بیداد شیخ، ستم دوران شاه را توجیه نمیکند وارونه نمایی قتل ۹ زندانی دلیر
«امروز مقامات انتظامى اعلام کردند، ۹ نفر زندانیانى که قصد فرار داشتند کشته شدند...
۱- محمد چوپانزاده ۲- احمد جلیل افشار ۳- عزیز سرمدى ۴ - بیژن جزنى ۵ - حسن ضیاظریفى ۶- کاظم ذوالانوار ۷ - مصطفى جوان خوشدل ۸ - مشعوف کلانترى ۹- عباس سورکى»
۳۰ فروردین ۱۳۵۴ - روزنامه اطلاعات
پیرامون به رگبار بستن ۹ زندانی سیاسی، مسؤولین امنیّتی رژیم پیشین حرفهای ضد و نقیض گفتهاند.
- آنچه اوائل انقلاب بازجوی ساواک(تهرانی=بهمن نادری پور) در دادگاهش گفت،
- دو گزارش آقای پرویز ثابتی که در کتاب ساواک نوشته «کریستین دلانوا» (ترجمه عبدالحسین نیکگهر) و کتاب «در دامگه حادثه» موجود است و در آن به گفتگوی تلفنی سرهنگ وزیری در مورد به اصطلاح فرار آن ۹ زندانی هم، اشاره شدهاست،
- نامه «رئیس سازمان اطلاعات و امنیّت کشور ارتشبد نصیری» به «ریاست اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی»، که اشاره به یازده زندانی (و نه، ۹ زندانی سیاسی) شده که با اتوبوس (و نه با وَن، که در گزارش ثابتی آمده) از زندان اوین، به زندانهای دیگر (؟) منتقل میشدند...
- و نیز خبری که روزنامه اطلاعات به نقل از ساواک شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۵۴ انتشار داد، با هم خوانایی ندارند و با اما و اگر همراه است.
«مامورین قصد داشتهاند تعدادی از زندانیان را از زندان اوین به زندان دیگری منتقل کنند و در حوالی بزرگراه شاهنشاهی، زندانیان در یک «ون» (خودرو) بودند...با بریدن دست بند، از وَن خارج شده و قصد فرار داشتند و...مامورین به طرف آنها تیراندازی و ۹ نفر از زندانیان کشته شدند...»
گزارش آقای پرویز ثابتی - در دامگه حادثه، صفحه ۲۵۷
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از سال ۵۴ و جانباختن بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار و... بیش از ۴۰ سال میگذرد. آنزمان بزرگراه شاهنشاهی(که حالا بزرگراه مدرس نام گرفته) هر دو طرفش بّر بیابان بود. زندانیان توی اون بیابان فرار کردند که کجا بروند؟
از زندان اوین تا سر بزرگراه با ماشین حدود پنج شش دقیقه راه است. توی این فاصله همه ۹ نفر توافق کردند که فرار کنند؟
بعد به سبک داستان «زورو» Zorro، هو کشیدند و دستبدهای آهنی شان را یکی بعد از دیگری پاره کردند و از ماشین در حال حرکت، برقی پریدند بیرون؟
آیا باور کردنی است رهبران دو سازمان مبارز و مسلح را کنار هم در یک وَن بگذارند و انتقال دهند؟ چه کسی این را باور میکند؟
آن ۹ زندانی را اصلاً کجا میبردند؟ چی شده بود که یکی یکی آنها را صدا زدند؟ همه ۹ نفر که همپرونده نبودند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زندانیان سیاسی زمان شاه میدانند که امکان نداشت این گروه ویژه را(با هم) انتقال دهند. چشمها را هنگام انتقال میبستند و زندانیان به همدیگر یا به صندلی ماشین بسته میشدند.
چطوری همه ناگهان دست بندها را پاره کردند و زدند به چاک؟ آنهم دست بندهای ویژهای که هرگاه زندانی تکان میخورد بستهتر میشد...؟
خب حالا گیریم که مثلاً ملائکه آمدند و در یک طُرفهالعین دستهای همه را با کلید باز کردند و آنها هم پریدند وسط خیابان و فرار کردند. خیابانی که دور و برش بیابانی است! بسیار خوب.
چرا به پای زندانیان تیر نخورد و همه بدون استثناء کشته شدند و همه هم از جلو گلوله خوردند؟ نکند پس پسکی فرار میکردند.
...
چرا خبرنگاران را به محل نبردند و اجازه ندادند از اجساد و شاهدان ماجرا گزارش و فیلم تهیه شود؟ چرا هیچکس شاهد فرار زندانیان و تعقیب آنها از سوی مأمورین و شلیک گلوله به سمت آنها نبودهاست؟ چرا هیچ عکسی از صحنهی فرار و کشتار معروفترین زندانیان سیاسی ایران حتی در آرشیو ساواک نیست؟ سرهنگ(بعداً سرتیپ وزیری) که آنزمان معاون اداره کل چهارم ساواک بود با تلفن گزارش عملیات را به زبان معکوس، به پرویز ثابتی داده بود. حالا هم چون وزیری زیر خروارها خاک خفتهاست میشود همه کاسه کوزهها را سر او شکست.
...
«کریستین دلانوا» در صفحه ۲۱۷ کتاب «ساواک»، که «عبدالحسین نیکگهر» ترجمه نموده و انتشارات طرح نو، تابستان ۱۳۷۱ چاپ کرده، از قول پرویز ثابتی مینویسد:
«زندانیان با کندن نقبی زیر سلولشان در زندان قصر سعی کرده بودند از آنجا فرار کنند. به این دلیل آنان به زندان اوین انتقال یافتند و آنجا شروع کردند به تحریک زندانیان دیگر به شورش. پس از آن بود که تصمیم گرفته شد آنان را برای مراقبت بهتر به زندان کمیته مشترک انتقال دهند. بین راه انتقال به زندان جدیدشان، آنان سعی کردند از دست زندانبانانشان بگریزند و اینان تیراندازی کردند. چند نفری از آنان کشته شدند...»
زندانیان زندان قصر هیچوقت به منظور فرار زیر سلولهایشان نقب نزدند. در سال ۱۳۴۸ چند نفر از همپروندههای بیژن(در حالیکه خود او موافق نبود) کوشیدند از طریق پشتبام زندان فرار کنند که موفق نشدند. در آنزمان اصلاً زندان اوین احداث نشده بود که زندانیان مزبور را آنجا منتقل کنند. تناقض که یکی دوتا نیست.
...
میدانیم که اعلیحضرت پیگیر اینگونه وقایع هم بود. او که مو به مو وقایع را دنبال میکرد و از سرانجام حمید اشرف میپرسید، او که در مصاحبهاش به شکرالله پاکنژاد اشاره داشت، نسبت به صفر قهرمانی کنجکاو بود... و به شهادت گزارشهای امثال پرویز راجی(سفیر ایران در بریتانیا در زمان محمدرضا شاه پهلوی)، مو را از ماست میکشید، چنانچه از پیش خبر نداشت، آیا ممکن بود این جریان را مسکوت بگذارد و توضیح نخواهد؟یک گزارش در ساواک و جاهای دیگر در این مورد نیست. ایشان(و بالتبع پرویز ثابتی)، در جریان آن توطئه بودند. امثال حسین زاده(رضا عطارپور) و عضدی(محمد حسین ناصری) که جای خود را دارد.
پانویس
آقایان ثابتی و ناصر نوذری(رسولی بازجو) ادّعا میکنند آنچه بهمن نادریپور(تهرانی بازجوی ساواک) در دادگاهش گفته دروغ بود. او این حرفها را زد که زنده بماند و رژیم از بیم آنکه بعداً پشیمان شود و حرفهایش را پس بگیرد، اعدامش کرد...
...
چرا بعد از حدود ۴۰ سال که از دادگاه تهرانی گذشته، حالا حرفهای او زیر سئوال میرود؟ چرا همانزمان کسانی که تهرانی نامشان را در دادگاه برد، اطلاعیه ندادند که او دروغ میگوید؟ میتوانستند روایت او را زیر سؤال ببرند و بگویند: «در یک رستوران عمومی بازجویان ساواک نمیآیند و در مورد یک مسئله مهم امنیتی بحث کنند...»
میتوانستند بگویند: تهرانی، به جز هوشنگ ازغندی(هوشنگ منوچهری) و منوچهری(منوچهر وظیفه خواه) همه سربازجوها را در واقعه شرکت دادهاست. اگر قرار بر کشتن زندانیان بود اینهمه دنگ و فنگ نداشت. اصلاً چه بسا یک گروه خودسر اینکار را کرده چون از ترور تیمسار زندی پور و...عصبانی بودهاند... و، الی آخر...
...
چرا در ظرف این سه دهه آقای ثابتی حرفی را که حالا میزنند نگفتند که «مامورین قصد داشتهاند تعدادی از زندانیان را از زندان اوین به زندان دیگری منتقل کنند و در حوالی بزرگراه شاهنشاهی، زندانیان در یک «ون» (خودرو) بودند...و بعد با بریدن دست بند از «ون» خارج شده و قصد فرار داشتند و... مامورین به طرف آنها تیراندازی و ۹ نفر از زندانیان کشته شدند...»
...
تناقض در گزارش مقامات امنیتی رژیم پیشین یکی دوتا نیست. در نامه «ارتشبد نصیری» به «ریاست اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی»(نامه شمارهی ۶۹۹/ک)، اشاره به یازده زندانی(و نه، ۹ زندانی سیاسی) شده که با اتوبوس(و نه با وَن) از زندان اوین، به زندانهای دیگر (؟) منتقل میشدند...
معلوم نیست آن دو زندانی دیگر چی شدند و چه کسانی بودند.
...
متن نامه مزبور در صفحه ۱۶۳ (و ۱۶۷) کتاب «زندگینامه حسن ضیاء ظریفی»(به قلم دکتر ابوالحسن ضیاء ظریفی) موجود است.
...
سایت همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook