فردپرستی محصول «جبر جو»، و روابط بوگرفتهاست
به وجود آوردن محیطی که کسی جرأت ابراز مخالفت با نظرات آقابالاسر را نداشته باشد و حتی انقلابیون صدیق هم در لاک خود فرو روند، خروشچفهای متقلب را بار میآورَد که حاضرند به هر سازی برقصند.
جبر جو در زمان استالین، جمع چاپلوسان را بر سر نویسندگان آزاده میریخت و امثال «بوریس باسترناک» و «الکساندر اوستاپوویچ آودینکو» و «اوسیپ ماندلشتام» و «میخائیل بولگاکف» و «پلاتونوف» و «یوگنی آلکساندروویچ یفتوشنکو» Евге́ний Алекса́ндрович Евтуше́нко و... را به توبه و چاپلوسی وامیداشت.
...
آودینکو که حزب کمونیست اینجا و آنجا دستش را بند کرده بود و در روزنامه پراودا نیز مسؤولیت داشت چون استالین به فیلمنامه «قانون زندگی» Закон жизни (که او نوشته بود)، گیر داده و عصبانی شده بود از همه جا (حزب،اتحادیه نویسندگان، مطبوعات و خانهای که در مسکو گرفته بود) اخراج شد.
آودینکو بعداً شعری مشمئزکننده سرود و عزیز شد. پراودا هم آن را به عنوان متن لالایی برای نوباوگان شوروی در سال ۱۹۳۶چاپ کرد.
اوه استالین رهبر بزرگ همه خلقها / تو که انسانیت را زندگی بخشیدی
تو که زمینها را بارور کردی / تو که قرن را جوان کردی
تو که بهار را به وجود آوردی / تو که گیتار را به نغمه درمیآوری
تو گل بهاران من هستی / خورشیدی هستی که از هزاران قلب دوباره بیرون میزند.
O great Stalin, O leader of the peoples,
Thou who broughtest man to birth,...
Thou who restorest the centuries
Thou who makest bloom the spring,
Thou who makest vibrate the cords of music...
Thou, splendour of my spring, O Thou,
Sun reflected by millions of hearts...
Thou who broughtest man to birth,...
Thou who restorest the centuries
Thou who makest bloom the spring,
Thou who makest vibrate the cords of music...
Thou, splendour of my spring, O Thou,
Sun reflected by millions of hearts...
Hymn to Stalin
همین نویسنده گفته بود وقتی فرزندم به دنیا میآید اولین کلمهای که در دهانش خواهم گذاشت استالین است...
... когда женщина , которую я люблю , даст мне ребенка , первое слово,
которое он произнесет , будет: Сталин.
………………………………
در سال ۱۹۴۶ اتحادیه نویسندگان اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی چاپلوسی را به اوج میرساند و از زبان یکی از مداحان افسوس میخوَرد:
حیف که نمیشود استالین را با کوه و دریا و ماه و خورشید مقایسه نمود.
میخواهم او را با کوه مقایسه کنم اما، کوه در قلهاش ختم میشود.
میخواهم با دریا مقایسهاش کنم اما دریا هم در ساحلش پایان میپذیرد.
با ماه میسنجم ولی ماه نیز تنها در شبها میتابد و روز پیدا نیست،
با خورشید مقایسه میکنم اما خورشید غروب میکند و در شب غایب است
I would have compared him to a white mountain – but the mountain has a summit.
I would have compared him to the depths of the sea – but the sea has a bottom.
I would have compared him to the shining moon – but the moon shines at midnight, not at noon.
I would have compared him to the brilliant sun – but the sun radiates at noon, not at midnight.”
Znamya , Soviet Authors’ Union Monthly , October 1946.
I would have compared him to the depths of the sea – but the sea has a bottom.
I would have compared him to the shining moon – but the moon shines at midnight, not at noon.
I would have compared him to the brilliant sun – but the sun radiates at noon, not at midnight.”
Znamya , Soviet Authors’ Union Monthly , October 1946.
...
فراموش نکنیم شخصیت پرستی که یک جریان تاریخی ـ بشری است و با اعتقاد به توده مردم منافات دارد تنها خاص استالین نیست، انقلابیون بزرگی مثل لنین و مائو هم مقام قدوسی داشتند و هم اکنون خیلیهای دیگر هم در همین حال و هوا به سر میبرند
جدا از مسؤولیت خود فرد، (فرد دوگانه و مشرکی که رضا میدهد بادش کنند و تافته جدا بافتهاش پندارند)، ویژگیهای جامعه و حزب و سازمانی را که با «بُت پذیری» میانه دارد هم، باید در نظر گرفت. آستین چنین جمعی البته و صد البته مار میپرورد و آن مار، فردا نه پس فردا نیش خواهد زد.
………………………………
فردپرستی محصول نظام و روابط بوگرفته و کپک زدهاست و متقابلاً فرد بُت شده به همان نظام و روابط، چرک تازه میریزد.
وقتی کسی به عرش برده میشود و او، هوا برَش میدارد و خود را طاووس علیّین شده میپندارد، به محض اینکه میخش را کوبید و زیر پایش را محکم کرد، با لجن پراکنی و ریختن خلایق بر سر منتقد، جواب کلمه را نه با کلمه، با جوسازی و زندان و خشونتهای مرگبار خواهد داد و برای پیشبرد کارش در تاریخچه، و در وقایع اتفاقیه دست خواهد برد، راستها را نخواهد گفت و به هر وسیله از جمله به دروغ متوسل خواهد شد...
در چنین جبر جو و هوای مهآلودی که نفسها در سینه حبس و سرها در گریبان است ولی مریدان احساس شکفتن و بال درآوردن دارند ــ هر آنکس نُطق بکشد ضد انقلاب و دشمن خلق Враг народа / «وِراگ نارُودا» است و حسابش با کرام الکاتبین.
تیرباران و سربه نیست شدنهای فلهای در سیبری و غیر سیبری امر چندان مهمی نیست!
اگر گفته شده دوستان نزدیک لنین و برخی صحنه گردانان انقلاب اکتبر، یا اعضای ایرانی حزب کمونیست عدالت که در انقلاب جنگل مبارزه میکردند و به آرمان بلشویک مؤمن بودند در زمان استالین خائن معرفی شدند و جان خود را از دست دادند، شایعه دشمنان استالین است و اگر راست باشد باید در رابطه با توطئههایی که علیه دولت نوپای شوروی صورت میگرفت آن را فهم نمود و در متن تاریخی آن دید.
***
آیا میشود با شبه استدلال بالا هر کژی و سقوطی را به بهانه توطئههای دشمن توجیه کرد؟ مگر نه اینکه شرط خارجی تنها به اعتبار مبنا (مبنای درونی) است که وارد عمل میشود؟
پانویس
پانویس
استالین: «رفیق مولوتف که تصمیمات سیاسی را تحت تأثـیر «شراب» میگـیرد... چنان احترام عمیقی برای همسر خویش قائل است که هنوز ما در هیئت سیاسی پیرامون این و آن مسئله تصمیم نگرفته، رفـیـق ژمچوژینا، (پولینا ژمچوزینا) از جریان مسائل مطلع میشود. چنین استنباط میشود که گوئی یک خط نامرئی هیئت سیاسی را با همسر رفـیـق مولوتف و دوستان ایشان پیوند میدهد. درحالیکه این خانم در حلقه دوستانی قرار دارند که چندان قابل اعتماد نیستند. روشن است، چنین عملکرد یک عضو هیئت سیاسی قابل قبول نیست.»
بعد از این سخنان، مولوتف و همسرش که هر دو تا پایان عمر به استالین وفادار ماندند، چارهای نداشتند جز اینکه برای همیشه از همدیگر جدا شوند.
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook