جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ / Friday 22nd November 2024

 

 

ری و روم و بغداد (۴۵)


«به نام و نیرو و یاری آفریدگار اورمزد و امشاسپندان؛ سروران خوب نیکوکار، و همه ایزدان مینو ...» بخش دیگری از سلسله مباحث «ری و روم و بغداد» را آغاز می‌کنم  

خانم‌ها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگ‌ورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام می‌کنم. این مطلب به یک موضوع واحد نمی‌‌پردازد. مثل خیالات آدمی که ری و روم و بغداد را درمی‌نوردد و دَم به دَم حالی به حالی می‌شود؛ دَرهم و بَرهم، پیچیده، ازهم‌پاشیده‌ و همراه با استعاره‌ است. مطالب پراکنده است و بهم ربط ندارد. تنها ممکن است یادآور این یا آن خاطره و سرگذشت باشد. همین و بس. بتدریج بخشهای دیگر تدوین می‌شود.
...
در قسمت چهل و چهارم در یحث «گل همین جاست، همین جا برقص»، اشاره شد که در ایران خودمان مثَل مشابه‌ای هست: یزد دوره‌س، گز نزدیکه‌س. گفتم «گز» در اینجا؛ واحد اندازه‌گیری طول است. اشتباه کردم و پوزش می‌خواهم. در ضرب المثل فوق، منظور، «گزِ بُرخوار» است. شهری در بخش مرکزی شهرستان شاهین‌شهر و میمه استان اصفهان. «یزد دوره‌س، گز نزدیکه‌س»، یعنی اگر یزد دور است، گز (گزِ بُرخوار) نزدیک است. ضرب المثلی هم هست. که فردی در بیضا روی ۹ الاغ پرش میکند.. کسی گفت اگر اینجا بیضا نیست اما ۹ تا الاغ هست اگر میتوانی پرش کن. بِیضا شهری است تاریخی در استان فارس حدود ۳۰ کیلومتری شمال غربی شیراز
____________________________
 آرایشگر شهر سِویل
آرایشگر شهر سِویل، یک اُپرا بُوفا (کمدی موزیکال) در دو پرده می‌باشد که توسط جواکینو روسینی ساخته شده‌است. اپرانامه این اثر را استِربینی نوشته که الهام گرفته از یک نمایشنامه کمدی اثر پیر بومارشه می‌باشد. آرایشگر شهر سِویل، به عنوان شاهکاری بزرگ در بین آثار کُمدی موزیکال شناخته شده‌است. مضمون این اُپرا بوفا Opera buffa، عشق است و انتظار می‌رود با فداکاری یک جانبه، داوطلبانه، تمام عیار و بی‌چشمداشت همراه بوده، از اجبار و استثمار فاصله بگیرد، اما با به اصطلاح «عشاق» خودخواه و خودبینی روبرو می‌شویم که جز به تملک و تصاحب نمی‌اندیشند و «مِهر»شان هم آلوده به کین است. گویی، هر عشقه و کنش و واکنشی عشق است. داستان در قرن هجدهم در شهر سویل اسپانیا رُخ می‌دهد. «رُزیتا» دختری شوریده و زیبا، در نگاه و دیدگاه «دلدادگان»ش جز کالا نیست و همه برای تملک و تصاحب او خیز برمی‌دارند و عاقبت دانشجویی به اسم «لیندرو» به استقبال خطر می‌شتابد و با اینکه به او تهمت می‌زنند، خود را به آب و آتش می‌زند و با نوشتن نامه برای رُزیتا و شرح ماجرا، علاقه او را جلب کرده، کُل بازی را بهم می‌زند. او نشان می‌دهد عشق، عشق نیست اگر به بی ثباتی و تغییری برخورَد و تغییر پذیرد، یا چنانچه طرف مقابل دل بر کنَد، او هم بر کنَذ. نشان می‌دهد عشق بازیچه و ریشخند زمان نیست. قطعه‌ای از آرایشگر شهر سویل، در «تام و جری» هم استفاده شده است. https://www.youtube.com/watch?v=qlrqdMXM0u0 
____________________________
اسپهبد پیروز سندباد (سُنباد)
سَندباد sanbād که به گونه سنباد (سُنباد) هم نوشته می‌شود در فارسی پهلوی به معنای نیروی اندیشه و همچنین به معنی بادی است که از سوی رود سند بوزد؛ ولی جدا از این معنا سندباد بیشتر یک چهره داستانی کهن ایرانی است که از او به همراه لقب سندباد دریایی، سندباد دریانورد یا سندباد بحری نام برده شده‌است. داستان سندباد را از دوره ساسانی می‌دانند. این داستان در قصه‌های هزار و یکشب هم گنجانده شده و به میان عربها هم راه یافته‌است و اروپاییان آن را از ایشان گرفته‌اند. سنباد همچنین از شخصیتهای شاهنامه و نام یکی از بزرگان ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی، از سرداران سپاه بهرام چوبینه است.
جهاندیده سنباد بر پای جست - میان بسته و تیغ هندی بدست 
چنین گفت کاین نامور پهلوان - بزرگست و با داد و روشن روان  
کنون تا کسی از نژاد کیان - بیاید ببندد کمر بر میان    
هم آن به که این برنشیند بتخت - که گُردست و جنگاور و نیک بخت
...
در این بحث اما، سنباد اشاره به کسی است که پس از قتل ابومسلم خراسانی، به خونخواهی وی برخاست. (توجه داشته باشیم که سنباد -همراه ابومسلم- با سنباد -شخصیت کارتونی تلویزیونی- متفاوت است). پس از سرنگونی دستگاه خلافت اموی به دست ابومسلم و برقراری خلافت عباسیان در بغداد، نفوذ و قدرت ابومسلم در خراسان باعث هراس دومین خلیفه عباسی، المنصور، شد و به دستور وی، جان ابومسلم را در بغداد گرفتند. اهمیت ابومسلم به‌عنوان حلقه اتصال زنده حکومتی که در شرف پیدایی بود و ولایت خراسان که تامین‌کننده اصلی قدرت نظامی این حکومت بود هنگامی آشکار شد که خراسان به دنبال قتل او – ابومسلم - دستخوش شورش‌های پیاپی شد. نخستین این شورش‌ها، طغیان سنباد بود. شورش سُنباد نخستین شورش بزرگ و پرخطری بود که تنها دو ماه پس از قتل ابومسلم در نیشاپور و حوالی آن برپا شد. انگیزه رسمی این قیام، همانا خونخواهی ابومسلم بود (مقدسی، بده، ۶/۸۲، فارسی، ۶/۸۴، یعقوبی، ۲/۳۶۸، فارسی، ۲/۳۵۷؛ بلعمی، ۲/۱۰۹۳ و بسیاری دیگر). به نوشته ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان، چون خبر قتل ناجوان مردانه ابو مسلم به سنباد رسید، وی در اندک زمانی اتباع زیادی جمع کرد و سمنان ودامغان و شاهرود را متصرف شد و اعلام کرد که آهنگ حجاز دارد. پس از قتل ابومسلم به امر منصور خلیفه عباسی، سنباد که یکی از طرفداران او بود، عَلَم طغیان برافراشت. همینکه سنباد سر به شورش برداشت، انبوه عظیمی از مردم پیرامونش جمع شدند. به گفته دکتر غلامحسین صدیقی بعید نیست که او با خرمدینان نیز پیوند داشته و از آن طریق بوده که مردمان تنگدست و تحقیر شده به او پیوسته بودند. وقتی مردم نیشاپور و کومش (قومس) و اطراف آن وارد سپاه او شدند وی توانست ری را بگشاید و به گفته ابن اسفندیار از آنجا مالی کلان برای اسپهبذ خورشید - «خورشید شاه» آخرین اسپهبد دودمان دابویگان طبرستان فرستاد و از مردم آن دیار کمکی خواست به گفته مسعودی در کتاب مُروج‌الذَهَب شمار زیادی از مردم طبرستان و جبال به او پیوستند. نظام الملک هم در سیاستنامه اشاره‌ای به این موضوع کرده‌است. گرچه سنباد آیین جدیدی نیاورد و نحوهٔ اعتقاد او هم به ابومسلم معلوم نیست، با اینحال عده ای بسیار از پیروان ادیان و مذاهب مختلف تحت لوای او جمع شدند. شورش سنباد حدود ۷۰ روز طول کشید و عاقبت یکی از سرداران منصور خلیفه عباسی وی را در نزدیکی همدان شکست داد. دکتر غلامحسین صدیقی به نقل از ترجمهٔ بلعمی در خصوص پایان کار سنباد نوشته‌است: «سنباد شکسته شد و به ری بازآمد به هزیمت، و از ری به گرگان شد و اسپهبد گرگان هرمز بن الفرخان - سپهبد خورشید او را بگرفت و بکشت به فرمان منصور».
وی همچنین از محل قتل سنباد به نقل از تاریخ طبری آورده‌است «قتل سنباد در بین طبرستان و کومش واقع شد. پس از جانباختن وی، گروهی از پیروانش به او وفادار ماندند و در برخی از ولایات جبال بنام سنبادیه نامی از آنان برجا ماند. جنبش سنباد همچنین به تشکیل یک سازمانی مخفی برضد عباسیان به نام بومسلمیه کمک کرد. منابع قدیم، از سابقهٔ دوستی سنباد با ابومسلم یاد کرده‌اند. طبری و دیگران او را از برکشیدگان ابومسلم خوانده‌اند و خواجه نظام‌الملک هم در سیاستنامه در این باب نوشته‌است: «سنباد با ابومسلم حق صحبت قدیم داشت…»
به نظر من، در نهضت سنباد، انتقام ابومسلم بهانه بود و سنباد می‌کوشید خاطرهٔ دلاوران قدیم را در دل ایرانیان ستم‌کشیده زنده نگهدارد، از این رو، با نشر پاره‌ای عقاید تازه کوشید ایرانیان عاصی را از هر فرقه و گروه که بودند بر گرد خویش جمع آورد و در مبارزه با دستگاه خلافت با خود همراه کند. اضافه کنم جدا از افسانه‌ها و ابومسلم‌نامه‌ها که روایات شان حرف و حدیث بسیار دارد، واقعش اطلاعات مستند زیادی از سنباد در دست نیست، تنها می‌دانیم که او از طبقه دهقانان (اشراف/زمینداران) و زاده نیشاپور بود که پس از جانیاختن ابومسلم خراسانی، بخونخواهیش بپاخاست. گفته می‌شود زرتشتیان و مزدکیان مبارز ایرانی وی را یاری می‌دادند.  
____________________________ 
مُشتی رَجالّه با پنجه بکس و تیزی

زنده‌یاد عباس عطار (۱۳۲۳-۱۳۹۷)، دانش‌آموخته رشته مطبوعات و ارتباطات در انگلستان، که «روزشمار ایران ۲۰۰۲–۱۹۷۱» از بهترین یادگارهای اوست. سال ۱۳۶۱ به آژانس عکس مگنوم Magnum Photos پیوست. آژانسی که توسط عکاس مشهور فرانسوی «هنری کارتیه برسون» به همراه «رابرت کاپا» و تعدادی از عکاسان جنگ تشکیل شد که برای ثبت وقایع مختلف سیاسی و اجتماعی دنیا دور یکدیگر جمع شده بودند. عباس سال ۱۳۸۷ رئیس دوره‌ای مگنوم بود. او که از ده سالگی دوربین عکاسی بر گردن داشت، چند سال بعد اولین عکس‌هایش را در استقلال الجزایر گرفت و بعدها عکس‌های دیگرش از بیافرا تا بنگلادش و ویتنام و خاورمیانه و شیلی و آفریقای جنوبی، در مجلات جهان به چاپ رسید. او پیش از انقلاب از محله شهر نو که به دروازه قزوین و گمرک هم مشهور بود عکس گرفت. همانجا که در خیابانهای دور و برَش، وقت و بیوقت، مُشتی رجاله با پنجه بکس و تیزی(چاقو)، دنبال این و آن می‌دویدند و معرکه می‌گرفتند. متاسفانه یکی از همین عکسها در میان تصاویر مربوط به انقلاب آمده که توضیح زیر آن دقیق نیست و عباس هم اینجا و آنجا شنیده بود که پُشت آن درگیری ماجراهاست... آن عکس ۵ بهمن ۵۷ از «انقلابیون»! گرفته شده، اما در دست آنان حتی یک تصویر از خمینی هم دیده نمی‌شود، فقط تیزی و چاقوست! در شبکه مجازی، گاه زیر عکس می‌نویسند: پیر زن خدمتکار کاخ نیاوران! فرد چاقو به دست هم «سردار حسین سلامی» است که او را به قتل می‌رساند و...تیزی‌بدستان، به فکر «قوادی» بودند و آن زن هیچ ربطی به کاخ نیاوران نداشت. حسین سلامی هم آنزمان نوجوان بود و در وانشون در گلپایگان زندگی می‌کرد. صحبت از گزاره‌های ناراست در شبکه مجازی شد، نمونه دیگری را هم اشاره کنم: به دروغ از قول جیمی کارتر نقل می‌شود: ما در سال ۱۹۷۹ که تصمیم به برکناری شاه ایران را گرفتیم با راهنمایی های کشور انگلستان گزینه سقوط شاه ایران را از طریق مذهب معامله کردیم چون با قدرت نظامی شاه در منطقه و نفوذ دیپلماسی وی بین کشورهای جهان به هیچ عنوان نمی‌توانستیم رو یا روی با وی جنگ نظامی و یا سیاسی بکنیم چون او سیاستمدار قهاری بود. ما گزینه مذهب را انتخاب کردیم و شخص مورد نظر رو هم که خمینی می‌بود انتخاب کردیم و با شستشوی افکار مردم ایران از طریق رادیوها ادامه راه برکناری شاه ایران را بدست مردمانش سپردیم، و دیدید که موفق هم شدیم! کتاب «ایران در خاطرات جیمی کارتر» [بخشی از خاطرات دوران ریاست جمهوری] به فارسی ترجمه شده و در دسترس ‌است. اصل کتاب به رویدادهای دوره چهار ساله زمامداری ایشان پرداخته و به اوضاع ایران و وقایع پیش و پس از انقلاب ۵۷ هم اشاره دارد. کارتر یک جا تصریح کرده که «ما نه می‌خواهیم، و نه می‌توانیم در امور داخلی ایران مداخله کنیم.» جیمی کارتر در کتاب مزبور و در سایر آثارش که لیست آن را نوشته‌ام ابدا، ابدا، به این گزاره دروغ که در شبکه مجازی منتشر شده (ما وقتی در سال ۱۹۷۹ تصمیم به برکناری شاه ایران را گرفتیم، با راهنمایی کشور انگلستان، گزینه سقوط وی را از طریق مذهب انتخاب کردیم...) کمترین اشاره‌ای ندارد. من شرح حال ایشان را در ویکیپدیا نوشته‌ام. او هیچ کجا، هیچوقت، چنین مطلبی را نگفته و ننوشته‌است. انتشار اخبار جعلی، توهین به شعور مردم ستمدیده ماست. 
____________________________
قایق بادبانی Mignonette
 

در سال ۱۸۸۴ (۱۲۶۳ خورشیدی)، چهار مرد (سه مَلوان و یک خدمتکار جوان)، از شهر ساوت‌همپتون Southampton (جنوب شرقی انگلستان)، کفش و کلاه کردند تا راهی یک سفر دریایی شده، به استرالیا بروند. بعد از دو ماه گرفتار طوفان شدند و قایق اصلی‌شان آسیب دید و بیشتر ذخیره غذایی‌شان را هم آب بُرد. با مکافات بسیار، قایق‌های اضطراری را راه انداختند و به سفر پُرمخاطره خود ادامه دادند. فقط مقداری شلغم و دو کنسرو داشتند اما راه طولانی بود و نمی‌دانستند چه خاکی بر سر کنند! وقتی کفگیرشان به ته دیگ خورد، یکی دو لاک‌پُشت گرفتند و خوردند و چشم چشم کردند بلکه یک کشتی در دریا از راه برسد تا از تنگنا بدرآیند اما انتظار بیهوده بود، فردا و پس فردا هم خبری نشد و تشنگی و گرسنگی طاقت‌شان را طاق کرد. پس از تمام‌شدن آبی که برایشانباقی مانده بود، آن خدمتکار جوان، آب شور و بد مَزهِ دریا را زیاد خورد و سخت بیمار شد و به حال نزار افتاد. اندکی که گذشت، کاپیتان کشتی رو کرد به دو نفر دیگر و گفت: این پسره در حال مرگ است و برخلاف ما زن و بچه هم ندارد. می‌خواست چیزی بگه اما حرفش را خورد. کمی بعد یواشکی گفت گوشت انسان قبلا هم که خورده شده، چطور است حالا که مجبوریم و گرسنگی امان نمی‌دهد، یه کاری کنیم نمیریم. القصه، بعد از کُلّی کلنجار‌رفتن با خودش و آن دو مَلوان، با توافق آنها، چاقوی تیزش را برداشت و گلوی آن پسر جوان را بُرید و تشنگی خودشان را با خون او اندکی فرو نشاندند. سپس قلب و کبدش را خوردند و گوشت او را تکه تکه کرده، گذاشتند برای نوبت‌های بعد. روز بعد یک کشتی که به آلمان می‌رفت از راه رسید و آن سه را نجات داد... بعداً داستان رو شد و روزنامه‌ها توی بوق کردند. چنانکه گفته شده هر سه، به جُرم آدمخواری، دستگیر و دادگاهی شدند. ملوانان به قضات گفتند ما ناچار شدیم و از روی ضرورت، چنین اتفاقی افتاد. دو نفرشان که مستقیماً در قتل دست داشتند، مجرم شناخته شده، محکوم به اعدام شدند البته بعداً محکومیت آن‌ها به حبس کاهش یافت. ملوان سوم که گوشت و خون قربانی را خورده بود اما در قتل دست نداشت تخفیف گرفت. این واقعه پائیز سال ۱۸۸۴ روی داد. خودمان را جای آن سه ملوان بگذاریم، آیا خون آن جوان را می‌ریختیم و با اصل اضطرار توجیه می‌کردیم؟ قایق بادبانی Mignonette میگنونت ما را بیاد مسأله تراموا «تغییر مسیر قطار» می‌اندازد که از مسائل مهم و البته بحث‌ برانگیز در زمینه‌ی اخلاق و فلسفه است‌. شرایط این مساله طوری طراحی شده که فرد ناظر باید بین نجات پنج نفر از مرگ یا کشته شدن یک نفر انتخاب کند.

شرایط مساله‌ی تراموا طوری طراحی شده که فرد را در معرض انتخاب قرار می‌دهد. این مساله اولین بار توسط خانم فیلیپا فوت در سال ۱۹۶۷ مطرح و توسط افراد مختلف دیگر باز طراحی شد. بعدترمحققین صورت مساله را بدینگونه تغییر میدهند که بین پنج کارگر و فرزند خود انتخاب صورت بگیرد و همین موضوع نتیجه آزمایش را بشدت تغییر میدهد در زبان آلمانی گفته میشود: مرزهای اخلاق قابل تغییر هستند! Die Grenzen der Moral sind f‌lexibel 
مساله تراموا (Trolley problem) یکی از مسائل مشهور مطرح شده در زمینه‌ی فلسفه‌ی اخلاق است که اولین بار در سال ۱۹۶۷ توسط Philippa Foot مطرح شد و توسط Judith Jarvis Thomson بازنگری شد. 
____________________________
آدمی شایسته نیست که ابزار کس دیگری قرار بگیرد
«در روانشناسی همه ملل یک زمینه ثابت وجود دارد که پیوسته خودنمایی می‌کند.» این را «آندره زیگفرید» André Siegfried نویسنده کتاب «روح ملتها» گفته است. آیا در روحیات ما ایرانیان نیز چنین زمینه ثابت و مشترکی دیده می‌شود؟ بیشتر ما با شرایط گوناگون کنار می‌آییم. به معنی منفی کلمه کنار می‌آییم و مثل خاکشیر با هر طبعی می‌سازیم. هرجور اوضاع بچرخد خودمان را «تطبیق» می‌دهیم و تمام تلاشمان این است که ناپرهیزی نکنیم و درست سمت باد بوزیم و گوشمان به نهیب و ندای وجدان بدهکار نیست. «استدلال»مان هم این است که آدم باید حواسش جمع باشد و جایی نخوابد که آب زیرش را بگیرد.
بیش هر کس و ناکسی دولّا و راست می‌شویم. اسکندر که می‌آید جلویش لنگ می‌اندازیم و آداب یونانی را می‌پذیریم. اعراب که سر می‌رسند بیشتر از خود آنها سلام و صلوات فرستاده و در زبان عربی کاسه از آش داغ تر شده و صرف و نحو هم می‌نویسیم. به قول مهندس بازرگان نوبت خلفای عباسی که می‌شود با این توجیه که سمبه پر زور است و چاره ای نیست، دستگاهشان را به جلال ساسانی می‌رسانیم، در مدح سلاطین مغول و عرب و ترک قصاید آبدار می‌گوییم، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور هم می‌شویم و بیش هر کس و ناکسی دولّا و راست می‌شویم...
در هر مرحله به سازی می‌رقصیم. اهمیتی ندارد که دلخراش و ناموزون است. کم‌کم برایمان آواز بلبل و ترنم قناری می‌شود! در زمان شاه اسماعیل با این توجیه که انسان همواره در محدوده اختیارات و امکانات موجود می‌تواند انتخاب کند در دستگاه امثال «محقق کرکی» و فقه فرسوده صفوی می‌رویم و با راه اندازی جشنهای عمرکشون و... حکومت به اصطلاح شیعی را حلوا حلوا می‌کنیم و جار می‌زنیم اصلی ترین وظیفه و تضاد دوران کنف کردن سنی‌ها و دولت عثمانی است... فعلل فتفعلل... بعدها نیز در بر همین پاشنه می‌چرخد. درست است که در همه هجوم ها بودند کسانیکه جان فدا کردند و روبروی ستم دوران خویش ایستادند اما روحیه عمومی مردم همین بود که اشاره کردم. ما بیشتر کنارآمدن با اوضاع و تقلید و سازگاری را ترجیح داده ایم و این تاثیرپذیری (در مواجهه با فرهنگ های بیگانه) را که حتی در نامگذاری فرزندانمان (چنگیز، تیمور و اسکندر...) هم هویدا است با «روحیه جهانگرایی ایرانی» توجیه می‌کنیم. زمانی با اعراب کنار می‌آییم و زمانی دیگر مغولها را در ملک و خانه خود می‌پذیریم و در دوره‌ای دیگر «انقلابی ترین مرد جهان آیت الله خمینی» را به ماه می‌بریم. همو که میخ فقه فرسوده صفوی را کوبید، «فقه»ی که بیشتر مفاهیم خودش را از فرهنگ قومی و عربی عاریت گرفته و آموزه هایش رنگ آن فرهنگ را دارا است و جدا از زبان و سلیقه و سبک‌های مختلف معیشتی و ذخیره واژگانی و مفهومی، ضعفهای مختلف عقلی، خیالی، عادات و آداب جاهلی را هم در برمی‌گیرد. فقه تکلیف مدار و ایستایی که عاقبت سر از تیرباران شهیدان سال ۶۷ درآورد و هر جفا و جنایتی با توسل به آن توجیه می‌شود. 
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم - یا جام باده یا قصه کوتاه
من رند و عاشق در موسم گل - آن گاه توبه استغفرالله
حافظ چه نالی گر وصل خواهی - خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه
با چنین فرهنگی چگونه می‌شود ایران را آزاد کرد؟ درافتادن با جبارّیت هزینه و مرارت دارد. مسئله شرافت سیاسی یک مسئله عام است. در اخلاق و فرهنگ سیاسی هموطنان ما خطر کردن و جانب مروت را گرفتن، چندان رایج نیست و بیشتر «مصلحت» را در این می‌بینیم که خود را به آن راه بزنیم. سر خود را بدزدیم و خلاصه «عاقل» باشیم. چون به دردسرش نمی‌ارزد!
____________________________
کنسرتو آرانخوئز
کُنسِرتو آرانخوئز Concierto de Aranjuez یکی از زیباترین تصنیفات شناخته شده در جهان موسیقی است که ساز گیتار را به کمال و ابهتی جاودانه رساند. آهنگساز این اثر زیبا هنرمند نابینا «خواکین رودریگو» Joaquin Rodrigo اهل اسپانیا است. 
کُنسِرتو Concierto چیست؟ بنا به گفته اهل موسیقی؛ کُنسِرتو (کُنچــِرتو) در ساده ترین تعریف، قطعه‌ای موسیقی برای ارکستر و یک ساز تک‌نواز است و معمولاً در سه موومان (بخش) تصنیف می‌شود. نقش ارکستر در مجموع همراهی ساز تک‌نواز است که نقش کلیدی را طی تمام قطعه ایفا می‌کند. کنسرتو مزبور اشاره به شهرک «آرانخوئز» (۵۰ کیلومتری جنوب مادرید) زادگاه آهنگساز آن دارد. این اثر دل‌انگیز؛ گویی کوچه باغ‌های آن وادی را رقصان و آهنگین کرده‌است. چه بسا بیانگر احساس درونی آهنگساز از جنگ داخلی اسپانیا هم هست. برای من بخشی از شعر مربوط به آن «بامداد ماه مه...آنگاه که سرودخوانان به ناگاه بر روی دیوارهای آماج تیرباران‌شان از چیزهایی بسیار شگفت نوشتند» - یادآور تابلوی تیرباران شهیدان در کوه «پرینسیپه پیو» Los fusilamientos de la montaña del Príncipe Pío یعنی تابلوی «سوم ماه مه ۱۸۰۸» اثر فرانسیسکو گویا نقاش بزرگ اسپانیا است. انگار با زبان موسیقی آن اندوه به تصویر کشیده شده‌است. آرانخوئز با الهام از آوازهای کهن اسپانیا آفریده شده و به گوش بسیاری از ما آشناست. یک دلیلش این است که بارها در کنسرت‌ها اجرا شده و در موسیقی صحنه‌ای از آن استفاده کرده‌اند. من نیز در ویدیو گفتارهای پیشین قسمتی از آن را گذاشته‌ام. کنسرتو آرانخوئز بارها توسط نوازندگان بنام گیتار کلاسیک همچون جان ویلیامز، په‌په رومورو، نارسیسو یه پز، جولیان بریم، آنجل رومرو، کائوری موراجی و نوازنده برجسته فلامنکو پاکو دلوسیا… اجرا شده‌است. اولین اجرای جهانی کنسرتو آرانخوئز برای گیتار و ارکستر در اسپانیا بود (سال ۱۹۴۰ پس از خاتمه جنگهای داخلی اسپانیا)؛ در سال ۱۹۵۲ به صورت باله هم اجرا شد.
...
آرانخوئز ای سرزمین رویاها و عشق‌ها، جایی که فواره‌های زلال افسانه‌ای تو درگوش رُزها نجوا می‌کردند؛ امروز جز برگ‌های پژمرده‌ای که با نسیم باد از این سو به آن سو می‌روند چیزی باقی نمانده‌است. آرانخوئز تو یاد آور عشقی هستی که یکباره شروع کردیم و بی‌خود از آن دست کشیدیم. عشقی که شاید هنوز در غروبی، نسیمی یا گلی، پنهان و در انتظار بازگشت دوباره توست. از این آهنگ اجراهای مختلفی وجود دارد که از میان آن‌ها می‌توان به اجرای آندره‌‌ بوچلی، نانا موسکوری، دمیس روسس، پلاسیدو دومینگو، خوزه کاره‌راس، زامفیر آهنگساز رومانیایی، دالیدا، خوزه فلیسیانو، فابریتزیو دِ آندره، آریل دومبال، کاترین جنکینز، فاستو پاپتی، آمالیا رودریگز، پاکو دلو چیا، سارا برایتمن و... اشاره کرد. فیروز؛ خواننده شهیر «زنده باد زنوبیا» نیز با شعری عربی این اثر زیبا را اجرا نمود؛ اثری محزون برای بیروت و آسیب دیدن شهر و مردم آن از جنگ.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آرانخوئز عشق من
بر آب چشمه‌ساران
آن گاه که بــاد آن‌ها را با خود می‌آورد
شباهنگام گل‌های سرخ پرپر شده را
شناور بر روی آن می‌بینیم.
دیوارها شکافته می‌شوند 
در برابر آفتاب، رویاروی بـاد و رگبار
و در برابر سالیانی که شتابان می‌روند
از بامداد ماه مه که آن‌ها آمدند
و سرودخوانان بر روی دیوارهای آماج تیر باران‌شان
از چیزهایی بسیار شگفت نوشتند
بوته‌ی گل سرخ رد پاها رابر روی دیوار پی‌می‌گیرد
و نام‌های نقش بسته‌ی آن‌ها را به هم می‌تند
و هر تابستان از شدت سرخی گل‌های سرخ خواهد رست.
آرانخوئز عشق من...
در برابر آفتاب، رویاروی بـادهای دشت و در طول سالیانی که شتابان می‌گذرند
از بامداد ماه مه که آن‌ها گل بر سینه، با پاهایی برهنه و گامی آهسته آمدند
و با چشمانی درخشنده از لبخندی شگفت
و بر این دیوار آنگاه که شب به پایان می‌رسد
گمان می‌کنم لکه‌های خونی را ببینم،
که جز گل‌های سرخ نیستند
آرانخوئز، عشق من!
____________________________
 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook