المُنقِذُ مِنَ الضَّلال (شک و شناخت)ابوحامد محمد غزالی
http://www.youtube.com/embed/vQcYXyKq09s
خانمها و آقایان محترم، این بحث اشاره کوتاهی است به کتاب المنقذ من الضلال والمفصح بالأحوال [نجات دهنده از گمراهی و آشکار کننده حالات] از آخرین آثار ابوحامد محمد غزالی. ضرورت طرح آن اهمیتی است که شک و شناخت نویسنده دارد. من از نوجوانی با او اُنس داشتم و «کیمیای سعادت» این شارح مکتبی از دستم نمیافتاد. با بخشی از «مشکاهالانوار» و پارهای از کتاب عظیم «احیاء علوم الدین»(که در واقع نه یک کتاب، چهل کتاب است)، جسته گریخته آشنا بودم و دیدگاه او که «پرداختن به عبادات کافی نیست و اصل، نماز و نیایش درون است» مرا به تأمل وامیداشت. در زندان پیش از انقلاب نیز، «کیمیای سعادت»، همنشین من بود و کلام غزالی را در مورد سماع دوست داشتم که مضمونش این بود: روا نباشد که سماع حرام بُوَد. بدان سبب که خوشیها حرام نیست... چه آواز مرغان خوش است و سبزه و آب روان و نظاره در شکوفه گل خوش است...چرا سماع خوش نباشد؟
از مطالعه کتاب غزالی صفا میکردم. اما عبوسی این منطقی ارسطو ستیز، نزدیکیاش با خلفای ستمگر عباسی که باعث تطهیرشان میشد و چوب تکفیری که بر سر امثال فارابی و ابن سینا بلند کرده بود، برایم دافعه داشت. مدتها با او قهر بودم تا اینکه سالیان بعد کتاب المنقذ من الضلال(شک و شناخت)، al-Munqidh min al-dalal، Rescuer from Error که در واقع اعترافات اوست و نکتههای غریب دارد، مرا با او آشتی داد و باز غزالی، صاحب مکتب ترس و خوف، دام و دانه گذاشت و زیر پایم نشست. کتاب «المنقذ من الضلال» نشان میداد این «فلسفه ستیز منطق دوست» که همواره دم از یقین میزد، از کوچه پس کوچههای شک گذشته اما به جای جا خوردن، بهرهها بردهاست. یادآوری کنم «شک»ی که غزالی از آن یاد میکند، با شک دکارتی تفاوت دارد.
من از نظر فلسفی، شیفته آن عقاب کهگاه در سطح کلاغها پرواز میکرد، نبودم چون به نظرم خیلی خشکه مقدس میآمد و غزالی بعد از نگارش کتاب «مقاصد الفلاسفه»، به بهانه رو کردن تناقضات فیلسوفان، فلسفه را زغنبوت و زهر هلاهل جلوه داد و در کتاب «تهافت الفلاسفه»(تناقضگویی فیلسوفان) که یکی از پر اثر ترین(و نه مفید ترین)، کتابهایی بوده که در تاریخ بشر نوشته شده، با انگیزههای اعتقادی(فقیهانه و نه فیلسوفانه)، امثال فارابی و ابن سینا را به محاکمه کشید و حکم کفر صادر کرد. سایه سنگین غزالی قرنها اجازه نداد گرایش به فلسفه احیا شود. فلسفه از نظر غزالی اصلاً علم به حساب نمیآمد.برگردیم به کتاب المُنقِذُ مِنَ الضَّلال. غزالی در این کتاب که بیش از یک ابزار بلاغی است، به زندگی خودش هم اشاره میکند و اینکه چگونه از تردید و تاریکی، به یقین و نور راه یافتهاست. در آغاز با بیان آنکه هر کس خود را بر حق میبیند، درصدد تبیین ظهور سفسطه در اندیشههای گوناگون برآمده، سپس از ورود خود در کلام، فلسفه و تصوّف سخن گفتهاست.
المُنقِذُ مِنَ الضَّلال در سال ۱۳۲۵ خورشیدی با عنوان راه رستگاری بطور پراکنده درمجله جلوه چاپ شده و بطور کامل در ۱۳۳۸ و در سال ۱۳۴۹ با عنوان اعترافات توسط زینالدین کیائینژاد و در سال ۱۳۶۱ با عنوان رهائی از گمراهی توسط محمدمهدی فولادوند ترجمه و منتشر گردیدهاست. صادق آیینه وند هم آنرا بفارسی ترجمه کردهاست. واقعش المُنقِذُ مِنَ الضَّلال نکات قابل تاملی دارد. بخشی از آنرا مرور کنیم. ارزش و معنای جملاتی کتاب را وقتی درمییابیم که هشتصد - نهصد سال پیش (روزگار غزالی) را در نظر بگیریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در المُنقِذُ مِنَ الضَّلال، غزالی بعد از اشاره به اینکه: در درون خودم به پُرس و جو پرداختم و آن را از علم یقینى، تهی دیدم مگر در حِسّیات و ضروریات... میگوید:
وأخذت تتسع للشك فيها وتقول: من أين الثقة بالمحسوسات، وأقواها حاسة البصر؟ (نفس من دامنه شک را به محسوسات کشید و گفت - آیا تو مطمئن هستی که آنچه میبینی واقعی است؟ - چگونه به محسوسات مىتوان اطمینان کرد در حالى که نیرومندترین آنها حس بینایى است ؟)
وهي تنظر إلى الظل فتراه واقفاً غير متحرك، وتحكم بنفي الحركة، ثم، بالتجربة والمشاهدة، بعد ساعة، تعرف أنه متحرك. (و انسان وقتى به سایه نگاه میکند -در بدو امر - آن را ساکن مىبیند در حالى که بعد از ساعتى تجربه و مشاهده میفهمد که - اشتباه کرده، سکونی در کار نیست و -متحرک است.
وتنظر إلى الكوكب فتراه صغيراً في مقدار دينار، ثم الأدلة الهندسية تدل على أنه أكبر من الأرض في المقدار. وهذا وأمثاله من المحسوسات يحكم فيها حاكم الحس بأحكامه، ويكذبـه حاكم العقل ويخونـه تكذيباً لا سبيل إلى مدافعته. (و به ستارگان مىنگرد و آنها را کوچک مىبیند و بعد به دلایل ریاضی مىفهمد که از کره زمین هم بزرگتر هستند. این نمونه و نمونههای دیگر بیانگر این است که داوری عقل، حکم حس را رد مىکند.)
فقلت:...لا ثقه إلا بالعقلیات التی هی من الأولیات، (پس با خودم گفتم جز به عقلیات اولیه نشاید اعتماد کرد)
كقولنا: العشرة أكثر من الثلاثة، والنفي والإثبات لا يجتمعان في الشيء الواحد، والشيء الواحد لا يكون حادثاً قديماً، موجوداً معدوماً، (مانند اینکه عدد ده از عدد سه بزرگتر است و اجتماع نفى و اثبات ممکن نیست. و شیئى واحد نمىتواند در آن واحد، حادث و قدیم، یا موجود و معدوم، یا واجب و محال باشد.)
واجباً محالاً. فقالت المحسوسات: بم تأمن أن تكون ثقتك بالعقليات كثقتك بالمحسوسات، وقد كنت واثقاً بي، فجاء حاكم العقل فكذبني، ولولا حاكم العقل لكنت تستمر على تصديقي (اما محسوسات - به زبان بی زبانی - مىگفتند: از کجا که اعتماد تو بر عقلیات - و بدیهیاتی که فکر میکنی قطعی است - مثل اطمینانت به محسوسات نباشد؟ تو به آنچه من گفتم ایمان - یقین - داشتى اما عقل آمد و با تکذیبش فاتحه آن ایمان سست - را خواند. یعنی چنانچه عقل پا پیش نمیگذاشت تو همچنان بر تصدیق من مستمر بودى.)
فلعل وراء إدراك العقل حاكماً آخر، إذا تجلى، كذب العقل في حكمه، كما تجلى حاكم العقل فكذب الحس في حكمه، وعدم تجلي ذلك الإدراك، لا يدل على استحالته. (روی همین حساب، چه بسا وراء ادراک عقل هم، داور دیگرى باشد که، اگر ظاهر شود حکم عقل را به چالش بگیرد.)
فتوقفت النفس في جواب ذلك قليلاً، وأيدت إشكالها بالمنام (پس نفس در پاسخ گیر کرد و موضوع خواب و رؤیا -هم- اشکال را تأیید نمود)
وقالت: أما تراك تعتقد في النوم أموراً، وتتخيل أحوالاً، وتعتقد لها ثباتاً واستقراراً، ولا تشك في تلك الحالة فيها، ثم تستيقظ فتعلم أنه لم يكن لجميع متخيلاتك ومعتقداتك أصل وطائل (حس گفت ببین مگر در خواب حوادثی بر تو نمیگذرد که آنها را ثابت و مستقر مىپندارى و - در دیدن آنها در خواب - تردید هم نمیکنی؟ ولى وقتی بیدار مىشوى مىبینى که هیچیک از آن تخیلات و معتقدات تو اصلى و حقیقى نبوده؟ مگر نه؟)
فبم تأمن أن يكون جميع ما تعتقده في يقظتك بحس أو عقل هو حق بالإضافة إلى حالتك [التي أنت فيها] ؛ لكن يمكن أن تطرأ عليك حالة تكون نسبتها إلى يقظتك، كنسبة يقظتك إلى منامك، وتكون يقظتك نوماً بالإضافة إليها! (پس -بگو ببینم- چطوری مطمئن هستی که تمام آنچه در بیدارى به حس و عقل معتقد شدهاى - و قطعی میپنداری - فقط نسبت به این حالت صدق نکند و حالت دیگرى نباشد که اگر بر تو عیان گردد همه معتقدات حسى و عقلى تو نسبت به آن، توهمات و خیالات بى حاصل باشد؟...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همانطور که پیشتر گفتم غزالی نمیگوید چگونه از شک آغاز کرد و به یقین رسید و پای الهامات الهی را پیش میکشد. بدیهی است او نگاه امثال دکارت را ندارد و در زمان خودش نمیتوانست هم داشته باشد. «المُنقِذُ مِنَ الضَّلال» گرچه از جنس کتاب «تأملات» دکارت نیست اما، به جهاتی با اندیشههای پاسکال، اعترافات ژان ژاک روسو، اعترافات لئون تولستوی و گزارش به خاک یونان نیکوس کازانتزاکیس شباهت دارد
کتاب المنقذ من الضلال اثر غزالی. کلیک کنید

همنشین بهار
http://www.hamneshinbahar.net
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:facebook