ری و روم و بغداد (۴۰)
https://www.youtube.com/watch?v=ZfWX1K65P9A&t=18s
http://hamneshinbahar.net/mp3files/ReyoRumoBaghdad-40.mp3
خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام میکنم. این مطلب به یک موضوع واحد نمیپردازد. مثل خیالات آدمی که ری و روم و بغداد را درمینوردد و دَم به دَم حالی به حالی میشود؛ دَرهم و بَرهم، پیچیده، ازهمپاشیده و همراه با استعاره است. مطالب پراکنده است و بهم ربط ندارد. تنها ممکن است یادآور این یا آن خاطره و سرگذشت باشد. همین و بس.
بتدریج بخشهای دیگر تدوین میشود.
________________________
خولیو آنگیتا
خولیو آنگیتا Julio Anguita سیاستمدار با اخلاق اسپانیایی، ۱۶ مه ۲۰۲۰ به میهمانی خاک رفت. فرهنگورزان و دانشوران در اسپانیا بویژه در شهر «کوردبا»، از او که به califa rojo (خلیفه سرخ) شهرت داشت، به زیبایی و نیکی یاد میکردند و اینکه سیاستمداری با اصول بود با مرتجعین کنار نمیآمد و در این مبارزه، پا روی وجدان و اخلاق نمیگذاشت. اگرچه میراث اخلاقی، سیاسی و فکری خولیو آنگیتا در یادها خواهد ماند، اما چنین کسانی به راحتی جایگزین نمیشوند.
نوشتههای «خولیو آنگیتا»
◄Corazón Rojo (قلب سرخ)
◄La Globalización Neoliberal y sus repercusiones en la educación
(جهانی سازی نولیبرال و تأثیر آن در آموزش)
◄El Tiempo y la Memoria (زمان و حافظه)
________________________
نامهِ امیرکبیر در مورد عَمّهِ ناصرالدّین شاه، جَعلی است
در این مطلب دستخط جعلی منسوب به امیرکبیر - در مورد عَمّهِ ناصرالدّین شاه - را که بیش از ۷۰ سایت و وبلاگ توی بوق کردند، در مجلس ششم توسط حجتالاسلام مهدی کروبی قرائت شد و در تلویزیون حکومتی، آقای خسرو معتضد از آن با عنوان «سند»!! یاد کرد، مورد بحث قرار میدهم. یادآوری کنم که زنده یاد دکتر ایرج افشار (در شماره ۳۱ مجله بخارا و در بخش پارهها و تازههای ایرانشناسی) در به اصطلاح سند مزبور تشکیک نموده و جعل عریضه به افتخار امیرکبیر را زیر سئوال بردند. به خون غلطیدن امیرکبیر در حمام باغ فین کاشان، حسنک وزیر را(که به فتوای خلیفهی بغداد تحت عنوان قرمطی به دار آویخته شد)، عمیدالملک کندری(وزیر طغرل و آلب ارسلان که خونش در مرو به زمین ریخت و سرش به نیشابور برده شد)، و میرزا ابوالقاسم خان قائممقام را که به دستور شاه خفهاش کردند، بیاد میآورَد. ایستادگی او در برابر نیروهای کهنه و میرا، و مرگ دلخراشش به اندازه کافی گویاست اما برخی که شغل شریفشان شیادی و عوامفریبی است، با جعل عریضه و دستخطی که ربطی به آن وزیر خردمند مغضوب ندارد، گرا میدهند وقایع اتفاقیه را میشود به دلخواه کش و قوس داد و میشود همه را فیلم کرد و سرکار گذاشت و به ریش و زلفشان هم خندید!
...
قربانت شوم الساعه که در ایوان منزل با همشیره همایونی به شکستن لبه نان مشغولم خبر رسید که شاهزاده موثقالدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم به توصیه عمه خود ابقاء فرموده و سخن هزل بر زبان راندهاید. فرستادم او را تحتالحفظ به تهران بیاورند تا اعلیحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصیه عمه و خاله نمیشود. زیاده جسارت است. تقی
...
این نامه بدون تاریخ، که برخلاف مکاتبات عهد قاجار پر از نقطه و ویرگول و...است. در هیچ یک از کتب معتبری که درباره امیر کبیر نوشته شده وجود ندارد. هشتاد نامه امیرکبیر به ناصرالدینشاه، در دسترس است. در مجموعه مکاتبات امیرکبیر، نشانی از به اصطلاح سند مزبور نیست. دکتر عباس اقبال آشتیانی و دکتر فریدون آدمیت در کتبی که در مورد امیرکبیر نوشتهاند، کوچکترین اشارهای به نامه وی در مورد عمه ناصرالدین شاه ندارند. در کتاب اسناد و نامههای امیرکبیر(چاپ سازمان اسناد ملی ۱۳۷۹)، کپی دستخط وی موجود است. شیوه خط و پیچ و خم کلمات آن دستخط ساختگی کوچکترین شباهتی با خط امیرکبیر ندارد. زمان امیرکبیر هیچکس طهران را با ت نمینوشته، هنوز فرهنگستان زبان و ادب فارسی تأسیس نشده بود که بر املای تهران با ت(به جای طا) تأکید کند. نامههای امیرکبیر خطاب به ناصرالدین شاه با عباراتی چون «قربان خاکپاى همایون مبارکت شوم» آغاز میشد و جاعل آن به اصطلاح سند نمیداند که «قربانت شوم» براى طبقه خاصى به کار میرفت. امیرکبیر نامههای خودش را با «هو» آغاز میکرد و مکاتبه با شاه را با جمله «زیاده جسارت نورزید، باقی الامر همایون مطاع» و نظایر آن. به پایان میبرد و جاعل مزبور که تنها به «تقى» خشک و خالی بسنده کرده، بند را آب دادهاست. در نامه جعلی مورد بحث خطاب به ناصرالدین شاه، گفته شده «سخن هزل بر زبان راندهاید»، و جالب اینجاست که آخر نامه تعارف شاه عبدالعظیمی کرده: زیاده جسارت است! امیرکبیر در نامهها از همسرش با عنوان «ملک زاده خانم» و گاهی «خانم» اسم میبرد و هیچ گاه در هیچ یک از مراسلات او به شاه حتی هنگام گله از همسرش او را «همشیره همایونی» خطاب نمیکرد. در اوائل عصر ناصرى کسى که لقب موثقالدوله داشته باشد هرگز حاکم قم نبوده و شاهزاده معزول موثقالدوله اصلاً وجود خارجی ندارد.
طهران و تهران
روزنامه اتفاقیه و اسنادی چون فرمان مشروطیت(که تازه بعدها نگاشته شده) گویاست که آنزمان هیچکس طهران را با ت نمینوشته، هنوز فرهنگستان زبان و ادب فارسی تأسیس نشده بود که بر املای تهران با ت(به جای طا) تأکید کند. هیچ رجل ادارى و دیوانى عصر قاجارى، حتى بقالهاى طهران در عصر امیرکبیر طهران را با ت که بعد از عصر احمد شاه باب شده، نمینوشتند، تا چه رسد به میرزاتقىخان فراهانى. در قانون اساسی مشروطه و متممهای آن، ۸ مرتبه کلمه طهران با طا(و نه تهران) ثبت شدهاست. خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، ابن بلخی در فارسنامه، محمدبن محمود بن احمد طوسی در عجایب نامه، سمعانی در الانساب، ظهیرالدین نیشابوری در سلجوقنامه، قاضی عمادالدین در عجایب البلدان، شرف الدین علی یزدی در ظفرنامه تیموری و بسیاری دیگر از دانشمندان و محققان در آثارشان تهران را با طا و به صورت «طهران» ثبت کردهاند.
________________________
محسن یلفانی و رنجهایش
________________________
پنجرهها را باید باز کرد تا اندیشه هوا بخورد
بنا بر فلسفه شرور، نزاع ها و چون و چراها با همه تلخی اش، میوه های شیرین دارد. هر چیزی را در پرتو شناختن ضد آن، یا غیر آن، یا رقیب آن است که بهتر میتوان شناخت. چون و چرا همواره راهگشا است. دعواهای هواداران نیوتون و لایپتنیس و انیشتین، یا جنگ و جدل دانشمندانی که فیزیک کوانتم را بت میکنند، همچنین برخوردهای طرفداران پر و پا قرص هندسه اقلیدسی، با امثال لباچفسکی (N. l.Lobatshcwsky) و گاؤس (Gauss) و ریمان (Rieman)... همه و همه در عین تلخی، پربار و شیرین است. شبهات حتی اگر مبنائی جز غرض و مرض هم نداشته باشد، اثر معرفت شناختی دارند چون به ما میگویند که به گونه دیگر نیز میتوان به عالم نظر کرد.
________________________
چنگیز احمدی و گروه رازلیق
گروه رازلیق
پس از ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ گروهی که بتدریج سمت و سوی مارکسیستی گرفت توسط «سیامک ستوده» و چند تن دیگر تشکیل شد. ساواک بخاطر جزوهای از سیامک (رهبر گروه) بنام «مسئله تاکتیک» که به دستش افتاده بود و بحثی در مورد تاکتیک بر اساس تجزیه و تحلیل «جنبش دهقانی رازلیق در اردبیل» داشت ـ در مکاتبات داخلیاش نام آن گروه را رازلیق گذاشته بود. ساواک میدانست چنین گروهی وجود دارد ولی سالها نمیتوانست اعضای آن را پیدا و دستگیر کند. سال ۱۳۵۲ هم که تعدادی از مرتبطین آن گروه زیر شکنجه و بازجوئی بودند دقیقاً نمیدانست که آنها به رازلیق، که در بدر دنبالش میگشت تعلّق دارند. بازجویان کم کم متوجه شدند گروهی که در بیرون در پی یافتناش بودند، در زندان بسر میبرند. سازماندهی گروه رازلیق مخفی و چریکی بود ولی گروه افرادش را به رفتن به کارخانهها و کار در میان کارگران تشویق و حتّی در مواردی موظف میکرد. رازلیق شاید تنها گروه سیاسی کار بود که تشکیلات مخفی به شکل چریکی داشت. مخالف مبارزه مسلحانه بود ولی دفاع مسلّح را برای آنکه افرادش زنده به دست ساواک نیفتند قبول داشت بیآنکه اعضایش را مجبور به حمل اسلحه یا سیانور بکند ولی هر فرد به میل خودش میتوانست این کار را بکند. اوّلین ضربه ساواک به این گروه، در اوائل سال ۵۲ وارد شد و تا سال ۵۴ با ضربات پی در پی، بیشتر افرادش (و نه تمام آنها) دستگیر شدند. به دلیل سازماندهی مخفی و چریکی هر ضربه منجر به تلفاتی بیش از ۳ الی ۴ نفر نمیشد و رابطه با بقیه تشکیلات به دلیل مخفی بودن افراد قطع میگشت و از همین رو بخشی از آن به تور ساواک نیافتاد. چنگیز احمدی، ابراهیم دینخواه، حمید حمید بیگی، احد سلطان محمّدی، محمّد شیبانی، ، هایده شریفیان، عباس خاکسار، محمد رضا بدیعی، تقی اغنیا، احمد جویافر، محمد واصف، غلامحسین شاملو، غلام قائنی، سعید نفیسی (یعدا به افغانستان متواری و با یکی از گروههای مارکسیست انجا کار می کرد و در جریان انقلاب به ایران بازگشت)، ابراهیم سنجری، بهرام انواری، محمد اردهالی، ابوالفضل محققی،فرخ دارا، ...مقدّس، فریبرز رئیس دانا و غلام اعرابی که پس از ازادی از زندان به بیماری مرموزی در گذشت ـ به نوعی به رازلیق مربوط میشدند. صادق ستوده و اصغر شفیع لو هم عضو رازلیق بودند امّا دستگیر نشدند. (حبیب رهبری هم که بعدا به مجاهدین پیوست و در درگیری خیابانی کشته شد قبلا عضو رازلیق بود که با مارکسیست شدن گروه بدلیل عقاید مذهبیاش داوطلبانه خارج و به مجاهدین پیوست.)
وقتی «ابراهیم دینخواه» را به کمیته مشترک بردند، او به عمد برای اینکه زودتر به زیر شکنجه برود و بیهوش شود تا شاید اطلاعّاتش بسوزد در بدو ورود فریاد میزند: حسینی جلاّد کجایی؟ دژخیم... قاتل... آدمکش... حسینی و بازجویان بر سر و رویش میریزند و به قصد کشت او را میزنند. گروه «رهائی زحمتکشان» که در جریان انقلاب بعد از آزادی سیامک ستوده توسط وی و یکی از محافل دستگیر نشده و باقی مانده از گروه رازلیق تأسیس شد در واقع ادامه همان گروه رازلیق بود. همانطور که گفتم رهبری گروه رازلیق با سیامک ستوده بود. وی در دانشگاه ملی اقتصاد میخواند. در گذشته عضو سازمان جوانان جبهه ملّی و بعد حزب سوسیالیستهای خداپرست، و جناح رادیکال آن، «جاما» بود. سیامک ستوده که بعد از انقلاب در «کومله» به او «علی فارس» میگفتند، در زندان شاه بسیار شکنجه شد. بازجویان ناچار شدند بخاطر وارد شدن عفونت در خون او، خونش را عوض کنند و از ناحیه رانش تکهای از پوستش را به روی پاھای کوفته شده و له و لوردهاش، پیوند بزنند. او اکنون ماهنامه روشنگر را منتشر میکند و از جمله آثارش کتاب «تروریسم اسلامی» است. مقالهای هم سال ۶۳ نوشته با عنوان: «پوپولیسم انترناسیونال سوم در قبال جنبشھای انقلابی در مستعمرات و نیمه مستعمرات» . بچههای گروه رازلیق، خوب و فداکار بودند. اینکه بعد از انقلاب چه سمت و سویی گرفتند و به کجا رفتند موضوع دیگری است.
رازلیق (در گویش محلّی رازلِخ) یکی از روستاهای شهرستان سراب در استان آذربایجان شرقی ایران است ولی برای من جدا از «کتیبه رازلیق» که بر پیشانی کوه بلندی از سلسله کوههای شمال «سراب» حک شده، (رازلیق) مبارز بُرنا و دلیر «چنگیز احمدی» را هم تداعی میکند که در زندان یکی از چهرههای مقاومت انقلابی بود. چنگیز احمدی (زاده تبریز) در دانشگاه تهران حقوق خوانده و همکلاس «ابوذر ورداسبی» بود. وحشتناک شکنجه شده بود و شَل شَلی راه میرفت. به انقلاب مشروطه و شیخ سلیم و کربلایی علی مسیو خیلی علاقه داشت. او در گروه «رازلیق» فعالیت میکرد. هم پروندههایش جز یک نفر (تنها کارگری که با گروه بود و ضعف نشان داد)، همه بدون استثناء به خاطر شکنجههای زیادی که در کمیته مشترک دیدند، کارشان به بیمارستان کشیده شد. خانوادهاش قره داغی بودند و او در رفت و آمدی دائمی با قره داغ بزرگ شده بود. شیفته موسیقی فولکلوریک آذربایجان – موسیقی «عاشق» ها- بود و گاه مثل آنان آواز سر میداد و از کوراغلو و چنلی بل حکایت میکرد. ترانه ترکی «ایزمیری، گولی سن سن...» را با صدای زیبا میخواند و همه دورش جمع میشدند. چنگیز سال ۱۳۵۰ هم دستگیر شده و یک سال زندانی کشیده بود. از او خواهش کردم مارکسیسم را به زبان ساده به من یاد بدهد. هرچند میدانستم آشنایی با یک مکتب تنها از این طریق مُیسر نیست. هر شب یک ساعت پای سخنانش مینشستم و او هم خوشحال میشد که من در عین اعتقاد به باورهای خودم دوست دارم با آموزههای دیگر هم آشنا بشوم. اوائل فروردین سال ۵۳ در خیابان مولوی تهران دستگیر شده و سیانورش را در دهان خرد کرده بود تا بمیرد امّا وی را به بیمارستان میرسانند. وقت دستگیری شعار «مرگ بر شاه و مرگ بر آمریکا» داده بود. چنگیز احمدی سال ۵۵ از مشی چریکی فاصله گرفت. متاسّفانه گِردبادی که از سال پُر ابتلای ۶۰ آسمان میهنمان را تیره و تار کرد، او را هم با خود برد. تابستان ۶۲ تیرباران شد.
________________________
خواجه نصیرالدین طوسی و اصحاب قدرت
من از نوجوانی به فیزیک، به ویژه مبحث نورعلاقه داشتم و در این مورد هم نوشتهام. به اشارات فرما، دکارت، نیوتن، لاپلاس، هویگنس، میکلسون و مورلی و بعدها امثال پلانک در مورد نور، علاقمند بودم. «فرما» یکى از ریاضى دانان اروپا در بیان علت انعکاس نور گفته بود: شعاع نور وقتى از محیطى، داخل محیط دیگر شود، خط سیر خود را طورى انتخاب مىکند که کمترین وقت را براى رسیدن به مقصد صرف نماید. این موضوع به «قانون فرما» معروف شده است؛ برای من جالب بود که در کتاب «تنقیخ المناظر» ابوالحسن فارسى ( جلد دوم صفحه 131 ّ هم شبیه این مطلب اشاره شده بود: هنگامى که نور با جسم شفاف غلیظترى مصادف شود، این غلظت مانع حرکت نور در جهت اولیه است، از این رو نور منعکس شده، در جهتى حرکت مىکند که نفوذش آسان باشد و چون راه سهلتر را انتخاب کرد، مسلماً زودتر به مقصد مىرسد. «فاالضوء اذا صادف جسماً مشفاً اغلظ فانه لفظة یمانعه من النفوذ فى جهة حرکة فیمیل الى جهة هى اسهل نفوذاً».
روزی آشنایی کتاب تجرید الکلام خواجه نصیرالدین طوسی را نشانم داد و گفت: خواجه نصیر به ذره ای بودن نور که دکارت و نیوتن مطرح کردند، و توسط لاپلاس تأیید شده، اشاره نموده و میگوید: زَعم بعض الحکماء ان الضوء اجسامُ صغار تنفصلُ من المُضی و تَتَصل بالمُستضی
نور از اجسام ریزى تشکیل شده است که از منبع جدا شده و به محل دیگر که نور را مىپذیرد مىرسد. یادم هست به وجد آمدم و مدام جمله فوق را تکرار میکردم. پیش خودم میگفتم بی خود نبوده که اسماعیلیان وی را خواجه کائنات لقب میدادند و شاگردش علامه حلی آنهمه او را تجلیل کردهاست. ناگفته نگذارم که ذرّه، یا موجی بودن نور،و مقوله ذرّه - موج و... از پرماجراترین مباحث تاریخ علم است. (خواجه نصیر در همین کتاب انتشار صوت و شباهت آن به امواج آب را نیز مورد بحث قرار دادهاست.) بعدها فهمیدم خواجه نصیر طوسى جدا از نگارش اخلاق ناصری و اوصاف الاشراف و تحریر اقلیدس و مطالعات راجع به مثلثات، (که آن را از گرو نجوم بیرون آورده)،
و جدا از اینکه در کتاب تذکره، هیئت بطلمیوسى را بشدت انتقاد نموده و خودش نظریات تازه ای پیشنهاد کرده، و... ــــ کلام شیعه را نیز با فلسفه مشاء در هم آمیخته و سهم بزرگی در تأسیس و بنای رصدخانه عظیم مراغه و کتابخانه بزرگ آن، داشته است... اما نمیتوانستم(و از شما چه پنهان، الآن هم نمیتوانم) نشست و برخاست او را با امثال هلاکوخان مغول هضم کنم. به نقش بزرگ وی در سقوط عباسیان آشنائی اندکی دارم اما این واقعیت همه داستان را توجیه نمیکند. آیةالله خمینی اینگونه نزدیکیهای سئوالبرانگیز را اینگونه توجیه میکرد: «قضیه خواجه نصیر و امثال خواجه نصیر را شما میدانید این را، که خواجه نصیر که در دستگاهها وارد میشد، نمیرفت وزارت کند، میرفت آنها را آدم کند، نمیرفت که برای اینکه در تحت نفوذ آنها باشد، میخواست که آنها را مهار کند، تا آن اندازهای که بتواند... و امثال او مثل محقق ثانی، مثل مرحوم مجلسی و امثال مرحوم مجلسی که در دستگاه صفویه بود، صفویه را آخوند کرد، نه خودش را صفویه کرد،...» صحیفه نور، ج۸، ص۸
بگذریم که در نزدیکی به اصحاب قدرت، خواجه نصیر تنها نیست. همکاری حضرت علی با خلفای سه گانه، پذیرش منصب ولایت اهواز در دوران حکومت منصور دوانیقی توسط یکی از اصحاب امام صادق (ع) به نام عبدالله نجاشی، پذیرش منصب وزارت، در زمان خلافت هارونالرّشید از سوی علی بن یقطین به توصیه امام موسی کاظم، قبول ولایتعهدی مأمون عباسی از سوی امام رضا،…
همکاری خاندان برمکی با خلفای ستمگر عباسی، همدلی بلعمی ها با سامانیان، رابطه ابن سینا و ابوریحان با غزنویان، مناسبات خواجه نظام الملک در دوره سلجوقی، تنظیم رابطه علامه حلّی با الجایتو سلطان مغول که باعث میشد ستم دستگاه حاکمه توجیه شود، نزدیکی غزالی با خلفای ستمگر عباسی، حضور و مشارکت سیاسی عالمان مشهور شیعه در حکومت صفوی، مانند محقق کرکی، شیخ بهایی، محمد تقی مجلسی، محمد باقر سبزواری، آقا حسین سبزواری، علامه مجلسی،برخوردهای دوستانه میرداماد و میرفندرسکی با صفویان و، نزدیکی امیرکبیر و قائم مقام به سلاطین زورگوی قاجار و...
________________________
نامه عاشقانه دختری در عهدقاجار واقعی نیست
نامههای جعلی یزدگرد ساسانی به عمر بن خطاب، نامه ساختگی امیر کبیر به عمه ناصرالدین شاه، نامه غیرواقعی چارلی چاپلین به دخترش و…کم بود که نامهای عاشقانه از دختری در عهد قاجار هم (با مطلع تصدقت گردم، دردت به جانم…) از راه رسید تا در شبکه مجازی ما را سر کار بگذارد و فیسبوک فقیر فارسی به مطالب تازه مُزَیّن شود! دوستان دانشور و فرهنگ ورز، نامه مزیور که به دروغ عنوان شده در کتابخانه وزیری یزد نگهداری میشود، قصه است و یکی از چهل داستانی است که فردی به اسم «حامد عسکری» تحت تأثیر فیلمهای علی حاتمی و کتاب طهران قدیم جعفر شهری، به زبان و نثر قاجار در دل یک روایت عاشقانه، به زیبایی نگاشته است. همین و بس. اشتباه نشود سخن از بازتکثیر مطالب غیرواقعیست نه «نامههای عاشقانه»، که در گنجینه ادبی ما هم کم نیست. در مشهورترین منظومههای غنایی ادب فارسی به نامههای عاشقانه برمیخوریم. نامه ویس و رامین به همدیگر، همچنین نامههای لیلی و مجنون، ناظر و منظور، خسرو و شیرین، جمشید و خورشید و...نامههای شکسپیر به همسرش آنا هوی، نامههای ویکتور هوگو به آدل فوشه، نامههای پابلونرودا به آلبرتینا رزا، نامههای آلبرکامو به ماریا کازاریسو، نامههای نابکوف به ویرا، نامههای سیمون دوبوار به کلود لانزمان، نامههای دانته به بئاتریس، نامههای تاگور به همسرش، نامههای نیمایوشیج به عالیه(دختر میرزا جهانگیر صوراسرافیل)، نامههای مرتضی کیوان به پوری سلطانی، نامههای دکتر شریعتی به پوران، نامههای شاملو به آیدا سرکیسیان، نامههای فروغ فرخزاد به پرویز شاپور،... همه عاشقانه هستند و بسیار زیبا. من و شما نیز از این نامهها نوشته و خواندهآیم. در موسیقی و هنر جهان به نامههای عاشقانه اشاره شده ازجمله love letters «ادوارد هیمن» که «ویکتور یانگ» روی آن آهنگ گذاشته و توسط الویس پریسلی، التون جان و پگی لی بازخوانی شدهاست. نامههای عاشقانه خیلی هم خوب است اما نامهای عاشقانه از دختری در عهد قاجار (با مطلع تصدقت گردم، دردت به جانم…) از آن حرفهاست! این که ما بدون تحقیق و مطالعه این نامه را به عنوان نامهای قدیمی جا میزنیم براستی غمانگیز است. یاد پژوهشگران دردمندی چون منوچهر ستوده و ایرج افشار بخیر که سره را از ناسره تشخیص میدادند.
_______________________
مانیفستکمونیست و بالزاک
مارکس به نویسندگانی چون آشیلوس، سروانتس، شکسپیر و گوته... و به رمانهای قرن ۱۸ مخصوصاً آثار آلکساندر دوما و والتر اسکات بسیار علاقمند بود. انگلس به کوشش ادبی و زبانی مارتین لوتر (پایه گذار مذهب پروتستانتیسم)، در زبان آلمانی که به نظر او مهم تر از انقلاب و رفرم او در کلیسای غرب است، ارج میگذاشت. انگلس رمانهای چندهزار صفحهای بالزاک را به دقت میخواند. او و مارکس، آثار بالزاک و زولا را نقد میکردند اما تاثیر هم میپذیرفتند. برخی معتقدند بخش اول مانیفست کمونیست، بدون کتاب کمدی انسانی بالزاک (سلطنتطلب) غیرقابل تصور است.
________________________
تاریخچه مناره به پیش از اسلام برمیگردد
مناره یا منار به علت روشن نمودن چراغ یا آتش برفراز آن جهت راهنمایی در شب به مناره یا محل نور موسوم شده و در اصطلاح، بنایی بلند و گاهی اوقات باریک در کنار مساجد یا بهعنوان میل راهنما در کنار جادهها و کاروانسراها، احداث شدهاست. پیش از هجوم اعراب به ایران زمین، دو مناره بازمانده از دوران اشکانی و ساسانی بر شاهراههای استان فارس قرار داشتهاند که معمولا بر فراز آنها آتش میافروختند و به این وسیله گمکردههای راه را متوجه مسیر میکردند. آتشدان سنگی بر فراز میل اژدها یا برج نورآباد ممسنی موید این امر است. شاید وجه تسمیه نورآباد هم بر این اساس بودهاست. مناره لزوماً معنای «ماذنه» نداشته و جهت اذان گفتن صرف نبوده، و برای زینت بنا به کار میرفتهاست. درواقع، تاریخچه مناره به پیش از اسلام بر میگردد. بعدها نیز، برای زینت بناها [و نیز ماذنه که اشاره شد]، منارههای زیادی بنا گشت. اگر گفته «گیرشمن» مبنی بر اینکه مناره مسجد شوش در قرن اول هجری یعنی همزمان با مسجد جامع دمشق ساخته شده، درست باشد میتوان گفت که این مناره جزو اولین منارههایی است که در ایران بعد از اسلام در کنار مساجد جلوهگر شدهاست. در آغاز منارهها برجهای مجزا (مجزا از مجتمع مسجد) ساخته میشدند. مانند مناره خسروجرد و مناره سلجوقی سمنان و مناره مشهور گلپایگان... اما بعداً محلی برای نمایش انواع هنرهای تزیینی از جمله آجرکاری و کاشی کاری شد. در زمان سلجوقیان مناره بهصورت نشانی از مسجد و همچنین راهنمای کاروانیان به شهر، رواج زیادی یافت. مناره ساربان در شمال محله جوباره (بخش یهودینشین اصفهان) از زیباترین منارههای عهد سلجوقی، دارای تزئینات آجری و کاشی کاری بسیار زیبایی است. در دوره تیموریان منارهها به صورت آشکار در کنار ایوان همراه آن یا جدا از آن احداث شد. از منارههای دوره ایلخانی میتوان به منارههای مسجد جامع مظفری کرمان، سلطانبخت آغااصفهان و از منارههای دوره تیموری به منارههای مسجد گوهرشاد اشاره کرد. در این مورد سخن بسیار است که از آن میگذرم...
ضمناً منارهها تنها ویژه کشورهای مسلمان نشین نیست. «قُطُب منار» در دهلی پایتخت هندوستان که به تقلید از «منار جام» افغانستان، ساخته شده، از جاذبه های توریستی هند است. منار جام در مناطق کوهستانی ولایت غور قرار دارد. خلاصه کنم، تاریخچه مناره به پیش از اسلام بر میگردد و ساخت منارهها در ایران متاثر از میلها و برجهای راهنمای پیش از حمله اعراب به ایران زمین بودهاست.
________________________
داستان شغال و افتادن در خُم رنگ
شغالی درون خمرهای از رنگهای گوناگون میرود؛ وقتی از آن بیرون میآید پوستی رنگین پیدا میکند و به دیگر شغالها ناز و فخر میفروشد که من طاووس بهشتیام؛ من شغال نیستم. شغالان بدو میگویند: حال که رنگ طاووسان گلستان به خود گرفتهای، آیا بانگ آنها نیز داری یا همچنان زوزه برمیکشی؟ بدینسان شغال مدعی رسوا میشود.
آن شغالی رفت اندر خم رنگ
اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ
پس بر آمد پوستش رنگین شده
که منم طاووس علیین شده
پشم رنگین رونق خوش یافته
آفتاب آن رنگها بر تافته
دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد
خویشتن را بر شغالان عرضه کرد
جمله گفتند ای شغالک حال چیست
که ترا در سر نشاطی ملتویست
از نشاط از ما کرانه کردهای
این تکبر از کجا آوردهای
یک شغالی پیش او شد کای فلان
شید کردی یا شدی از خوشدلان
شید کردی تا به منبر بر جهی
تا ز لاف این خلق را حسرت دهی
بس بکوشیدی ندیدی گرمیی
پس ز شید آوردهای بیشرمیی
گرمی آن اولیا و انبیاست
باز بیشرمی پناه هر دغاست
که التفات خلق سوی خود کشند
که خوشیم و از درون بس ناخوشند
...
شغالى میان خم رنگ رفته ساعتى در آن درنگ نمود. وقتى از خم بیرون آمد پوستش رنگین شده بود چون بخود نگریست با حال تعجب گفت این منم که رونق طاوس پیدا کردهام؟ پشمش رنگ بر داشته و رونقى پیدا کرده بود مخصوصاً وقتى جلو اشعه آفتاب قرار گرفت جلوه مخصوصى پیدا کرد. خود را سرخ و سبز و زرد و نورانى دیده و خویشتن را بشغالان عرضه کرد . شغالها گفتند چه خبر است نشاط غریبى در تو دیده مىشود. از بس نشاط دارى خود را از ما کنار گرفتهاى این تکبر براى چیست؟ یکى از شغالان نزد او آمده گفت: راستى تو تزویر مىکنى یا واقعاً دل خوش هستى؟ آیا حیلهاى کردهاى تا بالاى منبر رفته و با لاف و گزاف کارى بکنى که دیگران حسرت بخورند. جوش و خروشها کردى ولى گرمییى ندیدى پس بنا بر این از مکر و تزویر بىشرمى را شعار خود ساختهاى. صدق و گرمى شعار اولیاى خدا و بىشرمى پناهگاه اشخاص ناراست و مکار مىباشد. براى اینکه مردم را فریب داده بطرف خود جلب کنند مىنمایند که ما خوشیم در صورتى که در باطن منتها درجه بد حالى را دارند.
________________________
گفتمان سنتگرایی بدنبال دشمن میگردد
________________________
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook