نامه زندهیاد احسان طبری از زندان
این نامه را بازجویانِ زندهیاد احسان طبری با نیات آلوده، به شبکه مجازی درز دادهاند.
ارتجاع حاکم [اکنون]، مخاطبِ نامه را هم برنمیتابد،
با حکومتیان همنوا نشویم و ساز آنان را کوک نکنیم تا به ریش و گیسوی ما بخندند.
تنها و تنها، قاتلین زندانیان سیاسی را باید نشان کرد و بس...
مقامات محترم بخش بازجوئی
قبل از هر چیز باید عرض کنم که اینجانب هرگز فکر نمیکنم با احاطهی کاملی که شما به وضع و روش حزب توده طی تاریخ آن و در چهارسال اخیر دارید و اطلاعات بسیار وسیع و متنوعی که درباره فعالیتهای سیاسی و تبهکاریهای اخلاقی در این حزب با جزئیات وحشتناک آن بدست آوردهاید- بتوانم با مانورهای کودکانه، لاپوشانی، توجیهگری برای حزب و رهبری آن (که تا حد خیانت جلو رفته است) مَحمل درست کنم و واقعیتهای عیانی را در پرده نگه دارم. این روش بیتاثیر و احمقانه را من رد میکنم و هدف من بیان صدیقانه چیزی است که فکر میکنم.
اینک پس از مدتی که از بازجوئی اینجانب میگذرد دید من نسبت به حزب و رهبری آن_ که در دوران مهاجرت منفی بود_ بار دیگر به سختی منفی شده و برای من دیگر روشن شده است که حزب در دوران چهار سال اخیر با خیانت به آنچه که ادعا میکرد (یعنی پشتیبانی از جمهوری اسلامی) با دست زدن به عملیات جاسوسی که کار یک حزب سیاسی نیست، با درغلتیدن در بدترین فسادهای اخلاقی، بکلی چهرهای را که ادعا میکرد به دست آورده از دست داد و اینبار به طور قطع و یقین _بی بازگشت و بی امکان جبران_ در چاه ورشکستگی درغلتیده است و ابلهانه است که من بخواهم با مانورهای لفظی از چنین واقعیت غم انگیز و سنگینی جلوگیری کنم.
مسئولیت پیدایش این موضع یعنی خیانت ها جاسوسیها، فسادهای وحشتناک و اخلاقی به گردن افراد نیست، بلکه در درجه اول به گردن بخش فوقانی رهبری است که اینجانب هم یکی از آن ها هستنم و ذرهای مسئولیت من با دیگران و یا خود کیانوری دبیر اول حزب تفاوت ندارد و ابدا ان پوشش برای تبرئه و توجیه کردن خود ندارم و برای قبول مجازات اشد، صادقانه آمادهام، البته آمادگی من تاثیری در سیر جریان دارد ولی این مهم است که متهم خود عدالت حکم را درباره خود تصدیق کند.
پس از این مقدمه تصریح میکنم که رهبری حزب توده ایران در ظاهر و در اسناد پلنوم ۱۷ خود را یک حزب علنی و قانونی معرفی کرد که از خصلت استقلال طلبانه و مردمی انقلاب اسلامی پشتیبانی میکند و اگر انتقاداتی در مسائل مشخص داشته باشد، نه علیه رژیم بلکه به لَه و به سود او صادقانه بیان میدارد. ممکن است که شما از من باور نکنید و با وضع موجود این بیباوری شما منطقی است. ولی تصور اینکه ما افراد رهبری حزب با اعلام ظاهری این روش از همان ابتدا به علت تعهدات مختلف در چارچوب جاسوسی بدان روش خیانت در پیش گرفتهایم برای من دشوار بود. اینک دیگر این مسئله شاق برای من حل شده که صد افسوس واقعیت همینطور است.
رهبری حزب به مردم، به مقامات جمهوری اسلامی، به افراد صادق و بیگناه حزب که بر حسب عقاید خود آلت قرار گرفتهاند دروغ گفت و به همه با روش غدّارانه خود خیانت کرد. اینجانب ابداً در صدد توجیه و تبرئه خود نیستم. شما خود از وضع من مسلّما اطلاع دارید. هر وضعی که داشتم تاثیری در مسئولیت من در کلیه امور ندارد. شما مسلما میدانید که من تعهد جاسوسی نداشتم و از بسیاری امور غیر قانونی بیخبر ماندم. لذا دچار تصورات باطل بودم و بازجویی من در چارچوب این تصورات باطل آغاز شد، یعنی زمانی آغاز شد که ما در منزل مخفی آقای حمید و خانم فتحیه و در اجتماع افراد باقیمانده هیئت سیاسی تصمیم گرفتیم حزب باید به سیاست صحیح پشتیبانی از جمهوری اسلامی ادامه دهد. نامههای به امضاء من به خدمت امام و آقای رئیس جمهور نشانه این سردرگمی است و نشانه تقلب و سالوسی. من آنقدر احمق نیستم که بدانم واقعیت بزرگ و زشت آنچنانی که بتواند خود را مخفی کند و من بتوانم با چند سطر برای حزبی که واقعیات، آن را محکوم میکند آبروی دست و پا کنم. مضحک است. این سردرگمی من برای درک واقعیات اطراف، نتیجه انگیزه عقیدتی خودم بود که از کنجکاوی و سنجش واقعیتهای زشت به طور خود به خودی احتراز می جستم و امروز میفهمم با ان شاء الله گربه است، سگی به گربه بدل نمیشود و خودم را هم در بدترین محظور اخلاقی میاندازد که بار سنگین اعمال همه را با نهایت میل بدوش بگیرم. چون همینطور هم باید باشد و من حق ندارم برای خودم وضع ممتازی قائل شوم و نمیشوم. این خود نمایانگر روش خواب آلوده، خیالپرورانه و غیر واقعگرایانه و نوعی حجب و ترس من از نگاه کردن به چهره واقعیت است که ابداً تبرئه و توجیهشدنی نیست و به همین جهت من در صدد توجیه و تبرئه آن نیستم.
واقعیت این است که حزب توده ایران از همان آغاز پیدایش و بدو زایش خود، دچار تضاد شدید بین ادعا و واقعیت شد. رهبران حزبی در کنار عقایدی که داشتند (داشتند که یا فقط تظاهر می کردند؟) به حسابهای شخصی جاهطلبانه، امتیازطلبانه و ضداخلاقی خود دلبستهتر بودند تا آن عقاید ادعایی. لذا فساد از همان آغاز شروع شد و رهبران درصد بستوبندهای غیر قانونی با مقامات مختلف کشورهای سوسیالیستی برآمدند تا اعتلاء خود را در پلکان قدرت و امتیاز تسهیل کنند. ابتکار عمل در دست همین جاهطلب ها بود که با روش خود نام سوسیالیسم را هم لکهدار کردند و جنایت خود را به بالاترین حد بسط دادند.
از همان ابتدا در حزب (و منظورم رهبری است و الّا افراد حزب طعمههای معصومی بیش نیستند)،آری از همان ابتدا در حزب گروه پرقدرتی مانند اسکندری، رادمنش، روستا، نورالدین الموتی، کشاورز، مرتضی یزدی و امثال آنها سعی کردند حزب را به سود خودشان قبضه کنند. آنهایی که دارای اعتقاداتی بودند هر کدام سعی کردند در مقابل این جریان نیرومند بایستند. کسانی به این جریان ( مانند دکتر جودت) پیوستند. کسانی مانند ملکی، خامهای و دیرتر احمد قاسمی و دکتر فروتن-که خودشان داعیههای شخصی فراوانی داشتند- حساب خود را از حزب جدا کردند. کسانی که دارای روابط خارجی بودند مانند کامبخش، کیانوری خود مدعی بودند که باید حزب را در قبضه داشته باشند. باقی میماندند افراد خیال پروری مانند من که با این وضع مخالف بودند و تصور می کردند با کمک افرادی مانند کامبخش، کیانوری، اردشیر، نوشین ممکن است افکار سالم حزبی را تجهیز کرد و حزب را به سوی اصولیت برد. این تصور کودکانه بود. نیات کامبخش و کیانوری به کل چیز دیگری بود. اردشیر هم با وجود داشتن اعتقاداتی، از لحاظ فکری ضعیف و از جهت خودخواهی قوی بود و نمی توانست نقطه اتکائی باشد. نوشین که اصلاً دارای مختصات دیگری بود و مخالفت او با گروه مسلط در رهبری، مخالفت اصولی نبود. خود من که درباره صداقت و انگیزه عقیدتی خودم حرف میزنم، واقعگرا نبودم و الّا خیلی زود می بایستی بی ثمری کوشش خود را می فهمیدم. یا آنقدر قوی میبودم که به اتکاء افراد مثبتی که در حزب بودند جریان را برمیگرداندم. این نمیشد.
در پیدایش این وضع و نفوذ و قدرت کسانی مانند روستا، رادمنش، اسکندری، مرتضی یزدی و همچنین کامبخش و کیانوری، عوامل اجتماعی و سیاسی موثر بود.احسان طبری با پایگاه تَق و لق و مشکوک «روشنفکری» نمیتوانست کاری بکند. احسان طبری این تضاد را حس میکرد. باید از این جریان کناره میگرفت ولی ترسید که او را به خیانت، فرار از سنگر حزبی متهم کنند و ترسید که به ویژه جنبش بینالمللی سوسیالیستی او را (به تحریک همین افراد) فردی فراری و خائن تلقی کند. لذا باقی ماند و فکر کرد که چون ماهیت جریان از جهت عقیده و موضع تاریخی و بین المللی درست است، سرانجام حرف حق پیش میبرد.
در ایران تسلط جاهطلبیها و حسابگریها بر من روشن بود. بسیاری مقالات نوشتم مانند «آنچه در عرف زیرکی نام دارد و منشاء آن سفاهت است.» ولی کی گوشش به این حرفها بدهکار بود؟ زیرکها به اثربخشی کار خود باور داشتند. آنها به حقیقت و به وجدان افراد حزبی اعضاء با صداقت تف میانداختند. آنها چنان غربپق در خودخواهی، جاهطلبی، حسادت، حسابگری، امتیازطلبیهای خود بودند که برخورد کتابی به واقعیت را مسخره میدانستند.
از همان دوران، هسته فساد و تباهی در درون حزب به طور عمیقی شکل گرفت. وضع جامعه و درجه رشد جنبش بینالمللی در حدی بود که به این جریان تا حدی مایه میداد و این وضع خیلی خیلی قویتر از نیت صادقانه امثال من بود و ما را عملاً بدنبال خود میکشید. «نمیخواهی کار بد بکنی به تو می فهمانیم در آخر کار خودت هم یکی از ما هستی» این در واقع فکر آنها بود و حق هم داشتند و وضع امروزی من بهترین گواه صحت حساب آنهاست. بهترین گواه خصلت دُنکیشوتی کسانی که چشم خود را میبندند و تصور میکنند با واقعیت سرسخت میتوانند نبرد کنند و نتیجه این به اصطلاح نبرد مذبوحانه شکست است.
در مهاجرت که محیط برای بروز تضادهای درونی مساعدتر شد، تمام فساد بیرون ریخت. حزب طی شاید ۱۰ سال دچار شدیدترین بحران و تشنج داخلی بود. در رهبری حزب چند جناح تشکیل شد. جناح رادمنش که روستا و اسکندری _هرکدام با خیالهای خودشان_ به آن مایه میدادند. جناح دانشیان از فرقه دموکرات آذربایجان که روابط نزدیکی با مقامات آذربایجان داشت. زیرا یک مهاجرت بزرگ ۱۵ هزار نفری را میبایست اداره کند. لذا بسیار بانفوذ و زیرک بود. جناح کامبخش و کیانوری که از طرفی کسانی مانند قاسمی و فروتن -کاملاً با نیات خودشان- از آن حمایت میکردند و از طرفی من تصور میکردم به طور نسبی از جناح مقابل بهترند لذا نسبت به آنها علاقه داشتم. ولی البته در مواردی که خودم قانع نبودم سعی میکردم روش مورد قبول خود را دنبال کنم.
چه اندازه زندگی در درون این تضادها دشوار بود. عملا همه علیه من میشدند و گاهی وضع بسیار دشوار برای من پیدا میشد و سعی میکردند مرا با شانتاژ و انواع اقدامات تحریک آمیز و فاسد دیگر از صحنه خارج کنند. من نسبت به این جریان فوق العاده بدبین بودم و امید خود را به کامبخش و کیا که آنها را افرادی با عقیده و مورد اعتماد مقامات بینالمللی میدانستم بسته بودم و نمیدانستم کیانوری از جهت روحیات جاهطلبانه و امتیازخواهانه شخصی خود، تفاوتی با دیگران ندارد و فقط ممکن است لببستهتر و با انرژیتر و مدرنتر از رقباء خود باشد و نه ماهیتاً بهتر.
کسانی مانند نوروزی از پلنوم سیزدهم حزب که جریان همکاری رادمنش با عباس شهریاری در آن مطرح شد، مرا بر حذر داشت که کیانوری و کامبخش با جریان دارای رابطه سیاسی تنها نیستند، بلکه دارای روابط سرّی و دیگری هم هستند. لذا من از خواست از پشتیبانی از آنها خودداری کنم. ولی حرف نوروزی کوششی برای حمایت از جناح مورد ترجیح او بود. ولی در ذهن من کامبخش و کیانوری افراد مرجحی بودند، لذا هردومان در روش خود باقی ماندیم. یک حکم درستی است که میگویند گذشتهی هرکسی بر دوش او سنگینی میکند، او را به طرفی میبرد که میخواهد، یعنی حال و آینده او را تعیین میکند. من در همان جاده خیالپرورانه که گویا هنوز در رهبری حزب، نیروها و امکاناتی است که می تواند حزب را در جاده اصولیت بیاندازد باقی بودم. دور و بر خود را -حتی محیط داخلی زندگی خود را- در تاثیر این کوری نمیدیدم و نمیفهمیدم. و به همین جهت وقتی کیانوری با شعار صحیح حمایت از مشی انقلابی امام با دبیر اول وقت، اسکندری وارد مبارزه شد من فکر کردم باید از این مشی دفاع کرد. در واقع مشی کیانوری از جهت سیاسی بر مشی اسکندری که خواستار حفظ قانون اساسی مصوب سال ۱۹۰۶بود، نه فقط ترجیح داشت بلکه تنها مشی انقلابی ممکن بود. طبیعی است که من با میل از این مشی و از رفیق کیانوری به عنوان دبیر اول حزب حمایت کردم. با این وجود پیشنهاد دبیر اولی او را دانشیان داد. اگر او پیشنهاد میداد- همه در جهت موقعیت او- باور میکردند که این پیشنهاد درست است است. اگر من میگفتم کسی به من گوش نمیکرد.
به هر جهت کیانوری در پلنوم ۱۶ تقریباً به اتفاق آراء انتخاب شد. قبل از پلنوم ۱۶ در جلسه هیئت اجرائیه حزب، اسکندری به پیشنهاد دانشیان که کیانوری باید دبیر اول شود رای داد. عجیب بود. پس از آن همه دشمنیها و جنجالها و لجاجتها در مشی راست روانه، اسکندری ناگهان رای داد. ولی در پلنوم ۱۶ این شخص و گویا خانم ملکه محمدی به کیانوری رای ممتنع دادند، ولی دیگران همگی رای دادند. من با روی کار آمدن کیانوری با آنکه او را آدم خشن و دارای روشهای خودخواهانه میدانستم، بار دیگر امیدوار شدم که حزب می تواند وارد یک مرحله تازه رشد واقعی شود. معایب رهبران سنتی از هر جهت به قدری زیاد بود که به من اجازه نمیداد فکر کنم که با آمدن رفیق کیانوری تحول واقعی نمیشود.
در واقع هم وقتی کیانوری چند سال پیش از این، پس از خلع رادمنش و بعد از مرگ کامبخش به پیشنهاد من دبیر شد (اسکندری این پیشنهاد را پذیرفت ولی بعد گفت آقا پیشنهاد مزخرفی بود، خود شما میبایستی دبیر بشوید، سالوسی میکرد، تحریک میکرد) خودش را نشان داده بود. برای من روابط اوو مریم و تمایل آنها به قبضهی کارها و طرد هرکسی که برای آنها نوکر و خبرچین نیست روشن شد. من وحشت کردم. در تماس با دوستان شوروی، من این وضع را توضیح دادم. جوابی ندادند ولی در عمل دیدم که کیانوری دست و پای خود را جمع کرد. تماس من با دوستان شوروی و یا حزب سوسیالیست متحده، تماس سیاسی عادی بود. من روابط خاصی با هیچ سازمان سوسیالیستی بین المللی، جز روابط عقیدتی نداشتم و در این رابطه صدیق بودم و به جنبش سوسیالیستی اعتقاد و علاقه داشتم و باید بگویم که کماکان دارم. این به آن معنی نیست است که من ادارهکنندگان جنبش را از افراد فنی عادی گرفته تا بالا را بدون عیب و نقص میدانم. وضع استالین و اشتباهات او، وضع خروشچف و اشتباهات او بر همه معلوم است.لذا من چیزی را ایدهآلیزه نمیکردم و نمیکنم. به چشم خود دیدم که زیرکهای ما چطور میتوانند با چند بازی جاسوسی، برای خود موقعیتهای ممتاز درست کنند و و امثال مرا فرسنگ ها عقب بنشانند. ولی من فکر میکردم و فکر میکنم که ماهیت جریان بین المللی که در مبارزه سخت با امپریالیسم و در کار بزرگی برای ساختمان جامعه نو درگیر است، با ماهیت حزب ما که در اثر دوری از مردم و از فعالیت واقعی انقلابی دچار پوسیدگی و تباهی شرمآور درونی شده فرق اساسی و ماهوی دارد.
این ارزیابی صادقانه من است و من قصد دفاع و توجیهگری موذیانه و حسابگرانه ندارم. ماهیت جریان بینالمللی سوسیالیستی با ماهیت فاسد شده حزب تفاوت اساسی دارد. باری چهره کیانوری کمابیش روشن بود، ولی مشی درست انقلابی او ما را وادار میکرد که چهره شخصی او را ملاک قرار ندهیم بلکه از موضعگیری سیاسی او دفاع کنیم. باز هم در تار عنکبوت روابط و ضوابط حزبی شما مجبور میشوید به دنبال جریان بروید با این تصور که انشاالله این دفعه بهتر میشود.
ما به ایران آمدیم. کیانوری در ابتدا خیلی در نزد من و رفقای حزبی گل کرد. به نظر میرسید که یکی در واقعیت پیدا شده. کیانوری سیاست اتحاد و انتقاد را نسبت به جمهوری اسلامی بدون صداقت مطرح کرد ولی امثال من آن را صادقانه میدانستند. کیانوری شروع کرد حزب را به دستگاهی برای عملکرد جاسوسی و خبرجمعکنی بدل کند. این حرص سرشار خبرجمعکنی کیانوری را من میدیدم. کیانوری کوشش داشت با مقامات بالای جمهوری تماس بگیرد. چندین بار با حجت الاسلام رفسنجانی رئیس مجلس شورای اسلامی تماس گرفت، ولی بعدها حجت الاسلام رفسنجانی از این کار خودداری کرد و کیانوری از این جریان بسیار ناراضی بود. تماسهای دیگر رفیق عموئی مثلاً با آقای لاجوردی دادستان تهران و معاونهای ایشان حتی به طور تلفنی قطع شد. حزب دمبهدم در شرایط دشوارتر قرار میگرفت. این تقصیر خودش بود. مقامات جمهوری به دوروئی حزب پی برده بودند ولی امثال من غمگین بودیم چرا جمهوری اسلامی به صداقت ما در پشتیبانی از خود توجه نمیکند. متحیر و بسیار بسیار غمگین بودیم. نمیفهمیدیم که تقصیر از خود ماست. اگر ما در مشی اعلام شده خود- نه در لفظ بلکه در عمل- پیگیر بودیم، مقامات جمهوری به ما فشار وارد نمیکردند. من البته بسیاری پدیدهها را میدیدم ولی هرگز به عمق جریان مانند ایجاد سازمان نظامی، داشتن انبار اسلحه، فعالیت شدید و مشخص جاسوسی نظامی، ایجاد سازمان مخفی وسیع و توطئه خزنده علیه جمهوری برای محاربه با آن، تا زندان پی نبرده بودم. خب یک عضو هیئت دبیران که در آن مطالب زیادی مطرح میشد و حالت سرّی فعالیتها گاهی خود را نشان میداد، حق ندارد از مسئولیت خود برای پی بردن به همه چیز استفاده نکند. البته کیانوری تصمیم داشت مرا از این جریان بر کنار نگاه دارد، زیرا به من اعتماد نداشت وفکر میکرد اگر من از مسائل سرّی باخبر شوم معلوم نیست چطور واکنش خواهم کرد. لذا ترجیح میداد با من به همان شیوه پستفطرتانه اخلاقی که میدانید از دور بازی کند و چون در این کار موفق بود مرا اصلاً آدم حساب نمی کرد و واقعیت هم این بود چگونه در کار خود موفق بود.
مقامات شعبه بازجویی به این وضع خاص توجه فرمایند. تصور نکنند که من واقعیات معینی را میدانم و میخواهم آنها را پنهان کنم. چرا و به چه مقصود پنهان کنم؟ برای توجیه خود که من خود را عملاً توجیه و تبرئه نمیکنم و به عنوان عضو هیئت دبیران در کل مسئولیتها و تبهکاریها شریکم، ولی خواهش دارم تصور نکنید که میخواهم زیرکی و حقهبازی کنم. زیرک و حقه باز نبوده و نیستم. احمق نیستم میفهمم که دربرابر افشائاتی که به وسیلهی کیانوری و دیگر افراد هیئت سیاسی شده، زیرکی و مانور کار بی اثر و ابلهانهای است. با این حال وقتی میگویم، باید دردی داشته باشم. باید وضع خاصی باشد. اگر به دروغ بگویم که از سازمان نفوذی، از سازمان مخفی، سازمان نظامی، ذخائر اسلحه، فعالیت جاسوسی، فسادهای اخلاقی خبر داشتم، خب باید مشخص بگویم چه و کجا. آخر چه بگویم وقتی نمی دانم. در آن حد میدانم که گفتم. در موردهای مشخصی مانند طرز مخفی شدن در منزل آقای حمید و خانمش، من موافق قراری که با آنها داشتیم صحبت کردم. صحبت من در این مورد با واقعیت تطبیق نداشت. واقعیت این است که من در منزل آقای دکتر رضاخانلو با همسرم مخفی بودیم و از آنجا مرا رفیق مهرگان[رحمان هاتفی] به این خانه مخفی برد که من میدانستم متعلق به سازمان نوید است. ولی تمام سرنوشت سازمان نوید را دقیقاً نمیدانستم، تصور میکردم چند نفری بیشتر نیستند. نظر مرا جلب کرد که خسرو[محمدمهدی پرتوی] به جای مهرگان به آن خانه رفت و آمد میکند. حتی [ناخوانا] من هنوز تصور روشن از مسئولیت خسرو نداشتم و باز هم از سازمان کادر صحبت کردم. رفیق خسرو گفت سازمان کادر مدتها است مطرح نیست و او کارهای دیگری دارد. نپرسیدم چه کارها واو هم توضیحی نداد. لذا در این مورد محدود حرف من (که مراعات قرار با آن دوستان بود) دقیق نبود.
از اینجا قیاس نکنید که من قصد دروغگویی در مسائل دیگر دارم. وضع غمانگیز و حیرتآور من که با تصورات خودم در این راه دراز آمدم امروز آشکار میشود. تضاد شدید روحیات من با واقعیت مسلط است که در دست کیانوری بود و من به عمق وحشتناک این تضاد (که برای من شرمآور است) با درد روحی بزرگی پی میبرم و تمنا دارم شما هم به آن توجه کنید. این است سرگذشت من داخل حزب از آغاز تا امروز که دیگر مردی خُردشده هستم.
دوران جدید رهبری کیانوری، حزب نه فقط نتوانست خود را توجیه کند و نجات یابد، بلکه تراژدیهای آلودهی سابق با عظمت وحشتناکی تجدید شده و منجر به خردشدن سرنوشت صدها و صدها افراد بیگناه شد که هیچ قصدی جز خدمت به یک ایدهآل حزب نداشتند. جاهطلبی رفیق کیانوری نه فقط آنها، نه فقط من، بلکه دیگر اعضاء هیئت سیاسی را بر اساس اعتماد،بر اساس اعتقاد، بدنبال ماجرا کشاند و خود کیانوری هم بدنبال تعهدات خود رفته و آنها را روی حسابهای مقامپرستانه و امتیازجویانه خود و نه روی صرفا اعتقادات خود پذیرفته بود. البته تنها گناهکار دانستن کیانوری درست نیست. به هرجهت همه ما اینطور یا آنطور با او همکاری کردیم. قصد نیک داشتیم یا نه، آن ربطی به یک روند قضائی ندارد. اروپائیها میگویند جهنم را با نیتها و قصدهای نیک فرش کردهاند. لذا من حزب توده را ورشکست میدانم. در این ورشکستگی، ما افراد رهبری شریک هستیم و مسئولیم. ما یک وضع ننگین نه تنها برای حزب، بلکه برای سراسر جنبش سوسیالیستی جهانی بوجود آوردیم. گناه ما از این جهت باز هم عظیمتر میشود و به همین جهت، محلّی برای توجیهگری باقی نمیماند. بنظرم ما افراد رهبری حزب، به عنوان مقصر اصلی باید مورد مجازات شدید قرار گیریم ولی نسبت به افراد حزبی که بدنبال باور خود رفتهاند باید برخورد شفقتآمیز داشت و به آنها امکان داد زندگی ویرانشده خود را تجدید کنند. من به نوبهی خود از تکه سرنوشت رقتباری که گذراندم خود را مقصر میدانم و از این همه ناروائیها و خیانتها شرمندهام و برای خود خواستار اشد مجازات هستم. مرگ برای من در این شرایط بیآبرو، نجاتی است و خاتمهای است به خواب وحشتناک غمانگیز در رهبری حزب توده ایران.
امید است این نوشته که با سوز دل نگارش یافت، وضع مرا برای شما و صداقت مرا روشن کند. با درود و احترام هر سوالی که بشود طبیعی است که پاسخ خواهم داد. احسان طبری خرداد ۱۳۶۳- زندان
از بدی خط که ناشی از ناسالمبودن دست و قدرت کار آن است پوزش میخواهم.ط
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook