دوران تاریخی یک قوم هنگامی آغاز میشود که آن قوم کهنترین و نخستین سند مکتوب به زبان خود را به وجود میآورد. تلاش میکنم به یافتههای مکتوبی که به زبان مادی، پارسی باستان، اوستایی، پارتی و پارسی میانه و... به دست آمده، اشاره کنم. گرچه در روزگار تهی از ارزشهای آرمانی؛ که بقول ابن خلدون «زمانه از بُن تغییر یافتهاست»، اکثریت جامعه ما در حال و هوای دیگری هستند و به اینگونه مباحث تعلق خاطر ندارند، اما بگذرد این روزگار تلختر از زهر، باید گذشته ایران زمین را بشناسیم و اینکه از زیر بُته به عمل نیامدهایم.
خانمها و آقایان محترم؛ از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام میکنم. این بحث به میراث مکتوب نیاکان میپردازد. به یادگار زریران، نامهٔ تَنْسَرْ به گُشْنَسپْ، گاتاها، ماتیکان یوشت فریان، درخت آسوریگ، اَوِستایِ گاهانی و غیرگاهانی، اندرزنامههای کهن ایرانی، خوداینامگ، اَردا ویرافنامه، ودا ها، مادَیان هَزار دادِستان و... به پارهای از متون زرتشتی، پارسی میانه، ادبیات پهلوی و نوشتهها به زبان پارسیگ (زبان منسوب به پارس) هم اشاره میشود. ازجمله: آئین هوشنگ، ائوگمَداَئچا، اورنگ جمشید، بَغ نَسک (بخشی از اوستای ساسانی)، بُنْدَهِش، پنجنامک زرتشت، جاماسپ نامَگ، چِهردادنَسک، خُردهاَوِستا، دادِستان دینی (از تألیفات منوچهر)، دَساتیر آذر کیوان، دینْکَرد، روایات داراب هرمزدیار، زَندِ وَهمَنْ یَسن (تفسیرِ بهمنْ یشت)، سُتوتیَسن (سْتَئُتَ یِسْنیَه)، سُروش یَشت هادُخت، شایِست نِشایِست، شکند گمانیک ویچار (شکند گمانیک وِزار)، فرهنگ اویم ـ ایوک ōīm-ēwak، فرهنگ پهلوی، قصه سنجان، گزیدههای زادسپَرَم، مردانفرخ پسر اورمزدداد، دادِسْتان مینویِ خِرَد، نامههای منوچهر، وندیداد، ویرازگان vīrāzagān، هادُخت نَسک، یَشت (بخشی از کتابِ اوستا)، هیربدستان و نِیرَنگستان، یادگار جاماسبی (ایادگار جاماسپیگ)، ماتیکان گجستک ابالیش (رساله عبدالله ملعون)، اندرز اوشنر دانا، اندرز بزرگمهر بُختگان، اندرز خسرو قبادان، اندرز دانایان به مزدیسنان، اندرز دستوران به بهدینان، اندرز آذربادِ مَهرَسپَندان، اندرز بهزاد فرخ پیروز، پُس دانشن کامگ (پسر آرزومند دانش)، چیده اندرز پوریوتکیشان، خیم و خرد فرخ مرد (ذکر خصوصیات فرخ مرد)، روایات فرنبغ سروش پسر بهرام، روایتِ اِمیدِ اَشَوَهیشتان، شاپورگانِ مانی، کارنامه اردشیر بابکان، عهد اردشیر (نامهای از اردشیر در آئین ملکداری)، کاروَند، گزارش شطرنج (چترنگنامک)، داستان هزار افسان که هسته اصلی هزار و یک شب ایرانی است و... کتیبهها و مُهرهای ساسانی، فلزنوشتهها و سفالنوشتههای پارسی میانه را هم باید افزود. (واژهٔ پهلوی بهمعنای منسوب به پَهْلَو Pahlaw یا همان پارت است. البته منظور از زبان پهلوی، پارسی میانه است. چرا میانه؟ برای اینکه مابین دو زبان فارسی باستان و فارسی نو قرار گرفتهاست. فارسی میانه، مادر زبان فارسی امروز و فرزند زبان فارسی باستان است).
من به فرهنگ ایران باستان ارج مینهم و یادآوری و بازخوانی آنچه را بنمایه هویت خویش میدانیم و از دیرباز در زبان و فرهنگ و آیینها و اسطورههایمان تداوم یافته، ضروری میدانم. به خاطره جمعی که بویژه از راه تاریخ حماسی و به یُمن زبان فارسی، در کُنهِ ضمیر ما ریشه دارد، تعلق خاطر دارم، و به ایده ایران و استمرار تاریخی و فرهنگی آن اعتقاد دارم، اما... اما، منظورم از برجستهکردن میراث مکتوب نیاکان، آریاگرایی و جَدلهای مذهبی، همچنین عربستیزی و ترکستیزی نیست. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از دوران باستان آثار خیلی زیادی به شکل مکتوب نداریم. دینکرد، کارنامه اردشیر بابکان، بُنْدَهِشْن و یادگار زریران... که به زبان پهلوی هم هست بعد از هجوم اعراب به ایران نوشته شدند. درخت آسوریگ نیز با اینکه ریشهاش به دوران اشکانی و اساطیر بابلی برمیگردد، بعد از اسلام نوشته شدهاست. پیش از آن حدود ۱۲۵۰ سال تاریخ داشتیم، از تخت جمشید و باغهای پردیس و گزارههایی چون پندار نیک و... که بگذریم، آثار خیلی زیادی به شکل مکتوب نداریم. متاسفانه آنچه گفتم واقعی است. از کتیبهی اریارمنه، کتیبه ارشام، کتیبه کورش در مشهد مرغاب، کتیبههای داریوش در بیستون، و سنگنوشتهای به خط آرامی در نقش رستم که از آن تاکنون فقط چند کلمه خوانده شده و... که بگذریم، ازدوره هخامنشی اسناد مکتوب زیادی باقی نماندهاست. بخصوص که در دوره ساسانی، هرچند در بدو تاسیس، اشاره کوتاهی به هخامنشیان میشود، اما عملاً شاهنشاهی هخامنشیان نادیده گرفته شده و تاریخنگاری و هویت تازهای از گذشته ایران عرضه میشود. شاید چون هخامنشیان مغلوب اسکندر شدند و حکومت ساسانی نیز با رومیان میجنگیدند و رومیان خود را برآمده از امپراتوری اسکندر میدانستند، ساسانیان دوست نداشتند بر اجداد هخامنشی خود که مغلوب اسکندر بودند تاکید کنند و ازهمین رو علاقهای به طرح هویت هخامنشی نداشتند. جدا از نکته فوق، در دوره ساسانی با نوعی تاریخنگاری مذهبی مواجه هستیم. ساسانیان به جای اینکه به گذشته تاریخی خود بازگردند، هویت خود را به متون مذهبی تاثیرگذار بر خود باز میگردانند و به دوره کیانیان ارجاع میدهند و خود را به متن مقدس اوستا ربط میدهند. در دوره ساسانی، نام پادشاهان هم برآمده از نامهای کیانی همچون پیروز، قباد و خسرو است که در اوستا آمدهاست. دوران ایران باستان دوران تشکیل دولت ماد تا پایان حکومت ساسانیان است. ماد نام یکی از اقوام ایرانی تبار است که در سدهٔ ۱۷ پیش از میلاد در سرزمینی که بعدها به نام ماد شناختهشد، نشیمن گزید.
پیش از هجوم اعراب به ایران زمین نیاکان ما به سنتهای شفاهی اهمیت زیادی داده، آثار دینی و ادبی را سینه به سینه حفظ میکردند. برای مثال اوستا پس از سدهها انتقال شفاهی، سرانجام در دوره ساسانی به کتابت در آمد. از زبانی که در دوره مادها در غرب و شمال غرب ایران رایج بوده(زبان مادی)، همچنین از زبان سکایی، اثر مکتوبی در دست نیست. البته از اشاراتی که در نوشتههای مورخین یونانی چون دینون، کتسیاس و هرودوت به داستانها و اشعار این دوره شده، رّد ادبیات روایی و سینه به سینه این دوره را میتوان پی گرفت. پارسی باستان در کنار زبان اوستایی تنها زبانهای ایرانی دوران کهن هستند که متن یا کتیبههایی از آنها به جا ماندهاست، ازجمله کتیبههای برخی از شاهان هخامنشی به خط میخی. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ از دوره هخامنشی سه گروه كتیبه برجای مانده است. ۱- كتیبههای بازمانده به زبان فارسی باستان یعنی زبان مادری فرمانروایان این سلسله. پارهای از این كتیبهها بهویژه كتیبه بیستون داریوش به سه زبان فارسی باستان، عیلامی و اكدی تحریر شدهاست. ۲- كتیبهها و الواح آرامی، كه مراسم آئینی و عبادی را مورد اشاره قرار میدهد. ۳- الواح عیلامی، كه در تخت جمشید به دست آمد. مندرجات این الواح مربوط است به مسایل دیوانی، حقالاجارهها، قیمتها، دستمزدها، طبقهبندی پیشهوران و هنرمندان و... بعد از هخامنشیان سندی که گفته میشود ممکن است به زبان فارسی باستان باشد، سنگ نوشتهای به خط آرامی در نقش رستم است که از آن تاکنون فقط چند کلمه خوانده شدهاست. زبان اوستایی سالیان دراز در سرودها و نیایشهای دینی که سینه به سینه حفظ شده بود، به کار میرفت، با این وصف از آثار مکتوب این زبان تنها کتاب اوستا - مجموعهٔ کهنترین نوشتار و سرودههای ایرانی - باقی ماندهاست. در شهر «اوش» در قرقیزستان از چندین نفر شنیدم که میگفتند که زبان ما با زبان اوستایی گره خورده و بخشی از واژههایی که امروزه در زبان قرقیزی استفاده میشود، ریشه اوستایی دارد. زبان رسمی حکومت اشکانی زبان پارتی بود. زبان پارتی یا پهلوی اشکانی یا پهلوانیک از زبانهای ایرانی شمال غربی است. از این زبان [پارتی] نوشتههایی بر روی سنگ، چرم، سفال، سکه، مُهر و... بر جای ماندهاست. شنیدهام که یکی از منظومههای عاشقانه فارسی(ویس و رامین)، همچنین بعضی از قصههای شاهنامه، مانند بیژن و منیژه اصالت پارتی دارد. در دوران اشکانی، قصهگویان و نقالان(گوسانها)، سینه به سینه داستانهای کهن را که بعدها در گردآوری و تدوین خدای نامه پهلوی و شاهنامه استفاده شد، روایت میکردند. از کهنترین آثار پارتی بنچاق اورامان در کردستان و نیز ظروف کشف شده در دامغان است. بنچاک(بنچاق) اَوْرامان از آثار به جای مانده به خط پارتی (پهلوی اشکانی) متشکل از سه سند معامله، مربوط به فروش دو تاکستان و یک زمین دیگر است که بر روی پوست آهو نوشته شده و در غاری در اورامان در استان کردستان بدست آمدهاست. من آن را دیدهام. در کتابخانهٔ بریتانیا نگاهداری میشود. دو سند از این سه سند، به خط و زبان یونانی است. یکی معادل ۸۷ پیش از میلاد و دیگری معادل ۲۲ پیش از میلاد است. سند سوم به خط و زبان پارتی (پهلوی اشکانی)است و مربوط به ۵۲ میلادی. نام دو نفر طرف معامله در این اسناد «پاتَسپَک، پسر تیرِن» و «آویل، پسر باینین» نگاشته شدهاست.(منظور ازبُنچاق یا بنچاک، سند مِلک است).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ساسانیان و زبان پارسی میانه زبان ارتباطی مشترک در تمامی شاهنشاهی ساسانی، زبان پارسی میانه Pārsīg بود (زبان پهلوی). پارسی میانه که بعدها به زبان پارسی دری تبدیل شد، واسطهٔ مستقیم میان پارسی باستان و پارسی امروزی بود. آثاری از مانی و پیروانش، به زبان فارسی میانه، پارتی و سُغدی برجای ماندهاست. آثار باقی مانده از زبان فارسی میانه، برای شناخت جهانبینی و اسطورههای باستانی ایران، منبع با ارزشی است. از دورانی که زبان فارسی میانه رواج داشته، یعنی از سدهٔ سوم پیش از میلاد تا سدهٔ سوم میلادی، سکههای پارسی به دست آمده شایان توجه است. از آن دوران پارهنوشتهها و سنگنوشتههای پراکندهای نیز در نقاط گوناگون به جای مانده که شامل آثار مکتوب شاهان نخستین ساسانی و وزرا و ملازمان نزدیک آنهاست. در طول دوران ساسانی بیشتر آنچه مکتوب شد، به سبب تغییر خط پهلوی به عربی و تحول زبان پهلوی به فارسی و نیز تعصبات دینی و جنگ و ستیزها،...از بین رفت. شعر پهلوی هم با تحول زبان و تغییر وزن هجایی به عروضی و از رونقافتادن موسیقی (چون غالباً همراه با موسیقی خوانده میشد)، به وضعی مشابه دچار گردید. البته از عصر ساسانی، کتیبهها، کتابها و برخی جملات و لغات پراکنده در کتابهای عربی و فارسی و... باقی ماندهاست. کتیبهها شامل نوشتههایی بر سنگ (بویژه سنگهای قیمتی)، پوست، سفال، فلز، پاپیروس، چوب، سکه و جز آنها است که از جهات گوناگون ازجمله زبانشناسی اهمیت دارند. در دوره ساسانیان، مسیحیان ایران هم کتابهایی به زبان پهلوی نوشته، و یا از کتابهای دینی خود ترجمه کرده بودند. گفته میشود از آن میان تنها ترجمه پهلوی از زبور در دست است که نمیدانم چقدر واقعی است. در میان آثار پهلوی دو فرهنگ کوچک هم وجود دارد: فرهنگ اویم ایوک، که در آن واژههای اوستایی با معادل پهلوی آنها ذکر شده، و واژهنامهٔ کوچکی دربارهٔ حدود ۵۰۰ هُزوارش [اُزوارش] که در نوشتههای پارسی میانه زردشتیان به کار میرفت و از نظر املایی برای دبیران و کاتبان دشوار بودهاست. آنها را به زبان آرامی و به خط پهلوی مینوشتند اما هنگام خواندنشان برابر پارسی میانه آنها تلفظ میشد. واژه هُزوارِش، نخستین بار به صورت «زوارش» در کتاب الفهرست ابن ندیم به کار رفتهاست. البته اولین کتابی که هزوارشهای پهلوی را گردآوردی نمود، فرهنگ پهلویک بود. در این فرهنگ حدود ۵۰۰ هزوارش، که در نوشتههای پارسی میانه زردشتیان با خط پهلوی به کار میرفته، و معنی آنها به پازند آمده است. پازند در اصطلاح یعنی ثبت تلفظ کلمات زبان پهلوی با خط اوستایی (دین دبیره) پازند معنی دقیق تری هم دارد که از آن میگذرم. درواقع تغییریافتهای از خط اوستایی است و نه خود آن. به سبب اینکه در پهلوی صدای لام L خاصی وجود داشت که در خط اوستا نبود، این حرف به نگارش اوستایی اضافه شد و خط اوستاییِ پازند بهوجود آمد. از کتب بجا مانده روزگار ساسانیان، میتوان به ترجمهها و تفسیرهای اوستا به پهلوی اشاره کرد. همچنین نیایشها و بعضی از متون پهلوی که به خط اوستایی آوانویسی شده و اصطلاحاً پازند نامیده میشود. مانند بُنْدَهِشْن، مینوی خرد، اَوْگِمَدَیْچا، یادگار جاماسپی و از این قبیل. بر مبنای اوستا و ترجمه آن، چندین و چند کتاب و رساله به پهلوی نوشته شده که پیشتر به اسامی برخی از آنها اشاره کردم. دینکرد، پرسشنیها(مجموعهای از پرسشها)، شکند گمانیگ وزار(گزارش گمان شکن) شکند گمانیک ویچار به معنای گزارش گُمانشکن (گزارشِ رفعِ شبهه). این کتاب برای اثبات بنیادهای دین زرتشت و در رد دینهای یهودی، مسیحیت، آیین مانوی و تا اندازهای دربارهٔ اسلام نوشته شده است. نویسندهٔ این کتاب مردانفرخ پسر اورمزدداد است که در میانهٔ سدهٔ نهم میلادی، همزمان با نیمهٔ نخستینِ سدهٔ سوم هجری و در زمان فرمانروایی مأمون خلیفهٔ عباسی دست به کار نوشتن آن زده است. او در این کتاب، شماری پُرسمان فلسفی پیش کشیده است که در پیبردن به باورهای ایرانیانِ وقت در مسائل فلسفی و دینی یاری میرساند. به یاری این کتاب میتوان به شماری از واژههای فلسفی در فارسی میانه پی برد. این کتاب نشان میدهد که تا مدتها بعد از هجوم اعراب به ایران زمین، بودند کسانی که اسلام را نپذیرفته بودند.
منابع صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات ایران تفضلی، احمد، و به کوشش آموزگار، ژاله. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. اوشیدری، جهانگیر. دانشنامهٔ مزدیسنا جعفری دهقی، محمود. بازشناسی منابع و مآخذ تاریخ ایران باستان یاسمی، رشید، «ارداویرافنامه»، مجله مهر، خرداد ۱۳۱۴ دانشنامه ایرانیکا، عناصر اسطورهای در منظورمه درخت آسوری کتاب زَند وَهومَن یَسن عریان، سعید. صورتبندیها و مؤلفههای اجتماعی- فرهنگی ایران باستان فضیلت، فریدون، کتاب سوم دینکرد، درس نامه دین مزدایی شولیزاده، فرید، نگاهی به کتاب شکند گمانیک ویچار هدایت، صادق، مقدمه بر کتاب «شکند گمانیک ویچار» (گزارش گمان شکن) مشکور، محمدجواد. کارنامهٔ اردشیر بابکان ابن ندیم. الفهرست. ترجمهٔ محمد رضا تجدد کویر، محمود، بر بال سیمرغ جعفری، محمود، ماتیکان یوشت فریان، متن پهلوی صانعی، پرویز، مقدمه ماتیکان هزار دادستان مینوی، مجتبی. نامهٔ تَنْسَرْ. (نامهٔ تَنْسَرْ به گُشْنَسْبْ) بهار، محمدتقی، ۱۳۷۹: ترجمه چند متن پهلوی عریان، سعید، ۱۳۹۱: متنهای پهلوی S.Shaked,trans, The Wisdom of the Sasanian Sages (Denkard VI) by Aturpati-i Emetan,Boulder: Westview, 1979 N. Safa-Isfehani, Rivāyat-i Hēmīt-i Ašawahistān. A Study in Zoroastrian Law, Harvard Iranian ,Series 2, n.p., 1980. p. iv.
یادگار زریران، «بهَگَوَد گیتا»ی ایرانی Yadegar-e Zariran
بهَگَوَد گیتا Bhagavad Gita(آهنگ خدایان) مهمترین بخش ماهابهاراتا (سرودهای حماسی از سدهٔ پنجم پیش از میلاد) است که از دو کلمهٔ بهَگَوان به معنی خداوند و گیتا به معنی سرود و نغمه تشکیل شدهاست.
این بحث مربوط به «یادگار زریران»(ایاتکار زریران)، یکی از کهنترین سوگنامههای ایرانی و بازمانده ارزشمندی از میراث پارتی است. یک رساله حماسی مذهبی که در اصل به زبان پهلوی اشکانی بوده ولی صورت کنونیِ آن به خط و زبان پهلوی (زبان پارسی میانه) است. زبان پارسی میانه، واسطهٔ مستقیم میان پارسی باستان و پارسی امروزی است. در واژه زریران، الف و نون(ان) نشانهی نسبت است، یعنی یادگار مربوط به زریر.
یادگار زریران، در اصل اثری نمایشی بوده که به وسیله گوسانها، یعنی خنیاگرانی که در دوره پارتی داستانهای گذشته را برای مردم روایت میکردنـد، به اجرا درآمدهاست. حوالی سال ۵۰۰ میلادی نوشته شده و قدیمیترین داستان پهلوانی به زبانهای ایرانی است. شامل ۱۱۴ بند (اصلی)، ۷ بند پایاننوشت و ۳۰۰۰ واژه پهلوی است. موضوع یادگار زریران، بیان دلاوری ایرانیان و معتقدان دین نو (زرتشتی) در برابر خیونان (تورانیان) است.
این رساله در سال ۱۸۹۰ میلادی توسط ویلهلم لودویگ گایگر Wilhelm Ludwig Geiger ترجمه شده، و تئودور نُلدِکه Theodor Nöldeke (خاورشناس آلمانی)، در مطالعات ایرانی خود از آن یاد کردهاست. شاعر ارجمند ایران ملکالشعرا بهار هم آن را از پهلوی به پارسی دری ترجمه کرده که خرداد سال ۱۳۱۴ در مجله «تعلیم و تربیت» (سال پنجم – شماره ۳ – صفحه ۱۱۳ تا ۱۲۰) چاپ شدهاست.
گُشتاسب آیین زرتشت را میپذیرد
از میان پادشاهان قدیم، نام گُشتاسب بیشتر از همه در ادبیات پارسی میانه آمدهاست. در گاتاها – سرودههایی که از دیرباز سخنانِ زرتشت پنداشته شده – چهار بار از گشتاسب یاد شدهاست.
گُشتاسب در زمان زرتشت فرمانروای بلخ بود. زرتشت، مردم را به راستی و پاکی فرا میخواند. گشتاسب هم آیین زردشت را پذیرفت و به یاری و پشتیبانی وی برخاست. در پیامد این اوضاع، ارجاسب (پادشاه خیونها) برآشفت و دو نفر را به دربار گشتاسب فرستاد که اگر ایرانیان این دین را رها نکنند، باید برای جنگ آماده باشند. گشتاسب از شنیدن این پیام در خود فرورفت و برادرش (زریر) پاسخ آن نامه را چنین داد.
«ما این دین پاک را نهلیم و با شما همکیش نشویم...»
زریر به خاک و خون میغلطد
گشتاسب از وزیر خود جاماسب خواست که پیامد جنگ را پیش بینی کند. جاماسب شاه را از کشته شدن زریر، و... آگاه ساخت اما در نهایت مقابله با خیونها و نبرد با آنان را توصیه کرد.
زریر با ارجاسب (پادشاه خیونها) قرار جنگ گذاشت و فرماندهی سپاه ایران را بدست گرفت. نبرد آغاز شد و در گیر و دار جنگ، زریر و چند تن از نزدیکان گشتاسب به خاک و خون غلطیدند. اسفندیار، پسر گشتاسب، بَستَوَر Bastavar، پسر زریر، و گرامیکرد(گرامی کردار)، پسر جاماسب، از پاننشستند و آخر سر سپاه خیونان(خیونها) شکست سختی خوردند و تنها ارجاسب (شاه خیونان) زنده ماند – که اسفندیار به علامت سرشکستگی او را بر خَر دُم بریدهای به محل خویش فرستاد تا برود و برای دیگر خیونان(هیونان) تعریف کند که در رزم گشتاسبان چه دیدهاست.
زریر عزیزترین شهید این منظومه است
زریر پهلوانی دلیر بود. در اوستا و یشتها(سرودها)ی پنجم و سیزدهم از او به نیکی یاد شدهاست. با اینکه جاماسب پیش بینی کرد که در این نبرد کشته خواهد شد، وی در همه جا گوی سبقت را از دیگران ربود. زریر عزیزترین شهید این منظومه است و زیباترین صحنهها به او اختصاص دارد. فردوسی داستان این نبرد را به تصویر کشیدهاست:
به لشکرگه دشمن اندر فتاد - چو اندر گیا آتش و تیز باد
چو ارجاسپ دید آن چنان خیره شد - که روز سپیدش شب تیره شد...
ارجاسب به سپاهش رومیکند و میپرسد چه کسی داوطلب جنگ با زریر است؟ پهلوان تورانی سپاه ارجاسب، بیدرفش جادو (شمر داستان)، دواطلب میشود و همو به زریر تیر میزند و او را از پا درمیآورَد.
چو شد جادوی زشت ناباکدار - سوی آن خردمند گُرد سوار
گذاره شد از خسروی جوشنش - به خون غرقه شد شهریاری تنش
ز باره در افتاد پس شهریار - دریغ آن نکو شاهزاده سوار
فرود آمد آن بیدرفش پلید - سلیحش همه پاک بیرون کشید
سپاهش همه بانگ برداشتند - همی نعره از ابر بگذاشتند
گشتاسب که صحنه را نظاره میکرد دیگر زریر را ندید.
چو گشتاسپ از کوه سر بنگرید - مر او را بدان رزمگه بر ندید
به دین اندرون بود شاه جهان - که آمد یکی خون ز دیده چکان
جهان پهلوان آن زریر سوار - سواران ترکان بکشتند زار
فرزند زریر و پیکر خونین پدر
زریر که برخاک میافتد فرزندش بَستَوَر بر بالای پیکر به خاک و خون غلتیده پدر حاضر میشود. این صحنه در عین زیبایی، بسیار غمانگیز است.
«الا ای درخت تناور! جان بر افکنده تو را چه کس بر گرفت؟...
مو و ریش تابدار تو را بادها آشفتهاند، پاکیزه تن تو را اسبان با پای لگدمال کردهاند و تو را خاک بر گریبان نشستهاست. اکنون چه کنم، چه اگر از اسب بنشینم و سر تو پدر اندر کنار گیرم و تو را خاک از گریبان بگیرم، پس به آسانی باز بر اسب نشستن
بیدرفش جادو، زریر را کشته بود. پس از این واقعه، کسی آمادگی برای نبرد تنبهتن با بیدرفش جادو(پهلوان تورانی سپاه ارجاسپ) را در خود نمیدید، مگر پسر خردسال زریر که بَستَوَر نام داشت و او در نبرد با بیدرفش جادو، وی را به خاک افکند.
...
یادگار زریران، «بهَگَوَد گیتا»ی ایرانی است. رّد پای سوگنامه داستان زریران را در کتابهای مقتل هم(که به بازگویی داستان کربلا میپردازد) میبینیم. در یادگار زریران، گرامیکرد(گرامی کردار)، پسر جاماسب، در حین نبرد، دستهایش قطع میشود و درفش(پرچم) را به دندان میگیرد که بی اختیار دستهای قطع شده ابوالفضل عباس و گرفتن مشک آب توسط او تداعی میشود. رفتار شمر در داستان کربلا، بی شباهت به بیدرفش جادو در یادگار زریران، نیست.
سرگذشت غم انگیز زریر در حماسۀ «یادگار زریران»، همچنین سنت نمایش واقعۀ مصایب میترا و برگذاری آیین سیاوشان یا مراسم عزاداری برای اسمردیس (بردیای دروغین) به دست داریوش هخامنشی...در شکل دادن و اجرای نمایشهای آیینی تعزیهخوانی نقش داشتهاست. داستان یادگار زریران مبنای سرودن شاهنامه (گرشاسب نامه) دقیقی قرار گرفته و فردوسی و ثعالبی نیز از آن تاثیر پذیرفتهاند. یادآوری کنم که روایت فردوسی از داستان گشتاسب و زریر، با متن کتاب یادگار زریران تفاوتهایی دارد.
منابع
نولدکه، تئودور، حماسه ملی ایران، ترجمه بزرگ علوی
کیا، خجسته، «نشانههای نمایشی در حماسه یادگار زریران»،
هر پادشاه که برای خوشآمدِ امروزِ خویش قانون جهانداری را فروگذارد و خوش خیال باشد که اثر فساد این کار ۱۰۰ سال دیگر ظاهر خواهد شد و من بدان عهد نرسم پس امروز کامِ خویش برآورَم، باید بداند که زبان خلایقِ آن عهد، حتی اگر همه خویش و تبار او باشند بر انتقاد از او درازتر از آن باشد که به روزگار او... (از نامه تنسر)
این بحث در مورد نامه تنسر(بهرام خورزاد)، به گُشْنَسپْ(شاه طبرستان) است که با رویکارآمدن اردشیر بابکان، بنیانگذار سلسلهٔ ساسانی، اعتراض خود را علیه قدرت حاکم علنی کرده بود. تَنْسَرْ Tansar (توسَر Tōsar)، سر همه بود و موبد موبدان. او در دستگاه اردشیر بر دیگران سروری داشت و در واقع تنها را سر بود. در سال ۲۲۴ میلادی که اردشیر بابکان با شکستدادن اردوان پنجم واپسین شاهنشاه اشکانی، به قدرت رسید و سلسلهٔ ساسانی را بنیاد نهاد. شاهان کوچک(شاهان محلی) که حق استفاده از تاج داشتند، نسبت به سیاستهای وی تردید و اعتراض کردند. یکی از آنان گُشْنَسپْ، پادشاه طبرستان بود که به قول «روزبه پور دادویه» معروف به ابن مقفّع، عظیمتر و با مرتبهتر از آخرین پادشاه اشکانی بود و بر همین اساس اردشیر با او مدارا کرد و لشکر به ولایتتش نفرستاد و در معالجه مساهله و مجامله نمود تا به مقاتله و مناضله نرسد. گُشْنَسپْ، به بگیر و ببندها، خودرأیی و بدعتهای اردشیر، به دیدهٔ انتقاد مینگریست و از تَنْسَرْ، موبد موبدان، خواست که دلیل چنین اقداماتی توضیح داده شود. وی طی نامهای پرسشهای خود را عنوان کرد و پاسخ به آن نامه موجب پدیدآمدن نوشتهای شد به نام نامهٔ تَنْسَرْ. نامه تَنْسَرْ یکی از ماندگارترین منابع برای شناخت اندیشه سیاسی ایران باستان جهت آگاهی از تأسیسات حکومتی عهد ساسانی است. بسیاری از تاریخنگاران از جمله یوزف ویزههوفر Josef Wiesehöfer (نویسنده کتاب ایران باستان)، ریچارد نلسون فرای Richard Nelson Frye ایرانشناس آمریکایی، آرتور امانوئل کریستنسن Arthur Emanuel Christensen خاورشناس دانمارکی و دکتر عزیزالله بیات تاریخ نگار ایرانی، زمان نگارش نامه تَنْسَرْ را اواخر دوره ساسانیان نوشتهاند. نامهٔ تَنْسَرْ را ابن مقفّع از زبان پهلوی به عربی ترجمه کردهاست. متن اصلی آن (به خط پهلوی)، همچنین برگردان ابن مقفّع (به زبان عربی) در دسترس نیست اما ترجمه فارسیاش در کتاب تاریخ طبرستان اثر «ابن اسفندیار» (بهاءالدین محمد پسر حسن پسر اسفندیار) آمدهاست. به گفته ابن اسفندیار «او را تَنْسَرْ برای این گفتند که به جمله اعضای او موی چنان رُسته و فرو گذاشته بود که به سر، یعنی همه تن او همچون سر است...» افزون بر گزارش ابن اسفندیار، کسان دیگری هم در مورد تَنْسَرْ نوشتهاند. مسعودی در دو کتاب «مروج الذهب...» و «التنبیه الاشراف»، ابن مسکویه در کتاب «تجارب الامم»، ابوریحان بیرونی در تحقیق ماللهند، و – ابن بلخی در فارسنامه... نامه تَنْسَرْ که حاوی نکات قابل تاملی در توضیح اندیشهها و عملکرد اردشیر بابکان و به تبع آن گفتمان رایج عصر ساسانی است، در دورانی سخت نوشته شده و در پی آن است که از زاویه دید موبد زرتشتی، آرمان ایرانشهری را به لحاظ وحدت سیاسی و دینی تضمین کند. تَنْسَرْ به عنوان یک موبد حکومتی در برابر شورشهای دینی و سیاسی، در صدد بود با اندرزهای خود به شاه طبرستان، دوران اردشیر را بازآفرینی کند و گزارههای دینی خود را به صورت یکجانبه از بالا با تضمین حکومت به کرسی بنشاند. یادآوری کنم که ساسانیان اولین سلسلهای در ایران بودند که ایده ایرانشهر را به عنوان یک ایده سیاسی و هویت فرهنگی مطرح ساختند. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نامه تَنْسَرْ در خوارزم مورّخ ایرانى، ابن اسفندیار(بهاء الدین محمدبن حسین بن اسفندیار)، که نامه تَنْسَرْ را با استفاده از برگردان عربی ابن مقفّع، به فارسی ترجمه کرده، بخشى از دوران زندگانى خود را در دربار پادشاهان آل باوند - خاندانی ایرانی از امیران طبرستان - گذراند. او اواخر قرن ششم (۵۹۲ هجری شمسی)، راهی بغداد شد و کمی بعد به شهر رى رفت. در آنجا کتابى را که ابوالحسن بن محمد یزدادى در مورد طبرستان به عربى نوشته بود، یافت و تصمیم گرفت آن را به فارسى برگرداند. ابن اسفندیار بعدها در شهر خوارزم، ترجمه عربى ابن مقفّع از نامه تَنْسَرْ را هم به دست آورد و این متن را نیز به فارسى ترجمه کرد و آن را در مدخل تاریخ طبرستان خود قرار داد و این اثر ارزشمند ادبیات پهلوى را از غبار فراموشی بیرون کشید. قراردادن نامه تَنْسَرْ در آغاز کتاب و پیونددادن تاریخ طبرستان به تاریخ باستان و رساندن اصل و نسب پادشاهان طبرستانی به شاهان ساسانی و همچنین شرح مقاومت اهالی طبرستان در مقابل خلفای اموی و عباسی، حاکی از دغدغه خاطر ابن اسفندیار نسبت به موطن و عدالتخواهی اوست. وی در مقدمه کتاب تاریخ طبرستان با ذکر آیاتی از قرآن شرح میدهد که گرچه پیر و ناتوان شدهام...اما کمر همت بستم و نامه تَنْسَرْ را هم ترجمه کرده در کتاب تاریخ طبرستان گنجاندم. وی نامه تَنْسَرْ را به «فُلْک مَشْحُونِ»[کشتی انباشته] از حکمت تشبیه کردهاست. در خوارزم... روزی برسته صحافان مرا گذر افتاد از دکانی کتابی برداشتم... و رسالهای دیگر که ابن مقفّع از لغت پهلوی به زبان عربی بر گردانده جواب نامه جسنفشاه [گُشْنَسپْ] شاهزاده طبرستان از تَنْسَرْ دانای پارس هربد هرابده اردشیر بابک. با آنکه نه روزگار مساعد و نه دل و ساعد به کار بود عَلَى أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ شیب سر از جیب غیب برگرفتم... و این رساله(نامه تَنْسَرْ) را که چون فُلک مشحون است از فنون حِکم ترجمه کرده... والله ولی التّیسیر والتّسهیل و هو حسبنا و نعم الوکیل. از آنجا که هیچکدام از دو متن عربی و پهلوی نامهی تَنْسَرْ در دسترس نیست، نمیتوان دربارهی ترجمه ابن اسفندیار (ترجمه فارسی نامه تنسر) داوری کرد. بویژه که اصل آن به زبان پهلوی و مربوط به عهد ساسانی است اما آیههای قرآن را هم دربرگرفته که تَنْسَرْ با آن بیگانه بودهاست. برای مثال آیه ۴۰ سوره کهف و آیه ۱۱۲ سوره انعام. در ترجمه ابن اسفندیار روایتی از جابربن عبدالله انصاری، اشعاری از گرشاسب نامه اسدی و از حکیم سنایی و فردوسی هم اضافه شده که قرنها بعد از اردشیر به دنیا آمدهاند و بـه دلایل تاریخی و مذهبی و سیاسی، با متن اصلی کتاب همخوانی ندارند. همچنین داستانی از کلیله و دمنه، که شاید افزودههای ابن مقفع و سپس ابن اسفندیار به متن پَهلوی نامه تَنْسَرْ باشد. به نظر من چه بسا بخشی از نامه تَنْسَرْ با قرائت ملایان از دین، تعـارض داشته و چارهای جز حـذف نداشتهاست. از این نمونهها کم نیست. در کتیبه یکی از مساجد مهم تاریخی دوران سلجوقی(مسجد جامع گلپایگان)، که به خط کوفی است، نام ابابکر صدیق، عمر بن خطاب، عثمان، علی ابن ابیطالب، طلحه، زبیر و عبدالرحمن بن عوف...آمده و در گذشته مرتجعین کوشیدند در اصل کتیبه دست ببرند و چون نتوانستندجملات توهین آمیزی را در رد و لعن ابابکر و عمر و عثمان و...کنار رساله کتیبه که در عصر ناصری تنظیم و تدوین شده، افزودند. من به این موضوع در مقاله گلپایگان شهر لالههای واژگون اشاره کردهام. برگردیم به تَنْسَرْ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تَنْسَرْ، کَرتیر Kartir نیست در برخی منابع مربوط به دوران ساسانی از شخصی به نام «اَبَرسام» به عنوان وزیر اردشیر نام میبرند که بعضی از صفات و اقدامات منتسب به تَنْسَرْ، با صفات و اقدامات وی شباهتهایی دارد و تصور شده این دو نفر، یکی هستند. کسانی هم کَرتیر Kartir، موبد پرنفوذ دوران ساسانی را، تَنْسَرْ پنداشتهاند. اما فعالیتهای تَنْسَرْ با کرتیر متفاوت بودهاست. کرتیر مجری سختگیر سیاستهای دینی بود و از همین رو به اوستا تقدس بخشید. از تَنْسَرْ اگرچه در کتاب دینکرد(درسنامهٔ دین مزدایی - زرتشتی)، به عنوان رئیس نگهبانان آتشکده و زنده کنندۀ مجدد دین زرتشتی نام برده شده، اما او (نسبت به کرتیر) نقش اجرایی چندانی در سیاست دینی اوائل دوران ساسانی نداشت و بیشتر فرضیه پرداز و مدیر بود. وی با فرستادن کسانی به ولایات و نوشتن نامه به سران ایالات که هنوز بعضی از آنها در حمایت و تبعیت از حکومت نوپای ساسانی تردید داشتند توانست آنها را به حمایت از اردشیر ترغیب نماید. کهنترین اثر برجای مانده که ذکری از تَنْسَرْ در آن شده، کتاب دینکرد است که در قرن سوم هجری، به زبان پهلوی نوشته شدهاست، در این کتاب از تَنْسَرْ به عنوان هیربدان هیربد و با صفت پارسا (اهرو) یاد شدهاست. البته تاریخنویسانی که نوشتههای آنها از منابع عصرساسانی است در ضمن ذکر حوادث عصر اردشیر بابکان از تَنْسَرْیاد نکردهاند. طبری در تاریخ خود فقط از فرستادن نامههایی از سوی اردشیر به ملوک الطوایف اطراف سخن گفته و مورخان دیگر از جمله یعقوبی، دینوری و ابن اثیر هیچ نامی از تَنْسَرْ به میان نیاوردهاند. علاوه بر کتاب دینکرد، اسم تَنْسَرْ در سنگ نوشتههای نقش رجب - یکی از آثار ارزشمند حجاری باستانی ایران، در سه کیلومتری شمال تخت جمشید - آمدهاست اما اینکه او وجود خارجی و تاریخی داشته یا افسانهای است که موبدان ساسانی ساختهاند بر من معلوم نیست. چه بسا در زمان انوشیروان و در سالهای بین ۵۵۷ تا ۵۷۰ میلادی شخصی به قصد آشنا ساختن معاصرین خویش با مسائل سیاسی و دینی، نامهٔ تَنْسَرْ را ساخته و به دورهٔ اردشیر بابکان ربط دادهاست. هستند کسانی چون نینا پیگولوسکایا که انتساب نامه تَنْسَرْ به زمان اردشیر (نیمه اول سده سوم میلادی) را مردود میشمرند. ولادیمیر لوکونین نویسنده کتاب تمدن ایران ساسانی، پا را فراتر گذاشته و نامه تَنْسَرْ را متنی ساختگی و خود تَنْسَرْ را هم شخصیتی غیرواقعی پنداشتهاست، که البته این نظر با اجماع همه پژوهشگران همراه نیست. از نظر استاد مجتبی مینوی ایرانشناس نامدار میهنمان که به قول ایرج افشار، یک یک نسخهها را به طریق علمی و با وسواس و دقت خاص خویش در مطالعه میگرفت و با نگاه مترجم انگلیسی نامه تَنْسَرْ «نورا الیزایت مری بویس»، تَنْسَرْ و نامهاش واقعی است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نامه تَنْسَرْ و توجیه عملکرد اردشیر بابکان در نامه تَنْسَرْ به سنتهای پادشاهی، رابطه دین و دولت، ساختار طبقاتی جامعه و تقسیمبندی مردم بر اساس رابطه آن با قدرت، و...اشاره شده و تـلاش نویسنده نامه از میان بردن شبهات و تردیدها و توجیه عملکرد و زمینههای قدرت پادشاه (اردشیر) است. در مقدمه نامه تَنْسَرْ از ظهور اسکندر و مرگ دارا و تقسیم ایران به شاهان محلی (ملوک الطوایفی) و سرانجام ظهور اردشیر بابکان و غلبهٔ او بر ۹۰ تن از این شاهان از جمله اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی سخن رفتهاست. پس از آن متن نامه آغاز میشود. نامه مورد بحث گرچه طبق معمول، با ستایش عدل و نکوهش ستم شروع میشود اما مضمون آن شرعیزه کردن اقدامات اردشیر بابکان است. تَنْسَرْ در پاسخ اعتراض شاه طبرستان به اینکه اردشیر برخی از سنتهای دیرین را متروک داشته، به او پاسخ میدهد که سنت دوگونه است: سنت اول و سنت آخر. سنت نخست عدل است که در میان مردم فراموش شده و نمیخواهند در باره آن بشنوند. گویی تمیز حقیقت از میان برخاسته و سیرت انسانی رها گشتهاست. و سنت دوم، ظلم است. که مردم با آن خو گرفتهاند و زشتی آن را درنمییابند. بزعم تَنْسَرْ اردشیر این بیداد را برنتافت. وی توضیح میدهد که برخلاف نظرِ شاهِ طبرستان، نظام حقوقی جدید بر پایهی انصاف و خِرَد بنا شده، چنانکه در گذشته اگر کسی مرتکب خطا و عصیانی میشد او را میکشتند اما شاه آن روش را وانهاده و آیینی جدید پایهگذاری کرده و بریدن دست هم ممنوع شدهاست... گُشْنَسْبْ اعتراض کرده که اردشیر آتشها را از آتشکدهها بیرون برده و خاموش کردهاست و تَنْسَرْ پاسخ میدهد که این آتشها برخلاف قانون تأسیس شده بودند و این کار اردشیر یکی از اقدامات وی برای ایجاد دولت مرکزی در ایران با آتشکدهٔ سلطنتی واحدی، بودهاست. تَنْسَرْ ادعا میکند این اسکندر بود که تمام کتابهای دینی را آتش زد و از بین برد و بر اثر حکومت ملوک الطوایفی و فسادهایی که از آن ناشی شد هیچ اثری از دین نگذاشت. او در نامهٔ خود به شاه طبرستان به بگیر و ببند در دوران اردشیر، گماردن جاسوسان در جای جای جامعه و بکارگیری شکنجه، فرجه میدهد و به نوعی آن را توجیه نموده، به روشنی جواز تنبیـه و سـرکوب مردم را صادر میکند و آن را به عنوان رفتـاری ستوده کـه ملک و دین بـدان محکمتر میشوند میستاید. منع تعیین ولیعهد و جانشین از سوی شاه و واگذاری این امر به گروهی از بزرگان مملکتی، یکی از مهمترین موارد مطرحشده در نامهی تَنْسَرْ است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نامه َنْسَرْ و سیاستنامه خواجه نظامالملک به لحاظ اندیشه سیاسی میتوان میان نامه تَنْسَرْ و سیاستنامه خواجه نظامالملک طوسی وزیر مقتدر عهد سلجوقی، همانندیهایی مشاهده نمود. تَنْسَرْ در همراهکردن تمامی مخاطبین با اردشیر بابکان بسیار کوشید. خواجه نظامالملک هم نگارش سیاست نامه را، برای توجیه و حفظ مقام سلطان تدوین کرد. اندیشههای سیاسی خواجه نظامالملک مبتنی بر شاه آرمانی بود و پایه و مایه کتابهایی چون نامه تَنْسَرْ نیز همین است. از مهمترین مشخصات اندیشههای سیاسی خواجه نظامالملک توجه خاص وی به حکومت در دوران قبل از حمله اعراب است. وی در سیاست نامه اقتدار پادشاهی عصر سلجوقی را با عظمت امپراتوری باستان پیوند میزند. به همین جهت تاثیرپذیری سیاستنامه از نگاشتههای عصر ساسانی چون نامه تَنْسَرْ قابل تامل است. تَنْسَرْ یکی از مبادی مهم گفتمان نظم سلطانی را پیوند میان دین و سلطنت میداند و در نامهاش به گُشْنَسْبْ مینویسد: «عجب مدار از حرص و رغبت من به صلاح دنیا برای استقامت قواعد احکام دین، چه دین و ملک... هرگز از یکدیگر جدا نشوند.» (ابن اسفندیار، ۱/۱۷) جدا از رهنمود نادرست فوق و این پندار غلط تَنْسَرْ که پادشاه [همیشه] تجلی عدل و داد اسـت و اگر رفتارش در ظاهر ظلم به نظر رسد، ناشی از جهالت ما در ارتباط بـا مـصادیق عـدل است، جدا از درستی یا نادرستی دیدگاه تَنْسَرْ از رفتار اردشیر بابکان و توجیه عملکرد وی، جدا از اینکه سیاست در نامه تَنْسَرْ با بگیر و ببند، گماردن جاسوسان و ریختن خون مردم همراه است، و - گرچه در روزگار اردشیر، گذشتن از سد طبقات، سدهایی که میان مردم عادی و طبقات ممتاز وجود داشت به هیچ وجه آسان نبود و در نامه تَنْسَرْ اشاره شده که به فرمان اردشیر «باید هیچ چیز را چنان نگه ندارند که مراتب مردم را» گرچه بنا بر نامه تنسر، حدودی بسیار محکم نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا میکرد و امتیاز آنان به لباس و مرکب و سرای و بستان و زن و خدمتکار بود... و گرچه تَنْسَرْ در نامه خود ایرانی را به معنی خاضع و تسلیم به سلطنت و شریعت میخواهد و ایران را «بلاد الخاضعین» یعنی کشور افتادگان و سرسپردگان معنی میکند، اما... اما، نکته قابل تامل در نامه تَنْسَرْ این است که او کلمه را با کلمه پاسخ میدهد. فراموش نکنیم که تمدن نخستین بار از آنجا آغاز شد که انسان خشمگین به جای تکهسنگ، کلمه پرتاب کرد و کلمه را با کلمه پاسخ داد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دگرگونیِ نام توْسَر به تَنْسَر، گویا در نتیجهٔ اشتباهخوانی خط پهلوی کتابی بودهاست که در آن برای دو حرف «و» و «ن» تنها یک نشانه وجود دارد، نه اشتباه در خواندن خطّ عربی. به عقیدهٔ کریستنسن، اگر عبدالله بن مُقَفّع در ترجمهٔ متن پهلوی نامهٔ تَنْسَرْ به عربی، نام تَنْسَرْ را توْسَر خوانده بود، میبایست در ترجمهٔ فارسی ابناسفندیار هم به جای تنسر، این تلفّظ دیده میشد و ازاینرو بیرونی که او را «توْسَر، هیربذان هیربذ» خواندهاست، باید آن را از متن پهلوی نامهٔ تَنْسَرْ یا منبع پهلوی دیگری گرفته باشد، نه از ترجمهٔ عربی ابن مقفع. با شناختهشدن سنگنوشتهٔ شاپور یکم بر کعبهٔ زرتشت، آشکار شد که ریخت درست این نام در دورهٔ ساسانیان و در زبان فارسی میانه، «توْسَر» بودهاست. نامه تَنْسَرْ در کتابخانه هند در لندن East India office library نگهداری میشود. سال ۱۸۹۴ (۱۲۷۳ خورشیدی) نخستین بار، جیمز دارمستتر (به فرانسوی: James Darmesteter باستانشناس فرانسوی متن فارسی آن را با ترجمه فرانسه، در مجله آسیائی پاریس به چاپ سپرد. ۱۲۹۰ خورشیدی نوشتهای از سید محمدعلی جمالزاده با عنوان«یک نامه از عهد ساسانیان: نامهٔ تَنَّسَر»، بر سر زبانها افتاد. علیاکبر دهخدا، هم در امثال و حکم نامهٔ تَنْسَرْ را منتشر نمود. (۱۳۰۵ خورشیدی)، شش سال بعد ۱۳۱۱ مجتبی مینوی، متن نامهٔ را با مقدمهای طولانی انتشار داد. بعدها یک نویسنده دانمارکی آن را به زبان دانمارکی ترجمه کرد (۱۹۶۵=۱۳۴۴ خورشیدی) سه سال بعد، ۱۹۶۸ میلادی (۱۳۴۷ خورشیدی) ترجمهٔ انگلیسی نامه تَنْسَرْ هم توسط نورا الیزایت مری بویس، با مقدمهای طولانی در رُم انتشار یافت. مجتبی مینوی سال ۱۳۵۲ نیز نامه تَنْسَرْ را بار دیگر با همکاری دکتر محمد اسماعیل رضوانی تصحیح و منتشر کرد. نامهٔ تَنْسَرْ به گُشْنَسْبْ در جلد اول تاریخ طبرستان (ابن اسفندیار) به تصحیح عباس اقبال از صفحه ۳۰ تا ۵۷ هم موجود است. سال ۱۳۹۶، شهرام جلیلیان، نیز متن نامه تَنْسَرْ را با پیشگفتار و یادداشتهایی مفصل در منتشر نمود. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پتشخوارگر (پَذَشْخوارْگَرْ) Padishkhwārgar براساس نامه تَنْسَرْ در زمان به سلطنت رسیدن اردشیر یکم ساسانی، گُشْنَسْبْ بر پَذَشْخوارْگَرْ (نام قدیمی کوههای طبرستان) حکمرانی داشته و عنوان «پتشخوارگرشاه» را داشتهاست. به گفته حمزه اصفهانی مورخ قرن سوم به همه شاهان طبرستان «بدشخوارگرشاه» میگفتند. محدودهٔ پَذَشْخوارْگَرْ در دورههای گوناگون متغیر بودهاست. آن گونه که ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان نوشته، پَذَشْخوارْگَرْ قلمروی شامل آذربایجان، طبرستان، گیل، دیلم، ری، دامغان و گرگان بودهاست. پَذَشْخوارْگَرْ (پتشخوارگر)، رشته کوه البرز را دربرمیگرفته، و بتدریج برای بخش مرکزی و شرقی آن یعنی کوههای لاریجان، بندپی، لفور، سوادکوه، هزارجریب و بخشی ازفیروزکوه و دماوند به کار رفتهاست. از عنوان گشنسب شاه که همزمان با اردشیر بابکان میزسته، چنین برمیآید که در روزگار ساسانی واژه پتشخوارگر اندک، اندک، معنای جغرافیایی محدودتری یافته و تنها به بخشی از ناحیه کوهستانی وسیع پیشین گفته میشد، یعنی فقط بخش کوهستانی مازندران کنونی را شامل شدهاست. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ابن مقفع روزبه پور دادویه Rūzbih ibn Dādūya معروف به ابن مقفع نویسنده و مترجم ایرانی کلیله و دمنه از برجستهترین نمایندگان تفکر علمی در قرن دوم هجری است. پدر وی را حجاج بن یوسف آزرده و دستش را ناقص و ترنجیده کرده بود و از همین رو فرزندش روزبه، ابن مقفع خوانده شد. دیدگاه مترقی او از مطالعه باب برزویه طبیب که به نظر میرسد خود، آنرا به کلیله و دمنه افزوده بخوبی آشکار میشود: «... هر طایفهای را دیدم که در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی میگفتند و گرد تقبیح ملت خصم و نفی مخالفان میگشتند. به هیچ تأویل درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که پای سخن ایشان بر هوا بود...» ابن مقفع کتابهای زیادی از پارسی میانه به عربی برگرداند. نثر عربی وی شیوا بود و ترجمههایش از بهترین آثار ادبی زبان عربی است. گفتهاند که وی از جور خلفای عباسی که دین برایشان نردبان قدرت شده بود، در امان نماند و کشته شد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نامهٔ تَنْسَرْ با دیباچهای از ابن مقفع و از زبان «بهرام بن خرزاد و او از پدر خویش، منوچهر موبدِ خراسان و علمای پارس» آغاز شدهاست و در آن از تاختن سپاه اسکندر به پارس و جنگ با دارا یاد میشود. پس از دیباچه، متنِ نامه آغاز میشود. مجتبی مینوی نامه را به ۱۷ بند تقسیم کرده که تقسیمبندی او امروزه مورد ارجاع است. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نامهٔ تَنْسَرْ از نخستین مکتوباتی است که نام طبرستان در آن آمدهاست و نشان میدهد در عصر پیدایش ساسانیان، طبرستان پهنهای مشخص و معین از ایرانشهر بوده و سرزمینهای محدود میان گیلان تا گرگان و نواحی کوهستانی را شامل میشدهاست. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آرتور کریستنسن، با استناد به حوادثی كه در نامه تَنْسَرْ از آنها سخن رفته و از دید او نمیتواند مربوط به زمان اردشیر بابکان باشد، به این نتیجه رسیده كه این نامه پس از دوران اردشیر نوشته شده و به اردشیر نسبت داده شده است. اما برخی بر این نظرند که مربوط به زمان اردشیر است، ولی در زمانهای گوناگون، خصوصاً در دوران انوشیروان به مقتضای زمان کم و زیاد شده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ منابع • بناها و سنگ نبشتههای دوران نخستین دودمان ساسانی، ارنست هرتسفلد • ایران در زمان ساسانیان- آرتور کریستسن، ترجمه رشید یاسمی • تمدن ایران ساسانی. ولادیمیر گریگورویچ لوکونین، ترجمهٔ عنایتالله رضا. • نامه تنسر(ترجمه از پهلوی به عربی)، روزبه پسر داذگُشْنَسْب (عبدالله بن مقفع - روزبه پور دادویه) • نامه تنسر(ترجمه از عربی به فارسی) ابن اسفندیار، وی آن را در تاریخ طبرستان خود گنجانیدهاست. • دینکرد، کهنترین نوشتهای که از تَنْسَرْ یاد کرده است. دینکرد توسط فرنبغ پسر فرخزاد و آذرباد ایمیدون تدوین شده، در دینکرد سوم و چهارم و هفتم به تَنْسَرْ اشاره شدهاست. • مُروجُالذَهَب و معادنالجوهر، ابوالحسن علی بن حسین مسعودی. وی از همراهی و دوستی تَنْسَرْ با اردشیر بابکان سخن گفته و در التنبیه و الاشراف نیز به تَنْسَرْ اشاره دارد. نامهی تَنْسَرْ افزون بر گزارش ابن اسفندیار توسط ابن مسکویه (ابوعلی احمد بن محمّد) همچنین نویسنده کتاب فارسنامه (ابن بلخی) گزارش شده است. ابن مسکویه در تَجارِبُالأُمَمْ گزارش میدهد که اردشیر بابکان در سامان بخشیدن به پادشاهی ایرانیان، از اندرزهای هیربدی پارسا به نام تَنْسَرْ سود میجستهاست. • نامه تَنْسَرْ The Letter of Tansar (ترجمه انگلیسی)، نورا الیزایت مری بویس، • نامه تَنْسَرْ به نقل از نسخ خطی، دارمستتر Darmesteter • نامه تَنْسَرْ هیربندان هیربذ اردشیر پاپکان به جُشنسف شاه و شاهزاده پذشخوارگر(فدشوارگر) مجتبی مینوی ۱۳۱۱ https://www.parsianjoman.org/wp-content/uploads/Nameye-Tenser.pdf • نامهی تَنْسَرْ به گُشْنَسْبْ؛ ترجمهی ابن اسفندیار؛ ویرایش مجتبی مینوی • اندرزنامههای کهن ایرانی، هانری فوشه کور • «یک نامه از عهد ساسانیان: نامهٔ تَنَّسَر»، سید محمّدعلی جمالزاده (۱۲۹۰) • تاریخ ادبیات ایران، احمد تفضلی • نامهی تَنْسَرْ به گشنسب؛ مجتبی مینوی و محمد اسماعیل رضوانی • نامه تَنْسَرْ به گشسنپ، شهرام جلیلیان • تحلیل گفتمانی نامه تنسر: درآمدی بر اندیشه سیاسی عصر ساسانی، عباسعلی رهبر و... • مسایل اساسی اندیشه سیاسی در نامه تَنْسَر، علیرضا ازغندی، حمداله اکوانی • نامه تَنْسَرْ به گشنسب، نسخه عباس اقبال که سال ۷۱۷ به خواست خواجه رشیدالدین فضلالله تحریر شدهاست.
سّر هزار ساله را، مستم و فاش میکنم خواه ببند دیده را، خواه گشا و خوش ببین (مولوی)
من از دیروزم و از امروز، در من اما چیزی هست از فردا، و از پس فردا و از جاودانگی تمام روزهای در راه… چنین میگفت زرتشت/ (نیچه)
این بحث در مورد یکی از کهنترین آثار مکتوب نیاکان ما، گاتاها، یا گاتها است، هفده سروده منسوب به زرتشت که در برگیرنده پیام و آموزشهای اوست و برخلاف دیگر ضمیمههای اوستا با خرافه آلوده نشدهاست. سرودههای گاتاها، «مانترا» توصیف شده یعنی قابل تأمل و اندیشهبرانگیز است. گرچه نیاکان ما، ۱۷ سروده گاتایی را در میان مجموعهای از نوشتارهای گوناگون که بعدها نام اوستا به خود گرفت جای دادهاند، اما کتاب اصلی آئین زرتشت، گاتاها است نه اوستا که یک جُنگ و کشکولی است از مسائل مختلف و در آن خرافه کم نیست. اوستا نه کتاب آسمانی است و نه آن را زرتشت نوشتهاست، بوسیله کسانی تدوین شده که هیچکس آنها را نمیشناسد و نامشان هم مشخص نیست. گاتاها منظوم و موزون و کوتاه است و به لحاظ صرف و نحو و زبان و بیان، با دیگر بخشهای اوستا تفاوت دارد. شمار بندهای دوبیتی گونه آن(متن اصلی، نه آنچه به آن افزوده شده)، ۲۳۸ بند است و پنج بخش دارد. اَهنَوَد گاتها(سرور)، اُشتَوَد گاتها(تندرستی)، شَپنتَمَد گاتها(خرد نیک)، وُهوخشَتَر گاتها(اقتدار نیک)، وَیشتواِشت گاتها(نیکوترین خواسته)
از اوستا تنها چیزی که به زرتشت و دین زرتشتی تعلق دارد گاتاها است و اساس آموزش آن، بر وجود آفرینندهای است که او را «اهورامزدا» میخواند. خرد تابناک. خدای جان و خرد که فردوسی هم در شاهنامه به آن اشاره دارد: بنام خداوند جان و خرد - کزین برتر، اندیشه برنگذرد
ازجمله مفاهیم برجسته و بنیادین گاتاها این است: هر گاه انسان به راستی روی آورد، جلوه عشق و منش نیک بر او آشکار خواهد شد. جهان مادی و عقلانی در هم تنیده هستند. انسان در این دو جهان به طور همزمان زندگی و پویایی دارد. تنها پیشکشی که نیاز است، اندیشهٔ نیک است
باورهای خرافی به خدایان، الههها و موجودات تخیلی، و اجرای مراسم برای خشنود ساختن آنها بایستی کنار گذاشته شود و همهٔ تصورات و اعمال غیرمنطقی باید رها شوند.
هدف از زندگی، شاد و خوشبخت زیستن است اما خوشبختی از آن کسی است که به دیگران خوشبختی رساند. سخنها را بشنوید و با اندیشه روشن در آنها بنگرید و راهی را که باید در پیش گیرید برای خود برگزینید، از آن دو مینوی همزادی که در آغاز آفرینش در اندیشه و انگار پدیدار شدند، یکی نیکی را مینمایاند و دیگری بدی را، و میان این دو، دانا راستی را برمیگزیند و نادان دروغ را. به بشر آزادی اندیشه، گفتار و کردار بخشیده شده و ذهنی روشن برای تشخیص میان آنچه نیک و بد برای جامعه انسانی دارد. اهورامزدا(خرد تابناک)، دوست انسان است. انسان نیـز در خردمنـدی نشانی از خدا دارد و هرقدر بر دانش خود بیفزاید به او نزدیـکتـر خواهـد شد. در سده ۱۸ میلادی پژوهشگر فرانسوی «انکتیل دوپرون»Anquetill Duperron با بهرهگیری از زبان سانسکریت که ریگودا ऋग्वेद Rigveda (اشعار و سرودهای مذهبی هندو) با آن نوشته شده، کلید زبان اوستا و سرانجام گاتاها را پیدا نمود. ریگودا از نظر زبانشناسی و محتوایی پیوند نزدیکی با اوستا دارد. زبانشناس آلمانی کارل فریدریش گِلدنر Karl Friedrich Geldner هم به بازشناسی گاتاها، کمک کردهاست. اولین کوشش برای ترجمهٔ گاتاها به زبان فارسی در دوران قاجار و توسط ژول ریشار انجام شد. او که تحصیل کردهٔ فرانسه و مدرس دارالفنون در ایران بود، گاتاها را سال ۱۸۷۱ میلادی (۱۲۵۰ خورشیدی) از لاتین به فارسی برگرداند. نسخهٔ خطی این ترجمه در مؤسسه شرقشناسی کاما در بمبئی هند موجود است. تا کنون پژوهشگران مختلفی نسبت به ترجمه و انتشار گاتاها به زبان فارسی اقدام کردهاند که به ترتیب تاریخ عبارتند از: ابراهیم پورداوود (سال ۱۳۰۵ و بازنگری در ۱۳۳۱)، موسی جوان پدر دکتر علی جوان کاشف لیزر گازی (۱۳۴۸)، هاشم رضی (سال ۱۳۴۸ و بازنگری در ۱۳۸۰)، موبد فیروز آذرگشنسب (۱۳۵۱ تا ۱۳۵۸)، عباس شوشتری (مهرین) (۱۳۵۴)، علی اکبر جعفری (۱۳۵۹)، حسین وحیدی (۱۳۶۶)، جلیل دوستخواه (۱۳۷۴)، موبد رستم شهزادی (۱۳۷۷)، آبتین ساسانفر (۱۳۸۳)، خسرو خزاعی و ترجمهٔ مشترک بابک صالحیان - رضا مرادی غیاثآبادی، و کسان دیگری که من اطلاع ندارم.
گاتاها جمعِ گات به معنای سرود است که در زبان پهلوی به گاث(گاس) تبدیل شده و در زبان پارسی گاه گفته میشود. رّد پای این واژه در دستگاههای موسیقی امروز ایرانی همانند سهگاه و چهارگاه و راستپنجگاه...به جای ماندهاست. گفته میشود در گاتاها نام زرتشت، بیشتر با صیغه سوم شخص آمدهاست. البته ذکر نام زرتشت - آن پیامآور خرد - هم، لزوماً دلیل بر انتساب گاتاها به وی نیست. برخی معتقدند که گاتاها صرفاً متنی کهن است و زرتشت، خالق و نویسنده آن نیست و چه بسا سرایش آن کار یک گروه بوده که برای اجرا در مناسک مذهبی سرودهاند. گاتاها بر HUMATA HŪXTA HUVARŠTA یکتاپرستی و اندیشه نیک (هومَته)، گفتارنیک (هوختَه) و کردار نیک (هووَرشته) استوار گشتهاست. در آثار کنفسیوس هم عبارتی مشابه وجود دارد.
به آنچه که برخلاف آداب مرسوم برازندگی است نگاه نکن، به آنچه که برخلاف آداب مرسوم برازندگی است گوش نکن. آنچه را که برخلاف آداب مرسوم برازندگی است نگو.
این اندرز اخلاقی همراه یک افسانه بودایی به ژاپن هم رسیده که تندیس سه میمون خردمند 三猿 گواه آن است. سه میمون خردمند در ژاپن، به میمونهای سمبلیک اشاره دارند که با کمک هنرهای تجسمی بیانگر این هستند که بدی را نبین، نشنو و نگو. شر نبین (see no evil)، شر نشنو (hear no evil)، و شر نگو (speak no evil) بیش از سه هزار سال است که نام زرتشت بعنوان یک نام مقدس وارد ضمیر ناخودآگاه ایرانیان و مردمان آسیای میانه شده، و پژوهشگران اروپایی هم از او بعنوان نماد دانش یاد میکنند، اما زمان زندگی زرتشت، همچنین تاریخ و قدمت گاتاها به طور دقیق مشخص نیست.
چهرهای تاریخی یا افسانهای ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ اصلاحگر دینی ایرانی؛ زَرْتُشْتْ که گفته میشود آموزههای او، هستهٔ اصلی مزدیسنا را تشکیل میدهد، بر پندار و گفتار و کردار نیک [هومت و هوخت و هورشت] پای میفشرد و باور داشت هستی میدان نبرد نیروهای خیر و شر است. برای شناخت او، به اوستا تکیه میشود اما اوستا پارههای متفاوت دارد و در زمانهای متفاوت مکتوب شده و قدیمیترین بخش آن، گاهان، از پی یک دوره طولانی انتقال شفاهی مکتوب شده است، تازه همین بخش هم به چهره ی زَرْتُشْتْ وضوح چندانی نمیبخشد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هرچند موجودیت زَرْتُشْتْ به عنوان یک شخصیت تاریخی در میان بیشتر محققان پذیرفته شده، اما زمان دقیق زندگی او مشخص نیست. برخی تخمین میزنند که چند هزار سال پیش از «خشایارشا» زیستهاست. اما کسانی، زمان زندگی او را حدود ۱۰۰۰ سال پیش از میلاد مسیح میدانند. محل دقیق زندگی او نیز نامشخص است، گویا وی در شمال شرق ایران بزرگ (جایی در محدوده تاجیکستان و افغانستان امروزی) زندگی میکردهاست. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در منابع مزدایی دربارهٔ زَرْتُشْتْ؛ از افسانهها که بگذریم، مطالب تاریخی شامل سرودههای خود او، گاتاها، است که کهنترین بخش اوستا را تشکیل میدهد. البته امثال ژان کلنز Jean Kellens و اریک پیرار به عدم ارتباط میان زرتشت و گاتاها تأکید میکنند. منابع افسانهای که در بخشهای متاخر اوستا و کتب پهلوی بازتاب داشتهاند، به مرور دربارهٔ او نوشته شده و از زرتشت تاریخی فاصلهٔ بسیاری دارند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در گاتاها زَرْتُشْتْ در جامه مرد خردمندی که خود را در یک مأموریت بزرگ میبیند، ظاهر میشود که با قدمهای استواری به دنبال ایجاد تغییر است و اطرافیان خود را به راستی فرا میخواند. او در این سرودهها، مردم را از پرستش دیوان که آنان را آفریده اهریمن و تباهکنندهٔ زندگی میبیند، بازمیدارد و به آنها وعدهٔ پیروزی نیکان را میدهد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زَرْتُشْتْ به اختیار آدمی باور داشت و تصریح میکرد انسان میتواند انتخاب کند که در کنار نیروهای روشنایی بایستد یا در صف نیروهای تاریکی قرار گیرد. او این آزادی را هدیهای از جانب اهورامزدا میدانست که از آغاز به انسانها بخشیده شدهاست. گفته میشود فلسفهٔ زَرْتُشْتْ بر فلسفهٔ یونانی و به واسطهٔ آن، بر فلسفهٔ غرب اثرگذار بودهاست. فیلسوف آلمانی، هگل، ایرانیان را به دلیل نور زَرْتُشْتْ اولین «مردمان تاریخی» قلمداد میکند. نیچه، در آثار خود با ستایش بسیار از زَرْتُشْتْ سخن میگوید. زَرْتُشْتْ قهرمان اثر برجسته او، چنین گفت زَرْتُشْتْ است که «مرگ خدا» را از زبان او اعلام کرد. زَرْتُشْتْ در فلوت سحرآمیز، اپرایی از موسیقیدان اتریشی موتسارت، به عنوان نجاتبخشی خردمند و روشنگر ظاهر میشود. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فردوسی در شاهنامه بخشهای مربوط به زَرْتُشْتْ را از سرودههای دقیقی برداشته است که در مجموع تصویر مثبتی از او دارد. وقتی گشتاسپ دین زَرْتُشْتْ را میپذیرد و آتشکدههای بسیار برپا میکند، به عنوان مدافع استقلال ایران به تصویر کشیده میشود و پادشاه را از پرداخت خراج به ارجاسپ تورانی بازمیدارد: به شاه کیان گفت زردشت پیر - که در دین ما این نباشد هژیر که تو باژ بدهی به سالار چین - نه اندر خور دین ما باشد این حافظ، «پیر مغان» را (زَرْتُشْتْ ؟) «مرشد» خود میداند و بارها به او اشاره میکند. منم که گوشه میخانه خانقاه من است دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
منابع
گاتها کهنترین بخش اوستا، ابراهیم پورداود
تاریخ مردم ایران، پیش از اسلام، عبدالحسین زرینکوب برگردان هفت هات نخستین گاتاها، آبتین ساسانفر
فرجام نافرجامیها، محمود کویر
اوستا، گزارش و پژوهش، جلیل دوستخواه
وندیداد اوستا، جیمز دارمستتر
فرهنگ جامع تاریخ ایران، عباس قدیانى
گاتاها، سرودهای مینوی زرتشت، حسین وحیدی
دانشنامهٔ مزدیسنا، جهانگیر اوشیدری
گاتاها سرودههای زرتشت، عباس شوشتری
ستوت یسن و سرودهای پاک زرتشت اسپنتمان، علیاکبر جعفری
گاتاهای زرتشت، فرانک دوانلو
آیا هخامنشیان زرتشتی بودهاند؟ یحیی ذکاء
جستاری چند در فرهنگ ایران، مهرداد بهار
ماتیکان یوشت فریان و صدای پای آب Matikan-i Yosht Fryan
یکی نامه بود از گه باستان - فراوان بدو اندرون داستان
تو این را دروغ و فسانه مدان - به رنگ فسون و بهانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد - دگر بر ره رمز و معنی برد (فردوسی)
در این قسمت به ماتیکان یوشت فریان Matikan-i Yosht Fryan میپردازم.اگر حتی نام اینگونه آثار را نشنیدهایم تعجبی ندارد. از سرگرمشدن به ژورنالیسم مبتذل سیاسی که در بسیاری از مواقع از دانش سیاسی تهیست، که بگذریم، این مسأله واقعی است که در پیامد هجوم اعراب به ایران زمین، بر متون پهلوی، غبار فراموشی نشست. متونی که از دیدگاه اساطیری، تـاریخ ادیـان، فرهنگ ایران باستان، و شناخت ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی گذشتگان اهمیت بسزایی داشت. سدهها بعد هم که امثال محقق کرکی تشیع صفوی را حلوا حلوا کردند و مرتجعینی چون سید محمد باقر شفتی بر ذهنیت مذهبی و ذهنیت عاطفی مردم ستمدیده ایران سوار شدند، کتبی چون روضه الشهداء ملاحسین کاشفی که پُر از دروغ و خرافه است، نُقل هر محفل و مجلسی شد و ملاهای مرتجع بی توجه به مضمون نیایش و کلام الهی، به تعلیم «پنجلهم»(پنج الحمد) و«عّمَ جزو» و «پیاز دعا» و «کتاب جودی» مشغول شدند و متون پهلوی عملاً کنار گذاشته و گم و گور شد. اگر هم کسانی در مورد آن مینوشتند متاسفانه ضدمذهبی بودند تا غیرمذهبی. به اعتقادات مردم دهن کجی میکردند و نتیجه عکس میداد. توجه نمیشد که با هیستری ضدمذهبی دشنه ارتجاع غلاف نمیشود کما اینکه نشد.
اساطیر برآمده از نیاز بشر و جستجوی واقعیت است. با کند و کاو در اسطورهها میتوان افقهای تازهای در پندار پیشینیان کشف کرد و دریافت که نیاکان ما برای تصورت عام خود شخصیت و واقعیت خارجی قائل میشدند و باور داشتند که اسطوره از چیزی که براستی روی داده و به تمامی پدیدار گشته، سخن میگوید. برای درک اندیشهٔ انسان عصر باستان باید خودمان را جای او بگذاریم تا عملکرد جادویی اسطوره را در ایجاد همبستگی قومی باور کنیم. اساطیر و ادب یونانی و رومی به دست امثال هومر و اشیل و ویرژیل و... در آثار ماندگاری ثبت شده، تمدن و تفکر معاصر را تحت تاثیر قرار داده و منشاءِ پیدایش دهها مثل و حکمت و اشاره و استعاره ادبی است. اما اساطیر کهن اوستائی چنین نیست. چرا؟ چون از یادها رفته و باید و نبایدهای شریعت، جای آن را گرفتهاست. با این حال وقتی با این اساطیر، آشنا میشویم، از زیبایی آن به وجد میآییم. میبینیم ایزدان و فروهرها و امثال زرتشت و زریر و جمشید، رودرروی اهریمن و دیوان و گشنسب و ستمگرانی چون آژدی هاک، قرار میگیرند. نور در برابر ظلمت، و اخلاق و پاکی، در برابر ناراستی و پلشتی. متاسفانه از اساطیر کهن تنها مواردی باقی مانده که به برخی پادشاهان و پهلوانان مربوط است و در شاهنامه ها اشاره شده، اگرهم نامهائی از هرمز و مهر و ناهید و بهرام و غیره در داستانها آمده اجمالی و ناکافی است.
مرزباننامه از ماتیکان یوشت فریان اقتباس شدهاست
قدرت تخیل آدمی، طبیعت و زندگی اجتماعی را به شیوهای ناخودآگاه، به شکل هنری ساخته و پرداخته میکند و از آن اسطوره میسازد. ماتیکان یوشت فریان هم نوعی اسطوره است و مثل هر اسطورهای بازتاب پنداری (و نه واقعی) واقعیتهاست. این رساله کوچک که مربـوط بـه اواخـر دوره ساسانی است، حدود ۳۰۰۰ واژه دارد. به زبان پارسی میانه نگاشته شده و بر پایه افسانهای شکل گرفته که در یشت اوستا هم به آن اشاره رفتهاست.
معنی تحتاللفظی یَشت، پرستش و نیایش است و یشتها سرودهایی هستند که عموماً به ستایش خدایان قدیم ایرانی مانند مهر و ناهید و... اختصاص دارند.
اینطور که دکتر محمد معین(استاد زبان فارسی و پدیدآورندهٔ فرهنگ معین) گفته، باب چهارم کتاب مرزباننامه(داستان دیو گاوپای و دانای نیک دین) از ماتیکان یوشت فریان اقتباس شدهاست.
مرزباننامه(نوشتهٔ اسپهبد مرزبان بن رستم) از جمله شاهکارهای ادب فارسی و مازندرانی است. در این کتاب، دیو گاوپای در پاسخ به پرسشهای دانای دینی شکست میخورد و از اینرو همه دیوان، رویهٔ گیتی را فرومیگذارند و به زیرزمین و غارها رفته و دیگر با آدمیزاده در نمیآمیزند.
در ماتیکان یوشت فریان که ۱۳۰۰ سال پیش از مرزباننامه نوشته شده، نیز آمدهاست: جادوگری با هفتاد هزار سپاهی وارد شهری به نام شهر پرسشگزاران (به پارسی میانه: فرَشْن وِزاران) میشود و میگوید اگر کسی از مردم شهر بتواند به پرسشهای من پاسخ بدهد از شهر خواهد گذشت وگرنه، آن را نابود خواهد کرد. وی برای پاسخگو شرایطی نیز میگذارد از جمله اینکه سن او نباید از پانزده سال بیشتر باشد، سنی که در اسطورههای ایرانی آغاز سن کمال است. شخصی به نام «مهراسِپَند»، به آن جادوگر خبر میدهد که جوانی به نام یوشت فریان با این مشخصات در شهر هست و با این گفته، آن جادوگر را از نابودساختن شهر بازمیدارد. قرار میشود آن جادوگر هم آخر سر، به سه پرسش یوشت پاسخ دهد و اگر نتواند، بر سر او همان آید که خود مُعیّن کردهبود. در یشتهای اوستا، اشاره شده که جادوگر از یوشت فریان ۹۹ پرسش میکند اما در متن ماتیکان یوشت فریان تنها ۳۳ پرسش آمدهاست. چه بسا با گذر زمان و در بازگویی شفاهی و سینه به سینه آن، شماری از پرسشها از یادها رفته باشد. خلاصه، یوشت حاضر میشود و به همهٔ پرسشهای آن جادوگر که او را «اخت» صدا میزدند، پاسخ میدهد و در پایان سه سؤال از وی میپرسد. اما جادوگر یعنی اخت نمیتواند پاسخ بدهد و بهدست یوشت کشته میشود. خوب است بدانیم که همسر آن جادوگر، «هوفریا»، خواهر یوشت فریان بودهاست. رویارویی یوشت فریان و جادوگر، نماد نبرد بین اندیشۀ نیک و اندیشۀ بد، بین راستی و ناراستی است و نشان میدهد که اختلاف، بر سر فکر است نه نژاد، زیرا اخت جادوگر، شوهر خواهر فریان است و هر دو از یک خانواده هستند. اصل این ماجرا در یشتهای اوستا (آبان یشت بند ۸۱ تا ۸۳ و فروردین یشت بند ۱۲۰) به گونه کوتاه و گذرا بازگویی شدهاست.
چیست کـه مردمان میخواهند پنهان کنند اما نمیتوانند؟ ماتیکان یوشت فریان را به لحاظ پرسشهایی که در آن طرح میشود میتوان کتابی فلسفی خواند. به دو سؤال زیر توجه کنید: چیسـت کـه مردمـان میخواهند پنهان کنند اما نمیتوانند؟ پاسخ آن «پیری» و گذر زمان است. آن چیست که سه سر - چهار شاخ - شش چشم - شش گوش - سه دهان - دو دست - ده پا دارد و آبادانی و خرمی زمین از اوست؟ پاسخ آن یک جفت گاو نر و مرد برزیگری است که زمین را شخم میزند و از کوشش آن برزیگر و شخم آن دو گاو , زمین بارور شده و روزی و خوراک مردمان جهان را بار میآورد. اگر یک جفت گاو نر و مرد برزیگری را تصور کنیم سه سر - چهار شاخ - شش چشم - شش گوش - سه دهان - دو دست و ده پا را میبینیم.
ماتیکان یوشت فریان، با نام یزدان دادار شروع میشود...
اخت جادوگر با هفتاد هزار سپاهی درون شهر پرسش گزاران شد و بانگ برآورد این شهر را با پیلهای تنومند لگد مال خواهم کرد...در شهر مردی بود به نام مهراسِپَند. او به اخت جادو گفت: این شهر را لگد مال پیلان نکن و مردم بیگناه را نکش، که اندر این شهر، مردی باشد به نام «یوشت فریان» که سن او پانزده سال است و هر پرسشی که از او بپرسی ترا پاسخ خواهد داد. پس اخت جادوگر به یوشت فریان پیغام فرستاد: بسوی من آی که ۳۳ پرسش از تو دارم... والی آخر.
صدای پای آب
شاعر ارجمند سهراب سپهری شعر زیبایی دارد که عنوانش این است: «صدای پای آب». گفته میشود او این عنوان یعنی صدای پای آب را با تاثیر از «ماتیکان یوشت فریان» برگزیدهاست. یکی از سؤالاتی که اخت جادوگر از فریان میپرسد این است: ای فریان تو میدانی که «هو فریا»، همسر من و خواهر توست، وقتی که او راه میرود به پاهاش نگاه کن و بگو آیا راه رفتن هوفریا روی زمین زیباتر و قشنگتر است یا صدای پای آب؟ فریان پاسخ میدهد: هوفریا خواهر من هرجا پا گذارد زمین را لگدمال میکند و مانع رشد گیاهان است اما آب هرجا برود باعث رشد است و رویش گیاهان. اخت پرسید: حالا بگو که کدام پای نیکتر و نیکوتر است؟ چه بسیار پاهایی که من دیدهام، اما پاهای خواهر تو «هوفریا» که زن من است، از همه نیکتر و نیکوتر است. یوشت فریان گفت: پای آب نیکوتر و نیکتر است. زیرا که آنجا که آب پای نهد سبزه بروید، امّا آنجا که هوفریا پای نهد خشک شود...
این داستان کهن در ماتیکان یوشت فریان، سهراب سپهری را تحت تأثیر قرار میدهد و او نام یکی از اشعار معروفش را با استفاده از آن «صدای پای آب» میگذارد.
آب را گل نکنیم. در فرودست انگار، کفتری میخورد آب... آب را گل نکنیم شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی. دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب. زن زیبایی آمد لب رود،... مردمان سر رود، آب را میفهمند. گل نکردندش، ما نیز آب را گل نکنیم.
...
پیش از هجوم اعراب به ایران زمین، ما حدود ۱۲۵۰ سال تاریخ داشتیم. از تخت جمشید و باغهای پردیس و گزارههایی چون پندار نیک و... که بگذریم، از دوران باستان آثار خیلی زیادی به شکل مکتوب نداریم. دینکرد، کارنامه اردشیر بابکان، بندهشن، همچنین، یادگار زریران - اگرچه ریشهاش به زمان اشکانیان برمیگردد و به زبان پهلوی هم هست - بعد از اسلام نوشته شدهاست. متاسفانه آنچه گفتم واقعی است. در این مورد بعداً خواهم نوشت. یوشت(فارسی میانه: yōšt) اوستا -yōišta صفت عـالی از yavan بـه معنـی جـوانتـرین است(Bartholomae. 1904, 1299 & 1305) این واژه از ریشـه yav به معنی طــول کشیــدن است.
فریان(در فارسی میانه Frayān)، نـام خـانوادگی یوشـت و معنی آن افزون و بسـیار اسـت. همچنین به معنی بـرآوردن و سـتودن. اخت(فارسی میانه: axt) به معنای ناپاک و درد و رنــج اســت. گویا وی از روحانیون مخالف دین زردتشتی بوده و به همین دلیـل در ادبیات پهلوی دارای لقب جادوگر است. از او در آبان یشـت بـا صـفت بداندیش کوردل یاد شدهاست. زبان پارسی میانه واسطهٔ مستقیم میان پارسی باستان و پارسی امروزی است.
منابع
یسنا، ابراهیم پورداود
یوشت فریان و مرزبان نامه، محمد معین
تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشـی دولـت ساسـانیان، احسان یارشاطر
ماتیکان یوشت فریان، ترجمه، پیش گفتار و پیوست، محمود جعفری دهقی
آردا ویراف نامه و ماتیکان یوشت فریان، ماهیار نوایی - محمود طاووسی
این بحث در مورد درخت آسوریگ است. داستانی که به خط پهلوی نوشته شده و به زبان پارتی و آمیخته به پارسی میانه است.
من پیشتر به میراث مکتوب نیاکان، یادگار زریران، یکی از کهنترین سوگنامههای ایرانی، نامه تنسر به گُشْنَسپْ که با رویکارآمدن اردشیر بابکان، اعتراض خود را علیه قدرت حاکم علنی کرد، همچنین به گاتاها و ماتیکان یوشت فریان اشاره داشتهام. در این قسمت به درخت آسوریگ(آسوریک=آسوری) میپردازم. منظومهای به زبان پهلوی اشکانی و دارای ۱۲۱ بیت، که مضمون آن بگو مگوی یک بُز و یک درخت خرما است که با پیروزی بُز پایان میگیرد.
از دوران باستان آثار زیادی به شکل مکتوب نداریم
از زمان تشکیل حکومت مادها، یعنی سال ۶۱۲ پیش از میلاد مسیح، ما صاحب ۲۶۲۹ سال تاریخ هستیم، اما از دوران باستان آثار خیلی زیادی به شکل مکتوب نداریم. دینکرد، کارنامه اردشیر بابکان یا بُنْدَهِشْن و یادگار زریران... که به زبان پهلوی هم هست بعد از حمله اعراب به ایران نوشته شدند. درخت آسوریگ نیز با اینکه ریشهاش به دوران اشکانی و اساطیر بابلی برمیگردد، بعد از اسلام نوشته شدهاست. درواقع اکثر این منابع پس از فاصله ی زمانی اکثراً در سده های نخستین اسلامی به کتابت درآمدند.
پیش از هجوم اعراب به ایران زمین حدود ۱۲۵۰ سال تاریخ داشتیم، از تخت جمشید و باغهای پردیس و گزارههایی چون پندار نیک و...که بگذریم، آثار خیلی زیادی به شکل مکتوب نداریم. متاسفانه آنچه گفتم واقعی است. میتوان به افسانه آتشزدن همه کتابخانهها بعد از حمله اعراب و فتح تیسفون، دلخوش بود و گفت بهمین دلیل، آثار مکتوب دوران پیش از اسلام از بین رفتهاست. اما این موضوع آنچنان که تبلیغ میشود واقعیت تاریخی ندارد. اگر چنین بود چرا کتابی چون کلیله و دمنه باقی ماند؟ کلیله و دمنه که برزویه طبیب در زمان انوشیروان از هند به ایران آورد و به زبان پهلوی ترجمه کرد، نه تنها از بین نرفت، بعد از اسلام به عربی و فارسی هم ترجمه شد. جدا از کلیله، مزدک و نهضت او، همچنین مانی، یا دین زرتشی و زروانیگری اخبارش به ما رسیدهاست و پارهای از آثارشان هم اکنون در دست ماست.
کهنترین متن ادبی کودکان ایران
داستان درخت آسوریگ(آسوری) که ممکن است در مضمون و قالب از ادبیات بین الهرین(میان رودان) نیز تاثیراتی گرفته باشد، کهنترین متن ادبی کودکان ایران پنداشته میشود، به خط پهلوی نوشته شده و به زبان پارتی است. زبان پارتی آمیخته به پارسی میانه. این منظومه هر چند در روزگار ساسانیان قصهگویان و نقالان(گوسانها) آن را روایت میکردند و به زبان پهلوی ساسانی بازنویسی شده، اما پیشینه آن به دوره اشکانی برمیگردد.
کتاب کوچک درخت آسوریگ، شعرگونه است و کریستیان بارتولومه Christian Bartholomae ایرانشناس آلمانی معتقد بود زبان آن، پارسی میانهی اشکانی است اما در زمان ساسانیان برخی واژگانش با پارسی میانهی ساسانی جایگزین شدهاند. در این داستان شاهد بگو مگوی درخت آسوریگ(درخت خرما) با یک بُز هستیم که آخر سر به برتری بُز میانجامد. «عناصر اسطورهای و آئینی که در پیروزی بُز نقش موثر دارند، حاکی از اهمیت و ارزش این مقولهها در فرهنگ جامعه ایران آن دوره است.» گفته میشود بز نماینده دین زرتشت و درخت آسوریگ نماینده دین چندگونهپرستی آسور است. نظر دقیقتری هم هست که در آن، درخت خرما نماد دوره کشاورزی و بُز نماد دوره شهرنشینی است...
چه بسا درخت خرما سمبل یکجانشینی و بُز نشان تحرک و دوندگی است. در متن داستان هم بُز به درخت میگوید: «تو همچون میخی بر زمین کوبیده شدهای و توان رفتن نداری»
توجه داشته باشیم که «ارزشها و ضدارزشهای جاری در هر فرهنگ، از مؤلفههایی هستند که میتوان در اسطورهها هم باز جست.»
در ایران باستان، بهرام (ایزد پیروزی و جنگ)، با بُز هم مجسم میشود که نشان از بیپروایی این حیوان دارد. در گذشته، سر در بعضی از خانهها نقش بُز و خورشید داشت. شماری از سنگ قبرها هم مزین به طرح بُز بود و بر دیوار شماری از زیارتگاههای کوهستانی، شاخ بُز کوهی نصب میشد. در جام سیمین که از تپه مارلیک به دست آمده، سه ردیف نقش قلم زنی شده بُز کوهی را میبینیم که پیشینهای نزدیک به سه هزار سال دارد. تپه مارلیک یک محوطهٔ باستانی است در کرانهٔ خاوری سفیدرود و در درهٔ گوهر رود از توابع رودبار در استان گیلان. در میان یافتههای باستانشناسان در شهر سوخته نیز، سفالینهای هست که در آن بُزی به سمت درختی میجهد و برگهای آن را میخورد.
از برگ من رَسَن میسازند و تو را میبندند
پس از گشودن بابِل به دست کورش بزرگ، سرزمینهای آشور و بابِل بخشی از شاهنشاهی ایران شدند و تا مدتها، این وضع بر قرار بود. سرزمین آشور(آسور) در دوران ساسانیان، آسورستان خوانده میشد.
به داستان درخت آسوریگ برگردیم.
در آسورستان(از توابع ایران که اکنون عراق مرکزی را تشکیل میدهد)، درختی بلند رُسته بود و هرچند برگهایی سبز داشت و میوههایی شیرین میآورد اما بنش رو به فرسودگی داشت و خشک مینمود. روزی آن درخت بلند با بُز کلنجار رفت که من به دلیل داشتههای بسیاری که دارم نسبت به تو سرم و از تو برترم، هنگامی که میوه نوبر میآورم، شاه تناول میکند، از چوب من کشتی درست میکنند، برگهایم به درد جاروب میخورد، از من طناب هم میسازند تا تو را ببندند، سایهام در تابستان سایبان است، آشیان پرندگان هستم و اگر مردم مرا نیازارند، تا قیامت سرسبز باقی میمانم. من نسبت به تو سرم و از تو برترم...
در برابر رجزخوانی درخت، بُز گفت: هرچند مرا مایه ننگ است که به سخنان بیهودهات پاسخ دهم، اما ناگزیر از سخن گفتنم. برگهای تو در درازی به موهای دیوان پلیدی میماند که در آغاز دوران جمشید بنده مردمان بودند. این منم که دین مزدیسنان را میستایم، زیرا خدایان از شیر من بهره میگیرند. کمربندی را که مروارید در آن مینشانند از پوست من میسازند و نیز از پوستم مَشک میسازند. مردم سفرههای میهمانی خود را با گوشت من میآرایند. پیشبند شهریاران را از من میسازند. پیماننامهها را بر پوست من مینویسند. زه کمان را از من میسازند... من میتوانم کوه به کوه در کشورهای بزرگ سفر کنم و مردمانی از نژادهای دیگر را ببینم. از شیر من پنیر و حلوا و ماست میسازند و دوغم را کشک میکنند. حتی قیمت من در بازار بیش از بهای خرماهای توست. هرچند که سخنانم در نزد تو مانند مرواریدی است که در پیش خوک و گراز انداخته باشند، اما بدان که من در کوهستانهای خوشبو چرا میکنم و از گیاهان تازه میخورم و از چشمههای پاک مینوشم، در حالی که تو مثل یک میخ بر زمین کوبیده شدهای و از جایت تکان نمیخوری. درخت تهدید کرد که از برگ من رَسَن میسازند و تو را میبندند... درخت محصولاتی از خود را نام میبرَد که با آن بُز را اسیر کنند و سرش را بیآویزند و بر آتش برشته کنند... وقتی به بُز میگوید: «از برگ من رسن کنند که تو را ببندند»، گویی با اصحاب قدرت روبرو هستیم که تنها پاسخشان تهدید و بگیر و ببند است. بی خود نیست که آن بُز رند در دست انداختن نخل تا بدان جا پیش میرود که حتی میوههای آن را به پشکلهایش تشبیه میکند. البته آمیزهای از عناصر اسطورهای زرتشتی در منظومهی درخت آسوریگ(دین مزدیسنان، پرستش یزدان، استفاده از شیر بُز در مناسک دینی...) و استفاده متناوب بُز از آنها در سخنان تحقیرآمیز به درخت،در پیروز انگاشتهشدن او در این مجادله نقش کلیدی داشتهاست. از این زاویه میتوان گفت منظومه درخت آسوریگ بیطرفانه سروده نشده و سرایندهی منظومه دیدگاه خودش را از زبان بُز بیان کردهاست.
ملکالشعرا بهار در کتاب سبک شناسی خود، با اشاره به اینکه تعداد واژههای پهلوی این کتاب ۸۰۰ واژه است به ارزشهای ادبی درخت آسوریگ اشاره نموده و بخشی از آن را ترجمه کردهاست. علاوه بر ملکالشعرا بهار، یحیی ماهیار نواّبی و احسان الله طبری هم درخت آسوریگ را به فارسی برگرداندهاند. امیل بنونیست Emile Benveniste، ایرانشناس فرانسوی، همچنین دو ایرانشناس آلمانی کریستیان بارتولومه، و والتر هنینگ Walter Henning، دربارهی داستان درخت آسوریگ پژوهش کردهاند.
...
در نوشتههای فارسی- یهودی داستانی بر جای مانده با عنوان «میش و رز»(مناظره گوسفند و درخت انگور) که بیشباهت به داستان درخت آسوریگ نیست. مضمون «منظومه دارجنگه»، که در زمان نادرشاه افشار، شاعری به نام «نوشاد»، به زبان لَکی سروده، تا حدودی یادآور منظومه «درخت آسوریک» است. دارجنگه گفتگوی شاعر با درخت کهنسال بلوط است. درختی زخمی و غمگین که از روزگار سپریشده، یاد میکند. چه بسا هنگام بازنویسی داستان درخت آسوریگ، مطالبی به آن افزوده شده، بویژه که نام رستم(رَتَسْتَخْم) را در آن میبینیم. کسانی گفتهاند این تعجبی ندارد چون در دوره اشکانیان با نام رستم و کارهای پهلوانی او آشنا بودهاند. در این منظومه به نبرد رستم و اسفندیار اشاره کوتاهی شدهاست. در بند ۲۸ «یادگار زریران» و در فصل ۳۵ بُنْدَهِشْن نیز به رستم اشاره شدهاست.
پرویز اذکایی بز را نماد کوهستان زاگـرس و نـخل را نـماد هامونه میانرودان و همان تقابل میان نظامهای دامداری و کشاورزی میداند. گفته میشود داستان درخت آسوریگ (آسوری) تنها نمونه آثار مناظرهای در ادبیات پیش از اسلام ایران اسـت، اما موارد مشابه دیگری هم هست. گفتوگوی «میش و مو»، گفتوگوی تابستان و زمستان یا «اِمِش و اِنتِن»، گفتوگوی گلّه و غلّه، گفتوگوی پرنده و ماهی، گفتوگوی سیم و روی، گفتوگوی کلنگ و خیش، گفتوگوی سنگ آسیا و تله سنگ و... شاید مناظره پهلویِ «درخت آسوریک» (نخل و بز) در معنا متاثر از گفتوگوی میان «غلّه و گلّه» (گیاه و چارپای) سومری باشد.
در سال ۱۹۸۳ میلادی (۱۳۶۲ خورشیدی) باستانشناسان ایتالیایی حاضر در شهر سوخته به هنگام کـاوش در گوری پنج هزار ساله جامی را پیدا کردند که نقش یک بز همراه با تصاویر یک درخت روی آن دیده مـیشد. هـنرمند نـقاشی کـه جام سفالین را بوم نقاشی خود قرار داده، توانسته است در پنج حرکت بزی را طراحی کند کـه بـه سمت درخت حرکت و از برگ آن تغذیه میکند. چه بسا این سفالینه پویـانمایی داستان «درخت آسوریک و بـز» اسـت. شهر سوخته سیستان (شَرِ سُخْتَه) نام بقایای دولتشهر باستانی ایرانزمین واقع در شهرستان هامون است. که بر روی آبرفتهای مصب رودخانۀ هیرمند به دریاچۀ هامون و زمانی در ساحل آن رودخانه بنا شده بود.
منابع
• مقدمۀ فقهاللغۀ ایرانی، اُرانسکی، ای. ام.، ترجمۀ کریم کشاورز • سبکشناسی، محمد تقی بهار • زبان حال در عرفان و ادبیات پارسی، نصرالله پورجوادی • جستاری در درخت آسوریگ، نصرالله پورافکاری • پیرامون یک واژه از درخت آسوری، مسعود پورریاحی • تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به کوشش احمد تفضلی و ژاله آموزگار • در مورد درخت آسوریک، فرهاد آبادانی • درخت آسوریک، به کوشش یحیى ماهیارنوابی • جستاری مردمشناختی از منظومۀ درخت آسوریک، محمود روحالامینی • هفتاد مقاله، ارمغان فرهنگ به دکتر غلامحسین صدیقی، یحیى مهدوی و ایرج افشار • متون پهلوی، به کوشش سعید عریان • منظومه درخت آسوریگ: متن پهلوی، آوانوشت، ترجمه فارسی، فهرست واژهها و یادداشتها ، ماهیار نوایی • عناصر اسطورهای در منظومه درخت آسوری - چرا پیروزی از آن بز است و نه درخت خرما؟، ابوالقاسم دادور، نگار بوبان • نشانههای نمایشی در منظومه ی درخت آسوریگ، علیرضا بلنداقبال • منشأ مناظرههای ادبی (ایران باستان و میان رودان)، پرویز اذکائی • درخت آسوریک شعری نمایشی از دوران پیش از اسلام، نغمه ثمینی
مراد از اوستای گاهانی، اوستای کهن است که گاتاها(گاهان) را در بردارد. اوستای غیرگاهانی، اوستای مُتأّخر و مطالب درهم و برهمی است که افراد مختلف در زمانهای مختلف به متن قدیمی افزودهاند. افزودههای پُر از خرافه که برخلاف گاتاها، هیچ ربطی به آیین اشوزَرتُشت ندارد.
در بحث میراث مکتوب نیاکان، به یادگار زریران، نامه تنسر، گاتاها، ماتیکان یوشت فریان و درخت آسوریگ(آسوری) اشاره شد. در این قسمت به اوستا میپردازم و ابتدا توجه شما را به نکات زیر جلب میکنم. من به حکمت خسروانی و اندیشه ایرانشهری - آرمانهای اجتماعی سیاسی فرزانگان ایران باستان - تعلق خاطر دارم و نگرش آنان را در اوضاع و احوال روزگارشان به منظور طرح یک سامان اخلاقی – سیاسی و دربرگیرنده خیرهمگانی، نیک و شایسته تأمل میدانم، اما هدف از پرداختن به اینگونه مطالب، نگرش رمانتیک به ایران باستان نیست. هجوم اعراب به ایران زمین واقعی است و سلاطین به اصطلاح مسلمان مظهر ویرانگری و واپسگرایی بودند ولی بدیلهای آنها هم از جمله پادشاهان سلسله ساسانی و به ویژه خسرو انوشیروان، خیلی، مظهر عدل و داد نبودند. هویت ملی ایرانی، در هویت باستانی خلاصه نمیشود و فرهنگورزانی که گذشته ایران را برجسته میکردند، امثال میرزا فتحعلی آخوندزاده، رضا قلیخان هدایت، جلال الدین میرزا، احمد کسروی، صادق هدایت، ایرج میرزا، و حتی ابراهیم پورداوود...هم، معتقد نبودند هویت ملی ایرانی، مو به مو همان هویت باستانی است. برجسته کردن میراث مکتوب نیاکان، با ترکستیزی و جَدلهای مذهبی میانهای ندارد. همچنین با عربستیزی، که بیشتر ناشی از یک عکسالعمل روانشناختی است و واکنش در برابر استبداد دینی.
اوستا، کهنترین سرود و نوشتار ایرانیان
اوستا Avesta، نام فراگیر مجموعهٔ کهنترین نوشتار، سرودهها و نیایش نیاکان ما، در روزگار باستان است. میتوان احتمال داد که در قرن چهارم میلادی به کتابت درآمده و در قرن ششم میلادی تدوین نهایی یافتهاست. اوستا بیست و یک نسک(کتاب) داشته و هماکنون دارای پنج بخش است: یسنه، یشتها، وندیداد، ویسپَرَد، خرده اوستا. یَسنه که ۱۷ سروده گاتایی و «ستایشهای گرامی»(ستوتیسن) STOT YASN را هم در بردارد، حاوی آداب مذهبی و نیایشهایی است در ستایش آفریدگار و آفریدگانش. شمار این نیایشها ۷۲ پاره است. یشتها سرودهایی است که عموماً به ستایش خدایان قدیم ایرانی مانند مهر و ناهید و تیشتر و... اختصاص دارند. شمار یشتها، طبق نسخههای مختلف از ۲۱ تا ۳۰ میباشد. وندیداد یا در اصل وی-دیو-داد به احکام شرعی میپردازد و نوعی بهداشتنامه کهنه و منسوخ شدهاست. وندیداد ۲۲ «فرگرد» یا بخش دارد و افزودههای خرافی اوستا است. ویسپَرَد(ویس+پرد با فتح پ و ر، و سکون دال)، در لغت یعنی سران و سروران. وابسته به نمازها و مراسم آیینِ گاهبار یا گَهَنبار در اسطورههای زرتشتی و آریایی است، به اصطلاح شش روزی که خدا دنیا را آفرید. ویسپَرَد ۲۴ پاره دارد. خردهاوستا، نمازهای روزانه و سرودهای آیینی و سرودهایی درباره درگذشتگان است. گذشته از این پنج کتاب و کتابچه، پارههایی از نوشتهای بنام «هیربدستان و نیرنگستان» و... موجود است که در باره برگزاری مراسم مذهبی است.
اوستا نه کتاب آسمانی است و نه آن را زرتشت نوشتهاست
قدیمیترین بخش اوستا، گاتاها(سرودهای گاهان) منسوب به زرتشت است. سابقه آن بر پایه گمانهزنیهای زبانشناختی به اوایل هزاره نخست پیش از میلاد میرسد. سایر بخشهای اوستا در قرنهای بعدی تکمیل شدهاند. اوستا اساس و بنیاد و پناه و یاوری، و نیز متن اصلی، و دانش و شناخت، معنی شدهاست. البته این واژه(اوستا)، نه در گویش هند و ایرانی و آریایی و... وجود دارد و نه در کتاب اوستا. گفته میشود با واژه «ودا»، نام کهنترین کتابِ دینی هندوان خویشاوند است و با «ابستاگ» در پارسی میانه و «آپستاواکا»(ستایش خدا) در پارسی باستان هم ریشه است. بعد از هجوم اعراب به ایران زمین، از اوستا با نامهای دیگر ازجمله بستاق، وستا و آبستا نیز یاد شدهاست. در مجمل التواریخ آمده: زردتشت کتاب بستاق را که ایشان وستا خوانند بر گشتاسب عرضه کرد. همچنین خاقانی در سرودهاش آوردهاست:
چو اینجا معنی قرآن ندانم - روم آنجا که آبستا بخوانم
همانطور که گفتم تنها بخشی از کتاب اوستا(گاتاها)، منسوب به زرتشت است، اوستای بعدی(اوستای مُتأخر) نه کتاب آسمانی است و نه آن را زرتشت نوشتهاست. بوسیله کسانی تدوین شده که هیچکس آنها را نمیشناسد و نامشان هم مشخص نیست. یک جُنگ و کشکولی است از مسائل مختلف. از داستانسرایی و ستاره شناسی و پزشگی گرفته تا کشورداری و کشورگشایی و گاهشماری...
برای نمونه، سرودههای «یشت» از آن زرتشت نیست و گمان میرود که وابسته به دوره هخامنشی(۶۴۸ تا ۳۳۰ پیش از میلاد) است. «وندیداد» در زمان پارتها(۱۴۱ پیش از میلاد تا ۲۲۴ میلادی) سروده شده و «ویسپَرَد» به زبان پارسی میانه است و به دوره ساسانی(۲۲۶ تا ۶۵۱) میلادی) برمیگردد. نمونه دیگر وندیداد است. وندیداد(قانون ضد آیین دیوی پرستان)، از نظر زبان اوستایی و ترجمه پهلوی ارزش دارد اما راه و روشی که ارائه میدهد ارتجاعی و توجیهناپذیر است. در فرگرد(بخش) ۱۶ بند ۱۲ با نسبت دروغ به اشوزَرتُشت نوشته شده: زرتشت گفت زن دشتان(زنی که در زمان عادت ماهانه قرار دارد) بعد از قطعشدن خون باید کارهایی را انجام دهد تا از آلودگی پاک شود. از جمله اینکه: ۱- باید سه گودال حفر کنند. در دو گودال اول این زن باید خودش را با ادرار گاو بشوید و در گودال سوم خود را با آب بشوید. ۲- سپس باید ۲۰۰ مورچه دانه کش را از بین ببرد. البته اینگونه مطالب ضدتوحیدی و خرافی که ربطی هم به آیین زرتشت ندارد، فقط خاص اوستای مُتأخر نیست. شبیه آن کم و بیش، در رسالههای سایر ادیان هم یافت میشود.
اوستا و اسکندر مقدونی
برخی از بخشهای اوستا پیش از نوشتهشدن، سدهها سینه به سینه نقل میشدند و اینطور که از کتاب «ارداویرافنامه» برمیآید، گاتاها و برخی از دیگر نوشتههای موجود در اوستا تمام و کمال پیش از یورش اسکندر مقدونی به ایران موجود بودهاند ولی اسکندر کتابخانهها را آتش زده و ازبین رفتهاست. واقعش اینگونه ادعاها را نمیتوان تأیید کرد. هستند پژوهشگرانی که تاکید میکنند به دستور اسکندر برخی از نسخههای اوستا به یونانی ترجمه شد. یان ریپکا، تاریخ ادبیات ایران از دوران باستان تا قاجاریه، صفحه ۶۹
اوستا که فقط یک یا دو نسخه نبود که آن را آتش بزنند و از بین ببرند. در ایران آنزمان با آن وسعت و پهناوری، نسخههای بیشتری از اوستا به صورت تکههای پراکنده در نقاط گوناگون وجود داشت. بگذریم که اوستا سینه به سینه نیز منتقل میشد. چند قرن پیش از ساسانیان، اسکندر، امپراتوری هخامنشی را نابود کرد اما ۲۱ نَسَک(کتاب) اوستا باقی ماند. پس اسکندر نمیتوانسته آسیبی به این نسکها رسانده باشد.
میماند هجوم اعراب به ایران زمین
اگر کتابخانهها در سراسر کشور، در حدّی وسیع به آتش کشیده شدند، چرا کتابی چون کلیله و دمنه باقی ماند؟ کلیله و دمنه که برزویه طبیب در زمان انوشیروان از هند به ایران آورد و به زبان پهلوی ترجمه کرد، نه تنها از بین نرفت، بلکه بعد از اسلام به عربی و فارسی هم برگردانده شد. جدا از کلیله و دمنه، مزدک و نهضت او، همچنین مانی، یا دین زرتشتی و زروانیگری اخبارش به ما رسیده و پارهای از آثارشان هم اکنون در دست ماست. ایران در آن عصر بیش از ۵ میلیون کیلومتر مربع مساحت داشت و هزاران آتشکده و مرکز دینی زرتشتی در ایران بود. اعراب اگر هم میخواستند نمیتوانستند همه را به آتش بکشند؟ از تکههای پراکنده اوستا در گوشه و کنار ایران پهناور آن زمان که بگذریم، اوستا همچنان به صورت شفاهی در میان موبدان و مردم عادی وجود داشت و هیچ آتشی نمیتوانست از پس آن برآید! روایت ابن خلدون که گویا پس از فتح ایران توسط اعراب، در جندی شاپور یا فارس کتابسوزی شده، جای نقد دارد، بویژه که بیان دیگری از یک افسانه معروف است که بر طبق آن عمر بن خطاب دستور ویرانی کتابخانه اسکندریه را داد. نخستین بار در قرن هفتم هجرى، على بن يوسف قفطى، در كتاب تاريخ الحكماء، به كتابسوزى اسكندريه(توسط اعراب) اشاره کردهاست. افسانهای که او نقل میکند دقیقاً شبیه روایت ابن خلدون در مورد کتابسوزی اعراب در فارس است. على بن يوسف قفطى، تنها اضافه نموده که كتابها به حمامهای اسكندريه داده شد تا بسوزانند...و مدت شش ماه حمامها به آن كتب داير بودند! یادآوری کنم که تا قرن هفتم، هیچ گزارشى از آتش سوزى كتابخانه اسكندريه وجود ندارد.(شرح این مطلب در این بحث نمیگنجد). در مورد دانشگاه جندی شاپور نیز میدانیم که در حمله اعراب به ایران سالم ماند و به حیات خود تا قرن سوم و چهارم هجری ادامه داد. «روایتی هم که گفتهاند کتابخانه مدائن را اعراب نابود کردند هیچ اساس ندارد و مآخذ آن تازهاست.» عبدالحسین زرینکوب، کتاب کارنامه اسلام (۱۳۴۸) زرینکوب در کتاب روزگاران(منتشره در سال ۱۳۷۳) به روحیات هیجانی فاتحان، اشاره دارد اما محدداً تأکید میکند که روایت کتابسوزی در تیسفون واقعی نیست... گرچه با هجوم اعراب به ایران زمین اتفاقات بسیار ناگواری در برخی مناطق رخ داد اما مهاجمین که جزیه را بر به قول خودشان مجوسان تحمیل کردند، از سوی دیگر مجبور شدند به نیاکان زرتشتی ما به عنوان پیروان اهل کتاب احترام بگذارند. حتی گفته میشود برخی از موبدان و رهبران دینی زرتشتی در سدههای نخستین یورش اعراب، حاکم و والی مناطق مختلف ایران بودند. برتولد اشپولر در کتاب «تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى» میگوید: «اینطور به نظر مىرسد که تازه پس از تسلّط عربها، اوستا در دسترس عموم قرار گرفته و به نام کتاب مقدّس به مسلمانان ارائه گشتهاست. مسلمانان نیز این ادّعا را پذیرفتند و نوشتههاى مجوسان بدین عنوان مورد احترام واقع گشت. از ویرانى آتشکدهها به فرمان دولت و یا اقدامات دیگرى بر ضدّ مقدّسات زردشتى و یا کتب دینى آنان خیلى به ندرت شنیده مىشود، بلکه به عکس اوستا را از کتب مسلّم زرتشتیان به حساب آوردند و موجود بودن آن را دلیل بر عقاید زرتشتى گرفتند. با این وضع عقاید زرتشت نیز جزء ادیانى درآمد که با آنها مى بایستى مدارا شود، و بدین ترتیب وظیفه سرکوبى آنان دیگر موردى نیافت، و حتى در سال ۶۴۰ میلادى اعضاى دون پایه حکومت که در سرزمین سغد، به زرتشتیان ستم کرده بودند، از طرف دولت مورد بازخواست و مجازات واقع شدند.» برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى، جلد یک ص ۳۳۸
اگر این گفته منسوب به ابن ندیم نویسنده الفهرست، را بپذیریم که اسکندر بیست هزار چرم گاوی که اوستا بر روی آنها نوشته شده بود را هم سوزاند و دیگر در ایران اثری از آن کتاب نبود، پرسیدنی است که چگونه چندین قرن بعد صحبت از اوستای ساسانی در میان زرتشتیان میرود؟ با وجود هجوم اعراب به ایران زمین، اوستای ساسانی تا قرن سوم و چهارم هجری همچنان در میان زرتشتیان باقی بود. پس داستان چیست؟ آیا جامعه زرتشتی خود بخشهایی از اوستا را پالایش کردهاست؟ میدانیم که با ظهور سلسله ساسانى، آیین زرتشت دین رسمى امپراتورى ایران شد. در این دوره دین زرتشتى با مسیحیت و با آیین مانى در ستیز بود. «روحانیان زرتشتى، در سده چهارم، ناچار بودند به رقابتهاى زیادى با آیینهاى مانوى و مسیحى، که در آن اوان احکام دین خود را به طور جامع و کاملا مدون در دست داشتند، تن دردهند.» یان ریپکا، تاریخ ادبیات ایران از دوران باستان تا قاجاریه، صفحه ۳۵
در همین درگیریها بود که اسلام نیز قد عَلم کرد و رقیبی تازه برای دین زرتشتی به شمار آمد. همین امر موجب شد که زرتشتیان فرهیخته به پالایش آنچه آیین زرتشتی را زیر سؤال میبُرد، دست بزنند. نوعی اصلاح دینی. «شریعت زرتشتى[توسط خود موبدان] در قرن نخستین تسلط اعراب تا حدى اصلاح شده و تغییر پیدا کردهاست و زرتشتیان خود مایل بودهاند، که بعضى از افسانهها و اساطیر عامى[غیر قابل دفاع] را که، در فصول اوستا ثبت شده بود، حذف کنند.» آرتور کریستین سن، کتاب ایران در زمان ساسانیان، صفحه ۲۰۹
بنا بر روایتی که در بعضی از کتب پهلوی آمده، زرتشت به فرمان گشتاسب کتاب اوستا را بر روی پوست گاو یا بر الواح زرین نوشت و آن را در گنج شاهی یا خزانه آتشکده سمرقند نهاد. روایت دیگری که احتمالاً بازتاب نظر روحانیون زرتشتی جنوب ایران است، در دینکرد(درسنامهٔ دین زرتشتی) آمده و بر طبق آن داریوش سوم یا دارا(آخرین پادشاه هخامنشی) دستور داد که همه اوستا را در دو نسخه، نگاه دارند. گفته میشود «بلاش اشکانی»(احتمالاً بلاش اول: حدود ۵۱ تا ۸۰ میلادی) به نواحی مختلف فرمانی فرستاد که آنچه از اوستا از گزند حوادث مصون مانده، در نگهداریش بکوشند. بعدها اردشیر بابکان(۲۲۶ تا ۲۴۱ م) به راهنمایی توسر(مشهور به تنسر) از اوستا آنچه معتبر بود، پذیرفت و بقیه را کنار گذاشت. شاپور پسر اردشیر(شاپور اول: ۲۴۱ تا ۲۷۲ م) همچنین شاهپور دوم(۳۰۹ تا ۳۷۹) هم، در این زمینه تلاش کردند. اینجا و آنجا گفته میشود بعد از حمله اسکندر به ایران، و آتشزدن کتابخانهها، اوستا آسیب دید و از آن نشانی باقی نماند و... اما، در زمان انوشیروان(۵۳۱ تا ۵۷۹ م)، چندین قرن بعد از حمله اسکندر، مجمعی از موبدان زرتشتی، ۲۱ نَسک اوستا را تعیین کرد و به اتفاق نظر، بر رأی خود مُهر نهاد.
ترجمه و انتشار اوستا
اواخر قرن سیزدهم میلادی، بار دیگر نسخههای قدیمی اوستا در ایران مکتوب شد. نسخههای بعدی از قرن هفدهم به بعد در هندوستان تدوین شدند. خاورشناس فرانسوی آبراهام انکتیل دو پرون Abraham Hyacinthe Anquetil Duperron که چندین نوشته از اوستا را به زبان فرانسه ترجمه کرده، در سال ۱۷۵۵ به شرق هند سفر کرد و این متون را در جوامع پارسی یافت و منتشر نمود. دیگران نیز آن را ترجمه کردند مانند اشپیگل، و فریش ولف(ترجمه آلمانی)، دوهارله، و دار مستتر(ترجمه فرانسوی)... در سال ۱۸۲۰ راسموس راسک هم در دیدار از بمبئی(مومبای کنونی) چندین دست نوشته از اوستا را جمعآوری کرد. آن متون اکنون در کتابخانه دانشگاه کپنهاک قرار دارند. اژون بورنف هم روی اوستا کار کرد و در سال ۱۸۸۳ م. تفسیر یسنا را منتشر ساخت. دست نوشتههای دیگر در خانه هند شرقی و موزه بریتانیا در لندن، کتابخانه بودلیان در آکسفورد و در کتابخانه دانشگاههای مختلف پاریس نگهداری میشوند. من شماری از آنها را دیدهام. وستر گورد مستشرق دانمارکی یک متن انتقادی از اوستا تحت عنوان زند اوستا منتشر ساخت. گلدنر آلمانی بر اساس متن انتقادی وسترگورد، اوستا کتاب مقدس پارسیان را در اشتوتکارت منتشر ساخت. سال ۱۹۰۴ زبان شناس آلمانی بارتولومه، به ترجمه گاتاها اقدام نمود و بعد از او دیگران هم روی اوستا کار کردند. از اوستا نسخههای خطی متعددی در دست است، اما هیچیک از آنها به تنهایی متن کامل اوستا را در برندارد. بعضی از نسخهها همراه با ترجمههای پهلوی است که زیر هر سطر متن اوستایی اضافه شدهاست.
توضیح کوتاهی در مورد زند و پازند
رأی غالب مورخین این است که موبدان از روی خط پهلوی، که خود از آرامی اقتباس شده بود و به علت اینکه یک حرف نشانه چندین آوا بود ابهام فراوانی داشت، خطی را ابداع کردند و اوستا را با آن نوشتند و برای جلوگیری از هر گونه ابهامی در ضبط اوستا، بر آن شدند که برای هر آوای اوستایی حرف واحدی را در نظر بگیرند و بدین منظور با اِعمال تغییراتی در حروف پهلوی، که نشانگر چندین آوا بود، حروف جدیدی را ابداع کردند که هر یک نشانگر یک آوا بود. اوستا به زبان اوستایی خوانده میشد اما فهم آن برای عموم مشکل بود و موبدان به فکر چاره افتادند. برای فهم بهتر اوستا بر آن تفسیری نوشتند که زِند Zend خوانده میشود. زند برگرفته از واژه «ازنتی» azanti به معنی شرح و بیان و تفسیر است. زیر هر سطر اوستایی شرحی به پهلوی اضافه کردند که درواقع ترجمهای آزاد به پهلوی بود. میخواستند دریافت معنی اوستا برای خواننده آسان باشد. در دوران اشکانیان گزارش و ترجمه اوستا به لهجه پهلوی اشکانی و در زمان ساسانیان این ترجمه و تفسیر به لهجه پهلوی ساسانی بود. یادآوری کنم که استفاده از عبارت «زند– اوستا» برای اشاره به اوستا یا بکار گیری واژه «زند» به عنوان نام یک زبان یا متن، که اخیراً متداول شده، اشتباه است. و اما پازند. پازند در اصطلاح یعنی ثبت تلفظ کلمات پهلوی با خط اوستایی. همانطور که گفتم ابهام زیاد در خط پهلوی به علت بکار بردن یک حرف برای چند صوت و نیز ننوشتن برخی مصوّتهای کوتاه، باعث شد که پس از بوجود آمدن خط اوستایی، متون پهلوی با آن خط آوانگاری شود تا همه بتوانند آنها را بدون اشتباه بخوانند، این شیوه پازند نام گرفت. پازند زبان مستقلی نبوده و صرفاً بیانگر این شیوه خاص نگارش متون پهلوی است و چون خط منبع اصلی آن(پهلوی) تلفظ صحیح کلمه را نشان نمیداد، بعضاً تفاوتهایی برحسب ویژگیهای لهجهای نیز در آن دیده میشود. پازند، در واقع شرحی بر زند است.
بخشهایی از اوستا، پس از زرتشت تألیف شدهاست
شماری از عقاید قدیم ایرانی و هندوایرانی که در نیایشها و آیینهای دینی خداهای قدیم منعکس بود، همراه با اسطورهها و افسانههای این خداها با عقاید زرتشتی آمیخته شد و اوستای تازه، حاصل این معجون درهم و برهم است. درواقع بخشهایی از اوستا، در دوران پس از زرتشت تنظیم شده و دارای مطالبی است که به عقاید و آرای وی ربط ندارد. البته تاریخ تدوین اوستای متاخر دقیقاً مشخص نیست. گفته میشود قدیمیترین بخشهای آن یعنی یشتهای کهن، به صورتی که اکنون در دست است، در قرن نهم یا هشتم پیش از میلاد، حدود یک قرن پس از گاتاها، آماده شده و برخی بر آن هستند که مورد قبول زرتشت نبودهاست. اوستای تازه یعنی همان معجون درهم و برهم، شامل قسمتی از یسنها، ویسپَرَد، خرده اوستا(نمازهای روزانه و سرودهای آیینی)، یشتها، وندیداد، اَوَگَمَدَیچا، و متونی از این قبیل است که از شرح آن میگذرم. ابن خلدون در دو کتاب «مقدمه» و «العبر» نوشتهاست: ولقد یقال...ولما فتحت أرض فارس ووجدوا فیها کتبا کثیره کتب سعد ابن أبی وقاص إلى عمر بن الخطاب لیستأذنه فی شانها وتنقیلها للمسلمین فکتب إلیه عمر أن اطرحوها فی الماء...فطرحوها فی الماء أو فی النار... گفته میشود... زمانی که مسلمانان شهرهای فارس را فتح کردند و در آن کتابهایی یافتند، سعد بن ابی و قاص به عمر بن خطاب درباره آن کتابها و آوردنشان برای مسلمین نامه نوشت. عمر در پاسخ نوشت که آنها را در آب بریزید...پس آنها را در آب یا آتش افکندند... ابن خلدون مطلبی نقل میکند که هیچ یک از گذشتگانش ولو به صورت مختصر یا غیر مستقیم به آن اشارهای نداشتهاند. مورخانی که دقت نظرشان به حدی بوده که تک تک نامههای رد و بدل شده بین سعد بن ابی وقاص و عمر بن خطاب را با دقت نوشتهاند اما از نامهای که کوچکترین اشارهای به این مطلب داشته باشد ذکری نیاوردهاند. دادههای ابن خلدون(در مورد اینکه به دستور عمر، کتابها را در فارس به آب و آتش افکندند) جای اما و اگر دارد. دانشنامه موسوم به کتابخانه و دانش اطلاعات Encyclopedia of Library and Information Sciences در این مورد دادههای یکجانبه و غیرواقعی دارد و نباید مرعوب آن شد. در کتب سریانی که اطلاعاتی راجع به روابط و مناسبات زردشتیان و مسیحیان در عهد ساسانی بدست میدهند، حتی در روایاتی که موضوع آن مناظره بین پیروان این دو دین است، و در طی آنها مسیحیان به کرات به کتب مقدس خویش استناد میکنند، اشارهای به کتب یا نوشتههای مذهبی زردشتیان نشده، و فقط سخن از نیایش و احکام دینی در میان است. کهنترین نگارش دستنویس اوستا، در کپنهاک پایتخت دانمارک است که در سال ۱۳۲۵ میلادی نگاشته شده و گویا خاورشناس دانمارکی وسترگارد Westerguard با خود از ایران بردهاست. این نسخه که به صورت عکسی منتشر شده، فقط ویسپَرَد را در بردارد. در ویسپَرَد بسیاری از سرنمونها (=رد ها /مینو دیسهها / ایدهها) برشناسانده میشوند.
منابع واژهنامه اوستا، کرستیان بارتلومه پیام زرتشت، علیاکبر جعفری اوستای کهن(متن کامل)، رضا مرادی غیاث آبادی شناسایی زرتشت، مهربان خداوندی اوستا، گزارش و پژوهش، جلیل دوستخواه تاریخ ایران باستان، دیاکونوف، میخائیل میخائیلوویچ، ترجمه روحی ارباب زبان، فرهنگ و اسطوره، ژاله آموزگار اسطورۀ زندگی زردشت، احمد تفضلی و ژاله آموزگار الآثارالباقیة، ابوریحان بیرونی مقدمه بر ویسپرد، به کوشش بهرام فرهوشی فرایند تکوین حماسۀ ایران پیش از روزگار فردوسی، جلیل دوستخواه اوستا، ستایشنامۀ راستی و پاکی، محمدتقی راشد محصل ترجمه و حاشیه بر وندیداد، هاشم رضی
زبان بزرگان پر از پند بود - تهمتن بهدرد از جگر بند بود
چنین است کـردار چرخ بلند - بــه دستی کلاه و بــه دیگر کمند
با بررسی متونی که از گذشتههای دور باقی مانده، گِل نبشتهها، سنگ نبشتهها، مُهرها و سکهها، همچنین از طریق پژوهشهای زبانشناختی، میراث مکتوب نیاکان ما تا حدودی رازگشایی شده و امروزه حتی از کارکرد سازمان اداری ساسانیان هم اطلاعات جزیی در دست است.
در بحث میراث مکتوب نیاکان، به یادگار زریران، نامه تنسر، گاتاها، ماتیکان یوشت فریان، درخت آسوریگ و اَوِستایِ گاهانی و غیرگاهانی اشاره شد. با یادآوری این واقعیت که ایدههای روزگار قدیم با جامعه امروز ما همخوانی ندارد و هویت ملی ایرانی، در هویت باستانی خلاصه نمیشود، این قسمت را به اندرزنامههای کهن ایرانی اختصاص میدهم. فرزانگان ایران باستان به داد و خرد ارج مینهادند و از همین زاویه باید به اندرزنامهها نگریست.
ز ما باد بر جان آنکس درود - که داد و خرد باشدش تار و پود
برخلاف این گزاره نادرست که گویا در حمله اسکندر، یا در هجوم اعراب به ایران زمین، از متون باستانی(اوستا مثلاً)، اثری باقی نماند و کتابخانهها در آتش بیداد آنان سوخت و...، ما اکنون به اسناد قابل توجهی از گذشته دسترسی داریم و میدانیم چندین قرن بعد از حمله اسکندر، صحبت از اوستای ساسانی در میان زرتشتیان است و مجمعی از موبدان زرتشتی، ۲۱ نَسک(کتاب) اوستا را تعیین میکنند. در حمله اعراب حتی کتاب کلیله و دمنه که برزویه طبیب در زمان انوشیروان از هند به ایران آورد و به زبان پهلوی ترجمه کرد، از بین نرفت و بعد از اسلام به عربی و فارسی هم برگردانده شد. مزدک و نهضت او، همچنین مانی، یا دین زرتشتی و زروانیگری نیز اخبارش به ما رسیده و پارهای از آثارشان هم اکنون در دست ماست. با اینهمه نباید فراموش کرد که پس از شکست ایرانیان از اعراب، تغییر زبان و خط پهلوی(به عربی)، موجب بیگانگی ایرانیان با گذشته خود شد و به دلیل تغییر زبان علمی رایج در ایران کتابهای نوشته شده به زبان پهلوی بلا استفاده ماند. (با هجوم اعراب، ادبیات فارسی هم آسیب دید و در آغاز فارسی گویی موجب اتهام به زندقه و کفر میشد)
اندرزنامهها جوهر دانش و تجربه است
اگر کشف یک سکه باستانی نشان از نوع داد و ستد و روابط اقتصادی گذشته دارد، اگر یک تار نخ، نوع پوشش، هنر و صنایع اجداد ما را مُعیّن میکند و اگر در یک قطعه سفال و یا مفرغ نشانههایی از ابزار و وسایل زندگی و نوع معیشت ایرانیان باستان دیده میشود، میراث فرهنگی گذشتگان هم، دریچهای است برای آشنایی با فرهنگ، اخلاق، روابط انسانی و نگرش آنان به هستی و انسان. در ایران باستان، نیاکان ما حاصل عمر خود را در قالب پند و اندرز، از نسلی به نسلی دیگر منتقل میکردند. این پندها در همه جا دیده میشد، از جمله: حاشیه فرشها، کناره سفرهها، در میان ظروف، روی انگشتر و عصا، دیوارهای قصر، تخت شاهان، سنگ قبرها، لوحهای مکتوب، روی کمربند و بازوبند، بر طاق ایوان، حاشیه چادر و خرگاه، پرده، دیوار مجالس، تاج شاهان، سردر کاخها، صخرههای بزرگ، روی سکه ها، گنبد، دروازه شهرها و حتی تابوتها... در آثار به جا مانده از منابع قدیم ایران، پندهای بسیاری از انوشیروان، بهمن، هوشنگ، و وزیرانی چون بزرگمهر دیده میشود. همچنین از شاهان افسانهای مثل فریدون، بهمن و دارا و نیز از حکیمانی مانند مهبود، مهآذر، آذرگشسب، بهروز، هرمزدآفرید، نرسی و سینا برزین، اردشیر بابکان و شاپور پسر اردشیر.
بدانست کآمد بهنزدیک مرگ - همی زرد خواهد شدن سبز برگ
بفرمود تا رفت شاپور پیش - ورا پندها داد ز اندازه بیش
بخشی از میراث مکتوب نیاکان ما پندنامهها(اندرزنامهها) است. کلمات حکیمانهای که از روزگار باستان یویژه عصر ساسانی به یادگار مانده و بعد از اسلام نیز بر ادبیات ما تأثیر گذاشتهاست. اندرزنامههای پهلوی منسوب به پادشاهان و خردمندان ایرانی، علاوه بر پندها و حکمتهای عام، حاوی نکات ظریفی درباره آداب حکمرانی و حقوق و روابط متقابل شاه و مردم است. ایـن اندرزنامهها غالباً در سدههای سوم و چهارم هجری، بعد از قرنها روایت شفاهی و سینه به سینه، به کتابت درآمـد و به زبان عربی و فارسی هم ترجمه شد. از مهمترین آنها «جاویدان خرد» است که متن پهلوی آن از بینرفته، ولی متن عربی آن با تلاش «ابوعلی احمدبن محمد مسکویه» باقی مانده و بارها به فارسی ترجمه شدهاست.
اندرزنامهها بیشتر بر حکمت عملی اشاره دارد
واژه اندرز در اوستا به گونه هن درز han-dareza بوده که بخش نخستین آن «هن»، گونهای دیگر از واژه «هم» است و بخش دوم آن «درز» که همین درز امروز است را در واژه مرکب درزیگر میبینیم. اندرز بر روی هم به معنی تجربیات گذشته کسی است که به آینده شخص دیگر پیوند میخورد. اندرز به معنی وصیت هم هست و در پهلوی به گونه «هندرز» به همین معنی به کار رفتهاست. در نوشتههای زرتشتی(به زبان پهلوی)، پند(هندرچ)، علاوه بر اندرز، به معنی «راه» است و واژه اوستایی pantay را تداعی میکند. در متون کهن فارسی واژه پند در ترکیباتی مانند پندگیر، پندپذیر، پندشنو و پندنیوش، به معنای نصیحت شنو و رام، نیز دیده میشود. اندرزنامههای کهن غالباً به زبان پهلوی و متأثر از آیین زرتشتی است. در دنیای آرمانی این اندرزنامهها، مدارا، مردمداری و اهتمـام بـه اصلاح امور مردم حکمفرماست پادشاه و مردم هر یک به رعایـت حقـوق متقابل پایبنـد و وفادارند. پارسایی، لازمه حکمرانی تلقّی میشود و خودپسندی و شـدت عمل در رفتار با زیردستان مورد نکوهش قرار میگیرد. از گذشتههای دور، دانایان قوم بر آن بودهاند تا با پندها و تمثیلها، عدالت، مردمداری، انتقادپذیری و سعه صدر را به اصحاب قدرت تلقین و آنان را به رعایت حقوق مردم تشویق کنند. ازجمله اندرزهای آنان این بود: بهترین خوشحالی پادشاه باید به سبب خیری باشد که از او به مردم میرسد. پادشاه وظیفه دارد که از ریخته شدن خون مردم جلوگیری کند و دشمن را از سرزمین خود دفع نماید. پادشاه باید بداند که نمیتواند همیشه عیوب خود را بپوشاند و مردم را از بیان آن باز دارد. تنها راه حل، این است که عیوب خود را دشمن پندارد و رفع کند. در عصر ساسانی اغلب اندرزنامهها خطاب به شاهان نوشته میشد و به مسائل مربوط به حکومت و سیاست میپرداخت. در قالب وصیت هم تدوین میشد، شبیه نصایحی که پدری در بستر مرگ یا در موقعیتی خطیر خطاب به فرزندانش بیان میکند یا پیری سالخورده خطاب به نسل آینده بر زبان میآورد. ترجمه بخشی از اندرزنامهها در «جاویدان خرد»(الحکمه الخالده)، اثر ابن مسکویه ثبت شدهاست. حکیم ابوالقاسم فردوسی هم شماری از آنها را به نظم کشیدهاست. کتاب جاویدان خرد ساختهٔ اندیشهٔ ایرانی و از آثار گرانبهای فرهنگ فارسی است که در دورهٔ اسلامی با عنوان سخنان و وصایای هوشنگ معروف بود. خوب است بدانیم بسیاری از مفاهیم حِکَمی که امروز به نام ادب عربی شهرت یافته، در ایران باستان رایج بوده و بسیاری از آنها از طریق فرهنگ شفاهی و کتابهایی چون شاهنامه، گرشاسبنامه و… و برخی دیگر در دوره عباسی و نهضت ترجمه، به فرهنگ و ادب عربی منتقل شدهاست. این مضامین بعدها با تغییراتی از طریق منابع عربی به ادب فارسی هم انتقال یافتهاست.
شماری از اندرزنامههای کهن
بخش مهمّی از ادبیّات پهلوی را، ادبیّات اندرزی تشکیل میدهد. اندرزنامهها از لحاظ حجم یکسان نیستند، ولی اکثر آنها از چند صفحه تجاوز نمیکنند. (منهای کتاب ششم دینکرد که بیش از صد صفحه است) اندرزنامهها(اندرزنامگ) جوهر دانش و تجربه محسوب میشد و در فرهنگ ایرانی پیش از اسلام از جایگاه مهمی برخوردار بود. به شماری از آنان اشاره میکنم.
اندرزهای آذربادِ مَهرَسپَندان
اندرزهای آذربادِ مَهرَسپَندان(اندرچ آنورپات مهر اسپندان) منسوب به موبد موبدان ایران، در زمان شاپور دوم ساسانی است و اینگونه شروع میشود: آذرباد فرزندی نداشت ولی با توکل به خداوند صاحب فرزندی شد که او را نام پیامبر دین خود زردتشت نام نهاد و نصایحی خطاب بدو ایراد کرد. «پسر من، هرچه به تو نه نیکوست تو نیز به دیگر کس مکن. کرفهاندیش باش نه گناهاندیش، چه مردم تا جاودان زمان نزییند. پس چیزهای مینوی شایستهتر است. آنچه گذشت فراموش کن و آنچه نیامدهاست تیمار و رنج مبر. کَرفه به مفهوم ثواب و کار نیک است و کَرفهاندیش یعنی کسی که به کاری میاندیشد که او را بهره مینوی نصیب سازد.
ملکالشعرا بهار بخشی از این اندرزنامه را اینگونه سرودهاست:
که جان پدر کرفه اندیش باش - بیآزار و بهدین و خوش کیش باش
چو باید شدن زین جهان ای پسر - نگر تا به مینو چه بایسته تر
نباشد کس اندر جهان دیرپای - همان مینوی کرده پاید به جای
کسی کو به گیتی دهشیار زیست - نکوتر ورا از خرد چیز نیست
از آذرباد چندین اندرزنامه دیگر هم بر جای ماندهاست. مانند اندرز انوشک روان آذرباد به فرزندش، و...
کتاب ششم دینکرد
کتاب ششم دینکرد، مفصلترین پندنامۀ پهلوی است و تکیه بر اندیشه و تفکر مذهبی دارد. دینکرد ششم پُر ازپند و اندرز است. اندرزهایی به «آذر نرسه»، «آذرمهر»، «بهداد آذر اورمزد»، «آذر بوزید» و «اورمزد سگزی» که از روحانیان دوره ساسانی بودهاند. این پندها از آدمی میخواهند که خوب رفتار کند، خوب سخن بگوید، و چون با خود تنها شد خوب بیندیشد. دکتر بهرام فرهوشی، کتاب ششم دینکرد را به فارسی ترجمه کردهاند.
یادگار بزرگمهر بُختگان
این اندرزنامه از بزرگمهر بُختگان، وزیر دانای انوشیروان به جای مانده و با مقدمهای در معرفی بزرگمهر از زبان خود او آغاز میگردد که در آن میآورد که این رساله را به فرمان خسرو انوشیروان تألیف کرده و در گنج شاهی نهادهاست که بتواند موجب بهبود فرهنگ کسانی باشد که شایستگی پذیرش آن را دارند. سپس شرحی در بیدوامی امور گیتی و ثبات و دوام پارسایی و کارهای نیک میآورد و یادآور میشود که خود او پیوسته در پرداختن به پارسایی و پرهیز از گناه کوشا بودهاست. اندرزها بصورت سؤال و جواب است پرسشها را خود بزرگمهر طرح میکند و خودش هم به آن پاسخ میگوید. ترجمۀ بیشتر بخشهای آن به عربی در کتاب این مسکویه(جاویدان خرد) آمده، و فردوسی نیز آن را به نظم کشیدهاست. بند پایانی یادگار بزرگهمر این پرسش و پاسخ است:
- چه چیز بر فراز هر چیز است؟
بزرگمهر پاسخ میدهد: اراده یزدان
گفته میشود انوشیروان رغبت بسیار به شنیدن پندهای بزرگمهر داشت. در بهارستان جامی به مجالسی اشاره شده که تبادل نظر بین خردمندان از جمله بزرگمهر و کسری صورت میگرفتهاست:
پیش کسری ز خردمند حکیمان میرفت - سخن از سختترین موج درین لجه غم
آن یکی گفت که بهبیماری و اندوه دراز - وان دگر گفت که ناداری و پیری ست به هم
سومین گفت که قرب اجل و سوء عمل - عاقبت رفت به ترجیح سوم حکم حکم
با مقایسه متن یادگار بزرگمهر با گفتاری از شاهنامه فردوسی با عنوان «پند دادن بوزرجمهر نوشینروان را»، میتوان پی برد که این متن یکی از منابع شاهنامه بودهاست.
مینوی خرد
در این متن پهلوی یک شخصیت خیالی به نام دانا از شخصیت خیالی دیگری به نام «مینوی خرد» که سمبل فرزانگی است و در پی حقیقت در سرزمینهای گوناگون است، سؤالات خویش را میپرسد. زمان تألیف آن را اواخر دوران ساسانی دانستهاند. در مینوی خرد از ۵۷ جمله مقدمه آن ۱۴ جمله در ستایش خرد است. مقایسهی شاهنامه با مینوی خرد نشان میدهد که فردوسی در سرودن شاهنامه، بیبهره از مقدمه مینوی خرد نبودهاست. در مینوی خرد، عقل، رکن اصلی زندگی و خدا سرچشمهی دانایی است و خردورزی، شفای روح و روان...
ز دانا بپرسید پس شهریار - که چون دیو با دل کند کارزار
ببنده چه دادست کیهان خدیو - که از کار کوته کند دست دیو
چنین داد پاسخ که دست خرد - ز کردار آهرمنان بگذرد
خرد باد جان تو را رهنمون - که راهی درازست پیش اندرون
در کلیله و دمنه، باب برزویه حکیم، به گونهای از عقل و خرد سخن به میان آمده که به وضوح شباهت آن را با مینوی خرد... میتوان شناخت.
اندرز بهزاد فرخپیروز
اندرز بهزاد فرخپیروز، به خِرَد، و به بی اعتباری جهان مادی توجه میدهد و بخشی از آن زبان شاعرانه دارد. این متن در کتاب «اندرزنامۀ پهلوی» تألیف خدایار دستور شهریار ایرانی آمدهاست. کتاب مزبور سال ۱۸۹۹ میلادی در بمبئی بچاپ رسیده و دکتر فرهاد آبادانی آن را به پارسی امروزی برگرداندهاست.
اندرز اوشنر دانا
گفته میشود اوشنر دانا که نامش در اوستا و زبان پهلوی با صفت خردمند آمده، مشاور کیکاووس بوده و در زمان همین پادشاه جانباختهاست. اندرزنامهٔ اوشنر دانا به ۵۶ بند تقسیم شدهاست. در آغاز شاگردش از او میخواهد تا سخنانی را به او یاد بدهد و اوشنر به توصیف فضائل و رذائل میپردازد. بیشتر پندها از نوع اندرزهای عمومی است بجز بند ۵۵ که جنبهٔ دینی دارد و در آن اصطلاحات خاص زردتشتی به کار رفتهاست. اندرزنامهٔ اوشنر دانا هم به فارسی ترجمه شدهاست.
اندرز دانایان به مزدیسنان
این اندرزنامه با توصیه به تطهیر در بامداد و پوشیدن جامهٔ پاک و بستن کستی (کمربند دینی زرتشتی) آغاز میگردد و سپس به بیثباتی جهان مادی اشاره کرده و بر وفاداری به عهد و پیمان و پرداختن به اندیشهٔ نیک و گفتار نیک و کردار نیک تأکید میکند.
اندرز پُوریُوتکیشان
اندرز پوریوتکیشان(پُر ْ+ یُت ْ+ کیشان) با ذکر اصول اعتقادی زردتشتییان مانند ثنویت و این که اصل همهٔ خوبیها اورمزد و اصل همهٔ بدیها اهریمن است، آغاز میگردد و این گزاره را طرح میکند که هر کس باید از خود بپرسد من کیستم؟ سپس پاسخ میدهد: آفریده هستم. پس از آن عقاید دیگر مانند باور به حساب پس از مرگ، گذشتن از پل چینود (صراط)، آمدن سوشیانس، موعود زردشتیان و رستاخیز ذکر میگردد. البته در آن اندرزهای عمومی نیز دیده میشود مانند کوشا بودن در کسب فرهنگ، پرهیز از استهزای دیگران، و نیازردن پدر و مادر. این متن به فارسی ترجمه شدهاست.
اندرز خسرو کوانان(قبادان)
اندرز خسرو قبادان منسوب به انوشیروان پسر قباد و روایت سخنان وی هنگام مرگ است. آغاز متن دربارهٔ بیارزشی جهان مادی است. سپس زیر عنوان هر کس باید بداند... سؤالاتی را طرح نموده و پاسخ میدهد.
چنین گویند که انوشه روان خسرو قبادان(خسرو پسر قباد) هنگامی که در حال مرگ بود پیش از آنکه جان از تن جدا شود به اندرز به گیهانیان (مردم جهان) گفت که زمانی که این جان از تن من جدا شد این تخت مرا بردارید و به آرامگاه ببرید و در حضور گیهانیان بانگ زنید که ای مردم از گناه کردن بپرهیزید و به کار ثواب کوشا باشید... فرمانروایی و ثروت از دست میرود و ظلم و عشق و سختی و فقر، همه میگذرد... اندرزنامه دیگری هم منسوب به خسرو انوشیروان بنام «و چورگ میترای بختگان» Votchurg Mitri, Buxt - Kan موجود است که به پرسشهای انوشیروان از بوذرجمهر و پاسخهای او میپردازد.
اندرز دستوران به بهدینان
این متن مشتمل بر اندرزهایی است که بیشتر خصوصیات دینی دارند، مانند توصیه به مردم که هر روز پگاه آداب طهارت را به جا آورند و به آتشکده روند و نیایش کنند، پرهیز از سخن گفتن در هنگام غذا خوردن، پرهیز از تنپروری و حسد. این متن هم به فارسی ترجمه شدهاست.
پنج خیم روحانیان
پنج خیم روحانیان دو بخش دارد. بخش نخست شامل توصیف پنج خصوصیتی است که روحانیان باید دارا باشند. پس از آن ده اندرز آمدهاست که به نظر میرسد خطاب به آنها باشد. متن این اندرزنامه در متون پهلوی به چاپ رسیده و به فارسی نیز ترجمه شدهاست.
اندرز کنم به شما کودکان
این متن به مسائلی از این قبیل پرداختهاست: رفتار درست کودکان در راه مدرسهٔ دینی (هیربدستان) مانند نیازردن حیوانات و احترام به رهگذران آشنا، رفتار در خانه مانند احترام به پدر و مادر و فرمانبرداری از آنان، آداب غذا خوردن، وظائف دینی صبحگاهی، رفتار با استاد در مدرسه، وقت رفتن به مدرسه و سن رفتن به مدرسه و کوشش در فراگیری و آموختن.
نمونههای دیگر، اندرزنامه بُخت آفرید(بزرگ میترای بُختگان)، اندرز فرنبغ فرخ زاد، اندرز پیشینگان، اندرز اردشیر به فرزند خود شاپور و اندرز شاپور به هرمز است.
چنین است آیین و رسم جهان - نخواهد گشادن به ما بر نهان
سر انجام با خاک باشیم جفت - دو رخ را به چادر به باید نهفت
بیا تا همه دست نیکی بریم - جهان جهانرا به بد نسپریم
همه پند مــن سر به سر یاد گیر - چنان هم که من دارم از اردشیر
اندرزنامهها تاثیر خود را در ادبیات پارسی گذاشتهاست
از اندرزنامهها چنین برمیآید که پادشاهان ایرانی موظف به نوشتن وصیتنامه و منشوری برای جانشینان خود بودند و از آنان میخواستند در آن بیندیشند تا غرور و قدرت سلطنت، آنها را از اصلاح امور باز ندارد. عناوین زیر در شاهنامه مؤید این ادعاست: پند زال به رستم، اندرز منوچهر به پسرش نوذر، پند شاپور به فرزندش اورمزد، پند کیخسرو به گودرز، پند سام به زال و... خواجه نظام الملک و عنصر المعالی هم دو اثر سیر الملوک و قابوس نامه را به همین منظور نوشتهاند. اندرزنامههای پیشینیان تاثیر خود را در ادبیات پارسی گذاشتهاست. داستان بهرام گور و بیداری او با درسی که از چوپانی آموخت، حکایت انوشیروان و دخترک روستایی، قصه محمود غزنوی و کودک ماهیگیر و... تنها چند نمونه است. در متون ادب عرب، حکمتهای فراوانی از ایرانیان باستان به شکل پراکنده وجود دارد که متاثر از اندرزنامههای ایرانیان باستان است. برای نمونه کتاب «العقد الفرید»، و نصیحه الملوک که حاوی کهنترین اندرزهای فارسی است. اندرزنامهها ازطُرق گوناگون از جمله، آثار نویسندگان ایرانی مانند ابن مقفع و ثعالبی به ادب و فرهنگ عربی راه یافتهاست. سلسله آثار موسوم به کتاب التّاج یا تاج نامه در ادبیات عربی هم نشان از اندرزنامههای دوره ساسانی دارد. اندرزنامههای باستانی ایران در شعر شاعرانی چون حنظله بادغیسی، ابوسلیک گرگانی، رودکی، ابوشکور بلخی، عطار نیشابوری، سنایی، ناصر خسرو، دقیقی، خواجهعبدالله انصاری، نظامی، جامی، مولوی و فردوسی و...تاثیر گذاشتهاست. حکمتهای شاهنامه استمرار حکمت خسروانی و ادامه اندرزنامههای عصر ساسانی است. اندرزنامهها همچنین در نصیحتنامهها و سیاستنامهها، همچون «سیرالملوک» خواجه نظامالملک طوسی، کیمیای سعادت امام محمد غزالی، «قابوس نامه» کیکاوس ابن اسکندر، «تحفه الملوک» علی ابن محمود اصفهانی، «مکارم الاخلاق» رضیالدین محمد نیشابوری، «کنایه الملوک» مبارک شاه، «اخلاق ناصری» خواجه نصیرالدین طوسی، «اخلاق جلالی» جلالالدین دوانی، تاریخ جهانگشای عطاملک جوینی، گلستان سعدی و مرزبان نامه و رسالههای متاخری همچون «معراج السعاده»... «پند اهل دانش و هوش» از بهاءالدین عاملی، «موش و گربه» و «صدپند» عبید زاکانی، مثنوی «نان و حلوا»ی شیخ بهایی و...نیز متاثر از اندرزنامههای باستانی است.
...
از دوران باستان آثار خیلی زیادی به شکل مکتوب نداریم. دینکرد، کارنامه اردشیر بابکان یا بُنْدَهِشْن و یادگار زریران... که به زبان پهلوی هم هست بعد از حمله اعراب به ایران نوشته شدند. درخت آسوریگ نیز با اینکه ریشهاش به دوران اشکانی و اساطیر بابلی برمیگردد، بعد از اسلام نوشته شدهاست. پیش از هجوم اعراب به ایران زمین حدود ۱۲۵۰ سال تاریخ داشتیم، از تخت جمشید و باغهای پردیس و گزارههایی چون پندار نیک و...که بگذریم، آثار خیلی زیادی به شکل مکتوب نداریم. متاسفانه آنچه گفتم واقعی است. از کتیبه ی اریارمنه، کتیبه ارشام، کتیبه کورش در مشهد مرغاب، کتیبههای داریوش در بیستون، و سنگوشتهای به خط آرامی در نقش رستم که از آن تاکنون فقط چند کلمه خوانده شده و...که بگذریم، ازدوره هخامنشی اسناد(مکتوب) زیادی باقی نماندهاست. بخصوص که در دوره ساسانی، هرچند در بدو تاسیس، اشاره کوتاهی به هخامنشیان میشود، اما عملاً شاهنشاهی هخامنشیان نادیده گرفته شده و تاریخنگاری و هویت تازهای از گذشته ایران عرضه میشود. شاید چون هخامنشیان مغلوب اسکندر شدند و حکومت ساسانی نیز با رومیان میجنگیدند و رومیان خود را برآمده از امپراتوری اسکندر میدانستند، ساسانیان دوست نداشتند بر اجداد هخامنشی خود که مغلوب اسکندر بودند تاکید کنند و ازهمین رو علاقهای به طرح هویت هخامنشی نداشتند. جدا از نکته فوق، در دوره ساسانی با نوعی تاریخنگاری مذهبی مواجه هستیم. ساسانیان به جای اینکه به گذشته تاریخی خود بازگردند، هویت خود را به متون مذهبی تاثیرگذار بر خود باز میگردانند و به دوره کیانیان ارجاع میدهند و خود را به متن مقدس اوستا ربط میدهند. در دوره ساسانی، نام پادشاهان هم برآمده از نامهای کیانی همچون پیروز، قباد و خسرو است که در اوستا آمدهاست.
منابع
در بارهٔ خط کتیبهها و سکهها و مهرهای دورهٔ اشکانی و ساسانی، صادق کیا
هزارههای گمشده، پرویز رجبی
اندرزنامههای پهلوی، اردشیر آذرگشسب
بررسی متن پهلوی اندرز پوریوتکیشان، نرگس زاهدی
شاهنشاهی ساسانی، تورج دریایی، ترجمه مرتضی ثاقبفر
تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، احمد تفضلی
ایران در آستانه یورش تازیان، آ. ای. کولسنیکف
جامعه باستان، لوئیس هنری مورگان
ترجمه کتاب دینکرد، بهرام فرهوشی
میراث فرهنگی ایران و اندرزنامهها، پاتریشیا کرون
پندهای ایرانیان باستان، وحید سبزیانپور
جاویدن خرد، ابن مسکویه، ترجمه تقیالدین محمد شوشتری
حکمرانی آرمانی ایرانیان در اندرزنامه جاویدان خرد، رحمان مشتاقمهر
اندرزهای باستان، فاروق صقیزاده
تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، احمد تفضلی - ژاله آموزگار
در بحث میراث مکتوب نیاکان، به یادگار زریران، نامه تنسر، گاتاها، ماتیکان یوشت فریان، درخت آسوریگ، اَوِستایِ گاهانی و غیرگاهانی و اندرزنامههای کهن ایرانی اشاره شد. با یادآوری این واقعیت که ایدههای روزگار قدیم با جامعه امروز ما همخوانی ندارد و هویت ملی ایرانی، در هویت باستانی خلاصه نمیشود، این قسمت را به داستان خداینامه، سرگذشت پهلوانان و تاریخ حماسی ایران اختصاص میدهم.
از دوره هخامنشیان، ثبت وقایع مهم سالیانه از رسوم دربار پادشاهان ایران بود. اشکانیان و ساسانیان نیز کتابهایی در تاریخ شاهان خود داشتهاند. مهمترین اثر تاریخی دورهٔ ساسانی که در آن نام پادشاهان ایرانی و وقایع دورانهای مختلف(البته آمیخته با افسانه)، ضبط شده، خَوداینامگ Khwadāy-Nāmag است که متشکل از دو واژه «خودای» xwaday به معناى شاه و «نامگ» namag به معناى کتاب میباشد. میتوان آنرا کتاب شاهان یا شاهنامه نامید. در روزگار قدیم شاهنامه نام عمومی همه کتابهایی است که در موضوع داستانهای باستانی نوشته یا سروده میشدند. خداینامه به زبان پهلوی است و تدوینکنندگان آن از منابع سُریانی هم(مثلاً در مورد اسکندر) استفاده کردهاند. مضمون این کتاب کُهَن تاریخ حماسی ایران، آفرینش جهان و نخستین شهریار تا مرگ یزدگرد سوم ساسانى است و در تهیه و تنظیم آن دبیران شاهی، موبدان و خاندانهای بزرگ ساسانی نقش داشتهاند. خداینامه در دورهای شکل گرفت که از میانههای سدۀ چهار میلادی، پیوند میان نهاد دین و نهاد دولت آغاز شدهبود.
در دربار ساسانی سالنامههای رسمی وجود داشت
گفته میشود ایرانیان قدیم در دوره ساسانی زرتشتی بودند (که البته در این مورد حرف و حدیث کم نیست)، و از خداوندگار عالم تعبیر به هرمز(اورمزد) میکردند و کلمه «خدای» را که به معنی سَروَر و فرمانروا است، فقط برای شاهان بکار برده و آنان را خداوندگار (خدایگان) مینامیدند. در کتیبههای پهلوی که در آنها نوشتههائی به یادگار مانده، اردشیر و شاپور و نرسه و بهرام و...همهجا «خدایگان» و از نژاد خدایان نامیده شدهاند. ابوالحسن علی بن حسین مسعودی در مروج الذهب پیشدادیان را «خداهان» یعنی پروردگاران نامیده و حمزه اصفهانی در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، از قاتل یزدگرد سوم با عنوان «خداه کشان» (یعنی شاه کشان) یادکردهاست. جّد سامانیان را هم «سامان خداه» میگفتند، چون در ناحیه سامان از نواحی بلخ فرمانروا بودهاست. واژههای مشابه مانند «کابل خدای»، «زابل خدای»، و «کدخدای» نیز قایل تأمل است.
خداینامه از نظر منشأ پیدایى روایات به سه بخش تقسیم میشود:
بخش نخست، از آفرینش جهان و ظهور اولین پادشاه تا جنگ بزرگ کیخسرو و افراسیاب، که سرشت اساطیرى دارد. بخش دوم، از لهراسپ تا حمله اسکندر که ریشه در روایات و داستانهاى تاریخى زرتشتى دارد. بخش سوم، از اسکندر تا مرگ یزدگرد سوم که منشأ آن در نهایت سنّت تاریخنویسى ساسانیان است. این بخش که قسمت اعظم آن تاریخ و داستانهاى منسوب به شاهان ساسانى را در برمىگرفت، مفصّلترین بخش خداینامه بودهاست. از آنجا که در دربار ساسانی سالنامههای رسمی وجود داشت و در آنها رویدادهای تاریخی، به شکل پذیرفتهشده از سوی حکومت ساسانی ثبت، و در گنجینۀ کاخ شاهی در تختگاه ساسانیان نگاهداری میشد. بعید نیست که این سالنامههای رسمی، درواقع، تحریرهای نخستین خداینامه بوده باشد. کتبی که سرگذشت شاهان ایران را دربرداشته از زمان هخامنشیان موجود بودهاست. منابع یونانی به این اسناد که البته معلوم نیست مطالب آن منحصر به آرشیوهای سلطنتی بوده یا اخبار داستانی را هم در برداشته اشاره کردهاند، همچنین، به شیوع داستانهای پهلوانی میان ایرانیان و اینکه بخشی از تعلیم و تربیت جوانان ایرانی، آشنا شدن با کارنامه خدایان و پهلوانان است.
در تورات هم ذکر تواریخ شاهانه چند بار آمدهاست، مثلاً در «کتاب استر»(باب ۶ و ۱۰)، همچنین در «کتاب عزرا»(باب چهارم، از ۱۱ تا ۱۹)، متن شکایتنامهای بر ضد یهودیان خطاب به شاهان ایرانی (اردشیر...) نقل شده که در آن گفته شده یهودیان مشغول ساختن بنای اورشلیم هستند و اگر آن شهر بنا شود از دادن باج سرباز خواهند زد و...ما این را اطلاع دادیم تا [خودتان] در کتاب تواریخ نیاکانتان [سابقه امر را] بررسی کنید.
در متون کُهَن به خداینامه اشاره شدهاست
متن اصلی خداینامه به زبان فارسی میانه در دست نیست، اما عنوان این کتاب چند بار در متون کهن آمدهاست. ازجمله: ابنندیم در الفهرست(صفحات ۱۳۲، ۳۰۵، ۳۶۴)، تاریخ حمزۀ اصفهانی(صفحات ۱۵، ۱۹، ۴۳)، التنبیه و الاشراف مسعودی(صفحه ۱۰۶)، البدء و التاریخ مقدسی(صفحات ۱۹۵-۱۹۷)، السعاده و الاسعاد ابوالحسن عامری(صفحات ۲۹۶، ۲۹۸، ۳۰۰) تاریخ بلعمی(صفحه ۱۲۶)، مجمل التواریخ و القصص... همچنین متن پهلوی بندهش. از فصل راجع به دوره موبدان(در کتاب بندهش) معلوم میشود که مؤلف آن خداینامه را میشناختهاست. باتوجه به اینکه مؤلفان اغلب این کتابها معاصر بودند و هریک در مواضع متفاوتی، از این کتاب نام بردهاند، معلوم میشود هیچیک عنوان آن را از دیگری نگرفته و این عنوان در آن زمان در میان نویسندگان شناخته شده بودهاست. شایان توجه است که بعد از هجوم اعراب به ایران زمین، خداینامه با عنوانهایی مانند سِیَرالمُلوک یا سیر ملوک الفرس، سیر العجم، تاریخ ملوک بنی ساسان و نامۀ پادشاهان پارس و... بر سر زبان افتاد. در روزگار سامانیان که حیات ادبی و زبان فارسی رونق گرفت، گروهی در پی گردآوری داستانها و افسانههای تاریخ ایران بر آمدند و نخست خداینامه را به فارسی دری برگرداندند و بخشهایی بر آن افزودند. این کتاب به شاهنامه ابومنصوری شهرت یافت. مؤلفان آن یکى از تحریرهاى خداینامه پهلوى را به فارسى ترجمه کردند و آن را اساس تألیف خود قرار دادند. خداینامه با ترجمه به زبان فارسی حیات دیگری یافت. سامانیان، دقیقی شاعر را هم تشویق کردند تا این کتاب را به نظم در آورد، اما او بیش از هزار نکته نگفته بود که چراغ زندگیاش خاموش شد. دقیقی جان باخت و فردوسی که او را خواب دیده بود کار به نظم کشیدن شاهنامه یا بهتر بگویم «نامه باستان» را ادامه داد.
چنان دید گوینده یک شب به خواب - که یک جام میداشتی چون گلاب
به فردوسی آواز دادی که می - مخور جز بر آیین کاوس کی
بدین نامه گر چند بشتافتی - کنون هرچ جستی همه یافتی
ازین باره من پیش گفتم سخن - سخن را نیامد سراسر به بن
ز گشتاسپ و ارجاسپ بیتی هزار - بگفتم سرآمد مرا روزگار...
کنون من بگویم سخن کو بگفت - منم زنده او گشت با خاک جفت
یکی نامه بود از گه باستان - فراوان بدو اندرون داستان
پراکنده در دست هر موبدی - از و بهرهای برده هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقاننژاد - دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست - گذشته سخنها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخورد - بیاورد این نامه را گرد کرد
شاید آن «نامه» که فردوسی از آن صحبت میکند و در دست موبدان پراکنده بوده همین «خداینامه» باشد. فردوسی از کتاب خود با نامهای نامه باستان، نامه شهریار و نامه خسروان، یاد کردهاست. علاوه بر گشتاسپنامه دقیقی، روایات شفاهی، مینوی خرد، یادگار زریران، کارنامه اردشیر بابکان و شاهنامه ابومنصوری، ازجمله منابع شاهنامه فردوسی، خداینامه بودهاست. با مطالعهٔ شاهنامه بطور خاص میتوان عناصر تشکیل دهندهٔ حداینامه را تا حدودی دریافت. ازجمله، اسطورههای کهن هند و ایرانی که نمونهٔ آنها را در اوستا هم مییابیم مانند قصههای مربوط به جمشید و ضحاک و داستانهای اقوام سکایی که بعداً به سگستان یا سیستان مهاجرت کردند و افسانههای آنان دربارهٔ زال و رستم و از این قبیل... یادآوری کنم که پیش از شاهنامه فردوسی، شاهنامههای زیادی به نظم و نثر سروده شدهاند. گاتاها و یشتها را میتوان از جمله نخستین داستانها و شاهنامههای منظوم شمرد. شاهنامه ابوالمؤید بلخی، شاهنامه مسعودی مروزی، همچنین، شاهنامه ابومنصوری و شاهنامه منظوم دقیقی...
ابن مقفع، خدای نامه را ترجمه و تالیف کرد
در زمان منصور خلیفه عباسی، دانشمند ایرانی، روزبه پور دادویه معروف به ابومحمد عبدالله ابن مقفع، خداینامه را از زبان پهلوی به عربی ترجمه کرد. البته کار ابن مقفع ترجمه تنها نیست، تالیف هم هست. چرا؟ چون مطالب غیرحماسی و غیر ایرانی هم در آن وارد شدهاست. حمزه اصفهانی گفته که ابن مقفّع بخشهایی از خداینامه را ترجمه نکردهاست. [تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، جلد ۱ صفحه ۴۳] شاید وی مجبور به سانسور هم شده و برخی مطالبی که موجب برانگیختگی احساسات دینی مسلمانان میشد، را حذف کردهاست. شماری از منابع کهن، مترجمان دیگری را نیز بهجز ابنمقفع(ازجمله بهرام بن مردان شاه)، نام بردهاند که ترجمههایی از خداینامه به دست داده بودند... در میان این ترجمهها(یا بهتر بگویم ترجمه و تالیفها)، برگردان ابنمقفع که پارهای از آن را در «نهایه الارب فی اخبار الفرس و العرب» میتوان یافت، قدیمتر از بقیه است. گویا بخش اندکی از برگردان بهرام بن مردانشاه نیز در تاریخ حمزه اصفهانی در دسترس است. در خداینامهها به داستانهای متفاوتی برمیخوریم که گاه با ملاحظات سیاسی همراه است. در بعضى قسمتها که دبیران شاهى، عهدهدار آن بودند، وقایع سیاسى و اجتماعى اهمیت بیشترى داشت. اما در تحریرهایى که موبدان و روحانیان در تدوین آن شرکت داشتند، با نگاهی مذهبی به حوادث نگریسته میشد. پس اگر به تحریرهای مختلف خداینامه برمیخوریم تعجبی ندارد. دست کم میتوان به وجود ۹ ترجمه و اقتباس از خداینامه به عربی پی بُرد. حمزۀ اصفهانی از موسی بن عیسى کسروی نقل میکند که او نسخههای گوناگون از خداینامه را...، به دقت مطالعه کرد، اما آنها چنان با هم اختلاف داشتند که او حتى دو نسخۀ یکسان نیافت.(تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ج۱، صفحه ۱۵) حمزه اصفهانی تصریح میکند که بهرام بن مردانشاه، موبد ولایت شاپور در فارس، بیستواندی نسخه از کتاب خداینامه را جمعآوری کرده بود تا از روی آنها سالشمار تاریخی شاهان ساسانی را اصلاح کند. (سنی ملوک الارض و الانبیاء جلد۱، صفحه ۱۹)
از آنجا که بهرام بن مردانشاه موبدی زرتشتی بود، حتماً اساس کارش بر متون پهلوی استوار بودهاست. بنابراین، اختلافی که مورخانی چون موسی بن عیسی کسروی درباره نسخههای خداینامه یادآور شدهاند، تنها معلول ترجمه نبودهاست. اگرچه تردیدی نیست که این اختلافات در ترجمههای بعدی به مراتب بیشتر شدهاند. جز این، با توجه به معروفیّت ابن مقفّع به فصاحت و بلاغت، اگر او خداینامه را به عربی، ترجمه کرده و این کتاب به نثر شیوای او موجود بوده، دیگر چه لزومی داشته که اینهمه مترجم دوباره به ترجمه همان خداینامهای بپردازند که ابن مقفّع ترجمه کرده بودهاست؟ توجیه منطقی این است که خداینامه یکی دو تا نبوده و این مترجمان متون گوناگونی را به عربی برگرداندهاند که اگر نه در کلیات، در جزئیات با یکدیگر فرق داشتهاند. به نظر میرسد خداینامه اسم کتاب مشخصی نبوده، بلکه مانند لفظ شاهنامه اسمی عام و در واقع یک نوع ژانر ادبی بودهاست و به کتبی اطلاق میشده که حاوی داستانهای پهلوانی و سیره شاهان ایران بودهاند. (محمود امیدسالار - خداینامه) البته این نظر مورد پذیرش همه پژوهشگران نیست.
تدوین خداینامه، با هدف تاریخ سازی به نفع ساسانیان
وجود تحریرهای مختلف خداینامه چند سبب دارد. نخستین و مهمترین آن، گرایش طبقاتی مؤلفان خداینامه و کسانی است که این کتاب برای ایشان نوشته میشدهاست. در بعضی از خداینامهها که دبیران شاهی نقش بیشتری در تدوین آن داشتند، وقایع سیاسی و اجتماعی اهمیت بیشتری داشت. اما در تحریرهایی که موبدان و روحانیان در تدوین آنها شرکت داشتند، با دیدی دینی به حوادث نگریسته میشد. احتمالا خاندانهای بزرگ ساسانی نیز در تنظیم داستانهای پهلوانی نقش مهمی ایفا کردهاند. به نظر میرسد تدوین خداینامه، با هدف تاریخ سازی به نفع ساسانیان صورت پذیرفته، بخصوص که روایات و اخبار هخامنشیان و اشکانیان از آن حذف شده بود. موبدان در خداینامه داستانهای غیر ایرانی مانند سرگذشت اسکندر مقدونی و...را نیز گنجاندند، اما از دوره طولانی سلوکیان، و اشکانیان هیچ مطلب مهم غیر از چند نام در آن کتاب نیاوردند. دلیلش این بود که اشکانیان، و سلوکیان زرتشتی نبودند. موبدان دوره پانصد ساله حکومت آنان را عهد هرج و مرج ثبت کرده و چنین وانمود کردند که در آن زمان کدخدایان، و امیران کوچکی در نواحی مختلف ایران فرمانروائی داشتند، و مردمان شاخص و قابل ذکری نبودهاند. البته به داستانهای گیو، گودرز، فرود، میلاد، زنگه شاوران، حتی رستم دستان، اشاره کردند ولی زمان آنها را قرنها عقب برده، به روزگار کیانیان نسبت دادند... در روزگار شاپور دوم ساسانی، تدوین یک تاریخ رسمی که بتواند رویدادهای سیاسی را به تاریخ دین زرتشی اتصال دهد، عامل مهمی برای استحکام بخشیدن به حکومت ساسانی و سازمان دینی زرتشتی در برابر امپراتوری بیزانس و گسترش مسیحیت به شمار میرفت. ازاینرو، این تاریخ روایی که در روزگار ساسانیان شکل گرفت، بیش از آنکه به ثبت واقعیت تاریخی توجه داشتهباشد، وظیفه داشت تا آرمانهای دینی و ملی را به شیوهای که رهبران حکومت ساسانی در نظر داشتند، گسترش داده، پشتیبانی کنند. بدین سبب، اینگونه تاریخنگاری که به سنت نگارش خداینامهها تبدیل شد، حتى در استفاده از منابع مکتوبِ رسمیِ درباری ــ مانند بایگانیهای شاهی، فرمانهای سلطنتی، اسناد خزانهداری و کتیبهها ــ به عمد تغافل ورزید و تاریخ و حماسه و اسطوره را در هم آمیخت و در نتیجه، روایت تاریخیِ منسجمی از گزارشهای ناهمگون پدیدآورد. به این ترتیب، خداینامه ماهیتی چندگانه یافت و با اینکه هستۀ آن ویژگیهای حماسی و پهلوانی داشت، جنبۀ دینی و زرتشی نیرومندی یافت. (ایرانیکا، احسان میرشاطر)
شاهنامه بایسنقری و داستان «دانشور دهقان»
در سده نهم هجری شاهنامه بایسنقری(نسخهٔ نگارهدار شاهنامه فردوسی) بر سر زبانها افتاد. در مقدمه بایسنقری که در سال ۸۲۹ هجری به فرمان نوهٔ تیمور گورکانی، نوشته شده، آمده که «چون انوشیروان به جمعآوری تاریخ گذشته تمایل بسیاری داشته، پیوسته به اطراف و اکناف جهان فرستادی تا در هر مملکت حکایات ملوک آنجا یا هر قضایای دیگر که شایسته ذکر بودی، تفحص نموده و تحقیق میکردند و نسخه آن به کتابخانه میسپردند و چون به زمان یزدگرد شهریار رسید، مجموع آن تواریخ، بطور پراکنده در خزانه او جمع آمده بود. دانشور دهقان را بفرمود تا آن تواریخ را فهرستی نهاد و از ابتدای دولت کیومرث تا انتهای سلطنت خسرو پرویز در ترتیب یاد کرد و هر سخن در آنجا کور نبود از موبدان و دانایان بپرسید و به آن ملحق گردانید و تاریخی جمع شد در غایت کمال.» کم نیستند پژوهشگرانی چون دکتر ذبیحالله صفا که در داستان دانشور دهقان را مقدمه بایسنقری تردید کردهاند. بویژه که فردوسی بارها به دهقانان به عنوان روایان داستانهای حماسی اشاره کردهاست و کمتر این توهم پیش آمده که شخص خاصی به اسم دانشور دهقان راوی داستانهای پهلوانی بودهاست. بنا بر مقدمه شـاهنامه بایسـنقری، در اواخـر دوره ساسانی، پادشاهان آن سلسله به فکر افتادند که تاریخی رسمی برای کشور ایران بنویسـند. از ایـن جهـت چنـد تـن از موبدان و دانشوران آن عهد گرد هم آمدند و تاریخ ایران را از قدیمترین زمان که به اعصار داستانی و افسانهای میرسید، از روزگار کیومرث و پیشدادیان تا زمان پادشاهی خسرو پرویز به زمان پهلوی ساسانی به رشته تحریر کشیدند و نام آن را خداینامه گذاشتند.
خداینامه و یک پرسش
در دربار شاهان ساسانی دفاتر رسمی وقایع وجود داشته و آگاثیاس مورخ بیزانسی قرن ششم میلادی که همزمان با خسرو انوشیروان بوده، از آنها استفاده کردهاست. همچنین کسانی بودهاند که روایتهای تاریخی را افسانهوار از بر داشتند و سینه به سینه نقل میکردند. از این گذشته، زمان ساسانیان، داستانهای تاریخی و حماسی ایران نزد عامه معروف بود. در چند جای شاهنامه فردوسی هم به خواندنِ «نامه باستان» در زمان ساسانیان اشاره شده، از جمله آمدهاست که بهرامگور در بزم و شکار میخواست تا در حضورش نامه باستان بخوانند. هرمزد چهارم، پدر خسرو پرویز، نیز هنگامی که از پادشاهی عزل و زندانی شد، از پسرش خواست تا پیرمرد دانایی را پیش او بفرستد تا برای او داستانهای شهریاران را از روی دفتر بخواند. این روایات نشان میدهد که لااقل از زمان بهرامگور(۴۲۰ـ ۴۳۸ میلادی) داستان شاهان پیشین به صورت مکتوب وجود داشته و طبق سنّت، دفترخوانان آنها را میخواندند. گفته میشود نخستین تدوین خداینامه، به دستور خسرو انوشیروان فراهم آمدهاست. آخرین تحریر خداینامه هم، بنابر استدلال «نولدکه»، در عهد یزدگرد سوم ـ آخرین پادشاه ساسانی ـ صورت گرفتهاست. خداینامهای که بعدها تحریرهای مختلفش به زبان عربی ترجمه شد، همان نمونهای است که در زمان یزدگرد سوم(۶۳۲ـ۶۵۱ میلادی) بازنگری و تدوین شد. با این حال، برخی رویدادهای عمده دوره پادشاهی یزدگرد پس از شکست نظامی ایران از اعراب به آن افزوده شدهاست. اشارۀ فردوسی به «نامۀ باستان» که در بزمهای بهرام گور میخواندند و این نکته که هرمز چهارم، هنگامی که از شاهی خلع شد، در زندان از پسرش، خسرو پرویز میخواهد که «داننده مردی کهن» را که تاریخ شهریاران را میداند، به نزد وی بفرستد تا برای او دفتری از تاریخ بخواند، نشان میدهد که میتوان دربارۀ این نظر که تدوین خداینامه نخستینبار در زمان خسرو انوشیروان انجام گرفته باشد، تردیدکرد. توجه کنیم که سلسله ساسانیان حدود چهارصد سال، درمنطقه وسیعی که ایران امروزی هم جزئی از آن بود، حکومت میکردند و دستگاه اداری بسیار مفصلی داشتند که از نظر امور مالیاتی، نظامی و اداری چهار قرن تمام این منطقه را کنترل میکرد. آیا چنین جامعهای که هم با کتابت آشنایی داشت و هم دارای آرشیوهای دولتی مفصلی بود، ادبیات مدوّنی که با داستانهای پهلوانی سروکار داشته باشد، نداشت؟ ممکن است چنین چیزی؟ آیا شاهان هخامنشی و اشکانی، و اسلاف انوشیروان در کتابخانهها و خزائن خودشان، کتابهای داستانی و پهلوانی نداشتهاند و نمیخواستند لااقل ریشه و تبار خودشان را به شاهان اوستایی و پهلوانان افسانه برسانند؟ پادشاهان همیشه متمایل بودهاند که اصل و نسب خودشان را به عرش اعلا برسانند. چرا باید این کار (تدوین خداینامه)، از دوره انوشیروان آغاز شده باشد؟ واقعاً چرا اُدبای ساسانی از آغاز سیادت این قوم تا سه قرن پس از آن که دوران فرمانفرمایی انوشیروان است، به فکر جمع آوری این حکایات نیفتاده بودند؟ چگونه ممکن است آنان بیش از سیصد سال بدون اینکه به فکر تدوین و جمع آوری داستانهای پهلوانی خود بیافتند، زندگی کنند؟
در زبان و ادب پهلوی، کتابهایی را که دربارهی تاریخ مینوشتهاند یا فراهم میآوردهاند و در آنها کارنامه این سرزمین، به افسانه یا به تاریخ، بازنموده میشده است، «خوتای نامک» میخواندهاند. خوتای Xvatay، که گویا از «خوتایه» Xvatayaیا «خوتاذه» Xvatadha اوستایی برآمده، به معنی شاه و فرمانروا است. ماخذ عمده مورخینی چون طبری و یعقوبی و ابوحنیفه دینوری و مسعودی و ابن قتیبه و بلاذری و حمزه اصفهانی و ثعالبی و... هم خداینامه بود. کتبی چون «گرشاسپنامه» اسدی طوسی نیز، که دربارهٔ دلاوریهای گرشاسپ، پهلوان سیستانی (نیای بزرگ رستم) است، ریشه در خداینامه دارد. خداینامه بر شاهنامه ابوالموید بلخی و شاهنامه ابومنصوری هم تاثیر گذاشت.
منابع
ازشاهنامه تا خداینامه، جلال خالقی مطلق
تاریخ ایران از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان، احسان یار شاطر
دانشنامه ایرانیکا، حداینامه
الآثار الباقیه، ابوریحان بیرونی
بر بال سیمرغ: جستارهایی درباره شاهنامه، محمود کویر
تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، احمد تفضلی، به کوشش ژاله آموزگار
تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء ( تاریخ پیامبران و شاهان )، حمزۀ اصفهانی
خداینامه در متون یونانی، علیرضا شاپور شهبازی
خداینامهها و شاهنامههای مآخذ فردوسی، محمد نوری عثمانف
التنبیه و الاشراف، علی مسعودی
مقدمۀ قدیم شاهنامه، محمد قزوینی
فردوسی و شعر او، مجتبى مینوی
تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، تئودر نولدکه، ترجمۀ عباس زریاب خویی
عیون الاخبار، عبدالله ابن قتیبه الدینوری
تحقیقاتى درباره ساسانیان، کنستانتین اینوسترانتسف
التاج فی اخلاق الملوک، کتابی منسوب به جاحظ، به کوشش احمد زکى پاشا
ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستن سن، ترجمه رشید یاسمى
خداینامهها و شاهنامهها، پرویز اذکایی
شاهنامه نامه شاهان نیست، میر جلال الدین کزازی
تمدن ایران ساسانی، ولادیمرگریگوویج لوکوتین، ترجمه عنایت الله رضا
بندهش، گردآورى فرنبغ دادگى، ترجمه مهرداد بهار
مأخذ اصلى شاهنامه ابومنصورى، جلال خالقى مطلق
سرگذشت سیرالملوک ابن مقفّع، ابوالفضل خطیبى
درباره ترجمههاى عربى خداینامه، ویکتور رومانوویچ روزن، ترجمه محسن شجاعى
خداینامه دکتر محمد جواد مشکور
تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، تئودور نولدکه، ترجمه عباس زریاب
محمود امیدسالار، خداینامه
محمود امیدسالار، ملاحظاتی پیرامون سیر الملوک ابنالمقفع