پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Thursday 9th May 2024

 

 

دکتر علی شریعتی و آوف‌هِبونگ Aufhebung
این مطلب هنوز کامل نیست 

 
 
 معمولاً نوشته‌ها، گفتارها و استدلال‌هایی که بر حفظ وضع موجود تأکید می‌کنند، ضدانقلابی و غیردموکراتیک شمرده می‌شوند، ولی ممکن است شایان توجه و تأّمل هم باشند. خطابه انقلاب نیز همیشه با پویایی و کمال همراه نیست. یعنی همۀ کسانی که وضع موجود را قبول ندارند و بر حفظ آن تاکید نمی‌کنند، لزوماً دموکرات نیستند. مهم این است که با چه باورها و خواست‌هایی به دنبال تغییر وضع موجود هستیم، خواست تحول و تغییر در صورتی دموکراتیک است که مقصد آن نیز روشن باشد. تجربه‌های دردناک نشان داد هر نوع تغییری که با تجدد ستیزی و رهبر پرستی و سلطنت‌طلبی و ضدّیت با ارزش‌های جهان شمول (آزادی عقیده، آزادی خلاقیت که آزادی بیان پرنوی از آن است، حقوق بشر و حقوق مدنی) همراه باشد، به فاجعه می‌انجامد، هر اسمی که می‌خواهد داشته باشد.

سلام بر شما خانم‌ها و آقایان محترم. 
این بحث به دکتر علی شریعتی که مقوله فلسفی «آوف‌هِبونگ» Aufhebung را معنای تازه بخشید، می‌پردازد. آوف‌هِبونگ ﻣﻔﻬﻮم ﻣﺮﮐﺰی دﯾﺎﻟﮑﺘﯿﮏ ﻫﮕﻠﯽ و اشاره به یکی از کلمات فلسفی او است. کهنه را نفی‌کردن و طرح نو درانداختن است. کهنه را نفی کردن اما نه آنچنان که جنبه‌های مثبتش گم و گور و حذف شود. پس زدن و در عین حال برکشیدن و کشف پیوندی دیگر و پیچیده‌تر است که در آن تنش تضاد، انگیزه پیشرفت ‌شود. در واقع آنچه از میان برداشته می‌شود، هیچ‌ و نابود نشده، بلکه تبدیل می‌شود. در لابلای بحث به این موضوع برمی‌گردیم.
...
درآغاز یادآور شوم که ۲۹ خرداد ۱۳۹۱ در برنامه افق صدای آمریکا، آقای دکتر عباس میلانی که آگاهانه و مختارانه در زندان شاه به ستمگران لبیک گفت، و متن ۱۲ صفحه‌ای ستایش نامه ایشان از «سر دودمان پهلوی و قهرمانی‌های شاهنشاه آریامهر» در خاطره زندانیان سیاسی باقی است [روزنامه کیهان شمارۀ ۱۰۱۳۵، ۲۳ فروردین ۱۳۵۶] ــ علیه دکتر شریعتی، کیفرخواستی طولانی صادر نمود و با تکرار ادعاهای عالیجناب پرویز ثابتی (مدیر کل اداره سوم ساواک) و آقایان سید حسین نصر و جلال متینی و آخوند سید حمید روحانی و...، تا توانست فرافکنی نمود. اینکه ایشان مدیر مطالعات ایران در دانشگاه استفورد است و کتب خوبی چون «معمای شاه» و هویدا را نوشته، نسبت‌های ناروا و «حیله‌های تیره اندر داوری» را توجیه نمی‌کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مضمون سخنان دکتر شریعتی را دیگران هم پیشتر گفته بودند. پس چه رازی بود که بسیاری، علی رغم کیفرخواست آخوندهای عمامه‌دار و بی عمامه، او را از خودشان دانسته و دوست داشتند؟ و چرا هم اینک نیز که برخی بازجویی‌های آن مرد دلیر و دردمند منتشر شده، مرگ طبیعی‌اش، مُسجّل گشته، این یا آن ایراد کتابش برجسته شده و خیلی‌ها بدون آنکه از مضمون کتاب امت و امامت و نیز مقدمه‌ای که به زبان فرانسه بر کتاب سرود جهشها (اثر محمد رضا حکیمی) نوشت، مطلع باشند، وی را کارگزار روحانیت معرفی می‌کنند!!
(با اینهمه) چرا از ذهن مردم ایران پاک نمی‌شود و حتی کارت‌های نوروز امسال و پارسال و هر سال.... سخنان وی را همراه داشت؟ فقط ساواک و آخوندهای مرتجع نبودند که به پر و پای وی پیچیدند، امثال تقی شهرام هم پشت سرش صفحه گذاشتند و مسعود رجوی نیز، «شریعتی زدایی» را در دستور کار قرار داد.
او را کسی که «فقط کار زینبی می‌کرد» و دیدگاهش «مارکس – وبر»ی و مؤیّد استثمار است! معرّفی نمود و بسیار کوشید از تأثیرش بکاهد اما آب در هاوَن کوبیدن بود و فایده نداشت.
در میان مارکسیست‌ها هم، کم نبوده و نیستند که او را «هَوو» پنداشته، دماغ در نمی‌آورند. خیلی‌ها هم به حق، حرفهای درستی دارند و از موضع ترقیخواهی و انقلابی، از وی انتقاد بجا می‌کنند. اما از تاثیر وی بر دل و دماغ مردم ایران کاسته نشده است. اگر کسی در این واقعیت تردید دارد، با کمال ادب و فروتنی بگویم نسبت به جامعه خودمان ذهنی ذهنی است. بیشتر ما جامعه کنونی ایران را نمی‌شناسیم و با خیالات خود و مریدان خود دلخوشیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر شریعتی نه گلی بی خار بود و نه بری از خطا. آن زمان که در حسینیه ارشاد سخنرانی می‌کرد نیز، شنیده می‌شد که دین در حوزه اندیشه و عوالم قلبی و عاطفی مردم ایران جای پا دارد و خواهد داشت، اما آیا او می‌دانست چنانچه دین از حریم خصوصی و نیاز درونی انسان‌ها پایش را به حریم عمومی و صحنه روزانه زندگی و روابط سیاسی، دراز کند به حُقه‌بازی بدَل خواهد شد، رنگ خرافات خواهد گرفت و نظام سیاسی را تحت تاثیر قرار می‌دهد و در آنصورت هیچ خدایی را بنده نیست؟ 
می‌دانم که نمی‌توان از سکویی که امروز ایستاده‌ایم به وقایع دیروز نگاه کنیم. گذشته را نه می‌توان برگرداند و نه می‌توان تغییر داد. آبی‌ست که ریخته و جمع بشو نیست. ولی ما توجه نداشتیم که در جامعه‌ای مثل ایران، حرکت سیاسی بدون تکیه بر حرکتی اجتماعی، فکری، فرهنگی و بدون حرکتی در جهت زیرسؤال بردن ارزشهای متداول و موجود، به جیب کسانی خواهد رفت که دارای پیشینه تاریخی و پایگاه اجتماعی و دارای پروژه سیاسی هستند.
آنزمان، نه دکتر شریعتی و نه هیچکس دیگر، تصور نمی‌کرد رنج و شکنج مردم ستمدیده ایران در آینده مُلاخور شده و باز هم و باز هم با بگیر و ببند روبرو خواهیم شد.
دکتر شریعتی دغدغه آزادی داشت اما او و هیچ‌کس دیگر برتر از سؤال نیست. تطابق تخیل و «امر واقع» را در شماری از آثار ایشان هم می‌توان دید. برای مثال «حسن» و «محبوبه» او، واقعی نبود. چرا؟ چون «حسن آلادپوش و محبوبه متحدین او»، به مسیر دیگری رفتند.
این به کنار، «نامه به سر سید احمدخان» و «گفتگو با گیوز» [اهل توگو!]، همچنین شخصیت «شاندل» و... واقعیت نداشت. یعنی چنین نامه‌ای اصلاً کسی به سر سید احمدخان ننوشته و «میسیو گیوز»‌ی نبوده که [در زندان سیته فرانسه در زیرزمینی از قصرهای قدیمی با فضای باز و تعدادی ستون] با وی گفتگویی صورت گیرد...(...)
در پیامد کشته‌شدن پاتریس لومومبا، دانشجویانی که در پاریس، در برابر سفارت بلژیک تظاهرات کردند (از جمله دکتر شریعتی را) به زندان سیته بردند و وی آنجا با گیوز گفتگو کرد؟ 
در ایل دولا سیته؟ Ile de la Cite در جزیره‌ای وسط رودخانه‌ی سن!؟ کجاست آن گفتگو؟ هیچکس ردّی از گیوز که گویا وزیر فرهنگ توگو شده ندارد.]
...
«شاندل» هم جز خود دکتر شریعتی، کس دیگری نبود. وی بارها (به ویژه در گفتگوهای تنهایی) از شاندل نقل قول می‌آورَد و از «دفترهای سبزش» می‌گوید. یکبار او را فرانسوی تبار و زاده الجزایر معرفی کرده و بار دیگر فرانسوی و تونسی نامیده‌ است! واقعش شاندل به عنوان یک نویسنده اصلاً وجود خارجی نداشت و بیشتر ترجمان خود دکتر شریعتی بود به ویژه که شاندل la chandelle در لغت به معنی شمع است و شمع تخلص خود وی.
...
دکتر شریعتی تحت تاثیر نیکوس کازانتزاکیس هم بود، «کازانتزاکیس»ی که خودش از نیچه و هومر و برگسون و زوربا، و از هجوم ترکان عثمانی به جزیره کرت Κρήτη، تاثیر گرفته بود. در رمان‌های کازانتزاکیس (سرگشته راه حق، برادرکشی، مسیح باز مصلوب و در گزارش به خاک یونان)، «زر و زور و تزویر»، «مذهب علیه مذهب» و «عرفان و عدالت و آزادی» برجسته شده‌ است. مارکس هم در دین و دولت و سرمایه به نوعی به زر و زور و تزویر گوشه زده‌ است.
...
دکتر شریعتی با استبداد زیر پرده دین و با ستم و سرکوب، هیچ میانه نداشت و حکومت روحانیون را برنمی‌تافت، اما توصیفش از امام و رهبر و وَلی در کتاب «امت و امامت» و...به کام مرتجعین خوش آمد.
 
وی در وصیتنامه خودش با اشاره به «تکرار و تقلید و ترجمه» می‌گوید از این سه «ت» همیشه بیزارم. به همان اندازه که از آن دوتای دیگر، تقی‌زاده و تاریخ. 
واقعش حرف او در مورد سیدحسن تقی‌زاده قابل دفاع نیست. همچنین در مورد تاریخ. «تاریخ» حکم آینه دارد هر آینه. تاریخ به مثابه داستان آزادی‌ست و مگر می‌توان از شأن آن کاست؟
اگر با تاریخ آشنا بودیم، سربداران خراسان را به عرش نمی‌بردیم. سربدارانی که وقتی به قدرت رسیدند به صغیر و کبیر رحم نکردند و دشنه را به مصاف دلیل فرستادند. از یازده امیر سربدار، ده تن از آنان در جدال بر سر قدرت و تصفیه‌های درونی به قتل رسیدند. 
اگر با تاریخ آشنا بودیم «زوایای خشن و خونین سربداران را هم چه در جنگ قدرت و چه در آمیختگی دین و دولت و در جاری کردن قوانین شرعی فقهی و کشتار بیرحمانه زنان بینوای تن‌فروش و...» می‌دیدیم.
..
از زاویه ضدیت با ارتجاع و استبداد، می‌توان دکتر شریعتی را نقد کرد. اگر داده‌‌های وی در بازجویی ساواک از درس و تحصیلش دقیق‌تر بیان شده بود، اگر نمی‌گفت که جامعه‌شناسی یا اسطوره‌شناسی خوانده (که نخوانده بود)، و اگر لازم نمی‌دید برای تحقیر بازجویان، به «دو دکترا» اشاره نموده و بزرگنمایی کند، زبان کسانیکه به امتناع انصاف و واقع‌بینی‌ افتاده و در مورد امثال وی بد را بدتر می‌بینند، و به جای تکیه بر محکمات، متشابهات را برجسته می‌کنند، بسته می‌شد.
...
هیچکس دکتر شریعتی را با یک سازمان انقلابی که باید در صحنه عمل هزار و یک تضاد حل کند، عوضی نگرفته و نگفته دیدگاه او منسجمِ منسجم است و مو درزش نمی‌رود، هیچکس وی را بُت نکرده و برخلاف دروغ آقای میلانی کسی نگفته افلاطون ثانی است. او البته بسیار خلاّق بود اما مثل خیلی‌ها از دیگران هم تأثیر گرفته است. در آثار نیکوس کازانتزاکیس نیز تز مذهب علیه مذهب، زر و زور و تزویر و به ویژه عرفان و عدالت و آزادی دیده می‌شود.
- «آری آین چنین بود برادر» نه کنار اهرام مصر، بلکه در حال و هوای دیگری پرداخته شده است. (...)...
- دکتر شریعتی گاه حرفهای خودش را دهان دیگران، دیگرانی که وجود خارجی نداشتند (شاندل و گیوز...) می‌گذاشت.
- حرفهای او آیه نیست و اما و اگر بسیار دارد. گاه، خوب را خوب تر و بد را بدتر می‌دید.
- هیچکس نگفته است که گل بی خار بود. از قضا خودش بیش از همه، یقه خودش را می‌گرفت و بازخواست می‌نمود اما...
اما آن معلم فرهیخته و بزرگوار جدّی‌تر از آن بود که بی حرفی‌هایش را با پُرحرفی جبران کند یا از آنچه نمی‌داند سخن بگوید. دکتر شریعتی قبل از آنکه سخنران باشد، نویسنده بود و قلمش، قلم پاک و دیکته ناپذیرش حرف نداشت و امثال شاهرخ مسکوب هم، بر این نکته انگشت گذاشته‌اند. همین جا بگویم که خیلی‌ها بی‌توجه به این واقعیت که شرط خارجی به اعتبار مبناست که وارد عمل می‌شود انقلاب و وقایع بعد از آن در ایران را به حساب امثال دکتر شریعتی می‌گذارند و تفسیر به رأی می‌کنند. مثل این است که انقلاب بزرگ فرانسه را به گردن امثال «میرابُو» Mirabeau خطیب معروف انقلاب بیاندازیم. انقلاب ۵۷، پی‌آمد طبیعی سرکوب درازمدت جنبش ملی و ممنوع بودن سیاست اعتراضی در چارچوب قانون بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در آغاز اشاره شد که دکتر شریعتی مقوله فلسفی آوف‌هِبونگ Aufhebung را معنای تازه بخشید. اول ببینیم آوف‌هِبونگ چیست.
آوف‌هِبونگ ﻣﻔﻬﻮم ﻣﺮﮐﺰی دﯾﺎﻟﮑﺘﯿﮏ ﻫﮕﻠﯽ و اشاره به یکی از کلمات فلسفی او است. آوف‌هِبونگ کهنه را نفی‌کردن و طرح نو درانداختن است. کهنه را نفی‌کردن اما نه آنچنان که جنبه‌های مثبتش گم و گور و حذف شود. پس‌زدن و در عین حال بَرکشیدن و کشف پیوندی دیگر و پیچیده‌تر است که در آن تنش تضاد، انگیزه پیشرفت ‌شود. در واقع آنچه از میان برداشته می‌شود، هیچ‌ و نابود نشده، بلکه تبدیل می‌شود. آوف‌هِبونگ نوعی قبض و بسط است و می‌توان آنرا نفی، پایندگی، بالندگی، یا خلق یگانگی و هماهنگی و سرانجام نیل به تعالی ترجمه نمود. از آنجا که جهات مثبتِ کهنه در نو حفظ می‌شوند و بقایایی از قبل در آن می‌مانَد، می‌توان گفت آوف‌هِبونگ، برگذشتن، عبور از یک وضع به وضع دیگر و پشت سرگذاشتن وضعیت قبلی است بدون آنکه کل وضع قبلی را رّد کند و کنار بگذارد. آوف‌هِبونگ به ویژه در گفتمان هگل، واژه‌ای چند پهلو و تودار است و برگردان آن در هیچ زبانی معنی غائی نهفته در آن را آنطور که باید و شاید نشان نمی‌دهد.
در انگلیسی Lifting، sublation، abolition
در فرانسوی Abrogation
در روسی Снятие
و در عربی «رفع» و... هیچکدام منظور هگل را نمی‌رساند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای آوف‌هِبونگ دکتر حمید عنایت، واژه «انحلال» را برگزیده است که در آن هم معنای ناپدیدشدن ماده هست و هم معنای انضمام و حفظ آن در ماده دیگر، مثل حّل‌شدن حبّه قند در آب. اما انحلال واژه‌ای عربی است. در ادبیات عرفانی ما «فنا» به معنی عدم محض نیست و نوعی بقا است اما اگر نخواهیم از «فنای ابقایی» که آنهم عربی است استفاده کنیم، با توجه به این نکته که آوف‌هِبونگ به طور توامان واجد هر دو معنای حذف و حفظ، لغو‌کردن و نگه‌داشتن و نفی و اثبات است، «برداشتن» برگردان بهتری برای Aufhebung آوف‌هِبونگ است. فعل «برداشتن» در فارسی، حفظ‌کردن و نگاه‌داشتن و ارتقا دادن به سطح بالاتر و نیز لغو کردن همه را معنا می‌دهد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کارل مارکس در نقد هگل و فویرباخ در متن «نظریه بیگانگی» به آوف‌هِبونگ اشاره نموده و ادعا می‌کند مفهوم آوف‌هِبونگ هگل را درک کرده و آن را فراتر از نقطه نظر وی برده است. مارکس در «نقد دیالکتیک هگل»، با اشاره این نکته که هگل به خودآفرینی آدمی به عنوان یک فرآیند پی برده است، تأکید می‌کند که رابطه حقیقی و فعال آدمی با خویشتن تنها به این دلیل ممکن است که آدمی عملا تمام توانایی‌های نوع خویش را تولید می‌کند و این امر فقط به مدد فعالیت جمعی انسان‌ها و در نتیجه تاریخ امکان پذیر است. مارکس می‌گوید فرایند آوف‌هِبونگ باید یک حامل یا سوژه داشته باشد، اما هگل به جای نام بردن از انسان زنده، سوژه فلسفه‌اش را «خود آگاهی» نامیده است و هنگامی که سوژه صرفاً خود آگاهی قلمداد شود، فرآیند آوف‌هِبونگ فقط در قلمرو دانش و در «ظاهر» صورت می‌گیرد و بیگانگی، در زندگی روزمره باقی خواهد ماند. به نظر مارکس چون فرایند آوف‌هِبونگ، حامل و سوژه عینی ندارد، بیگانگی در زندگی بالفعل انسان‌ها باقی می‌ماند و از همین رو است که هگل در فلسفه حق Philosophy of Right با دولت پروس سازش می‌کند و در تضاد بین خرد و واقعیت گیر می‌کند. مارکس با دگرگون‌کردن مفهوم آوف‌هِبونگ، به درک جدیدی از رابطه زندگی کردن و اندیشیدن می‌رسد. از دیدگاه وی اگرچه دستیابی به قلمرو آزادی به معنی محو‌کردن قلمرو نیاز نیست اما انسان می‌تواند از قلمرو نیاز فراتر و فراتر رود. انسان‌ها فقط «موجوداتی طبیعی» نیستند که وجود خود را در رابطه با نیازهای بلاواسطه خویش تثبیت کنند. موجوداتی نوعی هستند که وجود خود را در رابطه با فرآیند شکل گرفتن خویش یعنی در رابطه با تاریخ تثبیت می‌کنند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آوف‌هِبونگ، البته درجازدن و چسبیدن به کهنگی و خوگرفتن با آن نیست، اما سربه نیست کردن آنچه کهنه می‌نامیم نیز، نیست. برکشیدن و ارتقاء آن است. برای مثال اگر نظم و نظام بورژوایی را برنمی‌تابیم و آنرا کهنه می‌بینیم، نمی‌توانیم منکر «دولت قانون» هم بشویم و آنرا با فرمالیسم نظام حقوقی بورژوائی یکی بگیریم. نمی‌توان با دستاوردهای جامعه بورژوائی سیخکی برخورد نمود. حساب دستاوردهای مختص نظام بورژوائی از دستاوردهای مختص پیشرفت بشری جدا است. نمی‌توانیم زیرآب همه چیز را بزنیم. نباید کنترل قضائی مجدد پرونده‌های اداری و جدائی اختیارات حزبی و دولتی را هم به نظام‌های وابسته نسبت دهیم. نمی‌توانیم منکر تفکیک قوا بشویم چون ستمگران هم به آن تن داده یا لوث کرده اند. منابع فرهنگی هر جامعه‌ای نیز اینگونه است، نباید از بیخ منکر آن شد و زیرآبش را زد چون مرتجعین نیز هوای آنرا دارند. دکتر علی شریعتی که به «استخراج و تصفیه منابع فرهنگی» باور داشت، چون مقنی دلسوخته‌ای که در عمق تاریک آبگون خشک شده قنات کلنک می‌زند تا به سرچشمه آب برسد، مقوله فلسفی آوف‌هِبونگ را معنای تازه‌ای بخشید. او نه تنها صمیمی و صادق بود، جامعه خودش را هم می‌شناخت و می‌دانست نادیده گرفتن نیروی دین در یک جامعه دینی، خود گول زدن است. او که دغدغه‌اش آزادی بود و نه دین، عنصر تاریخیت را وارد فهم دین کرد و گفت محمد و علی نیز مافوق انسان نبودند، آنها نیز زیر سقف تاریخ و روی خاک طبیعت زندگی می‌کردند. نشان داد فقه سنتی، ایستا و میرا است. مسئله‌ای حل نمی‌کند، بعلاوه فقه، همه دین نیست. او ذهنی نبود. کهنه را نفی‌کرد اما نه آنچنان که جنبه‌های مثبتش گم و گور و حذف شود. یقین داشت پس‌زدن و در عین حال برکشیدن، به کشف پیوندی دیگر و پیچیده‌تر می‌رسد که در آن تنش تضاد، انگیزه پیشرفت می‌شود. درواقع به مضمون و جوهر آوف‌هِبونگ توجه داشت. قرآئت‌های تازه از متن را باب کرد و چشمان بسیاری را گشود. ناپرهیزی او البته به مذاق مرتجعین و کسانیکه دوست دارند تنها قرائت مرتجعین ملاک و میزان دین باشد، خوش نمی‌آمد و خوش نمی‌آید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در زندان شاه فردی که می‌گفت از «جهل اسلام» به «علم مارکسیسم» رسیده است، از نوآوری امثال شریعتی، کُفری بود و می‌گفت: اسلام یعنی آنچه همین حجت‌الاسلام فاکر و معادیخواه می‌گوید که کافر نجس است و... قرائت‌های تازه دیگه چی چیه؟... آن دوست به موسیقی علاقه داشت و پیشتر با هم از «ژولیت گره کو» Juliette Greco خواننده خوش صدا و خوش سیمای فرانسوی تعریف کرده بودیم. به او گفتم «ژولیت گره کو» در ترانه «La valse des Si» نزدیک به ۳۰ قرائت مختلف از «اگر» دارد. ۳۰ مرتیه به اشکال گوناگون، Si را خوانده که همه هم با یکدیگر متفاوتند. چرا آن کار نوآوری است اما عبور از خطابه ارتجاع و گفتمان ایستا و میرای آن مجاز نیست؟ چرا شما دوست دارید نگاه همه مثل «محقق کرکی» و «شیخ احمد کافی»...باشد؟ چرا من نوعی نباید در روایتهای امثل طبری از داستان بنی‌قریظه تردید کنم؟... بگذریم...
برگردیم به کیفرخواست آقای دکتر عباس ملک زاده میلانی.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بر خلاف کیفرخواست آقای میلانی که «جوهر اساسی فکر شریعتی اساساً چیزی متفاوت از ولایت فقیه نیست.»، دکتر شریعتی می‌گفت: آزادی انسانی را تا آنجا حرمت نهیم که مخالف را و حتی دشمن فکری خویش را به خاطر تقدس آزادی، تحمل کنیم. و تنها به خاطر اینکه می‌توانیم، او را از آزادی تجلی اندیشه‌ی خویش و انتخاب خویش، با زور، باز نداریم. و به نام مقدس‌ترین اصول، مقدس‌ترین اصل را که آزادی رشد انسان از طریق تنوع اندیشه‌ها و تنوع انتخاب‌ها و آزادی خلق و آزادی تفکر و تحقیق و انتخاب است، با روش‌های پلیسی و فاشیستی پایمال نکنیم، زیرا هنگامی که «دیکتاتوری» غالب است، احتمال اینکه عدالتی در جریان باشد، باوری خطرناک و فریبنده است و هنگامی که «سرمایه‌داری» حاکم است، ایمان به دموکراسی و آزادی انسان یک ساده‌لوحی است. و اگر به تکامل نوعی انسان اعتقاد داریم، کمترین خدشه به آزادی فکری آدمی و کمترین بی‌تابی در برابر تحمل تنوع اندیشه‌ها و ابتکارها یک فاجعه است...
بر خلاف کیفرخواست آقای میلانی که «شریعتی در مقام ولایت ایستاده و می‌گوید مردم حق ندارند. مردم شعور ندارند»، وی ستمدیدگان را علیه دستگاه طالم بی شعور برانگیخت و به مردم عمیقاً احترام می‌گذاشت.
آقای میلانی که به جای معارضه با رژیم آخوندپرور شاه مداّحی رژیم سلطنتی را کرد تا از زندان آزاد شود، به دکتر شریعتی که عمری با دستگاه ستم و روحانیون مرتجع درافتاد می‌گوید: «به چه حقی تو حق منو برای انتخاب میگیری؟ به چه حقی تو حق هموطنان مرا برای انتحاب میگیری؟»
بر خلاف کیفرخواست آقای میلانی که «شریعتی دانشجوی اول مُستّحق بورس را از گرفتن بورس محروم می‌کند تا خودش با بورس دولتی برود»، او با دَغل و دروغ میانه‌ای نداشت و اگر به جای مدرک دکترا، کلاس اکابر هم رفته بود، مردم او را دوست داشتند. چون نه به آنان پشت کرد و نه دروغ گفت. بر خلاف کیفرخواست آقای میلانی که «شریعتی قبل از زندان هم آدم افسرده‌ای بود»، شور و ایستادگی آن آموزگار مهربان و هوشیار هنوز هم در خاطره‌ها باقی است و نوکران ارتجاع و استعمار اگرچه بیش از۴۰ سال است پشت سرش صفحه می‌گذارند و هرکدام به نوعی مزّه می‌ریزند نتوانستند و نمی‌توانند از محبوبیت وی بکاهند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی برخی آگاهانه سوراخ دعا را گم می‌کنند و عملکرد استبداد زیر پرده دین را به حساب امثال او می‌گذارند، من بی اختیار به یاد انقلاب کبیر فرانسه می‌افتم. پس از بگیر و ببندهای «روبسپیر» و اعدام امثال «دانتون» و به ویژه بعد که نظایر ناپلئون بناپارت، رنج و شکنج انقلابیون را به جنگ افروزی آلودند برخی به جّد و طنز می‌گفتند: خوردم زمین تقصیر ولتر بود. افتادم توی جوب تقصیر روسو بود.
پانویس
هستی آبستن نیستی است
دیالکتیک dialectic واقعّیتِ در حرکت و علمِ قوانینِ عمومی است که بر گسترش و تکامل طبیعت و جامعه و فکر حاکم است. نظریه‌ای است در باره‌ی سرشتِ منطق، ساخت‌ها و تکامل جهان که بر خلاف پندار رایج، بعد از کانت ابداع نشده، بلکه پیشینه‌اش به یونان باستان و به طور مشخص به نظریات سقراط باز می‌گردد. برخی آغاز دیالکتیک را به یوهان فیشته در قرن ۱۸ میلادی نسبت می‌دهند. برای هگلدیالکتیک ساختار پیشرفت تاریخی و همچنین متدی برای تفسیر بود. مارکس آنرا درزمینه‌های تقریباً متفاوتی به کار می‌برد.
منطق دیالکتیکی، تناقض‌ها را تصادمات ثمربخش می‌انگارد که ممکن است از طریق ترکیب (سنتز) حقیقتی برتر بدست دهد. هگل تصریح می‌کند تز و آنتی تز لزوماً همدیگر را از بین نمی‌برند. می‌توانند یکدیگر را تغذیه نموده و سنتز حاصل از آنها نیز عوامل موثر تز و آنتی‌تز را به صورت غالب و مغلوب در خود برجسته کند. اولین سه‌پایهٔ فلسفهٔ هگل، «هستی، نیستی، گردیدن» است. هگل از هستی آغاز می‌کند و می‌گوید هستی نخستین مفهومی است که ذهن قبول می‌کند و می‌تواند پایهٔ مناسبی برای آغاز فلسفه باشد. اما هستی در خود مفهوم متضاد خودش یعنی نیستی را هم در بر دارد. بر هستی غبار نیستی می‌نشیند و نیستی آبستن هستی می‌شود. این گذر از هستی به نیستی، به گردیدن (به شدن) می‌انجامد. هگل در شرح دیالکتیک که تز، آنتی‌تز، و ارتفاع آنها در سنتز را شامل می‌شود و بیان این نکته که ﻫﺮ واﻗﻌﻴﺖ ﻛﺎرآیی‌اش را از ﺗﻀﺎدﻫﺎیی ﺑﻴﺮون ﻣﻲﻛﺸﺪ ﻛﻪ ﺑﺮ آﻧﻬﺎ ﻣﺘﻜﻲ اﺳﺖ، آوف هَبونگ را به کار برده‌است.
... 
حکومتِ مذهبی
● حکومتِ مذهبی، رژیمی است که، در آن، به جای رجالِ سیاسی، رجالِ مذهبی (روحانی) مقاماتِ سیاسی و دولتی را اشغال می‌کنند، و به عبارتِ دیگر، حکومتِ مذهبی یعنی حکومتِ روحانیون بر ملت. آثارِ طبیعی‌ی چنین حکومتی، یکی، استبداد است، زیرا، روحانی، خود را، جانشینِ خدا، و مجری‌ی اوامرِ او در زمین، می‌داند، و در چنین صورتی، مردم، حقِ اظهارِ نظر و انتقاد و مخالفتِ با او را، ندارند.
● یک زعیمِ روحانی، خود را، به خودی‌ی خود، زعیم می‌داند، به اعتبارِ این که روحانی است و عالمِ دین، نه به اعتبارِ رای و نظر و تصویبِ جمهورِ مردم. بنابراین، یک حاکمِ غیرِ مسئول است، و این، مادرِ استبداد و دیکتاتوری‌ی فردی است. و چون خود را سایه و نماینده‌ی خدا می‌داند، بر جان و مال و ناموسِ همه مسلط است، و در هیچ گونه ستم و تجاوزی، تردید به خود راه نمی‌دهد، بلکه، رضای خدا را در آن می‌پندارد.
● گذشته از آن، برای مخالفان، برای پیروانِ مذاهبِ دیگر، حتی حقِ حیات نیز قائل نیست. آن‌ها را مغضوبِ خدا، گمراه، نجس، و دشمنِ راهِ دین و حق می‌شمارد، و هرگونه ظلمی را، نسبت به آنان، عدلِ خدایی تلقی می‌کند. خلاصه، حکومتِ مذهبی، همان است که، در قرونِ وسطی، کشیشان داشتند، و ویکتور هوگو آن را به دقت ترسیم کرده است...
مجموعه آثار ۲۲ / مذهب علیه مذهب / ص ۲۰۶
...
دکتر شریعتی در سال ۱۳۳۱ به دلیل شرکت در تظاهرات خیابانی علیه حکومت موقت قوام السلطنه، زمان کوتاهی بازداشت شد. چند سال بعد نیز (۱۳۳۶) به همراه ۱۶ نفر از اعضای نهضت مقاومت ملی به زندان افتاد. زمانیکه «محمدعلی درخشی علاف آرشام» رئیس ساواک خراسان بود. سال ۱۳۴۳ هم در بازگشت به ایران، لب مرز دستگیر و راهی زندان قزل قلعه شد و آخرین بار تیرماه ۱۳۵۲ بود که ذکرش رفت. به مدت ۱۸ ماه انفرادی بود تا شب عید سال ۵۴ 
دکتر علی شریعتی در بازجویی‌اش نوشته‌است: «از تملق و ترس و تلّون همواره بدورم، صداقت و صمیمیت و صراحت را در زندگی برگزیده‌ام و امیدوارم بر همین بمانم و بمیرم... 
من یک عنصر جبون و سست نیستم که اگر به کاری یا راهی جدا معتقد باشم بخاطر حفظ منافع شخصی و شغل و حقوقم از ابراز عقیده‌ام بهراسم...» 
... 
دوستان دانشور و فرهنگ‌ورز، شخصیت دکتر شریعتی را از تک تک ارزش‌ها و ضدارزشهایی که در گفتار و نوشتار و عملش نشان داده و همه مثل ظروف مرتبطه، بهم ربط دارند نیز، می‌توان شناخت. مرتجعین با مُثله‌‌کردن آثار و بازجویی‌های وی و تفسیر به رأی آن، خیلی زور زدند بر مضمون و جوهر کلام او گرد و خاک بنشانند اما آب در هاون کوبیدند و خشت بر دریا زدند. شور و ایستادگی آن آموزگار دردمند و خردمند در خاطره‌ها باقی است.
...

Juliette Greco - La valse des Si

http://www.youtube.com/watch?v=XdikU8MQDrU

 
 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 
 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook