خاطرات خانه زندگان (۴۷)
با کشتن «طِیّب»، دوره امثال او به سر رسید
این ویدئو بعد از دقیقه ۳۰ قابل استفاده نیست.
از فایل صوتی بشنوید.
...
- خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.
- در خاطرات خانه زندگان، شخصیتها، موقعیتها، رفتارها و حادثهها، سرگذشتهها و تجربهها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.
- «خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، میتوان دریافت.
در قسمت پیش ضمن اشاره به دیدگاههای موافق و مخالف آیتالله خمینی در زندان شاه، به وقایعنگاری، پیشزمینهها و پیامدهای واقعه پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ پرداخته، یادآور شدم (منهای مقلدین و مریدان آیتالله خمینی) نظر عمومی در زندان شاه این بود که روحانیون (جدا از امثال آیتالله طالقانی) از موضع ارتجاعی با رژیم و اصلاحات شاه درافتادند.
در جامعهای که آخوندها با مشکل چندانی روبرو نبودند اما راه هر تشکل و شورا و سندیکای مردمی بسته بود، کانونهای ضد قدرت (حتی اگر روحانیون واپسگرا بودند) به عرش اعلا میرفتند و اینگونه بود که شریعت شیخانه، استبداد شاهانه را پس زد و جایش نشست.
در بحث ۱۵ خرداد سال ۴۲ باید به دو مسأله دیگر هم اشاره بشود. یکی ماجرای طِیّب و دیگری کاپیتالاسیون.
ضرورت طرح این دو مقوله برای این است که مسائل را آنگونه که هست بشناسیم نه آنطور که دوست داریم باشد.
گذشته چراغ راه آینده است آری، اما به شرطی که آن چراغ را وارونه نگیریم و به قول «رابیندرانات تاگور» فانوسمان را پشت سر نیآویزیم چون در اینصورت جز سایههای خودمان چیزی پیش پایمان نمیافتد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سید محمد باقر شفتی معروف به «حجّهالاسلام»
پیش از داستان طِیّب میخواهم به یک روحانی که مورخ ارجمند عباس اقبال آشتیانی (در مجله یادگار، سال پنجم، شماره دهم) وی را به درستی قسیالقلب و سنگدل خواندهاست، اشاره کنم.
نام وی سید محمد باقر شفتی است. حجّهالاسلام «با جلال و شکوه»ی که ثروت و مکنتش حد و حساب نداشت و زمان محمد شاه قاجار میزیست. مسجد سیّد اصفهان (در محله بید آباد) به همت وی بنا شدهاست.
بعد از محاصره هرات توسط نیروهای ایران و اولتیماتوم انگلیس، از او نامهای در دست است که به «سر جان مکنیل» وزیر مختار انگلیس نوشته و از محمد شاه قاجار جانبداری کرده و لشکرکشی به هرات را توجیه کرده است.
...
سید محمد باقر شفتی متولد یکی از روستاهای طارم زنجان به نام «چزره» بود و از جمله آثارش «الزهره البارقه» و «رساله فی اقامه الحدود فی عصرالغیبه» (ضرورت اجرای حدود در عصر غیبت) است.
چون در کودکی بههمراه پدر، مادر و قوم و خویش خودش در شفت (از شهرستانهای استان گیلان) ساکن شده بود، شفتی لقب گرفت.
وی تأکید داشت «اقامه حدود شرعی در زمان غیبت امام زمان بر مجتهدین واجب است»، از همین رو احکام را خود صادرکرده، اجرا هم مینمود.
حدودی که به دست خودش اجرا شده، بیش از ۱۰۰ مورد است. نویسنده «قصص العلماء» (میرزا محمد مجتهد تنکابنی) شرح میدهد که روزی سید محمد باقر شفتی از یک شاگرد نانوایی میشنود که خلافی کردهاست. وقتی از شاگرد نانوا سه مرتبه مسأله فوق را میشنود میرود خانه و با شمشیر آختهاش برمیگردد و درجا «حدود الاهی» را در مورد آن شاگرد نانوا اجرا کرده به سزای اعمالش میرساند.
این موضوع در صفحه ۱۳۷ کتاب «قصص العلما» آمده است. در صفحه ۱۰۱ کتاب «روضات الجنات فی احوال العلما و السادات» اثر «میرزا محمد باقر موسوی خوانساری» اشاره شده که حضرت حجه الاسلام (سید محمد باقر شفتی) ۹۰ تا ۱۲۰ نفر را با کشتن، هدایت فرمودهاند. محمد علی مدرس تبریزی نیز در صفحه ۲۸ کتاب «ریحانهالادب» به همین موضوع اشاره کردهاست.
...
متاسفانه اینها که میگویم جوک یا شایعه نیست. واقعی است و کتب مزبور هم مورد تأیید آقایان علما است. در خلال بحث یکبار دیگر از ایشان صحبت خواهم کرد. یادآوری کنم استاد عباس اقبال آشتیانی که ایشان را در مجله یادگار سنگدل و قسیالقلب خوانده از مورخین نامی و بنیانگذار مقالهنویسی به معنی فنی آن در ایران است.
او بعد از محمد قزوینی در شمار معدود پژوهشگرانی است که شیوهٔ جدید تحقیق علمی را در تاریخنویسی و تصحیح متون رواج دادند. عباس اقبال آشتیانی در انجمن نشر آثار ایران متون کهن فارسی را منتشر میکرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طِیّب درباغی بگیر و بزن بهادر تهران
تا به همآوازی طِیّب با واقعه ۱۵ خرداد برسیم. خوب است کمی از زندگی او که دوستان و همدورهایهایش اینجا و آنجا گفتهاند، تعریف کنم.
در گذشته، محلّههای تهران دست قدارهبندها و یکهبزنها بود و در هر ناحیهای یکی دو نفر از آنان معروف بودند. بعضی از آنان هم در کّل تهران، اسم و رسم داشتند. مانند «اصغر بنایی» (اصغر شاطر)، «شعبان جعفری» (شعبان بی مخ) و «طِیّب حاج رضایی» (طِیّب خان)
...
طِیّب در محله صابون پز خانه تهران به دنیا آمده بود و از همان ابتدا به ورزش باستانی علاقه داشت. وقتی سربازی (که به آن نظام وظیفه اجباری میگفتند) رفت و برگشت نامش بر سر زبانها افتاد. لات یا بهتر بگویم جاهل میدان منطقه انبار گندم، خیابان ری، صفاری و حوالی آن محسوب میشد و وقتی نوچههایش در کنار او قرار میگرفتند برای هر عابر ناآشنایی تصویری رعبآور داشت.
طِیّب گاه صبح عرق میخورد و میزد توی خیابون شهباز همه شیشهها را خورد میکرد، عصر شیشهبُر میآورد همه شیشهها را میانداخت. صبح لاتگری میکرد، یعد از ظهر مشدیگری.
او در بازار امین السلطان مغازه بارفروشی داشت. قهوه خانه میدان هم دستش بود. میدان امینالسلطان، برای مدتهای طولانی بزرگترین و مهمترین بارانداز میوه و سبزیجات و تره بار در سطح شهر تهران بود.
بازار امین السلطان چهار تا دروازه داشت و چند نفر زیر نظر ارباب زین العابدین که همه کاره میدان بود از مردم عوارض میگرفتند.
یک در طِیّب میایستاد. یک در رمضان خواهرزادهاش، یک در رضا گچ کار (که بعدها پیشکار طِیّب شد) و یک در حاج قدم.
حاج قدم ورزشکار باستانی بود. سلاخی و قصاب خانه هم داشت.
...
طِیّب در باغی و به اصطلاح حق العمل میگرفت. درباغی واژهای مربوط به همان سالهاست به این معنا که چند «گندهلات» با جمع کردن تعدادی «نوچه» در مقابل هر یک از دروازههای میدان ایستاده و هر بار میوهای که وارد و یا خارج میشد، از آن باج میگرفتند و اسمش را حق العمل و حق و حساب میگذاشتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جاهلهایی مثل طِیّب خاطرخواه چاقو بودند
طِیّب از قدیم خلافکار بود. برای مثال اگر در جایی عروسی بپا میشد و او را دعوت میکردند، به احتمال زیاد آن مجلس عروسی به هم میریخت.
تیپ شرّی بود. در دعوایی که توی شهر کرمانشاه اتفاق افتاد، ژاندارمها را زد و ژاندارمها هم او را با سر نیزه زدند. در میان عکسهایی که از طِیّب مانده، جای زخم سرنیزه که ژاندارمها توی کرمانشاه به او زدهاند، مشخص است.
...
از اواخر دوره قاجاریه و اوایل سلطنت رضاشاه، که شخصی به اسم «نجف حمال»چاقوی ضامن دار را بر سر زبانها انداخت، چاقوکشی در تهران باب شد. جاهلهایی مثل طِیّب خاطرخواه و کشته مُرده چاقو بودند. چرا؟ چون بر خلاف قمه و چوب و چماق و زنجیر توی جیب جا میشد.
به روایت همدورهها و دوستان طِیّب، از جمله «نصرالله حاتمی»، لاتی به نام مصطفی دیوونه در پاچنار قمه کشیده و رفته بود کلانتری و نوشته شیر و خورشید را پائین کشیده و داد زده بود: «باید یه عکس شیر اینجا باشه و اون هم منم...»
طِیّب با او و امثال او بارها گلاویز شد و چند بار به زندان افتاد.
...
سال ۱۳۱۶ طِیّب دوباره گیر افتاد و به دو سال حبس انفرادی و پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم شد.
او سر جریان «محمد پُر رو» هم به سه سال حبس محکوم شد. فردی به نام «ابرام خرکچی»، محمد پُررو را میزند، اما درواقع خود محمد پر رو خودزنی میکند و میمیرد. اما قتلش به گردن طِیّب افتاد و چون پای چاقوکشی در میان بود، به بندرعباس تبعید شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طِیّب به جرم چاقوکشی و...به بندر عباس تبعید شد
علاوه بر طِیّب، حکومت وقت دوازده سیزده نفر مثل او را سال ۱۳۲۲، ۱۳۲۳ به جرم لاتبازی و چاقوکشی و...به بندر عباس تبعید کرد.
حسین رمضان یخی، ناصر فرهاد، حسن کوکومه، عبدل لب شکری، قاسم درشتی، کاظم مو زرد، حسین چوچو، مصطفی زاغی، حسین فتحعلی، محمود سلطان علی، حسین کلاغ، حسن ورامینی...
(افرادی که اسم بردم زمان طِیّب شهره آفاق بودند)
این توضیحات در مورد طِیّب برای این است که قدم به قدم با شخصیت و عملکرد وی آشنا شویم. بالاخره هروقت اسم ۱۵ خرداد به میون میآد، نام طِیّب هم برده میشه.
طِیّب غروب که میشد در قهوهخانه دم باغ فردوس مینشست و همدورهایهایش (رضا قالیباف، حسین رمضان یخی، رضا گچ کار، علیشاه، قاسم احمدرضا علی و حاجی سردار و...) دورش جمع میشدند و گرم میگرفتند. این عده گاه با هم نزاع و درگیری هم داشتند، اما سر یک سفره مینشستند. توی جیب همه شون چاقوی ضامن دار آماده بود. امروز دعوا میکردند، فردا آشتیشان میدادند. برای آشتیکنان ارباب زین العابدین، حاج اسماعیل قربانی و خود طِیّب پیشقدم میشدند.
یکبار هم توی چهارراه مولوی سپهبد تیمور بختیار، حسین رمضان یخی را با طِیّب آشتی داد.
...
در شرایطی که امثال مرتضی کیوان، عبدالحسن نوشین، دکتر یدالله سحابی و مهندس مهدی بازرگان با بگیر و ببند روبرو میشدند حکومت هوای طِیّب و دوستانش و آنها هوای حکومت را داشتند هرچند گاه گداری زندان هم میافتادند.
حکومت که جای خود دارد. یکی از بزرگترین روحانیون دوره قاجار که زمان محمد شاه میزیست (سید محمد باقر شفتی که در آغاز از او گفتم) صدها لات و لوت را در اختیار داشت و به کمک آنان به اصطلاح «حدود الهی» را اجرا میکرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طِیّب دهه اول محرم دسته راه میانداخت
دوستان طِیّب روایت کردهاند که او خیلی حبس رفته بود. از همه بیشتر دعوا کرده... از همه بیشتر سفره انداخته... از همه بیشتر دست توی جیبش کرده... از همه بیشتر پول میز حساب کرده...
کافهای در بهارستان بوده به نام فیض که جاهلها آنجا مینشستند و آخر شب طِیّب میز همه را حساب میکرد. یک بار یک بنده خدایی میرود پول میزش را حساب کند. صاحب آنجا بهش میگوید: «اگر در دکان من را میخواهی ببندی، پول میزت را بده، آنوقت خودت هم زنده بیرون نمیروی...»
طِیّب سال ۱۳۲۶ یا ۱۳۲۷ به قول خودش به پابوس امام حسین رفت و کربلایی شد، پس از آن، تکیه و حسینیه بست و همیشه دهه اول محّرم دسته راه میانداخت که دو شب پیش از عاشورا راه میافتاد. اول دسته، جلوی رادیو در میدان ارک و آخر آن هنوز از میدان شاه (قیام فعلی) بیرون نیامده بود.
تکیه طِیّب روبروی خیابان صفاری انتهای خیابان انبار گندم بود.
گفتهاند که دستههای سینهزنی زیادی را اداره میکرد. عده زیادی از کارگران کوره پزخانه هم برای سینه زنی به هیئت او میآمدند و او به همه شام و نهار میداد.
رقبای او برایش درآورده بودند که عزاداران سینه میزدند و میگفتند:
سینه برن سه ضربه
آبگوشت طِیّب چربه
او ماه محرم چهل، پنجاه تا دیگ و بسا بیشتر و بیشتر میگذاشت روی آتش. سفره دار بود و به مردم کمک میکرد.
...
همیشه انگشتر طلا دستش میکرد و رویش نوشته شده بود طِیّب حاج رضائی. یک مریمی طلا هم روی سینهاش بود که یک «یا علی» بزرگ روی آن کنده کاری شده بود. عاشق این شعر پوریای ولی بود و بارها با لهجه جاهلی خودش تکرار میکرد.
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هر کی عزیزش بَمیره شونه وِه سر نمیزنه
بیشتر وقتها مشکی میپوشید. یا کت و شلوار مشکی یا پالتوی مشکی، کلاه شاپویش هم مشکی بود.
زمان طِیّب مُد بود شلوارهای پاچه گشاد میپوشیدند و کفش ورنی (که نوک آن تیز بود) و کلاه شاپو.
تیپ جاهلهای قدیم این طور بود. طِیّب در ایام محرم به مریدانش نصیحت میکرد حتماً لباس مشکی بپوشند و روزهای عزاداری با این لباس بیرون بیایند.
او در این ایام اجازه نمیداد بر و بچههای دور و برش به دنبال عیاشی و الواطی بروند. همه میدانستند که به احترام امام حسین در این ایام نباید لب به مشروب بزنند. هر کس این کار را میکرد طِیّب برای همیشه او را میراند. او و مریدانش در دهه اول محرم حتی موهای خودشان را شونه نمیکردند.
هر کی عزیزش بَمیره شونه وِه سر نمیزنه
...
در عزاداریهاخودش جلوی دسته حرکت میکرد و به سر و سینه میزد و جالبتر از همه ظهر عاشورا بود که طِیّب و نوچههایش به احترام امام حسین کلاههای شاپو را از سرشان برمیداشتند و مردم با دیدن این منظره گریان شده و برخی به سر و روی خود میزدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طِیّب در برابر هیچ گردن کلفتی سر خم نمیکرد
دوستانش که او را طِیّب خان صدا میزدند گفتهاند «لوتی باسیاست»ی بود و در برابر هیچ گردن کلفتی سر خم نمیکرد. سخاوتمند و خودمانی بود و بهمین خاطر مردم دوستش داشتند. ضعیفکُش نبود.
تعریف میکنند یکبار محمد لطفیپور که در تهران صاحب باسکول و قپاندار بود و خیلی برو و بیا داشت، زده بود توی گوش یک آدم ضعیف (یک راننده زحمتکش کامیون) و او بلند بلند گریسته بود. طِیّب که اینگونه بیصفتیها را تاب نمیآورد صاحب باسکول را سر جای خودش نشاند.
به «جواد دوچرخه» که رانندهاش بود. میگوید جواد برو و ماشین را روی باسکول نگه دار. چیزی نگذشت که ماشینهای پر از بار هندوانه و خربزه و سبزی که از ورامین و اطراف و اکناف برای تخلیه بار به طرف میدان آمده بودند، صف کشیدند. راه بند اومده بود و پشت سر هم رانندهها بوق میزدند.
مگر کسی میتوانست روی حرف طِیّب حرفی بزند؟ ماشین او روی باسکول بود و کسی جرأت نداشت به سمت ماشین برود چه رسد به این که بخواهد آن را حرکت دهد و راه را باز کند. ماشینهای بار پشت سر هم تا میدان خراسان و ...ایستادند و منتظر تا گشایشی شود. خبر به رئیس راهنمایی میرسد که کامیونها راه را روی مردم بستهاند ولی کسی جرأت نکرد بیاید و با طِیّب صحبت کند. کتش را انداخته بود روی دوشش و دستمال ابریشمی هم دور دستهایش پیچیده بود و هیچ حرکتی نمیکرد. انگار دنبال شر میگشت.
عدهای میروند دست به دامن ارباب زینالعابدین و حاجخان (حاجی خداداد) میشوند که از دوستان صمیمی طِیّب بودند. آنان را واسطه میکنند. ارباب زینالعابدین و حاجی خداداد هم روی معرفت با طِیّب تماس میگیرند، ولی طِیّب میگوید: «احترام شما واجب است اما محال است ماشین را بردارم. آن آدم نامرد یک مظلوم را زده. من چطور حق او را نادیده بگیرم. این مظلومکُشی است...»
البته این وسط طِیّب کار خودش را پیش میبرد و عاقبت در مالکیت باسکول شریک و قپاندار شد.
توجیه کرد به خاطر این با او شریک شدم که یادش بماند دیگر توی گوش مظلوم نزند. اگر مرد است توی گوش ظالم بزند. کسی که میخواهد گردن کلفتی کند باید با گردنکلفتتر از خودش طرف شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طِیّب برای زندانیان آزادشده، گلریزان میگرفت
موقعی که یک زندانی آزاد میشد یا برای کسی مشکلی پیش میآمد، طِیّب بانی خیر میشد. مثلاً یک زندانی که بعد از پنج سال و ده سال به خانه برمیگشت، دستش تنگ بود و کار و باری نداشت. طِیّب گلریزان میکرد. میرفت و دوستان و حاجی بازاریها و میدانیها را دعوت میکرد و هرکدام به فراخور وضع مالیشان کمک میکردند.
گلریزان یکی از مراسم اصیل ایرانی است که لوتیها و مشدیها بانی آن میشدند و مضمونش کمک به نیازمندان بود. گلریزان معمولاً توی زورخانهها برگزار میشد. زورخانه انبار گندم اصغر شاطر، زورخانه حاج اسماعیل قربانی، زورخانه شعبان جعفری، زورخانه پهلوان اکبر جگرکی در خیابان سیروس و زورخانههای دیگر.
طِیّب باستانی کار هم بود و میل و کباده میزد. یکی از تنها عکسهایی که از او در حالت میل گرفتن وجود دارد، متعلق به مراسم گلریزانی است که در زورخانه صام پزخونه (محله خود طِیّب) برای یک زندانی آزادشده به نام «احمد مجید» برپا شد تا زندگیاش سر و سامان بگیرد. وی پنج سال حبس کشیده و وقت آزادی دستش خالی بود. طِیّب برایش گلریزان گرفت و احمد مجید دکان بزازی باز کرد و کاسب شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«مصطفی زاغی» خیلی تعَب طِیّب را کشید
از جمله مریدان طِیّب، «مصطفی زاغی» بود که میگویند خیلی تعب طِیّب را کشید. مصطفی زاغی باستانی کار قدَری بود و از شاگردهای مصطفی طوسی پهلوان پایتخت محسوب میشد.
او طِیّب را خیلی دوست داشت.
سال ۱۳۱۹ در شاه آباد، جلوی رستوران جمشید، فردی به نام «کریم درویش»، طِیّب را از عقب با چاقو میزند و فرار میکند.
کریم درویش خیلی گردن کلفت بود و خرش میرفت. از کافهدارهای چهارراه استانبول هم باج میگرفت. بعد از آنکه به طِیّب چاقو میزند و در میرود، مصطفی زاغی دنبالش میکند و کریم درویش را جلوی خانهاش میکشد و به همین خاطر دوازده سال حبس میگیرد. گویا قرار بوده اعدام شود اما با پادرمیانی مصطفی طوسی پهلوان پایتخت که بازوبند طلا داشت به او تخفیف میدهند.
...
از این دعوا و مرافعه ها زمان طِیّب زیاد بود. حسین اسماعیلیپور معروف به حسین رمضان یخی یکبار شکم طیّب را سفره کرده و طیّب هم به دماغ او چاقو زده بود. او (با برادرش تقی) حدود سال ۱۳۳۲ نیز دم باغ فردوس، ریختند سر طِیّب و او را زخمی کردند.
حسین رمضان یخی با چاقو زد و چاقو توی کمر طِیّب شکست. هفت کچلون هم آنجا بودند.
هفت کچلون به برادران حاج عباسی اشاره دارد که از جاهلها و به اصطلاح از گنده لاتهای جنوب شهر تهران (محلهٔ باغ فردوس، خیابان مولوی) به شمار میآمدند.
آنها هشت برادر به اسامی: عباس، محمّد، غلامعلی، صفر، شعبان، احمد، محمود و امیر حاج عباسی بودند، که گرچه هشت نفر بودند و هیچ کدامشان هم کچل نبود، امّا خود را به همین نام میخواندند و ابایی از اطلاق عنوان هفت کچلون به خود نداشتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عکس طِیّب و اعلیحضرت در مجله عاشورا
دهم اسفند ۱۳۳۱ در دوران زمامداری دکتر مصدق، طِیّب به دستور فرماندار نظامی تهران به همراه شعبان جعفری (شعبان بیمخ) بازداشت شد. هردو در نامهای به فرماندار نظامی تهران نوشتند:
«اینجانبان را به جرم شاهدوستی و ابراز احساسات نسبت به شاهنشاه مجبوب توقیف و بازداشت نمودهاند.»
...
در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رژیم شاه با سوءاستفاده از احساسات مذهبی مردم به رشد و رونق امامزادهها کمک شایانی کرد. آنوقت را نمیدانم اما حول و حوش انقلاب حدود ۲ هزار امامزاده در ایران بود که مشخص بود همه واقعی نبودند. این تعداد حالا از ۱۱ هزار هم گذشته اشت... بگذریم.
...
رژیم شاه در سالهای پس از کودتا مجّلهای هم به نام عاشورا منتشر کرد و یکی از کارهای آن، چاپ عکس افرادی مانند طِیّب در پشت جلد آن بود. آن مجله عکسی هم از طِیّب با شاه چاپ کرده بود که من دیدهام.
شاه در حال تعارف میوه به طِیّب است و وی میوه ای با پوست میخورد، به این تعبیر که شاه به طِیّب گفتهاست میوه را پوست بکن و طِیّب جواب داده که ما اینطوری میخوریم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در کودتای ۲۸ مرداد نقش طِیّب از شعبان بیمخ کمتر نبود
پسر طِیّب گفته آیتالله کاشانی پدرم را میخواهند و به او میگویند که: «اگر شاه نباشد، چپیها و ملیون کشور را به باد میدهند و اگر اینها مسلط شوند، نوامیس مردم هم به باد میرود. ما آمدهایم که نگذاریم این اتفاق پیش بیاید»
...
گفته میشود نقش طِیّب در جریان کودتا از شعبان جعفری بیشتر اگر نباشد، یقیناً کمتر نیست. سال ۱۳۳۲ از کودتاچیان ۲۸ مرداد بود که بعدها تاجبخش خوانده شدند. وی مدال رستاخیز هم دریافت کرد و به عضویت جمعیت قیام رستاخیز ۲۸ مرداد درآمد.
مدال رستاخیز را راحت به کسی نمیدادند. بعضی از سربازجوهای کمیته مشترک ضد خذابکاری و امثال محمد علی شعبانی (حسینی شکنجه گر ساواک) هم، مدال رستاخیز داشتند.
...
از طرف دستگاه، اجازه واردات موز را فقط به طِیّب دادند و همین مسأله پر و بال زیادی به او داد.
گویا بعد از کودتا به خاطر مسائلی که حول و حوش منزل دکتر مصدق پیش آمد یا در رابطه انحصار هندوانه موسوم به قوروق که بعد از موز به او دادند، چند ماهی زندان میشود اما شاه میفهمد و آزادش میکنند.
(قوروق، روستایی است در شهرستان خوی استان آذربایجان غربی ایران)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تولد ولیعهد و خودشیرنی طِیّب
۹ آبان ۱۳۳۹ طِیّب در قضیه تولد ولیعهد خودشیرنی کرد. تمام چهار راه مولوی را تا شوش، فرش انداخت. طاقِ نصرت بست و چراغانی نمود
از سنخیت وی با حکومت وقت، نشانههای دیگری هم در دست است.
سال ۳۹ وقتی اعضای جبهه ملی در سر دروازه شمیران تهران خانه شماره ۱۴۳ را به عنوان مرکز خودشان گرفتند و باغ امین الدوله را پر کردند، طِیّب و اصغر سماور ساز و هفت کچلون ریختند و خیلیها را آنجا لت و پار کردند.
سالهای پیش از ۴۲ وزرای دولت مثل «مهدی پیراسته» وزیر کشور وقت، به تکیه او میآمدند به این طریق به او رسمیت میدادند. کمی مینشستند، چای میخوردند و میرفتند. سپهبد تیمور بختیار هم (به نمایندگی جکومت) صلاح میدید هوای امثال او را داشته باشد. طِیّب با وی دوست بود. به همین دلیل وقتی فراری و کشته شد، مسألهدار شد.
گفته شده پیش از محرم سال ۴۲ از سوی دربار و علم به طِیّب پیغام میدهند از صحبتهایی که در منبرها علیه شاه میشود، جلوگیری کند. گویا از او میخواهند تاسوعا و عاشورا در مراسم عزاداری مسجد حاج ابوالفتح شرکت کند اما در میان راه، جمعیت را به طرفداری از شاه، سوق دهد. طِیّب به حاج مهدی عراقی و...گفته بود ما به علما و بزرگان احترام میگذاریم ...
حسین رمضان یخی هم در آن مقطع همانند طِیّب رفتار میکند و رژیم به ناچار سراغ ناصر جگرکی رئیس صنف جگرکیها از اهالی چهارراه مولوی، رفته و او را دعوت به کار میکند. قرار میشود او و نوچههایش در به هم زدن مجلس به ساواک کمک کنند اما در عمل کاری از پیش نمیبرند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طِیّب در تظاهرات ۱۵ خرداد حضور نداشتهاست
یکبار طِیّب و دوستانش به آیتالله حاج آقا رضا زنجانی که وکیل شرعی آیتالله میلانی بود، مراجعه میکنند تا به ایشان سهم امام بدهند و به قول طیب مال شون را پاک کنند.
آقای زنجانی واقعه سال ۳۹ را در سر دروازه شمیران یادآوری کرده و با ملاطفت میگوید شما و دوستانت در باغ امین الدوله که سر بر خود به جان اعضاء جبهه ملی نیافتادید. دستور داشتید. بعد کمی به آنان نصیحت میکند و سهم امام را هم به آنان میبخشد که دلخور میشوند.
آقای زنجانی هم میگوید شما که میگویید سینهزنی دارید، خرج اباعبدالله بکنید.
خود طِیّب در تظاهرات ۱۵ خرداد حضور نداشتهاست اما گفته شده دار و دستهاش شرکت کرده و شعار «خمینی خمینی خدا نگهدار تو، مرگ بر دشمن خونخوار تو» دادهاند.
آنزمان روزنامهها نوشته بودند که یک جاسوس مصری به نام «القیسی» اعتراف کرده که قصد داشته یک چمدان پول وارد کشور کند، تا هنگام ورود به فرودگاه مهرآباد، آن را به مزدوران عبدالناصر از جمله طِیّب و حاج اسماعیل رضایی بدهد و آنها نیز این پول را به آقای خمینی بدهند تا ایشان با دادن پول به طرفدارانش، کشور را به آشوب بکشد. خبر دروغی که جا نیافتاد.
وقتی طِیّب را زندان بردند هرکاری کردند نپذیرفت که از جایی پول گرفتهاست.
دوستانش گفتهاند او را خیلی آزار دادند تا قبول کند که از آیتالله خمینی پول گرفته، اما زیر بار نرفت و دائم تکرار میکرد من از کسی که نمیشناسم چطور پول گرفتهام؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حاضرم تمام زندگیام را در راه اعلیحضرت بدهم
در دادگاه تأکید کرد که فدایی شاه بوده و حاضرم تمام زندگیام را در راه اعلیحضرت بدهم. بعد پیراهن خودش را بالا زده و عکس رضاشاه را که روی شکم و سینهاش خالکوبی کرده بود نشان داد. پشتش هم عکسهای شاه و تاج سلطنت را خالکوبی کرده بود.
به او گفتند شما دسته راه میانداختید و روی علمها عکس آیتالله خمینی را میگذاشتید. پاسخ میدهد مراجع تقلید قابل احترام همه هستند. قبلاً هم عکس آیتالله بروجردی را میگذاشتم...
...
با تولد ولیعهد و جشن و چراغانی بزرگی که طِیّب بپا کرد او با نصیری (تیمسار نصیری بعد) حرفش شد. آنروز نصیری دستور داده بود ماشین طِیّب را جابجا کنند، و طِیّب به او فحش داده بود. این یکی از انگیزههای درافتادن طِیّب با حکومت بود و تغییر جهت او همهاش به «جذبات معنوی» و این مقولات مربوط نبود. شبیهسازی وی با «حّر بن یزید ریاحی» در داستان کربلا هم از اون حرفهاست!
البته شعبان جعفری در کتاب خاطرات خودش مدعی شده وقتی انحصار واردات موز را از طِیّب گرفتند، وی به جرگه ناراضیان حکومت پهلوی پیوست.
...
القصه، با همه اقداماتی که طِیّب در ۲۸ مرداد به نفع تاج و تخت انجام داد، او و حاج اسماعیل رضایی را اعدام کردند.
یادآوری کنم که حاج اسماعیل رضایی بر خلاف طِیّب، اهل قداره بندی و این کارها نبود. در یک هیئت هفتگی به اسم «انصار عباس الحسین» شرکت میکرد و در میدان به درستی و پاکی شهرت داشت. هر هفته عکس این دو نفر را در صفحه اول روزنامه ها چاپ میکردند تا وانمود کنند که قضیه ۱۵ خرداد صرفاً به این دو نفر (و بیشتر به طِیّب) مربوط میشود در حالیکه چنین نبود. من خبر دارم که دانشجویانی چون «حسن ضیاء ظریفی» که بعدها ساواک او را با بیژن جزنی و کاطم ذوالانوار و ۶ زندانی دیگر به رگبار بست هم، در تظاهرات ۱۵ خرداد حضور داشتند. البته در آن روز، برخلاف ۲۸ مرداد سال ۳۲، زنان و دانشجویان بطور وسیع شرکت نداشتند. صحنه بیشتر در اختیار رمضان یخیها، لاجوردیها و شاگرد بازاریها بود و مرتجعین بر شور و جنبش مردم سوار شدند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طِیّب و حاج اسماعیل رضایی اعدام میشوند
طِیّب و حاج اسماعیل به حکم صادره از دادگاه ویژه شماره یک لشگر گارد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرهنگ ستاد احمد دولو قاجار و با وکالت تسخیری تیمسار شایانفر پس از ۱۳ جلسه محاکمه به دلیل فعالیت مجرمانه و خیانتکارانه به منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی در روز ۱۵ خرداد ماه ۴۲ به استناد قسمت اول ماده ۷۰ قانون مجازات عمومی به اعدام محکوم شدند و حدود پنج ماه پس از ۱۵ خرداد، یازده آبان سال ۴۲ هر دو را در میدان تیر حشمتیه تیرباران کردند.
عصر آن روز، روزنامه ها عکس آن دو نفر را در حالی که به جوخه اعدام بسته و در حال تیرباران هستند چاپ کردند. چند عکس دیگر نیز انداخته بودند که گروهبانی به آنان تیر خلاص میزند.
با کشتن طِیّب، دوره امثال او هم به سر رسید. دور و بریهایش یکی یکی در انزوا و بی خبری و تنگدستی کارشان تمام شد. اول انقلاب حسین رمضان یخی هم یک گوشه افتاد و مرد.
اسناد ساواک هم نشان میدهد که طِیّب خودش شخصاً در تظاهرات ۱۵ خرداد شرکت نکردهاست، اما ساواک برای اینکه این دروغ را جا بیاندازد که معترضان از خارجیها پول گرفتهاند، اقدام به دستگیری او و حاج اسماعیل رضایی کرد.
دخالت طِیّب در ۱۵ خرداد سال ۴۲ فقط در این حد بود که از اعتراض و عصیان مردم جلوگیری نکرد که از او میخواستند و همین را دستگاه نمیبخشید.
میگویند با این که طِیّب قلندر شهر تهران بود و خوش هم میگذراند، ولی در درون خود حال غریبی داشت. انگار با وجود همه افرادی که کنارش بودند، تنها بود.
چهره غمزدهاش هم همین را حکایت میکرد.
خاطرات خانه زندگان
سایت همنشین بهار
ایمیل
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook