مطرب عشق مینوازد ساز - عاشقی کو؟ که بشنود آواز عشق مشاطهای است رنگ آمیز - که حقیقت کند به رنگ مجاز گه برآید به کسوت حوا - گه برآید به صورت آدم گاه خرم کند دل غمگین - گاه غمگین کند دل خرم در سر زلف یار دل بندیم - تا به روز آید آخر این شب تار چون که همرنگ آفتاب شویم - شاید آن لحظه گر کنیم اقرار کاشکار و نهان همه ماییم - «لیس فیالدار غیرنا دیار»
خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام میکنم. این مطلب به یک موضوع واحد نمیپردازد. مثل خیالات آدمی که ری و روم و بغداد را درمینوردد و دَم به دَم حالی به حالی میشود؛ دَرهم و بَرهم، پیچیده، ازهمپاشیده و همراه با استعاره است. مطالب پراکنده است و بهم ربط ندارد. تنها ممکن است یادآور این یا آن خاطره و سرگذشت باشد. همین و بس.
شاهنامه از جمله منابعی است که در گسترش نامهای ایرانی نقش اساسی داشتهاست، اگرچه پس از سروده شدن شاهنامه این کار به کندی صورت گرفت، اما پس از اینکه حکومت ملی صفویان در ایران شکل گرفت و ضرورت احیای سنن ملی و باستانی احساس شد. آنان در جهت ایجاد اتحاد و وفاق ملی تحولاتی را در جامعه به وجود آوردند. یکی از این تحولات توجه به شاهنامه و شاهنامهنویسی و شاهنامهخوانی و فرهنگ شاهنامه است، که در این راستا علاوه بر توجه به جشنهایی که در شاهنامه به آنها اشاره شده، تاکید روی اسامی پادشاهان و پهلوانان ملی و حماسی ایران برای فرزندان بود. رواج اسامی شاهنامهای در عصر صفوی قابل تامل است. اولین کسی که نامش به عنوان یک شخصیت تاریخی درصدر نام بنیانگذاران صفوی وجود دارد فیروزشاه زرینکلاه است که جدّ شیخ صفیالدین محسوب میگردد. شاه اسماعیل اول صفوی نام فرزندان خود را نامهای شاهنامهای انتخاب نمود، تهماسب میرزا - سام میرزا - بهرام میرزا - القاسب (ارجاسب) میرزا و فرزندان دختر وی: خانش خانم، پریخان خانم، مهین بانو، فرنگیس. فرنگیس در شاهنامه دختر افراسیاب و زن دوم سیاوش بود، هرچه به دوره صفوی نزدیک میشویم، اسامی شاهنامه رواج بیشتری میگیرد.
اسامی کاملاً شاهنامهای و ایرانی
سام، رستم، بهرام، فرخ، فرهاد، فرخزاد، فریدون، جمشید، خسرو، بیژن، سیاوش و صدها اسم دیگر میتوان نام برد.
اسامی شاهنامهای - شیعی
بهرام علی، رستم علی، شاه حسین، شاه علی، شاه ولی
اسامی شاهنامهای ترکی- عربی
شاه علی خان - شاه علی بیک - شاه ویردی خلیفه، شیخ شاه بیک، شاه گلدی بیک
مانند شاهغازی، رستم سلطان، شیخ شاه، شاهرخ سلطان، فرخ سلطان، عادل شاه، جمشید سلطان ،عادل شاه، فرخ سلطان و… گروه پنجم: اسامی شاهنامهای - ترکی - مذهبی مانند: شاه علی خان، شاه ویرودی خلیفه و… رونق این اسامی نشانگر توجه ویژه به شاهنامه در عصر صفوی و مردمی شدن این حماسه ملی و ایرانی است. خوب است بدایم. هشتمین فرد از سلسله غزنویان فرخزاد نامیده شد، این نام از مفسران اوستا در زمان ساسانیان بوده و در شاهنامه به وی اشاره شدهاست. بهرامشاه، خسروشاه و خسرو ملک از اسامی ترکیبی است که از شاهنامه اقتباس گردید، اسامی دوازدهمین تا آخرین حاکم سلسله غزنویان میباشند. نام شماری از سلجوقیان تورانشاه، ایرانشاه، ارسلانشاه، بهرامشاه و...بود. نام فرزندان رکنالدین خورشاه آخرین داعی اسماعیلی، ایرانشاه و شهنشاه بود. در دوره ایلخانان اسامی مانند نوروز - امیر نوروز - امیر چوپان - شاه جهان رواج داشت و آخرین پادشاه ایلخانی نامش انوشیروان عادل بود.
این بحث درمورد یکی از سرشناسترین چهرههای عرفانی، شیخ شهابالدین ابوحفص عُمَر سُهروَردی (۵۳۹–۶۳۲) نویسنده کتاب عَوارفُالمَعارف است. وی غیر از شهابالدین سُهروَردی، صاحب کتاب حِکْمُة الْاِشْراق و عقل سرخ است. سعدی، به عُمَر سُهروَردی تعلق خاطر داشت و در دوران جوانی وی را در بغداد دیدهاست. در باب دوم بوستان، ابیاتی در همین رابطه هست که نمیدانم در بوستان گنجانده شده یا از خود سعدی است. چون در مورد آن، حرف و حدیث کم نیست.
مقالات مردان به مردی شنو
نه سعدی که از سُهروَردی شنو
مرا شیخ دانای مرشد، شهاب
دو اندرز فرمود، بر روی آب
یکی آن که در نفس خودبین مباش
دگر آنکه در خلق بدبین مباش
کمالالدین اسماعیل اصفهانی هم از مریدان عُمَر سُهروَردی بود. همچنین نجیبالدین علی بُزغُش، فخرالدین عراقی، امیر حسینی هروی، شیخ صفیالدین اردبیلی و... خیلیهای دیگر.
...
کتاب عَوارفُالمَعارف که من آنرا ارمغان دانش ترجمه کردهام، به آداب سیر و سلوک عارفان و سُنَن و معارف صوفیان پرداخته، و درواقع، معارف از دید نویسنده همین است. نسخ خطی کتاب که در آن اشعار خودش و دیگران، همچنین آیات و احادیث کم نیست، علاوه بر ایران، در برلین، وین، پاریس، لندن، منچستر، الجزایر، تونس و قاهره هم یافت شدهاست. عَوارفُالمَعارف غیر از فارسی، به آلمانی، ترکی، اردو، سندی (و بخشی از آن به فرانسه و انگلیسی)، ترجمه شدهاست. در زبان ترکی دو ترجمه از آن وجود دارد. یکی از مولانا محمود عارفی هروی صاحب مثنوی گوی و چوگان، که زمان شاهرخ فرزند امیرتیمور ترجمه شده، و دیگری برگردان احمدبن سعید بغوی است. «ریچارد گرمیلیچ» هم آن را از عربی به آلمانی ترجمه کردهاست.
"Die Gaben der Erkenntnisse"
«شریف جرجانی» بر کتاب سُهروَردی شرح نوشه، و چندین نفر ازجمله «ظهیرالدین عبدالرحمان بن علی شیرازی»، «اسماعیل بن عبدالمومن بن عبدالجلیل بن ابی منصور ماشاده»، صدرالدین جنید بن فضل آلله شیرازی، «قاسم داوود» و «ابو منصور اصفهانی» به زبان فارسی ترجمه کردهاند. عماد فقیه کرمانی هم آن را به عنوان طریقتنامه به رشته نظم کشیدهاست. عَوارفُالمَعارف یک مقدمه کوتاه و شصت و سه باب دارد که از شرح جزء به جزء آن میگذرم. عُمَر سُهروَردی که گفتهاند هم فقیه بود و هم صوفی، در کتاب عَوارفُالمَعارف اشاره میکند که آغاز هر عمل نیت و انگیزه آن است و اولین مطلب در نیت، یگانگی و اخلاص. او در کتابش بیشتر، از ماهیت تصوف، شرح حال صوفیان و طریقت آنان، حال و روز ملامتیان، فضیلت خانقاهیان و اختلاف احوال مشایخ در سفر و حضر، آداب سماع، ارزش و اهمیت تواضع و گذشت از خویش، اخوت و فتوّت، آداب طهارت و سّر آن و نیر مسائل فقهی...صحبت میکند. شاید هدف سُهروَردی از اشاره به مسائل فقهی، بی نیاز شدن صوفیان از کتب حوزه شریعت بودهاست. وی با اشاره به سخنی از پیامبر، تصوف را تصفیهٔ درون تعریف کرده، میگوید راه صوفیان، اول ایمان است، سپس علم و بعد ذوق. او نیز چون دیگر عارفان به ظاهر و باطن زیاد اشاره میکند حتی در مورد قران. در مورد آیه «و رتل القرآن ترتیلا» میگوید: «ظاهرش خواندن قرآن است به ترتیل… یعنی روشن خوانید قرآن و حرفها از یکدیگر گشاده دارید اما باطنش تدبر و تفکر است در معانی آن» وی راه صوفیان را از فقیهان جدا کرده، و علم صوفی را تخصیص میدهد به رهایی، رهایی مرغ جان، از قفس تن. او ازاینجهت معرفت صوفی را برتر از علم فقها میداند.
از اشارات جُنید و شرح شبلی برتریم - وز رموز بایزید و پور ادهم فارغیم
عَوارفُالمَعارف اندکی بعد از تألیف، جزو کتابهای درسی خانقاهها شد و در کنار «احیاءعلوم الدین»، «رساله قُشیریه» و «فصوص الحکم» به تعلیم و تعلم آن پرداختند و اصلاً برقراری بعضی از خانقاهها موکول به تدریس این کتاب بود. عَوارفُالمَعارف مانند رسالههای مشابه به هدف تعلیم اصول و مبانی تصوف به جویندگان آن نوشته شده و با استناد به آیات و روایات، و ربط دادن زهد به عشق، مطابقت طریقت و شریعت را توضیح میدهد. عُمَر سُهروَردی بر این باور بود که راه به سوی کمال انسانی و دستیابی بر حقائق معارف از رویارویی آدمی با آلودگیهای بیرون و درون، و از کدح و رنج میگذرد. در یک کلام از طریقت (طریقت در مقابل شریعت). برای کشف حقایق هستی، راهی که عُمَر سُهروَردی و امثال او پیش پای صوفیان میگذاشتند، بیشتر توسل به ذوق و اشراق بود تا برهان و استدلال. شایان ذکر است که صاحب عوارف هم، مثل هر انسان دیگری گل بی خار نبود. گرچه همانند اصحاب شریعت، خیلی قشری و ظاهربین نبود و از طریقت و معرفت سخن میگفت اما، در برابر آراء مخالف، تحمل چندانی نداشت. برای مثال اوحدالدبن کرمانی صوفی نامدار را زندیق خواند. شاید به این دلیل که وی به همراهی حتی غیرمستقیم سُهروَردی، با خلفای جور و امثال الناصرالدینالله انتقاد داشت و تقلید کورکورانه را زیر سؤال میبُرد.
اهل مکر و حیل بکوشیدند
به ریا روی دین بپوشیدند
شیخ شیاد دانه پاشیده
گرد او چند ناتراشیده
ریش را شانه کرده، پره زده
سرکه بر روی نان و تره زده
پنج شش جا نشانده حلقه ذکر
سر خود را فروکشیده به فکر
تا که میآورد ز در خوانی؟
یا که سازد برنج و بریانی؟
ایکه اندر فریب ایشانی
در فریب تواند، تا دانی
گر دهندت به دست بر بوسه
کاه پیشت نهند و سنبوسه
گه به باغ و به خانه خوانندت
گاه پیش ملک دوانندت
گر توانی تو بر گشای این بند
ورنه بنشین، به ریش خویش مخند
...
داوری سُهروَردی در مورد آثار فارابی و شفای بوعلی زیبنده او نبود. به جای پاسخ کلمه، با کلمه، بد و بیراه میگفت و اینکه آنان از غفلت و غرور حدیث نفس، سخنهای گستاخوار گویند...
شهابالدین ابوحفص عُمَر سُهروَردی گرچه با گفتار و کردار نیکویش و نگاه جمالشناسانه که به روایات و آیات قران داشت، از حمیت جاهلی به دور بود اما برخلاف آنچه مریدانش میپنداشتند نه از اشارات جنید و شرح شبلی برتر بود، نه از رموز بایزید و پور ادهم فارغ.
تا پیش از انقلاب ۱۳۵۷، شیر و خورشید، نماد ملی ایران بود. این نشان آمیزهای از فرهنگهای کهن میانرودان (بینالنهرین)، ایران، و اقوام دیگر است. از دوران سلجوقیان سکههایی با نقش شیر و خورشید را میتوان یافت. این نشان از سده نهم هجری (پانزدهم میلادی) بهطور ناپیوسته بر روی پرچمهای ایران نقش میبست. در دوران صفویه تعبیری شیعی/ایرانی پیدا کرد اما پس از آقامحمدخان قاجار، تعبیر شیعی آن رفتهرفته کمرنگ شد. شیر پیوند نزدیکی با شاهنشاهی در ایران داشتهاست و در دورههای هخامنشی، اشکانی و ساسانی در تندیسها و جامهای زرین و سیمین، خودش را نشان میداد. ردیفهایی از شیران، زینت بخش تخت و ردای شاهان هخامنشی بودهاست. در نقش رستم، اردشیر یکم را با زره و تصویر شیر برجسته میبینیم. برای عضدالدوله دیلمی، شیر نقش تزیینی داشت. در زمان خوارزمشاهیان سکههایی زده میشد که بر روی آن نقش خورشید بر پشت شیر آمده بود. مغولها نیز احترام به خورشید را دوباره در ایران گسترش دادند. قدیمیترین پرچم شیر و خورشیددار شناخته شده به سال ۸۲۶ هجری قمری (حدود ۱۴۲۳ میلادی) همزمان با دورهٔ تیموریان بر میگردد. این پرچم در مینیاتوری از شاهنامه شمس الدین کاشانی (منظومهای دربارهٔ جهانگشایی مغولان) به تصویر کشیده شدهاست. در حمله مغولان به حصار شهر نیشابور، سربازان مغول پرچمی مزّین به نشان شیر و خورشید را حمل میکردند. البته نشانهای دیگری هم داشتند. در نسخهای از شاهنامه در دوران حکومت مغولها، نگارهای وجود دارد که پرچمی را با تصویر شیر و خورشید در وسط آن نشان میدهد. احتمالاً این پرچم متعلق به ایلخانیان بودهاست، زیرا آنها هم این نقش را بر روی سکههای خود به کار میبردهاند. یعنی فقط نقش نجومی نداشتهاست. نشان شیر و خورشید در دوران صفوی مظهر حکومت و مذهب به نشانی رایج در درفشهای ایران بدل شدهبود. نماد شیر و خورشید را نخستین بار بدستور شاه اسماعیل دوم به رنگ طلایی بر روی پرچم ایران، سوزن دوزی کردند. این پرچم تا آخر دوره صفوی نیز درفش رسمی ایران بود. تفسیر صفویان از این نشان برمبنای ترکیبی از اسطورهها بخصوص شاهنامه فردوسی، و داستانهای اسلامی بود. از آنجایی که درفش عثمانیها در آن زمان و به عنوان رقیب صفویان، هلال ماه بود. صفویان، نشان شیر و خورشید را به عنوان نشان ملی خود برگزیدند. مُهر شاهنشاهی نادرشاه هم (در سال ۱۷۴۶) منقش به شیر و خورشید بود. یک نقاشی از زمان عباس میرزا موجود است. این تصویر صحنه پیروزی ایرانیان بر روسها در نبرد سلطانآباد در ۱۳ فوریه ۱۸۱۳ و در خلال جنگهای ایران و روس را نشان میدهد. لشکر ایران در این نبرد درفشی با نشان شیر و خورشید حمل مینمایند و شیر در این تصویر شمشیری در دست دارد. البته قدیمیترین نشان شیر و خورشید شناختهشده، سکهای است که بمناسبت تاجگذاری آقامحمدخان بسال ۱۷۹۶ ضرب شدهاست. این نقش در اوایل دوره قاجار به شکلی کاملاً ناهمسان روی سکهها، نشانها و پرچمها ظاهر شد. فتحعلی شاه قاجار به تقلید از نشان لژیون دونور فرانسه، نشان شیر و خورشید ایرانی را در ۱۲۲۲– ۱۲۲۵ پدیدآورد تا به دیپلماتها و مقامات اروپایی اعطا کند. به این ترتیب ایران دارای پرچمی رسمی با نشان شیر و خورشید شد. نشانی که بر پشت سکه یک قرانی متعلق به دوران پادشاهی فتح علی شاه قاجار نقش شدهاست دارای سپری با نگاره شیر و خورشید است. البته نگاره شیر و خورشید در این سکه فاقد شمشیر است. سکه مزبور متعلق به سال ۱۸۳۰ میلادی و از جنس نقره است. در میانههای دوره قاجار، روی تاق هشتی ساختمان باغ ارم شیراز، یک نقاشی مزین به شیر و خورشید تصویر شدهاست. در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه (سال ۱۲۴۷ خورشیدی)، تمبری در پاریس منتشر گردید که نگاره آن، نشان رسمی دولت وقت ایران (شیر و خورشید) بود. این نشان داخل دایرهای جا گرفته بود و در گوشههای تمبر، قیمت آن به فارسی ثبت شده بود.
...
در فضای هیجان زده روزهای نخست انقلاب ۱۳۵۷، بسیاری از نشانها از رونق افتاد. البته در سال ۱۳۸۷ تلاشی برای بازگرداندن سردر شیر و خورشید مجلس ایران صورت پذیرفت. اما با وجودی که این کار با استقبال افکار عمومی همراه بود و قانونگذاران ایران هم نسبت به این کار ابراز تمایل کرده بودند، این شیرها پس از دو روز دوباره به زیر کشیده شد.
۱۶ فوریه ۲۰۲۰، لاری تسلر درگذشت. او کی بود؟ مخترع Copy/Paste و از پیشاهنگان دنیای کامپیوتر ابتکارش به عملیاتی در استفاده از کامپیوترهای شخصی برمیگشت که به «کپی-پیست»، یعنی از اینجا بگیر و در جایی دیگر اضافه کن شهرت دارد. «جستوجو کن و جایگزین کن. حوزه کاری لاری تسلر پهنه برخورد انسان و ماشین بود و کوشید همگان بتوانند از کامپیوتر استفاده کنند. او بود که راهحلی برای ذخیرهسازی متنها بر روی حافظهٔ داخلی کامپیوتر (کپی یا کات) و سپس انتقال آن بهجای دیگری (پیست) پیدا کرد که همهٔ ما هر روز با آن سر و کار داریم. لاری تسلر Larry Tesler رفت اما «کپی-پیست»، ماند. زندگی آدمی پایان میپذیرد ولی هنر و دانش او جاودانه باقی میماند، گویی در این مورد نیز اصل بقای انرژی صادق است.
در تاریخ معاصر ایران ۶ نفر به مشیرالدوله مشهورند و زندهیاد ایرج افشار در یاداشتهای خود به آنان اشاره کردهاست. ۱- میرزا جعفرخان تبریزی مشیرالدوله مهندس باشی ۲- میرزا حسین خان قزوینی مشیرالدوله سپهسالار ۳- میرزا یحییخان قزوینی مشیرالدوله قزوینی وزیر خارجه ۴- میرزا محسنخان تبریزی معروف به «مظاهر» ۵- میرزا نصرالله خان نائینی مشیرالدوله ۶- میرزا حسن خان نائینی مشیرالدوله پیرنیا. لقب مشیرالدوله نخستینبار به میرزا جعفرخان تبریزی داده شد. بعد از درگذشت او میرزا حسین خان قزوینی این لقب را داشت و وقتی فوت کرد برادرش میرزا یحییخان قزوینی به مشیرالدوله ملقب گردید. پس از او، لقب مشیرالدوله را ناصرالدین شاه، به شیخ محسن خان مظاهر داد و بعد از درگذشت نامبرده، میرزا نصراللهخان مشیرالملک نائینی به لقب مشیرالدوله ملقب گردید و با رحلت وی، پسر بزرگش حسن که ملقب به مشیرالملک بود مشیرالدوله گردید.
پیام شاهنشاه به ملت ایران. [تاریخ سخنرانی، ۱۵ آبان ۱۳۵۷ است.]
ملت عزیز ایران در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش به تدریج ایجاد میشد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپاخاستید. انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تأیید من بعنوان پادشاه ایران و بعنوان یک فرد ایرانی نباشد. متأسفانه در کنار این انقلاب، دسیسه و سوء استفاده دیگران از احساسات و خشم شما، آشوب هرج و مرج و شورش نیز ببار آورد. موج اعتصابها نیز که بسیاری از آنها بر حق بوده اخیراً تغییر ماهیت و جهت یافت تا چرخهای اقتصاد مملکت و زندگی روزمره مردم فلج شود و حتی جریان نفت که زندگی مملکت به آن بستگی دارد، قطع گردد، تا عبور و مرور روزانه و تأمین مایحتاج زندگی مردم نیز تعطیل شود. ناامنی، اغتشاش و شورش و کشتار در بسیاری از نقاط میهنمان بجائی رسیدهاست که استقلال مملکت را در خطر انداختهاست. وقایع اسفباری که پایتخت را دیروز به آتش کشید، برای مردم و مملکت، دیگر قابل ادامه و تحمل نیست. در پی استعفای دولت و برای جلوگیری از اضمحلال مملکت و از بین رفتن وحدت ملی، برای جلوگیری از سقوط در هرج و مرج و آشوب و کشتار، و بمنظور برقراری حکومت قانون و ایجاد نظم و آرامش، تمام کوشش خود را در تشکیل یک دولت ائتلافی مبذول داشتم و فقط هنگامی که معلوم شد که امکان انجام این ائتلاف نیست، بناچار یک دولت موقت را تعیین کردیم. من آگاهم که بنام جلوگیری از آشوب و هرج و مرج، این امکان وجود دارد که اشتباههای گذشته و فشار و اختناق تکرار شود. من آگاهم که ممکن است بعضی احساس کنند که بنام مصالح ملی و پیشرفت مملکت و با ایجاد فشار، این خطر وجود دارد که سازش نامقدس فساد مالی و فساد سیاسی تکرار شود، اما من بنام پادشاه شما که سوگند خوردهام که تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنیعشری را حفظ کنم، بار دیگر در برابر ملت ایران سوگند خود را تکرار میکنم و «متعهد» میشوم که خطاهای گذشته و بی قانونی و ظلم و فساد دیگر تکرار نشده، بلکه خطاها از هر جهت جبران نیز گردد. «متعهد» میشوم که پس از برقراری نظم و آرامش در اسرع وقت یک دولت ملی برای برقراری آزادیهای اساسی و اجرای انتخابات آزاد تعیین شود تا قانون اساسی که خونبهای انقلاب مشروطیت است بصورت کامل به مرحله اجرا درآید، من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم. من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفویض شدهاست، هستم و آنچه را که شما برای بدست آوردنش قربانی دادهاید، تضمین میکنم، تضمین میکنم که حکومت ایران در آینده بر اساس قانون اساسی، عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از استبداد و ظلم و فساد خواهد بود. در وضع فعلی برقراری نظم و آرامش برای جلوگیری از سقوط و اضمحلال ایران وظیفه اصلی نیروهای مسلح شاهنشاهی است که همیشه با حفظ ماهیت ملی خود متکی بر ملت ایران و وفادار به سوگندهای خود بوده و هست، باید با همکاری شما هموطنان عزیزم این نظم و آرامش هرچه زودتر برقرار شود تا دولت ملی بعدی که استقرار آزادیها، اجرای اصلاحات و بخصوص برقراری انتخابات آزاد را بر عهده خواهد داشت در اسرع وقت کار خود را شروع کند. من و شما در این سی و چند سال وقایع حساسی را دیدهایم و خطرات بسیاری را پشت سر گذاشتهایم. امیدوارم در این لحظات حساس و خطیر و سرنوشتساز، خداوند بزرگ ما را مشمول عنایت خود فرماید تا بتوانیم در کنار هم به هدفهای اصلی که آسایش و رفاه و آزادی و سربلندی ایران و ایرانی است برسیم. من در اینجا از «آیات عظام و علمای اعلام» که رهبران روحانی و مذهبی جامعه و پاسداران اسلام و بخصوص مذهب شیعه هستند، تقاضا دارم تا با راهنماییهای خود و دعوت مردم به آرامش و نظم برای حفظ تنها کشور شیعه جهان بکوشند. من از «رهبران فکری» جوانان میخواهم تا با دعوت آنان به آرامش و نظم، راه مبارزه اصولی برای برقراری یک دمکراسی واقعی را هموار کنند. من از شما «پدران و مادران» ایرانی که مانند من نگران آینده ایران و فرزندان خود هستید میخواهم که با راهنمائی آنان مانع شوید تا از راه شور و احساسات در آشوب و اغتشاش شرکت کنند و بخود و به میهنشان لطمه وارد سازند. من از شما «جوانان و نوجوانان» که آینده ایران متعلق به شماست میخواهم تا میهنمان را به خون و آتش نکشید و به امروز خود و فردای ایران ضرر نزنید. من از شما «رهبران سیاسی جامعه» میخواهم تا به دور از اختلافهای عقیدتی و با توجه به موقعیت تاریخی حساس و استثنایی کشورمان، نیروهای خود را برای نجات میهن بکار برید. من از همه شما «کارگران و کارکنان و دهقانان» که با کوششهای خود چرخهای اقتصادی کشور را به حرکت درمیآورید میخواهم تا با فعالیت هر چه بیشتر در حفظ و احیای اقتصادی کشور بکوشیم. من از همه شما هموطنان عزیزم میخواهم تا به ایران فکر کنیم. همه به ایران فکر میکنیم. در این لحظات تاریخی بگذارید همه با هم به ایران فکر کنیم. بدانید که در راه انقلاب ملت ایران علیه استعمار، ظلم و فساد من در کنار شما هستم و برای حفظ تمامیت ارضی، وحدت ملی و حفظ شعائر اسلامی و برقراری آزادیهای اساسی و پیروزی و تحقق خواستها و آرمانهای ملت ایران همراه شما خواهم بود. امیدوارم در روزهای خطیری که در پیش داریم، خداوند متعال ما را مورد عنایت و لطف خود قرار داده و همواره مؤید و حافظ مُلک و ملت ایران باشد. انشاء الله تعالی.
نیست کاری کاو اثر برجای نگذارد - گرچه دشمن صد در او تمهیدها دارد
دیماه ۱۳۵۷، دانشگاه تهران در تحصن بود. پنجم دی، استادیار دانشگاه پُلیتکنیک، دکتر کامران نجاتالهی بیجاری، در حمله مأمورین نظامی در خیابان ویلا، بر زمین افتاد. گفته میشود واقعه ۱۷ شهریور (کشتار تظاهرکنندگان در محلات فقیرنشین جنوب تهران و همچنین میدان ژاله)، آرام و قرارش را گرفته بود. هنگام تشیع جنازه که با حضور آیتالله طالقانی و انبوه مردم صورت گرفت، مأمورین انتظامی به سوی مردم آتش گشودند ودشماری کشته و زخمی شدند و تظاهرکنندگان برآشفتند. چندی بعد در روزنامه اطلاعات پیامی از قول مادر دکتر کامران منتشر شد که به این واقعه اشاره داشت «ایران بیشه شیران و مرکز دلیران است. دل هر سنگی که میشکافیم، قلب دلیری از ایرانیان را در آن میبینیم… آفرین بر آن رادمردان و جوانان پرشور و غیوری که با خون سرخ خود دامان دماوند و الوند را پر از گل سرخ نمودند. درود بر روان پاک آن شهدای گلگونکفن که در تشییع جنازه فرزندم کامران نجاتاللهی و در زیر رگبار مسلسل جان باختند...»
من سالها پیش در مقاله ژاله خون شد؛ هفده شهریور، آغازِ پایانِ رژیم شاه، نشان دادهام که تعداد کل شهدای ۱۷ شهریور سال ۵۷ در سراسر تهران ۸۷ نفر بود و میدانیم شمار کسانیکه آبان ۹۸ به خاک افتادند به مراتب بیشتر بود.
«هیچ انقلابی، هر قدر هم که درها را به روی تودههای تهیدست گشوده باشد، هرگز به دست این تودهها آغاز نشده است و هیچ انقلابی، هرقدر هم که دامنهی ناخرسندی و حتی توطئه در کشوری گسترده باشد، هرگز به علت فتنهجویی و آشوبگری به وجود نیامده است. به طور کلی باید گفت که هرجا اقتدار سازمان سیاسی کشور به راستی سالم و پابرجا باشد، یعنی در اوضاع امروزی، هر جا که بتوان مطمئن بود نیروهای مسلح از مقامات کشوری اطاعت میکنند، حتی امکان وقوع انقلاب هم وجود نخواهد داشت. علت اینکه ظاهراً انقلابها در مرحلهی بدوی با سهولتی شگفتانگیز پیروز میشوند این است که برپاکنندگان انقلاب نخست تنها لازم است رشتهی قدرت را از دست رژیمی بیرون بیاورند که آشکارا دچار از همپاشیدگی است. بنابراین انقلابها را همیشه باید معلول سقوط اقتدار و مرجعیت سیاسی دانست نه علت این سقوط. ولی بر اساس این مقدمه نمیتوان نتیجه گرفت که هرجا حکومت فاقد مرجعیت و احترام شد، همیشه انقلاب به وقوع میپیوندد. به عکس، تاریخ نشان میدهد که برخی رژیمهای کهنه و مهجور به طور شگفتانگیز و حتی غیرطبیعی عمر دراز داشتهاند… حتی هنگامی که فقدان مرجعیت کاملاً عیان باشد، انقلاب به شرطی رخ میدهد و پیروز میشود که عدهای کافی، منتظر واژگونی حکومت و آماده برای به دست گرفتن زمام قدرت، مشتاقانه بخواهند که برای رسیدن به یک هدف مشترک تشکیلاتی به وجود آورند و متفقاً اقدام کنند.»
از درون شب تار، میشکوفد گل صبح، و در نهایت، بگذرد این روزهای تلخ تر از زهر، چرا که زندگی فراتر از سرکوبگرانش خواهد زیست اما...اما از آنجا که گذشته، پیشدرآمدِ اکنون است، و در آینهِ اکنون، سایههایی از آینده ، هرچند غبارآلود و تار، سرَک میکشند، یک هشدار مهیب به ما، به همه ما، زُل میزند! اکنون نه چیزی به دار است نه به بار، اما از همین حالا، مدعیان صاحباختیاری مقاومت، فکر و گفتمان مخالف را برنمیتابند و فلاخَن به دست، تهمت و لجن میپراکنند و حتی در به کرسینشاندنِ اتهام یکی از عاملین اسیرکُشی سال ۶۷، سنگ میاندازند...
فرض کنیم مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی حل خواهد شد! آیا زمانیکه کفها از جلوی سیل خروشان کنار روند فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً و ارتجاع غالب - این حکومت پلید - گورش را گم کند با استبداد مخوف دیگری - استبداد تشکیلاتی – روبرو نخواهیم شد؟ در شرایطی که برخلاف آرزوی لسان الغیب حافظ شیرازی، «دُور فلکی یک سره بر منهَج ظلم است» و خیل ظالمان ریشخندکنان، راه به منزل میبرند، هشدار مهیب فوق بسیار جدی است. درنگ کن درنگ کردنى، روشن میگردد تاریکى.