خانمها و آقایان محترم درود بر شما و بر آن کس که بقول حکیم ابوالقاسم فردوسی داد و خرد باشدش تار و پود.
این بحث در مورد Logos «لوگوس» (Λούος) است. لوگوس یک واژه ﻣﻬﻢ در ﺗﻤﺎم ﻣﻜﺎﺗﺐ فلسفی است و از زمانهای دور دور، از دوران هراکلیتوس تا همین الآن به آن اشاره میشود. آیا در این زمانه پُر آشوب که سطحینگری و ابتذال از در و دیوار میبارد، و چهرهسازان این سرای درشت رنگدانها گرفتهاند به کف ـ طرح اینگونه مسائل ضرورت دارد؟ البته که آری. نبایدبرجستهسازی از مابهتران، با ژورنالیسم مبتذل سیاسی که معمولاً از دانش سیاسی تهیست، ما را سر کار بگذارد. باید همچون طبیعت که دم به دم زنده و نو میشود، به روز باشیم و به دانش و برنایی خویش بیافزاییم و با چراغ، به جنگ تاریکی برویم.
با اعتقاد و احترام به دستاوردهای دانش بشری، نظریه تکامل، انتخاب طبیعی Natural Selection و اینکه جهان حاصل نیروهای در حال سَیلانی است که بر اساس «بازی» نیروها و عناصر گوناگون و متکثر به ظهور امکانات تازه و ناشناخته منتهی میشوند، از لوگوس بشنویم. لوگوس شنیدن است. دیدن نیست.
لوگوس چیست؟ آنچه تغییرات و دگرگونیهای جهان را وحدت و همآهنگی میبخشد. لوگوس آن حقیقتی است که جمال جلوه یک چیز را فراهم میآورد و یا به بیانی دیگر، تجلی و به ظهور آمدن چیزی را ممکن میسازد. لوگوس، اندیشه، منطق و قانون نهفته در هستی است. راز رازهاست. لوگوس خصیصهای در انسان است که او را به سوی قوهی تمیز، منطق، قضاوت درست، مرزبندی و ادراک میکشاند و (به جای شور و فتور یعنی شوری که آن روی سکه اش درجازدن و سستی است) با عقل و شعور و وجدان مخاطب کار دارد.
لوگوس از مهمترین اصطلاحات رایج در مدارس فلسفی یونان بود که هفتصد سال قبل از میلاد مسیح، در خطابهها به کار برده میشد و جای واژههای قدیمیتری مثل افسانه epos و اسطوره mythos را گرفت...
در فلسفۀ یونان باستان، لوگوس حداقل تا زمان فلسفه افلاطونی میانه Middle Platonism و مھمتر از آن تا دوره فلسفه نوافلاطونی Neoplatonism، حکم «اسم اعظم» را داشت و اصل اول محسوب میشد. هراکلیتوس آن را محور نظم کائنات و اصل عقلانی حاکم بر جهان میدانست. نیرویی مادی که مانند شعله آتش، چونان «قَبَس»ی، به همه جا گرمی و روشنی میبخشد.
از دید فیلسوفان رواقی (که حوزه درسیشان در یکی از رواقهای آتن منعقد میشد) لوگوس «عقل کل» و علتالعلل نظام آفرینش بود. (رواق=فضای سرپوشیدهٔ نیمهباز و راهرو مانند)
ﻳﻜﻲ از ﻣﻌﺎﻧﻲ ﻟﻮﮔﻮس اراﺋﻪ «ﺗﻌﺮﻳﻒ درﺳﺖ» اﺳـﺖ ﻛـﻪ ﺳـﻘﺮاط روی آن اصرار داشت. امثال سقراط با شلختهگویی و سقوط گفتار میانه نداشتند. ارﺳﻄﻮ ﻧﻴﺰ ﻟﻮﮔﻮس را ﻳﻚ ﺑﻴﺎن معنیدار ﻣـیداﻧﺴـﺖ و ﺑﻪ آن ارج مینهاد. ﻣﺘﻜﻠمین ﻳﻬﻮدی و ﺑـﻮﻳﮋه «فیلون اسکندرانی» Philo of Alexandria ﻟﻮﮔـﻮس را طرح خداوندی و قدرت او برای تداوم خلقت پنداشته و ﻣﻌﺎدل ﺑﺎ پیامبر و رﺳﻮل میدانستند. (فیلسوف یهودی هلنی، «فیلون اسکندرانی» در دوران امپراطوری روم در اسکندریه، مصر، زندگی میکرد)
در نگاه فیلون، لوگوس به نوعی با «مثُل افلاطون» گره خورده بود. نظریهٔ مُثُل افلاطون، بیان میدارد که مثالهای انتزاعی و غیرمادی، و نه جهان مادی تغییرپذیر که از طریق حواس پنجگانه بر ما معلوم است، والاترین و بنیادیترین نوع حقیقت را داراست. در ﻣﺘﻮن دﻳﻨﻲ ﻳﻬﻮد ﻟﻮﮔﻮس ﺑﺎ ﺧﻠﻘـﺖ و ﺗﻘـﺪﻳﺮ و وحی در ارﺗﺒﺎط اﺳـﺖ. (پیشینۀ لوگوس در فلسفۀ یونان باستان و یھودیت بیش از این است که از آن میگذرم.)
____________________
از ﻧﻈﺮ ﻣﺘﻜلمین مسیحی، ﻟﻮﮔﻮس «ﻛﻠﻤﻪ» است
«کلمنت اسکندریه» Clement of Alexandria از بزرگترین متفكران مسیحی قرون نخست میلادی برای اینکه نشان دهد لوگوس همه چیز و همه جا را دربرمیگیرد، گفته بود: لوگوس آلفا و اُمگا است (حروف اول و آخر الفبای یونانی)
در مقدمه انجیل یوحنا، لوگوس و مسیح یکی میشوند. یعنی لوگوس حالت انتزاعی ندارد و صرفاً «مظروف» نیست. در «ظرف» هم خودش را نشان میدهد. لوگوس در انجیل یوحنا از معنی عقل به معنی «کلمه» تغییر جهت میدهد.
«در آغاز کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود...»
از ﻧﻈﺮ ﻣﺘﻜلمان ﻣﺴﻴﺤﻲ ﻟﻮﮔﻮس در ﻛﻠﻤﻪ و در ﻣﺴﻴﺢ بارز میشود.
قرآن هم مسیح را «کلمه الله» میخواند. (آل عمران/ ۴۵ - نساء /۱۷۱)
يا مَرْيَمُ إِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ / اى مريم! خداوند تو را به كلمهاى از سوى خود بشارت مىدهد كه نامش «مسيح، عيسى پسر مريم است...
لوگوس تنوع معانی زیادی دارد. معناهای لوگوس در رشتههای گوناگون هرچند با معنای حقیقی یا اصلی آن در یونانی کمی فرق میکنند، با این حال از آن جدا نیستند. در آثار متفکران یونانی رایجترین معنای لوگوس، حکمت و عقل یا بهتر بگویم منطق و کلام است. از آنجا که در دوران باستان تفکر و عقل وجهی کلامی داشت امروره لوگوس، هم به معنای عقل، و هم به معنای کلام فهمیده میشود. البته مفهوم «کلمه» را هم در خود دارد و به معنای صحبت کردن و سخن گفتن (نطق) نیز هست. (یکی از ترجمههای لوگوس منطق است و منطق و نطق با هم رابطه دارند.)
____________________
واژه لوگوس به لحاظ زبان شناسی، با lego پیوند دارد که به معنای رسیدگی، محاسبه و شمردن است اما، بنا بر دیدگاه «هایدگر»، لوگوس، از ریشه لِگِین (Legein) گرفته شده و مبنای سخن گفتن و زبان آوری است. به اعتقاد وی، لوگوس در عین حال حضور و بُن (علت) است. از ﻧﻈﺮ «ﻫﮕﻞ» لوگوس ﻣﻌـﺎدل ﺑـﺎ «روح» و در ﻧﺰد «ژاک دریدا» Jacques Derrida ﻣﻌﺎدل ﺑﺎ «ﻧﻮﺷﺘﺎر» اﺳﺖ...
لوگوس قبل از آن که اصطلاحی فلسفی باشد، به حوزه کاربرد عادی زبان تعلق داشته و بتدریج در تفکر فلسفی از مفهوم خاصی برخوردار شده است. اﺻﻞ و ﻧﺴﺐ واژه لوگوس ﺑﻪ ﻳﻮﻧﺎن ﺑﺎﺳﺘﺎن برمیگردد و ﺑﻨﺪرت ﻧﻴﺰ ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪه ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﻣﺎﺧﺬ اﻳﻦ اﺻﻄﻼح ﻣﻜﺎﺗﺐ ﻋﺮﻓانی ﺷﺮقی و اﻳﺮان ﺑﺎﺳﺘﺎن ﺑﺎﺷﺪ.
در گذشته دانشوران به هنر سخنوری قانعکننده یا بهتر بگویم به فصاحت و بلاغت (رتوریک = Rhetoric) بهای زیادی میدادند و برای بیان سنجیده و متقاعدکردن مخاطب، از توجیه و تناقض و دره وری، و از جفنگگویی و نادرستی فاصله میگرفتند. بازی با عواطف و احساسات مردم ویژه جباران و رمالان بود.
ارسطو فوت و فن سخنوری (رتوریک) را در رسالهی شعر که «فن خطابه» نام گرفت، طرح کرد. هدف، تاثیر حداکثر روی مخاطب (نه با یزرگنمایی و دروغگویی) بلکه با روشهای نیکو بود تا مطلبی را که میخواند و میشنود، به درستی دریابد و در آن انسجام و راستی ببیند. برای این منظور، راهکار ارسطو بر سه روش استوار بود: اتوس و پیتوس و لوگوس. (لوگوس معمولاً با دو واژه «اتوس» Ethos و «پیتوس» Pathos همنشین میشود.)
____________________
به روایت ارسطو و شاگردانش، اتوس (Ethos)، تلاش صاحب سخن است تا خردمند و اخلاقی و عملگرا جلوه کند. حقیقتاً باید اینطور باشد نه آنکه تنها اینجور جلوه کند و بازی درآورد. بابد با دورنگی و دورویی میانه نداشته، صداقت و اعتدال پیشه کند تا بد را بدتر، و خوب را خوبتر نبیند. پیتوس (Pathos)، جلب احساسات یا همدلی با مخاطب است و به شور و شیدایی تکیه دارد. با تکیه بر حس زیبایی شناختی مخاطب به سازماندهی استدلال و شیوه بیان میپردازد اما نباید با احساسات مخاطب بازی کند و به Loaded language و زبان احساس محور و احساس بنیان و احساس برانگیزمتوسل شود. لوگوس اما بر استدلال و برهان استوار است و باید بتواند عقل و شعور مخاطب را قانع کند. نه که آن را دست کم بگیرد و به ریش و گیسوی خلق الله بخندد و پاسخگو هم نباشد. آن تصمیمی مردمی و درست بود و هست که قانونمندیها و عرف مورد قبول جامعه (با مسامحه=اخلاق) را زیر پا نگذارد
اتوس با اخلاق، پیتوس با عواطف، و لوگوس با منطق و شعور کار دارد. لوگوس، حلقهی وجود را گرفتن و بر در حق کوفتن است و نتوان گرفت و نتوان کوبید مگر آنکهاز صمیم قلب رودرروی ستمگران بایستیم. رودرروی جبارانی که شب و روز ما را به نماز و نیاز و رکوع و سجود میکِشند تا از خود بیگانه و الینه کنند. در اینصورت (و تنها در اینصورت) لوگوس توهم و سراب نیست. دستگیره است. شاید هم آتش. آتشی که موسی در پی آن روان شد تا از آن، شعلهای برگیرد... إِنِّی آنَسْتُ نَارًا سَآتِیکُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ...آتشی احساس کردم، به زودی از آن خبری برای شما میآورم، یا شعله ای برگرفته...
لوگوس شنیدن است. دیدن نیست. نیوشا خِرد است و چیزی که ما را با خِرد مربوط میکند. لوگوس کلمه است و سایه بر سایه ملکوت میساید. نباید معنی غایی نهفته در آن را به لجن کشید و هر تصمیم نابخردانه و نابجایی را توجیه نمود. تکیه بر اتوس و پیتوس و لوگوس، با دهنکجی به آداب و اخلاق، با سوار شدن بر ذهنیت عاطفی و مذهبی مردم و با زیرپاگذاشتن خرد و استدلال میانه ندارد. لوگوس بیان کلمه حق در برابر جباران است.