بعد ازین باریک خواهد شد سخن - کم کن آتش هیزمش افزون مکن (مولوی)
خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام میکنم. این مطلب به یک موضوع واحد نمیپردازد. مثل خیالات آدمی که ری و روم و بغداد را درمینوردد و دَم به دَم حالی به حالی میشود؛ دَرهم و بَرهم، پیچیده، ازهمپاشیده و همراه با استعاره است. مطالب پراکنده است و بهم ربط ندارد. تنها ممکن است یادآور این یا آن خاطره و سرگذشت باشد. همین و بس.
بتدریج بخشهای دیگر تدوین میشود.
____________________________
مقدمه دفتر اول مثنوی
این مقدمه را مولوی بعدها نوشته و در اصل به زبان عربی است.
این کتاب مثنوی است، و آن اصول ِ اصول اصول ِ دین است در کشف رازهای وصول و یقین(...) روشنایی آن مانند فانوسی است که در آن چراغی باشد که نوری روشنتر از بامدادان بیافشاند (...)
نیکان در آن میخورند و مینوشند و آزادگان از آن گشادهخاطر و شادمان میشوند به سان رود نیل که برای بردباران نوشیدنی گوارا، و برای فرعونیان و حقپوشان دریغ و حسرت است چنان که حق تعالی فرمود: «به آن بسیاری گمراه و بسیاری هدایت میشوند».
و آن درمان سینههاست و زداینده غمها. رازگشای قرآن است و گشایش روزیها و خوشکننده خویها. «به دست نویسندگانی گرامی و نیک» که نگذارند «جز پاکان کسی به آن دست زند» و «فرود آمده از سوی پروردگار جهانیان است» که «از هیچ سو باطل در آن راه نمییابد»(...)
و برای آن القاب دیگری هم هست که خداوند بر آن نهاده است و ما به این اندک بسنده کردیم، و این اندک، راه به بسیار نماید چنانکه جرعه به آبگیر و مشت به خروار.
چنین گوید این بندهی ناتوان نیازمند به رحمت خداوند تعالی، محمّد بن محمّد بن حسین بلخی، و خدا از او بپذیرد، که من [مولوی] در گستردن منظومه مثنوی کوشیدم که شامل نکات شگفت و نادر و سخنان گزیده و رهنماییهای کمیاب و روش پرهیزگاران و بوستان خداپرستان است، با سخنان اندک و معانی بسیار.
و آن را انجام دادم به درخواست سرورَم (...) پیشوای عارفان (...) ابوالفضائل حُسام الحق والدین (...) بایزید روزگار و جُنید زمان، و مردی راستین از سلاله صدیق (ابوبکر)، که خدا از او و از آنان خشنود باد.
[او= حُسام الحق] در اصل از مردم ارومیه است و نسبتی دارد با پیر بزرگواری که گفت «به هنگام خفتن کُرد بودم و بامدادان عرب برخاستم» خداوند روان آن شیخ و فرزندان او را پاک بدارد، چه خوش سَلف و چه نیکو خَلف. از تباری که خورشید جامهی خود بر آن افگندهاست (...)
نامی که روشنایی اختران در برابرش نوری ندارد. صحن سرای ایشان هم (...) هماره قبله توجه یاران و کعبهی آرزوهاست که لطفجویان به گرد آن میگردند. [ای خداوند] تا ستاره میدرخشد
و آفتاب میتابد، این درگاه پناهی باشد برای دانشوران (...) ناظران خاموش و غایبان حاضر، آن خسروان ژندهپوش، نُجبای قوم، صاحبان فضیلت و انوار رهنما. چنین باد ای خدای جهانیان...
____________________________
قاچاق نبی
در ادبیات فولکور آذربایجان، داستان حماسی قاچاق نبی -قوچاق نبی(نبی دلاور) - زبانزد است؛ شخصيتی اسطورهای كه ظلم و ستم را برنمیتافت و خانها و بیگها را تحمل نمیکرد، حکایت او از ديرباز، ورد زبان مردم بود و «عاشیق»ها به آواز میخواندند. اینطور که گفته میشود سال ۱۲۳۳ خورشیدی (۱۸۵۴ م) زاده شده و ۱۲۷۵ (۱۸۹۶ م) به خاک میافتد. شهریار نیز از او یاد کرده است: آی قوچاق نبی دور! قفس قاپیسین بیر آچاق نبی بو سئنمیش قانادلاسیبنیق قانادلا بیر اوچاق نبی (برخیز! نبی، برخیز درب این قفس را بگشاییم تا با این بال شکسته پروازی کنیم!)
آی قوچاق نبی اوز آتا یوردونو، آتا بیلمیسن غیرتین قوربانی آی قوچاق نبی (ای نبی دلاور) (تو نمیتوانی سرزمین پدریت را فراموش کنی، قربان غیرتت ای نبی دلاور!)
...
نبی در نوجوانی، شاهد ستم اربابان به پدرش بوده و وقتی اَمنیهها، مادرش «گوزل» را هم تهدید میکنند، برمیآشوبد و با آنان درگیر میشود. دستگیرش میکنند و به کار اجباری میفرستند. کمی بعد از زندان میگریزد. بعدها شیفته دختری به اسم «هجر» (هاجر) میشود اما پدر هجر مخالف پیوند آنها بوده و دو دلداده دست در دست هم فرار میکنند و سرانجام وصلت آن دو صورت میگیرد. نبی با همسر دلیرش مبارزه علیه فئودالها و تزارهای حامیشان را ادامه میدهد و در جنوب ارس نیز، در برابرخانهای ظالم دوره قاجاری میایستد و جانب مردم مظلوم را میگیرد. هنوز آشیقها (عاشیقها) داستان او را با ساز و آواز روایت میکنند و نویسندگانی چون سلیمان رستم، جلال برگشاد، احمد آقا موقانلی، ف. قاسمزاده و ...از او نوشتهاند. در قصهها آمده هر خانی که ستم میکرد، نبی ابتدا سیبیل او را میبُرید و میگفت: «کسی که سبیلت را برید میتواند گوشت را نیز ببُرد» دفعه دوم دستور میداد گوشش را ببرند و کف دستش بگذارند و پیغام میفرستاد: «کسیکه گوشت را بُرید میتواند سرت را نیز ببُرد».
...
کینهٔ خانها و امنیهها از آن مرد دلیر اوج میگیرد و سر راهش دام و دانه میگذارند. آخر سر، زن یکی از رفقایش را وامیدارند به او تهمت بزند تا شوهرش (شاه حسین) عاصی شده قصد جان نبی کند. آن زن گول میخورد و به ناروا مدعی آزار نبی به خودش میشود و اینکه به من نظر خاص دارد! بعد از این ادعای کذب، شوهرش چنان میآشوبد که تفنگش را برمیدارد و منتظر نبی میماند و عاقبت سر راهش کمین کرده او را به گلوله میبندد. در ادبیات شفاهی ترانههای زیادی در مورد قاچاق نبی میتوان یافت. هجر! کجایی که نبی را کشتند !؟ ای هجر نبی تو را کشتند! نبی را که فدایی ایل و تبار بود و فریادرس بیچارگان… نبی جز قنداق تفنگش بالشی بر بالین نداشت.
ــــــــــــــــــــــــ
نبی تخمینینا ۱۲۳۳ هجری شمسی ایلده قوبادلی ماحالینین آشاغا موللو کندینده آنادان اولموشدور. اونون آتاسی علی کیشی چوخ یوخسول بیر آدامیمیش. بو آدام بگلرین قولچوماقلارین یئرلرینده ایشله ییب بئش باش کولفتینی چتینلیگنن دولاندیرارمیش. علی کیشی اوقدر بورجلوایدی کی ایل باشینا سلمین ده وئره بیلمیردی. علی کیشی گئجه ده یاتمیرد، بگلره هامپالارا اودون یاریردی، شئی داشییردی، آزجا مزد آلیپ تاخیلا وئریردی. اونون کولفتی همیشه آرپا چؤرگی یئردی…
در چلوکبابی عباس شمرونی (ناطقیان)، خودعباس شمرونی مسئولیت مالی را بعهده داشت و (پای دخل) بود. دو برادرش، کاکاحسین مسئول آشپزخانه، و کل شعبون مسئول سالن بودند. هر سه برادر به میهمانی خاک رفتهاند. کل شعبون سال ۱۳۵۰، عباس شمرونی سال ۱۳۵۷ و کاکاحسین سال ۱۳۶۹ درگذشت. فرزندان آنها کار پدران را دنبال نکردند، لذا بهطور کلی این چلوکبابی که بعدها به نام «چلوکبابی فرد شمیرانی» تابلو خورده بود برای همیشه تعطیل شد و ساختمان آن در حال حاضر تبدیل به بانک کشاورزی بر سر بازار امین السلطان قرار دارد.
____________________________
داستان کشف حجاب و انجمن نسوان
____________________________
ترور حسنعلی منصور
اول بهمن ۱۳۴۳، حسنعلی منصور (نخستوزیر وقت ایران)، روبروی مجلس شورای ملی تیر خورد و بر زمین افتاد. ضارب، محمد بخارایی، از اعضاء موتلفه اسلامی و از نزدیکان نواب صفوی بود. در پیامد واقعه، وی، مرتضی نیکنژاد، رضا صفارهرندی و صادق امانی (شوهر خواهر اسدالله لاجوردی)، دستگیر و اعدام شدند. لاجوردی هم زیر سؤال رفت، هرچند ربط مستقیمی به آن ترور نداشت. حسنعلی منصور نخستین دبیرکل حزب ایران نوین بود. او پس از احراز پست نخستوزیری به جای امیر اسدالله علم، تلاش کرد با آخوندها راه بیاید و آیتالله خمینی را هم، ۸ فروردین ۱۳۴۳ از تهران به منزلش در قم بازگرداند. ایشان در خیابان دولت، چهارراه قنات، اول خیابان قیطریه، نبش کوچه هوشمند، به صورت حبس خانگی اقامت داشت. در دوران نخستوزیری منصور، «قانون اجازه استفاده مستشاران نظامی آمریکا در ایران از مصونیتها و معافیتهای قرارداد وین» به تصویب رسید و خمینی ۴ آبان سال ۱۳۴۳ در قم سخنرانی کرد و فریاد زد: «قانونی در مجلس بردند و ما را ملحق کردند به پیمان وین... والله گناه کبیره کردهاست هر کس فریاد نزند»، او سپس موضوع کاپیتولاسیون را پیش کشید. با سخنان ایشان عموم مردم (حتی بیشتر دانشجویان) که محتوای پیمان وین و بندهای آن را بدرستی نمیشناختند و شناخت دقیقی هم از کاپیتولاسیون (قضاوت سپاری) نداشتند، به خیابانها ریختند و بگیر و ببند راه افتاد. در خاطرات خانه زندگان (قسمت ۴۸ و ۵۰) موارد فوق را توضیح دادهام. قرارداد وین دربارهٔ روابط سیاسی است که ۲۹ فروردین ۱۳۴۰ خورشیدی به امضای بسیاری از کشورها از جمله ایران رسیدهاست. القصه، خمینی ۱۳ آبان ۴۳ به ترکیه تبعید شد و «قتلهِ منصور»، بعدها گفتند: «ترور وی واکنش به تبعید حضرت امام بود.» ۲۰ دی ۱۳۹۵، اسدالله بادامچیان از اعضای حزب مؤتلفه، گفت: یکی از هفت اسلحه مورد استفاده به منظور ترور حسنعلی منصور، توسط هاشمی رفسنجانی تهیه شد. این موضوع با اسناد موجود خوانایی ندارد و واقعی نیست. خود رفسنجانی نیز تصریح کرده که برای ترور منصور اسلحهای ندادهاست. وی بارها گفته که «امام با ترور موافق نبود و اجازه ترور منصور را نداد» و عدهای تصور میکنند که به همین دلیل او همواره سعی کرده که از این ماجرا فاصله بگیرد. البته موتلفه مدعیست جواز تشکیل بخش مسلحانه خود را از «امام» گرفتهاست. گفته میشود فتوای قتل را آیتالله میلانی داده که نمیدانم چقدر مستند است. محمدنبی حبیبی که بیش از ۱۴ سال، دبیرکلی حزب مؤتلفه را بر عهدهداشت بارها گفت قتل منصور با فتوای آقای مطهری صورت گرفته که اثبات پذیر نیست. همچنین این گزاره ناراست که، قتله منصور وابسته به نهضت آزادی بوده و آنان از آیتالله طالقانی دستور گرفتهاند! جدا از محمد بخارایی، رضا صفاری هرندی، مرتضی نیک نژاد و محمد صادق امانی(که اعدام شدند)، افراد زیر حکم زندان گرفتند: حبیبالله عسگراولادی، محمد مهدی ابراهیم عراقی، ابوالفضل حیدری، محمدتقی کلافچی، حمید ایپکچی، محیالدین انواری، احمد شاهبوداغلو (شهاب)، عباس مُدَرسّیفر، هاشم امانی. همچنین اسدالله لاجوردی، محمد هادی امانی، سعید امانی، مهدی زارع حسینی، علی اعظم حاج بابا، ابوالفضل توکلی بینا، حسین دانشپور مقدم، اکبر فرهادیار، حاج عزت خلیلی، عزیزالله صورتگر، علی اصغر حاجی بابا، کاظم سعدیه، علی اصغر صفار هرندی، صادق اسلامی، رضا صالحی، عباس زارع حسینی و... این عده مدتی بازداشت و کمی بعد آزاد شدند. در دادگاه گفته شد سیدعلی اندرزگو، حاج مهدی بهادران و شیخ حسن یزدیزاده هم به گونهای در ترور حسنعلی منصور دست داشتهاند و تحت تعقیب هستند. پای بهشتی و مطهری و خیلیهای دیگر هم به پرونده ترور منصور کشیده شد.
____________________________
شورای انقلاب
در ۲۲ دی ۱۳۵۷، چند روز پیش از اینکه شاه ایران را برای همیشه ترک کند، فرمان تأسیس شورای انقلاب از سوی امام صادر شد. «به موجب حق شرعی و بر اساس رأی اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به اینجانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامی ملت، شورایی به نام شورای انقلاب اسلامی، مرکب از افراد باصلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق، موقتاً تعیین شده و شروع به کار خواهند کرد... این شورا موظف به انجام امور معین و مشخصی شده است، از آن جمله مأموریت دارد تا شرایط تأسیس دولت انتقالی را مورد بررسی و مطالعه قرار داده و مقدمات اولیه آن را فراهم سازد.» (صحیفه نور، ج ۴، ص ۲۰۷)
قبل از اینکه آیتالله خمینی به ایران بیاید، وعده معرفی شورای انقلاب، به گوش میرسید اما به بهانه مسائل امنیتی و رقابت داخل روحانیون، عملی نشد. بنا بر گفته هاشمی رفسنجانی «آقای مطهری از آبان ۵۷ پیگیر تأسیس شورای انقلاب بود...» از گفته رفسنجانی چنین برمیآید که مطهری، بهشتی، موسوی اردبیلی، محمد جواد باهنر و خود وی به عنوان هسته اول شورای انقلاب تعیین شده بودند. در همین رابطه از بهشتی نقل شده «با آقای مهدوی کنی نیز صحبت کردیم... بدین ترتیب هسته شورای انقلاب یک گروه شش نفره شدند...» (روزنامه اطلاعات، سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۵۹).
براساس روایت مهندس بازرگان، وی به همراه ابراهیم یزدی روز آخر مهر ۵۷ ضمن دیدار با آیتالله خمینی، لیستی، تهیه نموده و به ایشان میدهند. از علماء آقایان مطهری، سیدابوالفضل موسوی زنجانی، دکتر بهشتی، هاشمی رفسنجانی، مهدویکنی، (آقایان طالقاتی و منتظری چون در زندان بودند و پیشبینی آزادیشان نمیشد اسامی آنها در لیست گذارده نشده بود). از مِلیّون، آقایان دکتر کریم سنجابی، دکتر سامی، مهندس کتیرایی، و ناصر میناچی، از نهضتیها آقایان دکتر سحابی، احمد صدر حاج سیدجوادی، دکتر یزدی و مهندس بازرگان. از بازار آقایان مصطفی عالینسب و حاجی کاظم حاجی طرخانی. از افسران، سرتیپ علیاصغر مسعودی و سرتیپ ولیالله قرنی. در لیست مزبور نام سیدعلی خامنهای نیست. اما به ادعای رفسنجانی، وی در اولین حلقه اعضا شورای انقلاب حضور داشته است. از مهندس بازرگان نقل شده که «غیر از دکتر باهنر، هیچ کس خارج از آنچه در پاریس صورت داده شد، نبودند، آقایان مهندس عزتالله سحابی و دکتر عباس شیبانی هم در زمان مسافرت پاریس، هنوز در زندان بودند و امیدی به آزادی ایشان نمی رفت...»
ترکیب شورای انقلاب چند بار عوض میشود. اولین حلقه اعضا شورای انقلاب که پیشتر اشاره شد: مطهری، بهشتی، باهنر، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی و مهدوی کنی
دومین حلقه (پیش از ۲۲ بهمن ۵۷)
سید محمود طالقانی، سید علی خامنهای، محمد رضا مهدوی کنی، احمد صدر حاج سید جوادی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، مهندس مصطفی کتیرایی، سرلشگر ولی الله قرنی، سرتیب علی اصغر مسعودی،
بعد از انقلاب و تشکیل دولت موقت
مهدی بازرگان، یدالله سحابی، کتیرایی، احمد صدرحاج سید جوادی و ولیالله قرنی، به دولت و ارتش منتقل شدند و به جای آنها، حسن حبیبی، عزتالله سحابی، عباس شیبانی، ابوالحسن بنیصدر و صادق قطب زاده انتخاب گردیدند و در مرحلهٔ بعد، میر حسین موسوی، احمد جلالی و حبیب الله پیمان انتخاب شدند و سرتیب علی اصغر مسعودی ، به کار اجرایی رفت.
زنان و طبقات تهیدست جایی در شورای انقلاب نداشتند و نه تنها از سازمانهای مبارز دوران استبداد نماینده ای نبود، امثال دکتر شایگان و دکتر کریم سنجابی هم حضور نداشتند.
____________________________
نطق مهندس بازرگان در مجلس
۱۵مهر ۱۳۶۰ در مجلس
بسم الله، والحمدالله و السلام علیکم. حمد بی پایان برای قادر منان و ... با درود و رحمت بر شهیدان فداکارکه بیش از یکسال در جبهههای جنوب و غرب کشور در برابر دشمن نابکار بزرگترین افتخار را ... برای ملت بپاخاسته ایران فراهم کردند...آنچه خواهید شنید، نه سخنی است سیاستمدارانه و نه لایحهای دفاعیه. درد دلی است از قلبهای سوخته و استغاثه ازجانب کسی که قبول دارید سالهای طولانی از عمر پرفراز و نشیب خود را در آرزوی آزادی و استقلال ملت عزیز ایران و عدالت و اسلام به جای اختناق اسارت و جور و کفر به سر برده. تلاشها و توفیقها داشته، محرومیتها کشیده،...حالا هم که به آخرین روزهای زندگی رسیده و در اشتیاق لقاءالله است …
آتشی هولناک در کشور عزیزمان شعلهور گشتهاست. خرمن امت و دولت و دین را مورد تهدید قرار داده. کمتر کسی است که درصدد خاموش کردن آن برآید و بعضی میکوشند آتش را افروخته تر ساخته و برخرمن طرف مقابل بیندازند. همه بلعیده میشوند... افرادی بی گناه در معابر و منازل بی جهت کشته و معلول میشوند و همچنین نونهالان دختر و پسر کسان وابسته و هوادار که در درگیریهای خیابانی و دادگاههای انقلابی قربانی التقاط و انحراف یا انتقام میگردند. نونهالانی که هر چه باشد جگر گوشگان و پرورش یافتگان امید این مملکتند. عاشق وار یا دیوانه وار، فداکار یا گناهکار، در طاس لغزنده افتادهاند. در حالیکه هر طرف گروه مقابل را منافق یا مرتجع و ضداسلام و عامل امپریالیسم میخواند، نه روحانیون ارجمند و مکتبیهای غیرتمندمان از آمریکا وارد شدهاند و نه جوانان جانباز در خانوادههای آمریکایی زائیده و بزرگ گشتهاند که بتوان مزدورشان خواند. پس چرا اینسان ریختن خون یکدیگر را مباح و بلکه واجب میشمارند؟...
یکی از نمایندگان - چَرت نگو
[احمد]توکلی - نشستن در این جلسه خلاف شرع است، بیائید بیرون.
یکی دیگر از نمایندگان - راست میگویند. تمام کن .(در این هنگام عده ای از نمایندگان جلسه را ترک کردند)
اسدی نیا - مرگ بر بازرگان که شعار مردم است، مرگ بر بازرگان، مرگ بر بازرگان. این شعار ملت است .(همهمه نمایندگان).
رئیس[هاشمی رفسنجانی]- آقای اسدی نیا …(همهمه نمایندگان) شلوغ نکنید.
یکی از نمایندگان - ایشان از مرگ انورسادات ناراحت است. برو گمشو
صادق خلخالی - آقای بازرگان باید محاکمه بشود. این آقا جزو ملت ایران نیست. آمریکائی است.(در این هنگام خلخالی به تریبون نزدیک شد و در حالی که میکروفون را از جلوی مهندس بازرگان میکشد داد میزند بیا بروکنار بعد رو به رفسنجانی میگوید: چرا میگذارید ایشان صحبت کند این بلندگو مال مردم است نه کسی که در مقابل ملت ایران ایستادگی کند.
عابدین زاده -(خطاب به آقای بازرگان) مردنی، قالتاق، آمریکائی....
توکلی- قرآن میگوید در قصاص حیات است آقای بازرگان میگوید نه، قرآن خلخالی - آقای بازرگان میگویند این بچهها آمریکائی نیستند و از خارج نیامده اند. اینها همان بچههای ساواکیها هستند که تو برما مسلط کردی (همهمه نمایندگان)(زنگ رئیس).
یکی از نمایندگان - تو تمام احکام دادگاههای انقلاب را باطل شمردی.
توکلی - مگر مردم نمیگفتند مرگ بر بازرگان؟ چرا نشستهاید. ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات … یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون .(زنگ رئیس)
یکی از نمایندگان -آقای بازرگان مرگ بر تو، ننگ بر تو، ...
____________________________
تفنگکِشی و برادرکُشی در گاپیلپن
ور زانکه شِکَر نمی فروشید - در دادن سرکه هم مکوشید چون راست نمی کنید کاری - شمشیر زدن چراست باری؟ (نظامی گنجوی)
...
۴ بهمن سال ۱۳۶۴، در مَقر رادیو صدای فدایی در روستای گاپیلون در کردستان عراق، واقعه غمانگیزی رخ داد. کسانیکه قاتلین زندانیان سیاسی، تشنه خونشان بودند، خود، یگدیگر را زیر آتش گرفتند. زمانیکه از آن صحبت میشود، جناح عباس توکل- حسین زهری (بهرام)، از یک طرف و جناح مصطفی مدنی- حماد شیبانی از سوی دیگر، بر زمینه ضربات پلیسی بر تشکیلات داخل و کشمکشهای قدرت میان خود، دست به صف آرایی در برابر یکدیگر زده بودند. گفته میشود در پیامد شکلگیری این دستهبندی ارتجاعی، واقعه گاپیلون، به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران – اقلیت، تحمیل شده است. من صلاحیت ورود به این داستان را ندارم. «اسناد کمیسیون تحقیق و بررسی ... در مورد ۴ بهمن را سازمان مزبور منتشر کردهاست.
...
در آن واقعه پُر مَکر و ننگ که حلقههای مفقوده بسیار دارد، افراد زیر جان باختند:پکیکاووس درودی (عباس کامیارانی، عباس پرولتر) سعادت محمدی (هادی)، سید فریدون بدرود (کاوه)، حسین محمدزاده (حسن)، مسعود محمدی (اسکندر)
واقعه ۴ بهمن سال ۶۴، زخمهای ناپیدایی هم در روح و روان دیگران باقی گذاشت. جمال (...) و فؤاد (...)، از پیشمرگان فدایی در گاپیلون و گلاله، از پیوستن به دو جناح عامل درگیری خودداری نموده، سر به کوه و بیابان گذاشتند و در شمال عراق، با حمله عناصر مسلح حزب دموکرات کردستان عراق، به خاک و خون غلطیدند. نوید (...)، اهل یاسوج و اردشیر (...) هم، صف خود را از هر دو جناح عامل درگیری جدا کرده، از عراق رفتند و در مناطق کوهستانی شمال آن کشور، گیر افراد مسلح حزب دموکرات کردستان عراق افتادند و آنها را به رژیم تحویل دادند. بعداً هر دو در سنندج تیرباران شدند. حسن لر، از پیشمرگان فدایی، هم راه خود را جدا کرد. او ابتدا به «یه که تی»، جلال طالبانی و سپس، به کومله پیوست و در تاثر واقعه و بیمهریهایی که دید، با شلیک گلوله، به زندگی خود خاتمه داد. انور (...) و مصطفی (...) هم، در منطقهای کوهستانی در کردستان عراق، مورد حمله افراد مسلح ناشناس قرار گرفته، جان باختند.
...
تکهتکه شدن سازمان فدایی و وقایعی چون فاجعه گاپیلون، دردناک بود. اگر بر لبان نیوشا فرهی غنچه لبخند پژمرده شد به فجایعی چون گاپیلون هم مربوط است. خودسوزی وی در مقابل ساختمان فدرال لُس آنجلس در سال ۱۳۶۶، فقط اعتراض به سخنرانی سیدعلی خامنهای نبود. جان باختن مبارز فدایی مریم (فرشته بوزچلو) که در عراق خودکشی کرد نیز بی ارتباط با فاجعه گاپیلون نیست. همچنین خودکشی حسین جامعی از فعالین اولیه سازمان فدایی، عنصر تأثیر گذار در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در انگلستان که سال ۲۰۰۲، خود را در انگلیس حلق آویز کرد. کامران فرمانده، نیز پس از چندین سال تحمل شرایط دشوار زندگی در ترکیه، تحت شرایط روحی تخریب شدهای، ۱۸ نوامبر ۲۰۰۲، از طریق استفاده از مواد سمی خود را کشت. خلیل رحمتی (کاک خلیل) از فعالین سابق که از سال ۶۴، زیر فشار مناسبات حاکم، از سازمانش فاصله گرفته بود، بعدها (سال ۸۴)، خودسوزی کرد. گفته میشود مرگ وی نیز به «تفنگکِشی و برادرکُشی» در «روستای گاپیلون» مربوط است که رفقا و برادران دیروز، به چشمهای هم خیره شده و به روی یکدیگر اسلحه کشیدند.
____________________________
اپرای فیدلیو اثر بتهوون - رنج، شرط ضروری آزاذی است
(اُپرا آمیزهای از موسیقی و نمایش است تا حقیقت به تصویر کشیده شود)
یکی از بهترین آثار صحنه ای چهان، اپرای فیدلیو Fidelio تنها اپرای بتهوون است. در کوتاهترین تعریغ اُپرا آمیزهای از موسیقی و نمایش است تا حقیقت به تصویر کشیده شود. اپرای فیدلیو به زن شجاعی اشاره دارد به نام «لئونوره» که به یک زندانبان به نام «فیدلیو» تغییر چهره میدهد تا شوهرش «فلورستن» را که زندانی سیاسی است از مرگ نجات میدهد. آن زن لباس مُبدَل میپوشد و خودش را به شکل یک مرد جوان درمیآورد و اعتماد زندانبان سالخورده شهر را جلب میکند تا همکار وی شده و خلاصه به جلد یک زندانبان درمیآید. بگذریم که اتفاقات جدیدی رخ میدهد ازجمله اینکه دختر آن زندانبان پیر، شیفته زندانبان جوان یعنی فیدیلیو میشود غافل از اینکه او خودش عاشق شوهر زندانی خویش است که میخواهند او را بکُشند و آمده او را از سلول تیره و تارش رها سازد، عاقبت هم موفق میشود. فیدلیو و درواقع همان زن شجاع که عالماً عامداً به جلد زندانبان درآمده، یک جا قاتلین را با اسلحهاش تهدید هم میکند.
...
بتهوون در عصر انقلاب و تحول میزیست. آرامش و ثبات دنیای قرن هجدهم را انقلاب آمریکا و انقلاب کبیر فرانسه بهم ریخته و کلمات آزادی و برابری و برادری بر سر زبانها بود. زندگی بتهوون با فیدلیو، که بشکلی سمبولیک وقایع دوران انقلاب را بازگو میکرد، ستمگران را به چالش گرفت.
دکتر محمود خوشنام، موسیقی آبان و آذر ۱۳۴۵ شماره ۱۰۷. در آن ایام که بتهوون اپرای فیدلیو را تدوین میکرد و راوی داستان مردی شجاع بود که بخاطر اندیشه های سیاسی و اجتماعی رودرروی ستمگران ایستاده بود، غالب سرزمینهای اروپا، ازجمله اتریش و مشخصاً وین، در تسخیر قوای ناپلئون بود و طبیعی است که در چنین شرایطی چنین کاری دل و جرأت میخواست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بتهوون فیدلیو را در دورهای از زندگی هنری خویش تدوین کرد که کنسرتو پیانوی شماره ۴ و سنفونی پنجم را خلق کرده بود. او به آزادی باور داشت و مخالف امثال ناپلئون بناپارت بود و فیدلیو درواقع، بازتاب روح زمانه اوست. خودش گفتهاست «در میان فرزندانم، فیدلیو تنها اثریست که موجب دردآورترین زایش در من شد و اندوه زیادی برایم همراه داشت، به همین خاطر، برای من عزیزترین است.» فیدلیو، با این پیام که رنج، شرط ضروری آزادی است، از جایگاه موسیقی روبروی بیداد میایستد و از این لحاظ به عنوان یک قطعه سمفونی که اصوات را به کار میگیرد، چیزی بیش از یک رشته اصوات است. مضمون اصلی اپرای فیدلیو این بود که انسان باید محدودیتها و محصوراتشان را پشت سر بگذارد. یکی از لحظههای زیبای این اپرا «همسرایی زندانیان» است که بانگ آزادی، سر میدهند. لئوپولد دامروش، گوستاو مالر و «برون. والتر» ازجمله کسانی هستند که با رهبری خود، به این اثر جلوهای درخور بخشیدهاند. یادآورشوم که داستان این اثر در اصل از نویسنده فرانسوی «ژان بویللی» است.