پنجشنبه ۱ آبان ۱۴۰۴ / Thursday 23rd October 2025

 

 

مجبوریم مختار باشیم
این مطلب هنوز آماده نیست  

گر شتربان اشتری را می‌زند
آن شتر قصد زننده می‌­کند
خشم اشتر نیست با آن چوب او
پس ز مختاری، شتر بُردست بو


سلام بر شما خانمها و اقایان محترم، دوستان پاکیزه رأی و پاک اندیش. این بحث به جبر و اختیار اشاره دارد که به قدمت تاریخ فلسفه است و بزرگترین مساله همه دانشوران عالم بوده، هست و خواهد بود. شاید برای بیشتر ما این پرسش پیش آمده که اگر زنجیره شوندها و شدها (علت و معلول) یا، فرنودها و فرنوده‌ها (دلیل و مدلول) در کار هستند و انتخاب‌های ما را پدید می‌آورند، اختیار اصلاً معنایی دارد؟ آیا آنچنان که خیام می‌گفت: ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعبَت‌باز؟ از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؟...
چرا در انبارکاه جبر، دنبال سوزن اختیار بگردیم؟ گفته‌ می‌شود آزادی اراده وهم و توهمی بیش نیست. افسانه است اما در واقعیت ما با اختیار به جنگ سیاهی می‌رویم. اگر اختیار و فردیت فرابرنده نبود ما هنوز بالای درختها، از این شاخه به آن شاخه می‌رفتیم.
در روزگار دغل و فریب که گرگ و روباه و موش دست به یکی کرده بر طبل ستمگران می‌کوبند، در رویارویی با بی مروتی، خودکامگی و مناسبات ظلمانی، دغدغهِ ستمدیدگان گذراندن شمع روشن وجود از میان تاریکی ‌است و این کار بدون اختیار ممکن نیست. بله دغدغهِ ستمدیدگان گذراندن شمع روشن وجود از میان تاریکی ‌است. کدام تاریکی؟ ابتذال حقیری که گاه همه جا را فرا می‌گیرد و صغیر و کبیر را تابع تعادل قوا کرده، به رکوع و سجود و مدح و ثنا می‌کشاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در بحث جبر و اختیار، چنانچه بخواهیم سایه روشن‌ها را ببینیم و همه جانبه وارد شویم، باید به علم که شعر واقعیت است تکیه کنیم. از این ‌رو، آشنایی نسبی با فیزیک، با ذهن و ویژگی‌های آن، همچنین با نوروساینس Neuroscience ضروری است. منظور دانش مطالعهٔ سامانه عصبی است که به درک ویژگی‌های نورون‌ها و مدارهای عصبی می‌پردازد.
از همین آخری شروع کنیم، نوروساینس.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیش از ۸۶ میلیارد پی‌یاخته (نورون neuron) در مغز ما وجود دارند. نورون سلولی است تحریک‌پذیر که در دستگاه عصبی ما پتانسیل عمل ایجاد می‌کند. فعالیت مغزی به دلیل اتصالات بین نورونی و آزاد شدن ناقلان عصبی از آن‌ها، در پاسخ به پتانسیل عمل شکل می‌گیرد. نورون‌ها به یکدیگر متصل می‌شوند تا مدارهای عصبی و سامانه‌های شبکه‌ای را تشکیل دهند؛ نتیجه این ساختار، مداری است که براساس فرایند انتقال عصبی عمل می‌کند. مدارها پیام‌ها را از گیرنده‌های حسی دریافت و به سمت مغز هدایت می‌کند تا پاسخ مناسبی به این پدیده‌ها داده شود.
نورون‌ها، پیام عصبی را به بافت‌ها و اندام‌های بدن، مانند ماهیچه‌ها، غدد و نیز دیگر نورون‌ها می‌فرستد و از این طریق با آن‌ها ارتباط برقرار می‌کنند.
در مغز ما Circuit (سِه رکِت) مدارهایی هست که از ژن‌ها، نظام خانواده، نظام سنت، نظام مذهب... نظام آموزش، نظام اجتماعی و تجربیات روز مره... و خیلی چیزهای دیگر متاثر شده و ما را به سوی این انتخاب و آن انتخاب می‌کشاند. انگار پیش از این یا آن گزینش، مدارها circuits در مغز ما برای این کار آماده شده، کار خودشان را می‌کنند.
مغزی که استدلال می‌کند، محصول شکل‌گیری قشر جلوی پیشانی Orbitofrontal cortex است که پروسه ذهنی تصمیم‌گیری را هدایت می‌کند و در پیش‌بینی نتایج تصمیمات گرفته شده و تطبیق رفتار با پیامد آن نقش ایفا می‌کند. مغز ما متاثر از ژنتیک، تعلیم و تربیت، اجتماع، خانواده، مدرسه و دهها و صدها فعل و انفعال دیگر است، حتی آنچه از ابتدای بیگ بنگ یعنی از نقطه آغاز جهان شناخته شده ما، رخ داده‌است، برآمد و برآیند همه اینها بر مغز تاثیر گذاشته، مغز هم به رفتار ما تحمیل می‌کند و باعث انتخاب می‌شود.
ما در گرفتن و نگرفتن اطلاعات، مقهور داشته‌های پیشینی خودمان هستیم. هر اتفاقی که در مغز ما می‌افتد، برآمد داشته‌های پیشینی، و اطلاعاتی است که در ذهن ماست. پردازش با پردازشگرهای مغزی هم جزو اطلاعات هستند. ما برآمد داده‌ها و مقهور داده‌ها بوده و از این لحاظ آزاد آزاد نیستیم. تصمیمات ما توسط نورون‌های مغز بر اساس تجربیات گذشته، اعتقادات، نیازهایمان و تحت تاثیر عوامل محیطی بطور اوتوماتیک گرفته شده و به قسمت آگاهی مغز مخابره می‌شود، ولی چون این زمان خیلی خیلی کوتاه است تصور می‌شود خودمان تصمیم گرفتیم! درواقع قبل از اینکه خود شخص بفهمد، تصمیم گرفته شده، و شخص بعد از آن متوجه می‌شود! گفته می‌شود جهل انسان نسبت به ساختار و کارکرد مغز، تصور [بقول آنها] «نادرستِ» وجود اختیار و اراده ی آزاد را برای او ایجاد می‌کند.
...
آیا سامانه عصبی به ویژه مغز امکانی برای اندیشیدن به اختیار فراهم می‌آورد؟ بنا بر آزمایش‌های بنجامین لیبت Benjamin Libet و رودلفو لیناس Rodolfo Llinás رفتارهای ما برآمد تخلیه الکتریکی هم هست که پیش از اراده ما رخ داده‌ و صادر شده‌‌اند. یعنی قبل از آنکه اراده کنیم کاری را انجام دهیم، در مغز یک موج آمادگی پیدا می‌شود. این است که کار را انجام می‌دهد و وقتی به یک ناحیه مغز (ناحیه متمم حرکتی) می‌رسد ادراک اراده پیدا می‌شود. یبنجامین لیبت مطالعاتی را بر سیستم اعصاب بدن انجام داد و با آزمایش نشان داد قبل از هر انتخاب (و آگاهی از آن انتخاب)، فعل و انفعالات مغزی حدود ۳۰۰ میلی ثانیه millisecond در مغز ظاهر می‌شود. بسیاری، این نتایج را اثبات عدم وجود آزادی انتخاب (و حتی دوگانه‌انگاری) دانسته‌اند. اما خود بنجامین لیبت اصرار بر وجود آزادی انتخاب free will داشت. (میلی ثانیه برابر با یک‌هزارم ثانیه است).
از نگاه فیلسوفانی مانند دانیل دنت Daniel Dennett، بسیاری از وجوه مهم و مرسوم اختیار با یافته‌هایی که از علوم اعصاب به دست آمده، هم‌خوانی دارد. دانیل دِنِت در حوزۀ ذهن، زیست شناسیِ تکاملی، اختیار، و فرگشت (نظریه تکامل) قلم می‌زد و به ارائه یک فلسفه ذهن مبتنی بر تحقیق تجربی اهمیت‌ می‌داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در بحث جبر و اختیار به مکانیک کوانتم Quantum mechanics شاخه‌ای بنیادی از فیزیک نظری که با پدیده‌های فیزیکی در مقیاس میکروسکوپی سر و کار دارد هم، اشاره می‌شود. مکانیک کوانتومی بنیادی‌تر از مکانیک نیوتونی و الکترومغناطیس کلاسیک است و توصیفی سازگار از ذرات در اندازه‌های اتمی و زیراتمی (کوچکتر از اتم) در اختیار می‌نهد
در مکانیک کوانتوم که با اشیاء بسیار ریز سروکار دارد مشاهدهٔ یک سامانه بدون تأثیرگذاری بر آن ممکن نیست و بنابراین مشاهده‌گر را باید بخشی از سامانهٔ مورد مطالعه فرض کرد.
 در ذرات زیر اتمی (کوچکتر از اتم) برخی رخدادها توضیحی نداشته، در چرخه تعیّن‌گرایی یا دترمنیسم Determinism نیست. ظاهراً «الله بختکی» می‌نماید درحالیکه بر اساس تعیّن‌گرایی، سیستم جهان دارای نظمی عِلّی، قانونمند و جبری است. ذرات زیر اتمی را نمی‌توانیم دقیق determine تعین کنیم. حوزه هایی از جهان ذرات هستند که نمی‌توانیم بر اساس اصل علیت Uncertainty principle توضیح‌شان بدهیم. اما تصادفی بودن randomness و اینکه در فیزیک در سطح ذرات اتمی و غیراتمی، با عدم قطعیت روبرو می‌شویم هم، جای اما و اگر دارد. 
اصل عدم قطعیت در شکل استاندارد خود بیان می‌کند که اندازه‌گیری مکان و تکانه در یک لحظهٔ مشخص، تا حدی می‌تواند دقت داشته باشد که با افزایش دقت اندازه‌گیری یکی از این کمیت‌ها، دقت اندازه‌گیری کمیت دیگر کاهش می‌یابد. اصل عدم قطعیت مسئولیت کلیهٔ آشفتگی‌هایی که مشاهده‌گر بر روی سامانه و خطای نتیجه‌شده می‌گذارد را بر عهده می‌گیرد، هرچند این بیان رایج‌ترین تعبیر عدم قطعیت نخواهد بود. 
مکانیک کوانتوم فقط ابعاد زیر اتمی را دربرنمی‌گیرد. ازاین‌گذشته، برخی مشاهدات و پدیده‌ها از این رو «تصادفی» انگاشته می‌شود که هنوز الگوی شکلگیری معینی برای آن درک نشده‌. تصادفی بودن پدیده‌ها به این معنی است که رابطه علت و معلولی قابل درکی در آن مشاهده نمی‌شود، نه اینکه علتی ندارد و اصلا و ابدا از قانون علت و معلولی پیروی نمی‌کند. در اصل علیت کلاسیک، زمان، خطی در نظر گرفته می‌شود اما زمان یک پدیده خطی و مطلق نیست. یعنی در صورت مشاهده یک پدیده لزوما نباید علت قابل درک و مرتبطی برای آن پدیده مشاهده شود نه اینکه مطلقا علتی ندارد. تصادفی بودن randomness یعنی این. راندوم‌نس- در بعد زمانی مکانی که آن پدیده مشاهده شده معنی دارد نه به شکل مطلق.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرچند ما در چنبره جبرها، اختیار – اختیارکی – هم داریم. اما خیلی‌ها، اختیار را به ایلوشن (وهم و توهم) نسبت می‌دهند. برخی هم از موضع سازگاری compatibilism به جبر و اختیار می‌نگرند و در جهت معنا دار شدن زندگی برای انسان، زیستن به گونه‌ای که برای ما توهم اختیار ایجاد کند را ضروری می‌دانند. دانیل دنت می‌گفت وقتی به مردم می‌گوییم اراده آزاد توهم است، آن‌ها کمتر نگران پیامدهای منفی اعمال خود می‌شوند.
همه ما از یک خمیریم ولی تنورمان علیحده است و مجبوریم مختار باشیم. انسان با نقش تاریخی‌اش، نه فقط با ریشه‌های برآیشی و ژنتیکِ‌، بلکه در گره گشایی و محدودیت زدایی (در اختیار) هم تعریف می‌شود. 

اگر قائل به اختیار نباشیم چگونه می‌توانیم جنایتکاران را به چالش بگیریم؟ در واقعه مهیب کاتین، کشتار روشنفکران و افسران لهستانی سال ۱۹۴۰ میلادی. چرا باید عالیجناب «بریا» و «میکویان» و «کاگانوویج» و بازجویانی چون «کوبولف»، و «باشتوکف» را که با آن جنایت همراه بودند مسؤول بدانیم؟ اگر قائل به اختیار نیستیم. چرا سرنوشت دردناک ذکاءالملک محمدعلی فروغی، علی اکبر داور، جانباختن دکتر تقی اِرانی در سلول و ترور میرزاده عشقی را به قدرت حاکم نسبت می‌هیم ؟ چرا آن عالیجناب، مسئوّل اول اداره کّل سّوم ساواک را که کمیته مشترک ضد خرابکاری زیرمجموعه آن بود، در وارونه نمایی قتل ۹ زندانی دلیر زیر سؤال می‌بریم؟ اگر قائل به اختیار نیستیم. چرا از جنایات آن عالیجناب شقی، اسدالله لاجوردی و حاج داود رحمانی و قلاتلان اسیرکشی سال ۶۷ که فرزندان شریف این میهن ستمدیده را به دار شقاوت کشیدند، یاد می‌کنیم؟ آنان مقصر نیستند اگر قائل به اختیار نباشیم.

انسانی که خود را می‌سازد، جهان را می‌سازد نگانتروپی Negentropy را هم صورت می‌دهد. رودرروی کهولت و میرایی می‌ایستد، با بُرنایی و خرد و اختیار. انسان از وجودِ خود در جهان آگاه است، بنابراین می‌تواند خود را در سویی و جهان را در سوی دیگر بپندارد. این آگاهی سبب می‌شود که انسان بتواند رفتاری ابزارگونه با جهان داشته باشد و پدیده‌های آن را در راستای رفاهِ خود زیرورو کند و بکار گیرد. بله، انسانی که خود را می‌سازد، جهان را می‌سازد نگانتروپی Negentropy را هم صورت می‌دهد. رودرروی کهولت و میرایی می‌ایستد، با بُرنایی و خرد و اختیار.  
همهٔ جاندارانِ جهان؛ بویژه انسان، پیرو الگوهای ژنتیک رفتاری و کرداری خویش‌اند و نمی‌توانند از هیچ‌یک از آن الگوها سر باز زنند و هنجاری، رفتاری یا کرداری دیگرگونه در پیش گیرند. توجه داشته باشیم که تنها انسان است که می‌تواند به کانونی‌ترین خواهش‌های خود «نه» بگوید.
انسان در حالت عدم تعادل ترمودینامیکی با دنیای اطراف خودش است. یعنی چه؟ همه چیز در اطراف ما، طبق قوانین ترمودینامیک دارند رو به کهولت می‌گذارند اما انسان قابلیت این را دارد که نظم درست کند. هم در بدن خودش نظم وجود دارد و هم دنیای اطراف خودش را منظم کند. در حالیکه بنا بر قوانین ترمودینامیک جهان در حال افزایش آنتروپی و بی نظمی است.
انسان از وجودِ خود در جهان آگاه است، بنابراین می‌تواند خود را در سویی و جهان را در سوی دیگر بپندارد. این آگاهی سبب می‌شود که انسان بتواند رفتاری ابزارگونه با جهان داشته باشد و پدیده‌های آن را در راستای رفاهِ خود زیرورو کند و بکار گیرد.
توانایی نوآوری انسان ریشه در ذهنِ پیوند آفرین او دارد. پیوندِ میان تنهٔ درختی که بر روی پهنای نهر افتاده و پل‌سازی را می‌توان نمونه‌ای از این چگونگی دانست. بسیاری از اندیشه‌های گره گشا و محدودیت زدای انسان، این گونه شکل گرفته‌است. از الهام گرفتن از نیشِ پشهٔ مالاریا برای ساختن «اره – سوزن» در جراحی گرفته تا چسبِ ضدآب با بکاربردن تکنیک‌های چسبیدنِ حلزونها و جلبکهای آبزی و ایده گرفتن از ساختارِ گردنِ زرافه برای مبازره با واریسِ رگهای آدمی و گرته برداری از مجرای بینی شتر برای شیرین کردنِ آبِ دریا... و از این قبیل.
یکی از آخرین مشاهدات انسان از طبیعت و بهره‌وری کاربردی آن ساختنِ پدیده‌ای تازه، ساختنِ جعبهٔ سیاهِ هواپیما از روی استخوان‌بندیِ استوارِ سروگردنِ دارکوب است. چون این پرنده ناگزیر از نوک زدن‌های چکشیِ پیاپی بر تنهٔ چوبین درختان است، ساختارِ استخوانیِ سروگردنِ او چنان ضربه پذیر و آسیب گریز است که می‌تواند مایهٔ رشکِ همهٔ قهرمانان سنگین وزنِ بوکس جهان باشد! این ساختار، آموزه‌های گره گشایی برای مهندسان هواپیما در ساختنِ جعبهٔ سیاه کارآمد داشته‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ذهنِ انسان را باید شگفت‌ترین برآیهٔ هستی دانست زیرا برآیش آن، به انسان توانایی‌های بزرگی مانند؛ پنداشتن و انگاشتن داده‌است. این که جانوری بتواند پرتوی از پدیده‌های جهان را در گوشه‌ای از مغزِ خود پدید آورد و هرگاه که بخواهد، آن را در دسترسِ چشمِ درون خود بگذارد، پدیده‌ای آنچنان شگفت است که آسان از آن نمی‌توان و نباید گذشت. این چگونگی، انسان را در بخشبندیِ زمان به گذشته و اکنون و آینده، توانمند می‌کند و توانایی بهره‌وری از گذشته را در راستای برنامه‌ریزی برای آینده در ذهن او پدید می‌آورد.
انسان اساساً موجودی دگرگون‌شونده است، جبرهای فردی و اجتماعی البته تاثیرگذار است، اما نمی‌تواند برای همیشه به او قفل بزند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این در حالی است که کدها و سازه‌های وراثتی(ژنتیکی) که از نسل‌های پیشین به ما رسیده، کُدهای ساختمان عصبی دماغی(کورتکس) که تا ده سالگی حالت مومی شکل دارد و نقش می‌پذیرد و بعدها به تدریج از این خاصیتش کاسته می‌شود، نوع ترشحات غده‌ها، ساختمان اعصاب و درجه تحریک‌پذیری و ترمزپیری آنها و ساختمان بقیه اعضاء که تیپولوژی انسان را تشکیل می‌دهد، همه، بخشی از جبرهای فردی است که کارکردهایشان در مختصات روحی انسان بی‌تاثیر نیست و تغئیر آنها بسیار دشوار است.
موقعیت طبقاتی و نحوه زیست‌ هم، در اندیشه و کاراکتر ما تاثیر دارد. امکاناتی که از جهت مالی و فرهنگی و... در دسترس داشته (یا نداشته) و آداب و رسوم و نظامات محیط جامعه‌ای که در آن بسر می‌بَرد و... یعنی عوامل مربوط به جبر اجتماعی هم، اختیار آدمی را محدود می‌کند، با این همه، انسان بی‌اختیار بی‌اختیار نیست. یا بهتر بگویم اختیارکی دارد. بقول مولوی:
این که فردا این کنم یا آن کنم؟
این دلیل اختیار است ای صنم
بماند که او یک جای دیگر به جبر گوشه می‌زند:
ما همه شیران ولی شیر عَلَم
حمله‌مان از باد باشد دم بدم
ما که ایم اندر جهان پیچ‌پیچ
چون الف از خود چه دارد هیچ هیچ
آری همه ما بنوعی در دایره جبرها بوده و هستیم.
تمام حوادثی که از ابتدای بیگ بنگ یعنی از نقطه آغاز جهان شناخته شده ما، تا تولد پدر و مادر‌مان اتفاق افتادند خارج از اختیار من نوعی، و جبری بودند و اختیار هیچ نقش و تاثیری در پیداش آنها نداشت.
از لحظه تشکیل سیناپس‌های شبکه عصبی تا سنِ تمیز خوب از بد، تصمیمات و رفتارهای ما خارج از اختیارمان بوده‌اند. سیناپس Synapse یک ساختار زیستی در پایانهٔ همه آکسون‌ها است که از راه آن یک سلول عصبی پیام خود را به دندریت Dendrite، جسم سلولی یا آکسون Axon یک یاخته‌ی عصبی دیگر یا سلولی ماهیچه‌ای یا یک غده می‌فرستد. هیچکس پدر و مادر و محل تولد خودش را انتخاب نکرده‌است، اگر پدر یا مادر ما فرد دیگری را بعنوان شریک زندگی برگزیده بودند، کسان دیگری اکنون، جای من و شما بودند با نام و شکل و خصوصیات دیگری.
از این گذشته، ما در چنگال نرون‌های مغزی خودمان اسیریم که به کدام سو ما را بکشند. بود و باش ما بنوعی، محصول نورون‌های مغزی هستند.
هر یک از عضلات من که حرکت می‌کند، نورونی در مغزم آن عضله را تحریک کرده. و یک نورون دیگر آن نورون را تحریک کرده. بین این نورون‌ها یک زنجیره علّی وجود دارد. من نمی‌توانم به علّیت بین این نورون‌ها معتقد باشم، و بعد صحبت از اختیار کنم.
البته، اینکه نورونی فعالیت کند و نورون دیگری به آن جواب بدهد، قطعی قطعی نیست. شماری از آشنایان به نوروساینس - دانش مطالعه اعصاب، گفته‌اند گاهی یک نورون فعالیت می‌کند دیگری جواب نمی‌دهد و نوعی توزیع آماری دارد. یعنی این اتفاق تا حدی تصادفی پیش می‌آید. از این گذشته کیست که اراده آزاد (آزاد از محرک، آزاد از شرایط محیط، آزاد از ساختار فیزیکی و شیمیایی مغز) و مستقل از مغز را بپذیرد. گرچه مغز جدا از خود فرد نیست. مغز ما باید بتواند خود را با دنیای خارج هماهنگ کند - با اطلاعات حسی‌ که از دنیای خارج می‌آید، سیستم عصبی تصمیم‌ را می‌گیرد. مغز من تصمیم گرفته و فکر کرده خودش کرده‌است. مغز که جدا از خود فرد نیست. ذهن از بدن جدا نیست و من فقط مغز من نیست. بعلاوه مگر کسی منکر شده که صاحب اختیار اختیار شبکه مغزی است؟! ساختار از قبل شکل گرفته مغز هم جدا از من نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما انتخاب نکردیم که در کدام قاره و کشور و شهر و روستا به دنیا بیآییم و در چه سده و سال و شهری و با چه طول و عرض جغرافیایی زندگی کنیم.
گویی در قطاری هستیم که ظاهرا خودمان سوار آن شده‌ایم اما لزوما پیچ و تابهای مسیری که می‌رویم و گردباد یا باد و بورانی که در راه خواهد بود یا همسفران خویش را خودمان انتخاب نکردیم و احیاناً تصادف احتمالی که در راه خواهد بود یا نخواهد بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وجود زمین و خواصی که آن را برای حیات زیستی قابل توسعه امکان پذیر کرده، به تعادل و توازن خیلی خیلی ظریف بین «ثابتهای طبیعت» بستگی دارد. یعنی به اختیار و انتخاب ما نیست.
اگر ثابت‌های طبیعت ذره‌ای با هم فرق داشتند، همه چیز، همه چیز بهم می‌خورد و هیچ سیاره‌ای ازجمله زمین به وجود نمی‌آمد و فرایندهای شیمیایی لازم برای حیات صورت نمی‌گرفت. یادمان باشد که ما - ما انسانها - ۹۹/۹۹۹۹ درصد از عمر جهان اصلا وجود نداشتیم که به این موضوعات پی ببریم.
در مقابل ثابت‌ها، مدل چند جهانی ارائه شده و گفته می‌شود بیلیون‌ها بیلیون عالم دیگر داریم. ده بتوان ۵۰۰ و ۱۰۰۰ عالم می‌تواند وجود داشته باشد. بماند که این بیشتر یک فانتزی ریاضی است تا یک مقوله علمی.
ارزش و اهمیت ثابت‌ها و آنچه قانونمندی و نظم می‌شماریم بیشتر از آن است که آن را تنزل دهیم و بگوییم علت اینکه عینک را به این شکل ساختند لابد این است که ما دو تا گوش داریم! بدیهی است که اگر ما دو تا گوش نداشتیم ساخت عینک جوری دیگر بود. جوری دیگری ساخته می‌شد چه بسا مثلاً، کنتاکت لنز (لنزهای تماسی) جای عینک را می‌گرفت.
این جهان درش بی نظمی هم هست اما بی نظمی معنی‌اش نا قانونمندی نیست ضمن اینکه نظم هم همیشه قانونمند نیست. بویژه که قوانین طبیعت با مسامحه تصادفی است. بر اساس قوانین فیزیک کوانتم که بنیادی ترین شاخه آگاهی ما از علم و معرفت است این عالم بی نظم است. بی‌نظمی‌ای که البته قانونمند است و خود نوعی نظم.
برخی به قوانین احتمالات گریز می‌زنند اما احتمالات به معنای بی قانونی و هرج و مرج نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جلو تر اشاره شد که تعمق در مساله جبر و اختیار، ما را به حوزه فیزیک و دنیای شگفت الکترونها نیز می‌کشاند، به اصل عدم قطعیت و اینکه نمی‌شود هم‌زمان سرعت و مکان الکترون یا هر ذرهٔ دیگری با دقت یا قطعیت دلخواه معین شود. بنا بر اصل عدم قطعیت جفت‌های مشخصی از خواص فیزیکی، مانند مکان و تکانه، نمی‌تواند با دقتی دلخواه معلوم گردد.
بنا بر جبر‌گرایی علمی Scientific determinism تصور ساعت گونه از جهان (جهان وابسته به قانون)، تمامی رویدادها دارای علت و اثر می‌باشند و ترکیب دقیقی از آنها در یک زمان خاص باعث تولید یک نتیجهٔ خاص می‌شود.
جبرگرایی، برخلاف سرنوشت‌گرایی یا Fatalism، معمولاً در مقابل اراده آزاد Free Will قرار ندارد. جبرگرایی حلقه‌ای از یک زنجیرهٔ پیوسته و ناگسستنی از رویدادهای پیشین است و لزوما به این معنی نیست که آدمی هیچ تأثیری بر آینده و پیشامدها ندارد.
ما در روابط با یکدیگر خود و دیگران را مختار و مسؤول می‌دانیم و بر مبنای آن عمل می‌کنیم هرچند کم و بیش واقفیم که نه ما و نه دیگران هیچ‌یک «سر بر خود» نیستیم و به معنی واقعی کلمه استقلال عمل نداریم.
ما همه شیران ولی شیر عَلَم
حمله‌مان از باد باشد دم بدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اجازه می‌خواهم به نکته مهمی اشاره کنم هرچند خوشایند کسانی نیست که حتی بحث اراده آزاد Free Will را با هیستری ضدمذهبی می‌آمیزند و نه لزوماً مبارزه با خرافات دینی. آنچه گفتم کسانی را که بذر دانش می‌پاشند، فرهیختگانی که حاصل عمرشان را صادقانه بیان کرده، واپسگرایی و پندارهای غیرعلمی را زیر سؤال می‌برند، دربرنمی‌گیرد. همین جا بگویم که من با ادعاهای فریبکارانه‌‌ای که به نام دین عرضه می‌شود سر سازگاری ندارم و آموزه‌های غیرواقعی به اصطلاح دینی را بویژه وقتی زندگی این‌جهانی و زمینی نوع انسان را می‌رباید و به دوپارگی آدمی با خویشتن بیانجامد، رّد و نقد می‌کنم و معتقدم زیر سئوال بردن هر خرافه و نیرنگی، از جمله خرافه‌های مذهبی که به «جنگ همه علیه همه» دامن می‌زند، بسیار نیکوست.

از نگاه کسی که بقول ریچارد داوکینز یک نوع احساس انیشتینی دارد. قانونمندی‌ها و چرایی – نه چگونگی – چرایی رخدادها قابل تامل است. نگاه چنین کسی به خدا، نوعی ایجاز است، ایجاذ استعاری برای بخش‌های عمیق و رازآلود فیزیک که هنوز کشف حجاب نکرده‌است. نگاه چنین کسی به خدای مختار، دارای اختیار و جزیی از این هستی شکفت می‌داند، از حریت برخوردار است. چرا؟ چون باور دارد که از خدا آمده که مختار است پس خود وی نیز بدون اختیار نبوده و نمی‌تواند باشد.
اگر آدمی بر صورت خدا ساخته شده، اگر خلیفه الله است، خدا مختار است و انسان هم اختیار دارد و مجبور مجبور مجبور نیست. در عیر اینصورت اختیار قابل اثبات نیست و ما در چنگال نورون‌های مغزی خودمان اسیر و ابیریم که به کدام سو ما را بکشند.
مگر نه این است که در ماتریالیسم، اسیر و مطیع نیروهای مادی و طبیعی هستیم؟ در دل این دترمینیسم مادی و طبیعی، اختیار، بزرگترین مسأله فیلسوفان بوده، هست و خواهد بود. از مشیت‌گرایی و قدری گری کور که بگذریم، همه متفکران روی اختیار و مسئولیت انسان انگشت می‌گذارند.
اگر در قران آمده: إنَّ اللَّهَ لا یغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ (خداوند وضع هیچ قومی را تغییر نمی‌دهد مگر آنکه آنان خودشان برخیزند...)
اگر کانت می‌گوید «جرات اندیشیدن داشته باش» اگر آندره ژید گفته است «بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه می‌بینی» و اگر کارل مارکس می‌گوید «تاریخ بشریت تاریخ تکامل وقفه ناپذیر از قلمرو ضرورت به قلمرو آزادی است» ــ همه جز به معنی برتری اختیار بر جبر نیست و اینکه انسان، انسان اندیشه‌ورز که خود را می سازد، جهان را می سازد از مشکلات خویش برتر است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داستان قایق بادبانی Mignonette
در سال ۱۸۸۴ (۱۲۶۳ خورشیدی)، چهار مرد (سه مَلوان و یک خدمتکار جوان)، از شهر ساوت‌همپتون Southampton (جنوب شرقی انگلستان)، کفش و کلاه کردند تا راهی یک سفر دریایی شده، به استرالیا بروند. بعد از دو ماه گرفتار طوفان شدند و قایق اصلی‌شان آسیب دید و بیشتر ذخیره غذایی‌شان را هم آب بُرد. با مکافات بسیار، قایق‌های اضطراری راه انداختند و به سفر پُرمخاطره خودشان ادامه دادند. فقط مقداری شلغم و دو کنسرو داشتند اما راه طولانی بود و نمی‌دانستند چه خاکی بر سر کنند! وقتی کفگیرشان به ته دیگ خورد، یکی دو لاک‌پُشت گرفتند و خوردند و چشم چشم کردند بلکه یک کشتی در دریا از راه برسد تا از تنگنا بدرآیند اما انتظار بیهوده بود، فردا و پس فردا هم خبری نشد و تشنگی و گرسنگی طاقت‌شان را طاق کرد. پس از تمام‌شدن آبی که برایشان باقی مانده بود، آن خدمتکار جوان، آب شور و بد مَزهِ دریا را زیاد خورد و سخت بیمار شد و به حال نزار افتاد. اندکی که گذشت، کاپیتان کشتی رو کرد به دو نفر دیگر و یواشکی گفت: این پسره در حال مرگ است و برخلاف ما زن و بچه هم ندارد. می‌خواست چیزی بگه اما حرفش را خورد. کمی بعد گفت گوشت انسان قبلا هم که خورده شده، چطور است حالا که مجبوریم و گرسنگی امان نمی‌دهد، یه کاری کنیم نمیریم.
بعد از کُلّی کلنجار‌رفتن با خودش و آن دو مَلوان، با توافق جمع، چاقوی تیزش را برداشت و گلوی آن پسر جوان را بُرید و تشنگی خودشان را با خون او اندکی فرو نشاندند. سپس قلب و کبدش را خوردند و گوشت او را تکه تکه کرده، گذاشتند برای نوبت‌های بعد. روز بعد یک کشتی که به آلمان می‌رفت از راه رسید و آن سه را نجات داد...
بعداً داستان رو شد و روزنامه‌ها توی بوق کردند. چنانکه گفته شده هر سه، به جُرم آدمخواری، دستگیر و دادگاهی شدند. ملوانان به قضات گفتند ما ناچار شدیم و از روی ضرورت، چنین اتفاقی افتاد. دو نفرشان که مستقیماً در قتل دست داشتند، محکوم به اعدام شدند البته بعداً محکومیت آن‌ها به حبس کاهش یافت. ملوان سوم که گوشت و خون قربانی را خورده بود اما در قتل دست نداشت تخفیف گرفت. این واقعه پائیز سال ۱۸۸۴ روی داد.
حالا، خودمان را جای آن سه ملوان بگذاریم، آیا خون آن جوان را می‌ریختیم و با اصل اضطرار توجیه می‌کردیم؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قایق بادبانی Mignonette میگنونت ما را بیاد مسأله تراموا (Trolley problem) «تغییر مسیر قطار» می‌اندازد که از مسائل مهم و البته بحث‌ برانگیز در زمینه‌ی اخلاق و فلسفه‌است.
مسئله تراموا

فرض کنیم تراموایی روی ریل راه‌آهن بی‌صدا اما به سرعت در حال حرکت است و ۵ نفر سر راه آن هستند و تراموا مستقیماً در حال رفتن به سمت آنها است. ما شاهد صحنه هستیم و باید کاری کنیم. نزدیک‌مان یک اهرم است که با کشیدن آن، تراموا به ریل دیگری که تنها یک نفر روی آن است هدایت می‌شود. به هر دلیل تراموا سوت نمی‌زند و ما هم هم توانایی متوقف‌کردن آن یا اخطار به افراد روی ریل را نداریم. تنها کاری که از دست‌مان برمی‌آید «انتخاب» بین کشته‌شدن یک نفر برای نجات افراد دیگر است. چه کار کنیم؟ گزینش بین بد و بدتر که نوعی جبر است.

دو به اصطلاح «انتخاب» جانکاه و دردآور پیش روی ما است.
۱) هیچ کاری نکنیم و خودمان را به آن راه بزنیم که این مساوی با کشته‌شدن آن پنج نفر، روی ریل اصلی است.
۲) با کشیدن اهرم، تراموا را به سمت دیگر هدایت کنیم که موجب کشته‌شدنآن یک نفر خواهد شد. راه دیگری نیست. چکار کنیم؟

مساله تراموا یکی از مسائل مشهور مطرح شده در زمینه ی فلسفه ی اخلاق است. شرایط مساله‌ی تراموا طوری طراحی شده که فرد را در معرض انتخاب قرار می‌دهد...

مختاریم یا مجبور؟ سخنرانی دکتر علی‌اکبر سیاسی
https://ensani.ir/file/download/article/20130508153741-2173-336.pdf

 

 همنشین بهار 

http://www.hamneshinbahar.net

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook