شجریان، شمایلِ فرهنگیِ موسیقیِ ایران
روزی که به قول میرخواند در «روضه الصفا»، مِضراب عزیمت بر طبل رحلت کوفت، خنیا به سوگ نشست و آواز به درد آمد. وقتی به میهمانی خاک رفت بیاختیار بیاد سالهای دور افتادم، که او را نخستینبار در جشن هنر شیراز دیدم. انگار همین دیروز بود. بهمراه نوازنده برجسته تار و سه تار، محمد رضا لطفی و گروه ایشان، شعر منسوب به قرةالعین را در دستگاه نوا میخواند:
گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره روبهرو
شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موسیقی یک میراث معنوی است و به بلندای تاریخ ایران پیشینه دارد. ستارگانی همچون باربد، اسحاق موصلی، فارابی، عبدالقادر مراغی و صفیالدین اُرمَوی (نویسنده الأدوار فی الموسیقی) در آسمان آن درخشیدهاند. زندهیاد محمدرضا شجریان نیز، که تبلور موسیقی آواز ایران در صد سال اخیر بود.
بر لب دریا خمش کن لب گزان - پای در دریا منه کم گوی از آن
در مورد هنرمند شریفی چون او، نه من، بلکه اهل موسیقی صلاحیت اظهار نظر دارند. خانمها و آقایان: پریسا، سیما بینا، سپیده رئیس سادات، ملیحه مرادی، محبوبه گلزاری، کتایون خوانساری، سارا حمیدی، ماندانا خضرایی، سارنگ صیفی زاده، معصومه مهرعلی، نسیم ثیابی، بهار موحد بشیری، فریبا جزایری، زری داوودی، مائده طباطبایی، مریم مهربانو، آوا و آئین مشکاتیان، سولماز بدری، هما روحافزا، شایاندخت عابدینیمنش، افسانه رسایی، نگار خارکن، صبا حسینی، نیلوفر بُداغی، مژگان و همایون شجریان، مهران زمانی یکتا، علیرضا وکیلیمنش، مهدی امامی، بهنام نوری، مجتبی عسگری، حمیدرضا طاهرزاده، سینا جهانآبادی، رضا طیبی، حسن ناهید، شایان هادی، پارسا حسن دخت، علی جهاندار، مازیار ایزدپناه، محسن کرامتی، پوریا اخواص، امید مظهری، مظفر شفیعی، حمیدرضا نوربخش، قاسم رفعتی، مهرداد باران، حسین علیشاپور، علیرضا افتخاری، علی رستمیان، سید جلالالدین محمدیان، محسن کرامتی، وحید تاج، حسامالدین سراج، امیرحسین پورجوادی، علی رستمیان، اشکان کمانگری، سینا سرلک، سالار عقیلی، محمد معتمدی، امیر ایوانی، حمید متبسم، اسفندیار منفردزاده، حمید عسگری، داریوش پیرنیاکان، کیهان کلهر، حسین علیزاده، مجید درخشانی، شهرام ناظری، هوشنگ ابتهاج، شاهو عندلیبی، کامکارها، انوشیروان روحانی، داریوش طلایی و فرهاد فخرالدینی و…
...
شنوندگان محترم بخشی از این مطلب برگرفته از «مجله موسیقی قرن ۲۱» (شماره اول مرداد ۱۳۸۲) که زندهیاد شجریان در گفتگو با آقای محمد ابراهیمی، از فراز و نشیب زندگی خودشان میگویند. آنچه قرائت میکنم چکیده سخنان ایشان است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نقش غلامرضا دادبه در زندگی هنری من
من اساتید فراوانی داشتهام که همه دانشم از موسیقی، ردیف و گوشهها و شیوه خوانندگی، همه را مدیون و مرهون ایشان هستم. از اساتیدی که از طریق صفحات و نوارهایشان به من آموختند، میتوانم از اقبالالسلطان، [حسین] طاهرزاده، قمرالملوک وزیری، [رضاقلیمیرزا] ظلی، بنان و تاجاصفهانی نام ببرم که همگی در کار من تأثیر گذاشتهاند. اما اساتیدی که بخت درک حضورشان را داشتهام، اسماعیل مهرتاش، احمد عبادی، نورعلیخان برومند، عبدالله دوامی و فرامرز پایور بودهاند. در موتیفها [کوچکترین واحد دارای مفهوم در موسیقی] و جملهپردازیها و انتخاب و اتصال موتیفها و جملهها، بیشترین استفاده را از تارِ استاد جلیل شهناز بردهام. در بیان کلمات و موسیقی و شعر و دکلمه و تحریرها بیشترین استفاده را از حسین طاهرزاده و بنان بردهام. اما نمیتوانم از تنها استادی که سالها زیر نفوذ و تأثیر متعالی او بودهام، یاد نکنم. از زندهیاد غلامرضا دادبه [جانسوز] که برگ سبز ۱۱۵ همراه با سنتور ورزنده از او به یادگار ماندهاست و «دشتستانی» را با صدا و شیوهای خوانده که واقعاً «آوای آسمانی» است. او که یکی از اساتید اندیشه و مردی عارف بود و سررشتهٔ موسیقی داشتند، به من آموخت که هر پدیده از جهان مردمی را چگونه بشناسم و به گوهر مردم سرزمینم پی ببرم. از سال ۱۳۵۸، که بیشتر ایشان را میدیدم، همیشه راجع به بنیادهای هنر، جامعهشناسی هنر و دورانشناسی هنر صحبت و بحث میکرد … ردیف و تصنیف کار نمیکردند و یک مقدار شیوهٔ دشتستانی را از ایشان گرفتم. مهمترین بخش زندگی هنری من آشنایی با ایشان است که بیشترین تأثیر فکری را در من داشت و مرا دگرگون کرد. او بود که به من نشان داد انسانیت مهمترین مسئلهاست. زندگی و تلاش برای انسان و آرمانهای انسانی، کلیدی بود که استاد غلامرضا دادبه توجه مرا به آن معطوف کرد تا سعی کنم آثار هنری و آواز را در جهت نیل به این مقصود پیش برم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موسیقی اصیل و خانواده آقاعلیاکبر فراهانی
داستان من و ابوالحسن کریمی
سال ۴۴ به شدت زمینخوردم و سه دنده طرف راستم به داخل شکست. حالت خفگی شدیدی به من دست دادهبود و قادر به تنفس نبودم… بلافاصله به سراغ آقای افتخاری رفتند که بهترین شکستهبند مشهد بود. وی آمد و معاینهای کرد و گفت «لزومی ندارد به بیمارستان انتقالش دهید؛ برایم چند لیوان بیاورید». لیوانها را بر محل شکستگی میچسباند و با شدت تمام پس میکشید؛ بعد از چندبار که این کار را تکرار کرد، دندهها را بیرون کشید و نفسم راحت شد و از مرگ حتمی نجات پیدا کردم.
ابوالحسن ادامه داد: ببین ما برای همین مقصود اومدیم تهران. کار دیگری نداریم. سرانجام راهی برای نامنویسی و شرکت در امتحان پیدا کردیم. به ما گفتند «شورا روزهای سهشنبه تشکیل میشود. ساعت ده صبح سهشنبه اینجا باشید». سهشنبه موعود فرارسید. اتاق شورا، میز کنفرانس بزرگی داشت و حدود دوازده−سیزده نفر اعضای شورا نشسته بودند… آقای مشیر همایون شهردار، آقایان حسنعلی ملاح، علی تجویدی، مختاری و دیگران. گفتند: «بیات ترک» بخوان؛ من هم از مایه بلند دو سه بیتی خواندم و درمایه «بم» فرود آمدم. آقای ملاح گفتند: میتوانی ضربی بخوانی؟ گفتم: با شعر دیگری بخوانم؟ گفتند: بخوان. خواندم. بعد آقای تجویدی پرسیدند: شما تصنیف هم میخوانی؟ من چون تصنیف خواندن را دوست نداشتم و دونِ شأن آواز میدانستم، با لحن بسیار جدی گفتم: ابداً؛ امتحان تمام شد و بیرون آمدم. دوستم که پشت در ایستاده بود، گفت: بارکالله شجر، محشر کردی. ممکن نیست تو را قبول نکنند. از دفتر پرسیدم که کِی جواب امتحان را خواهندداد؟ گفتند: معلوم نیست، شما دو هفته دیگر مراجعه کنید، شاید جواب بدهند. ما هم برای یک هفته به تهران آمدهبودیم و بودجه کافی نداشتیم. به ابوالحسن گفتم: اینها جواببده نیستند، بیا برگردیم؛ اگر میخواستند در همان موقع، قبولیِ مرا اعلام میکردند. از این گذشته، آقای تجویدی هم که حتماً از جواب منفی قاطع من درمورد خواندن تصنیف خوشش نیامد…[حدود یکماه در تهران ماندیم که خودش داستانی ست] بعد از یکماه رفتیم که جواب قطعی بگیریم. گفتند: فعلاً رادیو بودجه ندارد که خواننده استخدام کند. ابوالحسن گفت:
سال بعد بوسیله آقای دکتر شریفنژاد که معاون رادیو خراسان بود و به من لطف فراوان داشت، قرار گذاشتیم تابستان که ایشان در تهران هستند، من هم به تهران بروم. شاید از این طریق دیوارهای بلند رادیو را از سر راه برداریم. من به تهران آمدم و یکشب بهاتفاق ایشان به منزل مرحوم آقای حسین محبی که اپراتور باسابقه رادیو و برنامه گلها بود، رفتیم. آقای محبی دوستی نزدیکی با دکتر داشت و مرد بسیار خوشاخلاق، قلندر و عارفمسلکی بود. فردای آنروز مرا همراه با یک نوار که در «سهگاه» خواندهبودم با خود به رادیو برد و به آقای داوود پیرنیا که مسؤول و تهیهکننده آن زمان برنامه گلها بود، معرفی کرد. همان معرفی، راهگشای من به رادیو ایران و برنامه گلها بود که مقصود و منظور اصلیم بود. وظیفه خود میدانم بهعنوان حقشناسی، از دلسوزیهای ابوالحسن کریمی، محبتهای دکتر شریفنژاد و یادی خوش از زندهیاد حسین محبی، از همه آنها که در این راه طولانی مرا یاری دادند، سپاسگزاری کنم.
مطالعه شعر و انتخاب آن و همینطور آهنگسازی روی کلمات شعر، نیروی خلاقه را برای اجرای برنامه، تقویت میکند. من به حافظ به خاطر علوّ طبعش عشق میورزم. با شعر اوست که انسان به آسمان عروج میکند. اگر شعر خوب در اختیار نباشد، هیچگاه نمیتوانم آواز خوب بخوانم و انتخاب حافظ بدان-جهت است که هر هنرمندی، زرگری یک گوهرتراش را صیقل میدهد. شعر حافظ هم برای من یک «گوهر» است.
نه فقط به حافظ و امثال او، بلکه به طبیعت، کشتوکار، گل، باغ و تاکستان و خوشههای انگور هم عشق میورزم. همچنین به شمعدانیها و پرندهها، که واقعاً ارتباط با آنها در من نوعی روحانیت ایجاد میکند. به کشاورزی، به ساخت سنتور، تربیت شاگردان، خوشنویسی، به هنرم و به شعر و موسیقی که در تمام طول تاریخ این سرزمین کهنسال و فرهنگ دیرپای آن همچون دو بال یک پرنده برای «پرواز» بودهاند، عشق میورزم…عشق پارهشدن بند دل است، آتشگرفتن وجود است…
من از دیرباز معتقد بودم «شعر و موسیقی» هرگاه که «اتفاق» کنند، زیبایی و تأثیر آندو بر دلهای بیقرار و شیفته به حد کمال میرسد، موسیقی، خونی است که در رگهای شعر جریان مییابد و جانی است که در جسم کلام جاری میشود. اما کسانیکه از راه دین زندگی میکنند، یعنی از این طریق به قدرت میرسند و میخواهند آقایی کنند، اینها میترسند قدرتشون کم بشود و موسیقی در برابرشان قرار گیرد. روی این حساب با موسیقی درمیافتند. از گذشتههای دور موسیقی طرفدار داشته و نظر مردم را به خودش جلب میکرده، بنابراین، آخوند با موسیقی مخالفت میکند. اسلام نمیگه، آخوند میگه. من خودم در نوجوانی یازده مرتبه قرآن را دُوره کردم یک کلمه از موسیقی در آن نیست که بگه خوبه یا بده. کسی حق ندارد بگوید موسیقی حرام است.
«سازمانتربیتی و فرهنگی و علمی ملل متحد (یونسکو) بهپاس تلاشهای محمّدرضا شجریان در جهت موسیقی کلاسیک ایرانی و اشاعهٔ آن بهعنوان عامل گفتوگوی فرهنگها نشان مُطلّای پیکاسو را به وی اعطا میکند.»
...
در پاسخ به صحبتهای آقای مایور، من هم متقابلاً از ایشان و سازمان یونسکو سپاسگزاری کردم و گفتم: «از شما سپاسگزارم که معنویّت و فرهنگ کهن ایرانزمین را شایستهٔ دریافت نشان پیکاسو دانستهاید و بنده را به نمایندگی از هنرمندان و کسانیکه برای فرهنگ ایران خدمت کردهاند، برگزیدهاید. این نشان به من تعلّق ندارد بلکه نشان قدردانی از هنر، معنویّت و تمام استعدادهای ایرانیست و من به نیابت از تمام صاحبهنران ایرانی، از شما تشکّر میکنم.»
...
ما هرچه داریم از اساتید و مردم خوبمان داریم و من به نمایندگی از آنان، این نشان را دریافت کردم. پس از آن هم کنسرتی را در ماهور و افشاری اجرا کردیم که بخش عمدهٔ آن مبتنی بر رباعیّات خیّام بود که با استقبال حاضران مواجه شد. نشان هنر پیکاسو هر چهارسال یکبار از طرف یونسکو به هنرمند یا شخصیتی که فعالیتهای فرهنگی جهانی دارد و کار دارای اصالت و ویژگیهایی است، اهدا میشود. پیشتر در زمینه موسیقی «یهودی منوهین» Yehudi Menuhin موسیقیدان بزرگ و «نصرت فتحعلیخان»، خواننده پاکستانی هم این نشان را دریافت کردهاند. پیکاسو با خلق آثار شگفتانگیز و ایجاد سبکی نو در نقاشی، بنیانهای این هنر را درهم ریخت و بر جهان عصر خودش تأثیری شگرف گذاشت. نشان مزبور بیضی و به شکل چشم پیکاسو طراحی شدهاست. شاید به این دلیل که چشم پیکاسو، دنیا را به شکل متفاوتی مینگریست. نشان پیکاسو برای هر هنرمندی در هر حوزه فرهنگی و قلمرو جغرافیایی از نظر هنری و معنوی بسیار ارزشمند است. زیرا بزرگترین نشان فرهنگی جهانی است که از سوی یونسکو به هنرمندان جهان اهدا میشود. واقعش از نشاط در پوست خود نمیگنجیدم. زیرا این نشان متعلق به مردم میهن من است که مرا در دامان پرمهر خود پروردهاست. متعلق به خاک سرزمینی است که معشوق من است. اما بالاترین نیکبختی برای من در این است که گروهی صاحبدل به صدای من گوش میکنند و از آن لذت میبرند و افزونبراین، وقتی میبینم که پس از سالها زحمت و مرارت و خدمت به هنر این سرزمین، گروهی قدرشناس، خستگی را از تن انسان میزدایند.
من با کمال افتخار آنرا به نمایندگی از سوی هنر ایران دریافت داشتم و با کمال افتخار نیز به پیشگاه ملت ایران تقدیم کردم. میکوشم قبل از اینکه یک هنرمند باشم، یک انسان باشم و شرط انسان بودن من در این است که دروغ نگویم، تظاهر نکنم و نفریبم و مهمتر اینکه اصول اخلاقی را رعایت کنم. بسیار اتفاق میافتد که احساس میکنم حُسننظر مردم درمورد من به اغراق میرسد. مردم مرا بیشتر از آنچه هستم، پذیرفتهاند. این را میدانم و ایمان دارم که اعتقاد آنها را از خود سلب نخواهمکرد…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موسیقی از درون تاریخ ما اومده بیرون. اینه که غم داره. بله. تاریخ ما را دنبال کنید ببینید همهاش جنگ و کشتار و بدبختی و فشار و استبداد بوده. سراسرش استبداد بوده و ما هنوز به دموکراسی نرسیدیم. موسیقی ما تابع این شرایط قرار گرفته. شما نمیتونی از اون موسیقی خواسته باشی که در بیخبری باشیم. خوش بگذرانیم. فقط برقصیم. داریم همچنین چیزی در موسیقیمون اما زمانش نرسیده که ما اینگونه موسیقی استفاده کنیم. فعلاً این موسیقی دردهایمان را باید بیان کند.
...
موسیقی فقط ردیفها نیست. کمااینکه فی المثل، ادبیات هم فقط حافظ و سعدی نیست. اگر ما موسیقی را یک زبان بدانیم که هست، زبان ناکرامند است. در موسیقی، بیانتها میتوانیم آهنگسازی کنیم. ردیفها، نمونههایی است ازجملهپردازیهای موسیقی ما. اما موسیقی فقط ردیف نیست. شما ساز جلیل شهناز را گوش بکنید، اغلب آن هیچکدام از جمله بندیهای ردیف درش نیست؛ ولی موسیقی اصیلی است و ما از آن لذت میبریم. ابوعطا میزند، حجاز میزند و چقدر زیبا میزند، هرچند جمله بندیش توی ردیف نیست. پس، موسیقی یک زبان است که آدم با واژههای این زبان، میتونه حرفش را بزند. ما در زبان کلمه داریم و جمله داریم. ما به وآژههای موسیقایی میگیم موتیف، موتیفها در کنار همدیگر قرار میگیرند و جمله میسازند. باز ما با این جملات یک فراز میسازیم و کلی آهنگ را بوجود میآوریم. عین زبان، و عین کتابی که نوشته میشود. موسیقی سه ساعت و نیم (که آقای احمد شاملو اشاره داشت همه دستگاههای آن را در همین مدت میتوان نواخت) سه ساعت و نیم که هیچی، [اگر به موسیقی به شکل یک زبان نگاه کنیم] هزاران هزار ساعت هم تمام نمیشه و میشه آهنگ ساخت و چیز جدیدی ارائه داد. اما بعنوان یک قالبی که از گذشته به ما رسیدهاست، همان سه ساعت و نیم بیشتر نیست! مثل این است که بگوییم ادبیات ما فقط دیوان حافظ است و بوستان با فلان تعداد شعر! آنقدر آمدند شعر گفتند که نگو، شعر نو و کتابها در زمینه ادبیات داریم. انبوهی کتاب که در آنها همان کلمات بکارگرفته شده و مفاهیم دیگری ایجاد کردهاست. موسیقی از زبان هم فراتر است و خیلی بیشتر از زبان ظرفیت تنوع دارد. موسیقی جهان الان دو گام بیشتر ندارد. ماژور و مینور (ماهور و همایون و…) ولی ما دو گام بیشتر داریم. شور/ و / چهارگاه. بطور کلی ما چهار گام داریم. دو گام بیشتر از موسیقی جهان. همان کارهایی که با موسیقی جهان میشه کرد ما هم میتوانیم و دو گام بیشتر داریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مجبور شدم چند ساز جدید بسازم
این اواخر مجبور شدم که چند تا ساز جدید بسازم. جای آنها را خالی میدیدم و احساس نیاز میکردم. در ایران بیش از صد ساز مختلف داریم. اما همه این سازها در ارکسترها بکار گرفته نمیشود. آنچه عملاً استفاده میشود تار و کمانچه و ویولن و… اینهاست. بعدها در سفر و با مطالعه، دریافتم که در موسیقی کلاسیک غرب از شش، هفت اکتاو بهره میبرند. نمونهاش پیانو که ۷ اکتاو دارد اما موسیقی ایران سه اکتاوه است. همینکه ارائه میشود. گاهی اوقات اکتاو بالاتر هم میرفت. اما در قسمت بم سازهای متنوعی نداشتیم. بمترین سازی که داشتیم عود بود و من دیدم دو مرحله بالاتر از آن هم میتوانیم داشته باشیم. عود هم میتوانیم داشته باشیم. در جهان چنین سازهایی بود. یعنی یک چهارم – ۴ پرده یا ۵ پرده برتر، یا یک اکتاو، دو اکتاو بم تر هست. من احساس کردم که این صداهای بم را در موسیقی خودمان کم داریم. شنوندهها و خود من این صدا را دوست داریم اما سازش نیست. برخی اقداماتی نمودند اما در شکل و سنت گیر کردند.
...
موسیقی ما شکل نیست صداست. تعصب روی شکل سازها داشتن، درست نیست. ما تار را به همان شکل و اسلوب خودش حفظ میکنبم. کمونچه صدای خودش را دارد. نی سنتور عود سه تار اینا شکل و صدای خودشون را دارند. من متوجه شدم که در لابلای اینها ما صداهای دیگری هم میخواهیم. مثل اینه که در نقاشی ما ۴ رنگ اصلی را داریم اما هزاران رنگ از آن ۴ رنگ میسازیم. از اختلاطشون رنگین کمان درست میکنیم. ما میخواهیم از سازهایمان صداهای مختلف داشته باشیم. تار و سه تار و کمانچه و بقیه به جای خود اونا محفوظ اما ما لابلای آن صداها، به صداهای دیگر هم نیاز داریم. هم از طرف سوپرانو، نتهای بالا و هم به طرف بم. این بود که دیدم کسی دست بالا نمیکنه، خودم طراحی کردم و ساختم بر اساس نیازی که در ارکسترها داشتیم. طراحی کردم و رفتم در کارگاه اجرا کردم. دوست نجاری هم هست که کنار من کار میکنه اما طراحیاش با خودم است و نظارت میکنم. من بیش از ۵۰ سال است که روی صدای ساز تحقیق میکنم. باید کسی آشنا باشه به سنتور تا ببینه چی میگم. این یه ساز بدقلق است و پدر نوازندهاش را درمیاره. هر سازی یک خرک بیشتر ندارد. سنتور ۱۸ تا ۲۰ تا خرک دارد. چون شکل شنتور ذوزنقهای است، هر حرکتی هم شرایط خاص خودش را دارد؛ و چون شرایط خرک متفاوت است، رنگ صدا فرق میکند؛ و این ساز، نت هاش جواب نمیده. بهترین سنتورهایی که ما شنیدیم اقلاً ۴ نوع صدا میده. از سال ۳۹ به بعد مدام روی این ساز هم مطالعه کردم و داخل ساز کارهایی کردم که شرایط خرکها یکی بشه تا صدای مطلوب در بیاید. این به من آگاهی و شناخت داد که صداها در چه شرایطی چه رنگی پیدا میکنند. صدا موجود عجیب و غریبی است شرایط که یه ذره عوض بشه رنگ صدا تغییر میکند. شما چوبتان را عوض کنید صدا عوض میشه همچنین اگر قطر، طول، فشار و… تغییر کنه صدا تغییر میکنه و این را کسی متوجه میشه که با صدا آشناست. من متوجه شدم اینگونه نمیشه. باید شرایط را یکسان کنم. اومدم یه ساز جدید درست کردم. صفحه زیرش را پیچی کردم که بشه بازش کرد. پل هاشا عوض کردم دوباره گذاشتم ۱۸ نوزده بار این کار را کردم و هر بار پلهای جدید گذاشتم. همین بتدریج به من اجازه داد تجربه داد که شروع به سازسازی کنم. سیم ویولون را روی کمانچه میاندازند و صداش فرق میکنه. حالا من سازی ساخنم که نه ویولون است نه کمانچه و صدای دیگری دارد. رنگ صداش متفاوت است. این از بابت رنگ صدا. اما نکته دوم وسعت صداست که از اون حالت سه اکتاوه پیشن فراتر بره؛ که بتونیم در پنج شش اکتاو در اجراها ازش استفاده کنیم. سازهایی که ساختم میتونیم تا ۷ اکتاو مثل پیانو ازش استفاده کنیم… میخواستم یه خانواده سازهای ایرانی داشته باشیم که رنگ صداش شرقی باشه و… صراحی و شهرآشوب، ساغر، سبو، کرشمه و تُندر را من ساختم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موسیقی ایرانی تنها یک سنت موسیقایی نیست، تنها یک فرهنگ غنی و ریشه دار و کهنسال نیست، بلکه در عین حال نموداری دقیق و روشن از یک تمدن دیرپا و ماندگار است که طی هزاران سال در دل این جغرافیای رنگارنگ شکل گرفتهاست و من در تمام طول زندگیام و در بیش از نیم قرن حضورم در عرصه موسیقی ایرانی، همیشه و در همه حال کوشیدهام تا نه فقط پاسدار ارزشها، اصول و شکوه و عظمت این سنت موسیقایی، نه فقط مفسر این فرهنگ غنی بلکه پاسدار این تمدن باشم. موسیقی ایرانی همیشه و در هر حال، بازتاب دهنده جلوههای مختلف این تمدن کهنسال و رنگارنگ بودهاست، بازتاب دهنده معماری و مهندسی ایرانی در دل خاک و خشت و لعاب و آرامش و سکوت و خلوص و خلوت انسی که در آن موج میزند و از انسانی گفتهاست که این در این خانههای دلباز و روشن رو به نور، در دل حضور دایمی طبیعت و خورشید و آب، در جست و جوی لحظهای آرامش و آسایش و خلوت و مهربانی بودهاست. موسیقی ایرانی بازتاب دهنده شعر و ادب غنی و کهنسال این سرزمین و نظم دقیق و مهندسی شده حیرت انگیزش بوده که در تمام طول تاریخ پربارش از خنیاگران کهن تا همه آن شاعران درخشان و گذر از همه پیچ و خمهای تاریخ، تنها نمایش دهنده حیرت انسان این مرز و بوم از زیست در جهان بود...
http://www.hamneshinbahar.net/article.php?text_id=570
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook