ری و روم و بغداد (۵۰)
https://www.youtube.com/watch?v=-JbPy_wuHGg&t=396s
در قسمتهای گذشته ری و روم و بغداد از ایمانوئل کانت فیلسوف آلمانی عصر روشنگری که فلسفهٔاش از اندیشههای چیره بر نیمهٔ نخست سدهٔ نوزدهم است، صحبت کردهام. وی تجربه گرایی و عقلگرایی آغازین نوین را در هم آمیخت، و تا به امروز کارایی باارزش وی در معرفتشناسی، اخلاق، فلسفه سیاسی، زیباییشناسی و دیگر زمینهها دنباله دارد. اندیشه بنیادین «فلسفه نقدی» کانت به ویژه در نقدهای سهگانه وی «نقد عقل محض»، «نقد عقل عملی»، و «نقد قوه حکم»، «خودآیینی انسان» است. وی استدلال میکند که درک انسان، سرچشمه قوانین سراسری طبیعت است که سازنده همه تجربه ماست؛ و خِرَد انسان است که قانون اخلاقی را به ما میدهد که این قانون، بنیاد ما برای باور به خدا، آزادی، و جاودانگی است؛ پس شناخت علمی، اخلاق و باور دینی در برابر هم سازگار و باورپذیرند. بسیاری از جنبشهای فلسفی، و تقریباً تمام آنهایی که در آلمان بودند، یا با کانت آغاز شدهاند یا در واکنش به او پدید آمدهاند. بعلاوه کانت در شکلدهی به تفکر و فرهنگ غرب از جایگاه مهمی برخوردار است. نوکانتی - نئوکانتگرایی (نوکانتیسم) اشاره به گونهای از احیاء فلسفه برپایهٔ خطوطی است که بهدستِ امانوئل کانت در قرنِ هجدهم پایهگذاری شده بود و بهدنبالِ شناختِ ارزشها، نیکی و زیبایی است. به اِرْنْسْت کاسیرِر برگردیم. آرای او در حوزهٔ فلسفهٔ علم، برای بسیاری از ما شناخته شده نیست. میراثِ فلسفیِ اِرْنْسْت کاسیرِر از حیث موضوعی، بسیار عظیم است. از ادبیات و هنرها و اسطوره و دین و سیاست گرفته تا معرفتشناسی و ریاضیات و منطق و فیزیک و نجوم. البته او بیش از همه مورخ اندیشه و فیلسوف فرهنگ بود. برای کاسیرر، همهٔ مظاهر فرهنگ بشری- از اسطوره تا علم جدید– عرصهٔ تجلیِ اندیشهٔ بشری است. یکی از مهمترین بخشهای میراثِ فلسفیِ کاسیرر مباحث در فلسفهٔ علم است. بهویژه تحلیلش از نظریهٔ نسبیت، که نظر فیزیکدانانِ بزرگِ آغازِ قرنِ بیستم را به خود جلب کرد. البته میکوشید فلسفهای عرضه کند که صرفاً محدود به علم و دانش تجربی نباشد. در کتاب «فلسفهٔ صورتهای سمبلیک» که مهمترین اثر فلسفیِ اوست. تلاش کرد اسطوره و دین و هنرها و ادبیات را در چارچوب معرفتشناسی و نظریهٔ شناخت یا پدیدارشناسی شناخت تحلیل کند. البته نوآوریِ کاسیرر بررسیِ مسائلِ معرفتشناسی از منظر تاریخی بود. میگفت اسطوره نیز از یک ساختارِ منطقیِ خاصِ خود پیروی میکند و ابداً چیزی لغو و پریشان نیست؛ و ذهنی هم که اسطوره را ساخته، از منطق ویژهٔ خود برخوردار است. با این حال نمیخواست مانندِ فیلسوفانِ رومانتیک آلمانی، در خصومت با عقل، اسطوره را بستاید. کاسیرر فیلسوف فرهنگ بود. درصدد بود میان صورتهای سمبلیک مخلوقِ بشر در درازنای تاریخ، وحدتی صوری و منطقی برقرار کند. نفسِ چنین پروژهٔ عظیمی ستایشبرانگیز است. تعریفش از اسطوره بهعنوان بروز تخیل و آرمان جمعی در شرایط بحران در کالبد یک رهبر سیاسیِ باصطلاح فرهمند قابل تأمل است. با این تعریف، کاسیرر تأکید میکند که در همهٔ برهههای تاریخ و در همهٔ جوامع، امکانِ تجدیدِ حیاتِ اسطوره وجود دارد، که البته این تجدید حیات ممکن است مفید یا مخرب باشد و داوری دربارهٔ مفید یا مخرببودن آن بستگی دارد به معیارهایی که ما برای سنجشِ وضعیتِ جامعه ارائه میکنیم. کاسیرر تاریخِ تحولاتِ ریاضیات و منطق را خوب میشناخت و به فیزیک و اخترشناسی هم اشراف داشت و این اشراف به فلسفهورزی تأثیرگذار او در بارهٔ آنها کمک کرد. کاسیرر به عقلانیتِ جهانشمول باور داشت و آن را معیارِ کلیِ نقد میدانست. اضافه کنم که هنر و ادبیات در نوشتههای ارنست کاسیرر اعتباری بسزا داشت.
در فلسفهٔ روشنگری مفصلترین فصل کتاب را به «مسائل اساسی زیباییشناسی» اختصاص دادهاست.
سیدجواد طباطبایی در سال ۱۳۲۴ در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند. نزد آیه الله سیدمرتضی ولوی با منظومهٔ حاج ملاهادی سبزواری آشنا شد و اسفار ملاصدرا و الهیات شفای ابن سینا را هم نزد «جواد مصلح» در دانشکده الهیات فرا گرفت. برای تحصیل حقوق به دانشگاه تهران رفت و پس از اخذ لیسانس راهی فرانسه شد و در رشتهٔ فلسفهٔ سیاسی دکترا گرفت. موضوع رساله ایشان «تکوین اندیشهٔ سیاسی هگل جوان» بود. دکتر طباطبایی در شمار شارحین هگل در ایران است. او همچنین مقوله ایرانشهر را که از گذشتههای دور، پیش و بعد از نامه تنسر به گشنسپ، از آن صحبت میشد، برجسته کرد.
دکتر طباطبایی به تأمل فلسفی دربارهٔ تاریخ ایران میپردازد، تاریخ اندیشة سیاسی در غرب و ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی به بعد، ازجمله پژوهشهای ایشان است. او معتقد است با چیرگی غزنویان و سپس سلجوقیان بر ایران و در نهایت حملة مغول، دوران زوال اندیشة سیاسی و انحطاط ایران آغاز میشود تا به جنبش مشروطه میرسیم که ازجمله پیامدهایش تدوین نظام حقوقی جدید بر پایة قانون شرع بود. با جنبش مشروطه خواهی، ایران در آستانه تجدّد میایستد و جدال اندیشة قدیم و اندیشة جدید شکل میگیرد. این جدال فکری بین آخوند خراسانی، میرزای نایینی و طرفداران آنها از یکطرف با شیخ فضلالله نوری و طرفداران او از طرف دیگر، درمیگیرد.
تالیفات ایشان تا آنجا که من اطلاع دارم عبارتست از:
- اندیشه سیاسی جدید در اروپا
- جدال قدیم و جدید در الهیات و سیاسات
- فلسفه انقلاب فرانسه، از کانت تا مارکس
- دیباچهای بر نظریة انحطاط ایران
- نظریه حکومت قانون در ایران، مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی
مبانی نظریه مشروطهخواهی. دوبخش دیگر هم گویا در دست انتشار است: تفسیر حقوقی مشروطه و دورة پهلویها
...
- درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران
- زوال اندیشه سیاسی در ایران
- ابن خلدون و علوم اجتماعی
- خواجه نظام الملک گفتار در تداوم فرهنگی ایران
- مفهوم ولایت مطلقه در اندیشه سیاسی سدههای میانه
- سقوط اصفهان به گزارش کروسینسکی
- تأملی در ترجمة متنهای اندیشه سیاسی جدید، مورد شهریار ماکیاولی، منحنی تحول اندیشه سیاسی غزالی
- ماکیاولی و بنیادگذاری اندیشه سیاسی جدید
- اندیشه سیاسی امام فخر رازی
- ملاحظات دربارهٔ دانشگاه
- ملت، دولت و حکومت قانون؛ جستار در بیان نصّ و سنت
- تاریخ فلسفه اسلامی، هانری کربن، یادداشتهایی دربارهٔ دیالکتیک ولادیمیر لنین
- لنین و فلسفه و سه مقاله دیگر- آلتوسر
- سه روایت فلسفه سیاسی هگل
وی با اشاره به اجتناب ناپذیربودن تجدد، و اینکه برای مواجهه با آن باید با اندیشه قدیم تعیین تکلیف نمود، تصریح کرده فهم سنت و تحول آن، به فهمیدن خودمان و به تفکر منتهی میشود. اگر سنت وجود نداشته باشد، به عنوان مثال، دموکراسی هم وجود نخواهد داشت. چرا که سنت، اصول و مناسباتی است که شما آنها را تنظیم میکنید و اگر این اصول نباشد، اصلاً تنظیم دموکراتیک معنایی پیدا نمیکند. همانطور که اشاره شد از گذشتههای دور به مقوله ایرانشهر اشاره شده و این موضوع تازه ای نبود. «تاریخ سیستان، کارنامه اردشیر بابکان، «تجاربالامم» ابنمسکویه، «مروجالذهب و…» مسعودی، «البدء و التاریخ» مَقْدِسی، نصیحه الملوک غزالی، «المسالک و الممالک» ابنخردادبه، معجمالبلدان یاقوتالحموی و… نامه تنسر، به واژه ایرانشهر اشاره کردهاند. نامه تنسر که حاوی نکات قابل تأملی در توضیح اندیشهها و عملکرد اردشیر بابکان و به تبع آن گفتمان رایج عصر ساسانی است، در پی آن است که از زاویه دید موبد زرتشتی، آرمان ایرانشهری را به لحاظ وحدت سیاسی و دینی تضمین کند. ساسانیان اولین سلسلهای در ایران بودند که ایده ایرانشهر را (که بُنمایه اندیشهاش بر خرد استوار بود)، به عنوان یک ایده سیاسی و هویت فرهنگی مطرح ساختند. در مجموعة الأسئلة و الأجوبة، تألیف سید حسین نصر، خواندم که اولین فیلسوف جهان اسلام شخصی با نام ایرانشهری بوده که البته از این شخص جز نام او باقی نماندهاست. همینجا بگویم که واژهٔ ایران؛ در اوستا، بهعنوان «نام سرزمین اسطورهای آریاییان» به کار میرفت. در دوران اردشیر؛ عنوان «ایران» بر جغرافیای زیر حاکمیت ساسانیان اطلاق شد. اردشیر میکوشید خود را مرتبط با خداوند و دارندهٔ فَرّه ایزدی بنمایاند. وی برای یادبود پیروزیهایش؛ اقدام به کنده کاری سنگنگاره در فیروزآباد و نقش رستم نمود. در سنگنگارهٔ وی در نقش رستم، اردشیر و اهورامزدا سوار بر اسب در برابر یکدیگرند و جسد اردوان و اهریمن زیر سُم اسبان اردشیر و اهورامزدا تصویر شدهاست. از این نقش چنین برمیآید که اردشیر میپنداشته یا میخواسته دیگران بپندارند که حاکمیت وی بر سرزمینی که در کتیبهها «ایرانشهر» خوانده میشده، از سوی اهورمزدا مقرر شده و او منصوب پروردگار است. البته امثال میرزا فتحعلی آخوندزاده، رضا قلیخان هدایت، جلال الدین میرزا، احمد کسروی، ذبیح بهروز، صادق هدایت، ایرج میرزا، رشید یاسمی و حتی ابراهیم پورداوود… معتقد نبودند که هویت ایرانی تنها در هویت باستانی خلاصه میشود. شایان ذکر است که در زمان رضاشاه و بعد از آن نیر بنوعی آرمان ایرانشهری یا بهتر بگویم هویت ملی ایرانی برجسته شد.
چون صحبت از ایرانشهر شد این را هم بگویم که در گذشته کتابی دائرةالمعارفگونه تحت همین عنوان (ایرانشهر) توسط شماری از دانشوران ازجمله سیدحسن تقیزاده، علیاصغر حکمت، علیاکبر شهابی، جواد مشکور، سیدحسین نصر، سعید نفیسی، فریدون اردلان، علیاکبر مشیرسلیمی، ذبیحالله صفا و موسی عمید و چند نفر دیگر منتشر میشدکه به برخی از مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران میپرداخت و با اشاره به «اشه و دروگ»[دروج=دروغ] در متون کهنی چون اوستا گفته میشد بنا بر آرمان ایرانشهری، اگر ما در راستای انتظام هستی پیش نرویم، در تاریکی ره میسپاریم. برگردیم به دکتر سیدجواد طباطبایی. از نظر ایشان ایرانشهری یعنی تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی. وی گفته از حدود ۳۰ سال پیش متوجه شدم که بحرانهایی در کشور درحال تعمیق یافتن است و برای آنکه این بحرانها شناسایی شوند باید در ابتدا ایران را شناخت. جدا از فارابی که دستگاهی منظم از مفاهیم منسجم عرضه کرده و در مضمون آن مفاهیم، شئون و احکام قدرت سیاسی و مناسبات مدنی را توضیح دادهاست، درمورد خواجه نظامالملک و سیاستنامه او، که از دید من، خلاصهای از اندیشه ایرانشهری است هم تأمل کردم؛ و متوجه شدم او با تفکیک نظامنامه شریعت از نظامنامه سیاست، طریق ایجاد دولت بر اساس نظامنامههای سیاسی را تدوین کردهاست. آنچه گفم نظر آقای طباطبایی بود.
(البته خود خواجه نظام الملک در مورد کتایش - سیاست نامه یا سیر الملوک - گفته: هم پند است و هم حکمت و هم مثل و هم تفسیر قرآن و هم قصص حضرت محمد (ص) و هم قصص انبیاء و هم سیر اولیاء و هم حکایات پادشاهان عادل. ضمناً عنوان یکی از فصول کتاب که جای تأمل دارد این است «اندر پژوهش کردن و بررسیدن کار دین و شریعت») بگذریم که در فصول پنجاهگانه کتاب خواجه نظام الملک یک بار هم واژه ایران نیامده است.
...
از نظر آقای طباطبایی ایران بر خلاف سایر کشورهایی که به جهان اسلام پیوستند؛ نظام اندیشهای خود را حفظ کرد و به دوره بعد از اسلام انتقال داد. او این تداوم را «اندیشه ایرانشهری» نامیده و میگوید گرچه زبان فارسی، باعث تداوم و پایداری ایران شده اما زبان به تنهایی، بدون آنکه بُنمایه اساسیتری را حمل کند، نمیتوانست موفقیتی به دست آورد؛ اندیشه ایرانشهری بود که باعث تداوم و پایداری ایران شده. درواقع زبان فارسی حامل «فکر ایرانی و اندیشه ایرانشهری» بودهاست. ایشان میگویند فرهنگ باستانی ایران در دوره اسلامی تداوم یافتهاست و اگرچه اسلام به ایران وارد شده و مردمان این سرزمین نیز مسلمان شدهاند اما ایرانی باقی ماندهاند؛ به این معنا که هم زبانشان را و هم فرهنگی کاملاً متفاوت با آنچه تحت عنوان جهان اسلام مینامند؛ را حفظ کردهاند. البته اندیشه ایرانشهری به زبانهای دیگر نیز وارد شده و آنها نیز بخشی از میراث بزرگ ایرانشهری هستند -ایران بزرگ فرهنگی - که تنها به ایران کنونی با مرزهای سیاسی امروزی محدود نمیباشد.
«ایران تنها کشوری در منطقه است که در طول تاریخ نام، و حدود و ثغور مشخص داشته و وقتی تمدن و فرهنگش موضوعیت و موجودیت داشته، هیچیک از کشورهای منطقه در شکل کنونی وجود نداشتند. تمدن، فرهنگ و زبان ایران در منطقه غالب بودهاست به طوریکه امروزه تأثیر و بن مایههای آن را میتوان در زبان، آداب و رسوم و فرهنگ عمدهٔ کشورهای منطقه که بخش مهمی از آنها جزو ایران بودهاند، مشاهده کرد. همچنین در ایران بر خلاف بسیاری از کشورهای جهان که راز و بقا و تداوم شان، دولت ملی آنها بودهاست؛ وحدت ملی عامل تداوم بودهاست، در یککلام اندیشه ایرانشهری، انتقال فکر و فرهنگ ایران قبل از اسلام به دوره اسلامی است. تداوم ایران باستانی به دوره اسلامی
...
اگر به اندرزنامههای پهلوی (اندرز آذرپادمهر اسپندان، اندرز اوشنرداناک، اندرزبخت آفرید، اندرز بزرگمهر/ پند بزرگمهر، اندرز آذرفَرنْبَغ، اندرز دانایی به مَزدیَسنان، اندرز خسروقبادان)، توجه کنیم، درخواهیم یافت که این متون در دورهای از تاریخ ایران نوشته شدهاند که پایههای شاهنشاهی هخامنشی ریخته شده و وحدت ملی ایران فراهم آمدهاست. میدانیم که با هجوم اسکندر، رخنهای در ارکان این وحدت پدید آمد و اندیشه و عمل ایرانی با عنصر یونانی درهم آمیخت. با زایش ساسانیان، مسئله وحدت سرزمینی و دولت متمرکز که در پرتو ایدهٔ تک خدایی از بین رفته بود، دوباره احیا شد، اردشیر بابکان بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی، ملوک الطوایفی را از میان برداشت و زمینه را بگونهای فراهم کرد که از طریق جانشینانش وحدت ملی، بار دیگر برقرار شد. بعبارت دیگر ساسانیان با تبدیل کیش زرتشت به تنها آیین سراسرشاهنشاهی، وحدت سیاسی و ملی ایرانزمین، پشتوانهٔ آیینی پیدا کرد.
...
وقتی اعراب در قادسیه دولت ساسانیان را برانداختند، ایرانیان کوشیدند دیانت جدید را با اندیشههای خود سازگار سازند و در همسویی با هویت ملی و ایرانی خود تفسیر کنند. شماری از فرهیختگان ایرانی، زبان عربی را آموختند و حتی در پارهای موارد از نثرنویسان جدی عرب شدند. جدا از عرصهٔ علمی و ادبی، در قلمرو سیاسی نیز بعضی از خاندانهای ایرانیتبار در برخی از ایالتهای ایران به دولتهای مستقل تبدیل شدند، اما دولت خاندانهای ایرانی نتوانست وحدت سرزمینی را ممکن سازند و با هجوم ترکان، قسمتی از ایران به تصرف غزنویان درآمد. با برآمدن سلجوقیان که میکوشیدند برای ادارهٔ امور، دست بهدامن برخی از فرهیختگان ایرانی شوند، زمینه بگونهای فراهم شد تا امثال خواجه نظامالملک در راس امور زمینهٔ وحدت سرزمین ایران را فراهم کنند. از همین رو خواجه نظامالملک در عرصهٔ نظر به تدوین سیرالملوک - سیاستنامه اقدام کرد، تا این رساله بتواند پشتوانهای برای تمرکز سیاسی و وحدت ملی قرار گیرد.
البته پرسیدنی است سیرالملوک خواجه نظام الملک چه ربطی به اندیشه ایرانشهری دارد؟ بخصوص که خود وی معتقد به کلام اشعری و فقه شافعی است و هیچ نسبتی با اندیشه باستانی ندارد و تنها اشاراتی مختصر در فصل هشتم سیاستنامه به فره ایزدی دارد. بر اساس این روایت، ایران پس از هجوم اعراب، توانست در درون کلیت خلافت اسلامی با تمایز و خودویژگی عمل کند. این تمایز را از جنبهٔ نظری در سیاستنامه که آبشخور اصلی آن اندرزنامههای دورهٔ ساسانی است میتوان دید
...
اندیشه سیاسی ایرانشهری
دو رکن اندیشه موسوم به ایرانشهری، وحدت دین و دولت و «شاه آرمانی» است، در نوشتههای ایرانشهری شخص شاه برگزیده خدا بر روی زمین و عین شریعت و برخوردار از «فره ایزدی» است!
توأمان بودن دین و سیاست، به سیاستنامهها و دورهای که سلطنت مطلقه در قدرت بود هم راه یافت و به سلطه ستمگران مشروعیت بخشید. در یکی از مهمترین متون عصر ساسانی، «شکند گمانیک ویچار» پادشاه «بَغ» خوانده میشود و «بَغ» نام عام ردهای از خدایان است. امثال انوشیروان، با دخیل بستن به بخشهای متأخر اوستا (وندیداد و…)، همچنین توسل به «نامه تنسر» ـ که وحدت دین و دولت را در آغاز امپراتوری ساسانیان ارائه کرد، سرکوب خونین مزدکیان را توجیه کردند. گویی عملکرد سلطنت مبتنی بر اندیشه سیاسی ایرانشهری با سلطنت مطلقهای که در دوره اسلامی در ایران در قدرت بود، از یک نوع است! آیا ممکن است پادشاه در جایگاه خدا ـ بغ ـ فرمانروای مطلق گیتی باشد اما قدرتاش ـ در عالم نظر ـ خودکامه نباشد؟ اینکه فره ایزدی را پیش بکشیم و بگوییم شاه پیش از تولد، فره ایزدی داشته، توصیفی خیالانگیز بیش نیست. فردی که به قدرت میرسید مدعی دارندگی فرّه میشد، نه اینکه اول فرّهاش را نشان مردم و بزرگان بدهد و بعد شاه شود! «ملک و رعیت همه سلطان راست» آنهم سلطانی که «ظل الله» است، فره ایزدی دارد و شخص شخیص وی عین شریعت است!
...
مریدان دکتر طباطبایی گفتهاند «اندیشه ایرانشهری» (که سنتی دو هزار ساله بوده) با «نظریه ایرانشهری» (که میکوشد پلی و نسبتی میان آن سنت دیرپا و نظام سنت جدید برقرار سازد)، یکی نیست. اینکه نظریه ایرانشهری را مطابق سلطنت مطلقه فعلی یا شاه بدانیم نا کامل است. چرا؟ چون فره ایزدی به مفهوم عدالت بوده، آن حلقه بزرگ در دست پادشاهان یا «بَرسَم» از سوی خدا (که حتی در فروهر دیده میشود) به پادشاه داده میشد که با عدالت حکومت کند.
...
اثبات خویش با نفی دیگران
محمد عابد جابری استاد فلسفه دانشکده ادبیات در رباط و از روشنفکران بنام معاصر جهان عرب کتابی چهار جلدی دارد به نام نقد عقل عربی. وی بر آن است که در این اثر، زمینه را برای قرائتی علمی و آگاهانه از میراث گذشتگان مهیا نموده. او عقل عربی (بینش عربی. مجموعه عقاید و آداب و رسوم و … عرب) را نتیجهٔ فرهنگی میداند که بر سه نظام معرفتی استوار است: نظام زبانی عربی یا بیان؛ نظام غنوسی ایرانی هرمسی یا عرفان و نظام عقلانی یونانی یا برهان.
آقای طباطبایی که متأسفانه در شمار کسانی است که با نفی دیگران خود را اثبات میکند و «مریدِ مریدهای خود» است در یک سحنرانی که خودم گوش کردم با اشاره به کتاب پر ارج مزبور، فرمودند: عرب چیه که عقلش چی باشه؟ متأسفانه گفتمان ایشان، گفتمان طرد است. یکبار با تکبر و تبختر که در شأن یک دانشور محترم نیست به یکی از منتقدین خویش با تبختر گفته بود: من هگل را از حفظم. جلو من نمیشود معلق زد!
...
...
گفته میشود آقای طباطبایی حتی انتهای پروژه خود را نمیداند و ندانستن انتهای پروژه یعنی اینکه وی همچنان یک سری فرضیات را مطرح میکند بدون اینکه آنها را بتوان ابطالناپذیر خواند و از حقوق آن فرضیات مطمئن بود. ایشان جایی گفتهاست: «من گنگ خواب دیدهام و عالم همه کر». آیا کسی که در خصوص دیگران چنین موضع میگیرد و پروژه خودش را هم کامل نمیداند خوب است چنین توصیفی از خود داشته باشد؟
...
از تلاش ناموفق آقای طباطبایی برای زدودن تأثیر آثار دکتر علی شریعتی میگذریم، به داریوش شایگان، همایون کاتوزیان، عباس میلانی، جلال آلاحمد، عبدالکریم سروش، حسین بشیریه، مصطفی ملکیان، آرامش دوستدار و سایرین کم توهین نکردهاست. انگار از آسمان فقط ایشان افتاده و کار درخوری انجام دادهاست. شایگان که متوهم است، سروش هم نقال مثنوی است. آرامش دوستدار هم که خودش دین خوست. شبستری هم که…
دکتر حمید عنایت را نیز در حوزهٔ «فرهنگ و تمدن ایرانی» باید با «پستترین نمونههای بررسیهای مربوط به اندیشهٔ سیاسی ایران سنجید. اینکه ولتر، ژان ژاک روسو را زیرسؤال میبرَد. وی را سگ هار دیوژن مینامد، و با لحنی زشت «شباهت روسو به یک انسان را مانند شباهت یک میمون به انسان میپندارد، بر فرض که اصلاً چنین قیاسی (قیاس خویش با لوتر) روا باشد که نیست، زشتگویی و سقوط گفتار را توجیه نمیکند. دکتر طباطبایی که روشنفکری گذشته و حال ایرانی را متهم به ایدئولوژیک بودن و دستاندازی به قدرت کرده، تنها خود را از دایره اتهام بیرون میگذارد که گویی هیچ جایگاهی در تقویت قدرت سیاسی حاکم نداشته و ندارد. ایشان مشخص نمیکند که خود چگونه بیرون از قدرت ایستاده، در حالی که همزمان درون وضعیت سیاسی ایران است و در اوج خروش مردم ستمدیده در سال ۹۶، زیر عکس خامنهای، از روحانی جایزه میگیرد. در حالیکه زخم اسیرکشی سال ۶۷ بعد از چند دهه هنوز تازه است! چرا از کسیکه عادت دارد با نفی دیگران خود را اثبات کند، صریح و شفاف کلمه ای در ذم مرتجعین و قاتلان، کلمهای نخوانده و نشنیدهایم؟
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook