ری و روم و بغداد (۴۸)
هر که نقش خویشتن بیند در آب - برزگر باران و گازر آفتاب
در شخصیتِ سایهٔ آدمی، جنبههای شیطانی بسیاری هم وجود دارد.
هر فرد، یا جنبش یا رژیمی، پیش از آنکه در عمل سقوط کند یا ارتفاع گیرد، در گفتار سقوط کرده یا ارتفاع خواهد گرفت.
خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام میکنم. این مطلب به یک موضوع واحد نمیپردازد. مثل خیالات آدمی که ری و روم و بغداد را درمینوردد و دَم به دَم حالی به حالی میشود؛ دَرهم و بَرهم، پیچیده، ازهمپاشیده و همراه با استعاره است. مطالب پراکنده است و بهم ربط ندارد. تنها ممکن است یادآور این یا آن خاطره و سرگذشت باشد. همین و بس.
بتدریج بخشهای دیگر تدوین میشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روح زمانه Zeitgeist
فیلسوفان آلمانی سده هجدهم، ازجمله هگل برای توصیف ویژگیها و حال و هوای موجود در یک عصر، از تعبیر «روح زمانه» Zeitgeist سخن میگفتند و اینکه محتوای هنری و آفریدههای فکری، بازتاب روح زمانه آنها میباشد. میتوان گفت روح زمانه توصیفی از کلیت دورهای تاریخی است که وجهی غالب بر فرآیندهای فکری، سیاسی و اجتماعی خود دارد. واژهٔ مرکب Zeitgeist زایت گایست که از دو کلمهٔ آلمانی «تسایت» (زمان) و «گایست» (روح) تشکیل شده، در سال ۱۷۶۹ توسط یوهان گوتفرید هردر (از نظریهپردازان قرن هجدهم اروپا در حوزهٔ زبان، تاریخ و فرهنگ) برجسته شد. کانت و فیخته و شیلر و گوته و… هم به این موضوع اشاره کردهاند. شیلر تعبیر روح زمانه را برای رواج خرافه و اوهام، و نبود باور اخلاقی در روزگار خود به کار میبرد. گوته با لحنی جَدَلی، از زبان «فاوست» (انسانی ناراضی از زندگی که روحش را در معاملهای با شیطان معاوضه میکند) میگوید که روح زمانه را کسانی نمایندگی میکنند که دست از اخلاقیات میکشند وزیرپاگذاشتن اصول برایشان عادی است. جوهر و مضمون این تعبیر (روح زمانه)، در آثار ولتر و مارکس نیز به چشم میخورد. مارکس بر بنیاد همین طرح، بدون آنکه اصطلاح روح زمانه را به کار گیرد، این دیدگاه را مطرح میسازد که نظامی اجتماعی و اقتصادی، مانند فئودالیسم یا سرمایهداری، میتواند از نظر تاریخی برای دوره معینی مناسب باشد، اما با پایان آن دوره مناسبت خود را از دست میدهد و حتی در دوره بعدی تاریخ، به نظامی واپسگرا تبدیل میشود. اشارههایی به مفهوم روح زمانه را در آثار یاسپرس و نورث وایتهد و بورکهارت و هایدگر هم میتوان یافت. به نظر هایدگر روح زمانه، به معنای ظهوری از حقیقت در هر دوره است. درواقع هر دوره، مُهر خودش را بر زندگی اجتماعی آن دوره زده و کسانی خودگویی و خودخندی، یک سری به اصطلاح نتیجهگیریها را بعنوان حقیقت، که این است و جز این نیست، جار میزنند. لابد گذشتگان چون به دریافتهای مشعشعانه آنها نرسیدند، مُشتی پَهپَه بودند. تاریخ علم به ما میگوید اگر کپلر و قوانین سهگانهاش نبود، نیوتون نمیتوانست قوانین جاذبه را کشف کند. خود نیوتون هم گفته بود «اگر من جاهای دور دست را میبینم به خاطر این است که روی شانههای غول ایستادهام.» یعنی به دستاوردهای گذشتگان تکیه دارم. از اولین دروس تاریخ علم این است که عقلانیت تنها متعلق به دوران ما نیست و گذشتگان بیفکر و بیمنطق نبودند و ما هم از آنان بی نیاز نیستیم.
ــــــــــــــ
«مد روز» یا بهتر بگویم فشنهای فکری و معرفتی روز را روح زمانه معین میکند؛ و از آنجا که حقیقت در هر دوره به شکلی جلوهگر میشود، فشنهای فکری و معرفتی هم عوض میشوند. زمانی بطلمیوس که به باور او زمین در مرکز گیتی قرار داشت و خورشید و ماه و بقیهٔ سیارات به دورش میچرخید، حرف اول را میزد و محاسبات ریاضی و نجومی هم نظریه وی را بازتاب میدادند و زمانی کپرنیک با نظریه خورشید مرکزی از راه میرسد و طرحی نو می ریزد. انگاری حقیقت دورهای است و این نکته بسیار مهمی است. مثالی دیگر که هگل اشاره میکرد قابل تأمل است: بذر تبدیل به شکوفه میشود و شکوفه تبدیل میشود به میوه. رشد بذر به شکوفه از یک سو به معنی نابودی بذر و رشد شکوفه به میوه به معنی نابودی شکوفه است ولی در واقع حقیقت بذر در شکوفه و در میوه نمایان است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انقلاب هلند و اولن اشپیگل
در سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی، فئودالیسم در اروپا به سراشیب افتاده و کارگاههای صنعتی و سیستم مزدبگیری در حال پاگرفتن بود. قوانین فئودالی برای سیستمهای جدید ایجاد مانع میکردند و کلیسا نیز اندیشههای آزاد را برنمیتافت، اما کهنه، آبستن نو بود و تغییر در تقدیر و جامعهٔ فئودالی از هم پاشید. انقلاب هلند نخستین انقلاب بورژوازی در تاریخ بشری بود و پس از آن در اواسط سدهٔ هفدهم در انگلستان هم شاهد دگرگونی آی به مراتب بیشتر از هلند هستیم. سرآغاز عصر جدید یا بهتر بگویم این ۵۰۰ سالی که در آن بسر میبریم، انقلاب هلند است. هلند تا اواخر قرن شانزدهم میلادی، تحت سیطره اسپانیا و حکومت کاتولیک بود اما پروتستانها در آن دیار، بر ضد اسپانیا شوریدند و این رویارویی به مدت ۸۰ سال، از ۱۵۶۸ تا ۱۶۴۸ طول کشید و سرانجام به موفقیت رسید. رهبر شورشیان، ویلِیام یکم اورانژ بود. انقلاب هلند این درس بزرگ را داد که باید در برابر ستمگران ایستاد و به مبارزه ادامه داد حتی اگر ۸۰ سال طول بکشد. کمکم عصر طلایی هلند فرا رسید و فرهنگ و هنر و اقتصاد کشور رو به شکوفایی رفت و هلند مأمنی شد برای شورشیان، متفکران و هنرمندانی نظیر جان لیلبرن ، رنه دکارت و اسپینوزای فیلسوف و خیلیهای دیگر. در مورد انقلاب هلند، جدا از تاریخپژوهان، امثال شیلر و گوته هم - البته در قالب رمان - نوشتهاند و بتهوون نیز «اورتور اگمونت» Overture of Egmont را به یادگار گذاشتهاست. او درواقع، برای نمایشنامهای به همین نام از گوته که مضمونی آزادیخواهانه داشت، ساخته ساخته است. اگمونت که یک مبارز هلندی است، برای رهایی از سلطهٔ اسپانیا به پا میخیزد و موسیقی بتهوون بیانکنندهٔ کشمکش اگمونت بر سر عواطف وی به معشوقش از یک سو و حس مسئولیت وی در راه مبارزه برای استقلال مردم خویش از سوی دیگر است. با وجود پایان تراژیک نمایشنامه که به مرگ اگمونت ختم میشود، قطعهٔ پایانی که «سمفونی پیروزی» نام دارد نوایی از پیروزی قهرمان آزادیخواه داستان را سر میدهد.به اصل موضوع برگردیم. داستان اولن اشپیگل نوشته شارل دکوستر بلژیکی (که توسط بهآذین ، همچنین سیفالله گلکار، به فارسی ترجمه شده)، به حوادث انقلاب هلند میپردازد. این داستان بر یکی از مهمترین آثار طنزِ اجتماعیِ معاصر، یعنی کتابِ شوایک، سرباز خوب اثرِ یاروسلاو هاشک، (یاروسلاو هاشه) و کتابِ «شویک در جنگِ جهانی دوم» نوشته برتولد برشت تأثیر گذاشتهاست. از داستان اولن اشپیگل ، فیلمها و قصههای گوناگون اقتباس شدهاست. قهرمان اصلی داستان که برای ما یادآور امثال بهلول و ملانصرالدین است رند فقیری است که با شوخطبعی، ستمگران را دست میاندازد. در قصهها آمده، در کودکی پدر اولن اشپیگل پنجره را باز کرده به او میگوید: ـ پسرم، ببین، این خورشید است. هر وقت که در زندگی دچار تردید شدی، چنانکه ندانی چه بایدت کرد که شایسته آدمی باشد، به او بنگر، همان گونه راست باش که او روشن است، و همان گونه مهربان که او گرم.
اولن اشپیگل قهرمان مردم هلندی زبان یا بهتر بگویم قوم فلامان است که سالها با سپاهیان فیلیپ دوم در خشکی و دریا مبارزه میکرد. زندگی او عادی و معمولی نبود. مرگ و دفنش نیز عادی نبودهاست، زیرا که وی را ایستاده به خاک سپردند. هنگامیکه درگذشت، و مردم میخواستند دفنش کنند، تابوت وی را طبق سنت مسیحیان روی طنابی قرار دادند تا آن را به درون قبر بگذارند. در این هنگام طناب در قسمتی که پاهای وی قرار داشت پاره شد و تابوت ایستاده به درون قبر افتاد. مردم گفتند، بگذارید همینطور بماند. اولن اشپیگل در تمام زندگیاش یک انسان عادی و معمولی نبود. مرگ و دفنش نیز باید غیرعادی باشد. بدین ترتیب وی را ایستاده دفن کردند. دوستان و اطرافیانش روی سنگ قبرش چنین نوشتند: این سنگ را از روی این قبر برندارید. اینجا اولن اشپیگل آرمیدهاست. هیچکس نمیداند که آخرین آوازش را در کجا به پایان برد. او چون روح ملت همیشه زنده خواهد ماند. افسانهٔ اولن اشپیگل یاد کشتهشدگان تفتیش عقاید امپراتوری فلاندر را زنده نگه داشتهاست. معنی لغوی کلمهٔ اولن اشپیگل، جغد و آینه است. جغد، الههٔ خرد و آینه بازتابدهنده و نشانگر واقعیت است....
اضافه کنم که قهرمان ملی و بذلهگوی آلمان تیل اویلن اشپیگل Till Eulenspiegel که ریشارد اشتراوس، یک منظومه صوتی (پوئم سنفونیک) در باره او دارد، با اولن اشپیگل هلندی یکی نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فقه و حقوق بشر باهم نمیسازند
باغی که کلیدش از چوب مُو باشد انگور هم نخواهد داد. نوع من در گذشته نیز نه با اعدام (و ترور) کنار میآمدیم و نه با احکام ارتجاعی موسوم به قصاص. مهم نیست که منبع و مرجع آن کیست یا چیست. قصاص در لغت، اسم مصدر از ریشه «قصَّ یقُصُّ» به معنای پیگیری نمودن اثر چیزی است. اما در گفتمان فقهی و... مجازات فرد به شکلی معمولاً مشابه جرم است. اگرچه در قدیمیترین قوانین بر جای مانده از تمدنهای کهن میتوان نمونههایی از «مقابله به مثل» را در نظامهای کیفری پیدا کرد و اصل انتقام در قانون قصاص حقوق روم، قوانین حمورابی و شریعت موسی (چشم در مقابل چشم) هم دیده میشود، اما مضمون میرا، ضدانسانی و ارتجاعی آن تردید برنمیدارد. متاسفانه در قوانین جزایی ایران اصل انتقام، تاثیر ویرانگرش را گذاشته و کتاب سوم قانون مجازات اسلامی بهطور کلی به قصاص اختصاص دارد که دقیقاً برگردان کتب فقهی است. فقه زن ستیز و تکلیف مدار موجود که به تبعیض و نابرابری دامن میزند و در آن به اندازه یک ورق راجع به حقوق بشر بحث نشده است. همه ما، فقط بخاطر اینکه انسان هستیم، (فارغ از هر حیث دیگری مانند نژاد، جنسیت، رنگ، زبان، طبقه، دین، بیدینی و... )، از حقوق سلب نشدنى ویژهاى برخورداریم که میتوانیم از آنها علیه جامعه و حکمرانان استفاده کنیم. این جوهر حقوق بشر است و فقه و حقوق بشر باهم نمیسازند. در فقه زن ستیز و تکلیف مدار موجود که به تبعیض و نابرابری دامن میزند، از سطوح اولیه مثل «لمعه» و «شرایع» و «مکاسب» تا کتب اجتهادی بالاتر چون «حدائق» و «جواهر» و... به اندازه یک ورق راجع به حقوق بشر بحث نشده است. اینکه بگوییم اصل مسئله حرمت انسان در نظر گرفته شده، کلیات است و دردی را دوا نمیکند. ضمناً رساله حقوق علی بن حسین هم که از جمله در کتاب «تحف العقول» آمده، مقوله دیگری است.حقوقی که در اعلامیه حقوق بشر اشاره شده در درجۀ اول مستند به مسئلۀ فردیت سیاسی و اجتماعی انسان است و در جامعه جاهلی عربستان که مردسالاری غوغا میکرد نمیتوانست مفاهیم مربوط به فردیت وجود داشته باشد تا فقیهان از آن سخن بگویند. بگذریم که حقوق بشر، خویشاوند مدرنیته و دنیای جدید (دنیای حق مدار) است و فقه (حتی فقه جواهری)، نمودِ سنت و دنیای تکلیف گرای قدیم. از درون فقه تکلیف مدار موجود نمیتوان راهی به سوی حقوق بشر یافت و شارحین مکتبی که ادعا میکنند حقوق بشر ریشه در تعالیم دینى و آموزههاى انبیاء دارد، در عمل رودرروی پیام صالحان و صدیقان که قسط و رهایی است ایستاده و پنچه در چهره حقیقت میکشند. تباهی حرث و نسل این میهن شاهزده و شیخ گزیده و رنج و شکنج پاکترین جوانان ایران که برای آزادی از همه چیز خود گذشتند، آنچه را گفتم گواهی میدهد. چه دردمندانه میسراید ناصر خسرو:
ای حیلتسازان جُهلای علما نام - کز حیله مر ابلیس لعین را وُزرایید
فقه است مر آن بیهده را سوی شما نام - کان را همی از جهل شب و روز بخایید
...
کجا فقیهان در برابر بردگی موضع گرفتند؟ کی در برابر نظام ارباب رعیتی ایستادند؟ از بزرگترین منکر زمانه ما که بیداد سرمایه و غارت دسترنج ستمدیدگان است، چه درکی دارند؟ کجا به ضرورت تفکیک قوا اشاره نمودند؟ مترقی ترین آنان ۳۶۰ سال بعد از امثال توماس هابز در کتاب لویاتان، صحبت از «قرارداد اجتماعی» میکند. آیا فقه تکلیفی و زن ستیز موجود، گویای پوسیدگی و کهنگی نیست؟ آیا از این انگارهی استبدادپرور که «حق حکومت از آنِ فقیهان است.» (و نه از آن تمام مردمان، که از طریق انتخابات آزاد، اعمال میشود)، دست کشیدند؟...
فراز و نشیب های بعداز انقلاب به هزار زبان میگوید «فقه جواهری» نیز، حتی وقتی از مَنظرِ به اصطلاح مُدرن از احیای فقه دم میزند و آن را در منطقه آزاد عقل قرار میدهد، سر از قشری گری و ارتجاع در میآورد، دَر «شک و نقد و تفکر» را تخته میکند، با بسیاری از زیبائی ها میجنگد، و فاتحه فردیت و کرامت انسانی را میخواند. درست است که «فقه جواهری ِ معاصران»، با «فقه روایی ِگذشتگان» قابل مقایسه نیست، اما. تجربه نشان داد باغی که کلیدش از چوب مُو باشد انگور هم نخواهد داد. کسانی که با دید ایستای خویش با تحول پدیده ها و نیز، تحول درک آدمی از پدیده ها بیگانه هستند و با این پیش فرض فتوا میدهند که مخاطب حکم الهی، انسان فطری یا انسان فرا تاریخی است (نه انسانی که تابع شرایط تاریخی زمان خود میباشد) ــ بدون تردید جز بگیر و ببند، و جز «سلطنت مطلقه فقیه»، ارمغانی نخواهند آورد. آیتالله خمینی با وجود گریزهائی که به باز بودن ِبابِ اجتهاد، فقه پویا، حوادث واقعه، فلسفه فقه، نقش زمان و مکان،احکام ثانویه، و نیز، مصلحت میزد و حتی یکبار در نامه ای به یک روحانی منتقدِ ُحکم حلال شدنِ شطرنج گفت: «با مبانیِ رایج فقه باید به غارها پناه برد و در صحراها زیست» ــ اما دست از فقه جواهری برنمی داشت، با کسانی که خواهان قرائتی تجددمآبانه از فقه هستند، و به ُسّنت پشت میکنند، به شّدت مخالفت میورزید و به صراحت میگفت : «این جانب معتقد به فقه سنتی و اجتهاد جواهری هستم و تخلف از آن را جایز نمیدانم.» الآنه هم در بر همان پاشنه میچرخد.
اما نسل بیدار و شوریده ما که جهل و کهنگی را برنمیتابد و نمیخواهد بپذیرد فقه ایستای تکلیف مدار، عین اسلام است، دست از پرسش برنمیدارد: آیا احکام «دارالاسلام» در «دار الکفر» هم جاری است؟ تکلیف ما با دنیای مدرن چیست؟ دنیائی که با پلورالیزم درهم تنیدهاست و برای مقولاتی چون «انماالمشرکون نجس» فاتحه هم نمیخواند؟ مگر نه اینکه بین حقوق بشر موجود و تکالیف دینی، (به ویژه تکالیف فقهی در قرائت فعلی)، تعارض های بسیار وجود دارد؟ مگر عدم تساوی در حقوق بین زن و مرد، عدم تساوی در حقوق بین مسلمان و غیرمسلمان، (خودی و غیرخودی) عدم تساوی در حقوق بین برده و ارباب، (عبد و مولا) جزء مسلمات فقه اسلامی نیست؟ و مگر نه اینکه شیعه و سنی هر دو روی آن پای میفشارند؟...
اگر اساس «دیانت» فقه است و «فقه» هم به معنی همان فقه جواهری است و عملاً اخباریگری و اشعریگری حرف اول را میزند، دیگر انتظار «تحولی متناسب با حیات اجتماعی»، از چنین دستگاه نظری، آب در هاوَن کوبیدن است. بقول اندیشمندی «درحالیکه قرآن ، خودش متنی تاریخی و فرهنگمند و متأثر از زمانه و زمینه نزول تدریجی آن است، درحالیکه از گفتمانهای بازرگانی و کاروانی آکندهاست و دخالت فرهنک قومی در آموزه ها و دستگاه واژگانی آن پیدا است،.. چرا نباید بپذیریم بر نگاه فقه نیز، عینک فرهنگ دوران نشسته است؟» فقه نیز مفاهیم خود را از فرهنگ قومی و عربی به عاریت گرفته و آموزه هایش رنگ آن فرهنگ را دارا است. فراموش نکنیم که فرهنگ قومی، جدا از زبان و سلیقه و سبکهای مختلف معیشتی و ذخیره واژگانی و مفهومی، ضعفهای مختلف عقلی و خیالی و عادات و آداب جاهلی هم هست و همه اینها حرف و حدیث ها را به رنگ خود درمیآورد و از زلالی و خلوص میاندازد.
اگر نویسنده وسائل الشیعه (شیخ حر عاملی)، شهید ثانی و صاحب جواهر و امثال آنها...، در یونان یا هند و یا در روم میزیستند آیا اموزه های متفاوتی را ارائه نمیکردند؟ اگر در یونان زندگی میکردند با مباحث فلسفی یونانی برخورد نداشتند؟ بخشی از مباحث فقها متاثر از زمانه آنها است و ربطی به دین ندارد. واقعش این است که فقیه گاهاً تصورات خودش را از فرهنگی که در آن زاده میشود وام میگیرد و جهتگیری طبقاتیاش هم در حکمی که میدهد، مؤثر است. بسیاری از فقیهان در منابع فقهی چهره خودشان را میبینند.
هر که نقش خویشتن بیند در آب - برزگر باران و گازر آفتاب
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فریدریش شیلر و سرود شادیاش
فریدریش شیلر (۱۷۵۹ - ۱۸۰۵) نامدارترین نمایشنامهنویس آلمانی بهشمار میرود و در کنار گوته، بهعنوان چهرهٔ اساسیِ کلاسیک وایمار (شهری فرهنگی در مرکز آلمان، در ایالت تورینگن) شناخته شدهاست. بیش از ۲۶۰دو قرن از مرگ شیلر میگذرد و فرهنگ و ادبیات آلمان هیچ سالی را بدون حضور او پشت سر نگذاشته از شکوفاترین دورانها تا تاریکترین سالهای جنگ دوم جهانی. شیلر جزو راهگشایان دوران مدرن محسوب میشود. در صف ستایشگرانش، از انگلس و مارکس تا بیسمارک و هیتلر را میتوان مشاهده کرد. دستگاه تبلیغاتی آلمان نازی پس از قدرتگیری کوشید شیلر را به نفع خود مصادره کند و به عنوان شاعری که به قول گوبلز "از خون و گوشت خود ماست" معرفی کند. به رغم این، آثاری چون "دون کارلوس" در نظر فاشیستها زیادی "آزادیخواهانه" بود و اجازه نمایش نمییافت. بسیاری از نمایشنامههای او بهعنوان قطعهٔ تئاترهای استاندارد در سرزمینهای آلمانیزبان مشهور شدهاند و اشعار وی از محبوبترین شعرهای آلمانیاند. بسیاری از آثار شیلر ازجمله راهزنان جنبهٔ آزادیخواهانه دارند. در ایران، همزمان با جنبش مشروطیت، نخستین کتاب وی توسط یوسف اعتصامالملک (پدر پروین اعتصامی) به فارسی ترجمه شد. جدا از نمایشنامه راهزنان، وی آثار مطرح دیگری هم دارد. توطئهٔ فیسکو از اهالی جنوا، نیرنگ و عشق، دون کارلوس، والنشتاین، ماریا استوارت، دوشیزهٔ اورلئان (اشاره به ژاندارک)، عروسِ مسینا و ویلهلم تِل (قهرمان تاریخی سوئیس در قرن چهاردهم). همچنین تاریخ انقلاب هلند، تاریخ جنگ سیساله، آزادی و دولت فرزانگی و از این قبیل.
به نظر شيلر تحول واقعى يك جامعه از طريق انسان هايى ممكن است كه خود قبلا متحول شده باشند. به همين دليل است كه شيلر ايده تربيت انسان را از طريق هنر به عنوان امكان تغيير فرد و نهايتا تحول تدريجى اجتماعى مطرح مى كند. شيلر با نگاهى آرمانگرا جامعه اى ايده آلى را كه آن را ”جامعه زيبا“ و يا ”قلمرو ذوق“ مى نامد، توصيف مى كند كه از طريق تربيت زيبايى شناختى افراد بوجود مى آيد و در آن، آزادى، برابرى و حفظ حرمت انسان ها و همه پديده ها، اصول سامان دهنده روابط اجتماعى را تشكيل مى دهند. شيلر تحت تأثير فلسفه كانت بود اما از كانت فراتر رفت. انتقادش به زيبايى شناسى و تئورى اخلاق كانت و پايه گذارى نظريه هاى متفاوتى در اين زمينه ها، از استقلال فلسفى انديشه شيلر حكايت مى كنند.می توان گفت شیلر پلى فلسفى بود ميان كانت و هگل، ولى اين امر به معناى نفى اصالت انديشه او نيست. شیلر، جمله زیبایی دارد که من بارها در نوشته هایم بکار بردهام: تاریخ جهان، دادگاه جهان است. سرود شادی Ode an die Freude شعر موسیقایی فردریش شیلر است که بتهوون قطعه پایانی سمفونی مشهور شماره ۹ خود را از آن الهام گرفت.
جدا از بتهوون که برای نخستین بار کلام را وارد سمفونی کرد و چه کلامی برتر از «سرود شادی» شیلر؟. روی این شعر تا کنون بیش از چهل بار موسیقی تصنیف شده است. فرانتس شوبرت آهنگساز بزرگ اتریشی یکی از این چهل نفر بود. «ترانهی شادی» امروز سرود اروپای متحد است. عنوان اصلی شعر شیلر An die Freude به معنای «برای شادی» (To Joy) می باشد که به «قصیده ای برای شادی» Ode To Joy شهرت یافته است.
هم دلیری و هم شکیبایی، تا جهان بهین شکیبایی...ای آدمها... در زندگی با هم مهربان باشیم...گِرد هم آییم و شعر و آواز بخوانیم و با هم دیو غم را بر زمین بکوبیم. شادی، ای زیبا اخگرِ خدایان، ای دُختِ الوسیون، مست آتش تو وارد میشویم، به حریم قدسیت.
Freude, schöner Götterfunken, Tochter aus Elysium
Wir betreten feuertrunken, Himmlische, dein Heiligthum
Wir betreten feuertrunken, Himmlische, dein Heiligthum
شیلر در «سرود شادی» یک جامعه ایدهآل را وصف میکند که در آن انسانها به واسطه شادی و دوستی واقعی - و نه از روی منفعتطلبی و نیرنگ - با هم در یک پیوند برادرانه قرار دارند. این شعر بیانگر این معناست که نباید هرگز امید به صلح و دوستی و پیوند انسانها را از دست داد. شیلر امیدوار است که روزی انسانها بهراستی شادیهاشان را با هم تقسیم کنند و اعتقاد دارد که اگر چنین بشود، آنگاه میتوان به خداوند هم نزدیک شد. در این معنا، شیلر از مفهوم شادی به معنای آزادی دست پیدا میکند. شیلر با الهام از فلسفه دوران روشنگری که خود در معرفی و ترویج آن سهمی بزرگ داشت، بر جنبههای انسانی و جهانی سیاستورزی تاکید میکرد و احترام به آزادی و برابری را وظیفه سیاستگذاران همهی جهان میدانست. وی ايده آزادى را كه جزء تفكيك ناپذير انديشه انساندوستانه اوست، در نوشته هاى تئوريك خود توجيه نظرى كرده و در آثار ادبى خود بيان شاعرانه و دراماتيك مىكند. شیلر در ابتدا از حامیان انقلاب فرانسه بود اما بعد به دلیل غیرانسانی دانستن اعدام مخالفان انقلاب و نادیده گرفتهشدن آزادی و احترام منتقدین، از آن بری شد. شيللر در جايى از هنرمند میخواهد كه در عصر خود زندگى كند اما برده عصر خود نباشد. ایدههای شیلر هنوز هم ضرورتهای جهان امروزند و تا زمانیکه در دنیای ما به آزادی، عدالت، صلح و نوعدوستی نیاز وجود داشته باشد، به اندیشمندانی مثل او نیاز خواهد بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طهران قدیم و محلاتش
طهران قدیم چهار پنج محله داشت. عو دلاجان (او دلا جان)، سنگلج، بازار، محله دولت و چاله میدان. در زمان ناصرالدینشاه محلههای تازه در تهران ساخته شد . ارگ، چاله حصار، خانی آباد، جوادیه، قناتآباد، پاچنار، پامنار، یافتآباد، گود زنبورکخانه، صابونپزخانه، گود عربها، دروازه قزوین و گار ماشین؛ که ایستگاه ماشین دودی موسوم به گار ماشین در آن قرار داشت. گار واژهای فرانسوی به معنای ایستگاه میباشد. محلههای دیگر شهر تهران بزرگ شهرری، تجریش، تهرانپارس، تهران نو، نارمک، کَن و فرحزاد، طرشت نظام آباد و حسنآباد، بریانک، نازیآباد، کوی سیزده آبان، دولتآباد، کیان شهر، نفرآباد میباشد. هنوز بسیاری از آن محلات با همان اسم و رسم قدیم وجود دارند.
محله دولت که به دلیل نزدیکی با کاخهای سلطنتی به این نام خوانده میشد، خیابانهای لالهزار، شاهآباد، خیابان اسلامبول، خیابان علاءالدوله (فردوسی) خیابان لختی (سعدی) خیابان واگنخانه(خیابان اکباتان) خیابان عینالدوله (ایران)، دوشانتپه (ژاله)، نظامیه (بهارستان) و دروازه شمیران را شامل بود. محله عودلاجان (اودلاجان) تشکیل میشد از خیابان جلیلآباد (خیام) کاخ گلستان تا ناصریه (ناصر خسرو) و حدود مسجد شاه و شمال بوذرجمهری شرقی و پامنار و جنوب خیابان چراغ برق(امیر کبیر) و میدان توپخانه، که محله کلیمیان و زرتشتیان مقیم تهران بودهاست. نام اودلاجان را تغییریافته آو-دراجین که در گویش بومی تهران به معنی «جای تقسیم آب» است میدانند. برخی نیز نام این محله را تلفظ «عبدالله جان» به لهجه کلیمیان دانستهاند. محله سنگلج که بخش اعظم و عمده آن را امروزه پارک شهر تشکیل میدهد، در گذشته یکی از مراکز مهم سیاسی بود و با اینکه در حال حاضر تقریباً از بین رفته ولی هنوز اشتهار تاریخی خود را از دست نداده. چاله حصار یکی دیگر از محلات جنوب تهران بود که چون آن را خاکبرداری و خاکش را به مصرف حصار کشی تهران رسانده بودند، مقدار زیادی چاله گود مانند داشت، بعدها برای تخلیه زبالههای شهر از آنجا استفاده میکردند. چاله میدان نیز که قبلاً در دوره صفویه خاک آن را به مصرف حصارکشی تهران رسانده بودند، وضعی تقریباً مشابه چاله حصار داشت و محل تخیله زباله تهران به حساب میآمد، این محله محدود به جنوب بازار چهل تن و امامزاده سید اسماعیل و میدان مال فروشها، میدان امین السلطان، گمرک، خانی آباد، دروازه غار و پاقاپوق (اعدام) بود. میدان پاقاپوق در گذشته خارج از شهر قرار داشت و نامهای مختلفی بر آن گذاشته بودند. اولین نام آن «محمدیه» بود. کاشیهای موجود در بالای دروازه، رستم و دیو را نمایش میدهد. نام دیگر این میدان «پاقاپوق» بود و وجه تسمیه آن به دلیل این است که در وسط میدان تپه ای از خاک قرار داشت و روی آن ستون گـِرد کوتاهی از آجر ساخته بودند که درگذشته، مجرمین را در پای آن سر میزدند. با تخریب تدریجی تپه، تخت گاهی دیواردار ساخته شده و به جای ستون آجری شیر چوبی در آن قرار دادند و دار و طناب جای آن را گرفت. بعدها دار و طناب نیز به باغشاه انتقال یافت. میدان «اعدام» سومین نام این میدان است. در حال حاضر این میدان را محمدیه میخوانند. اضافه کنم که بافت قدیم شهر تهران تا زمان حکومت رضاشاه به شکل قدیم خود البته با تغییراتی جزیی باقی مانده بود. با تخریب حصار شهر تهران و دروازههای آن، تغییرات عمده ای در تمام شهر به وجود آمد. به رغم تداوم دگرگونیها در زمان پهلوی دوم، هسته قدیمی شهر تهران همچنان مرکزیت خود را تا به امروز حفظ کردهاست. محله تاریخی امامزاده یحیی بین چهار خیابان ری، امیرکبیر، سیروس و بوذرجمهری واقع شده بود. کوچه امامزاده این محله قبلاً دارای یک درخت تنومند بسیار کهن بود. حمامهای تاریخی متعددی در این محله بوده یا هستند مانند حمام گلشن، نواب و حمام کوچه هداوند مقابل مسجد هداوند در کوچه میرزا محمود وزیر در قسمت شمالی محله. تاریخچه و معنی نام بعضی از محلات تهران، فرصتی دیگر میخواهد و از آن میگذرم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کنفرانس کنگو در برلین پیشدرآمد استعمار آفریقا
سال ۱۸۸۴ کنفرانس برلین یا کنفرانس کنگو Kongokonferenz میان قدرتهای اروپا به دعوت پرتغال و با برنامهریزی بیسمارک -نخستین صدر اعظم آلمان- در برلین برگزار شد. موضوع نشست، استعمار آفریقا و بازرگانی در این قاره یا بهتر بگویم «غارت آفریقا» Looting of Africa بود. این کنفرانس پس از ظهور ناگهانی آلمان در جایگاه یک قدرت اروپایی رخ داد و پس از آن دورهای جدید در زمینهٔ سلطهجویی و رقابت شدید میان کشورهای نیرومند اروپایی در زمینهٔ استعمار گشودهشد. سال ۱۸۸۴ در کنفرانس برلین، بیسمارک -نخستین صدر اعظم آلمان- و نمایندگان ۱۳ کشور اروپایی قواعدی را مشخص کردند که پیشدرآمد اشغال و استعمار کامل قاره آفریقا بود. بزرگترین برنده آن نشست، لئوپولد دوم، پادشاه بلژیک بود که مالک سرزمین وسیعی در مرکز آفریقا شد که آن را «کشور مستقل کنگو» نامگذاری کرد! آلمان نیز صاحب سرزمینهای وسیعی در نامیبیا، بوتسووانا و در جنوب قاره آفریقا شد. به باور اغلب تاریخنگاران، مفاد «پیمان برلین» سرآغاز درگیریهای خونینی شد که هنوز هم برخی از کشورهای آفریقایی از پیامدهای منفی آن رنج میبرند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook