بر دوش داشت اما این، همه خوش رقصیها را توجیه نمیکند. او به لحاظ خُلق و خو، با مردم زحمتکش و بی آلایش جنوب شهر نسبتی نداشت و با شعور و معرفت آنان بیگانه بود.
...
۵ تیر سال ۱۳۵۲ که اعتراض و اعتصاب زندانیان در بند شماره ۴زندان قصر به دخالت پلیس و گاردهای باتون baton به دست کشید و مدیران زندان، به بند شماره ۳ رفتند و دست به دامان بیژن جزنی و مسعود رجوی شدند تا غائله بخوابد، ژیان پناه حضور نداشت اما بعد از برکناری افسران پیشین، او در کنار زمانی و یحیایی... و درجهدارانی چون عبدی و نظری و نامیان و ستارمرادی، شوری را به کوری رساند و بلای جان زندانیان شد. (ستار مرادی بعدها از این رو به آن رو شد. به همین دلیل از بندها برَش داشتند و به نگهبانی پشت بام فرستادند)
۵ تیر سال ۱۳۵۲ که اعتراض و اعتصاب زندانیان در بند شماره ۴زندان قصر به دخالت پلیس و گاردهای باتون baton به دست کشید و مدیران زندان، به بند شماره ۳ رفتند و دست به دامان بیژن جزنی و مسعود رجوی شدند تا غائله بخوابد، ژیان پناه حضور نداشت اما بعد از برکناری افسران پیشین، او در کنار زمانی و یحیایی... و درجهدارانی چون عبدی و نظری و نامیان و ستارمرادی، شوری را به کوری رساند و بلای جان زندانیان شد. (ستار مرادی بعدها از این رو به آن رو شد. به همین دلیل از بندها برَش داشتند و به نگهبانی پشت بام فرستادند)
...
سروان ژیان پناه و سرگرد (بعداً سرهنگ) منصور زمانی عرصه را بر زندانیان تنگ میکنند و برخی، نقشه حذف و ترور آن دو را میریزند. گویا «عزت شاهی» از طریق «علی محمد آقا» و «حسن حسین زاده» (برادر زن محمد کجویی) که از زندان آزاد میشدند تلاش میکند جدا از اخبار بازجوییها، ضرورت از میان برداشتن زمانی و ژیان پناه را از طریق «حمیده نانلکی»(نانکلی) به «محسن فاضل» (علی) در بیرون زندان اطلاع دهد اما یکی دو عامل پیش بینی نشده، نقشه را بهم میریزد و رابطه با محسن فاضل به مانع برخورد میکند...
بگذریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زمانی و یحیایی سیلی میخورند
زندانیان کم و بیش چپروی میکردند و بهانه به دست گماشتگان ساواک میدادند، اما عامل اصلی، حکومتی بود که سّقاش را با بگیر و ببند برداشته بودند. زندانبانان واقعاً بد تا میکردند.
- پیش تر، در حمله نیروهای گارد به بند شماره ۴ زندان قصر یک زندانی به نام «مسچی» وحشیانه لگدکوب شده بود که فتقش ترکید و کارش به بیمارستان کشید. شماری دیگر از زندانیان هم زخم برداشته و آسیب دیده بودند.
- «داود محبوب مجاز» که در کمیته مشترک شکنجه بسیار دید و اختلال حواس پیدا کرد، دائم اذیّت میشد و او را زیر هشت میبردند و عاقبت هم بر اثر بی توجهی همانجا افتاد و مُرد. داود وقتی نماز میخواند دور خودش میچرخید و به چهار طرف سجده میکرد و گماشتگان زمانی و ژیان پناه قاه قاه میخندیدند.
- «جسن...» دکتر دندانپزشک نیز به علت شکنجه بیش از حّد تعادلش را از دست داده بود و بی آنکه بداند چکار میکند بلند بلند با خودش حرف میزد. او را از بند «یک و هفت و هشت» زندان قصر بردند و آنقدر وحشیانه زدند که دیوانه و «چِل وضع» شد و بعد از انقلاب هم در خیابانهای تهران دور و بر سطلهای آشغال میچرخید و داد میزد نزن...نزن...شلاق نزن...دستمو نپیچون...نزن... و بچههای کوچک که از رنج و درد او بی خبر بودند، دنبالش میدویدند.
- گماشتگان زمانی و ژیان پناه، روزنامه حاوی خبر ترور بیژن جزنی و ذوالانوار و… را با دبدبه و کبکبه به طرف زندانیان پرتاب میکردند و نیشخند میزدند و سکوت پر از اندوه آنان را هم برنمیتافتند و سر هیچ و پوچ اذیت میکردند و کِرم میریختند.
در هوای سرد با لباس زیر به انفرادی (درتختهای ها) میبردند و آنجا گاه، زندانی را وادار میکردند دستهایش را روی زمین بگذارد و سمت دیوار، معکوس بایستد، در موارد معدودی زندانیان را آویزان هم میکردند.
چندین بار پیش از بردن به انفرادی، پاهای زندانی را در چوب فلک (که زمان میرزا رضا کرمانی باب بود) برده و ده دوازده نفر به ترتیب شلاق میزدند تا زندانی بگوید «گه خوردم، گه خوردم»
(تک و توکی از آنان) شرم و حیا را قورت داده و بددهنی میکردند و حرفهای زشت و نامربوط به زندانیان میزدند.
- باتون را در (...) خودت میکنیم بعد بیرون میآریم باید بلیسی...پدر سوخته خرابکار
- میخوای بفرستیمت لای زندانیان عادی در بند قوم لوط، تا وسطای شب نه یک بار، صد بار حالتا جا بیآرند؟ مادر به خطا
- توی بند، با بازی «اش تی تی» تمرین گروگانگیری میکنین؟ «اش تی تی»ای نشونتون میدیم که حظ کنین
حیف نون، که شما ولدالزناها بخورین. باید چوب توی «ک...نتون» کرد...
- گاهی هم مزّه میریختند که بی پدر و مادرا، دوای شما فقط و فقط «مشکلگشا» است و لاغیر (مشکل گشا=شلاق)
اینگونه بیصفتیها (گاه گُداری) پیشآمده بود، امّا تجاوز به زندانی و ادرار در دهان آنان، خیر. این واقعیت نداشت.
...
سال ۵۵ در بند ۴ زندان قصر یکبار حجت الاسلام غلامعلی نعیم آبادی (بعد از انقلاب امام جمعه بندر عباس بودند) به زندانیان گفته بود خودش زیر هشت دیدهاست سروان ژیان پناه به دو زندانی (میم – الف) و (ح) دستور داده که باید همدیگر را... و بعد از پاسبان نظری خواسته آن دو زندانی را لخت کنند و بهم بچسبانند...
آنروز زندانیان بهم ریختند و عاصی شدند اما دلائلی نشان میداد مسئله آنجور که آقای نعیم آبادی آب و تاب داد، نبود...
در بددهنی و رفتار خشن ژیان پناه و افراد وحشی و بیماری چون پاسبان نظری همه اتفاق نظر داشتند اما نسبت به تجاوز به زندانیان نه.
...
زمانی و مُحّرری، زندانیان را تحقیر و اذّیت میکردند. وقتی «ایرج یوسفی» به سرگرد زمانی سیلی زد، و «سعید صفوی» نیز همین کار را با داماد مُحّرری (سرگرد یحیایی) کرد، ژیان پناه ماهیت واقعی خودش را بیش از پیش نشان داد.
ژیان پناه، افسر لات و بیرحم زندان قصر، برخلاف امثال سروان صارمی و سروان نعیمی (نعمتی) و ستوان علایی (که بعد از انقلاب به مجاهدین پیوست و جان باخت)، از آزار زندانیان صفا میکرد و مانند سرگرد زمانی از فریاد زندانی زیر کابل، لذّت میبرد، (اینها همه درست است)، اما داستان تجاوز درست نیست و واقعّیت ندارد.
(هرچند میم الف و ح ـ ط در دادگاه در این مورد مطالبی گفتند و شاکی شدند.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داستان تجاوز واقعّیت ندارد
من با هر دو شاکی که از با صفاترین بچه های زندان بودند، از نزدیک آشنا بودم و امثال ژیان پناه، در خلوت خویش نمیتوانستند مظلومّیت و شرافت آنان را انکار کنند، اما متاسفانه وی در دادگاه راست گفت که گفت: «میتوانم قسم بخورم که به هیچ یک از زندانیان تجاوز نشده و با باتون عمل زشتی صورت نگرفتهاست.»
ژیان پناه بعد از قطعی شدن حکمش و تا پیش از تیرباران هم، جمله فوق را تکرار میکرد. او راست میگفت.
...
اگر ماجرا واقعی بود و پیش از بازشدن درهای زندان، زندانیان (و اعضای صلیب سرخ و عفو بین الملل و... که پایشان به زندان باز شده بود) آنرا شنیده بودند، غوغایی علیه رژیم شاه پیدا میشد که آن سرش ناپیدا بود و کار به جاهای خیلی باریک کشیده میشد و تا خلع درجه و دادگاه نظامی برای مسئولین زندان پیش میرفت.
عضدی (محمد حسن ناصری) از آمران اصلی سرکوب و شکنجه که در ترور ۹ زندانی (جزنی و ذوالانوار و...) نقش داشت و اکنون زیر خروارها خاک خفتهاست، روزی در کمیته مشترک به چند زندانی گفته بود: اگر کسی در میان ما به زندانی نظر سویی داشته باشد، دمار از روزگارش در میآوریم و در اینگونه موارد هیج رحمی نداریم. نه که پاک و پیامبر باشیم نه، بین ما از بالا تا پائین همه جور جونوری هست. اما زندان جای این بازیها نیست...
به او گفته بودند آقای رسولی وسط شب داخل سلول میآید و ما را مسخره میکند. دوست ما که میدانید پاهایش زخمی است و نای نفس کشیدن ندارد، دَمر خواب بود. آقای رسولی گفت مواظب پتو باشید. بد جوری روش افتاده...
عضدی پاسخ داده بود: رسولی «گ..» خورد که این حرف را زد. البته او چشم ناپاک ندارد و از این نظر آدم درستی است. بچهها هم از این بابت شکایتی علیه رسولی نداشتند.
...
به داستان تجاوز برگردیم...
زندهیاد هوشنگ عیسی بیگلو (با اینکه ژیان پناه او را خائن بالفطره نامید و سر یک پولیور که به زندانی دیگری داده بود به زیر هشت برد و شدیداً آزارش داد)، نامهای به دادگاه انقلاب نوشت و گفت من شهادت میدهم که داستان تجاوز واقعیت ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرویز ثابتی و اعدامهای سال ۵۰
برخی بی توجه به این حقیقت که «اثبات شئی، نفی ماعَدا نمیکند» زیر سئوال بردن لاف و گزافها را در مورد دشمنان آزادی، با تأئید آنان مساوی میگیرند!
فاصله گرفتن از بزرگنمایی و واکنش به روایتهای دروغ در مورد ستمگران، عملکرد غیرانسانی آنان را توجیه نمیکند. خون پاکترین فرزندان ایران زمین به گردن شکنجهگران اداره کل سوّم ساواک موسوّم به امنیت داخلی است که حاكم مطلق كمیته مشترک بود.
...
آن دسته از زندانیان رژیم شاه که شاهدان زنده شکنجه و آزار ساواک هستند هنوز سر یر برخاک نگذاشتهاند. این موضوع نیز، که اوائل سال ۵۱ (وقتی بیش از ۵۰ نفر حکم اعدام گرفتند)، با تلاش آقای ثابتی (و سپهبد جعفری و سپهبد بهزادی)، سی و چند نفر زنده ماندند و حکم اعدام شان به ابد تبدیل شد، شایان بررسی است. و ممکن است درست باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انسان موجود پیچیدهای است
نمی خواهم همه را به کیش خود پندارم. از ابرهای تیره و بی باران آسمان خودم میگویم. از زندان شاه که آزاد گشتم و در زندانِ بزرگتر علاقه و توجهِ مردم، گرفتار آمدم، هوا بَرم داشت و روزی بدون آنکه بخواهم چیزی به دست بیآورم، یا کسی مجبورم کند یا نیاز به خودنمایی داشته باشم الک الکی علیه یک مظلوم شهادت نا راست دادم و با اینکه فردایش گریان عذر خواستم و طرف مرا بوسید و گفت اصلاً از من رنجیده نیست اما آن پلیدی را هرگز به خودم نمیبخشم...
کم ظلم ندیدهام اما دلیل نمیشود که ظلم بزرگ خودم را به آن مظلوم توجیه کنم. مظلوم بود چون همه مثل شکارچیان که با سگ و تور و تفنگشان به سمت شکار زخمی میدوند، بر سر و رویش ریخته بودند.
او روز و روزگاری برای ساواک خبرچینی کرده بود و گزارش وی اهمیت چندانی نداشت اما من، جلوی یک جمع بزرگ، برای او آبرو نگذاشتم. بد را بدتر جلوه دادم و حرفهایی علیهاش زدم که صحّت نداشت در حالیکه آیه ۸ سوره مائده را هم از بر پودم: وَلاَ یجْرِمَنَّکمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ.. دشمنی قومی(گروه و جریانی) نباید باعث شود پا روی عدالت بگذارید.
...
ما (همه ما) گاه کارهایی میکنیم که خودمان هم سر در نمیآوریم و از تعلیل و تحلیلش درمیمانیم. دستگیری من در زمان شاه نیز، در رابطه با هیچ گروه سیاسی نبود. بعدها که بازپرسی رفتم، بازپرس یک تکنویسی جلویم گذاشت که اگر آن دوست که نزدیکتر از من به من است، با من نبود، همآن جا قبض روح شده بودم...
...
یکبار انسان ارجمند و شکنجه شدهای (که بعداً تیرباران شد) و عکسش را بیشتر ما داریم در دافعه مرتجعین زندان (دوستان لاجوردی) که نجس و پاکی راه انداخته و بند لباس حیاط زندان را هم صاحب شده بودند، در جمع شایعه راه انداخت که فلان آخوند به فلان نوجوان نظر دارد و...
دروغ وی به سرعت، بند را دُور زد و رنگ واقعیت گرفت. عملکرد مرتجعین البته و صدالبته از جنس رذالت بود اما آن دروغ نوعی پروندهسازی بود و زشت.
سروان ژیان پناه و سرگرد (بعداً سرهنگ) منصور زمانی عرصه را بر زندانیان تنگ میکنند و برخی، نقشه حذف و ترور آن دو را میریزند. گویا «عزت شاهی» از طریق «علی محمد آقا» و «حسن حسین زاده» (برادر زن محمد کجویی) که از زندان آزاد میشدند تلاش میکند جدا از اخبار بازجوییها، ضرورت از میان برداشتن زمانی و ژیان پناه را از طریق «حمیده نانلکی»(نانکلی) به «محسن فاضل» (علی) در بیرون زندان اطلاع دهد اما یکی دو عامل پیش بینی نشده، نقشه را بهم میریزد و رابطه با محسن فاضل به مانع برخورد میکند...
بگذریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زمانی و یحیایی سیلی میخورند
زندانیان کم و بیش چپروی میکردند و بهانه به دست گماشتگان ساواک میدادند، اما عامل اصلی، حکومتی بود که سّقاش را با بگیر و ببند برداشته بودند. زندانبانان واقعاً بد تا میکردند.
- پیش تر، در حمله نیروهای گارد به بند شماره ۴ زندان قصر یک زندانی به نام «مسچی» وحشیانه لگدکوب شده بود که فتقش ترکید و کارش به بیمارستان کشید. شماری دیگر از زندانیان هم زخم برداشته و آسیب دیده بودند.
- «داود محبوب مجاز» که در کمیته مشترک شکنجه بسیار دید و اختلال حواس پیدا کرد، دائم اذیّت میشد و او را زیر هشت میبردند و عاقبت هم بر اثر بی توجهی همانجا افتاد و مُرد. داود وقتی نماز میخواند دور خودش میچرخید و به چهار طرف سجده میکرد و گماشتگان زمانی و ژیان پناه قاه قاه میخندیدند.
- «جسن...» دکتر دندانپزشک نیز به علت شکنجه بیش از حّد تعادلش را از دست داده بود و بی آنکه بداند چکار میکند بلند بلند با خودش حرف میزد. او را از بند «یک و هفت و هشت» زندان قصر بردند و آنقدر وحشیانه زدند که دیوانه و «چِل وضع» شد و بعد از انقلاب هم در خیابانهای تهران دور و بر سطلهای آشغال میچرخید و داد میزد نزن...نزن...شلاق نزن...دستمو نپیچون...نزن... و بچههای کوچک که از رنج و درد او بی خبر بودند، دنبالش میدویدند.
- گماشتگان زمانی و ژیان پناه، روزنامه حاوی خبر ترور بیژن جزنی و ذوالانوار و… را با دبدبه و کبکبه به طرف زندانیان پرتاب میکردند و نیشخند میزدند و سکوت پر از اندوه آنان را هم برنمیتافتند و سر هیچ و پوچ اذیت میکردند و کِرم میریختند.
در هوای سرد با لباس زیر به انفرادی (درتختهای ها) میبردند و آنجا گاه، زندانی را وادار میکردند دستهایش را روی زمین بگذارد و سمت دیوار، معکوس بایستد، در موارد معدودی زندانیان را آویزان هم میکردند.
چندین بار پیش از بردن به انفرادی، پاهای زندانی را در چوب فلک (که زمان میرزا رضا کرمانی باب بود) برده و ده دوازده نفر به ترتیب شلاق میزدند تا زندانی بگوید «گه خوردم، گه خوردم»
(تک و توکی از آنان) شرم و حیا را قورت داده و بددهنی میکردند و حرفهای زشت و نامربوط به زندانیان میزدند.
- باتون را در (...) خودت میکنیم بعد بیرون میآریم باید بلیسی...پدر سوخته خرابکار
- میخوای بفرستیمت لای زندانیان عادی در بند قوم لوط، تا وسطای شب نه یک بار، صد بار حالتا جا بیآرند؟ مادر به خطا
- توی بند، با بازی «اش تی تی» تمرین گروگانگیری میکنین؟ «اش تی تی»ای نشونتون میدیم که حظ کنین
حیف نون، که شما ولدالزناها بخورین. باید چوب توی «ک...نتون» کرد...
- گاهی هم مزّه میریختند که بی پدر و مادرا، دوای شما فقط و فقط «مشکلگشا» است و لاغیر (مشکل گشا=شلاق)
اینگونه بیصفتیها (گاه گُداری) پیشآمده بود، امّا تجاوز به زندانی و ادرار در دهان آنان، خیر. این واقعیت نداشت.
...
سال ۵۵ در بند ۴ زندان قصر یکبار حجت الاسلام غلامعلی نعیم آبادی (بعد از انقلاب امام جمعه بندر عباس بودند) به زندانیان گفته بود خودش زیر هشت دیدهاست سروان ژیان پناه به دو زندانی (میم – الف) و (ح) دستور داده که باید همدیگر را... و بعد از پاسبان نظری خواسته آن دو زندانی را لخت کنند و بهم بچسبانند...
آنروز زندانیان بهم ریختند و عاصی شدند اما دلائلی نشان میداد مسئله آنجور که آقای نعیم آبادی آب و تاب داد، نبود...
در بددهنی و رفتار خشن ژیان پناه و افراد وحشی و بیماری چون پاسبان نظری همه اتفاق نظر داشتند اما نسبت به تجاوز به زندانیان نه.
...
زمانی و مُحّرری، زندانیان را تحقیر و اذّیت میکردند. وقتی «ایرج یوسفی» به سرگرد زمانی سیلی زد، و «سعید صفوی» نیز همین کار را با داماد مُحّرری (سرگرد یحیایی) کرد، ژیان پناه ماهیت واقعی خودش را بیش از پیش نشان داد.
ژیان پناه، افسر لات و بیرحم زندان قصر، برخلاف امثال سروان صارمی و سروان نعیمی (نعمتی) و ستوان علایی (که بعد از انقلاب به مجاهدین پیوست و جان باخت)، از آزار زندانیان صفا میکرد و مانند سرگرد زمانی از فریاد زندانی زیر کابل، لذّت میبرد، (اینها همه درست است)، اما داستان تجاوز درست نیست و واقعّیت ندارد.
(هرچند میم الف و ح ـ ط در دادگاه در این مورد مطالبی گفتند و شاکی شدند.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داستان تجاوز واقعّیت ندارد
من با هر دو شاکی که از با صفاترین بچه های زندان بودند، از نزدیک آشنا بودم و امثال ژیان پناه، در خلوت خویش نمیتوانستند مظلومّیت و شرافت آنان را انکار کنند، اما متاسفانه وی در دادگاه راست گفت که گفت: «میتوانم قسم بخورم که به هیچ یک از زندانیان تجاوز نشده و با باتون عمل زشتی صورت نگرفتهاست.»
ژیان پناه بعد از قطعی شدن حکمش و تا پیش از تیرباران هم، جمله فوق را تکرار میکرد. او راست میگفت.
...
اگر ماجرا واقعی بود و پیش از بازشدن درهای زندان، زندانیان (و اعضای صلیب سرخ و عفو بین الملل و... که پایشان به زندان باز شده بود) آنرا شنیده بودند، غوغایی علیه رژیم شاه پیدا میشد که آن سرش ناپیدا بود و کار به جاهای خیلی باریک کشیده میشد و تا خلع درجه و دادگاه نظامی برای مسئولین زندان پیش میرفت.
عضدی (محمد حسن ناصری) از آمران اصلی سرکوب و شکنجه که در ترور ۹ زندانی (جزنی و ذوالانوار و...) نقش داشت و اکنون زیر خروارها خاک خفتهاست، روزی در کمیته مشترک به چند زندانی گفته بود: اگر کسی در میان ما به زندانی نظر سویی داشته باشد، دمار از روزگارش در میآوریم و در اینگونه موارد هیج رحمی نداریم. نه که پاک و پیامبر باشیم نه، بین ما از بالا تا پائین همه جور جونوری هست. اما زندان جای این بازیها نیست...
به او گفته بودند آقای رسولی وسط شب داخل سلول میآید و ما را مسخره میکند. دوست ما که میدانید پاهایش زخمی است و نای نفس کشیدن ندارد، دَمر خواب بود. آقای رسولی گفت مواظب پتو باشید. بد جوری روش افتاده...
عضدی پاسخ داده بود: رسولی «گ..» خورد که این حرف را زد. البته او چشم ناپاک ندارد و از این نظر آدم درستی است. بچهها هم از این بابت شکایتی علیه رسولی نداشتند.
...
به داستان تجاوز برگردیم...
زندهیاد هوشنگ عیسی بیگلو (با اینکه ژیان پناه او را خائن بالفطره نامید و سر یک پولیور که به زندانی دیگری داده بود به زیر هشت برد و شدیداً آزارش داد)، نامهای به دادگاه انقلاب نوشت و گفت من شهادت میدهم که داستان تجاوز واقعیت ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرویز ثابتی و اعدامهای سال ۵۰
برخی بی توجه به این حقیقت که «اثبات شئی، نفی ماعَدا نمیکند» زیر سئوال بردن لاف و گزافها را در مورد دشمنان آزادی، با تأئید آنان مساوی میگیرند!
فاصله گرفتن از بزرگنمایی و واکنش به روایتهای دروغ در مورد ستمگران، عملکرد غیرانسانی آنان را توجیه نمیکند. خون پاکترین فرزندان ایران زمین به گردن شکنجهگران اداره کل سوّم ساواک موسوّم به امنیت داخلی است که حاكم مطلق كمیته مشترک بود.
...
آن دسته از زندانیان رژیم شاه که شاهدان زنده شکنجه و آزار ساواک هستند هنوز سر یر برخاک نگذاشتهاند. این موضوع نیز، که اوائل سال ۵۱ (وقتی بیش از ۵۰ نفر حکم اعدام گرفتند)، با تلاش آقای ثابتی (و سپهبد جعفری و سپهبد بهزادی)، سی و چند نفر زنده ماندند و حکم اعدام شان به ابد تبدیل شد، شایان بررسی است. و ممکن است درست باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انسان موجود پیچیدهای است
نمی خواهم همه را به کیش خود پندارم. از ابرهای تیره و بی باران آسمان خودم میگویم. از زندان شاه که آزاد گشتم و در زندانِ بزرگتر علاقه و توجهِ مردم، گرفتار آمدم، هوا بَرم داشت و روزی بدون آنکه بخواهم چیزی به دست بیآورم، یا کسی مجبورم کند یا نیاز به خودنمایی داشته باشم الک الکی علیه یک مظلوم شهادت نا راست دادم و با اینکه فردایش گریان عذر خواستم و طرف مرا بوسید و گفت اصلاً از من رنجیده نیست اما آن پلیدی را هرگز به خودم نمیبخشم...
کم ظلم ندیدهام اما دلیل نمیشود که ظلم بزرگ خودم را به آن مظلوم توجیه کنم. مظلوم بود چون همه مثل شکارچیان که با سگ و تور و تفنگشان به سمت شکار زخمی میدوند، بر سر و رویش ریخته بودند.
او روز و روزگاری برای ساواک خبرچینی کرده بود و گزارش وی اهمیت چندانی نداشت اما من، جلوی یک جمع بزرگ، برای او آبرو نگذاشتم. بد را بدتر جلوه دادم و حرفهایی علیهاش زدم که صحّت نداشت در حالیکه آیه ۸ سوره مائده را هم از بر پودم: وَلاَ یجْرِمَنَّکمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ.. دشمنی قومی(گروه و جریانی) نباید باعث شود پا روی عدالت بگذارید.
...
ما (همه ما) گاه کارهایی میکنیم که خودمان هم سر در نمیآوریم و از تعلیل و تحلیلش درمیمانیم. دستگیری من در زمان شاه نیز، در رابطه با هیچ گروه سیاسی نبود. بعدها که بازپرسی رفتم، بازپرس یک تکنویسی جلویم گذاشت که اگر آن دوست که نزدیکتر از من به من است، با من نبود، همآن جا قبض روح شده بودم...
...
یکبار انسان ارجمند و شکنجه شدهای (که بعداً تیرباران شد) و عکسش را بیشتر ما داریم در دافعه مرتجعین زندان (دوستان لاجوردی) که نجس و پاکی راه انداخته و بند لباس حیاط زندان را هم صاحب شده بودند، در جمع شایعه راه انداخت که فلان آخوند به فلان نوجوان نظر دارد و...
دروغ وی به سرعت، بند را دُور زد و رنگ واقعیت گرفت. عملکرد مرتجعین البته و صدالبته از جنس رذالت بود اما آن دروغ نوعی پروندهسازی بود و زشت.
...
درست است که هرگاه حکومت و جباریت با هم در میآمیزند و ستم را به اوج میرسانند، کسانیکه در برابر آن میایستند نیز، به اوج میروند و سر از عرش در میآورند اما بزرگنمایی (چه در مورد دوست و چه در مورد دشمن)، ما را به بیراهه میکشاند. نه کسانیکه در برابر پستی و سیاهی قدعلم کردهاند و ما دوستشان داریم، گل بی عیب هستند، و نه طرف مقابل ما شّر مطلق و سیاهی محض. چه بسا کسانیکه از آنان اسطوره ساخته و سمبل دلیری و فرزانگی میدانیم آنچنان نباشند که میپنداریم. از سوی دیگر ممکن است شناخت ما از رقیب یا دشمن (دشمنان آزادی) واقعی نباشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صمد آقا و دکتر تقی ارانی
با دستگیری دکتر تقی ارانی و گروه ۵۳ نفر (در زمان رضا شاه)، عبدالصمد کامبخش علاوه بر معرفی وی به عنوان مسئول اول گروه و تک نویسیهای دیگر، دست پیش میگیرد و به دیگران القا میکند ارانی همه را به پلیس لو دادهاست !
صمد آقا و دکتر تقی ارانی
با دستگیری دکتر تقی ارانی و گروه ۵۳ نفر (در زمان رضا شاه)، عبدالصمد کامبخش علاوه بر معرفی وی به عنوان مسئول اول گروه و تک نویسیهای دیگر، دست پیش میگیرد و به دیگران القا میکند ارانی همه را به پلیس لو دادهاست !
بند به هم میریزد و خیلیها از دکتر ارانی که انفرادی بوده، منزجر میشوند.
او در دالان سوم زندان موقت (سلول ۲۸)، در اتاقی مرطوب و متعفن که تا کمر دیوارش قارچ داشت تک و تنها بود، هربار که وی را به هواخوری میبردند، «خائن»، خائن تکرار میشد. (از سوی بقیه زندانیان)
دکتر ارانی به بند عمومی زندان قصر منتقل میشود، آنجا هم بایکوتش میکنند و خلیل ملکی با وی دست به یقه شده توی صورتش میزند...
این بلبشوی غم انگیز خوشبختانه دیری نمیپاید چون در پرونده خوانی دست باعث و بانی رو میشود و وکیلمدافع گروه ۵۳ نفر نام عامل اصلی دستگیریها یعنی عبدالصمد کامبخش را به اطلاع همه میرساند.
دکتر ارانی در همان زندان جان داد اما صمد آقا بعدها عضو شورای مرکزی حزب توده شد و حزب توده خود را داعیهدار اندیشه دکتر ارانی معرفی نمود. در درون همه ما شاهی تبه کار و شیخی مکار لانه کردهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انسان، موجود ناشناخته
آلکسیس کارل کتابی دارد به نام L'homme cet inconnu et l'eugénisme
(انسان، موجود ناشناخته)، واقعاً آدمی پیچیده است البته همه ما تا حدود زیادی به کلاف سردرگم خودمان اشراف داریم. با موج میرویم و هر طرف باد بیاید هیشون میکنیم. به غضب بارک الله گرفتار میشویم و اگر صلاحمان باشد بهترین رفیقمان را هم به لجن میکشیم و این بی صفتی را توجیه کرده، برای کارمان دلیل میتراشیم و منیاتوریزه میکنیم. حتی دوست داریم کشته شویم به شرط آنکه در صف جلو باشیم. خودمان کاری نمیکنیم اما وقتی دیگری کار میکند آزرده میشویم و پشت سرش صفحه میگذاریم.
گاه از شیطان هم ناخالصتریم. چون شیطان برای تقرب به خدا، حاضر به هر کاری نشد و آدم را سجده نکرد و قیمت این عصیان را هم داد اما آدمی گاه شیطان را هم انگشت به دهان میکند. گاه غرق در آرزوهای حقیر میشویم، در تمنای یک وصال و تصاحب یک کالا (که نامش را به دروغ عشق میگذاریم)، رومانتیکبازی در میآورَیم، شعر و ترانه میخوانیم.
او در دالان سوم زندان موقت (سلول ۲۸)، در اتاقی مرطوب و متعفن که تا کمر دیوارش قارچ داشت تک و تنها بود، هربار که وی را به هواخوری میبردند، «خائن»، خائن تکرار میشد. (از سوی بقیه زندانیان)
دکتر ارانی به بند عمومی زندان قصر منتقل میشود، آنجا هم بایکوتش میکنند و خلیل ملکی با وی دست به یقه شده توی صورتش میزند...
این بلبشوی غم انگیز خوشبختانه دیری نمیپاید چون در پرونده خوانی دست باعث و بانی رو میشود و وکیلمدافع گروه ۵۳ نفر نام عامل اصلی دستگیریها یعنی عبدالصمد کامبخش را به اطلاع همه میرساند.
دکتر ارانی در همان زندان جان داد اما صمد آقا بعدها عضو شورای مرکزی حزب توده شد و حزب توده خود را داعیهدار اندیشه دکتر ارانی معرفی نمود. در درون همه ما شاهی تبه کار و شیخی مکار لانه کردهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انسان، موجود ناشناخته
آلکسیس کارل کتابی دارد به نام L'homme cet inconnu et l'eugénisme
(انسان، موجود ناشناخته)، واقعاً آدمی پیچیده است البته همه ما تا حدود زیادی به کلاف سردرگم خودمان اشراف داریم. با موج میرویم و هر طرف باد بیاید هیشون میکنیم. به غضب بارک الله گرفتار میشویم و اگر صلاحمان باشد بهترین رفیقمان را هم به لجن میکشیم و این بی صفتی را توجیه کرده، برای کارمان دلیل میتراشیم و منیاتوریزه میکنیم. حتی دوست داریم کشته شویم به شرط آنکه در صف جلو باشیم. خودمان کاری نمیکنیم اما وقتی دیگری کار میکند آزرده میشویم و پشت سرش صفحه میگذاریم.
گاه از شیطان هم ناخالصتریم. چون شیطان برای تقرب به خدا، حاضر به هر کاری نشد و آدم را سجده نکرد و قیمت این عصیان را هم داد اما آدمی گاه شیطان را هم انگشت به دهان میکند. گاه غرق در آرزوهای حقیر میشویم، در تمنای یک وصال و تصاحب یک کالا (که نامش را به دروغ عشق میگذاریم)، رومانتیکبازی در میآورَیم، شعر و ترانه میخوانیم.
برای اثبات خویش و نفی دیگران، از تفنگ و نارنجک و مرگ بر ظالمان حرف میزنیم، حتی شعار عدالت و آزادی سر داده، خدا را هم به بازی میگیریم و از آن نردبان و دام و دشنه میسازیم.
دَم به دَم ما بستهی دامِ نویم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
ما در این انبار، گندم میکنیم
گندم جمعْآمده، گُم میکنیم
مینیندیشیم آخِر ما به هوش
کین خَلَل در گندم است از مکرِ موش
موش، تا انبارِ ما حُفره زدهست
وز فَنَش انبارِ ما ویران شدهست
مولوی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هوا دلپذیر شد، گل از خاک بر دمید، امّا...
حالا از عام به خاص بیآئیم و به دادگاه ژیان پناه برگردیم.
اگرچه با بهار انقلاب، هوا دلپذیر شد و گل از خاک بر دمید، اما خاطرات بگیر و ببندهای زمان شاه دست از سر هیچ زندانی بر نداشت و با دود و دَم و سایهها و هالههایش، خرد و مدارا را پس زد و شور و ولوله را جلو انداخت تا شّر و «شغب» خود را در دادگاه طاغوتیان پرتاب کند.
اینگونه مواقع، حافظه ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ما قرار میگیرد. خاطرهها تغییر شکل مییابند و با خاطرههای دیگری قاطی میشوند. خودمان هم دچار وسوسه میشویم و رؤیاها و خیالبافیهای خودمان را واقعی میگیریم.
اینگونه مواقع، همه خاطرات زندان و آنچه مربوط به شکنجه و شکنجهگران است و ما پیشتر دیده یا خواندهایم جلوی چشممان سبز میشود...
دَم به دَم ما بستهی دامِ نویم
هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
ما در این انبار، گندم میکنیم
گندم جمعْآمده، گُم میکنیم
مینیندیشیم آخِر ما به هوش
کین خَلَل در گندم است از مکرِ موش
موش، تا انبارِ ما حُفره زدهست
وز فَنَش انبارِ ما ویران شدهست
مولوی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هوا دلپذیر شد، گل از خاک بر دمید، امّا...
حالا از عام به خاص بیآئیم و به دادگاه ژیان پناه برگردیم.
اگرچه با بهار انقلاب، هوا دلپذیر شد و گل از خاک بر دمید، اما خاطرات بگیر و ببندهای زمان شاه دست از سر هیچ زندانی بر نداشت و با دود و دَم و سایهها و هالههایش، خرد و مدارا را پس زد و شور و ولوله را جلو انداخت تا شّر و «شغب» خود را در دادگاه طاغوتیان پرتاب کند.
اینگونه مواقع، حافظه ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ما قرار میگیرد. خاطرهها تغییر شکل مییابند و با خاطرههای دیگری قاطی میشوند. خودمان هم دچار وسوسه میشویم و رؤیاها و خیالبافیهای خودمان را واقعی میگیریم.
اینگونه مواقع، همه خاطرات زندان و آنچه مربوط به شکنجه و شکنجهگران است و ما پیشتر دیده یا خواندهایم جلوی چشممان سبز میشود...
گاه آدمی آنچه را خود پرورانده و روی ندادهاست، به مثابه یک رویداد باور میکند و آنقدر در این باور میماند که برای خودش عین واقعیت میشود. تو گویی از اساس پندار نبودهاست.
آنچه بر سر شماری از دستگیرشدگان در مدرسه رفاه و قصر و اوین آمد شاید گناه اجدادشان را هم پاک کرده بود اما ما در چهره آنان نرون خونخوار، ضحاک ماردوش، شمر بن ذوالجوشن، قاتلین چه گوارا و ویکتور خارا و حسینی شکنجه گر را میدیدیم.
...
تازه انقلاب شده بود، مجسّمهها یکی بعد از دیگری شکسته شده و همه جا را سرود و درود گرفته بود. در دادگاههای علنی هم پدران و مادران شهدا و کسانیکه ظلم و ستم شکنجهگران را تداعی میکردند، حضور داشتند. بعضی به شدّت میگریستند و عکس فرزندانشان را در دست داشتند...
از همه جا صدای الله اکبر و «در بهار آزادی، جای شهدا خالی» میآمد...در ایران قیامت کبری بود و شب و روز شعار انقلاب در گوشمان زنگ میزد:
آنچه بر سر شماری از دستگیرشدگان در مدرسه رفاه و قصر و اوین آمد شاید گناه اجدادشان را هم پاک کرده بود اما ما در چهره آنان نرون خونخوار، ضحاک ماردوش، شمر بن ذوالجوشن، قاتلین چه گوارا و ویکتور خارا و حسینی شکنجه گر را میدیدیم.
...
تازه انقلاب شده بود، مجسّمهها یکی بعد از دیگری شکسته شده و همه جا را سرود و درود گرفته بود. در دادگاههای علنی هم پدران و مادران شهدا و کسانیکه ظلم و ستم شکنجهگران را تداعی میکردند، حضور داشتند. بعضی به شدّت میگریستند و عکس فرزندانشان را در دست داشتند...
از همه جا صدای الله اکبر و «در بهار آزادی، جای شهدا خالی» میآمد...در ایران قیامت کبری بود و شب و روز شعار انقلاب در گوشمان زنگ میزد:
همت کنید ای دوستان، دشمن به میدان آمده.....
شور و فتور و جبر جّو، کار خودش را کرد و با دود و دَم و سایهها و هالههایش، به خرد و مدارا تیپا زد...
ژیان پناه پیش از آنکه حکم بگیرد یکی دوبار گفت میدانم حکمم اعدام است. بعد از ابلاغ حکم هم، مثل کسی که منگ شده باشد، چند بار دور اتاق دادگاه دوید و چرخ زد و در حالیکه میگریست با صدای بلند الله اکبر و...سر داد و به عنوان آخرین خواسته یک محکوم تقاضا نمود او را بعد از مرگ، حلال کنند و گفت:
من که رفتم اما قسم میخورم به هیچ یک از زندانیان تجاوز نشده و با باتون عمل زشتی صورت نگرفتهاست. او راست میگفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جبر جّو و بردن سوژه زیر تیغ
در نشستهای حزبی و سازمانی هم وقتی قرار است فردی مغضوب شود و زیر تیغ برود، جبر جّو، خیلیها را هُل میدهد حرفهایی علیه سوژه بزنند که خودشان میدانند از اساس دروغ است. فرد مغضوب که تا دیروز در بارهاش گفته بودند مرزهای فدا و ایثار را درنوردیده...شیطان لعین میشد و بر سر و رویش تُف میانداختند.
پیشتر وارث خون شهیدان بود و رنج اسیران در او گره میخورد، امّا حالا بر صندلی اتهام مینشست و هر کس و ناکسی به او میتاخت.
تا دیروز امید امام و امت بود، اما با برگشتن ورق، زیر دست و پا، دست و پای بیانصافی و بی خردی له و لَورده میشد. در فضای شور و فتور و در «جبر جّو»، هر مریدی برای تقرب بیشتر به مراد خویش، به سوژه میتازد و میتازد و تا میتواند لگدش میزند تا از قافله عقب نماند و...
این مباحث تا بدینجا گفتنیست
هرچه آید زین سپس بنهفتنیست
شور و فتور و جبر جّو، کار خودش را کرد و با دود و دَم و سایهها و هالههایش، به خرد و مدارا تیپا زد...
ژیان پناه پیش از آنکه حکم بگیرد یکی دوبار گفت میدانم حکمم اعدام است. بعد از ابلاغ حکم هم، مثل کسی که منگ شده باشد، چند بار دور اتاق دادگاه دوید و چرخ زد و در حالیکه میگریست با صدای بلند الله اکبر و...سر داد و به عنوان آخرین خواسته یک محکوم تقاضا نمود او را بعد از مرگ، حلال کنند و گفت:
من که رفتم اما قسم میخورم به هیچ یک از زندانیان تجاوز نشده و با باتون عمل زشتی صورت نگرفتهاست. او راست میگفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جبر جّو و بردن سوژه زیر تیغ
در نشستهای حزبی و سازمانی هم وقتی قرار است فردی مغضوب شود و زیر تیغ برود، جبر جّو، خیلیها را هُل میدهد حرفهایی علیه سوژه بزنند که خودشان میدانند از اساس دروغ است. فرد مغضوب که تا دیروز در بارهاش گفته بودند مرزهای فدا و ایثار را درنوردیده...شیطان لعین میشد و بر سر و رویش تُف میانداختند.
پیشتر وارث خون شهیدان بود و رنج اسیران در او گره میخورد، امّا حالا بر صندلی اتهام مینشست و هر کس و ناکسی به او میتاخت.
تا دیروز امید امام و امت بود، اما با برگشتن ورق، زیر دست و پا، دست و پای بیانصافی و بی خردی له و لَورده میشد. در فضای شور و فتور و در «جبر جّو»، هر مریدی برای تقرب بیشتر به مراد خویش، به سوژه میتازد و میتازد و تا میتواند لگدش میزند تا از قافله عقب نماند و...
این مباحث تا بدینجا گفتنیست
هرچه آید زین سپس بنهفتنیست
پانویس
بازی «اش تی تی» در زندان
در بازی اش تی تی دو گروه یارگیری میکردند و دو طرف میایستادند. یکی میبایست با یک نفس بیاید و با ادای ممتد کلمه « اش تی تی»، هر چند نفر از طرف مقابل را که میتواند بزند و در برود. بازی اش تی تی، در خوزستان و بویژه شوشتر هوادار زیادی دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما گل بی عیب نیستیم
در دادگاه خسرو گلسرخی، «ابراهیم فرهنگ رازی»، که آنزمان شوهر شکوه فرهنگ بود، داد و هوار راه انداخت و با اشاره به یکی از حضار... از کوره به در رفت و حرفهای نیشداری گفت. (بازماندگان آن پرونده هرچند تاکنون در این مورد ننوشتهاند اما دقیقاً میدانند آن شخص به چه چیز اشاره داشت.)
در موارد دیگر نیز، ساواک، از تنظیم رابطه شماری از بازداشت شدگان و «اسرارمگو» یی که جامعه سنتی ایران روی آن بسیار حساس است و حالا هم گفته شود، خیلیها باور نمیکنند، خبر داشت. توی پروندهها و تک نویسیها هم آمده بود، اما آنرا به رخ نکشید و با اینکه آنچه میدانست رگه هایی از واقعیت داشت، نیآمد در تلویزیون سراسری عَلَم کند و جار بزند. تهرانی و کمالی و آرش و کوچاصفهانی هم در دادگاهشان نگفتند...
اشتباه نشود، در بیداد اداره کل سوّم ساواک است، هیچ تردیدی نبوده و نیست. اما خودمان هم، همچین گل بی عیب نبوده و نیستیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرپرویز پویان و «ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﮐﺠﺎ ﺁﺑﺎﺩ»
پیشتر گفتم حافظه ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ما است. گاه دچار وسوسه میشویم و رؤیاها و خیالبافیهای خودمان را واقعی میگیریم.
- شهید دلاور امیرپرویز پویان در جزوه «ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﮐﺠﺎﺁﺑﺎﺩ»، ﮔﻔﺘﮕﻮﺋﻲ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﻴﻤﻮﻥ ﻻﻣﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺁﻣﺎﻧﻮﺋﻞ ﺁﺭﺗﺮ را توضیح دادهاست. واقعش این است که ﺳﻴﻤﻮﻥ ﻻﻣﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺁﻣﺎﻧﻮﺋﻞ ﺁﺭﺗﺮ، اصلاً وجود خارجی ندارند.. هردو خود پویان است.
- دکتر علی شریعتی بارها و بارها (به ویژه در گفتگوهای تنهایی) به فردی به نام «شاندل» اشاره میکند و از او نقل قول میآورد و از «دفترهای سبزش» میگوید. درحالیکه شاندل به عنوان یک نویسنده اصلاً وجود خارجی ندارد و بیشتر ترجمان خود اوست به ویژه که شاندل به معنی شمع اشت و شمع تخلص خود وی...
البته دکتر شریعتی یا امیرپرویز پویان، قصدشان فریب دیگران و یا ساختن دروغی که خود نیز باور کنند نبوده، چه بسا میخواستند با ابداع آن شخصیتها به حرفهای خودشان، نوعی سندیت و اعتبار دهند.
...
- کارگردان و فیلمساز اسپانیایی لوئیس بونوئل Luis Buñuel در کتاب خاطراتش (با آخرین نفسهایم Mi último suspiro )، در شرح مراسم عروسی «پل نیزان» Paul Nizan نویسنده فرانسوی که در جریان حمله ارتش نازی به فرانسه کشته شد، وی و همسرش را (که هردو غیرمذهبی بودند) به صحن کلیسای سن ژرمن دپره Saint Germain des Pres میکشاند و ژان پل سارتر را هم به عنوان شاهد عقد، کنار عروس و داماد مینشاند ! (که به عقل جور درنمیآید.)
بعدها خودش از این گزارش غیرواقعی، تعجب کرده و نوشتهاست: مگه میشه یه همچین چیزی؟ پل نیزان مارکسیستی بود معتقد، و همسرش هم در خانوادهای غیرمذهبی بزرگ شده بود، این دو نفر امکان نداشت که به ازدواج کلیسایی تن بدهند. (و ژان پل سارتر هم ساقدوش آنها باشد) چنین چیزی غیرممکن است.
من همه چیز را درهمآمیخته و خاطره جدید ساختهام. از چیزی، فردی، و دیالوگی یاد کردهام که انگار اتفاق افتاده و خودم بخشی از آن هستم. در حالیکه اینجور نیست.
...
لوئیس بونوئل یادآور رنج و شکنج نسلی بود که زخمهای دردناک جنگ و شکست و تبعید را چون کوله بار سنگینی از اینجا به آنجا میکشید. نسلی که با روی کارآمدن ژنرال فرانکو، تارومار شد، اما تسلیم نشد. از میهنش رانده شد، اما ریشهکن نشد.
بازی «اش تی تی» در زندان
در بازی اش تی تی دو گروه یارگیری میکردند و دو طرف میایستادند. یکی میبایست با یک نفس بیاید و با ادای ممتد کلمه « اش تی تی»، هر چند نفر از طرف مقابل را که میتواند بزند و در برود. بازی اش تی تی، در خوزستان و بویژه شوشتر هوادار زیادی دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما گل بی عیب نیستیم
در دادگاه خسرو گلسرخی، «ابراهیم فرهنگ رازی»، که آنزمان شوهر شکوه فرهنگ بود، داد و هوار راه انداخت و با اشاره به یکی از حضار... از کوره به در رفت و حرفهای نیشداری گفت. (بازماندگان آن پرونده هرچند تاکنون در این مورد ننوشتهاند اما دقیقاً میدانند آن شخص به چه چیز اشاره داشت.)
در موارد دیگر نیز، ساواک، از تنظیم رابطه شماری از بازداشت شدگان و «اسرارمگو» یی که جامعه سنتی ایران روی آن بسیار حساس است و حالا هم گفته شود، خیلیها باور نمیکنند، خبر داشت. توی پروندهها و تک نویسیها هم آمده بود، اما آنرا به رخ نکشید و با اینکه آنچه میدانست رگه هایی از واقعیت داشت، نیآمد در تلویزیون سراسری عَلَم کند و جار بزند. تهرانی و کمالی و آرش و کوچاصفهانی هم در دادگاهشان نگفتند...
اشتباه نشود، در بیداد اداره کل سوّم ساواک است، هیچ تردیدی نبوده و نیست. اما خودمان هم، همچین گل بی عیب نبوده و نیستیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امیرپرویز پویان و «ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﮐﺠﺎ ﺁﺑﺎﺩ»
پیشتر گفتم حافظه ما زیر فشار و نفوذ دائمی تصورات و رؤیاهای ما است. گاه دچار وسوسه میشویم و رؤیاها و خیالبافیهای خودمان را واقعی میگیریم.
- شهید دلاور امیرپرویز پویان در جزوه «ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﮐﺠﺎﺁﺑﺎﺩ»، ﮔﻔﺘﮕﻮﺋﻲ ﻣﻴﺎﻥ ﺳﻴﻤﻮﻥ ﻻﻣﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺁﻣﺎﻧﻮﺋﻞ ﺁﺭﺗﺮ را توضیح دادهاست. واقعش این است که ﺳﻴﻤﻮﻥ ﻻﻣﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺁﻣﺎﻧﻮﺋﻞ ﺁﺭﺗﺮ، اصلاً وجود خارجی ندارند.. هردو خود پویان است.
- دکتر علی شریعتی بارها و بارها (به ویژه در گفتگوهای تنهایی) به فردی به نام «شاندل» اشاره میکند و از او نقل قول میآورد و از «دفترهای سبزش» میگوید. درحالیکه شاندل به عنوان یک نویسنده اصلاً وجود خارجی ندارد و بیشتر ترجمان خود اوست به ویژه که شاندل به معنی شمع اشت و شمع تخلص خود وی...
البته دکتر شریعتی یا امیرپرویز پویان، قصدشان فریب دیگران و یا ساختن دروغی که خود نیز باور کنند نبوده، چه بسا میخواستند با ابداع آن شخصیتها به حرفهای خودشان، نوعی سندیت و اعتبار دهند.
...
- کارگردان و فیلمساز اسپانیایی لوئیس بونوئل Luis Buñuel در کتاب خاطراتش (با آخرین نفسهایم Mi último suspiro )، در شرح مراسم عروسی «پل نیزان» Paul Nizan نویسنده فرانسوی که در جریان حمله ارتش نازی به فرانسه کشته شد، وی و همسرش را (که هردو غیرمذهبی بودند) به صحن کلیسای سن ژرمن دپره Saint Germain des Pres میکشاند و ژان پل سارتر را هم به عنوان شاهد عقد، کنار عروس و داماد مینشاند ! (که به عقل جور درنمیآید.)
بعدها خودش از این گزارش غیرواقعی، تعجب کرده و نوشتهاست: مگه میشه یه همچین چیزی؟ پل نیزان مارکسیستی بود معتقد، و همسرش هم در خانوادهای غیرمذهبی بزرگ شده بود، این دو نفر امکان نداشت که به ازدواج کلیسایی تن بدهند. (و ژان پل سارتر هم ساقدوش آنها باشد) چنین چیزی غیرممکن است.
من همه چیز را درهمآمیخته و خاطره جدید ساختهام. از چیزی، فردی، و دیالوگی یاد کردهام که انگار اتفاق افتاده و خودم بخشی از آن هستم. در حالیکه اینجور نیست.
...
لوئیس بونوئل یادآور رنج و شکنج نسلی بود که زخمهای دردناک جنگ و شکست و تبعید را چون کوله بار سنگینی از اینجا به آنجا میکشید. نسلی که با روی کارآمدن ژنرال فرانکو، تارومار شد، اما تسلیم نشد. از میهنش رانده شد، اما ریشهکن نشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با تاریکی نمیشه سراغ تاریکی رفت
- اگر صمد بهرنگی خودش در رودخانه غرق شده،
- جلال آل احمد در شهر «اسالم»، درگذشته،
- دکتر علی شریعتی با سکته، جان داده،
- مرگ آیتالله سعیدی بر اثر شکنجه نبوده،
- سر آیتالله غفاری با مته سوراخ نشده... و اینگونه شایعات دروغ است،
- و اگر، تجاوز افسر زندان قصر، به زندانیان سیاسی غیرواقعی است، از دافعه ساواک و ظلم شکنجهگران نمیکاهد اما...اما ذهنیت و بزرگنمایی ما را هم نشانه میگیرد.
با همین ذهنیت و بزرگنمایی بود که تعداد زندانیان سیاسی دوران شاه که رقم واقعیاش حدود ۳ هزار نفر بود به ۱۰۰ هزار رسید و امثال حنیف نژاد و جزنی و فاطمه امینی و مرضیه اسکویی، که در مصاف با ستم دوران جان باختند نه ۳۱۴ نفر، بلکه هزاران نفر تبلیغ شد و همه چا پیچید هفدهم شهریور سال ۵۷ در میدان ژاله تهران صدها نفر به خاک و خون غلطیدند در حالیکه فقط ۶۳ نفر جان باختند.
مرحوم اسدالله مبُشّری (اولین وزیر دادگستری جمهوری اسلامی) اوائل انقلاب در تلویزیون ایران میگفت ساواکیها هرشب با یک سربریده به خانه میرفتند و سر را وسط سفره شام میگذاشتند…
کميته مشترک ضدخرابکاری، نمادِ بيدادِ رژيم پيشین بود و در آن گُلهای زيبايی پَرپَر شدند. اما گزارش غيرواقعی حتی علیه ساواک، و علیه هیچکس، جوانمردانه نیست.
...
یاد ده ما را سخنهای دقیق
که ترا رحم آورد آن ای رفیق
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگریها کار توست
این چنین اکسیرها اسرار توست
همنشین بهار
http://www.hamneshinbahar.net
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook