ترور شاه و نخستین دادگاه سیاسی ایران(پس از شهریور ۱۳۲۰)
در ادعانامه دادستان هم جز اشاره کلی و غیرمستقیم به حزب توده در ماجرای ترور شاه نشد. درآغاز سرتیپ شکرااله هدایت ریاست دادگاه را بعهده داشت اما وی بعد از مطالعه پرونده به این نتیجه رسید که دلیلی برای متهمین وجود ندارد و آنها باید تبرئه شوند. پس از وی سرهنگ باستی را مامور کردهد و گویا به وی قول سرتیپی هم داده بودند... سرهنگ بزرگ امید و سرهنگ دوم علی اکبر غفاری هم مستشار دادگاه بودند. دادستان هم علی اکبر مهتدی پور بود که زمانی در روزنامه داریا متعلق به حسن ارسنجانی مقاله می نوشت. وکلای مدافع آن دادگاه، دکتر شایگان، دکتر تفضلی، دکتر شاهکار، مهدی ملکی، لطفی، رحیمیان، قبادی، دکتر علی شهیدزاده بودند.. مظفر بقایی هم، چون ضد رزم آرا بود. به منظور کوبیدن رزم آرا. خودش آمده بود.
عبداللهارگانی و عدهای دیگر از جمله مهیناسلامی معشوقه ناصر فخرآرایی دستگیر شدند. عبداللهارگانی هم سالها در زندان بود و گویا سال ۱۳۳۸ آزاد شد. مامورین میگفتند ناصر فخرآرایی با عبدالله ارگانی دوست بود و او یکی از اعضای کمیته شهر تهران بود و با کیانوری ارتباط داشت. گفته می شود مردانگی عبدالله ارگانی باعث شد پای کیانوری به میان نیاید. عبدالله ارگانی در مصاحبه با محمود تربتیسنجابی در ڪتاب پنج گلوله برای شاه درباره ناصرفخرآرایی توضیحاتی داده است ازجمله اینکه وی آدمی ماجراجو بود ، و همیشه اظهار تمایل به از بین بردن شاه میڪرد.
...
در همین دادگاه بود که سرهنگ بزرگ امید تعجب همه را برانگیخت و از متهمین بنوعی دفاع کرد و گفت موارد استنادی در کیفرخواست دادستان ناقص است. و متهمین از اتهام وارده مبرا هستند. وی و سرهنگ علی اکبر غفاری مستشار دادگاه بودند. برخوردهای سبک سرهنگ باستی اسباب تفریح شده بود در دادگاه و متهمین او را دست میانداختند. گویا متهمین به هیجان آمده و آنروز بعد از سختان سرهنگ بزرگ امید دسته جمعی کف زدند. چو افتاده بود که نکند سرهنگ مربوطه بنوعی با حزب توده مرتبط است اما وقایع بعدی نشان چنین نیست و وی استقلال نظر خود را نشان داده است.او بعدا دستگیر و بعد از یک سال زندانی، از ارتش اخراج شد و با زندگی سختی روبرو گشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به نقل از روزنامه ها
در سال ۱۹۰۱ میلادی، زمان مظفرالدین شاه، ویلیام ناکس دارسی، قراردادی با دولت ایران امضا کرد تا به اکتشاف و استخراج نفت در ایران بپردازد. شرکت نفت دارسی، پس از هفت سال، در منطقه مسجد سلیمان به نفت رسید. در سال ۱۹۳۳ میلادی دولت ایران اعلام کرد شرایط قرارداد دارسی را دیگر به رسمیت نمی شناسد. مذاکرات ایران و انگلیس نهایتا به امضای توافق نامه ۱۹۳۳ منجر شد که به سهم ایران از فروش نفت کمکی می افزود و قرارداد دارسی را به مدت ۳۲ سال دیگر تمدید می کرد. قرارداد۱۹۳۳ ظالمانه و به زیان ایران بود. اما شخص رضاشاه پس از مذاکره با سر جان کدمن، رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس، و رجینالد هوار سفیر بریتانیا درایران این قرارداد را قبول کرد و مقامات دولت را وادار به تصویب آن نمود. در این قرارداد شرکت نفت ایران و انگلیس همچنان به اکتشاف و استخراج و فروش منابع نفتی ایران، بدون هیچ الزامی به ارایه صورت عملکرد به دولت ایران، ادامه میداد. مدت قرارداد ۶۰ سال تعیین شد. قرارداد جدید برای اولین بار در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی از طرف دکتر مصدق مورد بررسی و انتقاد شدید قرار گرفت. وی با عدد و رقم زیان هنگفت ایران را نشان داد و گفت شاید مادر روزگار دیگر نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند. او ثابت کرد که قرارداد ۱۹۳۳ حق ایران را تمام و کمال ضایع کرده است. مجل شورای ملی هم همین را با تصویب قانون ۲۹ مهر ۱۳۲۶ تایید کرده بود. این در حالیست که انگلیسیها به هیچ وجه زیر بار تجدید نظر در قرارداد ۱۹۳۳ نمیرفتند.
قبل از حادثه ۱۵ بهمن (سوء قصد به شاه) مذاکرات بین دولت ایران (دولت ساعد) و نمایندگان شرکت نفت جنوب دور از انظار عمومی ادامه داشت اما به دلیل اینکه هنوز بگیر و ببند حکومت آغاز نشده و نویسندگان آزادیخواه مطبوعات سرکوب نشده بودند، امکان سازش وجود نداشت ولی توطئه ۱۵ بهمن این امکان را فراهم ساخت و قرارداد گس گلشاییان تدارک دیده شد.
تا با پرداخت پول اضافی، همان قرارداد ننگین ۱۹۳۳ را تنفیذ کنند.
عباسقلی گلشاییان هنگامی که در کابینه ساعد(محمد ساعد مراغهای) وزیر دارایی بود در مذاکره با سِر نویل گَس Sir Neville Gass ، از مقامات شرکت نفت ایران و انگلیس، قرارداد مشهور به گس-گلشائیان را از سوی دولت ایران امضا کرد. این قرارداد، که به قرارداد الحاقی نیز معروف است با استقبال ملیگرایان ایران که خواستار ملی شدن نفت ایران بودند روبرو نشد و بالاخره به تصویب مجلس نیز نرسید.
چند روز از عمر مجلس پانزدهم باقی بود و حکومت به امید اینکه هیچ نیروی مخالفی وجود نخواهد داشت با قید دوفوریتخواهان تصویب آن در مجلس شد که با مخالفت حسین مکی و چند نفر دیگر که صحبتهای خود را به عمد طول دادند بلاتکلیف ماند و قرار شد در مجلس شانزدهم به آن پرداخته شود. که می دانیم به جایی نرسید و در سال ۱۳۲۹ با تصویب قانون ملی شدن نفت آن قرارداد باطل شد که البته پس از کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲ قرارداد کنسرسیوم جانشین آن گشت.
در آبان ماه ۱۳۲۷ ساعد مراغهای ڪابینه خود را تشڪیل داد و بلافاصله دنباله مذاڪرات نفت را با انگلیسها از سر گرفت. مذاڪراتی سخت و جان فرسا بود زیرا انگلیسها به هیچ وجه زیر بار تجدید نظر در قرارداد ۱۹۳۳ نمیرفتند و گلشائیان وزیردارایی پس از تلاشهای بسیار حد میانه نظرات ایران و انگلیسها را گرفت و نتیجه مذاڪرات منتج به امضای قرارداد الحاقی به قرارداد ۱۹۳۳ معروف به قرارداد گس گلشائیان گردید. این قرارداد در ۲٦ تیر ماه ۱۳۲۸ امضا و آماده ارائه به مجلس پانزدهم گردید.
...
قرارداد گس-گلشاییان یا «قرارداد الحاقی»، قراردادی است که در تاریخ ۲۶ تیر ۱۳۲۸ بین دولت ایران و نمایندگان شرکت نفت ایران و انگلیس به عنوان ضمیمه قرارداد ۱۹۳۳ امضا شد. بر اساس این قرارداد شرکت نفت تعدیلاتی در مبالغ پرداختی به ایران را میپذیرفت.
نام قرارداد از نام دو تن از مذاکره کنندگان یعنی سِر نویل گَس (از مقامات شرکت) و عباسقلی گلشائیان (وزیر دارایی ایران) گرفته شدهاست.
این قرارداد با تلاش اقلیت مجلس پانزدهم (خصوصاً حسین مکی) به تصویب مجلس شورای ملی نرسید و به جای آن قانون ملی شدن صنعت نفت در دوره شانزدهم تصویب شد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوءقصد به جان شاهنشاه محمدرضا شاه پهلوی دانشگاه تهران ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ - سوءقصد به جان شاهنشاه ایران، به هنگام ورود اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی به دانشکده حقوق دانشگاه تهران در ساعت سه پس از نیمروز پانزدهم بهمن ماه ۱۳۲۷ سالروز بنیاد نهادن دانشگاه تهران به دست مبارک رضا شاه بزرگ و جشن استقلال دانشگاه روی داد. این سوقصد یکی از بزرگترین نمودهای خیانت به کشور و نموداری از اندیشههای پلید تندروهای دست راستی و دست چپی علیه یگانگی ملی و تمامیت ارضی و استقلال ایران بود. ناصر میرفخرایی از عوامل حزب توده با رولوری که در دست داشت پنج گلوله به سوی شاهنشاه شلیک کرد. بخت با مردم ایران بود که به جان شاهنشاه آسیبی وارد نیامد. پس از اینکه ارتش شوروی وادار به بیرون رفتن از خاک ایران شد و آذربایجان دوباره بخشی از ایران شد و پس از آنکه بوجود آوردن کمپانی نفتی شوروی و ایران در مسکو از سوی شاهنشاه جلوگیری شد، استالین در اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی دشمنی را دید که باید از میان برداشته شود. سوقصد به جان محمدرضا شاه پهلوی یورشی بود که این دشمن از میان برداشته شود تا ایران را دوباره زیر کنترل شوروی درآید. شاهنشاه اعلیحضرت محمدرضاشاه پهلوی در کتاب ماموریت برای وطنم رویداد سوءقصد را چنین بیان میکنند:
یکی از وقایع عجیب و تلخ دوران سلطنتم در بهمن سال ۱۳۲۷ هنگامی که در جشن سالیانه دانشگاه شرکت میکردم، روی داد. در آن روز لباس نظامی بر تن داشتم، و هنگامی که از اتومبیل پیاده شدم، و در شرف ورود به دانشکده حقوق و محل انعقاد جشن بودم، ناگهان سدای شلیک گلوله رسید و تیرهایی به جانب من شلیک شد. با این که به ظاهر عجیب جلوه میکند سه گلوله به کلاه نظامی من اصابت کرد و آسیبی به سر من وارد نیامد ولی گلوله چهارم از سمت راست گونه، وارد و از لب بالایی و زیر بینی من خارج گردید. شخصی که به من سوءقصد کرده و به عنوان عکاس به آن محل راه یافته بود، دو متر بیشتر با من فاصله نداشت و لوله تپانچه خود را به سینه من قراول رفته بود. من و او هر دو، روبروی هم قرار گرفته بودیم و کسی نزدیک ما نبود که بین ما حائل باشد و از این رو میدانستم که هیچ مانعی برای این که تیرش به هدف برسد، در پیش نداشت. عکسالعملی که در آن لحظه فراموش نشدنی از خود نشان دادم هنور در خاطرم هست. فکر کردم که خود را بر روی او بیاندازم ولی فورا متوجه شدم که اگر به طرف او جستن کنم نشانهگیری او را آسان خواهم کرد و اگر فرار کنم از پشت سر هدف قرار خواهم گرفت. ناچار فورا شروع به یک سلسله حرکات مارپیچی کردم تا مطابق یک تاکتیک نظامی طرف را در هدفگیری گمراه کنم. ضارب مجددا گلوله دیگری شلیک نمود که شانه مرا زخمی کرد. آخرین گلوله در لوله تپانچه او گیر کرد و خارج نشد، و من احساس کردم که دیگر خطری متوجه من نیست و زندهام. ضارب با غضب بسیار اسلحه را بر زمین زد و خواست فرار کند ولی از طرف افسران و اطرافیان من محاصره شد و متاسفانه به قتل رسید و محرکین اصلی او درست معلوم نشدند. بعداً معلوم شد که وی با بعضی از متعصبین دینی رابطه داشته، و در عین حال نشانههایی از تماس او با حزب منحله توده به دست آمد. نکته جالب توجه آن که معشوقه او دختر باغبان سفارت انگلستان در تهران بود. ... خون از زخمهای من مانند فواره میجست ولی به خاطر دارم که در حالت میل داشتم به انجام مراسم آن روز بپردازم ولی ملتزمین من مانع شدند و مرا به بیمارستان بردند و در آنجا به بستن زخمهایم پرداختند. ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پنج گلوله از چند قدمی به شاهنشاه شلیک شد و گلوله ششم در لوله رولور گیر کرد. در این زمان سرتیپ صفاری رییس شهربانی با هفت تیر خود به پای فخرآرایی تیری زد و فخرآرایی به زمین افتاد. فخرآرایی رولورش را به زمین پرتاب کرد. در همین هنگام از میان افسران گارد تیر دیگری به فخرآرایی شلیک شد که وی را به سختی زخمی کرد. دانشجوی بیگانهای از چکسلواکی! خودش را به فخرآرایی رساند تا از زنده بودن یا کشته شدن وی اطمینان یابد که وی نیز دستگیر شد. فخرآرایی به بیمارستان شهربانی برده شد. بر روی تخت بیمارستان یافتند که فخرآرایی با یک لنگه جوراب نایلونی زنانه کاردی را به پای خود بسته بود تا در زمان مناسب کارد را نیز به کار ببرد. در بیمارستان با همه کوششهای پزشکان که وی را زنده نگاه دارند، ناصر فخرایی مرد. از فخرآرایی دو کارت خبرنگاری به دست آمد، یکی از سوی « روزنامه فریاد ملت » در سال ۱۳۲۴ خورشیدی و دیگری از سوی روزنامه پرچم اسلام که درست در بامداد ۱۵ بهمن ماه روز سوءقصد صادر شده بود. روز پسین ۱۶ بهمن ماه دکتر فقیهی شیرازی مدیر روزنامه پرچم اسلام که کارت خبرنگاری ناصر فخرآرایی را در بامداد ۱۵ بهمن صادر کرده بود دستگیر شد. ناصر فخرآرایی هموند حزب توده بود و در دفترچه خاطرات خود با سرفرازی نوشته است: "من عضو حزب توده که مترقیترین احزاب ایرانست و به وسیله شورویها پشتیبانی میگردد میباشم...."
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از سوی دیگر شاهنشاه را به همراه سرهنگ دفتری رییس دژبانی کشور سوار خودرویی کردند تا به بیمارستان ارتش ببرند، باز هم بخت با مردم ایران بود که راننده خودرو به یکی از خیابانهای بن بست دانشگاه تهران پیچید و ناچار شد دور بزند و دوباره به سوی دانشکده حقوق بازگردد که دکتر منوچهر اقبال وزیر بهداری، خودرو را بازایستاند و سوار شد و کنار شاهنشاه نشست. خودرو به بیمارستان ارتش رسید، شاهنشاه و دکتر اقبال از خودرو پیاده شدند و دکتر اقبال دریافت که پزشکانی که کشیک هستند، پزشکان دیگری میباشند و نه کسانی که باید در آن روز در بیمارستان باشند. همانگونه که بررسیها نشان داد، پزشکان هموند حزب توده در این روز به کار گماشته شده بودند. این نشان میدهد که این سوءقصد کار یک تن نبود بلکه توطئه بزرگ و گستردهای برنامه ریزی شده بود. پس از آنکه دکتر اقبال غیرعادی بودن وضعیت بیمارستان را دید، خود شاهنشاه را جراحی کرد و پروانه نداد که کسی از پزشکان کشیک تودهای به شاهنشاه نزدیک شوند. یکی از گلولهها که به پشت و شانه شاهنشاه خورده بود و آنجا گیر کرده بود، زمانی دیگر، در یکی از سفرهای شاهنشاه به ایالات متحده امریکا در پادگان نظامی بیرون کشیده شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پخش خبر سوءقصد به جان شاهنشاه در تهران و شهرستانها چنان ناآرامی در همگان بوجود آورد که همانند آن را در تاریخ ایران کمتر میتوان یافت. همه از پیر و جوان، زن و مرد به خیابانها ریختند و با بیتابی چشم به راه رسیدن مژده تندرستی شاهنشاه بودند. در شهرستانهای دور و نزدیک مردم به تلگرافخانهها هجوم آورده بودند و میخواستند هر چه زودتر از جریان سوءقصد آگاه شوند. در آن میان، تنها کارگردانان سازمان حزب توده وابسته به شوروی بودند که با خیال راحت از برنامه شومی که در پیش داشتند، بیش از ده هزار تن از افراد حزبی را برای برگزاری مراسم یادبود مزدور و سرسپرده بیگانه تقی ارانی در امامزاده عبدالله شهر ری گردآورده بودند و درست در همان لحظههایی که شاهنشاه در دانشگاه تهران در کاخ دانش و فرهنگ کشور خود مورد سوءقصد قرار گرفته بود، تودهایها سخنان پرشور بر سر گور ارانی ایراد میکردند و آوازهای انقلابی میخواندند. دولت محمد ساعد نخست وزیر که پس از سقوط کابینه عبدالحسین هژیر (۲۳ خرداد - ۱۶ آبان ۱۳۲۷) از روز ۲۵ آبان ماه بر سر کار آمده بود در اعلامیه ایی که از رادیو تهران پخش شد، ملت ایران را از تندرستی و از میان رفتن خطر از جان شاهنشاه آگاه نمود. شاهنشاه که از نگرانی مردم آگاهی داشتند، ساعت ۱۹ یکشنبه در بستر بهبودی از رادیو تهران، پیامی برای ملت ایران فرستادند که سبب آرامش خاطر مردم شد:
هم میهنان عزیز،
بعد از سپاسگزاری بی پایان از فضل و رحمت الهی که مرا از خطر سوءقصد حفظ فرمود، از اینکه در این موقع عموم طبقات اهالی با خلوص کامل برای سلامت من ابراز احساسات نمودهاند، مراتب رضایت و خشنودی خود را اظهار میدارم. البته انتظار من همین بود، زیرا به شهادت تاریخ مردم کشور ما در مقام حفظ شئون ملی هیچ وقت دستخوش اغراض بدخواهان نگردیده و غریزه ذاتی خود را که خلوص و صمیمیت است به منصه ظهور رسانیدهاند. اگر چه چند روزی به واسطه این حادثه مجبور به استراحت و معالجه هستم، اما بدیهی است که اینگونه حوادث خللی به استحکام عقیده و ثبات من در راه خدمت به وطن وارد نمیسازد، بلکه در حفظ مملکت و تأمین رفاه و آسایش مردم ثابتتر بوده و از ایثار جان نیز در صورت لزوم دریغ نخواهمنمود. امیدوارم برای رسیدن به کمال مطلوب، با فضل و یاری خداوند تعالی همه وقت ما را حافظ و پشتیبان باشد، و هممیهنان عزیز هم برای ایجاد وحدت کامل و تقویت حس صمیمیت از انجام وظایفی که بر عهده دارند کوتاهی و فروگذار ننمایند.
دولت ساعد پس از آنکه مدرکها و اطلاعات در پیوند با سوءقصد به شاهنشاه از سوی حزب توده را بدست آورد، حزب توده وابسته به شوروی را رسما غیرقانونی اعلام نمود. بیدرنگ فرمانداری نظامی در پایتخت برقرار شد و کارهای دولت شتابان در مجلس شورای ملی به تصویب رسید. کلوبهای حزب توده در سراسر ایران و روزنامه حزبی از سوی مامورین انتظامی بسته شد. شماری از رهبران حزب در دادگاههای نظامی محاکمه شدند و به سبب خیانت و وطنفروشی و جرمهایی که ردشدنی نبودند و در درازای سالها به آن دست زده بودند به زندان افتادند. شماری دیگر از سران حزب که به خارج از کشور گریخته بودند، در نبودنشان دادرسی و به اعدام محکوم شدند. با وجود این، حزب توده از فعالیت خود دست نکشید و از آن پس سازمانهای پنهانی دایر کرد و به اصطلاح حزبی به زیر زمین رفت و چشم به راه فرصت مناسب نشست تا بار دیگر در پهنه سیاست ایران نخشی را که در برابر استالینیسم و دیپلماسی بریتانیا بر عهده گرفته بود به اجرا درآورد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیانات آقای دکتر اقبال سرپرست وزارت کشور و ابراز تاسف و تاثر دولت از سوءقصد نسبت به اعلیحضرت همایونی مجلس شورای ملی ۱۶ بهمن ۱۳۲۷ نشست ۱۴۱
آقای دکتر اقبال سرپرست وزارت کشور در مجلس شورای ملی روز ۱۶ بهمن ۱۳۲۷ درباره سوءقصد نسبت به اعلیحضرت همایونی ابراز تاسف کرد و تاثر دولت را از این توطئه بیان کرد.
بیانات آقای دکتر اقبال سرپرست وزارت کشور و ابراز تاسف و تاثر دولت از سوءقصد نسبت به اعلیحضرت همایونی
رئیس - آقای دکتر اقبال بفرمایید
دکتر اقبال(سرپرست وزارت کشور) - اولا دولت بی اندازه از واقعهای که دیروز در محوطه دانشگاه اتفاق افتاده متاثر است (نمایندگان - ملت ایران متاثر است) و مطمئن هستم که ملت ایران مخصوصا آقایان نمایندگان مجلس ایران که به منزلهٔ مظهر ملت ایران هستند بادولت همآهنگ هستند (نمایندگان - صحیح است) قبلا اجازه میخواهم قبل از اینکه مطالبی گفته شود و صحبتهایی از طرف دولت به عرضتان برسانم مختصری از جریان دیروز که خود بنده شاهد و ناظر بودم باستحضار آقایان برسانم دیروز در ساعت ۳ بعداز ظهر بندگان اعلیحضرت همایون شاهنشاهی بمحوطه دانشگاه تشریففرما شدند و بعد از ادای مراسم احترام از طرف گارد سلطنتی نسبت به هئیت دولت و استادان دانشگاه اظهار تفقد فرمودند و عازم ورود به دانشگاه بودند در همین موقع یک نفر خیانتکار و خائن به کشور با مدارکی که الان باستحضار آقایان خواهم رساند جلوآمد و با هفتتیر خودش بسمت اعلیحضرت شاهنشاه شلیک کرد، سه تیر اول بکلاه ایشان اصابت کرد که خوشبختانه نتیجه گرفته نشد نمایندگان الحمدلله بعدا از آن اعلیحضرت همایونی یک تکانی خوردند و یک تیر از گونه راست وارد شد از لب قسمت راست رد شد که خراشی وارد کرده ولی اعلیحضرت همایونی شاهنشاهی بهیچوجه خونسردی خودشان را از دست ندادند و بلافاصله بنده و سرهنگ دفتری اعلیحضرت همایونی را گرفتیم و بردیم به مریضخانه یوسفآباد خوشبختانه جراحت هیچ قابل اهمیت نبود پانسمان شد و تشریففرما شدند به کاخ سلطنتی اغلب آقایان آنجا تشریف آوردند و شرفیات شدند و جناب آقای رئیس مجلس هم شرفیاب شدند و مشاهده کردند که الحمدالله در کمال صحت و سلامتی هستند امروز صبح هم که بنده شرفیاب شدم حالت مزاجیشان بسیار خوب بود و دیشب هم باکمال خوبی استراحت کردهاند و اما راجع بجریان شخصی که این عمل را مرتکب شدهاست دیروز بنا بوضعیتی که در مملکت بود و حدسیاتی که زده میشد از طرف مامورین انتظامی در محوطه دانشگاه نهایت مراقبت را کردهبودند و برای کارتهای ورودی خیلی دقت میکردند و بالاخره این شخص هم که وارد آنجا شدهاست شخصی است که بنام ناصر حسین فخرآرائی است دیروز یعنی تاریخ ۲۷/۱۱/۱۵ که آقایان ملاحظه میفرمایند از روزنامه پرچم اسلام یک کارتی رفتهاست فورا گفتهاست تاریخش ۲۷/۱۱/۱۵ دیروز صبح و ضمن سوالاتی که از مدیر روزنامه پرچم اسلام که دیروز توقیف شدهاست گردیده اظهار کردهاست که این شخص سابقا مریض من بودهاست و دیروز آمدهاست بااصرار و ابرام که به او کارت بدهم البته این اظهارات او است و بعدا تحقیقاتی که بشود به استحضار آقایان و ملت ایران خواهدرسید یک کارت دیگری در جیبش پیداشدهاست که کارت خبرنگاری است به امضای مدیر روزنامه فریاد ملت تاریخ البته این ندارد سجلش هم که در توی جیبش پیداکردهاند یک شخصی است که در ۱۲۹۹ متولد شدهاست در تهران آقای ناصر نام خانوادگی فخرآرائی متولد ۱۲۹۹ این هویت شخصی است که دیروز به بزرگترین مقامات مقدس ملی ایران سوءقصد کردهاست (نمایندگان - صحیح است) یک کارت دیگری هم در اوراقش پیداشدهاست که عضو اتحادیههای کارگران چاپخانهاست و عضویت آنجا را داشتهاست واین هم ورقهاست علاوه بر اینها کتابچهای در منزلش پیداشدهاست و در ضمن این تحقیقات معلوم شده که این شخص یک عیالی دارد که ضمن بازجوییهایی که شده خیلی اظهار تنفر از رفتار این شخص کردهاست از بابت رفتاری که میکردهاست اینجا یک کتابچهایست که خاطرات خودش را در آنجا نوشتهاست البته مفصل است و وقت آقایان را میگیرد ولی بعضی چیزهایش را اگر اجازه میفرمایید بخوانم؟ (بفرمایید) شرح حال خودش را مینویسد که من یک شخص خیلی پستی بودهام در زندگانی و خیلی شرور بودم و بالاخره رفتم در زندان شهربانی مدتی آنجا بودم و مینویسد که ادامه اعمال زشت به زندانم افکند و مدتها در زندان به سر میبردم و بعد از خود این سوال را میکردم آیا کسی اگر عملی به این کوچکی را مرتکب شود این مجازات را برای او قائل بشوند دزدیها و جنایات چگونه مجازاتی خواهدداشت بعد از زندان که بیرون میآید مدتی فکر میکند که برود خدمت سربازی را چون مشمول بوده انجام بدهد بعد از آنجا که میآید میآید تا یک پاساژش یعنی یکی از قسمتهایش اینست که اینجا یادداشت شدهاست و مینویسد که من روزنامههای ارگان احزاب را میخواندم در جلسات سخنرانیها و بحث و انتقادهای آن شرکت میکردم مرامنامه هر یک از آنها را بادقت بااعمال و افعالشان میسنجیدم تا بلکه حقیقت امر تااندازهای برایم مکشوف گردد منتهی از دور قیافه تماشاچی بخود گرفته ناظر جریان بودم و همه را نسبت بهم میسنجیدم و نسبی دربارهشان قضاوت میکردم و بالاخره پس از مدتی در حزب توده ایران اسمنویسی کرده و به یکی از حوزههای آزمایشی معرفی گردیدم بعقیده من این اقدامی که از طرف ستاد ارتش و وزارت جنگ و بالاخره شاه برعلیه افراد وطن پرست و عزیز و ناراضی و حساس آذربایجانی صورت گرفت بزرگترین خیانتی بود که به روحیه افراد ملت وارد آوردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
- اعلامیه دولت راجع به برقراری حکومت نظامی و انحلال حزب توده ایران
با بررسیها و بازجوییهایی که انجام شد، روشن شد که در رابطه با حزب توده بوده است و دولت برآن شد که اعلامیه دولت راجع به برقراری حکومت نظامی و انحلال حزب توده ایران را در مجلس شورای ملی به آگاهی ملت برساند
دکتر اقبال - مدتی است بعضی عناصر خائن و مفسدهجو برای ایجاد ناامنی و اختلال دست به فعالیتهای تحریکآمیر و خطرناک زده و از هیچ نوع اقدام برای ارعاب عامه و ایجاد نگرانی در مردم فروگذار نمینمایند بطوری که اگر کانونهای فتنه و فساد به نیات پلید و خیانتکارانه خود موفق میشدند امنیت و تمامیت مملکت را متزلزل ساخته و بنیان ملیت را منهدم و کشوری را که دارای قرنها تاریخ درخشان است دستخوش اختلال و هرج و مرج نموده و بالنتیجه استقلال چند هزار ساله ما را نابود میساختند دامنه این اغراض و تحریکات متاسفانه بحدی توسعه یافته و تجری مفسدین و خائنین بجایی رسید که حتی از توهین و اسائه ادبب مقدسترین مقام عالی مملکت و انتشار و اشاعه اکاذیب و اراجیف تحریکآمیز خودداری نکرده در انهدام بنیان ملت و افنای مملکت بی باکانه اقدام نمودهاند (صحیح است) این بی باکیها و خیانتکاریهای عناصر ناپاک در روز ۱۵ بهمن ماه بحد اعلا رسیده بطوری که یکی از خائنین بطرف مقدسترین مقامات ملی یعنی ذات مبارک اعلیحضرت شاهنشاهی که نماینده قومیت و پایه استقلال مملکت هستند (صحیح است) سوءقصد و با رولور حمله نمود که بحمدالله مشیت الهی برحفظ اساس استقلال مملکت تعلق گرفته وبطرز معجزه اسائی خطر متوجه ذات مبارک ملوکانه نگردید (نمایندگان - الحمدالله) اوضاع و احوال کنونی مملکت اینطور نشان میدهد که نه تفقدات بی پایان شاهانه و نه بردباری دولت در برابر اقدامات خطرناک خائنین از فساد و خطرات خانمان بر باد ده مغرضین جلوگیری نمینماید.
با مشاهده این اوضاع دولت برای حفظ مصالح عالیه کشور در جلسه فوق العاده ۱۵ بهمن ماه تصویب نمود که از آن تاریخ بموجب قانون مصوب ۲۷ سرطان ۱۳۲۹ قمری در شهر تهران و حومه حکومت نظامی برقرار گردد مامورین مربوط طبق موازین قانون فوق از هرگونه افساد و تحریکات جدا ممانعت نموده و در کشف توطئه خائنانه و دستگیری محرکین و مسببین اقدام و اهتمام لازم بعمل خواهند آورد. نخستوزیر - محمد ساعد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اعلامیه دولت
از چند سال به این طرف در داخل کشور عناصر مفسدهجویی به اسم حزب توده ایران دور هم جمع شده یک عده مردمان سادهلوح را با کلمات فریبنده اغفال و هرروز ایجاد اغتشاش و هرج و مرج نموده و در صدد واژگون کردن بنیان و اساس کشور بودن و از هیچگونه آزار و قتل و غارت در مازندران و گیلان و آذربایجان فروگذار نکرده و حتی موقعی هم درصدد تجزیه قسمتی از کشور برآمدند صحیح است گزارشهای رسیده حاکی است که اینک صرف نظر از اغفال مردمان ساده به ترویج مرام اشتراکی در بین نوباوگان و دانشجویان شروع کرده و زمینه انقلاب را در کشور فراهم میسازند بنابراین دولت برای حفظ تمامیت و استقلال کشور و جلوگیری از هرگونه مفسده و آشوب حزب مزبور را منافی استقلال کشور تشخیص و دستور میدهد سازمان حزب مزبور در تمام کشور منحل و افراد خائن که مدارک لازم برعلیه آنها موجود است طبق مقررات قوانین مربوطه تحت تعقیب قرار گرفته و مجازات شوند.
باریابی نمایندگان مجلس شورای ملی به پیشگاه همایونی
روز ۱۸ بهمن ماه ۱۳۲۷ نمایندگان مجلس شورای ملی به پیشگاه شاهنشاه باریافتند و شاهنشاه در سخنانی فرمودند: غیر از تکرار حرفهایی که در دو روز گذشته گفتهام، مطلب تازه دیگری ندارم که به آقایان بگویم. به نظر من در راه انجام وظیفه این تصادف به هیچ وجه اهمیت نداشت و تغییری هم در اراده ما نخواهدداد. عقیده من این است که کسانی که پرچمدار استقلال کشور هستند، بدون هیچگونه تزلزلی باید در حفظ آن پرچم مجاهدت نمایند، همانطوری که در جنگها پرچمداران در حفظ خود میکوشند و اگر حادثهای برای آنها رخ دهد بدون اینکه در روحیه افراد تزلزلی راه یابد دیگری پرچم را به دست میگیرد.
به نظر من باید همه دارای این روحیه و ایمان باشند و هیچگونه تزلزل خاطری در حفظ استقلال کشور به خود راه ندهند و از هر گونه مبارزهای در راه عظمت و ترقی کشور شانه خالی نکنند.
شاید این واقعه درسی بوده برای کشور ما که همیشه این هدف و سیاست را داشتهباشیم که در مملکت نظم اجتماعی روی اصل تشویق خدمتگزاران و تنبیه خائنین قرارگیرد. اشخاصی که فکر میکنند از هرج و مرج استفاده میکنند در اشتباه هستند، زیرا آشفتگی نه به نفع آنها خواهدبود و نه به مصلحت کشور. مملکت ما دارای استقلال چند هزار ساله است و نباید بگذاریم در زمان ما استقلال آن از دست برود. در هر حال من در وظیفه خود کوشا خواهم بود. همانطور که عدهای برای از بین بردن مملکت ما کوشش میکنند، من هم برای حفظ استقلال ایران مجاهدت مینمایم و اضافه میکنم که با این پیشامد از مشی فکری و عقیده کلی خود هرگز منحرف نخواهمشد. در این دو روزه خیلیها با من صحبت کردهاند که نسبت به گمراهان تصمیمات سخت و شدید گرفتهشود، ولی من در عین حال که عقیده به تنبیه خیانتکار دارم و به لزوم جلوگیری از هرج و مرج معتقدم، نظرم این است و عقیده راسخ دارم که تأمین زندگی و آسایش مردم باید همانطور که مکرر گفتهام، در سرلوحه کارها قرار گیرد.
این را بگویم که پاک کردن داخل کشور از آشوبطلبان کافی نیست، باید با ایجاد کار زندگی آنها را هم تأمین کرد. من امیدوارم همه طبقات به هم نزدیک شوند و مخصوصاً روی سخنم با آنهایی است که در ناز و نعمت زندگی میکنند. این طبقه باید از ناز و نعمت خود کم کنند تا سایرین هم به نسبت بتوانند از مواهب زندگی استفاده نمایند. در هر حال هدف من بر دو چیز قرار گرفتهاست: حفظ استقلال کشور و تأمین زندگی و آسایش مردم.
سازمان اجتماع و فطرت بشر ایجاب میکند که میان خادم و خائن تفاوت باشد. کسی که به کشور و جامعه خیانت کرده یا از انجام وظیفه فرار نموده باید مجازات شود، داغ رسوایی بر پیشانی او نقش بندد، نقاب سالوس و ریا از چهرهاش برداشتهشود و دست توانای عدالت بر سر او فرود آید. کسی که به جامعه و کشور خدمت کرده، مصالح اجتماع را بر مصلحت شخصی خود ترجیح داده و برای میهن عنصری مفید بوده، باید تشویق شود، هالهای از احترام و تکریم پیرامون نام او را احاطه کند و مورد تقدیر واقع گردد. اگر این دو اصل در اجتماع متزلزل گردد، ناموس طبیعت متزلزل شده و حس فداکاری و فعالیت در افراد ضعیف و نابود خواهدشد. تمام صحنههای تاریخ و حوادثی که در جهان اتفاق میافتد دلیل بارز این حقیقت است.
متأسفانه باید اعتراف کرد که در سالهای اخیر در کشور ما این دو اصل حکمفرما نبوده و بسیاری از خیانتها به صورت خدمت جلوهگر شده، نقاب تظاهر و تزویر بعضی چهرهها را پوشانده و بالنتیجه هرج و مرج که تیشه بر ریشه کشور میزند در همه جا و همه کارها نمایان و نافذ شدهبود.
اگر خائنین گرفتار و مجازات میشدند و طفیلیهای مخرب و مضر به استقلال کشور در نخستین وهله سرکوب میگشتند، این همه خون ایرانی بر خاک نمیریخت. بنیان اقتصاد ملی و آرامش و نظم کشور این طور مختل نمیشد و دشمنان عظمت و آزادی ایران هرگز فرصت نمیکردند که دسیسهچینی کنند و نقشههای موحش و خانمانسوز طرح نمایند و فکر جمعی سادهلوح را آشفته ساخته، جریان پیشرفت کشور را متوقف نموده، قوا و اوقات دولت را مصروف جلوگیری از خطرهای متوالی سازند و سپس توسعه صنایع نوزاد کشور را متوقف نمایند. اگر آمار کاملی داشتیم، معلوم میشد در این چند سال با مؤسسات صنعتی کشور چه کردهاند و دامنه خرابکاریها تا چه اندازه وسیع بوده و چه صدماتی به سرمایه عمومی ملت وارد شدهاست.
در کشوری که هوچیبازی حکمفرما باشد، هیچوقت محصول اجتماع بهتر و بیشتر از محصول چند سال اخیر ایران نخواهدبود.
در سالهای اخیر حیات کشور، استقلال کشور و سعادت ملت در معرض خطر کسانی بود که برای اقناع جاهطلبی خود حاضرند دنیایی را به آتش بسوزانند و ملتی را قربانی کنند.
به هر حال گذشته گذشت و اینک در برابر آینده هستیم. وظایف اساسی و حیاتی ما در مقابل چشم ما نمایان است و این دو اصل حیاتی در رأس همه وظایف اجتماعی قرار دارد: تشویق خادم و مجازات خائن.
یکی از نتایج عدم رعایت این دو اصل به هم خوردن توازن در زندگانی افراد ملت است که متأسفانه معدودی در کمال رفاه و تنعم به سر میبرند و اکثریت ملت گرفتار مضیقه و عسرت هستند. این وضع که در همه نقاط کشور هویدا است، مولود چیست؟
این وضع مولود عواملی است که باید یکایک آنها را از میان برداشت. مقررات پر پیچ و خم اقتصادی، رواج اختلاس و دزدی از اموال عمومی، شیوع ارتشاء، رواج قاچاق، حاتمبخشی از بیتالمال و جلب دوست و رفیق به وسیله غارت خزانه دولت و جیب ملت، تراکم سرمایهها در معاملات نامشروع از قبیل سفتهبازی و ترقی دادن مصنوعی قیمت اراضی، متوقفشدن توسعه صنایع، خرابکاری در کارخانهها، اینها همه دست به دست هم داده و این فاصله بزرگ و هراسانگیز را میان دو طبقه غنی و فقیر ایجاد کردهاست. عدم نظم و امنیت اجتماعی در این زمینه عاملی مؤثر بوده و میدان یافتن خائنین به دولت و ملت سبب قسمت عمده این تفاوت زندگی مردم شدهاست. هر چه بوده و هر علت و جهتی داشته، متأسفانه امروز با این وضع نامطلوب مواجه هستیم که باید جداً با آن مبارزه کرد و در صدد تأمین رفاه مردم بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیام شاهنشاه ایران اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی به ملت ایران به سبب سوءقصد به جان شاهنشاه در روز پانزدهم بهمن ۱۷ بهمن ماه ۱۳۲۷
بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی شاهنشاه ایران در باریابی نمایندگان مجلس شورای ملی به سبب سوءقصد به شاهنشاه ۱۸ بهمن ماه ۱۳۲۷
ناصر فخرآرایی (۱۲۹۹ – ۱۵ بهمن ۱۳۲۷) فردی بود که در ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۷ در مراسم سالگرد افتتاح دانشگاه تهران در ساعت ۳ بعداز ظهر در مقابل دانشکدهٔ حقوق اقدام به ترور محمدرضاشاه کرد. علیرغم اینکه ناصر فخرایی با رولوری که در دست داشت پنج گلوله به سوی شاه شلیک کرد اما او از این سوء قصد جان سالم به در برد ولی فخرآرایی کشته شد و انگیزههای او از این کار در پردهای از ابهام باقیماند. از زندگی ناصر فخرآرایی اطلاعات چندانی در دست نیست. در ۱۲۹۹ در تهران متولد شده، پدرش حسین فخرآرایی پاسبان و مأمور اجراء دارائی بود. حکم تخلیه خانه، تقسیم اموال بین ورثه و مصادره اموال را اجرا میکرد. در جریان اجرای یکی از احکام تخلیه و تقسیم اموال با مادر ناصر آشنا گشت و وی را به خانهای آورد که زنان دیگرش هم در آن بودند؛ اما پس از آنکه ناصر را که به دنیا آورد، از آن خانه که خانهای قدیمی حوالی خیابان سیروس و پامنار تهران بود رانده شد. ناصر فخرآرایی در نوجوانی از خانه گریخت و به عکاسی روی آورد[۱]از طرفی هم بازیکن فوتبال بود و در تیم «آفتاب شرق» فعالیت میکرد و از آنجا که نصف یکی از لالههای گوشش بریده شده بود، به «ناصر یه گوش» معروف بود. ناصر فخرآرایی در سال ۱۳۲۷ وضع مالی بسیار بدی پیدا کرد؛ چرا که با تعطیلی چاپخانهای در خیابان لالهزار که وی در آن کار میکرد بیکارشده بود و همین باعث گردید که از زندگی ناامید شود. او از طریق عبدالله ارگانی که یکی از اعضای جوان حزب، و دانشجوی خیلی خوبی بود در ارتباط با حزب توده قرار گرفت. از طرفی هم چون عضو اتحادیههای کارگران چاپخانه بود و عضویت آنجا را داشت با گردانندگان روزنامه پرچم اسلام که متعلق به فقیهی شیرازی دامادِ آیت الله کاشانی بود ارتباط برقرار نمود.و تصمیم به ترور شاه گرفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مراسم سالگرد افتتاح دانشگاه تهران؛ در روز ۱۵ بهمن سال ۱۳۲۷ محمدرضا شاه برای اعطای دانشنامه تحصیلی به دانشجویان دانشکدهٔ حقوق به آنجا رفت.[۶] او ساعت ۳ بعداز ظهر با لباس رسمی نظامی به همراه سرتیپ دفتری که همراه وی بود با اتومبیل وارد محوطه دانشگاه شدند، علیاکبر سیاسی رئیس دانشگاه، وزیر فرهنگ و نمایندگان استادان جلوی در ورودی در انتظار ایستاده بودند. شاه به طرف پلههایی که به در اصلی دانشکدهٔ حقوق منتهی میشد به راه افتاد، تمام عکاسان شروع به گرفتن عکس کردند. ناصر فخرآرایی که در هیئت عکاس و خبرنگار روزنامه پرچم اسلام به مراسم راه یافته و پای پلههای دانشکده به انتظار ایستاده بود به محض اینکه شاه را در نزدیکی خودش دید پشت دوربینِ کهنهٔ خود را باز کرد و سلاح کمری کوچکی را از داخل آن درآورد و شروع به تیراندازی کرد. با آنکه فاصله او با شاه کمتر از دو متر بود ولی اولین تیر به کلاه شاه خورد. تیر دوم هم به بالای لبش خورد و خون جاری گشت. شاه بدون اینکه از جایی که ایستاده بود تکان بخورد حرکاتی میکرد و بدنش را به طرف چپ و راست خم میکرد تیرهای بعدی به پشت او خورد که فقط لباس افسری را سوراخ کرد. فخرایی در حالی که شاه به چپ و راست منحرف میشد اسلحه را به طرف قلب شاه نشانه گرفت ولی پس از شلیک، گلوله به شانه شاه خورد. او وقتی ماشه را برای شلیک تیر ششم و آخر کشید گلوله در لوله گیر کرد؛ در این هنگام فخرآرایی هفت تیر را به طرف شاه پرت کرد و قصد فرار داشت. هرچند که شاه داد زد او را زنده بگیرند ولی سرتیپ صفاری رئیس شهربانی وقت با اسلحه کمری خود به ناصر فخرآرایی تیراندازی کرد و او نقش بر زمین شد، وسپس گلولههایی از سوی نظامیهای همراه شاه از جمله استوار دوم احمد اقبالی و رسول عمادی و استوار یکم محمد شکاری ترشیزی بطرف او سرازیر شد. در این موقع که همه مات و مبهوت بودن فقط صدای منوچهر اقبال وزیر بهداری شنیده میشد که میگفت: آقا نکشید، بگذارید زنده بماند ببینیم محرک او کیست؟ ناصر فخرآرایی در دم جان خود را از دست داد اما شاه در این حادثه آسیب جدی ندید و به بیمارستان شمارهٔ دو ارتش برای پانسمان انتقال یافت. او پس از پانسمان به کاخ اختصاصی رفته و اعلامیهای از طرف پزشکان معالج مبنی بر سلامتی وی انتشار یافت.
در بررسیهای به عمل آمده در روزهای پس از ترور مشخص شد که کارت خبرنگاری روزنامهٔ پرچم اسلام برای ناصر فخرآرایی به توصیه رکن دوم ستاد ارتش صادر شد و صبح روز ۱۵ بهمن از طرف فقیهی شیرازی مدیر این روزنامه به او داده شدهاست. این کارت را سرباز وظیفهای بنام رضا زاهدی که ماشیننویس رکن ۲ بوده، شب قبل در مطب دکتر فقیهی ماشین کرده بود. مشخص نیست که چرا کارت خبرنگاری روزنامهٔ پرچم اسلام برای فخرآرایی صادر شد، در حالیکه قبلاً کارت خبرنگاری دیگری از روزنامه فریاد ملت داشتهاست! از سوی دیگر در جریان حادثه، ناصر فخرآرایی چند گلوله بسوی شاه شلیک میکند که تنها باعث جراحت سطحی در ناحیه لب او میگردد و متقابلاً سرتیپ صفاری رئیس شهربانی گلولهای به پای ضارب میزند و او را زخمی میکند و فخرآرایی اسلحه خود را رها میکند سرپاسبان عبدالرسول از پشت سر او را میگیرد. در این حال شاه فریاد میزند او را نکشید و احمد متیندفتری استاد دانشکدهٔ حقوق، فرمان شاه را تکرار میکند، اما افراد ناشناس از پشت سرپاسبان را آماج گلوله قرار میدهند و او خود را کنار میکشد و سپس نظامیان ناصر فخرآرایی را گلولهباران میکنند تا هرگونه احتمال فاش شدن اسرار پشت پردهٔ این ترور از بین برود.
حسین مکی نیز در مقالهای تحت عنوان خاطرهٔ سوء قصد به شاه در این باره مینویسد: «... یکی از نمایندگان مجلس که در موقع کشتن ضارب حضور داشتند اظهار میکرد همینکه اولین گلوله به طرف ضارب شاه رها شد، ناصر فخرآرایی دستها را به علامت تسلیم بالا نگهداشته، اظهار داشت: «اینکه دیگر قرار نبود!» البته معنی این کلام این بود که شما تضمین کرده بودید آزار و اذیتم نکنید، پس چرا تیراندازی میکنید؟ نمایندهٔ مزبور اظهار میکرد: برای آنکه ضارب جمله دیگری از دهانش خارج نشود، سیل گلوله از سوی نظامیها بطرف او سرازیر شد. روز بعد در جراید نوشته شد ناصر فخرآرایی با چهار گلوله از پای درآمده، در حالیکه از کالبد شکافی دانشگاه به من خبر دادند که در بدن فخرآرایی جای یازده گلوله دیده شدهاست…»
شاه بعدها در محافل خصوصی و بهطور مبهم، رزم آرا را مسئول ترور خود معرفی میکرد. برخی معتقدند این ترور (با توجه به تعداد گلولههای شلیک شده (پنج گلوله) و ناموفق بودن آن و همچنین گلولهباران شدن ضارب توسط محافظین شاه پس از اتمام گلوله هایش!) احتمالاً توسط خود شاه تدارک دیده شدهاست. روایت رسمی و البته متناقض رژیم شاه از ترور نیمه بهمن ۱۳۲۷ این بود که یک متعصب مذهبی وابسته به حزب توده مسئول ترور بودهاست. چرا که محمدرضاشاه به شدت از تمایلات ضد سلطنتی این حزب بیمناک بود؛ بنابراین از این حادثه استفاده لازم را برد و بهشدت تمام علیه حزب توده عمل نمود.
بنا به پژوهش بهمن زبردست که در آن قطعنامه کمیته مرکزی حزب توده ایران، به تاریخ اوّل مارس ۱۹۵۷ برابر با ۱۰ اسفند ۱۳۳۵، دربارهٔ سوءقصد به محمد رضا شاه، بازنشرو در آن دیدگاه رسمی حزب توده ایران دربارهٔ نقش کیانوری در سوءقصد ناصر فخرآرایی به شاه، بررسی شدهاست، طبق این قطعنامه، کیانوری باوجود اطلاع از ارتباط معاون انتظامات حزب، عبدالله ارگانی، با ناصر فخرآرایی و برنامهریزی او برای سوءقصد به شاه، نهفقط وی را مورد توبیخ قرار نمیدهد و از عمل بازنمیدارد بلکه به بیانات او بهنحوی سرسری نگریسته و هیئتاجرائیه را نیز از این جریان بیخبر میگذارد. برای همین بیانضباطی، کمیتهٔ مرکزی حزب توده ایران، در این قطعنامه، ضمن توبیخ کیانوری و موظف نمودن او به انتقاد از خود، وی را تا زمان جلب اعتماد کمیتهٔ مرکزی، از مشاغل تشکیلاتی در کادر هیئتاجرائیه کنار گذاشته و فعالیتهای حزبیاش را به رشتههای تبلیغی و تدریسی محدود نمودهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معمای ترور شاه در نیمۀ بهمن ۱۳۲۷
«امروز ۱۵ بهمن ۱۳۹۸ یادآور یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ معاصر است که قابلیت آن را دارد که دربارۀ آن فیلمهای سینمایی مهیجی هم ساخته شود، چون تمام جذابیتهای خبری و تاریخی و معمایی را داراست و پس از ۷۱ سال هنوز میتوان دربارۀ آن گفت و نوشت و گمانهزنی کرد.» «این اتفاق، همانا ترور محمدرضا پهلوی در هشتمین سال سلطنت او و در ساعت ۱۵ روز ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ در مقابل دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران است؛ وقتی که به دانشگاه تهران رفته بود تا در مراسم چهاردهمین سال بنانهادن نخستین سنگ آن به دست پدرش (در ۱۵ بهمن ۱۳۱۴ ) شرکت کند. ساعت ۳ بعد از ظهر ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ در مقابل دانشکدۀ حقوق از اتومبیل پیاده شد و هدف ۵ گلوله فردی قرار گرفت که به عنوان خبرنگار توانسته بود به شاه نزدیک شود. سه گلوله به کلاه او اصابت کرد. چهارمی تنها بالای لب شاهِ جوان را خراشید و پنجمی گیر کرد و محمدرضا به شکل بسیار حیرتآوری از مرگ حتمی جَست. با این که شاه فریاد زده بود: «او را نکُشید و زنده دستگیرش کنید!» اما ضارب، هدف گلوله نظامیان قرار گرفت و درجا کشته شد. نام ضارب «ناصر فخرآرایی» بود و با این که گفته شد کارت خبرنگاری روزنامۀ «پرچم اسلام» در جیب او بوده، حزب توده ایران را هم به طراحی و اجرای ترور متهم کردند. در طول این ۷۱ سال دربارۀ آمران و عاملان این ترور ادعاهای مختلف مطرح شده است: اول این که چون روزنامۀ پرچم اسلام، هوادار آیتالله کاشانی بوده و ضارب به عنوان خبرنگار این روزنامه در محل حضور یافته، کار کاشانی بوده و به همین خاطر آیتالله را مدتی به حبس انداختند و بعد به قلعه فلکالافلاک و لبنان تبعید کردن؛د هر چند که این فرضیه خیلی زود باطل شد و کاشانی هم به ایران بازگشت. دوم این که کار حزب توده بوده و به همین خاطر حزب توده را منحل کردند و رهبران حزب را به زندان انداختند. متهم سوم تیمسار رزمآرا بود و این که قصد داشته پس از مرگ شاه کودتا کند و قدرت را در کف خود بگیرد. با این فرض که انگلیسیها تن دادن به محمدرضا به جای پدر را به خاطر شرایط خاص سال ۱۳۲۰ میدانستند و به دنبال فرد مقتدری مانند رضاشاه بودند. فرض چهارم هم این است که از اساس، یک نمایش و سناریو بوده تا شاه محبوب شود و بتواند جایِ پای خود را محکم و رقبا را حذف کند و از این رو اساسا قرار نبوده شاه کشته شود. هر چند که مشخص است خود شاه خبر نداشته اما دیگرانی از حذف رقبا نفع میبردهاند. رقیبانی که در فضای آزاد، امکان حذف آنان را نداشتند. از این رو این حدس جدی است که اطرافیان و دیگران برای حذف همزمان رزمآرا و تودهایها و کاشانی این نقشه را اجرا کردند و به خاطر همین فخرآرایی را زنده دستگیر نکردند تا ماجرا لو نرود. خود شاه در کتاب «مأموریت برای وطنم» مینویسد: «...ضارب، با غضب بسیار اسلحه را بر زمین زد و میخواست فرار کند ولی از طرف افسران و اطرافیان من محاصره شد و متأسفانه به قتل رسید و محرکین اصلی او درست معلوم نشدند. بعداً معلوم شد که وی با بعضی از متعصبین دینی رابطه داشته و در عین حال نشانههایی از تماس با حزب منحله توده به دست آمد. نکته جالب توجه این که معشوقۀ او دختر باغبان سفارت انگلستان در تهران بود... خون از زخمهای من مانند فواره میجست ولی به خاطر دارم که در آن حالت میل داشتم به انجام مراسم آن روز بپردازم ولی ملتزمین من مانع شدند و مرا به بیمارستان بردند و در آنجا به بستن زخمهایم پرداختند.» باور این که یک نفر هم با متعصبین دینی ارتباط داشته باشد و هم با حزب توده و هم با دختر باغبان سفارت بریتانیا دشوار است اما شاه بر این باور بود. اتفاقات بعد از ترور این احتمال را که حکومت درصدد بهرهبرداری از این اتفاق بوده است، تقویت میکند. این اقدامات بعد از ترور نافرجام انجام شد: ۱. اولین کار، اعلام حکومت نظامی و انتصاب سرلشکر احمد خسروانی به این سمت بود. روزنامۀ کیهان فردای آن روز و ۱۶ بهمن ۱۳۲۷ نوشت: «وقتی برای کشتن شاهِ مملکت، دستهبندی میشود چه کسی میتواند به استقرار حکومت نظامی اعتراض کند؟» در سایۀ همین حکومت نظامی، مجلس مؤسسان تشکیل شد و اختیارات شاه را افزایش داد.
۲. پس از چند سال آزادی مطبوعات که خبری از توقیف و بازداشت نبود حکم توقیف روزنامۀ «پرچم اسلام» صادر شد و فضای سیاسی تغییر کرد. کافی است در نظر آوریم صبح همان روز هواداران حزب توده به یاد دکتر تقی ارانی از پایهگذاران کمونیسم در ایران مراسم برگزار کرده بودند.
۳. دستگیری آیتالله کاشانی به خاطر ارتباط فخرآرایی با روزنامۀ پرچم اسلام و تبعید او هر چند کوتاه بود.
۴. اعلام انحلال و غیر قانونی بودن حزب توده و به انحلال هم بسنده نکردند و رهبران حزب را به زندان انداختند و برخی مانند احسان طبری و فریدون کشاورز مخفی شدند. نورالدین کیانوری، مرتضی یزدی، حسین جودت، عبدالحسین نوشین، نورالدین الموتی و دانش نوبخت از جمله چهره های ارشد حزب بودند که بازداشت و بعضا به زندان های طویل المدت محکوم شدند.
۵. کلوپها و اموال حزب هم مصادره شد.
۶. اندک زمانی بعدتر مجلس مؤسسان را تشکیل دادند و حق انحلال مجلس شورای ملی با شروطی به شاه داده شد.
با این همه بیش از هر شخص دیگری رزمآرا در مظان اتهام بود. با این حال نهتنها حذف نشد که سال بعد به نخستوزیری رسید و سال بعدتر خود او در تروری مشکوک، کشته شد؛ تروری که باز معلوم نشد کار چه کسی بوده؛ هر چند که خلیل طهماسبی بهعنوان ضارب معرفی شد.
۱۵ بهمن ۱۳۲۷ نخستوزیر (ساعد) در بستر بیماری بود و بعداً نوشت: «رزمآرا میخواست از این جریان استفاده کند و با حذف شاه، کاشانی و حزب توده، او همهکاره میشد.»
این احتمال اما از همه قویتر است که انگلیسیها میخواستند محمدرضای جوان را بترسانند و موفق هم شدند و قرار نبود کشته شود. قرار بود که بترسد و ترسید. ترس آن قدر در جان او لانه کرد که در ۹ اسفند ۱۳۳۱ و در دوران دکتر مصدق وقتی کم آورد و احساس کرد رشتۀ هیچ کاری در دست او نیست، تصمیم گرفت از کشور خارج شود و اطرافیان نگذاشتند. سال بعد ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ هم کشور را ترک کرد. ۲۵ سال بعد هم در ۲۶ دی ۱۳۵۷ از مهلکه گریخت.
در حالی که اگر همچنان خود را پادشاه میدانست شورای سلطنت چرا تشکیل شده بود و رییس آن (سیدجلالالدین تهرانی) چرا در فرودگاه او را بدرقه کرد و اگر قصد داشت استراحت کند چرا ولیعهد را به کشور فرانخوانده بود؟ هیچگاه تمام خانواده سلطنتی کشور را ترک نمیکنند و وقتی همه میروند یعنی صحنه را واگذار کردهاند. با این وصف این نویسنده نه با قاطعیت که با احتمال بالا بر این باور است که ترور ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ نه کار حزب توده بود، نه کاشانی نه رزمآرا و هدف، از اساس کشتن او نبوده است. چون اگر قرار بود کشته شود سه گلوله به کلاه او نمیخورد و یکی تنها بالای لب را نمیتراشید و نمیخراشید و پنجمی در لولۀ تپانچه گیر نمیکرد. شاه البته نجات خود از این ترور را به حساب مهارت خود و نیز معجزه گذاشت: «فوراً شروع کردم به یک سلسله حرکات مارپیچی تا مطابق یک تاکنیک نظامی طرف را در هدفگیری گمراه کنم. ضارب، مجدداً گلولهای دیگر شلیک کرد که شانۀ مرا زخمی کرد و آخرین گلوله در لولۀ تپانچۀ او گیر کرد و خارج نشد و من احساس کردم دیگر خطری متوجه من نیست و من زندهام.»
شاه اینها را در کتاب «مأموریت برای وطنم» نوشته و جای دیگر که به ترور ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ اشاره میکند مصاحبه با اوریانا فالاچی در سال ۱۳۵۰ است و میگوید: «من به طور پیوسته احساس پیش از وقوع دارم و آن درست به اندازۀ غریزهام، قوی است. حتی آن روز که مرا از ۶ قدمی هدف گلوله قرار دادند، این غریزهام بود که نجاتم داد. چون وقتی که آن شخص با تفنگ خود به طرف من نشانه رفت، من به طور غریزی به یک نوع چرخش دَوَرانی به دور خود مبادرت کردم و در یک لحظه قبل از آنی که او قلب مرا هدف قرار دهد، خود را به کناری کشیدم و گلوله به شانهام اصابت کرد؛ یک معجزه. فقط کار یک معجزه بود که مرا نجات داد. شما باید به معجزه اعتقاد داشته باشید تا این را بفهمید. بله، من بر اثر یک معجزه که توسط خداوند و پیغمبران اراده شده بود نجات یافتم. البته میبینم که شما (خبرنگار ایتالیایی) دیرباور هستید.»
از زمانی به بعد شاه دیگر اصراری نداشت که در سالگرد دو ترور نافرجام در شکل وسیع مراسم شکرگزاری برگزار شود؛ چرا که احساس میکرد این ذهنیت را تقویت میکند که شاه را میتوان با ترور از میان برداشت و به همین خاطر حتی صحنۀ ترور ناصرالدین شاه قاجار به دست میرزا رضا کرمانی از سریال «سلطان صاحبقران» که اوایل دهۀ ۵۰ از تلویزیون پخش میشد، حذف شد.
هر چند شاه از ترور نیمۀ بهمن ۱۳۲۷ جان به در بُرد و ۳۰ سال پس از آن سلطنت کرد و اگرچه آن را معجزه و نشانۀ توجه متافیزیک به خود میدانست اما همواره از وقوع یک سوء قصد دیگر در هراس بود و معمای ترور هم برای او باز نشد و ندانست کار که بوده است؛ چرا که دوران سلطنت محمدرضا شاه را میتوان به سه دوره تقسیم کرد و در دورۀ نخست (۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲) او دیکتاتور نبود. احزاب و رسانهها آزاد بودند و ارادۀ ملت از طریق مجلس شورای ملی اعمال میشد و در دولت احمد قوام حتی برای اولین و آخرین بار سه کرسی وزارت به حزب توده رسید و رجلی در اندازه و آوازۀ دکتر محمد مصدق در همین دوره به نخستوزیری رسید. بنابراین انگیزۀ شخصی منتفی است چون او را در آن ۱۲ سال چندان جدی نمیگرفتند تا شخصاً تصمیم به حذف او بگیرند و همچنان بعد از ۷۱ سال آن ترور یک معماست: چه کسانی آن تپانچه را به دست ناصر فخرآرایی دادند و گفتند: شاه را بکُش یا گفتند بزن اما نکُش؟!
این راز اما با کشتن ضارب پس از آن که دیگر تیری هم در تپانچه نداشت، سر به مُهر ماند...
چه کسی محمدرضا شاه را در دانشگاه تهران ترور کرد؟
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook