پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ / Thursday 9th May 2024

 

 

اسیرکُشی سال ۶۷، و کمی بیش از آن

 


 

? در مورد وقایع اتفاقیه مرداد و شهریور سال ۶۷، که مسؤولیت آیت‌الله خمینی در آن تردید برنمی‌دارد، من در نوشته‌ها و ویدئوهای خودم، بجای کشتار یا قتل عام، «اسیرکُشی» را بکار می‌برم که در هر آیینی کاری است پلید. حتی در تاریخ اساطیری؛ وقتی تورانیان از ایرانیان شکست می‌خورند، کیکاوس خواهان قتل اسیران تورانی است اما سیاوش حاضر به اسیرکُشی نمی‌شود. اَغریرَث شاهزادهٔ توران و پسر پشنگ هم برخلاف دستور برادرش افراسیاب (که برده گنج و دینار شده)، اسیران را نمی‌کُشد و جانش را بهمین دلیل، از دست می‌دهد.
همی مردمی نزد او خوار شد - دلش بردهٔ گنج و دینار شد
ز کینه به اغریرث پُرخرد - نه آن کرد کز مردمی در خورد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بله، اسیرکُشی در هر دین و آیینی کاری است پلید، و این را ازقضا امثال نیری و دیگر قاتلین زندانیان سیاسی می‌دانند. علاوه بر تنظیم رابطه علی‌بن‌ابیطالب، با امثال ابن ملجم و آنچه در جنگ نهروان گذشت، گفتمان لمعه دمشقیه، الذریعه الی اصول الشریعه، مسالک الافهام شهید ثانی، العروة الوثقی فیما تعم به البلوی، طبقات الکبری و جواهرالکلام فی شرح شرایع الاسلام... هم تأئید می‌کند. آری، اسیرکُشی در هر دین و آیینی کاری است پلید. جوهر و مضمون کنوانسیون ژنو هم آن را به چالش می‌گیرد.
اضافه کنم که قتل‌عام، هر دو واژه‌اش (قتل و عام) عربی است. بماند که معادل آن Massacre (مَسِکر)، در محافل حقوقی با اما و اگر روبرو شده، که شرحش در اینجا نمی‌گنجد. «کشتار» هم بیشتر توصیفی و پت و پهن است. گرچه در پارسی سره، بجای اسیر، بردَج، بنده و دستگیر و گرفتار و دردام آمده، اما بیشتر شعرای ایران (خاقانی، سعدی، ناصر خسرو، انوری، منوچهری، خیام، حافظ و فردوسی (در شاهنامه) بارها به واژه اسیر اشاره کرده‌اند...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? چرا روشنفکران (آنطور که باید و شاید) به اسیرکشی سال ۶۷، واکنش نشان ندادند و می‌توان گفت سکوت کردند؟
ج: برای اینکه امری [موضوعی] جزئیت خودش را رها کند و به کلیت برسد و وارد حافظه جمعی و فرهنگ مردم بشود می‌بایست بیان هنری – ادبی پیدا کند. آری، در این مورد نه اعلامیه و بیانیه جمعی داده شد و نه آن واقعه آنچنان که شایسته آن بود در آثار ادبی و هنری – آثار خلاقه مثل شعر و داستان و نمایشنامه و... بازتاب یافت. امثال احمد شاملو و هوشنگ گلشیری و محمود دولت‌آبادی و... در این مورد اثر خلاقه‌ای ندارند. تابلوی زیبای «اکبر بهکلام» و نقاشی‌های سودابه اردوان که در کتاب او «یادنگاره‌های زندان» ثبت شده، استثناء است. گویا قصه‌ای از امیرحسین چهلتن، نمایشگاهی از نقاشی‌های سعید شهلاپور (نمایشگاه استخوان)، چند مستند، ازجمله «شاهدان چشم ‌بند زده» (ناصر رحمانی نژاد ـ رضا علامه زاده)، «درختی که به یاد می‌آورد» (مسعود رئوف)، «گلزار خاوران» (دلناز آبادی) و «از این فریاد تا آن فریاد» (پانته‌آ بهرامی)... گوشه‌ای به واقعه زده‌، همچنین ترانه تلنگر (از آلبوم راه من) که «اردلان سرفراز» سروده، و داریوش خوانده‌است و... موارد زیر را هم می‌توان افزود: فیلم مستند «سرگذشتهای ناتمام» روایت خانواده‌های اعدامیان تابستان ۶۷ که توسط بنیاد برومند تهیه شده‌است. مستند رؤیای آزادی - روایت زنان زندانی در دههٔ ۶۰، مستند «آن‌ها که گفتند نه» که نیما سروستانی، ساخته‌است.
...
برای نمونه به داستان ویلهلم تل، قهرمان اسطوره‌ای سوییس در قرن چهاردهم، که جانب ستمدیدگان را گرفت و با رفتار خویش مردم را به مقاومت در برابر متجاوزین ترغیب نمود. توجه کنیم. رنجها و مقاومت وی در دورانی که دودمان هابسبورگ (یکی از مهم‌ترین دودمانهای پادشاهی در اروپا) ان منطقه را زیر تسلط خود درآورد، با آثار نویسندگان و هنرمندان وارد حافظه جمعی و فرهنگ مردم سوئیس شد. ویلهم تل قهرمان ملی حماسه‌های سوییس برای دفاع از روستائیان در مقابل نظام فئودالی زمانه خویش ایستاد و امثال گوته، شیللر، ماکس فریش، و «آلفونسو یاستر» نویسنده و نمایشنامه‌نویس سوئیسی از او نوشتند. چارلی چاپلین هم در فیلم سیرک به نوعی از او یاد کرده‌است. کتاب ویلهلم تل که شیلر نوشت، بر بسیاری تأثیر گذاشت و انقلابیون فرانسه از آن الهام گرفتند. اثر شیللر یکی از زیباترین جلوه‌های حق جوئی و آزادی‌خواهی درادبیات است، صحنه‌ای از زندگی ملت آزاده ای است که به زنجیر اسارت بیگانه دچار شده اما روح سرکش و طوفانی‌اش به این یوغ گردن نمی‌نهند و می‌خواهد آزاد باشد. بتهوون نیز عاشق چامه‌های شیلر (در مورد ویلهم تل) بود. سالوادور دالی او را به تصویر کشیده و جواکینو روسینی، برای او آهنگ زیبایی ساخته‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ازجمله دلائلی که چنین چیزی روی نداد (یعنی واکنش روشنفکران را به‌دنبال نداشت)، اقتدار ترس و فضای رُعب و وحشت بود و نیز عمقِ فاجعه که برای بسیاری کسان اصلاً باورکردنی نبود. اطلاع رسانی کافی و دقیق نیز صورت نگرفته بود که این هم به استبداد حکومت ربط پیدا می‌کند. فراموش نکنیم که در سال ۶۰ اپوزیسیون ایران و روشنفکران با ضربات هولناکی روبرو شدند که فقط نظامی نبود. سیاسی ایدئولوژیک هم بود. نظام ارزشی روشنفکران نیز دگرگون شده و این تغییر نظام ارزشی سبب شده بود برخی از آرمانها تضعیف شود. برای پاسخ به این پرسش که چرا به قتل‌عام سال ۶۷ روشنفکران واکنش نشان ندادند، باید آمارهای دروغ در مورد تعداد اعدام‌شدگان را هم افزود. آمارهای غیرواقعی، اصل واقعه را خدشه‌دار کرده‌است. نکات دیگری را هم می‌توان گفت که از آن می‌گذرم.(...)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ازیاد نبریم که قتل‌عام سال ۶۷ در گرد و غبار پذیرش قطعنامه ۵۹۸، پایان جنگ ۸ ساله، پایان بمباران شهرها، رهایی بیش از ۴۰ هزار اسیر جنگی که در عراق بودند، و در اوج تلاطم اقتصادی در جامعه روی داد. بگذریم که برای نویسندگان، شاعران و هنرمندان، همدردی و همبستگی با زندانیان اعدام شده، به تنهایی کافی نیست. می‌بایست بتواند با بخشی از آن واقعه یا شخصی مربوط به آن، «هم ذات پنداری» کند و غرق آن واقعه باشد. تنها در اینصورت قادر است آن را با یک اثر ادبی یا هنری به تصویر کشد. چون با هم ذات‌پنداری، آن واقعه را این همانی کرده و برایش درونی می‌شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مثالی بزنم. در تابلوی فرانسیسکو گویا: «تیرباران در کوه پرینسیپه پیو» The third of May 1808 in Madrid آسمان، بر فراز کلیسا، تیره و تار است و این خیلی معنا دارد. منظورم تابلوی سوم ماه مه ۱۸۰۸ است که تیرباران شهروندان مادریدی را توسط سربازان امپراطوری فرانسه در خلال سال‌های اشغال اسپانیا به تصویر کشیده، در این تابلو، آسمان، بر فراز کلیسا، تیره و تار است. در تابلوی مزبور، مردی که با پیراهن سفید و شلوار زردرنگ در میان محکومین قرار گرفته‌ تا حدودی به خود «گویا» شباهت دارد. شکل قرارگرفتن دستهای مردی که تا چند لحظه دیگر تیرباران می‌شود، پر از حرف است. او، با دستهای خودش که به شکل عدد هفت بالا گرفته، ندای پیروزی سر می‌دهد. Viva...Victory...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به تابلوی زیر این مطلب نگاه کنید. نفر قبلی که با گلوله کشته شده‌ نیز با همان ترکیب روی زمین افتاده‌‌است. در میان محکومین، راهبی با سری تراشیده دیده می‌شود که دستانش را برای دعا کردن در هم گره زده‌است اما به جای این که دستان وی به سمت آسمان نشانه رود، به زمین نگاه می‌کند.
نگاه سنگین راهب به زمین و نحوه قرار گرفتن دستان در هم گره خورده‌اش، بیشتر متوجه ردیف سربازان برای بخشش است تا خدای حی و لایزال.
در پشت راهب، مشتی گره کرده دیده می‌شود که در میانه راه برای بالا رفتن قرار دارد. نگاه مرد صاحب مشت، خالی از هرگونه حس امید است و اینگونه به نظر می‌آید که وی بالا بردن مشتش را، به نشانه اندک مقاومت در مقابل تصمیم این جلادان، کاری عبث و بیهوده می‌داند و در نهایت مردی که دستانش را طوری قرار داده‌است تا حایل صورتش و گلوله‌ها شود، به خوبی مرگ و ترس از آن را نشان می‌دهد.فرانسیسکو گویا، چهره نفر اصلی تابلوی شهیدان را شبیه به چهره خودش کشیده‌ و نوعی هم‌ذات پنداری کرده‌است. برای همین، توانسته این اثر زیبا را بیآفریند.
او درواقع در درون خویش شهیدان راه آزادی و کسانی را که در دم مرگ نیز با شور و نشاط‌شان از پیروزی حرف می‌زنند ــ می‌ستاید و خود را بخشی از واقعه می‌داند و گویی خودش تیرباران می‌شود... 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
در اسیرکُشی سال ۶۷، فرایند قتل‌ها با حکم آیت‌الله خمینی و دو متن منسوب به ایشان آغاز می‌شود.
✅ اینکه دو متن مورد استناد، در مجموعه آثار وی، همچنین در صحیفه نور و... دیده نمی‌شود،
✅ اینکه دفتر حفظ و نشر آثار ایشان نیز در مورد اصالت آنها نظری نداده‌است،
✅ و اینکه اعضای هیئت مرگ، دیدار با آیت‌الله منتظری و مضمون جلسه ۲۴ مرداد ۶۷ با ایشان درباره جلوگیری از اعدام‌ها را به جای اینکه به اطلاع آیت‌الله خمینی برسانند، به احمد خمینی گفته‌اند و وی قاتلین را به ادامه کار سوق داده ــ واقعیت را تغییر نمی‌دهد. کدام واقعیت؟
مسؤولیت آیت‌الله خمینی در آن واقعه هولناک تردید برنمی‌دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقای احمد منتظری (فرزند آیت‌الله منتظری) گفته‌ و در کلاب هاوس هم می‌گویند:
▬ آیت‌الله خمینی در وصیتنامه خودشان نوشته چیزی از من نیست مگر این که با خط و امضای خودم باشد آنهم به تصدیق کارشناسان.
▬ حکم اعدام‌های ۶۷ به خط آیت‌الله خمینی نیست، به خط احمد آقا پسرشان است.
▬ سال ۶۷، پس از آن که آن اعدام‌ها صورت گرفت، پدرم دو تا نامه نوشتند به امام، و تصریح کردند که چند هزارنفر در چند روز اعدام شده‌است‌.
می‌بینیم هیچ جوابی از طرف ایشان نیامد. شخصیت آیت‌الله خمینی جوری نبود که بنشیند و تحمل کند که چنین نسبتی به وی داده شود و احساس کند که خلاف واقع است و سکوت کند.
▬ [امام] در نامه معروف ۶ فروردین به آیت‌الله منتظری، می‌نویسد «تعداد بسیار معدودی از اعدام‌شدگان را، شما به آلاف الوف رساندید.» این یعنی چه؟ یعنی در گزارشی که به آیت‌الله خمینی داده‌اند و ایشان هم باورش شده، [اعدام شدگان] تعداد بسیار معدودی بوده‌اند. تعداد بسیار معدود یعنی ده نفر، دوازده نفر ! ( صدا و صحبتهای آقای احمد منتظری را دارم)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی هیئت چهارنفره پس از آن جلسه‌ای که فایلش پخش شد، بار دیگر با آیت‌الله منتظری ملاقات می‌کنند، ایشان شدیداً به آنها اعتراض می‌کند که چرا مسئله‌ای با این اهمیت را، من گفتم بروید با آقای خمینی صحبت کنید، شما رفتید و با پسرشان صحبت کردید؟
سپس؛ آقای احمد منتظری نتیجه می‌گیرد این‌ها همه، شاهد بر این است که حکم [حکم اعدام‌های ۶۷] بدون نظر آیت‌الله خمینی بوده‌است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در گفتمان فقه سنتی گاهی حکم و فتوا برهم منطبق می‌شوند، اما رهنمود خمینی در مورد آن اسیرکُشی مهیب، « حُکم » است و نه فتوا.
رهنمود خمینی در مورد آن اسیرکُشی مهیب، «حُکم» است و امکان نداشت حسینعلی نیری و همکارانش چنانچه به منشاء حکم تردید داشتند «روزهِ شک‌دار بگیرند و بی گُدار به آب بزنند»! بویژه که [البته با تظاهر و ریا و بر اساس عادت] ـ ذکر و فکر آخوندها، (آخوندهایی که معمولاً جایی نمی‌خوابند تا آب زیرشان را بگیرد)، حتیاط» و « احوط » است؟
یکی از کسانیکه به امر آیت‌الله خمینی زندانیان را تعیین تکلیف می‌کرد وقتی در یک جمع، با این سؤال روبرو می‌شود که اقا جان چگونه شما قانع شدید که اعدام آنهمه زندانی که از پیش حکم داشتند، کار درستی است...؟ جواب می‌دهد: «حکم حضرت امام بود...».
از او می‌پرسند از کجا این را می‌دانید؟ می‌گوید اگر حکم ایشان نبود نه من و نه هیچ‌کدام از ما، جرأت ورود به آن موضوع را نداشتیم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ازاین گذشته؛ هاشمی رفسنجانی در خاطراتش [با اشاره به وقایع سال ۶۷] تصریح کرده‌است: روز ۱۲ مرداد [سال ۶۷]، آقای سید رضا زواره‌ای آمد و تذکراتی درباره منافقین داد. [شش روز بعد]، ۱۸ مرداد، آقای علی شوشتری معاون قضایی و جانشین مسؤول سازمان زندان‌ها آمد و راجع به زندانی‌ها و شرارت‌های منافقین، اطلاعاتی داد و گفت از حدود پنج هزار زندانی گروهکی، یک سوم بر سر موضع هستند و یک سوم تائب و یک سوم منفصل. من به جلسه مجمع تشخیص مصلحت رفتم. در مورد مجازات ضدانقلاب مذاکره شد. امام تصمیم را به مجمع محول کرده‌اند. قرار شد مطابق معمولِ قبل از حوادثِ اخیر عمل شود. وزارت اطلاعات چنین نظری داشت و قضات اوین، نظر تندتری داشتند.
ـــ
سؤال: آیت‌الله خمینی چگونه در مورد واقعه به آن مهمی (اگر خودش صاحب عله نبوده) نظر داده و تصمیم را به مجمع محول کرده‌ ‌است؟!
بماند که موضوع اصلی؛ مسؤولیت کیفری[کل نظام] است. مسئله این نیست که صادرکننده آن حکم ضد انسانی شخص خمینی بوده یا احمد خمینی. آن چیزی که مُسلّم است، در جمهوری اسلامی چنین جنایتی اتفاق افتاده. اگر هم بر فرض [بر فرض]، حکم منتسب به خمینی را جعل کرده باشند [که چنین نیست. فرض است]، سلب مسؤولیت از مجموعه نظام جمهوری اسلامی نمی‌کند. این جنایتی است که اتفاق افتاده ولو امضای خمینی را [مثلاً] جعل کرده باشند و آن حکم، ساخته و پرداخته احمد خمینی باشد.(که نیست).
آقای احمد منتظری حکم مهیب اسیرکُشی سال ۶۷ را به احمد خمینی نسبت می‌دهند !! من به ایشان احترام می‌گذارم اما آنچه گفتند فراتر از توّهم، بلکه جفا است. گرچه احمد خمینی مثل دیگر بانیان قتل، از اینکه آنهمه زندانی به دار شقاوت رفتند، شاد و شنگول بود، اما... اما آن قتل‌نامه، به جز تعبیر «جنگهای کلاسیک» که میتواند الثای امثال ری شهری باشد، انشای آیت‌الله خمینی است و مسؤولیت وی در آن جنایت بزرگ تردید برنمی‌دارد.
شواهد من ازجمله موارد زیر است:
▬ نامه‌های آیت‌الله منتظری در مورد اعدام زندانیان،
▬ سخنان ایشان رودرروی اعضای هیئت مرگ(۲۴ مرداد ۶۷)،
▬ همچنین پرسش‌های کتبی موسوی اردبیلی که می‌پرسد «توی استان‌ها اعدام کنیم یا توی شهرستان‌ها...»؟
▬ و پاسخ خمینی به پرسشهای اردبیلی، همه به اندازه کافی گویا هست.
اضافه کنم که در حکم خمینی اشاره به «جنگ‌هاى کلاسیک آنها [مجاهدین] در شمال و غرب و جنوب کشور» نشان می‌دهد که وی عملیات پیش از فروغ را هم لحاظ داشته‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? بسیاری از ما نسبت به وقایع گذشته و آنچه در میهن ستمدیده ایران روی داده، اطلاع دقیقی نداریم بخصوص که شرح رویدادهای تاریخی، بویژه تاریخ سیاسی در کشور ما بیشتر اوقات در جهت کسب مشروعیت صورت می‌گیرد و وقایع‌نگاران، آشکارا یا پنهان به تحریف تاریخ دست می‌زنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نزدیک به ۳۰ سال پیش، با اشاره به حکم [فتوای] خمینی و اسیرکشی سال ۶۷، به موضوعی اشاره نمودم که بعدها، دوستانم بهتر و بیشتر از من به آن پرداختند. برخلاف آنچه این روزها در قهوه خانه‌های «کلاب هاوس»ی، تکرار می‌شود، هاشمی رفسنجانی و... به آن اشاره نداشتند.
گزاره مزبور این بود:
با شدّت‌گیری بیماری آیت‌الله خمینی در سال ۶۷؛ میراث‌خواران ارتجاع، تلاش کردند چند مسأله را که می‌توانست در آینده برایشان دردسر ساز باشد، تا وی زنده است، تعیین تکلیف کنند.
✅ جنگ (با عراق)
✅ تنظیم رابطه با آمریکا
✅ برداشتن شرط مرجعیت برای ولی فقیه بعدی، از قانون اساسی
✅ موضوع جانشینی آیت‌الله منتظری
✅ زندانیان سیاسی
که برای این آخری بخصوص؛ از پیش برنامه داشتند و برای تحقق آن «آتش تهیه» می‌ریختند و زمینه‌سازی می‌کردند. در یک کلام می‌خواستند قال قضیه را بکَننَد. صورت مسئله را پاک کنند و بنوعی در فکر «راه حل نهایی» Die Endlösung بودند. این سناریو دورخیز داشت و تا آنجا که من می‌دانم از سال ۶۶ آنرا تدارک می‌دیدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گرچه در گفتمان فقه سنتی، گاهی حکم و فتوا بر هم منطبق می‌شوند، اما به اصطلاح «ره‌نمودِ» خمینی در مورد آن اسیرکُشی مَهیب، «حُکم» بود و نه فتوا.
حُکم و فتوا چه فرقی با هم دارند؟
ج: [در گفتمان فقه ایستای سنتی]؛ فتوا از مقولۀ اخبار است... ولی حُکم از مقوله انشاء. در فتوا ملاحظاتی خارج از ادّله اولّیه مربوط به موضوع نیست؛ ولی در حُکم [ادعا می‌شود] شرایط زمانی مکانی و اجتماعی باید رعایت شود. حُکم دستوردادن و الزام‌کردن است.
....................................
 اخبار و انشاء هر دو  بر یک وزن یعنی بر وزن افعال با کسر الف اول هستند. اخبار با فتح اول جمع خبر است یعنی خبرها. ولی با کسر اول مصدر باب افعال است یعنی خبر دادن. این دو اصطلاح علاوه بر فقه در قواعد زبان عربی هم رایج است آنجا که در تقسیم فعلها ماضی و مضارع و مستقبل را خبر یا اخبار (بر وزن املاء و اخراج) و امر و نهی و استفهام را انشاء می نامند و در تعریف آنها می گویند که خبر یا اخبار صدق و کذب دارد ولی انشاء صدق و کذب ندارد.
..................................
در دستگاه مزبور؛ گسترۀ فتوا معمولاً محدود و نسبی است؛ ولی گسترۀ حُکم، مطلق است. یعنی فتوا فقط در حوزه خودِ مرجع فتوادهنده و پیروان او، لازم‌‏الاجرا است و تنها بر آنان حجّت شرعی و تکلیف‏‌آور است، در حالی که حُکمِ به اصطلاح «حاکم اسلامی»، [بنا بر گفتمان فقه میرای سنتی] بر همه مردم، بر مقلّدان تمامی مراجع و حتی بر خود فقها و مراجع - حتی اگر با آن مخالف باشند - واجب است.(تا زمانی که اشتباهش معلوم نشود).
در این دسنگاه منجمد و بسته، «حُکم» لازم‌الاجرا است و چون و چرا هم ندارد. حتی برای غیرمسلمانانی که تحت ذّمهِ حکومت اسلامی زندگی می‌کنند. دیگر مراجع و مجتهدین نیز - حتی اگر با آن حُکم مخالف باشند - می‌بایست به آن گردن نهند!!
باعث و بانی آن اسیرکُشی مهیب، به همین دلیل، اعتراض به حق آیت‌‌الله منتظری را در مورد اعدام زندانیان سیاسی تاب نیآورد و برآشفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگرچه آراء مُدلّل؛ لزوماً آراء حق نیست و مردم هوشیار و فرهیخته ایران برای اینگونه سخنان هَشَلهَف، تره هم خرد نمی‌کنند، امّا در همان دستگاه فقه سنتی نیز، هستند کسانیکه نظرگاه دیگری دارند و حکم حاکم را بر همه لازم الاجرا نمی‌دانند.
مستند الشیعه فی أحکام الشریعه،(احمد بن محمد مهدی النراقی) جلد دهم، صفحه ۴۱۸...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 اینجا خوب است به داستانِ «قطع و یقین» هم اشاره‌ کنم.
▬ در گفتمانِ فقهِ میرایِ سنتی؛ یکی از موضوعات مهم و اختلافی، مسأله حجیتِ قطع و یقین، و گستره آن است.
▬ «قطع»؛ در لغت به معنای گسستن، همچنین کشف و اظهار چیزی تازه است، انکشاف کامل(آشکار شدن).
▬ در این دستگاه پوسیده؛ متابعت از قطع، و عمل بر طبق آن ردخور ندارد. بلکه واجب است!
لا شبهة فی وجوب العمل علی وفق القطع عقلًا و لزوم الحرکة علی طبقه جزما. [کفایة الاصول، آخوند خراسانی، ج۱، ص۲۵۸]
▬ امثال آخوند خراسانی معتقد بودند موضوع «قطع»؛ مبحثی کلامی بوده و از مسائل علم اصول خارج است. [کفایة الاصول، ج ۲، ص ۴]
▬ آیت‌الله خمینی اما؛ به اصولی‌بودن مسأله «قطع» تأکید داشت، و اینکه می‌تواند موجب استنباط حکم [شرعی فرعی] باشد، هرچند نتواند در کبرای قیاس استنباط واقع شود. [انوارالهدایة، ج ۱، ص ۳۳]
▬ منظور از قطع؛ یقین است. یقین حالتی درونی و باور به چیزی است که با واقعیت تطابق دارد.
▬ در دستگاه مزبور؛ چه موضوع قطع را بحثی کلامی بدانیم چه اصولی، در کاشفیّت و حجیّت آن تردیدی نیست.
▬ بنابراین؛ اگر مثلاً خمینی [تحت تاثیر پسرش و امثال ریشهری و پورمحمدی و دیگر قاتلین) به چیزی [به توطئه زندانیان و...به قول آنها] قطع و یقین پیدا کرد، باید [تصمیم بگیرد] به آن عمل کند و کسی هم حق ندارد به لحاظ فقهی عارض شود! یعنی اگر ایشان در سال ۶۷، آن حکم (نه فتوی)، آن حکم مهیب اسیرکُشی را داد، تعجب ندارد.
▬ اعتراض آیت‌الله منتظری به آن حکم ظالمانه؛ نشان داد استناد به حجیت مطلق و ذاتی قطع، به این معنا نیست که در آن هیچگونه تجدید نظر و تأملّی روا نیست. رأی اصولی، منع متابعت از قطع بود اما باعث و بانی آن حکم ظالمانه و مهیب، از اسب ستم و تاریکی پیاده نشد و شد آنچه شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در اسیرکُشی سال ۶۷؛ و قتل کسانیکه بیشترشان قبلاً حکم گرفته بودند، در شدت شقاوت؛ سرّی بودن و کیفیت اجرای آن جنایت هولناک، علاوه بر شخص آیت‌الله خمینی که فرمان کشتار را داد، دستگاه قضایی و کّل قدرت سیاسی و مذهبی سهیم بودند. همه و همه، از مجمع تشخیص مصلحت و شورای نگهبان گرفته، تا ائمه جمعه و وزارت کشور و وزارت خارجه... در توجیه جنایت یا پنهان‌کردن آن نقش داشتند.
گرچه خون زندانیان سیاسی در درجه اول به گردن خمینی است و به قول مولوی «ماهی از سر گنده گردد، نی ز دُم»، اما هیچ مقام مسؤولی نمی‌تواند از زیر این جنایت شانه خالی کند. حکومتیان که تکلیف‌شان معلوم است، همه مراجع حتی اگر اینگونه جلوه می‌دادند که با نگاه و دیدگاه خمینی زاویه و فاصله داشتند هم، به دلیل سکوت‌شان (که علامت رضا بود) در اسیرکُشی سال ۶۷ دخیل بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آن حکم مهیب فقط شامل زندانیان ‌نشد. در بیرون زندان هم خیلی‌ها ربوده و کشته شدند. افسانه طهماسبی؛ لیلا مدائن، جواد تقوی قهی، حسن افتخارجو، مهدی پوراقبال، بهنام مجدآبادی، هوشنگ محمد رحیمی، ابراهیم طاهری، مهرداد کمالی، علامه ژیان، مهرداد حاجیان، علی اصغر بیدی، سیاوش ورزش نما، محبوبه بهادری، احمد آقایی، سیامک طوبایی، جواد صفار، امیر غفوری، جلال متین زاده، زهرا افتخاری، مرتضی علیان نجف آبادی، سید محمود میدانی، زهره مظاهری، دهقان و... نمونه‌هایی از این دست هستند. «در این ماجرا بر همه ستم رفت. حتی ستمکاران نیز در این کشتار بر خود ستم کردند زیرا آنکه انسانی را می‌کشد، انسانیت را در خود می‌کُشد.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
? حدود ۴۰۰۰ زندانی سیاسی سال ۶۷ در مدت کوتاهی به دار کشیده شدند. آیا بعد از این واقعه هولناک؛ محافل خارجی و طرف‌های معامله با رژیم، واکنشی نشان دادند؟ خیر،. غرب به گفتگوی به اصطلاح انتقادی با رژیم جمهوری اسلامی ادامه داد و در شوروی(سابق) نیز، مقامات حزب کمونیست حتی اجازه ندادند از شهدای آن اسیرکُشی شقاوت‌بار، یاد شود. مجامع بین‌المللی در فکر منافع خودشان بودند.
به دَرَک که طرف گفتگوی آنها در عرض چند روز بهترین جوانان ایران را با چشم و دست بسته به دار می‌کِشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در سال ۶۷؛ (۶۸ نیز)، جمهوری اسلامی کمتر با محکومیت بین‌المللی روبرو شد و حتی کمسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد، قاتلان را محکوم نکرد و گالیندوپل هم در گزارش نخست خودش اصلاً به آن واقعه هولناک اشاره نداشت و عملاً با آخوندهای حاکم زد و بند شد و بر آن جنایت بزرگ سرپوش گذاشتند. جانبداری نظام‌های به اصلاح لائیک غیرمذهبی از یک حکومت پوسیده مذهبی براستی عبرت‌انگیز بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غرب به کنار؛ در شوروی(سابق) هم، مقامات حکومتی اصلاً به روی خودشان نمی‌آوردند که در زندان‌های ایران چه اتفاقی روی داده‌است و بهمین دلیل وقتی با توصیه زنده‌یاد سیاوش کسرایی، دوستان و فرزندانش «مانلی» و «بی بی» و... تصمیم گرفتند لااقل جلوی یکی از خبرگزاری‌های غربی در مسکو جمع شوند و به قتل‌ها اعتراض کنند؛ پلیس همه را متفرق کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد قتل‌های مزبور؛ روزنامه پراودا تا هفتم دسامبر سال ۱۹۸۸ (۱۶ آذر ۱۳۶۷)، چیزی ننوشت، در تاریخ مزبور فقط یک اشاره خیلی جزیی داشت. چهارشنبه اول فورّیه سال ۱۹۸۹ (۱۸ بهمن ۱۳۶۷) هم؛ در خبری چند سطری، نوکی به آن واقعه هولناک زد. در عوض با آب و تاب؛ اخبار مربوط به سه نهنگ را که با گم‌کردن راه‌شان در قطب شمال گیر کرده بودند گزارش می‌داد و برای اینکه یک یخ‌شکن اتمی شوروی برای نجات جان نهنگ‌ها به محل اعزام شود رایزنی می‌کرد!
بگذریم که آن موضعگیری زیردندونی هم با تلاش ایرانیان شریفی که دوستان و افراد خانواده‌شان را در زندان‌های جمهوری اسلامی کشته بودند، گردن پراودا گذاشته شد و نوشته کوتاه بی‌امضایی در گوشه‌ای از صفحه سوّم روزنامه پرودا [با مضمون زیر] درج شد.:
«کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی اطلاّعیه‌هایی از کمونیست‌ها و دیگران دریافت کرده که در آن‌جا نسبت به اعدام زندانیان سیاسی ایران؛ نمایندگان حزب توده ایران، سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت)، و دیگران به طور جدی ابراز نگرانی شده‌است. کمیته مرکزی ضمن تأکید بر نگرانی عمیق مردم شوروی، خواهان قطع بلادرنگ اعدام زندانیان سیاسی ایران است.»
حالا این دیگران که همانند نمایندگان حزب توده ایران و سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت) اعدام شده‌اند، کیستند و اصلا اسم دارند یا ندارند، برای هیئت تحریریه پراودا اهمیّتی نداشت.
[پراودا یعنی حقیقت) !
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? حالا ببینیم ارزیابی محافل حقوقی دنیا به اسیرکُشی سال ۶۷، چه بوده‌است؟ واقعش در مسیر دادخواهی فاجعه مزبور؛ سنگ‌های زیادی افتاده‌است. با اینکه امثال «جفری رابرتسون» و کارزارهایی چون ایران تریبونال و... قدم‌های مهمی برداشتند و محکومیت حمید نوری در دادگاه استکهلم (سوئد) که از خود او فراتر خواهد رفت هم، یک نقطه عطف بود. اما هنوز راه آنچنان که باید صاف و هموار نیست. برای مثال جمهوری اسلامی را نمی‌توان به دادگاه لاهه کشاند. چرا؟ چون دادگاه لاهه تنها می‌تواند به جنایاتی رسیدگی کند که پس از آغاز به کار این دادگاه، یعنی سال ۲۰۰۲ (تابستان ۱۳۸۱) روی داده باشند. جدا از این مسئله، عدم عضویت ایران در دادگاه بین‌المللی کیفری International Criminal Court دلیل عمده دیگری است که کشاندن سران جمهوری اسلامی به این دادگاه را مشکل می‌کند. جمهوری اسلامی ایران در سال ۲۰۰۲ اساسنامه دیوان بین‌المللی کیفری لاهه را امضا کرده اما هنوز آن را در مجلس تصویب ratify نکرده‌است. بنابراین ارجاع پرونده ایران به این دادگاه تنها در صورت درخواست شورای امنیت سازمان ملل ممکن خواهد بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیح بیشتر: سازمان ملل متحد در سال ۱۹۹۵ موضوع تشکیل دادگاه جزایی بین‌المللی را که از سال ۱۹۴۸، مورد بحث بود، بازگشود و قانون تشکیل این دادگاه را به صورت عهدنامه چندجانبه تنظیم کرد. این عهدنامه که به قانون رُم نیز معروف است سه سال بعد (در شهر رُم)، به امضای نمایندگان کشورهایی که در تنظیم آن شرکت داشتند رسید و برای امضای سایر کشورها تا تاریخ ۳۱ دسامبر ۱۹۹۹ آماده بود. دادگاه مزبور از ژوئیه سال ۲۰۰۲ آغاز به کار کرده‌است. محل دادگاه در شهر لاهه در کشور هلند است. لیکن ا‌ین دادگاه را نباید با دادگاه بین‌المللی لاهه که از ارکان سازمان ملل متحد است اشتباه کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دادگاه بین‌المللی جزایی دارای صلاحیت رسیدگی به جرایم علیه انسانیت، جرایم جنگی و کشتارهای جمعی یا نسل‌کشی است که همگی جنبه جزایی دارند و از درجه جنایی هستند در حالی که دادگاه بین‌المللی لاهه به اختلافات دولت‌ها رسیدگی می‌کند و آرای آن جنبه جزایی ندارند. با اینکه این دادگاه دائمی است و وظیفه دارد به جنایات علیه بشّریت (ازطرف هر دولت کشور و هر قدرتى که صورت بگیرد)، رسیدگى کند و اگرچه محّل دادخواهى مردم، اقوام و توده‌هائی است که مورد ستم قدرت‌هاى جهانى یا کشورها با حکومت‌هاى خودشان قرار مى‌گیرند، اما آئین‌نامه و اساسنامه بسیار پیچیده و ضّد ونقیص‏ آن واقعاً حال‌گیر است، مثلاً تمام جنایاتى که پیش‏ از تابستان ۱۳۸۱ (۲۰۰۲ میلادی)، اتفاق افتاده(ازجمله قتل‌عام ۶۷) اصلا قابل طرح نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا بماند که از جرایم علیه بشریت، تفسیرهای مختلف شده‌، و همین موضوع، رسیدگى به اسیرکُشی سال ۶۷ را دشوار مى‌کند. بویژه که آنچه ما قتل‌عام می‌نامیم، در محافل حقوقی دنیا جا نیافتاده و بار معنائی و حقوقی مورد نظر ما را قائل نیستند. یعنی چه؟ یعنی آن‌را با جنایت علیه بشریت، یا نسل‌کشی Genocide (ژنوسید)، انطباق نمی‌دهند. شاید باید ترم حقوقی و واژه تازه‌ای ابداع شود. چون اسیرکُشی سال ۶۷، با تعریف و تفسیر و تبصره‌های کذایی آنان، قتل‌عام محسوب نشده و جنایت ضد انسانی هم نیست!
شگفتا که CNN و BBC، یک حادثه نه چندان بزرگ را که حدود ده پانزده نفر کشته می‌شدند «قتل‌عام در بغداد» تفسیر می‌کرد و آب و تاب می‌داد، آنوقت آنچه در سال ۶۷ روی داده، قتل‌عام شمرده نمی‌شود!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حقوقدانان ایرانی تصریح کرده‌اند بنا بر اساسنامه تشکیل دادگاه بین‌المللی نورنبرگ، اسیرکُشی سال ۶۷ از مصادیق جنایت علیه بشریت شمرده می‌شود. از این گذشته، ماده هفت اساسنامه دادگاه بین‌المللی جزائی تصریح می‌کند عملیات و اقداماتی که به گونه‌ای گسترده یا برنامه‌ریزی شده بر ضد مردم غیرنظامی و «در اجرا یا پی‌گیری سیاست یک دولت» صورت گیرد، جنایت علیه بشریت است.
بگذریم که بسیارى از رفتارهاى رژیم آخوندی در چهارچوب «پیمان بین‌المللى منع شکنجه و رفتارهاى تحقیرآمیز و ظالمانه»، قابل بررسی است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غیر از پیمان مزبور، مراجع دیگرى هم هست. ازجمله:
✅ کنوانسیون اروپایی حمایت از حقوق بشر و آزادی‌های بنیادین و پروتکل‌های هشت گانه آن (۱۹۵۰)،
✅ اولین پروتکل اختیاری میثاق بین‌المللی حقوق سیاسی و مدنی(۱۹۷۶)،
✅ دوّمین پروتکل اختیاری میثاق بین‌المللی حقوق سیاسی و مدنی(۱۹۹۱)،
✅ «کنوانسیون بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی»
✅ «کنوانسیون منع و مجازات کشتار دسته جمعی»
البته قاتلان می‌توانند َدبّه در آورند که ما پیمان‌های مربوطه را امضاء نکرده‌ایم و جنایت خودشان را با بازی بر سر تعریف قتل‌عام، ماست مالی کنند. از دادگاه استکهلم [و پرونده حمید نوری] که بگذریم، آنچه در سال ۶۷ در زندان‌های میهن‌مان گذشت؛ هنوز برای بسیاری از محافل حقوقی دنیا، غریبه است. شگفت اینکه آشنایان نیز آن‌را به درستی نمی‌شناسند...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? س: آیا سر به نیست کردن آنهمه زندانی از پیش برنامه‌ریزی شده بود؟
ج: تا حدود زیادی، آری به دلائل زیر:
✅ آیت‌االه منتظری در تاریخ ۲۴ مرداد ۱۳۶۷ ضمن موضعگیری علیه قتل‌عام که ایشان آن را با عنوان «بزرگترین جنایتی که در جمهوری اسلامی شده...» محکوم می‌کند، در قم در دیدار با حسینعلی نیری (حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی (دادستان وقت)، ابراهیم رئیسی (معاون وقت دادستان) و مصطفی پورمحمدی (نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین) به آنها می‌گوید: «شخص احمد آقا پسر آقای خمینی از سه چهار سال قبل [از ۶۷] هی می‌گفت مجاهدین از روزنومه خونشون، از مجله خونشون، از اعلامیه خونوشون همه باید اعدام بشند. اینا یه همچین فکری می‌کردند و حالا فرصت را مغتنم شمردند...»
✅ جدا از پرسش‌نامه‌های مفصل اطلاعاتی در سال ۶۵ که از زندانیان می‌خواستند سیر تا پیاز زندگی و فعالیت سیاسی خودشان را روی کاغذ بیآورند، قاتلان حداقل یک بار در سال ۶۶ با تقسیم‌بندی زندانیان و جدا‌کردن سر موضعی‌ها و...، ریل قتل‌عام، آماده سازی‌ها و تدارکات لازم را تست و تمرین کردند.(کمی بعد به‌شرح‌تر توضیح خواهم داد)
✅ تابستان سال ۶۶؛ زندان‌بانان ورزش جمعی و غذاخوردن جمعی را ممنوع کردند و معلوم نبود چی در سر داشتند.
✅ پائیز ۶۶ تعدادی از زندانیان قدیمی را از زندان گوهردشت(چشم و دست بسته) به اوین آوردند و به اتهام شورش در زندان و فعالیت تشکیلاتی برایشان(مجدداً) دادگاه تشکیل داده و صحبت از این کردند که اعدامتان می‌کنیم.(البته آنزمان این حکم عملی نشد)
✅ اواخر پائیز و اوائل زمستان سال ۶۶ زندانیان و بند‌ها را به سه دسته «معاند»؛ «منفعل» و «بریده» تقسیم نموده و از آن‌ها به عنوان «سرخ»، «زرد» و «سفید» یاد می‌کردند...
✅ زندانبانان گاه‌گُداری به بندها می‌‌ریختند و همه جا را دید می‌زدند. دید زدنی که با موارد معمول تفاوت داشت. شب ۲۲ بهمن سال ۶۶ به سالن ۶ زندان اوین؛ به «آموزشگاه»، یورش بردند و با توپ و تشر و با وسواس تمام، زندان و زندانیان را گشتند و بعد گویی خبری شده‌است، سلول‌ها را بستند و رفتند. حصار در حصار ایجاد کردند بدون هیچ توضیحی. (این زمانی است که سید حسین مرتضوی زنجانی از گوهردشت به اوین آمده و مدیریت زندان را بعهده داشت).
✅ در همین ایام در زندان «کمیته مشترک»؛ بازجویان به یکی از زندانیان(مسعود مقبلی، فرزند عزت‌الله مقبلی هنرپیشه معروف) هشدار دادند که برنامه‌ای برای تصفیه خونین در زندان‌ها دارند.
✅ ۲۷ اردیبهشت سال ۶۷؛ داود لشکری مسوؤل امنیتی و انتظامی زندان گوهردشت تأکید کرد چنانچه امام دستور دهند یکی یک نارنجک در سلول‌هایتان خواهیم انداخت. همان ایام در مراکزی چون اوین هم مدیران زندان رفتار عجیب و غریبی از خود بروز می‌دادند.
✅ چندین ماه قبل از قتل‌ها؛ تفکیک‌های بو دار و نقل و انتقال‌های مرموز در بعضی از زندان‌ها صورت گرفت. زندانیان قزوین را به گوهردشت، زندانیان زنجان، میانه و ارومیه را به تبریز، زندانیان ساری را به بابل و قائم‌شهر و زندانیان لاهیجان را به چالوس و... منتقل کردند.
✅ اردیبهشت سال ۶۷ یکی از نمایندگان آیت‌الله منتظری (حجت‌الاسلام حسینعلی انصاری نجف ‌آبادی) به شماری از زندانیان هشدار داد که به زندانبانان گزَک ندهند؛ چه بسا برنامه‌ای در کار باشد...
✅ در همین ماه(اردیبهشت سال ۶۷) زندانبانان با تزویر نشان دادند ورق برگشته و یکمرتبه مهربان شدند و این دیدگاه را القا نمودند که چه بسا شما (زندانیان)، به زودی به میان خانواده‌های خودتان برمی‌گردید. اداره بند و مسوؤل صنفی؛ توزیع غذا و بهداشت و... با خودتان باشد. کتاب و نشریه‌ هم اگر می‌خواهید لیست بدهید. خلاصه؛ توپ و تشرهای قبلی با زندانی جای خود را به رفتار «محترمانه» داد.
✅ خرداد سال ۶۷ شماری از زندانیان از برخی مقامات زندان(مثل عرب، دادیار زندان) جملاتی بدین مضمون شنیده بودند که «صبر کنید حضرت امام فتوا بدهند، کارتان را یکسره خواهیم کرد...»
✅ یازده خرداد سال ۶۷ جابجایی‌های وسیعی در اوین و گوهر دشت روی داد. اواخر خرداد(۶۷)، حول و حوش پذیرش قطعنامه ۵۹۸، در اوین تعدادی از زندانیان را به بند ۳۲۵ (۳۵۰ بعدی) منتقل کردند و رادیو و...هم قطع شد.
✅ در اوین از اواخر تیر ۶۷(حدود یک هفته قبل از شروع قتل‌عام) شمار زیادی از زندانیان بندهای عمومی را به سلول‌های انفرادی بردند.
✅ پیش از حضور هیئت مرگ در زندانها و قبل از شروع عملیات فروغ جاویدان، روزنامه آریا تعطیل میشود. رفسنجانی (۱۱ سال بعد) افشا می‌کند که «آقای مسیح مهاجری آمدند و گفتند در شورای امنیت ملی تصمیم‌گیری شده و (دلیل اصلی تعطیلی روزنامه آریا را اینگونه] گفته‌اند که خودش موقتاً تعطیل کرده‌است. اما علت تعطیلی آن روزنامه، نوشتن مطلبی در مورد اعدام ها، بعد از عملیات مرصاد و زمان امام خمینی بوده است. مهاجری گفت آقای سیدمحمد خاتمی که آنزمان وزیر ارشاد و رئیس ستاد تبلیغات جنگ بود، روز اعلان پذیرش قطعنامه ۵۹۸، مدیران بعضی مطبوعات را دعوت کرد. آقایان اصغری از کیهان، مرتضی نبوی از رسالت، مهاجری از جمهوری اسلامی و دعایی از اطلاعات.
خاتمی، ضمن تشریح نظر امام، دستور داد که چیزی در مورد احکام مربوط به منافقان ننویسند. این جلسه ۲۷ تیر سال ۶۷ گذاشته شده و نشان می‌دهد اتاق فکر رژیم در جریان حکم خمینی بوده است. توجه کنیم که هنوز عملیات مرصاد شروع نشده و حکم خمینی پیش از آن نوشته شده و آماده بوده است
خاطرات رفسنجانی، ۱۷ اسفتد سال ۷۸ (۱۱ سال بعد از واقعه)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینها همه نشان می‌دهد که قتل‌های آن سال؛ قبل از آنکه واکنش در برابر عملیات فروغ جاویدان باشد، به برنامه از پیش تعئین‌شده حکومت مربوط بود. اضافه کنم که در آن ایام؛ حدود دو ماه هیچ مامور و نگهبانی به بیرون زندان نمی‌رفت. همه تا پایان کشتار همانجا بودند. تلاش‌های بعدی(بعد از شروع قتل‌عام)؛ برای مسکوت ماندن وقایع هولناکی که در زندان جریان داشت نیز، قابل تأمل است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اضافه کنم که اسیرکُشی سال ۶۷ در مسائل و درگیری‌های زندان شاه نیز ریشه داشت. به قول ملّاصدرا کّلُ حادث مَسبوق بِماّده و مُدّه (پیش آمدن هر رویدادی مشروط به مادّه‌ای و مدتی است). برادرکشی‌ها و پرپرشدن پاک‌ترین جوانان این میهن، و جنایاتی که در زندان به نام اسلام و انقلاب روی داد، ریشه در مسائل و درگیری‌های زندان شاه نیز داشت. اگر در بهشت زهرا(روزی که آیت‌الله خمینی از پاریس آمد)، تعدادی از روحانیون از سخنان پدر ناصر صادق و مادر رضائی‌ها مانع شدند، اگر در روزهای اول پیروزی انقلاب، بین سران روحانیت و بازار، یک اجماع نانوشته بود که به مجاهدین هیچ میدان ندهند، اگر روحانیونی چون یزدی و سید منیرالدین شیرازی و جعفری گیلانی و فاکر و حقانی و عبایی خراسانی و...و نیز امثال بادامچیان و مهرآئین و لاجوردی، زیر پای آیت‌الله خمینی می‌نشستند تا در رابطه با مجاهدین هرچه زودتر تکلیف را یکسره کند، و اگر نهایتاً کار به جاهای باریک کشیده شد، همه ریشه در گذشته داشت. در زندان شاه، بازجویان و زندان‌بانان آینده (که بعد از انقلاب در اوین و... مشغول به کار شدند) به صراحت می‌گفتند چنانچه روی کار بیاییم منافقین را «پخ پخ» خواهیم کرد! (خواهیم کُشت)...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
? قتل‌عام زندانیان سیاسی؛ همین جوری - بدون پیش‌زمینه - یکباره از دل تاریخ میهن‌مان سر بر نیآورد. در شقاوت استبداد دینی که با قرائت فاشیستی از دین؛ از آن ابزار بیداد ساخته، تردیدی نیست. اما... اوائل انقلاب؛ هنگامیکه خلخالی‌ها، «هویدا کُشی» می‌کردند و از کسانی چون «عاملی تهرانی» و «فرخ رو پارسا» نیز نگذشتند، وقتی امثال جواد منصوری که خودش در رژیم پیشین آزار دیده بود، بازجوی عباسعلی خلعتبری شد و به صورت او در بازجویی سیلی زد، بیشتر ما با وجود اینکه علیه مرتجعین موضعگیری می‌کردیم، دراین نقطه، با بازجویان جدید که مفاهیم شناخته شده حقوق بشر را به بازی گرفتند، مماس شدیم.
حول و حوش عاشورای قبل از انقلاب؛ که از زندان وکیل آباد مشهد آزاد شدم، در همان شهر تعدادی از مردم یک ساواکی را دستگیر نموده، پوستش را کنده و به شکل فجیعی کشته بودند. واقعاً پوستش را کنده بودند. از آن تراژدی که حتی شیخ علی تهرانی به فریاد آمده بود که چرا؟ چرا؟... بسیاری کیف می‌کردند و کیف می‌کردیم. رئیس گارد دانشگاه مشهد را؛ در روز روشن در دانشکده پزشکی دانشگاه مشهد شلاق زدند و بیشتر دانشجویان قبح نهفته در آن را ندیدند.
هیچکس به دود سیاه آتشی که برخاست توجه نداشت و فراموش می‌شد که ظلم امروز، ظلمت فرداست. اگرچه این قدرت حاکمه است که مردم را به ستوه می‌آورَد و می‌شورانَد، اگرچه خشونت و بی‌رحمی برعلیه آزادیخواهان؛ در درجه اول به استبداد زیر پرده دین برمی‌گردد، اما اگر نیک بنگریم، می‌بینیم مثلاً‌ آتش‌کشیدن «شهرنو» در آغاز انقلاب، و گذاشتن جنازه‌ی جزغاله شده یک زن «بی ـ چارهِ» تن‌فروش بر تخته‌ و چرخاندن در سطح شهر و معرکه گرفتن،... سنگسارکردن و شلاق‌زدن در برابر کودکان و حلق‌آویز کردن آدم‌ها از جّراثقال در میدان‌های شهر، همه از جنس قتل‌عام سال ۶۷ و پیش درآمد آن بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگردیم به اسیرکُشی سال ۶۷؛ و این سؤال که آیا دلیل اصلی اعدام‌های سال ۶۷ عملیات فروغ جاویدان بود؟
اگرچه بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸؛ عملیات مجاهدین، نقش «معین عمل» را بازی کرد و به مثابه شرط، قاتلین را جری نمود، اما «مبنا» (و علت اصلی)، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود. شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل می‌شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عَملهِ ارتجاع تا همین الآن هم می‌کوشند اسیرکُشی سال ۶۷ را واکنش به آن عملیات(به قول خودشان مرصاد) جلوه دهند تا از قُبح آن کاسته شود. درحالیکه اگر آن واقعه پیش نیامده بود هم؛ از کشتار زندانیان سیاسی دست نمی‌کشیدند. قتل مارکسیست‌ها و کسانیکه هیچ موافقتی با عملکرد و نظرگاه مجاهدین نداشتند، نشان داد دلیل اصلی آن قتل‌عام مهیب، کشتار فکر و گفتمان مخالف و ماهیت مستبد قاتلان بود و باقی بهانه‌است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رژیم پیش از سال ۶۷، در پی عملیاتی‌شدن آن اسیرکُشی شوم بود اما با پذیرش قطعنامه ۵۹۸، در معرض یک انتخاب قرار گرفت. یا می‌بایست از آن قتل برنامه‌ریزی شده چشم بپوشد و یا تا پیش از مذاکرات مربوط به آتش بس، زندانیان سیاسی را تعیین تکلیف کند و کرد، و شگفتا که مجمع عمومی سازمان ملل و شخص گالیندوپل از کنار آن فاجعه گذشتند. بعد از کشتار ۶۷ مجمع عمومی، برخلاف ۵ سال گذشته، قطعنامه نقض حقوق بشر در ایران را تصویب نکرد !!
اوضاع غریبی بود. بر کشتزار پلیدی؛ گل نیکویی و مهربانی نمی‌رویید و استبداد زیر پرده دین به بازی کردن با جان صدها و صدها زندانی بی پناه محتاج بود و به این «تقارب آجال» نیاز داشت...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? حکومتیان نیز؛ بحث خشونت‌ سازمان‌ها و افراد سیاسی را در چرخه خشونت حکومت، میان کشیده‌اند. اگرچه گزاره فوق رگه‌هایی از واقعیت هم دارد اما توجیه‌کنندگان اسیرکُشی سال ۶۷؛ به‌اعتبار آن، و كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ (حرف حقی که استفاده باطل از آن شود)، سودای دیگری را در سر می‌پرورانند. روی معلول ایستادن و علت مبنایی آن را از قلم انداختن؛ سیاستی است که سال‌ها دنبال می‌شود تا آن جنایت، به گونه‌ای توجیه شود. در حالی که خشونت و بی‌رحمی برعلیه آزادیخواهان؛ در درجه نخست به استبداد دینی برمی‌گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
البته خشونت‌ سازمان‌ها و افراد سیاسی را در چرخه خشونت حکومت نباید دست کم گرفت. در واکنش به تعقیب و مراقبت رژیم مستقر، و خنثی‌کردن بگیر و ببندها، مخالفین هم به مقابله به مثل دست زده و حتی به کابل و بد تر از کابل، آلوده شدند. ترور کسانیکه به ناروا، سرانگشتان رژیم پنداشته شدند، همچنین ترتیب دادن «عملیات مهندسی»، ربودن این و آن و اذیت و آزار آنان در خانه‌های تیمی و آنهمه بی‌رحمی، اگر ذره‌ای از آنچه اضداد مجاهدین تبلیغ می‌کنند هم، واقعی باشد، آدمی را به بُهت و حیرت می‌کشاند. اما...
روی معلول ایستادن و علت مبنایی آن را از قلم انداختن؛ اسیرکُشی سال ۶۷ را به هیچ وجه توجیه نمی‌کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آب از سرچشمه گِل‌آلود بود؛ وگرنه آن وقایع غم‌انگیز پیش نمی‌آمد و کسانیکه در روزهای انقلاب با هم در یک صف، رودرروی ساواک و امثال ناجی‌ها و اویسی‌ها ایستاده بودند، به کمین هم نمی‌نشستند و همدیگر را آماج گلوله قرار نمی‌دادند. افسوس که کلمه نه با کلمه؛ بلکه، با گلوله پاسخ گرفت و فرزندان مردم ایران پرپر شدند. ای کاش کلمه با کلمه جواب داده می‌شد. ای کاش نسلی که با هزار امید از انقلاب بیرون آمده بود فرصت رقص و آواز و عشق ورزی داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مؤیدات فعل با علت فاعلی تفاوت دارد. در بسیاری از موارد قدرت حاکمه است که مردم را به ستوه می‌آورَد و می‌شوراند و در پیامد آن، خشونت، خشونت می‌زاید و خشک و تر در آتش می‌سوزند. توجه داشته باشیم که بزرگ‌ترین ظلم بر علیه حقوق بشر؛ پوشاندن و یا فروکاستن جنایات مرتجعین، به سطح «واکنش‌هایی تند» و یا «مقابله به مثل» است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? از آنجا که ارزش و اهمیت پرسش، بالاتر از پاسخ است، پرسیدنی است: آیا همه کسانی که در سال ۶۷ در زندان‌های سراسر کشور به خاک و خون کشیده شدند (بفرض که مُجرم بودند) آیا واجد رکن معنوی جرم یعنی سوء نیت بودند؟
ج: در یک نظام قضایی سالم؛ قضات صالح هنگام قضاوت به کشف و صید «شبهه» به نفع متهم، اهمیت می‌دهند. در اسیرکُشی سال ۶۷؛ ظاهراً آمران قتل در درون خویش با هیچ شبهه‌ای روبرو نشدند و برای حسینعلی نیری و دیگر قاتلین، یقین صد در صد حاصل شد که ریختن خون‌ آنهمه جوان و پیر روا است. انگار «الْحُدُودَ تُدْرَأُ بِالشُّبُهَاتِ»؛ یا «حُرمتِ دِما و نفوس انسان»، همه‌اش کشک بود و حرف مفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بنا بر فقه سنتی؛ «قاعده درأ» به نفع متهم از قاضی و دیگران می‌خواهد که سیخکی حکم ندهند و کورکورانه چاقو نکشند! تأمل و تأنی کنند.
اما گویی برای جنایتکاران، قاعده درأ، «حدیث رفع» یا «اصل برائت» و «اصل قانونی بودن جرایم و مجازات‌ها» که از دستاوردهای مهم حقوق بشر به شمارمی‌رود، پشیزی ارزش نداشته‌است.
وقتی فتوای کشتار بهترین فرزندان این میهن مظلوم؛ حکم خدا لقب می‌گیرد، همه کسانیکه با سکوت خویش بر آن صّحه گذاشتند، حتی اگر در شمار کسانی نبودند که به زندانیان دستبند و چشم بند و تیر خلاص زدند، همدل و همراه این شقاوت ضدبشری هستند. از کسانیکه ادعا می‌کنند با نظام قاتلان فاصله گرفته و صحبت از اصلاح طلبی می‌کنند انتظار می‌رفت و می‌رود بیش و پیش از کند و کاو در مقولاتی چون تجربه نبوی یا احوال مولانا جلال الدین با صریح‌ترین بیان از آن ستم بزرگ رازگشایی کنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیت‌‌الله خمینی در حکم سربه نیست کردنِ زندانیانِ سیاسی در سال ۶۷؛ گوشهِ چشمی‌ هم به داستان غبارآلود بنی قریظه و رفتار مُنتسب به پیامبر داشت و او در طول تاریخ اسلام تنها کسی بود که از آن واقعه پُر شبهه، قاعده فقهی ساخت و حکم قتل داد. واقعه‌ای که رقم‌سازی‌ها و شاخ و برگ‌های آن بر خلافِ روایتِ «ابن اسحاق» در سیره‌اش که «طبری» از آن کپی برداری کرده ـ به راستی جای چون و چرا دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موضع نگرفتن علنی در برابر آن جفای آشکار؛ علامت رضا است. هرچه را که از آن چشم بپوشیم حمایت کرده‌ایم. هرچه را که از آن بگذریم، تأئید نموده‌ایم. در نمایشنامه «شاه لیر» King Lear که دردناک‌ترین تراژدی شکسپیر محسوب می‌شود؛ دلقک شریفی را می‌بینیم که در حقیقت، درونِ واقع بین خود آدمی است. دلقک در نمایشنامه شاه لیر؛ از سویی، یک آدم فرزانه است که دقیقاً می‌داند چه می‌گوید و چه می‌کند و از عقل سلیم برخوردار است و از سوی دیگر، با سادگی یک انسان پاک، واقعیت‌ها، و «راست هائی را که می‌پوشانیم» به رخ می‌کشد.
همه ما بدون استثناء به این دلقک فرزانه که نمی‌گذارد نان را به نرخ روز بخوریم نیازمندیم. او ندای وجدان ما است که در سر هر بزنگاهی سَرک می‌کشد و ما را به دیدار خویشتن فرا می‌خواند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر در عالم فرض، من و شما در رأس حکومت و در مصدر قدرت بودیم، آیا ممکن بود به اینگونه جنایات آلوده شویم؟ یعنی جفا کنیم و زندانیان سیاسی داشته باشیم و آنها را به قتل برسانیم؟!
ج: هر فرد و جریان و رژیمی؛ (بله، هر فرد و جریان و رژیمی) که گفتمان مخالف را تاب نیآورَد، و با نفی دیگران خود را اثبات کند، بدون تردید کارش به دشنه و دگنگ خواهد کشید و کشتار فکر را هم در تقدیر خواهد داشت...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? پیرامون این واقعه مهیب، سؤال کم نیست. برای مثال: زندانیانی که نه ایدئولوژی مجاهدین را داشتند و نه با عملکردشان موافق بودند و در شورش ادعایی زندانبانان هم شرکت نداشتند، آنها چرا و با چه توجیهی به دار کشیده شدند؟ گرچه در حوزه علمیه و بین «علما»، امثال «لطف‌الله صافی» [داماد آیت‌الله گلپایگانی] از موضع راست به قضات، غُر و لُند می‌کردند و خمینی با هشیاری ضدانقلابی می‌کوشید آنها را (و در واقع آیت‌الله گلپایگانی را] از خود نراند، اما این همه داستان نیست.
مضمون و جوهر آن اسیرکُشی غیرانسانی، کشتار فکر و گفتمان مخالف بود و هدف؛ در کل، پاک کردن صورت مسأله زندانی سیاسی (مذهبی و غیرمذهبی). و در یک کلام خلاص‌شدن از «شّر» آنها.
لطف الله صافی، که سال ۵۹ از سوی خمینی به عضویت شورای نگهبان منصوب شده‌بود، کمی پیش از قتلعام با اعتراض استعفا کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مورد زندانیان غیر مرتبط با مجاهدین، بهانه‌کردن عملیات فروغ جاویدان، مفید نبود چون غالباً آن را تأیید نمی‌کردند.
از همین رو مسأله «ارتداد» و مرتد ملی و فطری را عَلَم کردند و تمام کوشش هیئت مرگ به اصطلاح «اثبات» مرتد، در مورد زندانی بود و پرسش‌ها از سوژه، گیرانداختن وی بر سر همین موضوع بود تا بتوانند تعداد بیشتری را به قول خودشان «به دَرَک بفرستند».
با اینکه در قرآن در رابطه با مرتد، حکم اعدام مطرح نشده، اعضای کمسیون مرگ احکام ارتداد را از روایات بیرون کشیدند و با شبیه‌سازی تاریخی داستان هولناک ارتداد در صدر اسلام، کار خود را پیش بردند. بخصوص که مسئله ارتداد و کافر شدن، که فرزندان مظلوم این میهن در اسیرکُشی سال ۶۷ چوبش را خوردند، زمان پیامبر پیش آمد.
عدم تحمل او در برابر کسانیکه ایمان می‌آوردند و سپس کافر می‌شدند، انکار کردنی نیست، منتها توجیه می‌شود که در آن شرائط که مسلمانان بسیار اندک و تحت فشار دشمنان رنگارنگ قرار داشتند، اینگونه ضابطه‌ها اجتناب ناپذیر بوده‌است.
ولتر در نمایشنامه Le Fanatisme ou Mahomet le Prophète (فاناتیسم یا محمد پیامبر) به برخورد پیامبر اسلام با مرتدین اشاره کرده و آن را بدرستی، به چالش گرفته‌است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکته دیگر: دغدغه قاتلین زندانیان سیاسی نماز و شعائر مذهبی هم نبود. واقعاً نبود. هدف اصلی استبداد چه در زندان شاه و چه در زندان‌های بعد از انقلاب، درهم شکستن زندانی بود. رفتار امثال مجتبی حلوائی که بفرموده؛ در هر وعده نماز با شلاق به جان خداناباوران می‌افتادند، درست آن روی سکه رفتار ساواک شاه بود که توسط سرهنگ زمانی و پادوهایش در زندان قصر برای جلوگیری از خواندن نماز صبح، به امثال موسی خیابانی و مهدی تقوایی شلاق می‌زدند. اشتباه محض است تصور کنیم تابستان ۶۷، دغدغه آخوندهای مرتجع و قاتل، نماز و شعائر مذهبی و یک ِسری فُرم و شکل بوده‌است. آنان چندین هزار زندانی را هم؛ که با اختیار و آگاهی، نماز می‌خواندند به دار کشیدند و بسیاری از آنان را شکنجه نمودند. خواندن و نخواندن نماز مسئله اصلی آنها نبود و نیست.
این که در یک مقطع؛ خداناباوران با هر وعده نماز جیره شلاق داشتند، موضوعی دیگر است که بعداً اشاره خواهم نمود.
.ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رهنمود اعلام نشده زندانبانان در جمهوری اسلامی؛ «ابلاغ دعوت، ایجاد عادت و اِعمال قدرت» بود و بر همین اساس زورگویی (اعمال قدرت) را مشروع می‌دانستند اما دغدغه آنان نماز و شعائر مذهبی و یک ِسری ُفرم و شکل نبوده و نیست. بعلاوه؛ زندان خمینی یک زندان کلاسیک شناخته شده مانند زمان شاه نبود. پیش از انقلاب؛ مسوؤلین امنیتی در زندان می‌خواستند از زندانی یک مجسمه بسازند، اما در زندانهای بعد از انقلاب، امثال موسوی تبریزی، رازینی، لاجوردی، محمد مقیسه، حاج داود رحمانی و... هدفشان این بود که زندانی حتی در نهائی‌ترین لایه‌های ذهن و عاطفه‌اش هم تسلیم باشد.
در دوران قتل‌عام؛ فشار برای خواندن نماز، بهانه بود. بهانه برای ایجاد رعب و درهم شکستن مقاومت زندانی. همچنین پرسش‌هایی چون مسلمان هستی یا نه؟ که مضمونی جز مکر و حیله نداشت و هدف قاتلان؛ چسباندن سوژه بود به ارتداد، تا او را هرچه زودتر بر دار کشند.
گزاره‌هایی چون «هزاران هزار جوان فقط با یک سوال مسلمان هستی یا نه؟ به جوخه‌های اعدام سپرده شدند» غیر واقعی است. حقیقت‌ پنداشتن یک ادّعا کافی نیست. مهّم اثبات پذیری و دقیق بودن آن است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? برخی وقتی می‌خواهند از اسیرکُشی سال ۶۷ یاد کنند حتی در سالگرد قتل‌عام؛ که مرداد ماه است دست می‌برند و عالماً عامداً روی شهریور ماه مانور می‌دهند. منظور مادران و خانواده‌هایی که یادمان کشتار زندانیان سیاسی هرسال در خاوران به همت آنان برگزار می‌شود، نیست. آنان دردمند و داغدارند و اهل واقعه نگاری‌های وارونه نیستند.
بسیاری از ما در قفس تنگ پندارهای خویش اسیریم. گویی به قول کافکا میله‌ها در درون ماست. بر این واقعیت که اوج قتل‌ها؛ نه در شهریور، بلکه مرداد ۶۷ بود، جدا از گزارش شاهدان، علائم زیر صحّه می‌گذارد:
✅ حکم آیت‌الله خمینی [که البته از مدتها پیش، بویژه بعد از نامه ری شهری به وی و... در نظر داشته]، در اوائل مرداد ۶۷ روی کاغذ آمده [مکتوب شده] و هشتم مرداد همان سال یکی از قضّات به آیت‌الله منتظری نشان داده‌است.
✅ نامه‌های آیت‌الله منتظری در اعتراض به کشتارها در تاریخ نهم و سیزدهم و بیست و چهارم مرداد ۶۷ نوشته شده‌است.
✅ دهم مرداد سال ۶۷ محمد حسین احمدی (حاکم شرع دادگاه انقلاب خوزستان)؛ از اعدام‌های سرسری نزد آیت‌الله منتظری، شکوه و شکایت کرده‌است.
✅ عملیات موسوم به فروغ جاویدان هم که گفته می‌شود از جمله عوامل دخیل در حکم آیت‌الله خمینی(برای قتل زندانیان) بود، اوائل مرداد سال ۶۷ روی داده‌است.
✅ در همین ماه (مرداد ۶۷)؛ حاج کربلایی (حاج آقا هراتی) در پاسخ خانواده‌ها که می‌پرسیدند چرا نمی‌توانیم با فرزندانمان ملاقات کنیم گفته بود: دارند در اوین خانه تکانی می‌کنند...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما فراموش می‌کنیم که تمام کسانی که به مصاف تاریکی شتافتند فرزندان شریف ایران زمین بودند. گلوله‌های رژیم پیشین بین حنیف و پویان؛ بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار، یوسف کشی‌زاده و فرهاد صفا، فاطمه امینی و مرضیه اسکوئی و... فرق نمی‌گذاشت. از سوی دیگر حسین نواب صفوی و شکرالله پاک‌نژاد، محمد ضابطی و الله قلی جهانگیری، هیبت‌الله معینی و حبیب‌الله آشوری، کاظم خوشابی و مجتبی محسنی، یحیی رحیمی و سید فخر طاهری، قاسم مهریزی و چنگیز احمدی، عمر فدائی و دکتر شورانگیز کریمیان، رحمان هاتفی و علیرضا سپاسی، غنچه حسینی بَرزی و شهلا چمن آرائی، و منیژه هدائی و معصومه شادمانی و... همه برای امثال لاجوردی سوژه، و دشمن تلقی می‌شدند و همه و همه فرزندان میهن ما بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اضافه کنم که گرچه امثال نیری و پورمحمدی و رئیسی شقاوت را به اوج رساندند و تا توانستند برای اعدام بیشتر از به قول خودشان «خبیث‌ها»، آتش تهیه ریختند و زمینه‌چینی کردند، اما امکان نداشت آنان، سر‌ بر خود (بدون اذن صاحب علّه)، مارکسیستها را هم اعدام کنند و همراه با احمد خمینی، او را دُور بزنند! از نگاه اعضای هیئت مرگ، اعدامهای جدید هم، می‌بایست مبنای شرعی داشته و در گرو حکم (حضرت امام) باشد تا شرعا مجاز باشد!
نظر تا کنونی من این است که باعث و بانی آن اسیرکُشی مهیب، به نیری و تیمش اجازه داده تا بر مبنای احکام ارتداد، اسباب و شرایط ارتداد را خودشان تشخیص دهند و بر مبنای آن، (بدون رعایت مقررات دست و پا گیر) عمل کنند.[و مرتدین را هم به قتل برسانند.]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اعضای هیئت مرگ - حسینعلی نیری، مرتضی اشراقی گلپایگانی+معاون امنیتی‌اش سیدابراهیم رئیس‌السادات(رئیسی) و مصطفی پورمحمدی - قبل از آنکه خمینی حکم قتل زندانیان را بدهد مشخص شده بودند و از همین موضوع، نتیجه می‌گیریم که نظام (کل سیستم) از پیش، برای این جنایت برنامه‌ریزی کرده بود. بخصوص که امثال محمد محمدی ری‌شهری برای آن از مدتها پیش زمینه‌چینی کرده بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? در تاریخ قضایی هفتاد هشتاد ساله ایران؛ اسیرکشی سال ۶۷، بی‌سابقه است. در گذشته؛ فقدان حکومت قانون، عدم استقلال دادگستری، وجود مراجع اختصاصی و در صدر آنها دادگاه‌های نظامی، موانع اساسی رعایت و تضمین حقوق مردم و تحقّق دادخواهی و دادرسی عادلانه به‌شمار می‌آمدند. کم‌کم در قوه قضائیه ایران اصولی جایگزین شد و در صدر آنها – «اصل حاکمیت امر مختوم (Non bis in idem) بود بدین مفهوم که پس از صدور حکم قطعی مبنی بر بیگناهی یا بزهکاری یک فرد، دیگر نمی‌توان وی را به همان اتهّام مورد تعقیب و محاکمه قرار داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از ۶ مرداد تا ۱۳ شهریور ۶۷ (۳۹ روز) دو هزار و هشتصد تا سه هزار و هشتصد نفر (مطابق خبر آیت‌الله منتظری) در زندانهای این حکومت تعیین تکلیف شدند کسانیکه در همان دادگاه‌های به اصطلاح انقلاب و توسّط همان حکّام شرع، پیش‌تر به حبس محکوم شده و دوران محکومیّت خود را می‌گذراندند؛ چه مجوّزی برای فراخواندن آنان به بازجوئی‌های دوباره نزد هیئت مرگ وجود داشت؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از قاعده درأ، که یکی از مشهورترین قواعد باب حدود و فقه جزا است می‌گذریم. «اعتبار امر مختومه» چه می‌شود؟ بنا بر اعتبار امر مختومه، آنچه یکبار قضاوت شده و رای صادر گشته، نباید دوباره مورد قضاوت قرار گیرد.
از قضا؛ در آن نامه‌ای که آیت‌الله منتظری تابستان ۱۳۶۷ می‌نویسد و به ۸ مورد اشاره می‌کند، در شماره پنجم قید شده: چرا کسی که در همین جمهوری اسلامی و همین دستگاه قضایی و با همین قوانین محکوم شده به چندسال [حبس]، می‌آیید او را بدون محاکمه اعدام می‌کنید؟
بنا بر «اصل اعتبار امر مختوم» Non bis in idem نمی‌توان متهمی را که قبلاً محکوم یا تبرئه شده، دوباره تعقیب کرد و حکم داد. در اسیرکُشی سال ۶۷، قتل کسانیکه بیشترشان پیش‌تر حکم گرفته بودند شقاوت محض است و باید تکرار کرد که نقش آیت‌الله خمینی در آن تردید برنمی‌دارد. اگر او می‌دانست که به قول آیت‌الله منتظری «چند هزارنفر در چند روز اعدام شده‌است‌» که این اوج ابتذال است.
اگر هم خبر نداشت و زیر گوش او این جنایت شکل گرفت، بد از بد تر بود و ابتذال در ابتذال، «ابتذال شر»...
آب حیوان تیره‌گون شد، خون چکید از شاخ گل... 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? حالا ببینیم چرا اصلا ارتجاع حاکم به آن اسیرکُشی مهیب روی آورد؟ آیا علت‌العلل اعدام‌های سال ۶۷ عملیات فروغ جاویدان بود؟
خیر.
علت العلل نبود. همانطور که جلو تر گفته شد، اگرچه بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸؛ عملیات مجاهدین، نقش «معین عمل» را بازی کرد و به مثابه شرط، قاتلین را جری نمود، اما «مبنا» (و علت اصلی)، ماهیت مستبد و آزادی ستیز خود قاتلین بود. شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل می‌شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عَملهِ ارتجاع که مدعی هستند «ما حکم خدا را اجرا کردیم» !! تا همین الآن می‌کوشند اسیرکُشی سال ۶۷ را واکنش به آن عملیات (به قول خودشان مرصاد) جلوه دهند تا از قُبح آن کاسته شود. درحالیکه اگر آن واقعه پیش نیامده بود هم؛ از کشتار زندانیان سیاسی دست نمی‌کشیدند.
قتل مارکسیست‌ها و کسانیکه هیچ موافقتی با عملکرد و نظرگاه مجاهدین نداشتند، نشان داد دلیل اصلی آن قتل‌عام مهیب، کشتار فکر و گفتمان مخالف و ماهیت مستبد قاتلان بود و باقی بهانه‌است. درست است که با شدّت‌گیری بیماری آیت‌الله خمینی در سال ۶۷؛ میراث‌خواران ارتجاع، تلاش کردند چند مسأله را که می‌توانست در آینده برایشان دردسر ساز باشد، تا وی زنده است، تعیین تکلیف کنند که یکی از آنها تعیین تکلیف زندانیان سیاسی بود، اما دلیل اصلی آن کشتار، مقاومت زندانیان بود و بس. مقاومت آنان بازجویان و زندانبانان را ‌ذِلّه کرده بود درست مثل زنان دلیری که امروز تحمیل حجاب را نمی‌پذیرند و حاضر نیستند « شرع وند » باشند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسؤولین امنیتی روی عملیاتی که من «گردن شکنی» می‌نامم، توافق داشتند، آنان اینگونه استدلال می‌کردند که در مورد سازمانهای معاند و محارب، به سر، یعنی به رأس و رهبری آنها کمتر دسترسی داریم، آنجه در زندان ها در اختیار ما است عناصری از بدنه و گردن ضدانقلاب است، باید گردن را بزنیم تا رابطه سر و بدنه (جامعه) قطع شود. بنابراین قطع گردن‌ها یعنی قطع شاهرگهای ارتباطی ضروری است و باید به آن اقدام کرد. باید بخصوص زندانیانی که نقش گردن را بازی می‌کنند و عامل وصل سر و بدنه هستند، تعئین تکلیف شوند. رژیم «سرخور»ی که باورش این است «هرکه عین من نیست دشمن من است» و به عناصر خودی، نیز رحم نمی‌کند، طبیعی است که زندانیان آرمانخواهی که داغ و درفش را از سر گذرانده و تسلیم نشده‌اند، از سر راه بردارد، آن هم کسانیکه شعله امید در دل‌شان زنده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خودمان را [در عالم فرض] جای کسانیکه به امثال نیری و پورمحمدی و محمداسماعیل شوشتری و مجید ملا جعفر(قدوسی) و جواد علی‌اکبریان و حسن زارع دهنوی(قاضی حداد) و... خط می‌دادند، بگذاریم.
آنها نمی‌توانستند از قتل و حذف زندانیان دست بکِشند. باید، بله باید اضداد بالقوه و بالفعل خود را از میان بردارند.
این جنایت در تقدیر بود و صورت می‌گرفت، حتی اگر آن عملیان به قول خودشان مرصاد پیش نیامده بود، حتی اگر مرگ خمینی در تقدیر نبود، حتی اگر قطعنامه ۵۹۸ همچنان پذیرفته نشده بود. قاتلین از همان سال ۶۰ (و اگر شما تعجب نکنید از زندان شاه) طنابهای دار را بافته بودند! تنها در پی فرصت و بهانه می‌گشتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جلو تر اشاره شد که آنان پیش از سال ۶۷، در پی عملیاتی‌شدن آن اسیرکُشی شوم بودند اما با پذیرش قطعنامه ۵۹۸، در معرض یک انتخاب قرار گرفتند. یا می‌بایست از آن قتل برنامه‌ریزی شده چشم بپوشند و یا تا پیش از مذاکرات مربوط به آتش بس، زندانیان سیاسی را تعیین تکلیف کنند و همین کار را کردند و هنوز هم بعضی‌هاشون می‌گویند حیف که «منحرفین» مانع اجرای کامل حکم حضرت امام شدند و عده‌ای قِسِر در رفتند !!
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
? از قول آیت‌الله خامنه‌ای گفته شده «این اعدام‌ها مثل قیری بود که بر سر نظام ریخت...» عجب، اگر «این اعدام‌ها مثل قیری بود که بر سر نظام ریخت و همه را سیاه کرد»؛ پس چرا سر به مُهر ماند؟ چرا از حلقات مفقوده آن رازگشایی نشد و هیچ کس از ابعاد واقعی آن فاجعه خبر ندارد؟ حالا بمانَد که سخنان زیر را هم به نقل از خامنه‌ای نوشته‌اند:
«ایشان (خمینی) با محاسبه، عمل و فکر کرده بود. ما این را یقین داشتیم. الان هم من مطمئنم که امام با یک محاسبه‌ درستی تدبیر کرده بود. یعنی وقتی گروهی با نظام اسلامی و حکومت اسلامی در حال جنگ هستند که محاربند، فقط آدم‌هایی که الان شمشیر دست‌شان است مُحارب نیستند بلکه آن کسی هم که فرض بفرمایید رفته پستش را تحویل بدهد و بیاید، او هم جزو همین‌هاست، آن کسی که دارد خط‌دهی می‌کند، طراحی می‌کند، او هم [جزو این‌ها است]، سرباز ذخیره‌شان هم جزو این‌ها است. تفاوتی نمی‌کند. مسئله‌ محاربه‌ی اشخاصی که با آن‌ها همکاری داشته باشند و متّصل باشند، یک مسئله‌ی حل‌شده‌ای است تقریباً. امام با این ملاحظات این کار را کرده بودند. بنابراین از‌لحاظ فقهی و همچنین از ‌لحاظ تشخیص امام و عملکرد امام و نظر امام جای هیچ دغدغه‌ای وجود ندارد.»
به نقل از کتاب «روایت رهبری: مناسبات جمهوریت و اسلامیت در انتخاب ولی فقیه» نوشته سیدیاسر جبرائیلی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرتجعین حاکم که جای خود دارد. متاسفانه آقای میرحسین موسوی (نخست وزیر وقت در سال ۶۷) هم، تاکنون همه حقایق را در مورد آن اسیرکُشی مهیب نگفته‌اند. وزیر کشور وقت (سید علی‌اکبر محتشمی‌پور) در مصاحبه‌های گوناگون از آن کشتار با آب و تاب تعریف کرد اما نه تنها مورد بازخواست رئیس دولت؛ قرار نگرفت، بعدها رئیس کمیته صیانت از آرای ستاد ایشان هم ‌شد. نماینده ایران در سازمان ملل متحد؛ محمد جعفر محلاتی، همچنین سیروس ناصری در ژنو، همه تلاش‌شان این بود که بر آن جنایت سرپوش بگذارند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقای میرحسین موسوی و امثال سید محّمد موسوی بجنوردی و... می‌کوشند آن جفای بزرگ را به عناصر «خودسر» و «سعید امامی»های نظام نسبت دهند که گویا مختصری، دچار خطا و سوءعمل شده‌اند !! سنگ اندازی مرتجعین و ابتلائاتی که آقای میرحسین‌ موسوی با آن درگیر است، دست بردن در واقعه اسیرکُشی سال ۶۷ را توجیه نمی‌کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حجت‌الاسلام کروبی هم (مثل آقای موسوی) با غیظ دست‌اندرکاران روبرو شدند، اما چگونه فراموش می‌شود حق‌کشی‌هایی را که ایشان نسبت به آیت‌الله منتظری روا داشتند؟ خودشیرنی آقای کروبی برای حسینعلی نیری که خون پاکترین فرزندان ایران زمین به گردن او است، ستم به زندانیان سیاسی و خانواده‌های داغدار آنهاست. آقای کروبی؛ نیرّی(قاتل هزاران جوان رعنا در قتل‌عام سال ۶۷) را به عنوان «فردی وارسته و قاطع» می‌ستاید. آقای کروبی با آقایان مهدی جمارانی و سید حمید روحانی نامه چندش‌آوری به آیت‌الله منتظری نوشتند و اعتراض به حق ایشان را به قتل زندانیان سیاسی زیر سؤال بردند و عملاً بر اسیرکُشی در زندان صحّه گذاشتند. در آن نامه خطاب به آیت‌الله منتظری نوشته شده بود: «آنگاه که خبردار شدید که مشتی منافق و محارب را طبق موازین قضائی محاکمه و اعدام کرده‌اند، به نامه‌نگاری دست زدید و در دیدار با برخی از مقامات قضائی این کار را جنایت خواندید و آنانرا جانی نامیدید؟»
آقای کروبی با سایه انداختن بر نقش آیت‌الله خمینی در قتل‌عام سال ۶۷؛ در نامه به موسوی اردبیلی نوشت: «دادستان محترم تهران... اعلام می‌کند که چرا آقای موسوی در آن زمان به اعدام‌هایی که با حکم حضرت امام صورت گرفت اعتراض نکردند. ایشان(دادستان تهران) همان حرفی را می‌زند که دشمن می‌گوید. تا کنون کسی در این باره این گونه حرف نزده‌است. معلوم نیست که تا چه اندازه امام در این ماجرا دخالت داشته‌اند.»
آیت‌الله خمینی، از اسیرکُشی سال ۶۷ خبر نداشته‌اند؟ این بی خبری که بارش بسیار بسیار سنگین‌تر است.
راست می‌گوید سعدی
تندرستان را نباشد درد ریش - جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود - با یکی در عمر خود ناخورده نیش
تا تو را حالی نباشد همچو ما - حال ما باشد تو را افسانه پیش
سوز من با دیگری نسبت مکن - او نمک بر دست و من بر عضو ریش
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? آقای میرحسین موسوی گفته‌اند: «بحث درمورد هر کدام از وقایع گذشته ما را به سمت تونلی می‌برَد که انتهایی برای آن نمی‌توان متصّور بود...»
و در توجیه آن جنایت گفته می‌شود «قرار بوده هم‌زمان با آغاز یورش منافقان به مرزها؛ در داخل زندان‌ها شورشی از جانب زندانیان حامی آنها صورت بگیرد و پس از فتح زندان به خیابان‌های تهران بیایند و با پیش‌روی دشمن، آن‌ها دست به اشغال مراکز مهم دولتی بزنند...»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اولاً برخلاف گفته ایشان بررسی وقایع گذشته رویاروئی با انکار تاریخ؛ و مبارزه با فراموشی است و ضرورت دارد. باید به گذشته نگریست. گذشته پیش درآمد اکنون است. در ثانی این دروغ‌ها (شورش زندانیان در آستانه عملیات مجاهدین) راه به جایی نمی‌برَد.
مسوؤلین امنیتی و اطلاعاتی و نظامی اوین و گوهردشت و نیز اعضای هیئت مرگ (حسینعلی نیری و مرتضی اشراقی و مصطفی پورمحمدی) همه می‌دانند گزارش فوق کذب محض است و آنان از هیچ زندانی سیاسی در این مورد پرس و جو نکردند. اگر چنین بود برای چی در دیدار با آیت‌الله منتظری چنین ادعایی نکردند؟ و چرا در حکم آیت‌الله خمینی کوچکترین اشاره به این شورش ادعایی نشده‌ است؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تازه، فرض کنیم چنین بوده‌است و در اوین یا گوهردشت عده‌ای شورش کرده یا قصد شورش داشتند. بسیار خوب، زندانیان دیگر که هیچ دل خوشی از مجاهدین نداشتند چرا باید پاسوز آن به اصطلاح «شورشیان» بشوند؟
زندانیانی که در شیراز و اهواز و اصفهان و اراک و تبریز و...به دار کشیده شدند و روحشان هم از شورش ادعاشده خبر نداشت، آنها برای چی به قتل رسیدند؟
نکته‌ها چون تیغ فولاد است تیز.- گر نداری تو سپر واپس گریز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قتل‌ها در اوین، نیمه شب ۵ مرداد ۶۷ کلید خورد و پنج شنبه ششم مرداد (ساعت دو و نیم شب)؛ عملاً شروع شد. (در برخی زندان‌ها ۸ مرداد ۶۷)
سه روز پیش از این تاریخ (دوشنبه سوم مردادماه) عملیات مجاهدین ‌آغاز می‌شود. در این فاصله اکثر بندهای زندانیان سیاسی ملاقات نداشتند. بی‌سیم و موبیل و ماهواره و اسکایپ و فیس بوک و...هم که در اختیارشان نیود. از عالم غیب هم که خبر نداشتند و پشت دستشان را هم که بو نکرده بودند! چطوری «شورشیان» با خبر شدند که «منافقان» به مرزهای کشور یورش برده‌اند؟ و بفرض مطلع شدند، چطوری از بندهای محصور و اتاق‌های بسته به همه زندانیان خبر رساندند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کسانیکه معتقد بودند دغدغه‌ها و مشغله‌ها و قهر و آشتی‌ها و کلاً فرمت و ساختار مجاهدین بازتاب‌دهنده دوران دیگری است؛ و نه ایدئولوژی مجاهدین را داشتند و نه با عملکردشان موافق بودند، آنها در کدام شورش شرکت کردند که به دار کشیده شدند؟ «سهراب هلاکوئی باغ بهادرانی» هم با موج قتل‌عام رفت. او که هوادار دکتر شاهپور بختیار بود و به شورش ادعایی ربطی نداشت و مثل خیلی‌های دیگر، اصلاً در زندان‌های تهران نبود. روایت‌های بی پایه و بیهوده چه دردی را دوا می‌کند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفته می‌شود آقای موسوی در پی با خبر شدن از اعدام‌های دسته جمعی سال ۶۷، استعفا داده‌است واقعش این خلاف واقعیت است.
شبه‌استعفاهای ایشان در سال ۶۲ و ۶۳ که هاشمی رفسنجانی در کتاب «آرامش و چالش» صفحه ۳۴۸ و در کتاب «به سوی سرنوشت» صفحه ۷۲ اشاره نموده، پیش از اسیرکُشی سال ۶۷ است.
می‌ماند استعفای ۱۴ شهریور ۶۷ که خودشان تصریح نموده دلیلش «گرفتن اختیار تعزیرات حکومتی از وی» بوده‌است. (برخی هم علت استعفا را تعئین ولایتی توسط خمینی به عنوان نماینده جمهوری اسلامی در مذاکرات آتش‌بس بین ایران و عراق دانسته‌اند...)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینک هر دو متن استعفانامه را (چه آنچه همان‌زمان در روزنامه‌ها پخش شد) و چه نمونه‌ای که بطور خصوصی به رئیس جمهور وقت (سید علی خامنه‌ای) داده شده در اختیار داریم. می‌بینیم در هیچکدام کوچکترین اشاره‌ای به وقایع زندان دیده نمی‌شود. در خاطرات هاشمی رفسنجانی و در روایات دیگران هم نمی‌بینیم که علت استعفا اعتراض به اعدام زندانیان باشد.
اگر چنین بود؛ امکان نداشت در ماه آذر (۸۰ روز پس از قضیه استعفا)؛ آیت‌الله خمینی در حکم انتصاب میرحسین موسوی به سمت سرپرست امور جانبازان بالاترین تمجیدها را از ایشان بکند و از «درایت و تقوا و تعهدی که در شما سراغ دارم»؟، سخن بگوید و بنویسد من همچون گذشته شما را فردی لایق و دلسوز برای انقلاب اسلامی می‌دانم.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این گزاره که میر حسین موسوی در جریان قتل‌عام سال ۶۷ نبوده و فقط پس از خاتمه آن از جریان مطلع شده‌است، قابل دفاع نیست.
مگر یکی از اعضای هیئت سه نفره‌ای که فرمان این کشتارها را صادر ‌کرد نماینده وزارت اطلاعات تحت فرمان آقای میرحسین موسوی نبود؟
اصلاً فرض کنیم آیت‌الله خمینی بدون اطلاع رئیس جمهور وقت (سید علی خامنه‌ای) و نخست وزیر (میرحسین موسوی)؛ به مسوؤلین قضایی (و نماینده وزارت اطلاعات) تکلیف کرده، در خفا وظیفه شرعی خودشان را انجام دهند و قال زندانیان سیاسی را بِکنَند... (ممکن است واقعاً همین طور باشد)، ولی اینهمه سال سکوت در این باره چه معنی دارد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حالا تصور کنیم میرحسین و دوستانشان اصلا و ابدا خبردار نشدند و از توپ و تشرهای موسوی اردبیلی هم در نماز جمعه تهران چهاردهم مرداد ۶۷ که به صراحت به تغئیر فضا اشاره کردند و ‌گفتند: «دیگر از محاکمه و آوردن و بردن پرونده محکومین خبری نخواهد بود...»، هیچ چیز دستگیرشان نشده...
از اینکه فرض فوق واقعی نیست می‌گذریم و واکنش خانواده‌های زندانیان را هم که ملاقات فرزندانشان از اوائل آن مرداد گران قطع شده بود و به هر دری می‌زدند تا بفهمند داستان چیست و به برخی از اعضای دولت هم مراجعه می‌کردند، نادیده می‌گیریم.
بسیار خوب، آقای موسوی و ۴۳ نفری که در کابینه با ایشان کار می‌کردند در کوه قاف بودند و در تابستان سال ۶۷ با هیچ بنی بشری که به آنان تظلم کند روبرو نگشته و از حکم هولناک قتل زندانیان اصلا و ابدا خبردار نشدند... ولی نزدیک به ربع قرن سکوت چرا؟ آیا این سکوت غیر قابل دفاع، ایشان را در مسوؤلیت اخلاقی همه کسانی که در آن هنگام در قدرت بودند و یا در موقعیت‌های نزدیک به حاکمیت قرار داشتند و هنوز از اذعان به این قتل‌عام و محکوم کردن آن سر باز می‌زنند، شریک نمی‌کند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
? کشتار فکر و گفتمان مخالف، [ حکم ضدانسانی خمینی ] همه را دربرمی‌گرفت و اگر کسانی زتده ماندند یا به قول قاتلان، «قِسِر دررفتند» از بدِ حادثه بود ! حدود ۵۰۰ زندانی(مرد) وابسته به گروه‌های چپ، به دار کشیده شدند که تا ۱۳ شهریور سال ۶۷ ادامه داشت. بنا بر این گزاره فقه سنتی که «زن مرتده حکمش اعدام نیست»؛ و از آنجا که در قاموس ارتجاع به دلیل زن ستیزی و تفکر مردسالاری، زن ضعیفه‌ای است که حتی مسوؤل اعمال خودش هم شناخته نمی‌شود و با اینکه از سال پر ماجرای ۱۳۶۰ به بعد، بسیاری از دختران و زنان کمونیست نیز تحت عنوان محارب به قتل رسیده بودند، گرچه زنان و دختران مرتبط با مجاهدین را با موج قتل‌عام به دار کشیدند، اما دختران و زنان چپ در قتل‌عام سال شصت و هفت، زنده ماندند. چیزی که ابدا خواسته مرتجعین نبود.

۳۵۴۷
شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه، حدیث شماره ۳۵۴۸
اشاره میکند که عبیدالله بن علی حلبی فقیف به کار سخت وامیدارند و شیعی ، به نقل از امام صادق، می‌نویسد زن مرتده را نمی کشند اورا بازداشت کرده، به اندازه ای که نمیرد به او آب و غذا میدهند، لباس خشن به او پوشانده، هنگام نماز او را تازیانه میزنند/ ۱۹۵

=============

در فقه ما میدانی که مرتد، زن اگر باشد اعدام نیست. من یکبار این را خدمت امام گفتم که آقا ابن ادریس حلی[در باب حدود از کتاب سرائر] ادعای شهرت می‌کند که در محارب هم زن اگه باشه نباید اعدام کرد. صاحب جواهر نقل می‌کند و بسیاری از فقهای ما هم، همین را گفتند. 

 
همین جا بگویم که جانباختن سهیلا درویش کهن، مهین بدوئی، فاطمه مدرسی تهرانی(سیمین فردین) و پروین گلی آبکناری در رابطه با قتل‌عام سال ۶۷ نبود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«سهیلا درویش‌کهن» یکی از چهره‌های دوست‌داشتنی‌ زندان(وابسته به اکثریت)؛ که ملی‌کش هم بود، به منظور تن‌ندادن به خواندن نماز اجباری، در زمان شلاق خوردن- در فاصله بین شلاق خوردن‌ها - دردمندانه در سلول انفرادی دست به خودکشی زد. مهین بدوئی؛ نیز در غم به دار آویخته‌شدن هم‌بندان مجاهدش رگ دستش را زد و جان باخت. فاطمه مدرسی تهرانی(سیمین فردین)؛ به خاطر ارتباط با سازمان نوید و تشکیلات مخفی حزب توده و پرونده‌ سنگینی که داشت در فروردین ۶۸ اعدام شد. جان باختن پروین گلی آبکناری(راه کارگر)؛ نیز پیش‌تر اتفاق افتاده بود و ربطی به قتل‌عام سال ۶۷ نداشت.
می دانیم که قتل زندانیان چپ از ۵ شهریور سال ۶۷ از بند هفت زندان گوهردشت (تهران) آغاز شد. ضمناً حذف زندانیان کمونیست (جز دو سه مورد) به شهرستان‌ها کشیده نشد. همان ایام، چند زندانی مرتبط با سازمان فدائیان خلق - ۱۶ آذر را که من با چند نفرشان در «هتل اموات» [ِدر اصفهان، باغ کاشفی]، چند روزی هم‌سلول بودم، اعدام کردند. قادر جرّار، اسفندیار قاسمی نیک‌منش، علی‌اکبر مرادی و مجتبی محسنی.
بعدها شنیدم قادر جرار و علی‌اکبر مرادی پیش از اسیرکُشی سال ۶۷، به‌ترتیب پائیز و زمستان ۶۶ اعدام شدند. مجتبی محسنی و اسفندیار قاسمی، آبان ۶۷.
۶ نفر از زندانیان مارکسیست هم ازجمله بهمن مريخی راد در رشت اعدام شده‌اند. گویا سه نفر از آنان قبل از سال ۵۸، پیش از آنکه به سازمان «راه کارگر» بپیوندند بنوعی با مجاهدین مرتبط بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خوب است بدانیم، خمینی که ادای پیامبر درمی‌آورد و به ابوحامد محمد غزالی هم تعلق خاطر داشت، حکم قتل سلمان رشدی زا هم داد که اگر تعجب نکنید، این حکم بی‌ارتباط با قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت انبود. شرح آن فرصت دیگری می‌‌طلبد. غزالی هم مثل خمینی با چوب تکفیری که در دست داشت، عملاً مصونیت اظهار نظر را از دیگران گرفته بود،
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
? بررسی مبانی فقهی اعدام‌های سال ۶۷، ضروری است حتی برای من و شما که هیچ تعلق خاطری به فقه منجمد و ایستایی که هر جفا و جنایتی با توسل به آن توجیه می‌شود و خودش نیز در «بند» است، نداریم و تبعیض نهفته در فقه تکلیف مدار موجود را برنمیتابیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای من اعلامیه جهانی حقوق بشر (نه مبانی فقهی) سند بالا دستی است. با اینحال پرسیدنی‌ست بر چه مبنای فقهی، باعث و بانی اسیرکُشی سال ۶۷، آن حکم ظالمانه‌ را صادر کرد؟ حکم مزبور در مورد کسانی نبود که در عملیات فروغ (مرصاد) دستگیر شدند. بلکه در مورد افراد مرتبط با مجاهدین بود که پیش از آن عملیات، دستگیر شده و در حال کشیدن حبس خویش بودند یا مدت حبس‌شان تمام شده بود ولی هنوز آزاد نشده بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در حکم مهیب خمینی، به هفت «جُرم» زندانیان سیاسی اشاره شده بود:
۱- به اسلام باور ندارند ۲- محارب هستند ۳- علیه کشور وارد جنگ شده‌اند ۴- برای صدام جاسوسی کرده‌اند ۵- با استکبار جهانی سَر و سِر دارند ۶- به نظام ضربات ناجوانمردانه زده‌اند ۷- بر سر موضع و منافق‌اند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واقعش نسبت دادن تمام این جرایم به آن زندانیان که بیشترشان به دار شقاوت رفتند، غریب است. چرا؟ چون اگر آنها جرائم هفت‌گانه فوق را مرتکب شده بودند که در آن صورت، پیشاپیش به اعدام محکوم شده بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زندانیان پیش از آن حکم، قبل از قتل عام، حکم محارب نداشتند، زندان گرفته بودند. حالا چرا و چگونه تبدیل به محارب شدند؟ آیا ممکن بود در زندان اسلحه‌ بِکشند؟ چطوری یهو محارب شدند؟ در حکم اسیرکشی، پیشاپیش، کیفر تعیین و آن‌ها به «اعدام» محکوم شده بودند! حالا بماند که حد محارب یکی از مجازات‌های چهارگانه است. تبعید متهمان نیز یکی دیگر از این مجازات هاست، چرا خمینی همه را به اعدام محکوم کرد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ایشان از یک طرف، هیاتی را انتخاب می‌کند و تشخیص اعدام را به «رای اکثریت» اعضای آن گروه واگذار می‌کند و از طرف دیگر، احتیاط را در «اجماع» آن‌ها می‌داند. یعنی احتیاط آن‌ است که اگر اجماع نداشتند، اعدام نکنند؟ در این صورت اگر اکثریت رای به اعدام دادند، متهم به سوی چوبه دار رفت چه کسی باید آن احتیاط را به جای بیاورد؟ بگذریم که امام قاتلان، دعوت به اجرای حکم «بدون ترحم» و دعوت به «اجرای سریع حکم» برای نابودی آن زندانیان می‌کند که خودش، ضد احتیاط است...
در این مورد باز هم می‌توان سخن گفت...
برگردیم به سخن نخست: بررسی مبانی فقهی اعدام‌های سال ۶۷، ضروری است [حتی برای من و شما که هیچ تعلق خاطری به فقه منجمد و ایستایی که هر جفا و جنایتی با توسل به آن توجیه می‌شود و خودش نیز در «بند» است، نداریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 
? دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۶۷ - دوم محرم ۱۴۰۹ - آیت‌الله منتظری، رودرروی اعضای هیئت مرگ - حسینعلی نیری(حاکم شرع)، مرتضی اشراقی(دادستان)، ابراهیم رئیسی(معاون دادستان) و مصطفی پورمحمدی(نماینده وقت وزارت اطلاعات)، اعدام زندانیان سیاسی را که با حکم ظالمانه آیت‌الله خمینی، ۵ مرداد [و درواقع ۶ مرداد] همان سال آغاز شده بود، شجاعانه زیر سئوال برد. قاتلین زندانیان سیاسی بی‌توجه به مضمون و جوهر اعتراض به حق آیت‌الله منتظری، هّم و غم‌شان توجیه کشتار و گرفتن مجوز برای ادامه آن بود. ضمن اینکه در رابطه با اعدامها، گزارش وقایع اتفاقیه در زندان (بویژه از سوی حسینعلی نیری)، با ناراستی همراه بود...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیت‌الله منتظری گفت: به نظر من بزرگترین جنایتی که در جمهوری اسلامی شده از اول انقلاب تا حالا این کاری است که به دست شما (...) انجام شده و شما را در آینده جزو جنایتکاران توی تاریخ می‌نویسند. (...) دستگاه قضایی ما در رأس‌اش شخصی[عبدالکریم موسوی اردبیلی] قرار گرفته که خودش [مدعی‌ست] با این چیزها مخالفه، آون وقت می‌یاد توی نماز جمعه، آن جور شعار می‌ده و وقتی هم که می‌خواد از امام سؤال بکنه (...) می‌نویسد حالا توی استان‌ها اعدام کنیم یا توی شهرستان‌ها (...) به نظر من این یک چیزی است که اطلاعات روش نظرداشت و سرمایه گذاری کرد و شخص احمد آقا پسر آقای خمینی هم از سه چهار سال قبل هی می‌گفت مجاهدین از روزنامه خونش و از مجله خونش و از اعلامیه خونش همه باید اعدام شوند. اینا یه همچین فکری می‌کردند. و حالا فرصت را مغتنم شمردند(...)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چندین سال...، این قاضی اون قاضی، تو این شهر تو اون شهر یکی رو محکوم کرده به ۵ سال یکی رو محکوم کرده به ۶ سال یکی رو محکوم کرده به ۱۰ سال یکی رو محکوم کرده به ۱۵ سال. خب اینکه حالا ما بیآییم بدون اینکه فعالیت تازه باشه، بگیریم اعدامش کنیم این معنیش این می‌شه که ما همه‌مون گُه خوردیم. همه دستگاه قضایی ما غلط بود. (...) من از اون جریان تا حالا ... شبی نیست که دو سه ساعت فکرم ناراحت نباشه، خوابم نمی‌بره.... شما جواب خانواده‌ها را چی می‌خواین بدین؟ اینقدر گفتین جمهوری اسلامی و اینا، اینهمه گفتین شاه و رضاخان اعدام کرد. چقدر شاه اعدام کرد؟ بیاییم اعدامای خودمونا با اونا حساب بکنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[در نامه به امام] نوشتم: سه روز قبل قاضی شرع یکی از استان‌های کشور با ناراحتی از نحوه اجرای فرمان اخیر حضرتعالی می‎‌گفت: مسؤول اطلاعات یا دادستان از یکی از زندانیان... پرسید: تو حاضری سازمان منافقین را محکوم کنی؟ گفت آری، پرسید حاضری مصاحبه کنی؟ گفت آری، پرسید حاضری برای جنگ با عراق به جبهه بروی؟ گفت آری، پرسید حاضری روی مین بروی؟ گفت مگر همه مردم حاضرند روی مین بروند؟ وانگهی از من تازه مسلمان نباید تا این حد انتظار داشت، گفت پس معلوم می‎‌شود تو هنوز سر موضعی و با او معامله سرموضع انجام داد و اعدامش کرد... ملاحظه فرمایید چه کسانی با چه دیدی مسؤول اجرای فرمان مهم حضرتعالی که به دماء هزاران نفر مربوط است می‎باشند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(...) گفت یک کسی برادرش زندان بود در آخر گفتند که خواهرش هم متهمه. رفتند و خواهرش را آوردند، خودش رو اعدام کردند، خواهرش دو روز بود اصلا آمده بود. ۱۵ سالش بود، به خواهرش گفتند خوب چی می‌گی؟ گفت خوب من به اینا علاقه داشتم، [یکی از اعضای هیئت] گفت چون برادرش اعدام شده این رو هم اعدام کنین و اعدامش کردند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیت‌الله منتظری به نیری و دیگران میگه شما [حدود ۲۰ روز است زندانیان را «تعیین تکلیف» می‌کنید] ... خب حالا همه کاراتونو کردین...
آخه ماه محرمه، ماه خدا و پیغمبره، از امام حسین اقلاً شرم بکنید.
ملاقات رو قطع کنیم و همینطور بیایم قصابی کنیم تو اونجا (در زندان)، [زندانیان را از سلولهاشون] بِِکشیم بیرون وتق تق، تق تق، تق... ( و همه را از دم بُکشیم؟! ) هیچ جای دنیا همچین کاری هست؟... اینقدر که ما داریم می‌کشیم، شاه ده تا یکشم نکشت... ما می‌شد به اینجا نرسونیم. گردن لاجوردی خرد بشه...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[ خطاب به اعضای هیئت.] جواب مردم رو چی میدین؟ مثلا میری تو باختران یا اصفهان می‌گویند بچه من حالا هر کوفتی بود (بالاخره) یک عقیده‌ای داشت خوب چرا برای عقیده‌اش اعدامش کردی؟ تو آقای نیری که بچه منو محکوم کردی به ده سال، فعالیتی تازه‌ای کرده بود که اعدامش کردی؟ جواب نداره... می‌دونید در اصفهان یک زن آبستن ام اعدام کردند... ماه محرم به احترام امام حسین بسه ....
بعد از این دیدار برخلاف توصیه‌ی آیت‌الله منتظری، در ماه محرم با حکم جدید خمینی در روز ۵ شهریورماه هیأت برای کشتار زندانیان مارکسیست شروع به کار کرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نیری: حدود ۴۰ مورد داریم که به اتفاق آرا امضا کرده‌ایم و فقط به لحاظ این‌که این‌ها یا تنها فرزند خانه بودند، یا پسری بوده که خواهرش اعدام شده یا برادرش اعدام شده {اجرا نکرده‌ایم}
راجع به ماه محرم هم اگه اجازه بدین حاج آقا، ما یک تعدادی از اینها را از اتاقاشون آوردیم برای همین برخورد. یه بار برخورد کردیم و نظر ندادیم، اینها الان در سلولهای انفرادی هستن، اگر اینها را الان نظر ندیم [که اعدام نشوند] و برگردند توی بند عمومی، اینا باز مسائلی ایجاد میکنه، اگر اجازه بفرمایید،(آنها تعیین تکلیف شوند]
آیت‌الله منتظری: من هیچ اجازه‌ای نمی‌دم
حدود دویست نفر هستن که اینا رو...
آیت‌الله منتظری: من هیچ اجازه‌ای نمی‌دم
- حدود ۲۰۰ نفر هستند که اینا را...
من هیچ اجازه‌ای نمی‌دم. من گفتم که با [اعدام] یکی‌اش هم مخالفم. شما خودتون می‌دونین. ..
عضو دیگر هیئت مرگ: اگه اجازه بدین. چون اینها[این دویست نفر] وضعیت شون نیمه کارس، نمی‌شه دوباره بخواند برگردند به بندشون، نمی‌شه. چون یکسری بهم خورده اوضاع. تو سلولها هم نمی‌شه نگهشون داشت...
- حدود ۲۰۰ نفر هستند که اینا را...
آیت‌الله منتظری: خیر، من هیچ اجازه‌ای نمی‌دم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادعای نیری که حدود ۴۰ مورد داریم که به اتفاق آرا امضا کرده‌ایم و فقط به لحاظ این‌که این‌ها یا تنها فرزند خانه بودند، یا پسری بوده که خواهرش اعدام شده یا برادرش اعدام شده [ اجرا نکرده‌ایم ]، دروغ محض بود. تا روز ۲۴ مرداد ۱۳۶۷ برخلاف ادعای دروغ حسینعلی نیری،، کسانی اعدام شدند که خواهر و برادر بودند. در یادداشت آقای مصداقی (گزارش کذب اعضای هیأت کشتار ۶۷ به آیت‌الله منتظری) به نام آنان اشاره شده:
حسین و مصطفی میرزایی، جواد و بهرام ناظری، سعید و مجید ملکی انارکی. سعید و ارفع جبرئیلی، احمد و مهشید (حسین) رزاقی، اکبر و مرتضی ملاعبدالحسینی، علیرضا و محمدرضا بوئینی، اصغر و حمید خضری، مسعود و منصور خسروآبادی، محسن و محمد سید‌احمدی، جمشید و حسن کیوانفر، اردلان و اردکان دارآفرین، رضا و مسعود ثابت‌رفتار، مجید و امیر عبداللهی، امیر و محسن رشیدی، رضا و مریم محمدی بهمن‌آبادی، فرنگیس و سهیلا محمد‌رحیمی، محمود و محمدعلی بهکیش، مریم‌گل‌زاده غفوری و همسرش علیرضا حاج‌صمدی (دو برادر مریم فرزندان آیت‌الله گلزاده غفوری، معصومه (شورانگیز) و مهری کریمیان، حمید و ناهید تحصیلی، منصور و محسن حریری، علی و شهباز (عباسعلی) شهبازی، بهروز رضایی جهرمی (سه برادرش قبلاً اعدام شده بودند). عباس فتحی (قبلا دو برادرش اعدام شده بودند). جلال کزازی(قبلا خواهرش اعدام شده بود). عصمت، فاطمه و حسین ادب‌آواز،. فرهاد اتراک، فرخزاد اتراک...
 
 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook