غبارزدایی از آینهها محمدرضا سعادتی و وصیتنامهاش
خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگ ورز، در این شبِ سردِ مهآلود که بهقول تَنسَر Tansar - در نامه به گُشْنَسپْ(شاه طبرستان) ـ تمیز حقیقت از میان برخاسته و سیرت انسانی رها گشتهاست، به شما سلام میکنم. سلامی پُر از گرما و امید. خواهران و برادران عزیز، این بحث در مورد سیدمحمدرضا سعادتی است که زندانیان در زندان شاه، او را «سیکو» صدا میزدند و چهارم مرداد سال ۶۰ تیرباران شد. گرچه بیش از چهل سال از بازداشت وی سر قرار با ولادیمیر فسینکو دبیر اول سفارت شوروی در ایران میگذرد اما هنوز وصیتنامهاش، محل بحث و جدال است. من نخستینبار در زندان آن را خواندم که شرح خواهم داد. تماس سعادتی با فسینکو، بنوعی به پرونده سرلشگر احمد مقربی هم مربوط است. ازهمینرو، اشاره به موارد فوق، و نیز، مرور شماری از وقایع سال ۵۸ ضروری است.
محمدرضا سعادتی؛ که به او «سیکو» و «سید» هم گفته میشد، از مسؤولین مجاهدین بود که با نقش آفرینی اداره هشتم ساواک(که از جمله مسؤولانش عزتالله جهانگیری گلپایگانی بود)، به اتهام جاسوسی برای روسها دستگیر شد.
کمیته مستقر در سفارت آمریکا، بویژه شخص ماشالله قصاب؛ در دستگیری وی نقش داشت.
...
در خاطرات عباس امیر انتظام که در دولت موقت سمت معاون نخستوزیر و سخنگوی دولت را بر عهده داشت (صفحه ۲۵ جلد اول) - اشاره شده که شخصی(که پیش از انقلاب در اداره هشتم ساواک کار میکرد)؛ به ایشان مراجعه میکند و اطلاع میدهد که قرار است بین یکی از اعضای سفارت شوروی و فردی ایرانی به نام «عبدالعلی» قرار ملاقاتی برقرار شده و اطلاعاتی داده شود. امیر انتظام موضوع را با مهندس بازرگان در میان میگذارد و ایشان هم دستور رسیدگی میدهد. گویا چون اسم عبدالعلی همنام فرزندشان بوده نگران هم میشوند. بعد از دستگیری مشخص میشود آن فرد محمدرضا سعادتی بودهاست.
روایت دیگری هم هست که گویا خبر؛ ابتدا به وزیر دفاع دولت موقت(مصطفی چمران) میرسد و وی با اعضای شورای امنیت ملی و...مشورت میکند، و قرار میشود سر قرار بازداشتشان کنند.
به این ترتیب سید محمدرضا سعادتی ششم اردیبهشت سال ۵۸، گیر افتاد و علیرغم مخالفتهای گسترده داخلی و خارجی، ۱۰ سال زندان گرفت. اما این آغاز ماجرا بود. سعادتی چهارم مرداد سال ۶۰ با حکم محمدی گیلانی تیرباران شد.
(اوایل انقلاب بقایای ساواک هنوز فعال بودند و با دولت موقت همکاری میکردند و سپاه هم در جریان بود. در واقع آن بخش از ساواک سابق؛ سعادتی را دستگیر کرد که در زمان شاه مسؤول ضد جاسوسی بود.)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
رسیدن و گندیدن میوهها نیز زمان میخواهد
از ۲۵ خرداد سال ۶۰ که یکی از توابین زندان (حمید جعفری) علیه سعادتی گزارش داد و او را با ضرب و شتم به بند مخوف ۲۰۹ در دل تپههای اوين بردند، و دیگر کسی او را ندید تا اعدام شد - کسی نمیداند بر او چه گذشتهاست. آیا اصلاً در جریان اعدامهای روزمرّه آن ایام و شکنجههای هولناک بود؟ کسی نمیداند پیش و بعد از ۳۰ خرداد و قبا از وقایعی چون ۷ تیر سال ۶۰؛ بر سعادتی دقیقاً چه گذشته و او چه مسیر ذهنی را طی کردهاست.
…
در آن ایام «صدور فرمان بیآینده کردن رژیم»؛ از سوی مسعود رجوی، این پرسش را پیش آورده بود که مگر میشود یک رژیمی تا شامگاه فلان روز مشروعیت سیاسی داشته باشد ولی از آن به بعد فاقد مشروعیت شود؟! بعد هم با چند ضربه کاری آن را کله پا کرد و در سه یا شش ماه دَمارش را درآورد؟!
رسیدن و گندیدن میوهها نیز بدون اینکه روند آن طی شود خواب و خیال است. تبدیل مواد معدنی به آلی هم زمان میخواهد. مگر میشود از دیالکتیک و تغییرات کمی به کیفی صحبت کرد اما به همه چیز ایستا نگریست و از تخیلات و اوهام خویش برج و بارو ساخت؟
کسی نمیداند بر سعادتی دقیقاً چه گذشته و او در زندان به چه نتایج(درست یا غلطی) رسیدهاست، اما اینکه با امثال لاجوردی که گروگانشان بود سنخیّت نداشت و نتوانستند وی را به مصاحبه تلویزیونی بکشانند، بر کسی پوشیده نیست.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ارزیابی سعادتی از ماهیت رژیم قابل قبول نبود
وصیتنامه سعادتی، دستخط خود اوست و من در آن تردید ندارم. تحلیل راستروانه نهفته در آن، در مورد آیتالله خمینی هم به قلم و نثر خود اوست، اما این قاتلین زندانیان سیاسی هستند که باید پاسخ دهند چرا کسی را که از بهار ۵۸ در زندان بوده، به جوخهی اعدام سپردهاند؟ اگر اعدام وی جفا بود(که بود) و اگر در درون رژیم کسانی با آن مخالف بودند به محض اطلاع از واقعه؛ میبایست دست از همکاری با حکومت میشستند. این که تقصیر را به گردن لاجوردی و دوستانش بیاندازند چه مسألهای را حل میکند؟ بگذریم که سعید حجاریان و دوستان ایشان از زاویه خاص خودشان و با نگاه ویژه امنیتی که داشتند مخالف اعدام سعادتی بودند. از این زاویه آنان حتی با اعدام تقی شهرام هم موافق نبودند.
...
من کلیشه وصیتنامه سعادتی را که روزنامهها چاپ کرده بودند برای نخستین بار در زندان «دارون»(مرکز شهرستان فریدن) دیدم و به دلم برات شد از خود اوست نه آنگونه که بعدها به دروغ تبلیغ شد ساخته و پرداخته حزب توده و احسان طبری!!
البته برای من بخش آخر وصیتنامه(ارزیابی سعادتی از ماهیت رژیم)؛ جای اما و اگر داشت و همانوقت هم قابل قبول نبود. آیا واقعاً وی از ۲۵ خرداد سال ۶۰ که زیر فشار رفت تا روز اعدام، بیخبر از وقایع اتفاقیه بود و فریاد زندانیان زیر شکنجه را نمیشنید؟
تکرار میکنم کسی نمیداند پیش و بعد از ۳۰ خرداد و قبل از وقایعی چون ۷ تیر سال ۶۰؛ بر سعادتی دقیقاً چه گذشته و او چه مسیر ذهنی را طی کردهاست.
...
یادم هست وصیتنامه او با آیهای از سوره اسراء آغاز شده بود:
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنک سُلْطَانًا نَّصِیرًا
پروردگارا مرا به قدمی صادق وارد و با قدمی صادق خارج نما و به من از جانب خود حجتی روشن عطا کن که مرا یاری کند.
در کلیشه روزنامه(دستخط سعادتی)، «ادخلنی»، ادخلی (بدون حرف نون) نوشته شده بود و نگهبان زندان که نامش ریحانی بود گفت آیه را سعادتی اشتباه نوشتهاست. گفتم مهم حرف نون که از قلم افتاده نیست. مهم این است که مثل او را که با قران محشور بود؛ و روزه میگرفت، و قبلاً حکم گرفته بود به نام دین، در ماه رمضان تیرباران میکنند... (فکر میکنم چهارشنبه ۲۷ رمضان بود، سه روز یعد از اعدام سعادتی) گفت اولا که ابن ملجم و طلحه و زبیر هم قران میخواندند و روزه میگرفتند، اما تو از کجا میدانی او روزه میگرفته یا اصلاٌ قران میخوانده؟ گفتم از زندان شاه... کمی به فکر رفت و گفت گمان نمیکنم روزهدار را اعدام کنند. نخیر، نخیر روزهدار را اعدام نمیکنند. راه میرفت و همین را تکرار میکرد و اینکه امام خمینی اجازه نخواهد داد...
او خودش صاف و پاک بود و واقعاً به آنچه میگفت باور داشت. یک روز که پدر و مادرم با مشقت بسیار از گلپایگان به ملاقات من آمده بودند. مادرم با صفا و سادگی خاص خودش گفت بعد از دستگیری تو، گاومان که صحرا میبردی تا دو روز لب به علف نمیزد. این را گفت و گریست. ریحانی؛ آن نگهبان پاک و بیریا کنار ما بود و میشنید. پدر و مادرم که رفتند به من گفت من دیگر این زندان نمیآیم و نیامد.
بعدها شنیدم رفت جبهه و دیگر برنگشت. او بَنّا بود و چون اشک چشم زلال.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مبارزه در زمان شاه بسیار سادهتر از دوران بعد بود
بین زندانبانان آدمهای خوش قلب مثل او کم نبودند. بگذریم از امثال حاج داود رحمانی که از حاشیه لومپنیسم به حکومت سُریده بودند. تیرباران جوانان آرمانخواه و دوز و کلک عمله ستم؛ هر دو واقعی بود و من بعدها به وضوح دیدم، اما برخلاف پندارهای رایج، نه رژیم یکدست بود و نه همه از نوع لاجوردی. حکومتی که آخوندها بر آن سوار بودند تکیهگاهی داشت که رژیم شاه فاقد آن بود. پیش از انقلاب؛ حکومت شبه بورژوازی کمپرادور آن پایگاه را نداشت. در جشنهای ۴ آبان به زور، دست دانشآموزان عکس اعلیحضرت را میدادند اما با اشاره آیتالله خمینی هزاران نفر به خیابانها میریختند. در ساواک و کمیته مشترک به اصطلاح ضدخرابکاری امثال منوچهری - منوچهر وظیفه خواه - (این شامل همه بازجویان نمیشد)؛ از زبانشان کلمات رکیک(خیلی خیلی رکیک)، نمیافتاد و همین به زندانی مبارز شکنجه شدهای که آزادی برایش آرمان بود، انگیزه میداد. زندانیان زمان شاه(عموماً)؛ به لحاظ سنی هم، نسبت به شکنجهگران خودشان جوانتر بودند. بازجوهای ساواک نسل جوان را با خود نداشتند. مشروعیت نداشتند و زندانیان(نسبت به آنها) در موضع مظلومیت و حقانیت بودند. در کمیته مشترک ضدخرابکاری، نظایر حسینی و رسولی؛ مست میکردند و شلاق میزدند، اما بازجویان رژیم جدید، «وضو» میساختند و «تعزیر» میکردند. او(منوچهری)؛ از لهو و لعب اکراه نداشت و این - تعزیرگر نظام جدید - از دعای کمیل باز میگشت و چه بسا برادر یا پدرش در جبهه تکه تکه شده بود. واقعاً مبارزه در زمان شاه بسیار سادهتر از دوران بعد بود. بعد از انقلاب؛ بازجویان اگرچه از دستشان کابل نمیافتاد و بارها و بارها بیشتر از اسلاف خودشان شکنجه کردند و کشتند اما (واقعی یا با ریا)، گفتمان و تکیه کلام منوچهریها را نداشتند. آنان به نوعی اقناع رسیده و ادعاها و عملکرد خود را مشروع میدیدند. همینها، گرچه بسیاری از کارمندان ساواک را به کار دعوت میکردند اما به دلائلی احتیاج به بازسازی ساواک نداشتند. غالباً هم با زندانیان خودشان هم سن و سال بودند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
گاه ندایی درونی با ما حرف میزند و دروغ هم نمیگوید
برای همه ما در زندگی پیش آمده که گاه ندایی درونی(احساسمان؛ هر چه اسمش را بگذاریم)، با ما حرف میزند و دروغ هم نمیگوید.
میتوان گفت که همخوانی با معیارهایی که در ذهنمان داریم؛ یا عدم همخوانی، ما را به نتیجهای میرساند که به درستی آن تردید نداریم هرچند نتوانیم اثبات کرده و دلائل آن را برشماریم. اینکه در بدو آشنایی از یکی خوشمان میآید یا چندشمان میگیرد. اینکه در خشونت کسی مِهر میبینیم و در لبخند کسی دیگر دَغل...
بخصوص که نمیشه یکی برای همیشه نقش بازی کند.
درواقع، همه ما در روند زندگی به یک سری شاخصها میرسیم و به سنگ مَحک.
شاخصها در ذهنمان مینشیند و به دید و نگاهمان بُرنایی میبخشد و از همین رو آنچه با آن همخوانی ندارد خود را نشان میدهد. مثل یک سلول بیمار شده که در بدن ما واکنشهای خاص خودش را دارد.
شاید برای همین پاسکال میگفت: قلب دلائلی دارد که مغز از آن آگاه نیست.
برگردیم به وصیتنامه سعادتی که گفتم تا خواندم به دلم برات شد واقعی است. شّم من به عنوان یک زندانی سیاسی بر صحت آن گواهی میداد.
اینکه فلان قسمت وصیتنامه؛ شبیه این یا آن نوشته و نقل قول است...به فرض صحت، چیزی را ثابت نمیکند. ازاینگذشته، هیچ متنی به معنای رمانتیک آن اصیل نیست و ما در خلاء زندگی نمیکنیم. کسی نمیتواند حرفی بزند که تا به حال هیچکس نگفته باشد. بگذریم که در تاریخ علم هم، اندیشمندان، گاه مستقل از تحقیقات همدیگر به نتایج مشابه میرسند و مثال در این مورد فراوان است.
...
شنیده شده که وصیتنامه سعادتی - به مثابه یک سند؛ حتی با این توضیح که آنرا ساختهاند و جعلیست - هیچوقت در سازمان، حتی در ستاد تبلیغات، مطرح نشده و در بولتن روزانه(معمول آنروزها) هم نیآمدهاست. تنها خود خبر؛ دست و پا شکسته داده شده بود و اینکه رژیم، سیکو(سید) را اعدام کرده و حالا تودهایها(احسان طبری و...) دستخط وی را جعل کردند. والسلام نامه تمام. موضوع مختومه شد!
...
کنکاش در اینگونه موارد به شجاعت و تمایل فرد بستگی داشت که خبر را دنبال کند یا نه. بدیهی است با توجه به رفتار حکومت در آن ایام و تصور مبارزین و مجاهدین از آن، کمتر کسی دنبال میکرد. فضا و شرایط هم دخیل بود. تقابل با رژیم و خونی که این وسط روزانه ریخته میشد مجالی به فکر کردن(به تامل و تشکیک) نمیداد. همه(دو طرف نزاع)، یک بُعدی شده بودند. میکشم میکشم آنکه برادرم کشت.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
هاشمی رفسنجانی و وصیتنامه سعادتی
وقتی وصیتنامه سعادتی بر سر زبانها افتاد، رهبری مجاهدین آن را یک جعل عجولانه و ناشیانه نامید و گفته شد جسم آن مجاهد صبور و قهرمان را تیرباران کردند و حالا با این ترفند رذیلانه قصد لجنمال کردن آبرو و حیثیت او را کردهاند. اگر این ترفند رسوا واقعیت داشت، چه نیازی به تیرباران یک زندانی که به ۱۰ سال زندان محکوم شده و ۳سال و اندی از آن را هم گذراندهاست، بود؟ او با معیارهای همین رژیم هم دوران محکومیتش را میگذراند و این یک انتقامکشی سبعانه از مجاهدین پس از ۳۰خرداد بود...(...)
...
از قضا هاشمی رفسنجانی در کتاب «عبور از بحران»(یاداشت مربوط به دوشنبه ۵ مرداد ۶۰)؛ ضمن اشاره به وصیتنامه سعادتی ـ که در زندان اعدامشده ـ مینویسد (اعدام وی) ممکن است برای دادگاه انقلاب، خوب تمام نشود. منظورش لابد این بود که ممکن است پرسش برانگیزد و ایجاد شبهه کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سعادتی زمین میخورَد و پایش زخمی میشود
سعادتی اهل شیراز و از یک خانواده افتاده و روحانی بود. در دانشکده فنی دانشگاه تهران مهندسی برق خواند و با ناصر صادق از اعضای کادر مرکزی مجاهدین دمخور بود. البته وی در بازجوییهای ساواک؛ شروع عضویت خودش را در تشکیلات مجاهدین مرتبط با مهدی رضایی(با نام مستعار بهروز همایونفر) میداند و گفتهاست تیرباران دو تن از دوستانش(اسماعیل معین عراقی و محمدهادی فاضلی) که در گروه سیاهکل فعالیت داشتند، بر او اثر گذاشته و بین درس و دانشگاه، مبارزه با دستگاه(رژیم سلطنتی) را برگزیدهاست.
...
سعادتی شهریور ۱۳۵۰ در ضربه ساواک به سازمان مجاهدین؛ جان به در برد، اما در پیامد دستگیری مهدی رضایی در اردیبهشت ۱۳۵۱ گیر افتاد و به حبس ابد محکوم شد و تا ۲۲ آبان ۱۳۵۷ در زندان ماند. وی ۲۳ بهمن ۱۳۵۷ که سازمان آغاز فعالیت علنی خود را اعلام کرد، در بین ۱۵ نفر کادر مرکزی آن قرار داشت.
...
اردیبهشت سال ۵۸؛ جسته گریخته شنیده میشد سعادتی هنگام در اختیارگذاشتن پرونده سر لشکر احمد مقربی به Vladimir Fesenko «ولادیمیر فسینکو »(دبیر اول سفارت شوروی و از مامورین عالیرتبه KGB) دستگیر شدهاست. بعدها معلوم شد روز دستگیری؛ سعادتی در شرکت نولکو(واقع در خیابان روزولت، خیابان دیبا)، بوده و هنگامی که فسینکو برای تماس با وی به آنجا میرود، ناگهان در بسته میشود و چند نفر تپانچههای خودشان را به سوی هر دو، نشانه میروند. سعادتی هنگام انتقال به ماشین ضمن داد و قال فرار میکند اما به او مشت میکوبند و بر زمین میافتد و کمی لبش و پایش زخمی میشود. گفته میشد اصل دستگیری وی به خاطر پرونده «سرلشگر احمد مُقّربی» است که سال ۵۶ به اتهام جاسوسی برای روسها اعدام شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سرلشگر احمد مقربی و پروندهاش
سر لشگر مقربی، افسری عالیرتبه و معاون اداره پنجم ستاد ارتش بود. اداره پنجم یا اداره طرح؛ بخشــی از ارتش بوده که وظیفه برآورد و ارزیابی امکانات و قدرت رزمی ارتش کشــور و ارتشهای همجوار را از زمان حال تا آیندهِ قابل ارزیابی، برعهده داشتهاست. مقربی در ستاد ارتش هم کار مىکرد و در دربار شاه و ساواک نفوذ داشت. وی سالیان دراز برای روسها جاسوسی میکرد و عاقبت در پاییز سال ۱۳۵۵ توسط اداره کل ضد جاسوسی(اداره کل هشتم ساواک) گیر افتاد اما کم و کیف لورفتنش برای مقامات امنیتی شوروی(سابق) مبهم بود و علاقه زیادی داشتند از ته و توی قضیه سر درآورند.
...
سرلشگر مقربی؛ در اعترافات خودش عنوان کردهاست که از چند سال قبل از دستگیری، مبادرت به رونوشت از روی اسناد نظامی کرده و به کمک «ســرتیپ علی اکبر درخشانی»، به اســتخدام سرویس جاسوسی شوروی درآمدهاست.
احتمالاً بر اسـاس همین اعترافات؛ سرتیپ درخشانی که گفته شد «از سالهای جنگ جهانی دوم، مشغول جاسوسی برای روسها بود»، لو رفته و تحت مراقبت ساواک قرار میگیرد. وی اوائل سال ۵۷ دستگیر شد و در زمان بازجویی احتمالاً به دلیل سکته قلبی یا بر اثر شکنجه جان سپرد. سرتیپ علی اکبر درخشانی از افسران پایهگذار ارتش جدید ایران محسوب میشد. وی از زمان احمد شاه قاجار خدمت نظام خود را شروع کرده بود و پدرش(علینقی خان کنگرلو) از خانوادههای مهاجر قفقازی و از افسران بریگاد قزاق بشمار میرفت...
به مقربی برگردیم.
...
شنیده شده که سرلشکر مقربی در سال ۱۳۳۳ (پس از لو رفتن سازمان نظامی حزب توده)؛ چند ماهی بازداشت شد ولی به دلیل فقدان شواهد کافی، آزاد میشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
فرستنده رادیویی درون ضبط صوت
سرلشکر مقربی برای دادن اطلاعات به روسها، نیازمند برقراری تماس مستقیم نبود. به وسیله تجهیزات الکترونیک پیشرفته؛ اطلاعات نظامی را در اختیار آنان قرار میداد. دستگاه ضبط صوتی را از ماموران کا.گ.ب دریافت کرده بود که فرستندهای رادیویی در آن، جاسازی شده بود. وی اطلاعات نظامی مورد نیاز روسها را؛ به صورت دور تند روی دستگاه ضبط کرده، و از طریق فرستنده جاسازی شده، برای ماموران کا.گ.ب که در پوشش دیپلمات ســفارت شوروی(سابق) در ایران فعالیت داشتند، ارسال میکرد. نحوه دریافت اطلاعات به این ترتیب بود که در زمان مقرر؛ ماموران کا. گ.ب با اتومبیل ســفارت شــوروی، به کوچه محل سکونت سرلشکر مقربی آمده و یک نفر از آنها از اتومبیل پیاده شده و با کیف سامسونتی که دستگاه گیرنده رادیویی در آن قرار داشت، در کوچه قدم زده و همزمان اطلاعاتی را که سرلشکر مقربی با دســتگاه فرستنده ارسال میکرد، دریافت میداشت و پس از اتمام کار، همه سوار ماشین شده، میرفتند.
مدتی پیش از لو رفتن مقربی؛ عدهای از فرماندهان نسبت به وجود جاسوسی در سطوح بالای ارتش، مشکوک شده و گویا آن را با شاه نیز در میان گذاشته بودند. یک بار ارتشبد اویسى به منصور رفیع زاده(از مقامات ساواک)؛ مىگوید که هر بار در مرز با عراقىها درگیر مىشویم و طرح یک حمله را مىریزیم، مىبینیم که عراقىها در محل کاملا آماده هستند. مطمئنا کسى اطلاعات ما را به روسها میرساند و آنها هم این اطلاعات را به عراقىها مىدهند.
وقتى رفیع زاده این موضوع را براى تیمسار نصیرى رئیس ساواک و تیمسار مقدم؛ رئیس ضد جاسوسى ارتش، بازگو مىکند، آنها مىگویند اویسى همیشه دنبال بهانهاى مىگردد تا اشتباهات نظامىاش را توجیه کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
پیچیدهترین دستگاههاى گیرنده - فرستنده
ساواک میکوشید فعالیت روسها را در ایران رصد کند. ساختمان ۴ طبقهای را که روبروی در اصلی سفارت شوروی قرار داشت خریده بود و از آنجا ورود و خروج به آن محل را زیر نظر داشت. طبقه اول این ساختمان به ظاهر مطب یک دکتر بود و مأموران اداره هشتم ساواک که مسؤول فعالیت ضداطلاعاتی علیه شوروی بود، در سه طبقه دیگر این ساختمان مستقر بودند و رفت و آمد به سفارت شوروی را کنترل میکردند.
همچنین؛ جلوی در سفارت دکهای به ظاهر برای فروش آب میوه و نوشابه وجود داشت و آن هم در حقیقت بخشی از فعالیت نظارتی ساواک بود.
همچنین؛ جلوی در سفارت دکهای به ظاهر برای فروش آب میوه و نوشابه وجود داشت و آن هم در حقیقت بخشی از فعالیت نظارتی ساواک بود.
البته ولادیمیر کوزیچکین (مامور کا.گ.ب. در تهران، بین سالهاى ١٩٧٧ تا ١٩٨٢) در خاطرات خود نوشتهاست که شبکه ارتباطاتی ساواک تحت شنود ما قرار داشت و از همان آغاز کار میدانستیم که ساختمان چهار طبقه روبروی سفارت، و همچنین دکه آبمیوهفروشی مقابل درب آن، در اختیار عوامل ساواک هستند.
هر دو طرف همدیگر را زاغسیاه میزدند!
...
گویا فردی به نام علیاف جاسوس ساواک در سفارت شوروی بود که به عنوان وابسته فرهنگی کار میکرد...
القصه، پاییز سال ۱۳۵۵؛ با تعقیب و مراقبت هوشیارانه ساواک، در کوی نفت میرداماد(محل ســکونت مقربی) ارتباطات مشــکوکی کشف میشود. مامورین ساواک متوجه قدم زدن مداوم سرنشین اتومبیل ســفارت شوروی در آن حوالی میشوند. پس از این ردیابی؛ اتومبیل مزبور را هم شناسایی کرده، درمییابند که در کوچهای توقف میکند که دو نفر از امرای ارتش سکونت دارند. از امیر دیگر بعد از بازداشت و آزار وی و... رفع سوءظن شد(به او درجه هم میدهند) و سپس به مدتی در حدود یکسال؛ سرلشکر مقربی تعقیب میشود.
تابستان سال ۱۳۵۶ که مقربی برای گذراندن تعطیلات؛ به آمریکا رفته بود؛ ماموران ساواک وارد منزل وی شده و آن را بازرسی میکنند اما مدرکی که شک ماموران تجسس را برانگیزد پیدا نمیشود. پیشتر اشاره شد که مقربی برای ارسال اطلاعات؛ از فرستندهای استفاده میکرد که در یک دستگاه ضبط صوت خانگی جاسازی شده و به همین دلیل هم مدرک ویژهای که شک ماموران تجسس را برانگیزد، در خانه وی یافت نشد. با اینحال ساواک لازم میبیند سرلشکر مقربی را بازداشت کند.
...
در یکی از روزهای پاییز همان سال(۵۶)؛ ماموران به محض مشاهده اتومبیل سفارت شوروی در مقابل خانه مقربی، یک تصادف و دعوای ساختگی با آنان راه انداخته و سپس تحت پوشش پلیس تهران، برای فرونشاندن درگیری وارد عمل شده و ماموران سفارت شوروی را به اتفاق سرلشکر مقربی و داماد و گماشتهاش که به هواداری از روسها وارد درگیری با ماموران مخفی ساواک شده بودند، دستگیر و به کلانتری منتقل میکنند. مامورین کیف دستی(دستگاههای حساس ارتباطی) را از ماشین سفارت شوروی ضبط کرده و دیپلماتها را از آنجا به وزارت امور خارجه و سپس به سفارت مربوطه تحویل میدهند تا ظرف ۴۸ ساعت خاک ایران را ترک کنند.
...
کیف دستى دیپلماتها حاوی پیچیدهترین دستگاههاى گیرنده - فرستنده الکترونیکى بود و هیچیک از کارشناسان ساواک و اداره الکترونىک ارتش از آن سر در نیآوردند و وقتى از نمایندگى سیا و سازمان جاسوسى انگلستان در تهران هم کمک خواستند؛ آنها هم نتوانستند طرز کار آن را کشف کنند تا سرانجام، بر اثر اصرار «استانفیلد ترنر»، رئیس سیا در آن زمان، آن وسائل ارتباطی براى ارزیابى به مقر سیا در آمریکا فرستاده شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مقربی و علینقی ربانی گنابادی اعدام میشوند
خلاصه؛ سرلشکر مقربی توسط ساواک، بازداشت میشود. وی ابتدا همه چیز را انکار میکند ولی زمانی که مامورین را مطلع از برخی اقدامات خود میبیند؛ ناگزیر به اعتراف به جاسوسی برای روسها میشود. وی در آذر ماه همان سال؛ به همراه علینقی ربانی گنابادی، یکی از کارمندان عالی رتبه وزارت آموزش و پرورش که توسط دادگاه نظامی، همدست وی معرفی شده بود، محکوم به اعدام شده و هر دو به ترتیب در روزهای ۴ و ۲۵ دی ماه ســال ۵۶ تیرباران میشوند.
...
چگونگی لو رفتن سرلشکر مقربی معمایی بود که سازمانهای اطلاعاتی بسیاری کنجکاو پیبردن به آن بودند و طبیعتاً روسها به عنوان طرف زیاندیده ماجرا، بیش از همه این کنجکاوی را داشتند. به همین دلیل بعد از انقلاب هم تلاش میکردند که به پرونده او دسترسی پیدا کنند. حالا برگردیم به سعادتی.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سعادتی مدنها پیش از دستگیری زیر نظر بود
بعد از انقلاب و فروپاشی ساواک؛ برخی ماموران گشت و مراقبت آن سازمان، برای کنترل افسران اطلاعاتی شوروی و ارتباطات گسترده آنها با مجاهدین و گروههای دیگر بکار گمارده شده بودند و میتوان با احتیاط گفت در پشت دستگیری سعادتی هم حضور داشتند. جلوتر اشاره کردم که عباس امیرانتظام سخنگوی وقت دولت موقت در خاطراتش از قول یکی از اعضای اداره ضدجاسوسی ساواک نقل میکند که قرار است یکی از دیپلماتهای سفارت شوروی به دیدن یک ایرانی به اسم «عبدالعلی» در ساختمانی در میدان ۲۵ شهریور برود و چیزهایی را در اختیار وی قرار دهد. کارمند مربوطه این خبر را اسفند سال ۵۷ به امیر انتظام میدهد و مهندس بازرگان(همچنین ابراهیم یزدی و هاشم صباغیان) در جریان قرار میگیرند.
...
کسانیکه عبدالعلی را زیر نظر داشتند منتظر لحظهای بودند که بین او و مامور سفارت چیزی رد و بدل شود و آن روز (۶ اردیبهشت سال ۵۸) فرا میرسد و عبدالعلی(که در واقع سعادتی بود) گیر میافتد.
جدا از بخشی از کارمندان اداره هشتم ساواک که در خدمت حکومت جدید بودند، امثال علی محمد بشارتی جهرمی و یکی دو نفر که سعادتی را در زندان شاه دیده بودند از وی بازجویی میکردند
در بازجوییهایی اولیه؛ سعادتی عنوان میکند که اوائل بهمن ۱۳۵۷ در تظاهراتی که در دانشگاه تهران ترتیب یافته بود، با ولادیمیر فسینکو آشنا شده و وی که خود را خبرنگار معرفی میکرد، سؤالاتی در زمینه جنبش ضد شاه و هدفها و برنامههای آن، از وی پرسیدهاست. از او در باره مسعود رجوی میپرسند و سعادتی وانمود میکند که وی را از نزدیک نمیشناسد. بازجویان بلند بلند میخندند و او را با اسمی که در زندان داشت(سیکو - سید) صدا میزنند و این یا آن نشانی را از زندان قصر میدهند...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
بازجویان مانع آزادی سعادتی میشوند
شاید سعادتی در آغاز تصور میکرده که بازداشت وی توسط نیروهای سیا صورت گرفته؛ بویژه که مامورین بازداشت وی، لباس شیک و پیک به تن داشتند و وی را سوار ماشین گرانقیمتی میکنند و میبرند.
...
روایت رسمی جمهوری اسلامی از اتهامات وی، تماس و رابطه سیاسی اطلاعاتی غیر قانونی با ولادیمیر فسینکو دبیر اول سیاسی سفارت شوروی در تهران بود و اینکه وی دستگاههای عکاسی مخصوص این کار را از دیپلمات روسی دریافت کرده و میخواسته پرونده سرلشگر احمد مقربی را هم به مامور روسی بدهد...
...
تقریباً همزمان با بازداشت سعادتی؛ مسعود رجوی، موسی خبابانی و جمع کوچکی از مجاهدین با آیتالله خمینی ملاقات کردند. گفته میشود در آن دیدار موضوع سعادتی هم مطرح شده اما اینطور نیست.
از آنجا که روزنامهها به بازداشت سعادتی بعدها اشاره کردند به نظر میرسد برای حل و فصل مسأله تا اواخر خرداد ۵۸ رایزنیهای زیادی صورت گرفته ولی موثر واقع نمیشود. یکبار هم که قرار بر آزادی موقت سعادتی(با قید وثیقه) میشود بازجویان سعادتی(از جمله علی محمد بشارتی) سفت و سخت میایستند و زیر بار نمیروند. اگرچه از قول آیتالله طالقانی گفته میشد که «سعادتی طبق قانون باید محاکمه شود»، اما پرسشی که ایشان طرح کردند هم معنیدار بود:
«چرا در این کشور بیش از ۵۰ سال است فقط جاسوس شوروی میگیرند و یک بار هم جاسوس آمریکا نمیگیرند؟... جریان سعادتی اصلاً جاسوسی نیست.»
...
آیتالله طالقانی از عبدالکریم لاهیجی میخواهد که وکالت سعادتی را بپذیرد و به ایشان میگوید این یک اختلاف سیاسی بین جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین است و سعادتی قربانی این اختلاف شدهاست. آیتالله طالقانی با اینکه در مقابل ارتجاع حاکم از مجاهدین حمایت میکرد اما به آنان با این بیان که «غوره نشده میخواهند مویز شوند» عتاب کرد و گویا به خانم ناهید جلالزاده همسر سعادتی، گفته بود شماها حتی به من (در مورد سعادتی) دروغ میگویید(...)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ناصرالدین شاه و نوکرش که او را خَر میپنداشت
مجاهدین به مهندس بازرگان و عزتالله سحابی و خیلیهای دیگر هم مراجعه کردند شاید دستگیری سعادتی که آنرا نوعی گروگانگیری میپنداشتند، حل و فصل شود.
آنروزها شنیده میشد که مهندس بازرگان که به کنش و واکنش مجاهدین با روسها انتقاد جدی داشت، گوشه و کنایههای خاص خودش را هوشمندانه میزند.
گفته بود ناصر الدین شاه نوکری داشت که خیال میکرد شاه را سالها بازی دادهاست. آن پادو؛ جایی تعریف کرده بود که من حسابی شاه را سر کار گذاشتهام. پرسیده بودند چطور؟ پاسخ داده بود خرش میکنم. هفت سال آزگار، میدوم جلو و کفشهایش را جلوی پایش جفت میکنم و او تصور میکند من خَرم.
ناصرالدین شاه که گوش ایستاده بود و میشنید، خندان جلو آمد و گفت خبر نداری که شاه هم خواسته تو به همین خیال باشی و مرتب کفشهایش را جفت کنی...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
عزتالله سحابی به عباس داوری میتوپد
مهندس عزتالله سحابی در صفحه ۹۴ جلد دوم خاطراتش(نیم قرن خاطره و تجربه) اشاره میکند که عباس داوری از طرف مجاهدین با من تماس گرفت و خواستار آزادی سعادتی شد... من در مقابل درخواست آنها مبنی بر آزادی بی قید و شرط سعادتی واکنش نشان دادم و به داوری توپیدم که ما شما را یک سازمان خالصاً ملی و برخلاف حزب توده غیر متکی به قدرت خارجی میدانستیم و حالا میبینیم شما...
بدون مسؤولیت، اطلاعات سرّی کشور را به بیگانه دادید.
...
بعدآً مسعود رجوی با من تماس گرفت و گفت عباس به هنگام انتقال نظرات من به رهبری مجاهدین به گریه افتاده بود...
من با مسعود رجوی برخورد کردم و در خصوص تحویل اطلاعات امنیتی کشور به عوامل خارجی به وی به سختی انتقاد نمودم.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اکبر طریقی و پرونده سرلشگر مقربی
۲۳ خرداد ۵۸ سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی(همچنین روزنامه جمهوری اسلامی و چند نشریه دیگر)؛ برخی اسناد و خلاصه گزارش ماموریت سعادتی و بخشی از اظهارات وی را در بازجویی با خط خودش منتشر کردند.
در بیانیه مجاهدین انقلاب اسلامی آمده بود:
متعاقب دستور صادره از کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی؛ ولادیمیر فسینکو از کارشناسان مسائل ایران، ۲۵ بهمن ۵۷ شخصاً با رهبران مجاهدین و...تماس گرفته و بتدریج توانسته آنان را متقاعد کند که روسها میتوانند تماسهای خود را با آنان به صورتی کاملاً محرمانه برقرار کنند.
...
مقامات اطلاعاتی شوروی که فکر میکردند آرشیو اسناد ساواک در جریان حمله به ارگانهای رژیم شاه در اختیار سازمان مجاهدین قرار گرفته؛ به پرونده سرلشگر مقربی و علل لورفتن او نیاز داشتند و بنا بر بیانیه مزبور اکبر طریقی که از اعضای سازمان بود و در دادستانی انقلاب اسلامی کار میکرد با استفاده از حکم دادستانی انقلاب که به وی اجازه امانتگرفتن پروندههای ماموریت اطلاعات ارتش را میداد در تاریخ ۲۹ فروردین ۵۸ بطور غیرمجاز اقدام به گرفتن پرونده مقربی نموده و در اختیار سعادتی قرار میدهد.
...
همین جا بگویم که اکبر طریقی پس از احضار به دادستانی در ارتباط با پرونده سعادتی دستگیر شد و گرچه به محض اطلاعیافتن از کُنهِ ماجرا؛ علیه آن موضعگیری کرد و اعلام داشت در صورتیکه فرد آگاهانه به چنین اعمالی دست بزند خیانت کرده و به هیچ وجه قابل توجیه نیست، اما ۱۶ اسفند سال ۶۰ تیربارانش کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سعادتی بازجوییهای قبلی را تکذیب میکند
تلاش برای آزادی سعادتی که زندانی دو نظام نام گرفت به جایی نرسید و توضیحات مسعود رجوی و دیگران هم موثر نیافتاد که میخواستیم مثل گذشتهها فقط حزب توده راوی اخبار برای مسؤولین شوروی نباشد بعلاوه هدفمان کسب اطلاعات در مورد فعالیّتها و شبکه مأمورین سیا در ایران و تشریح موازین ملی و اسلامی میهن و انقلاب بود...
...
از آن پس از اواخر خرداد ۵۸، مجاهدین (در سطح عموم) به پروندهسازی علیه سعادتی اعتراض نموده و موضوع را علنی کرده؛ گفتند سعادتی شکنجه شده و بازداشت وی توطئهای از سوی سازمان سیا و بقایای ساواک است.
سعادتی نیز با تکذیب بازجوییهای قبلی(که ارتباط خودش را با ولادیمیر فسینکو شرح داده بود) نوشت:
«از آنجا که شرایط و جو حاکم بر محیط بازجویی به لحاظ روحی مناسب نبوده و این شرایط در من تمایل به افشای کل حقیقت را ایجاد نمیکردهاست، لذا کلیهٔ موارد بازجوییهای قبلی را تکذیب نموده و اعلام میدارم که تنها در حضور نمایندهای از جنبش ملی مجاهدین، به طور مشروح و کامل، به بیان حقایق میپردازم.»
آنروزها در بسیاری از محافل مسأله سعادتی مورد بحث بود.
...
به ابتکار «جمعيت حقوقدانان ايران»؛ از ۲۶ خرداد تا ۶ تير ۱۳۵۸، سميناری تحت عنوان «خواست ملت از قانون اساسی» در باشگاه دانشگاه تهران برگزار شد. در این سمینار با ابتکار آقای محمد رضا روحانی، ایشان و ۱۳۱ وکیل دادگستری دیگر برای دفاع از حقوق محمد رضا سعادتی اعلام آمادگی کردند. آقای روحانی این فعالیت را پیگیری نموده و سال ۵۹ که در کنفرانس «انجمن بین المللی حقوقدانان دموکرات» در مالت و بعدآً در کنفرانس مربوط به خلع سلاح در مسکو؛ شرکت داشتند، کمیته آزادی محمد رضا سعادتی را به کمک تعدادی از حقوقدانان اروپایی تشکیل داده، به افشای جنایات رژیم حاکم بر ایران پرداختند.
(این مطلب در صفحه ۱۶نشریه مجاهد شماره ۳۱۶ هم اشاره شدهاست.)
ـــــــــــــــــــــــــــــ
همکاری دو جریان ضدامپریالیستی یا ارتباط اطلاعاتی؟
ششم تیرماه ۵۸؛ خانوادههای مجاهدین، در دادگستری تحصن خود را آغاز کردند. همزمان سعادتی دست به اعتصاب غذا زد که حدود یک ماه ادامه داشت. سازمان اعلام نمود کمیتههای دفاع از سعادتی در کشورهای مختلف جهان تشکیل شده و سازمانهای مدافع حقوق بشر و شخصیتهای برجسته سیاسی و پارلمانی ازکشورهای مختلف به دفاع از وی پرداختهاند.
...
نهم تیر سال ۵۸ کیهان و اطلاعات؛ اعلامیه مجاهدین را با عنوان «گزارش مسؤولیت مجاهد اسیر محمدرضا سعادتی به پیشگاه خـلق قـهرمان ایـران»، منتشر کردند.
در این اعلامیه؛ تلاش شده بود ارتباط اطلاعاتی سعادتی با مأمور سفارت شوروی رابطهای از نوع همکاری دو جریان ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی با یکدیگر قلمداد گردد اما این توجیه یا توضیح به همه ابهامات پاسخ نمیداد.
...
۱۲ تیر ۵۸؛ تظاهرات پر سر و صدایی در تهران در حمایت از سعادتی صورت گرفت که به خشونت کشیده شد.
از جمله شعارها این بود:
محمد رضا سعادتی، تو در ره شهادتی
درود بر سعادتی مجاهد اسیر ما
مجاهد مجاهد اسیر آمریکایی
ز حیله ارتجاع توطئه سیایی
آمریکا مرتجع دشمن دیرین خلق
مجاهد مجاهد سنگر خونین خلق
الله اکبر. لااله الا الله
درود بر خمینی سلام بر مجاهد...
از آنطرف شعار داده میشد سعادتی جاسوس اعدام باید گردد
اسلام پیروز است چپ و راست نابود است.
منافق حیا کن، دغل و دروع رها کن...
...
به گزارش کیهان شماره ۱۰۷۴۹، (۱۳ تیر ۵۸) برخی از افراد که علیه سعادتی شعار میدادند تیغ و چاقو داشتند و یکی دو نفر را هم زخمی کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
هادی غفاری و مادر رضاییها
در تظاهرات مزبور؛ مادر رضاییها از مظلومیت مجاهدین سخن گفت و افزود ما را چه باک که تاریخ زبان حقگویان است و خدا بهترین یاور ستمدیدگان. بگذار فرزندانم این شهیدان زنده را جاسوس بخوانند. بگذار علیه مجاهدین این پاکباختهترین پاکباختگان؛ همه نیروهای ارتجاعی، همه وابستگان به امپریالیسم آمریکا هر روز دسیسه و طرح ریزی کنند... بگذار سعادتی این مجاهد صادق را جاسوس بخوانند...
...
از آن سو هادی غفاری خطاب به مادر رضاییها گفت:
خانم تو در میان مردم به سبب فرزندانت احترام داری این احترام را از بین نبر. من رضا رضایی را از پدرم نیز بیشتر دوست دارم و من اولین کسی هستم که از او دفاع کردم ولی آنها مجاهدین واقعی بودند و اینها پشت نام آنها و آرم سازمان پنهان شدهاند...
متاسفم که سازمان مجاهدین امروز به سازمان منافقین تبدیل شدهاست. اینها پشت سر رضاییها خود را پنهان کردهاند.
ما آمریکا را بیرون نکردیم که شوروی جای آن بیاید.
هادی غفاری رو به مردم کرد و افزود شما مرا میشناسید من پسر یکساله ام را جلوی چشمانم شکنجه دادهاند. پدرم را کشتهاند... (خبر مربوط به پسرش دروغ محض بود. پدر وی نیز بر اثر بیماری در زندان قصر جان سپرد).
...
چند عامل به زیان تبلیغات حکومتی تمام شد. نخست اینکه اوائل انقلاب مردم بیشتر روی آمریکا حساس بودند نه شوروی. در تظاهرات روزهای انقلاب؛ بخش اعظمی از شعارها به آمریکا گوشه میزد و اینکه «یانکیها» پشت و پناه شاه و ساواک بودهاند.
در ثانی مردم عموماً نمیپذیرفتند کسی که برای تحقق آزادی و عدالت به زندان ساواک افتاده و شکنجه شده؛ سر از جاسوسی علیه کشورش درآورد و توجیه میکردند لابد تنظیم رابطه مجاهدین با شوروی، دلائل خاص خودش را داشتهاست که ما نمیدانیم. خلاصه کلام این ارتباط که در مورد سعادتی میگویند به تنهایی جاسوسی محسوب نمیشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
احمد شاملو و غلامحسین ساعدی و... خواستار آزادی سعادتی میشوند
۱۳ تیرماه ۵۸، چهل و دو تن از نویسندگان و شعرا از جمله احمد شاملو، سیمین بهبهانی، گلی ترقی، غلامحسین ساعدی، محمدعلی سپانلو، خسرو شاکری، جمال میرصادقی، باقر پرهام، عمران صلاحی، نسیم خاکسار، ناصر ایرانی، محمد قاضی، محمد محمدعلی، یارعلی پور مقدم و... با صدور بیانیهای خواستار آزادی سعادتی شدند. در بیانیه آنان آمده بود:
«شاید در فضای آشفته پس از انقلاب بتوان بازداشتهای سریع و بدون تشریفات قانونی را به نوعی تحمل کرد، اما هرگز موجه نیست و هیچ آزادهای نخواهد پذیرفت که پس از پیروزی انقلاب دقیقا فداکارترین و ازخودگذشتهترین فرزندان انقلاب به اسارت افتند...»
نویسندگان این بیانیه با بیان اینکه سعادتی «گروگان آزادی در چنبر تهمتها و افتراهای مرموز است»؛ افزودند:
«ما نویسندگان ایرانی میطلبیم که سعادتی هرچه زودتر آزاد گردد و اتهامات وی نیز در یک دادگاه علنی و خلقی مورد بررسی قرار گیرد.»
...
با خواست آیتالله طالقانی اعتصاب غذای سعادتی پایان یافت. او پیشتر با اشاره به برخورد بازجویانش گفته بود حتی اگر سازمان هم بخواهد اعتصاب غذایم را نخواهم شکست.
...
پنج شنبه ۱۴ تیر ۵۸؛ کیهان از قول هادی غفاری نوشت که مقابل کاخ دادگستری در تظاهرات عدهای به سر و روی من ریختند و با مشت و لگد مجروحم کردند.
آنروزها مجتبی طالقانی(پسر آیتالله طالقانی)، حماد شیبانی(احمد اخوان بی طرف) و تقی شهرام هم دستگیر شده بودند و عبدالمجید دیالمه علیه آنان و مجاهدین سخنرانی کرد. کمال گنجهای (برادر جلال گنجهای) هم علیه مجاهدین موضع گرفت... اوضاع خیلی شیر تو شیر بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ارتباط با شوروی به پیش از انقلاب برمیگردد
مجاهدین بر اینکه سعادتی شکنجه شده؛ پای میفشردند. در پی تکذیب این موضوع از سوی آیتالله مهدوی کنی سرپرست کمیته مرکزی انقلاب اسلامی، مجاهدین طی اطلاعیهای به نقل از مهندس عزتالله سحابی عنوان کردند که «به احتمال ۹۰ درصد سعادتی شکنجه شدهاست» (روزنامه اطلاعات ۵۸/۳/۳۱ صفحه ۱۲)
این نقل قول مربوط به ملاقات مهندس سحابی؛ آیتالله موسوی اردبیلی و دکتر زرگر با سعادتی در زندان بود.
در واکنش اطلاعیه مجاهدین؛ نهضت آزادی ایران با انتشار بیانیهای نسبت به تحریف و سوءاستفاده از سخنان مهندس عزتالله سحابی، از مجاهدین خلق شدیداً انتقاد کرد که چرا دروغ میگویید؟ در نامه نهضت آزادی آمده بود: پزشک بازدید کننده پس از معاینه دقیق ایشان هیج اثری که دال بر شکنجه باشد نیافت...
...
چندی بعد عبدالمجید دیالمه؛ با اشاره به دستگیری مجتبی طالقانی، تقی شهرام و حماد شیبانی گفت هر روز یک بساطی علیه نظام برپا میشود. وقایع مهاباد را در نظر بیآورید. محاصره پادگان سنندج، درگیریهای پاوه، حوادث خرمشهر، آتشزدن خرمن کشاورزان و...
میبینیم دشمن با همه شاخکهایش علیه انقلاب توطئه میکند. علاوه بر بستن باند فرودگاه توسط گروه محمد منتظری؛ ماجرای سعادتی را هم داریم که در بازجوییهایی که از وی به عمل آمده به صراحت ارتباط خودش را با مامورین کا.گ.ب نوشتهاست.
دیالمه افزود ارتباط سازمان مجاهدین با روسها به پیش از انقلاب برمیگردد. بعد از ترور مستشاران آمریکایی، ضاربین آنها کیف مستشاران را که حاوی نقشهها و دادههای امنیتی بود، برداشتند و این کیف بعداً از طریق مرتبطین شوروی در اروپا، به روسها رسانده شدهاست...
دیالمه گفت اینکه مجاهدین بگویند داستان کیف مستشاران و قتل آنان به ما مربوط نمیشود و زیر سر تقی شهرام و رفقای اوست، کذب محض است چون سعادتی در دادگاه به صراحت از قتل ۴ آمریکایی به دست سازمان برای خودش پیشینه ساختهاست. کدام را باور کنیم؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
در بهار آزادی دستگیر شدم ولی پروندهام در شرایط جنگ رسیدگی میشود
تلاش برای آزادی سعادتی به جایی نرسید و وی تا آبان ۵۹ که اولین جلسه دادگاهش برگزار شد همچنان در زندان بود. در دادگاه وی که ۹ جلسه ادامه داشت موسوی تبریزی حاکم شرع، و اسدالله لاجوردی دادستان بود.
کیهان نوشت رییس دادگاه با ارائه اسناد و مدارک و استناد به بازجوییهای سعادتی که در آن به دیدارهایش با دبیر اول سفارت شوروی و انتقال درخواست سازمان برای دریافت اسلحه اذعان داشت، او را مستحق مجازات دانست.
...
اینکه نه کپی پرونده مقربی (بلکه اصل سند) به روسها داده میشد، به دادگاه بهانه میداد تا بر اتهام جاسوسی پای فشرده و حتی صحبت از اعدام کند.
در دومین جلسه دادگاه؛ سعادتی با خواندن آیهای از قرآن و اشاره به روز سیزده آبان ۵۸/۸/۱۳ که مصادف با اشغال سفارت آمریکا بود و اینکه در یکی از روزنامههای دولتی از پیروزی جدید صحبت شده که انگار واقعاً فتح جدیدی کردهاند، همچنین با اشاره به ممنوعالانتشار شدن نشریات مجاهدین و آغاز فعالیتهایی جهت آزادی گروگانها و انتخابات ریاست جمهوری امریکا، گفت:
تمامی این مسایل برای من که در زندانم و زیاد از مسایل بیرون و خارج اطلاعی ندارم یک نگرانیهایی ایجاد میکند که مبادا غرض خاصی است که این فرصت را غنیمت شمردهاند و من از همینجا از ریاست جمهوری محترم، ریاست محترم مجلس، دادستان کل کشور و از تمامی شخصیتهای ملی و مذهبی تقاضا میکنم و هشدار میدهم که مبادا بیتفاوت ماندن نسبت به این پرونده و روند این دادگاه و سرنوشتی که این دادگاه در نهایت میتواند داشته باشد منجر به یکسری سوءاستفادههایی بشود که این بیتفاوتبودن با مسؤولیتهای مردمی و اسلامی مغایر است...
...
سعادتی افزود من به اتهام جاسوسی یعنی وطنفروشی و خیانت به مردم میهن به اسارت کشیده شدهام. بیش از یکسال و نیم است که بار سنگین این اتهام را در انزوای کامل به تنهایی تحمل کردهام و همواره در انتظار این بودم تا شرایطی فراهم شود که در یک دادگاه صالح و قانونی مطابق با حقوقی که در قانون اساسی برای من در نظر گرفته شده از طریق رادیو تلویزیون با هممیهنان عزیز خود روبهرو بشوم و با افشای کامل ماجرای دستگیری و آنچه تاکنون بر من گذشته، مردم قهرمان ایران را در جریان بگذارم چرا که من مطمئنم مردم نه با من خصومت دارند نه غرض دارند...
برای مردم باورکردنی نیست که مجاهدی بعد از تحمل ۷ سال بار شکنجه و زندانهای آریامهری که در سیاهترین دوران دیکتاتوری تحمل کرده در شرایط انقلابی، جاسوس و وطنفروش باشد...
من در شرایط بهار آزادی دستگیر شدم ولی پروندهام در شرایط جنگ رسیدگی میشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سعادتی و مبارزات ضدآمریکایی سازمان
همزمان با برگزاری جلسات دادگاه اعتراض نسبت به برخورد با سعادتی همچنان ادامه داشت. از آن جمله حادثهای بود که در حاشیه جلسه سوم دادگاه وی به وقوع پیوست. ماجرا از آن قرار بود که گروهی که به محاکمه سعادتی اعتراض داشتند در مقابل محل دادگاه در مقابل دادسرای انقلاب مستقر در کنار زندان اوین جمع شده و به برگزاری میتینگ پرداختند. آنان در این برنامه با شعارهایی نسبت به پاسداران آنان را فالانژ و مرتجع خطاب کردند. بعد از ساعتی ماموران درب زندان را باز کرده و گروه کثیری از تجمعکنندگان را به داخل زندان برده و بازداشت نمودند.
...
در روزنامه اطلاعات، ۲۱ آبان ۱۳۵۹ به چهارمین جلسه محاکمه سعادتی که با حضور خبرنگاران برگزار گردید اشاره شدهاست. سعادتی گفت وقتی که مردم یک نظام را به طور دلخواه خودشان پذیرفتند هر فردی که آگاهانه اطلاعات سری و حیاتی را در اختیار بیگانگان قرار دهد تا از آن طریق به منافع مادی و گروهی دست یازد طبیعی است که مورد نفرت مردم خودش واقع میشود.
سعادتی سپس جاسوسی را معنا کرد و چهار مشخصه را برای یک جاسوس بر شمرد.
۱- مخالفت با نظام حاکم منتخب مردم،
۲- ارائه اطلاعات حساس،
۳- منتفع شدن بیگانه و،
۴- اطلاع از جاسوسی
[در دادگاه] به او میگویند سفارت شوروی بدون انگیزه قبلی و بدون هیچ چشمداشتی با شما رابطه برقرار نکردهاست. آنها بدون آن که نفعی از این رابطه ببرند هرگز به اقدامی چنین خطرناک که در صورت افشا باعث آبروریزی میشود دست نمیزنند.
...
سعادتی به شرحی از مبارزات ضد آمریکایی سازمان مجاهدین و از جمله قتل ۴ آمریکایی پرداخت. در این هنگام موسوی تبریزی پاسخ داد:
اگر قرار باشد شما مسأله ترور چهار آمریکایی توسط سازمان مجاهدین را شرح دهید من از شما خواهم پرسید اسنادی که از داخل ماشینهای این ۴ آمریکایی به دست آمد کجا هستند ناگزیر بحث طولانی میشود و جایی که این اسناد رفته ماهیت سازمان را رسوا خواهد کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
من به دلیل ضد آمریکاییبودن است که محاکمه میشوم
سعادتی گفت: من به دلیل ضد آمریکایی بودن محاکمه میشوم. سازمان در آن زمان نمیخواست بیتفاوت در مقابل جریاناتی که برای کشورش اتفاق میافتد باشد میدانست که عناصر سیا در این مملکت فعال هستند و مسؤولیت خودش میدانست که در جهت کشف این عناصر مزدور بیگانه نقشی را ایفا کند در همین رابطه است که من در سازمان مسؤول کشف شبکههای سیا در ایران شدم و برای کشف توطئههای سیا با شوروی تماس گرفتم.
موسوی تبریزی گفت: وقتی یک شخص غیرمسؤول با یک سفارتخانه خارجی ارتباط برقرار کرده و اطلاعات رد و بدل میکند مرتکب جاسوسی شدهاست هر چند نام دیگری بر این اقدام بگذارد و یا خود را به جهل بزند.
سعادتی پاسخ داد: برای یک جاسوس حیات مستقل میهنش مطرح نیست او به راحتی فقط برای کسب منافع مادی اسرار میهن و مردمش را فاش میکند چرا که او وطنی ندارد.
...
با اعلام اینکه دادگاه سعادتی وارد شور شدهاست، روزنامهها از صدور دستور بازداشت برخی دیگر از رهبران این سازمان خبر دادند.
کیهان ۲۳ آبان ۵۹ در خبری نوشت:
«به دنبال آغاز شور دادگاه سیدمحمدرضا سعادتی، اسدالله لاجوردی دادستان تهران، اعلام کرد موسی خیابانی، نادر رفیعنژاد، محسن رضایی و کادر رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران به اتهام شرکت در رابطه سعادتی و جاسوس شوروی از نظر دادگاه محکوم هستند و دستور دستگیریشان به کمیتهها، ماموران انتظامی و پاسداران انقلاب صادر شدهاست.»
...
بالاخره روابط عمومی دادسرای انقلاب اسلامی مرکز روز ۲۴ آبان ۵۹ اعلام کرد:
«سیدمحمدرضا سعادتی به اتهام داشتن رابطه با جاسوس شوروی به ۱۰ سال زندان محکوم شدهاست»
ـــــــــــــــــــــــــــــ
شیخ علی تهرانی از کوره درمیرود
آنروزها در همه دانشگاههای کشور (از جمله دانشگاه فردوسی مشهد) موضوع سعادتی محل بحث و جدال بود و هواداران و مخالفان تظاهرات میکردند.
مخالفین مجاهدین که از اعدام سعادتی کوتاه نمیامدند، به محل جنبش جوانان مجاهد در خیابان کوهسنگی مشهد حمله کردند و کار به خشونت کشید.
شیخ علی تهرانی در محل حاضر شد و با بیان اینکه رئیس دادگاه انقلاب مشهد من هستم، شما چهکارهاید و این برخوردها چیست که میکنید... آنان را پراکنده کرد و اوضاع تا حدودی آرام شد.
زندهیاد قاسم مهریزی(از دانشجویان هوادار مجاهدین) که مورد احترام شیخ علی تهرانی بود، وی را به ساختمان جنبش ملی مجاهدین در خیابان بهشت آورد و ایشان آنجا در اجتماع هواداران صحبت کرد. شیخ علی تهرانی در آغاز خیلی آرام بود و لابلای صحبتهایش گفت ایران و انقلاب با هزار توطئه روبروست. باید هوشیار باشید...
وی در حیاط جنبش ایستاده صحبت میکرد و بچهها روی زمین نشسته و به سخنان او گوش میکردند. بین سخنرانی ایشان؛ یکی از دانشجویان دانشکده پزشکی مشهد روی کاغذ کوچکی سؤالی نوشت و دست به دست به شیخ علی تهرانی رسید.
وی وقتی نوشته روی کاغذ را خواند ناگهان برآشفت و داد زد چه کسی این را نوشتهاست؟ پشت سر هم تکرار میکرد چه کسی این را نوشتهاست؟ چه کسی این را نوشتهاست؟ او باید اعدام شود، باید اعدام شود...
خیلی خیلی عصبانی شده بود.
سؤال آن دانشجو این بود که آیا درست است که کمیته مستقر در سفارت آمریکا سعادتی را دستگیر کرده؟ (و خلاصه کاسهای زیر نیمکاسه بوده و سازمان سیا بنوعی این موضوع را هدایت کردهاست؟)
تهرانی داد میزد که چنین نیست، چنین نیست و پشت سر هم میپرسید چه کسی این را نوشته...
من رئیس دادگاه انقلاب مشهد هستم و وی باید اعدام شود...
محمود ائمی (از مسؤولین جنبش مجاهدین در مشهد) کنارش ایستاده بود و ایشان را به آرامش دعوت نمود. تهرانی بیشتر برآشفت و گفت خود تو را هم دستگیر میکنم. همین جا دستور میدهم تو را هم بگبرند...
سپس از کوره در رفت. بلندگو را خاموش کردند و جلسه بهم ریخت.
...
روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۷/۲/۵۸ در صفحه ۲ نوشته بود: شیخ علی تهرانی از اهالی خیابان بهشت و خیابان اسدی (که دفتر جنبش ملی مجاهدین و سازمان جنبش جوانان مجاهد در آنها قرار داشت) درخواست نمود در صورتی که شکایتی مبنی بر عدم آرامش که ناشی از تیراندازی متناوب و غیر معمول از طرف این دو جریان دارند تا آخر وقت اداری تسلیم دادگاه انقلاب اسلامی نمایند.
پیرو انتشار این خبر، سازمان به تکذیب آن پرداخت. ولی شیخ علی تهرانی با صدور اعلامیه شدیداللحنی ضمن تأیید خبر مزبور به شدت علیه مجاهدین موضع گیری نمود و سران آن را نفاق افکن و مخالف انقلاب و امام بر شمرد. (روزنامه جمهوری اسلامی ۲۱/۴/۵۸، ص ۲)
..
البته برخورد آن روز همیشه بر شیخ علی تهرانی حاکم نبود. بعد از آن روز هم با قاسم مهریزی و... رابطه داشت و البته گاه میپرسید آن سؤال را آنروز چه کسی پرسید؟ اسمش را میخواهم...
از حق نباید گذشت که وی نخستین کسی بود که به قتل فجیع یک ساواکی که در مشهد پیش از انقلاب (آذز ۵۷) بر سر و روی او ریخته و بعد از کشتن در فلکه مجسمه جلوی شهرداری آویزانش کردند و پوستش را کندند، اعتراض کرد.
او فریاد میکشید و بر سر و روی خودش میزد که چرا باید این برخورد غیرانسانی صورت گیرد؟ وای بر ما...وای بر ما...
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اعدام سعادتی ردخور نداشت
سال پرابتلاء ۶۰ از راه رسید؛ و در پی سوء قصد به محمد کچویی در زندان اوین که پای کاظم افجهای به میان آمد، از سوی اسدالله لاجوردی، دادستان وقت تهران، سعادتی متهم شد که هدایت این عملیات را او برعهده داشتهاست و قرار بوده شورشی در زندان شکل بگیرد و اعضای زندانی منافقین فرار کنند و...
- با اتهام فوق که لاجوردی بر آن اصرار داشت،
- با گزارش احمدرضا کریمی که گفته بود در بند ۳۲۵ اوین (اوین قدیم) به روابط ویژه سعادتی و افجهای پی بردهاست،
- با شناختهشدگی سعادتی و با، این ادعا که -
- «مهدی آسمانتاب» از زندانیان مجاهد برنامه ریزی قبلی برای ترور مسؤولین دادستانی و طرح آشوب در زندان را اعتراف کرده و گفته سعادتی هدایتکننده این جریان بود، اعدام سعادتی ردخور نداشت.
...
گفته میشد سعادتی با بیرون رابطه داشته و دلیل آن نامهای است که در پی درگیری سازمان با مخالفانش نوشته و در شماره ۱۶ نشریه مجاهد به چاپ رسیدهاست اما این مسأله مربوط به سال ۵۸ و جّو ویژه اوائل انقلاب بود. آیا باورکردنی است که وی در سال پُر فتنه ۶۰ هم از امکان تبادل اطلاعات با بیرون برخوردار باشد؟
القصه، روزی که در تبلیغات سازمان «پرواز تاریخساز» خوانده شد و مسعود رجوی و...از ایران رفت، روزنامهها خبر دادند محمدرضا سعادتی تیرباران شد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
سعادتی یک شاخص محسوب میشد
سعادتی نفر سوم سازمان نبود اما در دورانی که دستگیر شد و بر سر زبانها افتاد یک شاخص محسوب میشد. توضیح میدهم.
حوالی سال ۵۰؛ سازمان مجاهدین با بمب و نارنجک و آتش سلاح شناخته میشد. ترانه سرودهای آنزمان هم همین را گواهی میداد.
قبر شاه پهلوی زیر و زبَر کِرد دی بلال
بمب دست ساز مجاهد تا اثر کِرد دی بلال
ژنرال آمریکایی را ور هوا کرد دی بلال و...
یا
سر کوچه کمینه، مجاهد پرکینه
آمریکایی بیرون شو خونت روی زمینه...
کمی بعد سازمان با رضاییها و فرار رضا از زندان و جانباختن شریف واقفی(و درواقع مظلومیت وی) تشخّص یافت. البته نخ تسبیح همه تصاویر؛ اسلام انقلابی با ویژگی ضد استثماری بود.
بعد از انقلاب؛ که نوبت بحث و بررسی و کلاسهای تبیین جهان میرسد، تصویر مجاهدین، چریک - اندیشمند است و کلاسهای مزبور با استقبال بی نظیری روبرو میشود.
تصویر بعدی؛ سعادتی است که با دستگیری او و ماجراهایی که در پی داشت، سازمان مجاهدین بیش از پیش بر سر زبانها افتاد.
...
سعادتی هم یکی از شاخصهاست. بخصوص که در آخرین روزهای زندگیاش با نگاه نقادانه از مطلقنگری عبور کردهاست.
متن وصیتنامه اینجانب سیدمحمدرضا سعادتی به مادر مجاهد، مادر رضاییهای شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّی مِن لَّدُنک سُلْطَانًا نَّصِیرًا
مادر والای مجاهد! فرزند مجاهد تو در آخرین لحظات حیاتش حرفهای درونیاش را از طریق تو میخواهد به خواهران و برادران مجاهدش برساند، آرزو میکنم که با این عمل در پیشگاه خدا و خلق سرافکنده نباشم. روی سخن من به سوی خواهران و برادران مجاهدی است که با آرمانهای والای توحیدی آرزوهای پر شکوهی را دارند، بخصوص روی سخن من با کسانی است که اکنون مسؤولیت رهبری سازمان را بر دوش میکشند و در مرکزیت آن نشستهاند. برادران! من در شرایطی به سوی مرگ گام برمیدارم که نتوانستم مواضع جدید سازمان را درک کنم و نسبت به آن اقناع نشدم، من شاید از پیش چنین خطری را احساس کرده بودم ولی اکنون در این آخرین لحظات خطر را بسیار جدی و ملموس میبینم. من به هیچ وجه نتوانستم خود را قانع کنم که چنین خطری را ناگفته گذارم و از این نظر خود را مسؤول احساس میکنم. برادران! من هم خودم را در اتخاذ مواضع جدید مسؤول میدانم، هر چند که در زندان و به دور از تمامی بحثها و تصمیمگیریها بودم، لیکن من به عنوان یک عضو که قدرت درک و تشخیص سیاسی، استراتژیک داشت و میتوانست حداقل اظهار نظر کند در رابطه با سازمان حضور و وجود داشتم.
برادران! ما با مواضع جدید، مرزهای سیاسی- استراتژیک خودمان را با تمایلات بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه از یک طرف و مواضع اپورتونیسم چپ از طرف دیگر کاملاً مخدوش کردهایم، همان مرزهایی که ضامن حفظ و بقای سازمانی در ابعاد توحیدیاش بود. حتماً میگویید که من در زندان بودم و از کم و کیف مسائل جامعه اطلاعی ندارم، این درست است ولی قبول کنید که مسائل جامعه آن قدر پوشیده نیست و من هم آنقدر بیگانه نبودهام.
...
برادران! من بارها و بارها در رابطه با مواضع جدید سازمان گریستم و هم اینک هم در وضع شدیدترین تأثرات عاطفی این مطالب را مینویسم. برادران! ما چه جبههای را گشودهایم و قدم در چه صحنهای گذاشتهایم؟ چه شد که آن همه تحمل و شکیبایی انقلابی خود را از دست دادیم، همان شکیبایی که با آن ویژگی خاص توحیدی را در این مرحله میداد. برادران! ما در دامی که امپریالیستها برایمان چیده بودند گرفتار شدیم، ما گام در صحنهای گذاشتهایم که در آن صحنه تقابل هیچ کدام از طرفین دعوا از آن پیروز بیرون نخواهند آمد، بلکه امپریالیستها و مزدوران داخلی آنها هستند که کرکسوار بر بالای صحنه پرواز میکنند و انتظار روزی را میکشند تا فرود آیند و با به راهانداختن حمام خون (از نوع اندونزی) دیکتاتوری وحشتناکی را حاکم گردانند و هزاران نفر را از طرفین به جوخه اعدام بسپارند. برادران! ما به سهم خود در گشودن این صحنه که زمینههای روانی تحقق چنین کودتایی را فراهم میکند مسؤولیم، شاید مطرح کنید که این ما نبودیم که این صحنه را گشودیم بلکه بر ما تحمیل گشت. ولی برادران، ما هم به عنوان یک طرف دعوا میتوانیم و میتوانستیم از زیر بار این تحمیل خارج شویم کمااینکه تاکنون چنین بود، برادران عزیز! گاه لازم است که حتی از حقوق اساسی خود در رابطه با منافع تمامی خلق صرفنظر نمود. علی(ع) شیر میدان جنگ از حق خود ۲۵ سال صرف نظر نمود و شمشیر نکشید، با توجه به اینکه میدانست که اگر بیرون میآمد و فریاد حقطلبانه سر میداد صدها و هزاران جوان سلحشور و جنگجوی عرب به دور او حلقه میزدند. برادران! حتماً عنوان میکنید که از درون سیستم حاکم بالاخره امثال ساداتها در آینده نزدیک بیرون خواهند آمد ولی چه دلیلی دارد که امروز ما در مقابل ناصر موضعگیری کنیم، آیا وظیفه انقلابی حکم نمیکند که ناصر را تقویت نمود؟ برادران! ما دفاع از لیبرالها را در عمل مطلق کردیم و بالاخره در نهایت در این دام افتادیم، من هر چه که این جبهه و قطببندی را جستجو کردم، برای آن عمق طبقاتی نیافتم، برای آن نتوانستم مرز بین خلق و امپریالیسم را ترسیم کنم. برادران! در ویتنام، در کامبوج، در الجزایر، در کوبا و... در نیکاراگوئه نیروهای انقلابی با اتکاء به تمامی خلق در یک طرف قرار داشتند و امپریالیستها، سرمایهداران وابسته، فئودالیسم و اشراف، مزدوران داخلی در طرف دیگر واقع شده بودند. ولی برادران! ما در این صحنه چه قطببندی را در روبروی خود داریم؟ و با چه منطقی خود را راضی کنیم؟ من هر چه فکر کردم نتوانستم خودم را راضی کنم که عمق این صحنه نبرد بین خلق و امپریالیسم را نشان میدهد. من در عمق صحنه، دستهای پلید و آتشافروز جهانخواران و مزدوران داخلی آنها را میبینیم که از آغاز پیروزی انقلاب کبیر ۲۲ بهمن سعی در رودررو قراردادن نیروها به ویژه سازمان مجاهدین با حاکمیت بود.
...
برادران عزیزم! من شما را به فکر و اندیشه کامل توصیه میکنم، من هیچ آرزو ندارم که مرگم عاملی جهت رشد خشونتها گردد، بلکه در این آرزویم که حال که حیاتم در ایجاد فضایی صلحآمیز و محبتگونه نقش داشتهاست، مرگم بتواند روح وحدت و صلح را در جامعه گسترش دهد، یعنی همان روحی که دشمنان ما یعنی امپریالیستها سخت از آن وحشت دارند. برادران! ما به حساب کدام نیروی اجتماعی پا بدین صحنه گذاشتهایم؟ مطمئن باشید که کارگران و دهقانان به هیچ وجه از هیچ کدام از طرفین دعوا حمایت فعال مادی و معنوی نخواهند کرد و اساساً از صحنه سیاسی جامعه دور شده موضع منفعل خواهند گرفت، همان چیزی را که لاشخورها در انتظار آنند. برادران! شما از دیکتاتوری و خفقان وحشت دارید، کدام دیکتاتوری؟ برادران! دیکتاتوری یا میباید بر بنیادهای فئودالی استوار باشد که در ایران چنین نهادهایی وجود ندارد و یا بر اقتصاد کمپرادوری که این هم موجودیتی در سیستم حاکم ندارد، حتماً دیکتاتوری از نوع سرمایهداری دولتی مانند مصر و عراق و... را نام میبرید.
...
برادران! ما میتوانیم در کنار سرمایهداری دولتی بر علیه امپریالیستها باشیم، گو اینکه در این مسأله که نظام اقتصادی حاکم به سوی سرمایهداری دولتی میرود هنوز حرف است. برادران! فراموش نشود که ایران همواره در یک صد سال اخیر کانون تحولات انقلابی در منطقه خاورمیانه بوده، ایران مهد تشیع سرخ است و از یک فرهنگ انقلابی قوی برخوردار است. از طرف دیگر برادران! شرایط و اوضاع و احوال بینالمللی اجازه شکلگیری چنان استبدادی را که عمدتاً بورژوازی آن را تبلیغ میکند و ترس و وحشت از آن را دامن میزند نخواهد داد. من فکر میکنم که ما هنوز اسیر چنگ مسائلی هستیم که در زندان با آن روبرو بودیم و از سر گذراندیم، ما به طور خود به خودی به رشد خصومتها و کینههای شکل گرفته در داخل زندان کمک کردیم و در نهایت حتی تا مرز یک قطببندی پیش بردیم، در صورتی که شرایط کنونی مبین شرایط بعد از انقلاب، بنیاداً با شرایط زندان تفاوت داشت. برادران! بورژوازی از یک طرف و اپورتونیسم چپ از طرف دیگر چنان جو تبلیغاتی را فراهم کردند که ما را به دنبال خودشان کشاندند، به طوری که مجبور شدیم که از خود در مقابل اپورتونیسم چپ دفاع کنیم که ما «ماهیگیر» نیستیم و «انقلابی» هستیم، ما موضع قاطعی در قبال اپورتونیسم چپ نگرفتیم، ما در قبال ماجراجوییهای آنها پاسخ قاطع ندادیم. برادران! من فکر میکنم که خط اصولی و صحیح دفاع و تقویت مواضع ضد امپریالیستی رژیم حاکم است و مقابله و تضعیف آن در این مواضع اپورتونیسم چپ است. ما از ابتدا چنین اصولی را تبلیغ میکردیم و نیروها را دعوت میکردیم که دست از چپروی و ماجراجویی بردارند و مواضع ضد امپریالیستی رژیم حاکم را تقویت کنند و حتی در گنبد توصیه میکنیم که تمامی دفاتر خود را تعطیل کنند. ولی خودمان به طور خود به خودی و تحت تأثیر جو فشار تبلیغاتی حاصل از بورژوازی و خرده بورژوازی مرفه از یک طرف و اپورتونیسم چپ از طرف دیگر این اصول را نادیده گرفتیم.
...
برادران! خصائل ضد امپریالیستی را که ما برای رژیم ترسیم میکردیم از آن جناح لیبرال نبود، چرا که خود بهتر میدانستیم که لیبرالها هیچ توان درک امپریالیسم و خطر آن را ندارند، این خصائل را ما در جناح دیگر جستجو میکردیم. برادران! خیلی صریح بگویم من این خصائل را هنوز مشاهده میکنم و آن را به شدت قابل تقویت میبینم. برادران عزیزم! ما احتیاج به یک تجدیدنظر اساسی در خط مشیمان داریم، ما با نیرویی که در سطح جامعه در اختیار داریم میتوانیم با چرخشی اصولی و تاریخی فضای تیره و دشمن شاد کن میهنمان را دگرگون کنیم و آن را به محیطی سرشار از تلاش، سازندگی و محبت تبدیل نماییم.
...
برادران! تاریخ در مورد ما قضاوت خواهد کرد مبادا که فردای تاریخ سهمی از مسؤولیت شکستها را بر دوش بکشیم، عزیزان! ما یک بار دچار غرور سازمانی شدهایم و نتیجه تلخ آن را نیز چشیدهایم. مبادا که دوباره دچار همان غرور سازمانی شده باشیم، من فکر میکنم که این غرور فعلاً وجود دارد. برادران! فکر کنیم به سرنوشت خلق، به سرنوشت انقلاب و به سرنوشت مکتبمان اسلام، مبادا که این غرور ما را به دام خود کشاندهاست. برادران من! از قبول شکست و پذیرش خطا و اشتباه نباید هراسید، برادران به جای اینکه به منافع کوتاه مدت سیاسی اندیشید، باید تاریخی اندیشید و یا بهتر بگویم باید تفکری توحیدی داشت. هیچ مهم نیست که ما در حرکتهای سیاسیمان شکست و عقبنشینی را بپذیریم در مقابل تودهها غرور هیچ معنی و مفهومی ندارد، باید خلوص داشت. برادران! من فکر میکنم که ما فریب این حمایتهای صوری و لفظی قشری از جامعه را خوردهایم، حمایتی که قبل از اینکه عمق انقلابی و توحیدی داشته باشد عکسالعمل عاطفی ناشی از گرایشات غیرانقلابی و طبقاتی قشر حمایت کنندهاست. برادران! مرا میبخشید که چنین بیپروا میگویم شاید بگویید که «سید» بالاخره با این وصیتش به ما ضربه زد، ممکن است که این وصیت باعث شود تا از نظر سیاسی شما حداقل مورد سئوال واقع شوید. ولی من با ایمان و اعتقاد به حقانیت جهانبینی توحیدی و پیروزی نهایی آن حساب تمامی این مسائل را هم کردهام، و از نظر من هیچ مهم نیست که در ظاهر این وصیتنامه به سازمان ضربه سیاسی بزند. ولی من این ضربه را هشداردهنده میدانم و آرزو دارم که برادران عزیزم را به ویژه برادرانی که در مرکزیت سازمان قرار گرفتهاند به فکر وا دارد.
...
برادران! من میتوانستم قبل از صدور حکم اعدام با عنوان کردن نقطه نظراتم به طور رسمی خود را از مرگ برهانم ولی من مرگ را انتخاب کردم تا مبادا فکر شود که این نقطه نظرات برای تمایلات شرکآلود ترس از مرگ است. من مرگ را با اشتیاق پذیرفتم و شاید چند ساعتی به آن نماندهاست که من خودم را شهید در مسیر توطئههای امپریالیستها میدانم و من هیچ فردی را در این مورد مسؤول نمیدانم و انتقام خون من جز از جهانخواران و مزدوران داخلی آنها پسگرفتنی نیست. باز در اینجا تکرار میکنم به هیچ وجه آرزو ندارم که مرگ من عاملی در جهت رشد و گسترش خشونتها گردد، بلکه آرزوی قلبی من این است که این مرگ دریچهها را به سوی وحدت و الفت بگشاید. برادران عزیزم! در پایان این وصیت مجبورم نظرم را خیلی صریح و روشن در مورد امام خمینی مطرح کنم. برادران! امام خمینی در شرایط کنونی تاریخ میهن عزیزمان مظهر خشم تودههای محروم ایران و حتی منطقه علیه غارتگریها و جنایات جهانخواران است. برادرانم! چرا این خشم را تقویت نکنیم و چهره خندان امام خمینی را برای خود و برای تودهها طلب نکنیم، برادران! امپریالیستها و مزدوران داخلی آنها به شدت از این خشم انقلابی وحشت دارند. بورژوازی در داخل و سایر نیروهایی که برای امپریالیست سفره پهن میکنند تلاش میکنند تا این مظهر را از بین ببرند و یا ضعیف کنند. برادران! ما نباید بمانند لیبرالها برخورد کنیم، فرق است بین یک سازمان انقلابی و مردمی با نیروهای لیبرال، نباید دچار همان غرور و عواطفی بشویم که تمایلات لیبرالی در داخل جامعه تبلیغ میکند. برادران مجاهدم! من در این آخرین لحظات شما را به فکر و صبر توصیه میکنم به فکری عمیق، تاریخی و توحیدی، صبری عمیق تاریخی و توحیدی. سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار. با درود به تمامی شهدای به خون خفته خلق و با درود به خلق قهرمانمان.
زنده باد اسلام، مرگ بر امپریالیستها
زندان اوین، ساعت ۶:۱۰ بعد از ظهر یکشنبه، ۴ مرداد ۱۳۶۰، سیدمحمدرضا سعادتی
پانویس
پانویس
- اگر بپذیریم این وصیتنامه به قلم سعادتی؛ و حرف دل اوست، چگونه میتوان ادعای امثال لاجوردی را قبول کرد که همین فرد خط ترور کچویی و دیگران را دنبال کرده و در همین رابطه به کاظم افجهای رهنمود دادهاست؟ مضمون و محتوای وصیتنامه؛ مؤیّد خط فوق نیست.
- آذر سال ۶۰ در اوین حسین ناطقی به من گفت در سلول انفرادی ۲۰۹، یک لیوان پلاستیکی قزمز رنگ را دیده که سیدمحمدرضا سعادتی، روی آن با امضای «سیکو»، این جمله را کنده بود: «هر شلاقی که به پای انقلابیون فرود ميآید، به منزله کلنگیست که گور استبداد را بیشتر حفر میکند.»
منابع
- متن کیفر خواست دادستان علیه محمد رضا سعادتی مندرج در روزنامههای مورخ آبان ۱۳۵۸ تهران
- روزنامه اطلاعات ۲۴ آبان ۱۳۵۸
- برای تاریخ؛ مصاحبه با سعید حجاریان، نشر نی
- آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام
- رجایی مخالف اعدام سعادتی بود، گفتوگوی شرق با مصطفی تاجزاده، ۹ شهریور۱۳۸۴
- داورى (سخنى در کارنامه ساواک)، نوشته سرتیپ منوچهر هاشمى، رئیس ساواک و معاون مدیر کل اداره ضد جاسوسى ساواک
- متن گفتگوی رادیو فردا با عبدالکریم لاهیجی
- هفته نامه - پنجره - ۱۳۸۸ - شماره ۱۱
- روزنامه اطلاعات هفتم مرداد ۱۳۶۰
- سازمان مجاهدین خلق/ پیدایی تا فرجام/ موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
- درون کا.گ.ب، نوشته ولادیمیر کوزیچکین (مامور کا.گ.ب. سازمان امنیتى شوروى در تهران، بین سالهاى ١٩٧٧ تا١٩٨٢)
Inside the KGB (my life in soviet espionage), Vladimier Kuzichkin, forword by Federick Forsyth, Pantheon Books, New York, 1990
- کتاب شاهد، نوشته منصور رفیع زاده رئیس ساواک مستقر در آمریکا
Witness: From the shah to the secret arms deal, an insider's account of U.S. involvment in Iran, Mansour Rafizadeh, former chief of SAVAK. William Morrow and Company, Inc. New York, 1987.
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook