الله قلی جهانگیری و واقعه کوه حاجیلو
چه شگفت است، قدم زدن در مه
هر سنگ و بوتهای تنهاست.
هیچ درختی درخت دیگر را نگاه نمیکند.
همه تنهایند...
هرمان هسه Hermann Hesse /Im Nebel
۲۵ بهمن سال ۱۳۶۲، الله قلی جهانگیری و یاران دلیرش در کوه حاجیلو(شاهکوه) در نزدیکی شهر اصفهان، محاصره شدند و پس از یک درگیری بیست ساعته در خون خویش غلطیدند. اسدالله لاجوردی در پایان عملیات بر بالای پیکر بی جان الله قلی سخنی بدین مضمون گفت: الله قلی ضد خدا و ضد بشر و معجونی از شرارت و شقاوت و کفر بود. ما یکی از بزرگترین دشمنان
نظام را از پای درآوردیم و گروهکی که خطرش بیشتر از منافقین بود از بین رفت.
...
فرمانده سپاه منطقه دو(رضا سیف اللهی) نیز با اشاره به گروه الله قلی گفت:
قدرت عملیاتی کوهستانی آنها به مراتب قوی تر از منافقین بود. مخفیگاهشان هم کاملاً حساب شده بود و از نظر استراتژیکی دسترسی به آن مشکل به نظر میرسید...۶۰ نفر تمام شیارهای منتهی به پناهگاه را مسدود کردند و از ساعت دو و نیم بعد از نصف شب سلاحهای نیمه سنگین از کوه بالا برده شد و با روشن شده هوا عملیات آغاز گردید...آتش سنگین طرفین تا غروب آفتاب ادامه داشت و از آنجا که آنها در غار مأوی داشتند میبایست غار مزبور منفجر میشد...
ــــــــــــــــــــــــــ
چهره آبی عشق را مه گرفتهاست
به الله قلی که فکر میکنم بیاختیار به سالهای دور دور میروم که انقلابیون میهن ما یک دنیا فروتنی و فرزانگی بودند و خود را نه طلبکار، بلکه خدمتگزار مردم خویش میپنداشتند، انسانهای شریفی که پیشهای جز مبارزه انقلابی و ضّدبهرهکشانه نداشتند، تابع تعادل قوای بینالمللی یا تعادل جناحهای حاکمیت نبودند و برایشان حل مسائل انسان، بخصوص انسان معاصر و مردم دردمند استثمارشده جامعه ایران اهمیت داشت. برای رسیدن به هدف گِرد هر وسیلهای نمیگشتند و نیازی هم به تهمت و افترا نداشتند.
اما افسوس...
امروز ما با «انقلابیون» طراز نوین روبرو هستیم که خدا را هم بنده نیستند. همه چیز «دیگر» شده و چهره آبی عشق را مه گرفتهاست. بیش از یک ربع قرن از جانباختن الله قلی و یاران دلیرش میگذرد، اما نسل امروز که اسیر هزار دام بلاست، نه با شور و شوق امثال وی آشناست و نه غمشان را میشناسد.
...
الله قلی جهانگیری از نوادگان میرزا جهانگیرخان قشقائی است، حکیمی که «فلسفه را در اصفهان از تهمت خلاف شرع و بدنامی نجات داد.»
الله قلی یکی از بنیانگذاران گروههای کوهنوردی دانشجوئی در ایران بود و به خاطر نقش بارزی که در اعتراضات دانشگاهی داشت اواخر سال ۱۳۴۸ دستگیر شد و تا سال ۵۱ در زندان ماند. او که مثل خیلیهای دیگر تحت تأثیر تحولات آنزمان از جمله کوبا و چین و الجزایر و...قرار داشت، در سال ۱۳۵۲ در منطقه وردشت سمیروم موفق به سازماندهی یک جنبش دهقانی با همراهی طیف گستردهای از دانشجویان و روشنفکران شد ولی طرحش برای سازماندهی سراسری این شیوه مبارزه و تلاش برای ارتباط با دیگر حرکتهای سیاسی داخلی به نتیجه نرسید.
...
الله قلی و دوستانش زدوبند خوانین وابسته را با با رژیم و محافل بیگانه افشا میکردند و از همین رو ساواک به فعالیت آنان حساس شد. ابتدا دو نفر از همراهان الله قلی گیر افتادند و در مهرماه ۱۳۵۲ خود وی نیز دستگیر و پانزده سال زندان گرفت که البته گردباد انقلاب برخاست و با آزادی زندانیان سیاسی، وی نیز به دست مردم از زندان شیراز رهایی یافت.
ــــــــــــــــــــــــــ
گروه الله قلی در تسخیر ساواک تهران شرکت داشت
در بهمن سال ۵۷، الله قلی و یارانش در تسخیر شهربانی شهرضا(قمشه) که یکی از اولین شهرهای ایران است که مجسمه شاه را در آن به زیر کشیدند، شرکت داشتند. آنان همان شب به تهران رفته در درگیری مراکز نظامی تهران، در شمار نخستین افرادی بودند که وارد پادگان سلطنت آباد شدند و بعد از پادگان سلطنت آباد، ساختمان ساواک تهران را هم تسخیر کردند.
گروه الله قلی در خیابان مرکزی شهرضا در چهار راه شهرداری منطقه وسیعی را به محل فروش کتاب و نشریات و تبادل آزاد فرهنگی اختصاص دادند، اما مرتجعین آنان را سد راه خویش دیده، هر روز غائلهای بپا کردند. به ناچار، گروه الله قلی مرکز فعالیت خود را به روستای دیزگان در هشتاد کیلومتری شهرضا منتقل کردند و آنجا در مقر علنی که «ستاد زحمتکشان» نام گرفت کوشیدند به فعالیت خود ادامه دهند. اما آنجا هم دست از سرشان برنداشتند.
...
کینه مرتجعین به این گروه بی دلیل نبود. در زمان حمله حزب اللهیها به خانه بهائیان و آتش زدن آنها در شیراز در سال ۵۷، الله قلی و همرزمانش تنها کسانی بودند که به دفاع از حقوق انسانی بهائیان برخاستند.در آنزمان تعداد زیادی بهائی، در منطقه ابیوردی شیراز زندگی میکردند. با توجه به اینکه بخشی از جوانان آن منطقه نسبت به جریان الله قلی سمپاتی داشتند، وی آنان را سازماندهی میکند تا در مقابل حمله مرتجعین دفاع کرده و از آزار و حمله به بهائیان جلوگیری نمایند. آنها موفق میشوند و به همین دلیل تنها منطقه شیراز که از حمله حزباللهیها به بهائیان جلوگیری شد محله ابیوردی بود.
ــــــــــــــــــــــــــ
الله قلی به نقش فعال زنان در امر مبارزه بها میداد
از ویژگیهای الله قلی و همرزمانش تاکید بر ضرورت پیوند مبارزه روشنفکران و دانشجویان با کارگران و دهقانان و دیگر اقشار زحمتکش بود، معتقد بودند بدون این پیوند مبارزه علیه ستمگران به نتیجه نمیرسد. الله قلی همچنین به نقش فعال زنان در امر مبارزه بها میداد.
...
گروه الله قلی در عین اعتقاد به اتحاد عمل با سایر نیروهای انقلابی جریان مستقلی بود و در منطقه(جائی که او و یارانش بیشترین وقت خود را میگذراندند)، و در اصفهان و شیراز و کهکیلویه و جنوب، از سایر جریانات شناخته شده تر، محبوبتر و از پایگاه تودهای وسیعتری برخوردار بود. «قدرت الله قلی در اندیشه نظامیگریش نبود. در توان ارتباطش با تودههای اجتماعی بود. حضور وی در منطقه صرفاً حضور سلاح نبود. آموزش بهداشت، کلاسهای سواد آموزی و احداث کتابخانه نیز بود...»
...
گروه وی کوشش میکرد انضباط کار در کشاورزی و قانونمندیهای کار دسته جمعی با رعایت اصول مترقی حفاظت از محیط زیست و منابع طبیعی را از طریق شوراها به زحمتکشان بیاموزد.
در سراسر منطقه شوراهای کارگران و زحمتکشان سازمان داده شد، زمینهای خوانین بزرگ که به صورت بایر نگهداری میشد مصادره و به زیر کشت جمعی زحمتکشان فاقد زمین درآمد. در چراگاههای ییلاق و قشلاق که هر ساله دهقانان میبایست با تحمل هزینههای گزاف اجاره کنند، دهقانان مستقلاً مسئولیت کشت، داشت و برداشت را بر عهده گرفتند. اما این اوضاع دیری نپایید.
...
۱۳ شهریور سال ۶۰ نیروهای حکومتی، منطقه وردشت سمیرم را محاصره نمود و دهها نفر به اسارت درآمدند.
گردانندگان محلی جنبش، دهقانانی چون فاضل رضائی، نصرت سلیمانی اکبر محمدی، بهروز سلوکی، و...، دستگیر و در آبان ۱۳۶۰ همراه با مهین جهانگیری و محمدقلی جهانگیری (خواهر و برادر الله قلی) تیرباران شدند.
بقیه که این محاصره سنگین را با حمایت مردم شکستند، امیدشان این بود که با بازماندگان سازمانهای انقلابی دست اتحاد بدهند. اما یه دلیل سرکوب تمام عیار حکومت و اینکه هر گروهی میخواست خر خودش را از پل بگذراند و هی کند، تلاش برای ارتباط به جایی نرسید و تنها منجر به پناهندگی تعدادی از بازماندگان جریانات چپ به گروه الله قلی شد. بدین ترتیب رهبران گروه در محاصره کامل تنها ماندند و مجبور شدند بطور متحرک در شهرها و روستاها و کوههای فارس، اصفهان، بویراحمد و چهارمحال بختیاری به مقاومت ادامه دهند.
ــــــــــــــــــــــــــ
الله قلی شیفته آزادی میهن و سعادت مردم بود
واقعش این جریان دنبال ایجاد درگیریهای نظامی نبود، و به جز در مواردی چون دفاع از دستاوردهای مردم، و جان اعضاء، دست به سلاح نمیبردند. هرچند مورد تعقیب، دستگیری و اعدام قرار داشتند و با اینکه به شرایط کوهستانی به خوبی آشنا بودند و برایشان اقدامات نظامی از قبیل خلع سلاح یا گذاشتن کمین علیه نیروهای سرکوبگر راحت بود، اما از رویارویی نظامی خودداری میکردند. شواهد کافی برای اثبات این مسئله کم نیست.
- حمله سپاه به منطقه و کشتن «علیباز جانبازلو»(حاجی رضایی) در حالیکه او حتی در بستر بیماری بود و اسلحه هم نداشت، [پانویس]
- دستگیری مهین و محمدقلی جهانگیری و دهها تن از دهقانان زحمتکش منطقه و اعدام فوری شش نفر از آنان،
- حمله مشترک سپاه و خوانین در بابامنیر فارس به مردم و گروه الله قلی،
- راه بندان متعدد نیروهای سرکوبگر در مناطق مختلف و به شهادت رسانیدن یاران الله قلی در منطقه بابامینر،
- گذاشتن کمین و زخمی شدن خود الله قلی (که گروه از انتقامگیری و کمینگذاری خودداری کرد)، همه نمونه است. الله قلی و یارانش براحتی میتوانستند مقابله به مثل کنند اما آنان روحیه انتقامجویی نداشتند.
...
الله قلی پیش از هر اقدام سیاسی، یا پس از هر درگیری نظامی که به او تحمیل میشد یا به او و همرزمانش نسبت میدادند، شرح ماجرا را مکتوب میکرد و برای سران حکومت نسخهای میفرستاد و کپی آنها را هم به مادرش میسپرد که گویا در اشغال خانهشان در سال ۶۰، همه بر باد میرود. شنیده شده که مجموعه اینگونه اسناد به قدری زیاد بوده که برای حمل آن مامورین از وانت نیسان استفاده میکنند.
...
نوارهای سخنرانی الله قلی که من یکی از آنها را شنیدهام، نشان میدهد که وی شیفته آزادی میهن و سعادت مردم بود. وی به زبانهای ترکی قشقائی و فارسی سخنرانی دارد و با فروتنی و صمیمیت بسیار با مردم حرف میزند.
ــــــــــــــــــــــــــ
در حمله به مقّر الله قلی، از هلیکوپتر گرفته تا بمب و راکت استفاده شد
در اردیبهشت سال ۶۲ محل استقرار رهبران گروه در کوههای فارس محاصره شد و در جریان این محاصره الله قلی از ناحیه سینه مورد اصابت گلوله قرار گرفت که خود داستانی دارد...
البته گروه آنروز محاصره را شکست و مرکز استقرار خود را در استان اصفهان قرار داد. اما حکومت در صدد قلع و قمع آن بود. مامورین با دنبال کردن سرنخهایی که به دست آورده بودند، ۲۴ بهمن همان سال (سال ۶۲) به محل استقرار رهبران گروه رسیدند و با نیروهای ضربت اوین به سرپرستی اسدالله لاجوردی، گروههای ضربت اصفهان، شهرضا، شیراز، گروه ویژه عشایر و نیروهای پادگان غدیر و هوانیروز اصفهان، به منطقه استقرار گروه رسیدند. (در کوه حاجیلو - شاهکوه - حوالی کوه کلاه قاضی در نزدیکی شهر اصفهان)
...
آنان از زمین و هوا، با انواع و اقسام سلاح، محل استقرار الله قلی و یارانش را به رگبار بستند. درگیری در آخرین ساعات ۲۴ بهمن آغاز شد و تا غروب روز ۲۵ بهمن ادامه یافت. مهاجمین از تمامی امکانات از هلیکوپتر گرفته تا بمب و راکت استفاده کردند. همانروز ۲۵ بهمن سال ۶۲، در کوه حاجیلو، الله قلی، ایاز رضایی، قدرالله رضایی، رضی طاهری، غلامعلی ذیلاپور و... پس از یک نبرد بیست ساعته جان باختند. سردار رضایی و فریدون جوانی جزو دستگیرشدگان بودند و آن دو نیز اواخر تابستان ۱۳۶۴ در اوین تیرباران شدند.
ــــــــــــــــــــــــــ
اسامی شهدای گروه الله قلی
اسامی شهدای گروه الله قلی را به ترتیب جانباختن، تا آنجا که میدانم ذکر میکنم:
حاجی رضایی=علیباز جانبازلو، دوم شهریور ۱۳۵۹
محمدقلی جهانگیری، دوم آبان ۱۳۶۰
نصرت سلیمانی، دوم آبان ۱۳۶۰
مهین جهانگیری، سوم آبان ۱۳۶۰
اکبر محمدی، سوم آبان ۱۳۶۰
فاضل طاهری (رضایی) ۱۹ آبان ۶۰
بهروز سلوکی، ۱۹ آبان ۶۰
بگراس رضایی، پاییز سال ۱۳۶۱
ابولقاسم جهانگیرپور، پاییز سال ۱۳۶۱دستگیر شد و کمی بعد تیربارانش کردند.
بهروز آبادهای، سال ۶۲
ایاز رضایی،
قدرالله رضایی،
رضی طاهری،
غلامعلی ذیلاپور،
عباس قره جیلو
الله قلی، همه ۲۵ بهمن ۶۲
فیضالله یوسفی، اوائل فروردین ۱۳۶۳
سردار رضایی و فریدون جوانی اواخر سال ۶۴
جعفر جهانگیری، قتل عام سال ۶۷
علی اکبر وفاق نعمتاللهی معروف به حسین کرد هم متواری شد و گفته میشود با پیوستن به مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان جان باخت.
...
تعدادی نیز که به سازمانهای مختلف(مجاهدین و پیکار و چریکها و...) مرتبط بودند به اتهام همکاری با گروه الله قلی بازداشت و اعدام شدند و یا در کنار آنان در درگیریهای مختلف جانباختند. اسامی همه آنها را فعلاً در اختیار ندارم.
ــــــــــــــــــــــــــ
پانویس
میرزا جهانگیر(خان) قشقائی
میرزا جهانگیر(خان) قشقائی عارف و عالمی که درسن جوانی به موسیقی علاقه داشت و تار مینواخت، جد پدری الله قلی جهانگیری است. او که در سن چهل سالگی برای تعمیر تارش به اصفهان میآید مجذوب بحثهای فلسفی میشود...
...
بسیاری از بزرگان علوم دینی و عرفان در قرن اخیر از جمله سیدحسن مدرس، وحید دستگردی، فاضل تونی، و آیت الله بروجردی از شاگردان وی بودند. میرزا جهانگیر قشقائی در مدرسه صدر اصفهان تدریس میکرد. یکی از ویژگیهای آن حکیم این بود که علی رغم سالها تحصیل و تدریس علوم حوزوی، هرگز حاضر نشد لباس ملی خود را با لباس آخوندی عوض کند و در تمامی زمان حیات خود لباس مردم عادی قشقائی بر تن داشت.
ــــــــــــــــــــــــــ
پدر الله قلی (جوانشیر)
جوانشیر که از طرف مادر با بختیاریها فامیل است، در سال ۱۳۲۸ به اتهام شرکت در درگیری با قافله نظامی شاهی درمنطقه مبارکه اصفهان دستگیر میشود. او مدت سه سال در زندان اصفهان بود. در سال ۱۳۵۲ که الله قلی مجدداً دستگیر میشود، پدرش به این دلیل که در مقابل عوامل رژیم در یک جشن عروسی، از مبارزات الله قلی دفاع میکند، همراه با مادر الله قلی که در آنزمان تازه از زندان آزاد شده بود به ساواک احضار شده و با تهدید از آنها تعهد میگیرند که در هیچ مهمانی یا جمعیت بالاتر از ۵۰ نفر حق شرکت ندارند.
ــــــــــــــــــــــــــ
مادر الله قلی (ماه لقا)
اصل و نسب مادر الله قلی (ماه لقا کریمی)، از طریق پدر به قشقائیها و از ناحیه مادر به خوانین لر در باشت کهکیلویه و بویر احمد میرسد. ماه لقا در سال ۱۳۵۲ به اتهام حمایت از زندانیان سیاسی دستگیر و در اصل برای تحت فشار قرار دادن الله قلی گروگان گرفته میشود.
این مادر فداکار که مدت دو ماه و نیم در زندان بود، در زمان شاه بارها توسط ساواک احضار و بازجوئی و مورد تهدید واقع شد و از آبان ۱۳۵۲ تا متزلزلشدن پایههای حکومت شاه در اوایل ۵۷، حق شرکت در هیچ جمع و مهمانی یا عزاداری که بیش از ۵۰ نفر در آن شرکت داشتند، را نداشت. ماه لقا تمامی سختیهای معمول برای خانواده زندانیان سیاسی را از ممنوع الملاقات بودن گرفته تا شاهد آش و لاش شدن فرزند در زیر شکنجه و یا سفر بین شهرها با فاصله چند صد کیلومتر برای ملاقات فرزندش، پیش از انقلاب تحمل کرده و در مواردی از داخل زندان مأموریت مییافت که به سراغ مادرانی برود که برای اولین بار با زندانی شدن فرزندانشان و یا برخورد با ساواک روبرو میشدند. مأموریت مییافت برود و آنها را دلداری دهد.
ماه لقا از سال ۱۳۴۸ تا مقطع انقلاب و از ۵۸ تا ۶۸ نیز بدون وقفه برای ملاقات فرزندانش مجبور بود در هر ماه در چند نوبت در چند استان رفت و آمد کند زیرا او همزمان هم در شیراز و هم اصفهان و یا تهران و یا سمیرم، نورآباد ممسنی یا ارومیه بازداشتی و زندانی داشت.
مادر الله قلی، در آبان سال ۶۰ جنازه دو فرزندش و دو تن از زحمتکشان و فعالین شوراها را که اعدام شده و به بیابان رها کرده بودند، از بیابانهای اطراف شهرضا پیدا میکند. هنگامی که به کمک نزدیکان مشغول شست و شو و کفن ودفن آنان بود مورد حمله مرتجعین قرارگرفته و مجدداً بازداشتش میکنند.
ماه لقا تا سال ۶۲ بارها دستگیر میشود و یکبار هم نیروهای سرکوبگر سعی میکنند با موتور زیرش بگیرند.
این مادر شریف علاوه بر ملاقات فرزندان خود در زندان مجبور بود برای رفتن بر سر قبر عزیزانش بین شیراز و شهرضا رفت و آمد کند. وی چهار فرزندش (مهین – جعفر – محمد قلی و الله قلی) را از دست دادهاست.
با اینکه محل زندگی و ستاد فعالیت الله قلی مستقل از خانه پدری بود و پدر و مادر الله قلی دخالت یا موافقتی با فعالیت فرزندانشان نداشتند، باز هم بیشترین آسیب را متحمل شدهاند. رنج پدران و مادران شهدای آزادی خود داستانی است پُر آب چشم...
ــــــــــــــــــــــــــ
علیباز جانبازلو(حاجی رضایی)
زندهیاد حاجی رضایی(علیباز جانبازلو) در کودکی، مثل بیشتر دهقانان و عشایر قشقایی، فاقد شناسنامه بود. وی عموزادهای در سن و سال خودش داشته و دارد به نام علییار که موفق به دریافت شناسنامه و ثبت نام در مدرسه میشود. حاجی رضایی هم که علاقه به رفتن به مدرسه داشته با تدبیر اینکه شناسنامه علییار را استفاده کند افتاده و با کمک یک نفر که کوره سوادی داشته با تغییر شناسنامه علییار به علیباز، او نیز ثبت نام کرده و شروع به تحصیل میکند و پس از سالها با همین نام شناسنامه میگیرد. در گذشته، کارکنان ثبت، بجای نام فامیل که مرسوم نبود، نام طایفه(تیره) را مینوشتند. بعدها که شناسنامه مرسوم میشود، دیگر برادران وی نیز نام خانوادگی رضایی را که منتسب به نام پدر بزرگ و طایفه و تیره آنهاست استفاده کرده و حاجی نیز به هر دو اسم معروف شد. هم علیباز جانباز لو، هم حاجی رضایی
...
علیباز حدود دوازده ساعت قبل از کشتهشدن؛ با حیدر جهانگیری(برادر الله قلی) بود. اینطور که شنیده شده، بیمار بود و بدلیل ضعف و تب شدید، توان زیادی نداشت. اینطور که حیدر برایم تعریف کرد چون بیم حمله حکومتیان به روستای «دیزجان» میرفت، علیباز برای دور ماندن از آن روستا، به خانه نصیبالله و کرمالله نرهای میرود که محل نگهداری داروها (داروخانه) گروه الله قلی بود.
(نصیبالله در سالهای آخر حکومت شاه، بهیار و کارمند مالاریا بود. او اکنون فامیل خود را عوض کرده و به بهبودی تغییر دادهاست).
در آن محل، نصیبالله و قاسم کریمی و کرمالله نرهای مشغول بازی شطرنج بودند و از علیباز هم میخواهند که بنشیند و دارو را همینجا استفاده کرده و بازی شطرنج که تمام شد گپی بزنند و برود. صحبت گل میکند و حدود ساعت چهار و نیم صبح... به علیباز پیشنهاد میکنند تا حالا که خبری نشده و احتمالا اتفاقی نمیافتد، استراحت کن. علیباز چون کسالت داشته دراز میکشد... کمی بعد سر و صدا و هیاهو نشان میدهد کل روستا در محاصره است...
علیباز از آن خانه بیرون آمده و بطرف باغها حرکت میکند ولی میبیند نیروی مسلح آنجا هم هست. برمیگردد و بین راه هرچه در داخل جیبش کاغذ و کلید بوده را پرت میکند و به طرف جاده به راه میافتد. در همین زمان پاسدار «مرتضی مطهری شهرضایی» به یکی از افراد محلی که قصد شلیک به علیباز را داشته میگوید او مسلح نیست شلیک نکن. یکی میگوید بزن حاجیخان (
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook