یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ / Sunday 24th November 2024

 

 

ری و روم و بغداد (۳۸)

  
 
آهنگ آغاز ویدئو In a Persian Market است. یک قطعهٔ ارکستری ساختهٔ «آلبرت کتلبی» Albert W.Ketelbey آهنگ‌ساز بریتانیایی است. این قطعه نخستین بار سال ۱۹۲۰ اجرا شد. کتلبی در این قطعه برای تصویر کردن یک بازار قدیمی ایرانی با حرکت پرجنب و جوش مردم تلاش می‌کند. 

اندیشیدن، به درنگ کردن نیاز دارد، به مکث و خیرگی، ولو در نیمروز و با صدای پای کبوتران! چیزی که آشکارا با منطق کلی دوران ما و سازوکار حاکم بر مدیا، رسانه‌ها و واسطه‌ها و شبکه مجازی که ما را زندانی خود کرده، در تضاد است.

خانم‌ها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگ‌ورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام می‌کنم. این مطلب به یک موضوع واحد نمی‌‌پردازد. مثل خیالات آدمی که ری و روم و بغداد را درمی‌نوردد و دَم به دَم حالی به حالی می‌شود؛ دَرهم و بَرهم، پیچیده، ازهم‌پاشیده‌ و همراه با استعاره‌ است. مطالب پراکنده است و بهم ربط ندارد. تنها ممکن است یادآور این یا آن خاطره و سرگذشت باشد. همین و بس. 
بتدریج بخشهای دیگر تدوین می‌شود.
_____________________________
تیغ اُکام
 
ویلیام اکام منطق‌دان و فیلسوف انگلیسی سال ۱۲۸۵ (میلادی) در جنوب لندن زاده شد. وی مدتی در پاریس به تدریس مشغول بود و در مبارزه‌ای که میان کلیسا و دولت در جریان بود، به طرفداری از ناسیونالیسم برخاست و در نتیجه مغضوب کلیسا شد و ناگزیز، به حاکم باواریا در آلمان پناه برد. وی تلاش می‌کرد علم را از چنگال کلیسا برهاند و ازهمین‌رو، پاپ تکفیرش کرد. سال ۱۳۴۹ (میلادی)، که مرگ سیاه اروپا را فراگرفته بود، اکام به علت بیماری طاعون درگذشت. وی از پیش‌گامان نام‌گرایی بود. اصل ایجاز در توصیف و الگوسازی از اوست. تکیه کلامش این بود: Numquam ponendo est pluritas sine necessitate
به زبان ساده یعنی احتمال صحیح بودن توضیح ساده تر ،بیشتر است. این اصل با نام تیغ اوکام Occam's razor معروف است. اصل گرایش به سادگی، اصل ایجاز. اوکام معتقد بود که در بحث از پدیده ها و وقایع به صورت علمی، نظریه ای که پیچیده تر باشد احتمال بروز اشتباه در آن بیشتر است، و بنابراین، در شرایط مساوی بودن سایر موارد، توضیح ساده تر، احتمال صحیح بودنش بیشتر است. پس میان دو نگره که توان توصیف و پیش‌بینی یکسانی دارند، ساده‌ترین را بگزین. در مواقعی که باید برای چیزی توضیحی پیدا کنیم، باید همیشه حداقل فرض‌های لازم را به کار بگیریم. بدون ضرورت نباید وجود چیزی را قطعی فرض کرد. چرا؟ چون برخلاف تصور احتمال درست بودن توضیحات ساده‌تر بیش‌تر از پیچیده‌ترها است. طبیعت هم ساده است و تسلیم عللِ زائد و تجملی نمی‌شود.
...
البته اولین کسی که به این اصل اشاره داشت ارسطو بود. وی در کتاب پنجم طبیعیات خود گفته: «طبیعت برای عمل، کوتاه‌ترین راه ممکن را اختیار می‌کند.» مضمون آنچه تیغ اکام، برجسته نموده، در ابداع نظریه‌های علمی کاربرد داشته و بیانگر این است که اگر دو نظریه مشابه دارید که به نتیجه‌ای یکسان می‌رسند، آن که ساده‌تر است، ارزش بیش‌تری دارد. در علم آمار برخی اوقات دو مدل آماری مختلف می‌توان یافت که هر دو مشاهده‌های انجام شده را توضیح می‌دهند. این دو مدل ممکن است دارای پارامترهای آزاد متفاوتی باشند. افزایش پیچیدگی مدل (افزودن پارامترهای آزاد اضافی) باعث کاهش احتمال درست بودن آن مدل می‌گردد. مضمون تیغ اُکام، ترویج ساده‌انگاری نیست و نمی‌خواهد ما را از جستجو برای توصیفات دقیق‌تر بازدارد. بقول اینشتین «هرچیز را باید تا آن‌جا که ممکن است ساده کرد، اما نه ساده‌تر از آن.»
...
دو شاهکار معماریِ بارسلونا ، ساگرادا فامیلیا که آنتونی گاودی طراحی کرده و  عمارت «پاویون بارسلونا» که «لودویگ میس فن در روهه»  ساخته، با هم بکلی متفاوت‌اند. کلیسای گاودی پرزرق‌وبرق و پیچیده است، اما پاویون بارسلونا، یا عمارت کلاه فرنگی «مایز» در آن شهر، ساده و در اوج ایجاز ساخته شده‌است. در بنای مزبور شیشه و سنگ به شکل بارزی اجزای مسطحی از فضا هستند. فضاهایی که به کمک ترکیب افقی از سطوح انتزاعی تشکیل شده‌است و عرصه نا مشخصی دارد و نشانگر این اصل که «کمتر بیشتر است» Minimalism کمینه گرایی و هنر موجز.  که تیغ اکام را تداعی می‌کند. 
به سحن اینشتین اشاره شد. وی این را هم گفته است: «به‌سختی می‌توان انکار کرد که هدف اصلی نظریۀ علمی این است که عناصر پایۀ غیرقابل‌فروکاهش را تا جایی که ممکن است، ساده و کم کند؛ بدون اینکه مجبور باشد از بازنمایی کامل یک دادۀ تجربه دست بکشد.» بنابراین تلاش برای یافتن ِنظریه‌های ساده، لازمه‌‌اش کند و کاو بیشتر و فعالیت علمی است. نباید این ارزش دادن به ساده‌سازی ما را به ساده‌انگاری بکشاند و ما را از جست‌وجوی توصیفات دقیق‌تر باز دارد. 
_____________________________
«کارمن» ژرژ بیزه
«کارمن» Carmen اشاره به دختر زیبای کولی اسپانیایی است که «ژرژ بیزه» Georges Bizet از آن پرآوازه‌ترین اپرای جهان را ساخته‌است. خود خواهی و تملک که عشق نیست. عشق فرزند آزادی است. ژرژ بیزه Georges Bizet آهنگساز شهیر فرانسوی و خالق آثاری چون صیادان مروارید و اپرای جمیله، اثر جاودانه دیگری به نام اپرای کارمن دارد. داستان کارمن براساس نوشته‌اى از نویسنده فرانسوى «پروسپه مورى مى» Prosper Mérimée تنظیم شده که البته او نیز براى تکمیل نوشته خودش از منابع قدیمی‌تر بهره جسته‌است. این اپرا به زندگى پرفراز و نشیب کولى‌ها و عشق‌هایى که در جریان زندگى آن‌ها شکل مى‌گیرد، پرداخته‌است. محل وقوع حوادث آن در کشور اسپانیا مى‌گذرد و شاید به همین دلیل بیزه، از ملودى‌هاى محلى اسپانیایى نیز در کار خود استفاده کرده‌است. کارمن(دختر زیبای کولی) چندین و چند به اصطلاح خاطرخواه داشت که واله و شیدایش بودند. آن «عشاق سینه چاک» برای تور زدن او، با پرچم «عشق» وارد میدان شدند و سر تصاحب آن کالا (و نه آن انسان)، همدیگر را لت و پار کردند و دست آخر هم، خود کارمن با تیغِ کبر و خودبینی، غرقه به خون شد و بر زمین افتاد. یکی از پیام‌های اپرای کارمن این است که اگر ما برای رفع نیازهای خود به چیزی یا به انسانی نیازمند باشیم، این نیاز میان ما، نوعی وابستگی ایجاد می‌‏کند، ولی این وابستگی(یا عادت) را نباید با کشش عاشقانه یکی بدانیم. هر عادت یا هوس زودگذری را عشق نامیدن جفاست. خود خواهی و تملک که عشق نیست. عشق فرزند آزادی است...
_____________________________
  Performance Art و پلیدی در داوری
 
_____________________________
انقلاب صنعتی و زغال سنگ
زغال‌سنگ نام کانی سیاه‌رنگی است که از پسماند مواد گیاهی دوران‌های قدیم زمین‌شناختی (میلیون‌ها سال پیش) تشکیل شده‌است و به‌عنوان سوخت و نیز مادهٔ اولیهٔ برخی صنایع شیمیایی برای تولید گاز، کُک، روغن، قطران و غیره استفاده می‌شود. البته برخی از زمین‌شناسان معتقدند که زغال‌سنگ کانی نیست. بخش بزرگی از جِرم زغال‌سنگ کربن است. از دیگر ترکیبات زغال‌سنگ هیدروژن، نیتروژن، اکسیژن و گوگرد است. انواع زغال‌سنگ در دوران‌های گوناگون زمین‌شناسی و تحت شرایط مختلفی به وجود آمده‌اند. می توان گفت زغال‌سنگ از فشرده شدن و تحمل گرما برخی گیاهان به وجود می‌آید که اکثراً از گیاه سرخس می‌باشد.
۲۲ آوریل ۲۰۱۷– دوم اردیبهشت ۱۳۹۶، نمادی از پایان مهمترین دوره‌ی تاریخی زندگی بشر است. تاریخی که به عنوان دوران مدرن می‌شناسیم. بیش از دویست سال پیش برای اولین بار انگلیسی‌ها ذغال سنگ را به عنوان سوخت بکار گرفتند. انرژی حاصل از سوختن آن حداقل سه برابر انرژی سوزاندن چوب بود. انقلاب صنعتی از انگلستان آغاز شد و این کشور را در آن دوران به بزرگترین قدرت جهانی تبدیل کرد. ۲۲ آوریل ۲۰۱۷– دوم اردیبهشت ۱۳۹۶، انگلیس استفاده از این روش را برای همیشه تعطیل کرد تا برای تأمین انرژی، به منابع متنوع و منعطف روآورَد، نیروگاه‌های هسته‌ای. نیروگاه‌های بادی، سوزاندن زیست‌توده (biomass) - یک منبع تجدیدپذیر انرژی است که از مواد زیستی به دست می‌آید. هرچه که در طبیعت با منشأ زیستی به وجود آمده در پایان و تخمیر اجزای آن بیومس است. حدود ۴۰ درصد برق جهان در نیروگاه‌های زغالی تولید می‌شود. اولین روز کاری بدون زغال‌سنگ از زمان انقلاب صنعتی، نقطه عطفی در تحول نظام انرژی بشمار می‌رود. آخرین معدن عمیق زغال سنگ بریتانیا در سال ۲۰۱۵ تعطیل شد.
...
تقریبا هرچه در این دنیا می‌شناسیم، از این دوران شروع شد. بیراه نیست اگر بگوییم هرجا کلمه‌ی مدرنیته و مدرنیسم را دیدید، می‌توانید روی آن خط بکشید و بنویسید دوران انقلاب صنعتی. تمام مفاهیمی چون سرمایه‌داری و سوسیالیزم، جهان اول و دوم و سوم، فلسفه‌ی سیاسی و فقر و ثروت و ماشین و کارخانه و حتا آلودگی هوا همگی واکنش‌های بشر به این دوران بوده‌است. هیچ دورانی به اندازه‌ی دوران انقلاب صنعتی زندگی بشر و مناسبات اجتماعی و حتا هویت ملی و فردی ما را تحت تاثیر قرار نداده‌است. پیشرفت‌های بشر تاکنون همگی وابسته به این دوران بوده‌است. درعین حال برای اولین بار مفهوم فقر به شکل طبقه‌ی اجتماعی با شروع انقلاب صنعتی در همان انگلستان شکل گرفت. آن را به خوبی در داستان اولیور تویست می‌بینید. 
_____________________________
داستان دکتر جکیل و آقای هاید
کتاب دکتر جکیل و آقای هاید، یا بهتر بگویم «مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید» Strange Case of Dr Jekyll and Mr Hyde رُمانی عبرت‌انگیز است که سال ۱۸۸۶ نویسنده اسکاتلندی «رابرت لوییس استیونسون» Robert Louis Stevenson نوشته و بنوعی به ما، به همه ما مربوط است. تقابل خوبی در برابر بدی، خیر در برابر شر و در بیانی دیگر دوگانگی شخصیت (امری که روانشناس شهیر زیگموند فروید را نیز به خود مشغول داشت) محور اصلی این کتاب است. در این رُمان، فردی به‌نام دکتر جکیل، که به مبحث دوگانگی شخصیت علاقه‌مند است، دارویی برای جداکردن جنبه‌های زشت و زیبای انسانی‌اش می‌سازد. از جنبه‌های بد، آدمی زشت‌خوی به نام آقای هاید پدید می‌آید که به خاطر منافع خویش بی‌مُروتّی پیشه کرده، به نزدیک‌ترین دوستانش هم پُشت می‌کند و در مورد آنان به داوری‌های پلید دست می‌زند و در نهایت با جنایت و قتل هم آلوده می‌شود. دکتر جکیل که دیگر نه قادر به کنترل آقای هاید است و نه می‌تواند از قالب او خارج شده و به صورت اصلی خود برگردد، خودکشی می‌کند.
...
پاگرفتن خُلق و خوی شیطانی در انسان براستی تامل‌برانگیز است. بی‌جهت نیست که این اثر شگرف قرن نوزدهمی، تاکنون نیز تازگی خود را از دست نداده‌است. رُمان مزبور کشمکش درونی بد و خوب هر انسان را به نمایش درمی‌آورد. مضمون داستان دکتر جکیل و آقای هاید، تا حدودی به کتاب Двойник [دوای نیک] همزاد (دوگانه)، اثر داستایوفسکی شباهت دارد. کسی که روبه‌روی آقای گالیادکین (قهرمان داستان) نشسته بود، همان اسباب وحشت و موجب ننگ وی، همان کابوس مجسم شب گذشته‌‌اش، کسی نبود جز خودش. گالیادکین بود.
مضمون داستان دکتر جکیل و آقای هاید، همچنین به «تصویری از دوریان گری» The Picture of Dorian Gray اسکار وایلد شباهت دارد. دوریان‌گری که زیبا و مهربان به نظر می‌رسید و خیلی‌ها مفتونش می‌شدند، وقتی آن رویش عیان شد، همه دیدند که چقدر پست و شیطانی‌ست.
...
رُمان دکتر جکیل و آقای هاید در نگارش آثار مشابه تأثیر داشته‌است. ازجمله، «مردی که با شیطان ملاقات کرد» نوشته جیمز کاربت، «جکیل لگاسی» The Jekyll Legacy نوشته رابرت بلاچ و اندره نورتن، «مری ریلی» نوشته والری مارتین و… ویکتور فلمینگ، در سال ۱۹۴۱ داستان دکتر جکیل و آقای هاید را در یک فیلم سینمایی به تصویر کشید که به‌فارسی هم دوبله شده، فیلمهای دیگری نیز با اشاره به داستان مزبور ساخته شده‌است. دکتر جکیل و آقای هاید منبع الهام بسیاری از فیلم‌های کمدی هم شده، ازجمله یکی از قدیمی‌ترین کارتون‌های تام و جری، دکتر جکیل و آقای موش… از ذکر آثار مشابه می‌گذرم.
...
حرف اصلی این رُمان چیست؟ این است که در درون هر یک از ما یک دکتر جکیل و یک آقا یا خانم هاید وجود دارد که دائم دست به توجیه می‌زند تا خودش ذلت و بندگی خودش را نبیند، نان را به نرخ روز می‌خورد و هر طرف باد بیاید هی‌شون می‌کند! کاش تا همین‌جا بود.
...
آن وجه پلید کاسبکار، ما را به داوری‌های آلوده هم می‌کشاند و آنقدر کور و مسخ می‌شویم که خود را گم کرده، با آن غریبه می‌شویم و دیگر خود را نمی‌شناسیم. به قول حکیم سنایی در حدیقه
دل و گل دان سرشتهِ آدم
این بر آن، آن بر این، بشُد در هم
...
الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَه، انسان خودش را خوب می‌شناسد حتی اکر توجیه کند. مستر هاید درون ما سمت وزش باد را خوب می‌شناسد و از همین رو، نه تنها چشم بر پلشتی و بی‌مروتی می‌بندد، بلکه عمله ارتجاع غالب و مغلوب می‌شود. آدمی شایسته نیست که ابزار کس دیگری قرار بگیرد اما وقتی با خود بیگانه می‌شویم، زیبایی و خیر درون ما مغلوب زشتی و شر می‌شود. خیر و شر (و به زبان داستان‌های اساطیری فریدون و ضحاک، ایرج و تور) همواره با ما همراه هستند به سادگیِ زندگی، فقط کافی است آن‌ها را ببینیم. آیا آنچنانکه پیامبران و عارفان هم گفته‌اند، در نهاد هر بشر، گرگی پنهان شده و بسیاری از ما اسیر او شده‌ایم؟
...
همه داستان، جدال همیشگی خیر و شر است که جان‌مایه ادبیات جهان را هم تشکیل می‌دهد. ایلیاد و اودیسه، شاهنامه و هفت پیکر نظامی، فاوست گوته، جنگ و صلح تولستوی، خاطرات خانه مردگان داستایفسکی، دُن آرام شولوخوف، سالار مگس‌های ویلیام گلدینگ، سوگ سیاوش شاهرخ مسکوب، شازده احتجاب گلشیری و کلیدر دولت‌آبادی، و…این جدال را به تصویر کشیده‌اند. همچنین است نمادهای تصویری خیر و شر در اساطیر ایرانی، در بسیاری از آثار باستانی، و در نگاره‌ها و نقوش تزئینی، که همه به رویارویی نیکی و بدی در درون آدمی اشاره دارد. گویی ما آمیزه‌ای از خیر و شر هستیم اما در این نبرد بیشتر، مغلوب وسوسه‌های نیمه تاریک خویش می‌شویم.
...
آلفرد هیچاک در فیلم «سایه یک شک» که دوگانگی را به تصویر کشیده، نشان می‌دهد زیبایی و زشتی درون آدمی احساسات غریبی بین‌شان در جریان است، گاه با هم می‌ستیزند و گاه با هم کنار می‌آیند و بیشتر مواقع این خیر است که مغلوب شر می‌شود. گاه با هم می‌ستیزیم (با خود خودمان) و گاه با هم سازش می‌کنیم. سازش پلید و متأسفانه چنان‌که افتد و دانی، بیشتر مواقع این خیر است که مغلوب شر شده، له می‌شود. گاه با ستم خو می‌گیریم، بی مروتی پیشه کرده، توجیه می‌کنیم. بگذریم که چراغ حقیقت در طوفانِ کشمکش‌ها نخواهد مُرد و بر چهره معصومش شکنی و غبار نخواهد نشست. 
_____________________________
هیچ کوانتومی و هیچ فلسفی
 
_____________________________
تنها منطق و ریاضی یقین‌آور است
در جهانی که ما بسر می‌بریم(در عصر مدرنیته)، تنها منطق و ریاضی یقین‌آور است و گفته می‌شود قوانین‌شان قطعی و همه‌جایی است. مَنطِق دانش شناسایی و ارائهٔ روش درست اندیشیدن (تعریف کردن و استدلال کردن) است. در این جهان ماکرو، جهانی که مولود برخورد احتمالی ملکولها و اتمهاست، هیچ قانون قطعی غیراحتمالی پیدا نمی‌کنیم. (مَنطِق، دانش شناسایی و ارائهٔ روش درست اندیشیدن، تعریف کردن و استدلال کردن است)
_____________________________
اولین تیم فوتبال در ایران
 
_____________________________
رقص شعر تن است و شریعت با آن بیگانه
با من تا پایان راه عشق برقص
ترانه «با من تا پایان راه عشق برقص» Dance Me to the End of Love، کششی لطیف و رابطه‌ای عاطفی و عمیق را که چونان یک نهال زیبا سر از خاک برآورده و به برگ و بار نشسته، به تصویر می‌کِشد. نهالی که البته با گِردباد زمان گلاویز خواهد شد. با من تا پایان راه عشق برقص، گرچه به عنوان ترانه‌ای عاشقانه شناخته می‌شود، اما خواننده و ترانه‌سرای آن لئونارد کوهن Leonard Cohen بنوعی به هولوکاست ربط داده و گفته‌است شعر آن وقتی در ذهنم شکل گرفت که شنیدم در جوار یکی از اردوگاه‌های مرگ -کوره‌های آدم سوزی - در حالی که جنایت در حال رخ دادن بود، و افراد یکی بعد از دیگری جان می‌باختند، یک گروه نوازنده مجبور به نواختن موسیقی کلاسیک بودند. ازهمین رو در متن ترانه از سازی سوزان (ویلون آتشین) صحبت می‌شود. «با ویولنی آتشین مرا به سوی زیبایی‌ات برقصان». ترانه «با من تا پایان راه عشق برقص» شنونده دردمند را در خود می‌برَد و به شعف و غم می‌کشانَد، غمهایی که از جنس غصه نیست. غم‌هایی که قدمش مبارک باد. در شرایطی که ایران خاک پاک ایزدی در حصار ظلمت اهریمن است و دشمنان رحمت و مهر بر آن یأس و محنت می‌بارند، به امید، به شور و شادی و به موسیقی و رقص نیاز داریم. به رقص، که شعر تن است و شریعت با آن بیگانه. در اینجا به مضمون ترانه Dance Me to the End of Love اشاره می‌کنم.
...
برقص با من، برقص تا پایان عشق برقص با من با زیبایی‌ات، با ویولنی آتشین با سازی سوخته
مرا با دستان عریانت‌، لمس کن و لمس کن با دستان پوشیده‌ات با من تا پایان راه، تا پایان عشق برقص برقص با من تا از تنگنای هراس، به آرامش بگذرم. مرا بردار مثل شاخه‌ای زیتون. بردار و کبوتری باش که به سمت خانه پرواز می‌کند با من برقص، برقص تا پایان راه و تا نهایت عشق برقص و به‌آرامی نشانم بده آن‌چه را که تنهـا حدودش را می‌دانم. آه، بگذار تا زیبایی‌ات را به تماشا بنشینم وقتی میدان خالی از اغیار است. بگذار تا حس کنم خرامیدن‌ات را، مجالی ده برای لمس لرزش تن زیبایت، آنگونه که رسم بابلیان است آنسان که بابلیان می‌رقصند، بگذار رقصت را ببینم، به آرامی نشانم ده آنچه را که تنها من مرزهایش را می‌شناسم. برقص با من برقص برقص تا پایان عشق. برقص با من تا جشن عروسی‌ات برقص، نرم و عرق‌ریزان برقص به نرمی و طولانی برقص برقص. هر دوی ما زیر سایه عشقیم. در پناه عشق‌ و در فراز آن هستیم به رقص آر مرا به رقص آر مرا تا آخر کار، تا نهایت عشق به رقص آر مرا سوی کودکانی که می‌خواهند زاده شوند، سوی پرده‌هایی که بوسه‌های‌‌ من و تو پوسیده‌شان می‌کند ‌و از همه‌ی نخ‌های پاره‌شده، چادر سرپناهی بساز، یک خیمه بر‌پاکن هرچند که تار و پودش بگسلد خیمه‌ای به پا کن، حتی پاره‌پاره و برقص با من تا انتهای عشق. برقص با من با ویولنی آتشین با ساز سوزان با زیبایی‌ات. برقص با من تا از دل وحشت و تنگنای هراس، به آرامش بگذرم لمس کن مرا با دستهایت، با دستان برهنه‌ات مرا لمس کن... ...برقص با من تا پایان عشق تا پایان عشق تا پایان عشق
https://www.youtube.com/watch?v=hs19nR_JlWs

 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 
 
 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook