خاطرات خانه زندگان (۴۵)
چرا ما به چیزهایی که توجه میکنیم، توجه میکنیم؟
http://www.hamneshinbahar.net/mp3files/Khaterate_khane_zendegan_45.mp3
- خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.
- در خاطرات خانه زندگان، شخصیتها، موقعیتها، رفتارها و حادثهها، سرگذشتهها و تجربهها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.
- «خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، میتوان دریافت.
تفکر در گذشته، گذشته نیست
در یادداشتهای بهرام آرام، بخشهایی که با شبرنگ زرد مشخص شده، در گزارش ساواک به روزنامههای حکومتی، حذف شده بود. همنشین بهار
این خلاصه یادداشت های من است راجع به مسائلی که گاه در رابطه با مسئولیت که ذهنم را مشغول میداشته است (از حدود بیش از یک سال پیش تاکنون) البته خود نوشته ها که تدریجی صورت گرفته بود خیلی مفصل تر بود و خیلی از مسائل را در بر میگرفت که به دلیل غیر ضروری بودنش آنها را تدریجاً حذف کرده ام. در هر صورت اگرچه محورها و قضایایش علی العموم روشن است ولی خواندن این نوشته ها به خصوص از جهت دریافت عمیقتر از یک سرگردانی عمومی در حل مشکل اساسی و رابطه اش با ضعف های موجود خودم میتواند مفید باشد. البته این مطالب که عمدتاً پراکنده و گاه تکراری است میتواند مجموعاً در یک تحلیل، مفصل تر تبدیل گردد که در آینده اگر ضرورتش پیش آمد، خواهم کرد. الان فکر میکنم جمعبندی اشکالات، ضربات و ... که طبعاً نقش من و خصلت هایم کاملاً نقش داشته باشد اساسی تر و اصولی تر است.
۱۶/ ۷/ ۵۳
احساس میکنم که دارد قدری دیدم نسبت به خودم ذهنی میشود و شاید هم واقعا عینی ولی به هرحال نیاز دارم که یک سری مسائل را برای خودم مشخص کنم.I در درک نقش از فرد و سیستم و تأثیر متقابل این دو دچار ابهاماتی شده ام:
واقعیت اینست که از طرفی از نظر تئوریک همیشه نقش تعیین کننده با توده ها بوده است حال آن که در پراتیک روزانه به نقش افراد و اهمیتی که در تصحیح کار تشکیلاتی دارند بر میخورم! آنچه در این زمینه روشن است اینهاست:
۱ -آنچه که یک عنصر استراتژ ارائه میدهد اگر بخواهد نو، درست و راهگشا باشد بی شک بایستی از پراتیک انقلابی (نه فردی) بلکه مجموعه سازمان یا حزب و حتی جنبش انقلابی بیرون آمده باشد فقط از جمعبندی درست واقعیات عینی است که رهنمودهای نوین بیرون میآید.
۲- برای اینکه بخواهیم تئوری درستی داشته باشیم لازم است مبانی اصولی ماتریالیسم دیالکتیک را فهمیده و تا میزان زیادی آن را درک کرده باشیم. همین طور شیوه های بررسی و تحقیق عینی در مورد مسائل را بدانیم و تجزیه و تحلیل کنیم.
۳- برای اینکه واقعیات عینی به کمک شیوه های درست و شناخت و پدیده ها بتوانند در ذهن یک تئوری درست را خلق نمایند و مهمتر برای اینکه این تئوری درست بتواند در عمل مجدد پیاده شده و در عین پیشبرد کار خود از غنای بیشتری برخوردار گردد لازم است که ما هرچه بیشتر نقطه نظرهای ایدئولوژیک و در رابطه با آن صفت زشت طبقاتی خویش را تصحیح نموده و از صفای پرولتری برخوردار شویم. دقیقاً میزان اراده به میزان پاک شدن از این صفت بستگی دارد و خود در تأثیر متقابل با آن است. اما همین تئوری را وقتی بخواهیم مثلاً در عمق مورد بررسی قرار دهم دچار اشکالاتی میشوم. مثلاً ارزیابی نقش یک عضو در انحراف یا تصحیح نقطه نظرهای سازمانی (این حتی در مورد جنبش های جهانی نیز موجود است، مثلاً نقش مارکس، لنین، مائو و...).
البته من قبل از اینکه به شکل مبتذلی معتقد به نبوغ ذاتی باشم معتقدم که مجموعه زندگی گذشته افراد (به هر دلیلی که برای من، خود این هم واقعاً از مجهولات است) در آنها صفت هایی ایجاد کرده است که طبعاً این صفت ها در شرایط فعلی نقش تعیین کننده مییابند.
همچنین وجود جریانات روبه رشد و مسائل بغرنجی که مبارزه امروز پیش پای میگذارد به سادگی امکان این را به ما نمیدهد که به طور همه جانبه ای عمق صفت های خویش را تصحیح کنیم و سازماندهی حزبی نیز به طور عمده همین را مورد بررسی قرار میدهد که همه کس هر کاری را نمیتواند بکند، پس هرکس را به وضع خویش قرار بده.
۴- احساس میکنم که دارای محدودیت های ایدئولوژیک بوده و دچار نوعی ساده گزینی شده ام به طوری که هیچوقت نتوانسته ام علیرغم درک جریانات به عمق آنها دست یابم. در حالی که ظاهراً از نظر ایدئولوژیک دلیلی برای این امر نمیبینم.
۵- همین طور مسئله فوق الذکر را ناشی از نوعی بی خیالی و فارغ البالی میدانم. همیشه من در مقابل یک جریان ضعیف نادرست چه در خودم و چه در تشکیلات سازشکاری کرده ام و از این رو حتی هیچوقت نتوانسته ام اولا عمق آن را دریابم و ثانیا به اعتبار درک عمق آن توقع و نحوه برخوردم را به آن ارتقا دهم) تا این که این جریان آن قدر عمیق شده است که یا خودم را داشته میبرده و یا اینکه عده ای از اطرافیان را با خود برده است آنوقت سراسیمه و هراسان دست به کار شده و شروع به ترمیم کرده ام. این امر در تحلیل انفجار کاملاً مشخص بود. در جریان بررسی ضعف های آموزشی و مشکلاتی که با آن مواجه شده ایم نیز نمودهایی دارد، علاوه بر این نتیجه یک گونه دیگر برخورد نیز پیدا میشود. برخوردهای متناوب فعال و منفعل که به طور عمده گاهی از شرایط محیط خارج است، مثلاً ممکن است پس از برخورد با شیوه های آموزشی فعال در میان رفقای دیگر به این فکر بیافتم و یک هفته با کار آموزشی برخوردی فعال داشته باشم سپس دوباره قضیه سست میشود و این تناوب همین طور ممکن است ادامه یابد. این در عمق خود وجود یک سازشکاری عمیق به گرایشات راحت طلبانه و فرصت طلبانه خرده بورژوازی را در درون من به نمایش میگذارد. برخورد دنباله روانه ی من به طور عمده ناشی از این روحیه است.
حال اگر جریان رشد یابنده باشد اولا به دلیل انگیزه های خلقی و احساس مسئولیت و ثانیاً به دلیل رگه های اندیویدوالیستی تا حد امکان یا بهتر است بگویم تا حدی که عقب نیافتم نه اینکه پیشتاز باشم با آن همگامی میکنم، حال نمیدانم کجا این جریان ممکن است به صورت یک جریان اپورتونیستی جلوه گر شود؟ اگرچه فکر میکنم که تنظیم موضع صحیح من از نظر تشکیلات و تصحیح نقطه نظرها و ضعف های درونی ام از طرف خودم (تواما این مشکل را تا حدی حل مینماید. در درک پروسه متقابل تئوری و عمل و رابطه این دو عملاً احساس عجز میکنم) شاید هم این به دلیل ضعف من در کار تئوریک و عدم پیگیری در جمعبندی و تدوین تئوری باشد)، و به خصوص این که نقطه شروع حل این ضعف کجاست؟ ... و هم شرایط دیگری را طلب میکند.
در حالی که احساس میکنم آن شرایط دیگر نه ناشی از این است که موضع من جای دیگری است، بلکه از گرایشات من است که نمیخواهم در موضع مسئول دست به حل مسائلم بزنم. به عبارت دیگر، شرایط دیگر، برای دو منظور است:
۱- سازشکاری با ضعف ها و برخورد پاسیو با آنها.
۲- ترس از ضربه زدن به تشکیلات که بی شک مجموعه ای است از ضعف اول و قدری احساس مسئولیت در قبال جنبش.
برخوردم با مسائل زیربنایی نیست. مثلاً گاهی فرق این شیوه را با آن شیوه درست نمیفهمم نمیتوانم پروسه تغییرات رشد و تبدیل مراحل کمی و کیفی را درست درک کرده و مهمتر اینکه تعیین کنم، در اتخاذ شیوهها همه جانبه نگری لازم را به خرج نمیدهم اگرچه گاهی این امکان را داشته ام وهمین طور در مقابل یک استدلال ممکن است اگر جنبه های درستی بیشتر از نظر خودم باشد بی چون و چرا تسلیم شوم. ریشه این مسئله هنوز دقیقا برایم روشن نیست، آیا ناشی از عدم کار فکری است و ضعف قدرت جمعبندی است. روحیه سازشکاری و نداشتن انگیزه های عمیق است یا مجموعه اینها اگر درست باشد که مجموعه ای است از همه اینها، چگونه و از کجا باید شروع کرد؟
علاوه بر این ابهامات، مسئله ابهامات استراتژیک (تا حدی درازمدت) نیز در ذهن مطرح میشود که برای ما نه از آن مقوله ای که فلان روشنفکر بی مسئولیت طرح میکند بلکه از آن جهت مهم است که بتوانیم هرچه زودتر سمت گیریهای جدیدی را مورد توجه قرار دهیم این ابهامات از دو نقطه ناشی شده و بهم پیوند میخورد.
1- کمبود ...
۳/ ۸/ ۵۳
اکنون در رابطه جدید بین برخوردهای عاطفی، گرایش به خرده کاری و فرار از کار تئوریک و گرایشات اندیویووالیستی برایم روشن شده است. ... کشف این روابط تنها میتواند روزنه امیدی باشد برای اینکه در یک برخورد فعال با آنها به تدریج آنها را از بین ببرم. این برخورد فعال در چه جریانی امکانپذیر است؟
برای اینکه روابط این پدیده ظاهراً مجزا از یکدیگر تا حدی روشن شود خوب است برای هر کدام مفاهیمی قائل شوم.
۱- برخورد عاطفی: مجموعه آن حرکات و احساس هایی است که همگی برای تحقق یک هدف خاص صورت میگیرد. این هدف خاص چیست؟ سازش کردن و به سازش رساندن دیگران در مورد تمام یا بخشی از خواست غیرانقلابی و گرایشات خرده بورژوائی که از زندگی گذشته به میراث برده ایم و هنوز به دلیل عمیق بودنشان از یک طرف و منفی بودنشان از طرف دیگر و مطبوع طبع خرده بورژوایی بودن از جهت سوم با آنها است به مبارزه ای همه جانبه زده ایم (به عنوان عامل فرعی).
۲- گرایش به خرده کاری و فرار از کار عمیق فکری: درواقع برخورد عاطفی که عمیقاً به دلیل ریشه دار بودنش و عدم مبارزه پیگیر با آن در تمام تار و پود او اثر گذارده و به شدت او را تحت تأثیر خویش قرار میدهد. هم اندیشه او را دچار انحراف نموده و او را از صورت یک مبارز حرفه ای که با احساس مسئولیت تام و تمام روزان و شبان را در فکر کار خویش به سر میبرد خارج میسازد و همین که به خصوص گرایش به این تمایلات، محدوده اندیشه را بسیار تنگتر نموده و فرد را به صورت عنصری قانع، کوته بین، سطحی و آمپریک در میآورد. اکنون به خوبی مشخص میشود که چگونه گرایشات اندیویدالیستی خرده بورژوایی به فرد اندیشمند جهت نادرست میدهد و افکارش را در قید و بند خودش اسیر میکند. یک سؤال: چرا در بعضی از رفقا قدرت تصحیح اشتباهات نظری و عملی زیاد و در بعضی کم است؟
۴/ ۸/ ۵۳
امروز صبح کوششی کردم برای پاسخ دادن به بعضی از سؤالات تحلیلی بر این کار با توجه به ناتوانی نسبی ام در پرداختن به این امر مجموعه ای از تأسف و انفعال و حتی تمسخر را نسبت به خودم برایم به وجود میآورد. این سؤال ابتدایی در ذهنم شکل میگرفت. در تئوریزه شدن مطالب در ذهن علتش چیست؟ برای مثال من لزوم آموزش را در مرحله قبلی و فعلی سازمان احساس میکنم و نمیگویم درک برای درک امر بالاتری است، ولی... پس از این فورا به این نتیجهگیریها میرسیدیم که حرف روشن است افتادن به خرده کاری، عدم توانایی در هدایت کشتی توفان زده سازمان، استمرار و پیگیری نداشتن و ضرورت های مرحلهای را به خوبی مورد اجرا در نیاوردن. کاهش قدرت فرماندهی و... از عوارض ثانوی این مسئله است... پیش خود میگویم نقش مکمل من در چیست؟ آیا من میتوانم یک تاکتیسین خوب باشم (با تردید) فکر میکنم آری. ولی آیا چگونه میخواهم در این شرایط با قبول این ضعف به موقع اپورتونیستی کشیده شوم؟
آیا در زمینه درک تئوری های پیشرو چه مقدار کوشیده ام آیا تفکر درست، قدرت اندیشه قدرت جمعبندی و خلاقیت اموری ذاتی اند؟ جواب این است که خیر. اموری اکتسابیاند؟ جواب این است که آری. در چه پروسه ای این قدرت کشف میشود؟ در پروسه زندگی انقلابی فرد. ابزار لازم چیست؟ در اینجا به تردید میافتم. قدرت ایدئولوژیک اندیشه های عمیق از زندگی گذشته دارد، کار فکری مستمر، همت والا و من به خصوص در داشتن قدرت ایدئولوژیک در خودم مردد هستم (زندگی گذشته من این اجازه را به من نداده است. به خصوص برخوردهای عاطفی که قبلاً نیز صحبتش رفت همیشه قدرت پرواز دور اندیشه مرا کاسته است. دل به نتایج نزدیک بستن، عجله خرده بورژوایی و شیفته پیروزی های تاکتیکی شدن و به مسائل استراتژیک کم بها دادن از همین مقوله است) به دلیل پرداختن مدت های مدیدی به مسائل غیراصولی (چه قبل از ورود به سازمان و چه بعد از آن) اصلاً گرایشات فکری ام بیشتر به سمت مساثل اصولی نیست. این احساس کاملاً در من موجود است که فکرم «کانالیزه » شده و میرود که در جریان تغییراتش حتی «بلوکه » شود آن دیگر بسی خطرناک است. این افکار زمانی با مسائلی از این نوع اختلاط پیدا میکند. پیش خود میگویم آیا بهتر نیست در بعضی زمینه ها من فقط کوششم این باشد که تئوری های سازمان را حتی الامکان خوب درک میکنم در موضعی که فکر میکنم میتوانم رشد کنم و به سازمان نیز از ارتقا دهم بکار برم. بعد پیش خود میگویم این یعنی سازش با ضعف ها. بی شک روزی در همان مواضعی که نیز اکنون فکر میکنی نقطه قوت تو است همین طور جا خواهی زد.
خلاصه این احساس به من دست داده است که در یک دور باطل افتاده ام. دور باطل بیرون و درون. از هر کجا شروع میکنم به خودم میرسم و در اینجا میلنگم. شاید صادقانه دل به کار تئوریک نمیدهم (زیرا که احساس میکنم در اینجا پیشتاز نیستم). اکنون آنچه که پس از همه این بحث های مغشوش برایم روشن است اینجاست.
۱- کار تئوریسین در درجه اول و کادرهای تئوریک که قادر به درک عمق تئوری های سازمان و پیاده کردن مثبت، صادقانه و حتی الامکان بدون اشتباه آن در عمل باشند در درجه دوم از ضروریات و حتمیات جنبش مسلحانه و سازمان است.
۲- من تمام نیروهای درونی ام را در این زمینه به طور پیگیر و مستمر بکار نگرفته ام. همین طور اکنون نیز به دلیل بعضی گرایشات امپریستی، اپورتونیستی، انفعال طلبانه و مجموعاً خرده بورژوایی ام گویا تمایل به پرداختن به این کار به طور عمیق و پیگیر ندارم.
۳- راه حل مسئله فکر همه جانبه، عمیق و با احساس مسئولیت و پرداختن به کار تئوریک در رابطه با مسائل و وظایف کنونی جنبش مسلحانه، به همراه پرداختن به یک سری مطالعات سنگین تئوریک است بایستی همچون شاگرد تازه کاری صادقانه دو زانو زد و به سرعت آموخت.
۱۲/ ۸/ ۵۳
در طول این چند روز مقدار بیشتری از کتاب «چه باید کرد» لنین را خوانده ام. مسائل زیادی ذهنم را به خود مشغول داشته است. هنوز این مسائل کاملاً در ذهنم مغشوش اند. این اغتشاش فکری قبل از هر چیز به خوبی مبین این امر است که من در شرایط فعلی تنها یک پراتیسین خودکارم که چون از مدار خودم تجاوز کرده ام بدون اینکه تغییری اصولی در خودم به وجود آورم این امکان را یافته ام که ضربات نسبتاً هنگفتی به سازمان وارد آورم. ولی این ترس واقعاً بر من مستولی است که پراتیسین چه وحشتناک و قبول این چه مقدار ننگ آور میتواند با ندانم کاری و محدودیتی تئوریک در توجیه و تبیین سطحی اعمالش ... و چه راحت نیروهای ارزنده جنبش را به باد فنا میدهد....[ناخوانا] ولی با مسائل متعددی مواجه ام:
1- هنوز به عمق حرفها و نظرات و تفکری که در شرایط آن روز، روسیه قادر میشود از دل شرایط بحرانی، مغشوش و پرتلاطم چنین تفکر خلاقی را ارائه دهد، پی نبرده ام.
2- هنوز به عمق تمام جریاناتی که در این مدت از سر سازمان و اجباراً من گذشته است آگاه نشده و مسائل متعددی هست که هنوز برای من ناشناخته مانده است.
3- اجباراً و به دنبال مسائل فوق الذکر در ارائه راه حل مناسب تفکیک اصل از فرع و صحیح از غلط هنوز به میزان زیادی عاجزم و این امر به طور عمده مرا رنج میدهد. به خصوص که اکنون درک میکنم که این راه حلها تا چه اندازه برای بقا و رشد جنبش انقلابی ما ارزشمند و چگونه قبلاً به دلیل نپرداختن به همین مسائل نیروها به هدر رفته اند. اکنون درصدد راهیابی و باز کردن این گره کورم. مشکلات من در این زمینه اینها هستند.
۱- نداشتن قدرت کافی تئوریک و پایه های اصولی فکری که بتوانم مسائل را به خوبی تحلیل کنم.
۲- وجود بقایای ضعف های ایدئولوژیک و گرایشات خرده بورژوایی که در درک من از مسائل اثرات غیرقابل انکاری میگذارد.
۳- نداشتن تحلیل عمیق و مشخص از تجارب فردی و تاریخی برای اینکه تئوری بتواند با پیوند خوردن با عمل و پراتیک فردی و سازمانی و حتی تاریخ عمق لازمه اش را بیابد. من فعلاً کوششم را در هر سه جهت دارم ادامه میدهم. اولاً: برنامه مطالعات تئوریک را سعی میکنم به طور جدی دنبال کنم. ب: در تحلیل زندگی سازمانی ام سعی میکنم ضعف های ایدئولوژیک و اثرات آن را مورد بررسی قرار دهم. ج. به آموزش (همراه با تحلیل) مسائل گذشته سازمان پرداخته و در این صورت درکم را از تئوری عمیق کنم.
یکشنبه ...
در کلاس امروز هیچکس فکرکرده حاضر نشده بود. امروز صبح بچهها با بازی با تایمر (به خصوص حسن) وقت خود را تلف میکردند. از این پس بایستی برنامه ای منظم تر و جدیتر برای کلاس در نظر گرفت. به خصوص در کلاس های خودمان مسئله ی پیشبرد کار، انجام وظایف و رشد تئوریک رفقا به هیچ صورت جدی گرفته نشده است.
۲۳/ ۱۰/ ۵۳
مدتی است که نوشته های انتقادی تعطیل شده است. حال چرا دوباره به یاد این مطلب افتاده ام؟ علتش برخی پراکنده کاری ها و شلوغ بازی ها و عملاً مقداری وقت تلف کردن های ناشی از بی برنامگی میتواند باشد. اینها اقدامات و کوششهای مشخص فکری و عملی برای مبارزه با ضعف را در محاق نگه میدارد، دینامیسم رشد یا نیرو و شوق انقلابی را برای پیشرفت کارها میکاهد. ... از دست دادن و با آنها برخورد آموزشی نکردن نمودار گردیده بود ولی طبیعی است که چنین حرکتی نمیتواند عمیق و مستمر باشد اگرچه خودش در صورتی که از طرف من با یک برخورد آگاهانه توام باشد و منجر به تصحیح آن گردد میتواند یک گام به پیش به حساب آید.
شاید این امر در رابطه با من و روحیاتم معنای بیشتری بدهد، زیرا که به هر حال من در درون خودم یک نوع نمیدانم اسمش را درست چه بگذارم نوعی لیبرالیسم، پاسیفیسم و یا ترکیب این دو بگویم نوعی سازشکاری ملاحظه میکنم مدتی انعکاس این روحیه در برخوردها به صورت انتقاد کردنهای خرد و ریز دائما به همه چیز و همه کس انتقادکردن و تحمل انقلابی را در برخورد با عیبها از دستدادن و یا آنها برخورد آموزشی کردن نمودار گردیده بود، ولی طبیعی است که چنین حرکتی نمیتواند عمیق و مستمر باشد، ولی متأسفانه در این مدت یک ماه که من تدریجاً متوجه این ضعف خود شدم کوشش مهمی در این راه صورت ندادم و دوباره کوشش های من پشت پرده های ظریف و عمقی لیبرالیسم (به خصوص فکری و تئوریک) و انفعال طلبی موضع گرفت. کار بی برنامه، افزایش پراکنده کاری و خرده کاری، تعطیل شدن کارهای فکری و انتقادی بی برنامگیام، کم توجهی کردن، تسلیم افکار غیراصولیشدن و با آنها کمتر مبارزه کردن. اینهاست آنچه که در این مدت (حدود 20 روز) مشهود است. مجموعه اینها خود مسائل بدتری را به وجود میآورد و آن کاهش شوق انقلابی برای رشد، رشد گرایشات غیرانقلابی در وجود و زایل شدن شادابی انقلابی (و اصیل) است. اینها آن چیزهایی است که موجب شد دوباره به سراغ این نوشته ها بیایم چون واقعاً قضایا دارد خسته ام میکند.
۱۴/ ۱۱/ ۵۳
... تنها زمانی فرد میتواند دو مسئله اساسی را با هم همراه داشته باشد که به مرزی از درجات انقلابی رسیده باشد. این دو مسئله اساسی که در چنین وقتی [ناخوانا] به دلیل عدم خلوص با یکدیگر در تضاد نیز میافتد عبارتند از:
۱- صداقت انقلابی
۲- شوق و شور کمونیستی برای رشد و ارتقای درجات و پذیرش مسئولیت. هستند رفقایی که ضعف های خود را صادقانه در میان بگذارند بدون اینکه از عظمت ضعف ها مطلع باشند و یا اینکه به خوبی بتوانند دریابند که چگونه ممکن است وجود آنها (ضعف ها) به انقلاب ضربه بزند. صادقانه میگویند و بعدش کوشش آنچنانی برای اصلاح خویش بکار نمیگیرند. این رفقا معمولاً از یک اندیویدالیسم منفعلانه (و طبعاً) فرصت طلبانه مسئله را مورد بررسی قرار میدهند اینها صداقت خویش را پوشش و بازدارنده شوق و شور کمونیستی خویش میکنند و عملاً به رشد خود و در نتیجه شکوفایی استعدادهایشان خیانت میورزند. متقابلاً رفقایی هستند که شور و شوق برای رشد را با اندیویدوالیسم خویش به هم میآمیزند و با اضافه کردن نوعی ایده آلیسم (که جبری هم هست) جلوی رشد همه جانبه صداقت خویش را سد میکنند. آنها به قیمت اینکه از مواضع خویش (ولو به حق) افت نکنند و در شرایطی قرار نگیرند که مجبور به انتقاد از خود شوند به لطایف الحیل (و بنا به صداقت های اخلاقیشان (از نشان دادن یک صداقت همه جانبه طفره میروند. جالب اینکه این دو نوع صفت به خوبی با یکدیگر قابل تبدیلاند. گاه رفیق صادق اندیویدوال منفعل به عدم صداقت کشیده میشود و گاه رفیق پرشور اندیویدوال آیده آلیست به پاسیفیسم. مثال هایی از این جریان برایم موجود است. از یک طرف اتفاق میافتد که اشتباهی مرتکب میشوم و دلم نمیخواهد این اشتباه را طرح کنم. از طرف دیگر زمانی خود را به طرح اشتباهاتم قانع میکنم و بعد میبینم که خوب چه نتیجه ای از این مطرح کردن حاصل میشود.) علی الخصوص که گاه محتوا و ماهیت اشتباه نیز روشن است). اما اکنون که این مطالب را مینویسم میتواند حلال این سرگردانی باشد. فکر میکنم هرکس که میخواهد صلاحیت رهبری را در خود ایجاد نماید بایستی قبل از هر چیز با خودش صداقت داشته باشد آن چیزی که اکثراً ما کم داریم. واقعاً بایستی قبل از همه از خودش از اشتباهاتش خشمگین شود و به هیچگونه با آنها سازش ننماید. رفیق با این صداقت اگر شور و عشق به کار را نیز در خود خلوص بخشد و به عوض فکرکردن به این امور که دیگران مرا چگونه تلقی میکنند در فکر موضع طبیعی و حقیقی خویش باشد بیتردید اشتباهاتش به میزان زیادی کاهش خواهد یافت. مشخصه چنین رفیقی اینها خواهد بود:
۱- اشتباهات او اندک است و همیشه اشتباهاتش (این بسیار قابل توجه است) رابطه طبیعی با موضعش در تشکیلات و یا جنبش انقلابی دارد.
۲- یا به عبارتی اشتباهات او عمدتاً از مقولات متدولوژیک و کم تجربگی ناشی میشود تا ایدئولوژیک.
۳- این رفیق عضوی جسور و قاطع خواهد بود و در طرح انتقاد از خود هیچ نیازی به عدم صداقت ندارد. او میتواند صادقانه اشتباهاتش را طرح کند به خصوص اشتباهاتی که از این گونه رفتار سر میزند معمولاً برای دیگران جنبه های آموزنده دارد.
۴- اینگونه رفقا علی القاعده عناصری هستند که خیلی سریع خود را با شرایط و تجارب موجود مطابق نموده و لذا اولاً به اعتبار صداقت درونی امکانات خود در دیگران را سریعاً درک و جمعبندی میکنند و ثانیاً به خوبی موضع انقلابی در برابر آن اتخاذ نموده و به میزان وسیعی از ارتکاب آن در آینده برکنار میمانند. 5- این رفقا چون هدفشان حل واقعی و انقلابی مسائل است و چون نمیخواهند در درون و بیرون خودشان مسائل را به دوگونه حل نمایند و یا هیچگاه نمیخواهند تمایلات فردی خویش را بر روال پروسه رشد یک پدیده اعمال کنند لذا با حل مسائل چه مربوط به خودشان و چه مربوط به دیگران برخوردی عینی، یگانه (غیر؟ و یا کارآمد) و انقلابی دارند.
۱۰/ ۱۱/ ۵۳
قدری راجع به تربیت اعضا فکر میکردم. همین طور در مورد گسترش کارها و قانعنشدن به میزان محدودی در کارها و رشد این دو مسئله هنوز در من حل نشده است، اول آنکه هنوز قدرت مناسبی در کشف کادرها به دست نیاورده ام از آن جهت که هنوز خودم آدم همه جانبه ای نشده ام و این حتماً در آینده نیز مشکلات فراوانی را به وجود خواهد آورد.
البته این را احساس میکنم که نسبت به مدتی قبل بسیاری از نقطه نظرهایم عمیق شده و قوام یافته است، ولی مهم این است که هنوز این حساسیت کم است، هنوز به سرعت نقطه نظرهای جدیدتری در من قوام نمییابد مگر با شوک و ضربههای متعدد. مجموعاً سرعت این تغییر مطلوب نیست. مهمتر این است که من در برخورد با مسائل (با توجه به حساسیت کم، قناعت پیشگی که ناشی از نوعی سازشکاری و انفعال طلبی پنهانی است) از نوآوری محدودی برخوردارم وبه سادگی (و یا حتی به سختی) نمیتوانم به شیوه های جدید در ... دست یابم. در این زمینه بیشتر بایستی کار کرد، کار فکری و جمعبندی پراتیک گذشته، بیشتر از این حرف زدن و نوشتن مسئله ای را حل را نمیکند. هنوز بعضی از عوارض مثل گاه اطلاعات دادن، یا تحت تأثیر دیگران و بدون تحلیل کاری را کردن در من موجود است. مثلاً در انجام فلان کار (واقعاً تردید دارم که کدام شیوه میتوانست مسئله را حل کند) این تردید خود قابل توجه است که بعد از این مدت کار هنوز نتوانسته ام واقعاً ملاک و محکی به دست آورم که بر مبنای آن اشتباهات خودم را دسته بندی کنم و به ریشه های اساسی آن دست یابم.
۱۵/ ۱۱/ ۵۳
مطالبی در مورد جمعبندی مسئله انحراف شریف واقفی (مسئله مهمی ندارد).
۱۷/ ۱۱
راجع به نقش انتقاد و انتقاد از خود (مسئله مهمی ندارد)
۷ / ۱۲/ ۵۳
گاه میشود که انسان احساس میکند برای نوشتن نیاز به جرأت و جسارت بیشتری دارد. آنقدر مسائل عظیم و مشکلات فراوانند و در مقابل آنقدر ضعف وجود دارد که دیگر تطبیق آنها با یکدیگر کار دشواری به نظر میرسد، درست مانند قایقرانی که بر امواج سیل خروشان سوار است و ... این احساس در او پیدا میشود که این امواجند که حرکت او را تعیین میکنند و چه بسا که در لحظاتی بعد قایقش در اثر فشار امواج و حرکت های سرکش آن و در اثر اصابت به تخته سنگ مسیر به پاره تخته هایی بدل گردد. این احساسی است که به طور متناوب به من دست میدهد و واقعا تا حدی خواب و خوراک را از من سلب کرده است. منشأ این احساس کجاست ... دیگر حوصله ندارم این مسئله را مورد بحث قرار دهم قضیه روشن است. قبل از هرچیز نیاز به یک کار مدون فکری دارد کاری پرتلاش و خستگی ناپذیر در عین حال برنامه ریزی شده و کاملاً منظم در این مورد احساس میکنم که واقعا دچار حیرتم و بایستی از رفقا کمک بگیرم. ماندن در این وضع یعنی از دست دادن کارایی ها و بدست نیاوردن هیچ چیز. این امر به معنای یک نوع وانهادگی سیاسی است که واقعاً میتواند بسیار خطرناک باشد.
۳۰/ ۱۲/ ۵۳
حدود دو هفته از نوشتن مطالب فوق میگذرد لیکن در این مدت در زمینه تئوریک کار مشخصی نکرده ام. لابد هر کسی از خودش میپرسد که پس این دو هفته چکار میکرده ای؟ اول کارهای مربوط به مسئله ... که نسبتاً خوب پیش رفت و... چگونه میتوانم در طول تمام این شلوغی ها باز هم به کار فکری و تئوریک ادامه بدهم. به دو شکل؛ اول به کارها و وظایفم شکل تئوریک بدهم و دوم اینکه برای جبران ضعف های تئوریکی ام برنامه کلاسیک و در عین حال شخصی بگذارم ...
۲۶/ ۱/۵۴
انقلابی کسی است که در جریان کارش موضع خویش را نسبت به تمام جریانات در حدود قدرتش به وضوح و به طور انقلابی مشخص نماید. اگرچه ابراز این حرف ظاهرا شباهت به «کرامات شیخ » دارد لیکن در عمق ناشی از تجربه انحرافات بعضی از رفقاست که من خود شاهد بوده ام.
۶/ ۲/۵۴
۱- فرار کردن از فکر.
۲- گرایش به خرده کاری.
۳- فرار از تنهایی و کار مستمر فکری.
۱۸/ ۶/ ۵۴
ضربه های پی درپی که به اشکالی قسمتی از انتقادتش مستقیماً به من برمی گردد طبعاً در نحوه برخورد با مشکلات، تأثیرات مشخصی میگذارد بدین صورت که این ضربات پس از مدتی گرایشات فردی را افزایش داده و دینامیزم درونی و کوشش برای اصلاح خویش را کاهش میبخشد و طبعاً بلافاصله در کنار آن تمایلات ضد انقلابی شروع به نشو و نما مینماید.
۲۲/ ۷/ ۵۴
رفیق عزیز نامه ای در مورد انتقاداتی و عدم کنترل من به مسائل مختلف از جمله خانه ج برایم نوشته بودی. من این مسئله را علی الاصول قبول دارم (حتی اگر در مورد این مسئله خاص به دلیل اینکه نمیدانم دقیقاً نظر تو چه بوده است، هنوز روشن نیستم) ولی واقعاً این قبول داشتن جز شک معنای دیگری نمیدهد.
در شرایط فعلی من روشن بینی مستقلانه ای ندارم و این دائما مرا در یک شرایط دشارژ قرار میدهد. در حالی که علی الظاهر فعالیت میکنم ولی این فعالیت از یک محتوای اصیل متناسب با کارهایم برخوردار نیست و روزبه روز احساس میکنم که عقبتر میافتم.
۷/ ۵۴
در رابطه با جریانات اخیر بارها کوشیده ام که مسائل موجود را که خودم هم به خوبی میفهمیدم به من کاملاً ارتباط پیدا میکند دریابم، ولی هربار عاجر و درمانده از تحلیل عمیق این مسائل ناچار آن را رها میکردم که طبعا این رها کردن نمیتواند امری دائمی باشد و مجددا این پروسه تکرار میشود. در وهله ی اول این احساس در من موجود است که موجودی هستم در سازمان که در عین اینکه هنوز قوانین، دیسپلین و ... سازمانی قادر به کانالیزه کردن من نیست. خودم هم این قدرت را ندارم که در صف مقدم و به عنوان پیشتاز راهگشا باشم. در یک کلام نه رهروام نه رهبر. از طرفی در رابطه با ضربه های پی در پی با اینکه احساس فرسودگی میکنم ولی هرچه نگاه میکنم به هیچ وجه نمیتوانم و نمیخواهم خودم را از هیچ کاری که ممکن است قادر باشم انجام دهم کنار بکشم. شاید اگر روزی برسد که رفقای تازه نفس پرتحرک و کارا پا به عرصه مبارزه بگذارند خودبخود کارها را از دست من بگیرند و من نیز حال ناگزیر آنها را تحویل دهم. وقتی فکر میکنم میبینم که مثلاً در این مدت ۲ سال از اواخر تابستان ۵۲ تا کنون کیفیت نسبی مسئولیت هایم به مقدار قابل توجهی سقوط و نزول کرده است اگر عرضه ی حل مسائل (منهای بی تجربگی ها و... که اموری طبیعی هستند) شاخه و [ناخوانا] سازمان را داشتم اکنون کارهای زیادتری در رابطه با من به نحو خوبی حل شده بود. همیشه احساس کرده ام که گاو ۹ من شیرده شده ام، همیشه دویده ام و در انتها هیچ داشتنم نبوده است. (هنوز این احساس را ندارم که در این انتقادات محتوای فردی نهفته باشد).
ولی همیشه این احساس را داشته ام مادام که قدرت سازمانی به آن حدی نرسیده باشد که من را بتواند مهار کند، وجودم ضربه زننده است. یک معنای این حرف هم اینست که من تدریجاً دارم محتوای مستقل و پیشرو خود را از دست میدهم. و به دلیل همان فرسودگی نسبی دارم افتان و خیزان در موضع فعلیام جا خالی میکنم. یک چیز در این رابطه همیشه به طور نگران کننده ای ذهن را مشغول کرده است که آیا روزی نخواهد شد که دیگر تاب تحمل این ضربات را نداشته باشم به یکباره (و طبعاً ناجوانمردانه!) بخواهم بار مسئولیت را از گردن خودم ساقط کنم و به گردن دیگران یا سیستم و شرایط بیندازم؟!
البته اکنون هرچه میاندیشم گمان نمیکنم که چنین شود. تنها چیزی که در این رابطه به ذهنم میرسد این است که من از ابتدای سازمان هیچگاه این امکان برایم فراهم نشده که یک کار کلاسیک تئوریک - سیاسی بنمایم. به کار بردن لغت «امکان » نیز در حال حاضر به طور عمده قبل از اینکه نظر به شرایط خارجی باشد دربرگیرنده آن دسته از تمایلات و گرایشات نادرست و درست خودم هست که مرا به سمت نوعی دیگر از کار تشکیلاتی میکشانده است. به خصوص که به تجربه میشود به روشنی دید که پراتیک گذشته فرد (چه قبل از ورود به سازمان و کار سیاسی و چه پس از آن) همیشه تشدید کننده نوع خاصی از پراتیک و کار تشکیلاتی و تخفیف دهنده انواع دیگر است علی الخصوص که تمایلات درونی نیز هماهنگی خویش را با آن پراتیک خاص اعلام داشته و فرد تحت ضوابط شخصی نیز خود را قرار ندهد (اینکه در اینجا میگویم فرد خود را تحت ضوابط خاصی قرار ندهد و نه اینکه بگویم تحت ضوابط خاصی قرارش نداد) بدین دلیل است که از بعد از شهریور و به هر دلیل کسی نبوده است که آن ضوابط را ایجاد کند چون افرادی مثل خودم و من از همان زمان نیز میتوانستم (حال اگر نکردم به دلیل ضعف درونی ام بود)، این مهم را درک کنم گرچه که همیشه بعد از یک ضربه و به هوش آمدن به این درک رسیده ام که قدر موضع خودم و نیروهای تحت مسئولیت و رهبری من بوده اند به خوبی و عمیقا درک نکرده ام. )من واقعا از این عدم درک عمیق و ضرباتی که از این ناحیه در این مدت دریافت داشته ام آن قدر درد برون دارم که واقعا دنبال آنها اکنون نمیتوانم هرگونه تمایل ناسالم به رهبری را در وجودم مهم و اصلی بیابم. (شاید هم دلیل همین گرایشات ناسالم خرده کارانه در وجودم بوده است که هیچگاه این حق را به خودم نداده ام که خودم را در مقام رهبری احساس بکنم که بعد لازم باشد برای از دست دادنش سنگی به سینه بزنم! حتی بدتر از این از چندی پیش علی الخصوص پس از ضربات اخیر احساس شرمندگی زیادی میکردم. این احساس به بعضی گرایشات انزواطلبانه (که طبعا سکتاریستی هم در عمق هستند) در من دامن میزد، مثلاً در حالی که میدانستم نه با اکرم و نه با عزت خانه گرفتن نمیتواند کار اصولی باشد ولی از طرفی پیش خودم گفتم این دیگر خجالت آور است که من امکان مناسبتری را در رابطه با سازمان طلب کنم، تاکنون که امکانات این چنانی سازمان را از دست داده ام (چه در مورد سیمین و چه در مورد منیژه ...) و یا وقتی که قرار شد سهراب و ستار با من همخانه شوند با اینکه (به خصوص در مورد سهراب) به نظرم نمیرسد که کار درستی باشد ولی به دلیل بی لیاقتیهایی که در انجام وظایفم در مورد Y-G2 (و مسئولیتهای مربوطهام حتی در تشکیل هسته نظامی) در خودم میدیدم خودم را ذیصلاح تر از این نمییافتم (حتی این کلام بین بچه های خودمان که چندبار تاکنون: علی مانده و حوضش )که منبع انتشارش هم خودم بوده ام) نیز حاوی همین مسئله تلخ و دردناک و به شکلی خجالت آور (به قول لنین) میتواند باشد.
در حال حاضر دچار سرگردانی خاصی در تحلیل قدرت و کارایی های خودم شده ام. احساس معلومات بریده بریده کردن و خسته از به دنبال گنجشک دویدن واقعاً در وجودم موج میزند. یادم هست که در یک نامه انتقادی که پارسال )شاید همین موقع بود، یک شب قبل از عملیات کیسینجر) نوشته خواهان یک برنامه منظمتر و یک سیستم حسابرسی شدم (که البته واقعاً هنوز نمیدانم چرا عمل نشد و آیا اصولا میتوانست بشود یا نه) ولی این احساس را دارم که در این مورد در آینده نبایستی سکوت کرد و خلاصه ضعفهای این چنانی را با یک سیستم کنترل جمعی تر جبران نمود زیرا این گونه ضربات تحملش هم برای سازمان دشوار است و هم برای من (زیرا که این درست که واقعاً هر ضربهای به هر گوشه سازمان وارد شود همگی ما به خصوص در این مواضع از احساس مسئولیت (که قاعدتاً باید باشد) بایستی با تمام وجود در جهت جبرانش کوشا باشیم ولی این ضربات مستقیم عملاً تأثیراتی عمیقتر دارند [ ناخوانا ] همه اش به خاطر گرایشات دپارتمانیستی.
۱- عدم قدرت کشف کادرها.
۲- عدم قدرت سازماندهی مناسب.
۳- گرایش به خرده کاری.
۴- در جریان خود به خودی افتادن و قضایا و عمیقاً کمونیستی تحلیل ننمودن (عجله خرده بورژوایی- رشد بادکنکی-
کش دادن [ ناخوانا] قضایا.
۵- گرایش های سازشکارانه داشتن (نمودهای اخیرش چه بوده است)...
[پایان یاداشتهای بهرام آرام]
بهرام آرام سازمانده اصلی عملیات سازمان
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook