جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ / Friday 22nd November 2024

 

 

غبارزدایی از آینه‌ها
نامه على رضا سپاسى آشتیانی به مرکزیت سازمان
+دو نامه به همسرش

 
 
واکنش شهرام به نامه علیرضا سپاسی، براستی عبرت‌انگیز بود. بخشی از مقاله «پرچم...»،را به آن اختصاص داد و با عنوان کردن «اپورتونیسم چپ نمای سلطه‌طلب»، وی را به شدت کوبید.

مطالب زیر شرح کم و بیش انتقادات و نظراتى است که به مسائل مبتلابه ما در این مرحله مربوط است و از برادران متعهدانه می‌خواهد در صورتیکه مسائل مطروحه درست است و وارد، به آن برخورد فعال کنند. در غیر اینصورت و یا در صورتیکه مشکلاتى وجود دارد توضیح دهند و یا برنامه‌هایى [را] که براى پیاده کردن آن انجام داده‌ایم و یا در شرف انجام است توضیح دهند. می‌دانم که مطالب زیر را کم و بیش همه می‌دانیم و این بیشتر بر سبیل تذکر و یادآورى است، تا هرچه بیشتر ما را به حل پراتیک مسائل رهنمون کنند.
این نوشته بیشتر از این جهت خطاب به مرکزیت و کادرهاى بالاست که با تجربه‌اى که از گذشته داریم، همیشه ریشه نارسایى‌ها را باید از بالا به پائین جستجو کرد. اگر سیستم نیز نارسا باشد در واقع به افرادى که این سیستم را حاکم کرده اند بر می‌گردد. بنابراین در تحلیل نهایى کلیه افرادى که در سازمان نقش تعیین کننده و تصمیم گیرنده دارند در واقع سبب رشد و ارتقاء و یا بالعکس کندى و انحطاط آن می‌شوند.
اگر یک اشتباه کادر پائین ضربه کوچکى می‌زند اشتباهات و نقایص کادر بالا و مرکزیت ضربات کارى و گیج کننده به حیات جنبش می‌زند و به هیچ وجه نباید آنرا ساده گرفت. بنا بر این، این چنین افراد باید هرچه بیشتر [به] مسئولیت خطیر خود، که در این مرحله حساس جنبش به دوش آنها سنگینى می‌کند، آگاه باشند.
آیا ما در ابهام استراتژیک هستیم یا در اثر شکست هدفهاى مرحله‌اى که ناشى از عدم برخورد فعال با آن است، این چنین ابهام را در ذهن خود می‌تراشیم؟ به نظر میرسد [که] حداقل در این مرحله، دومى صحیح باشد.
بلند پروازی‌هاى ذهنى و برخورد مغرورانه ما با مسائل در گذشته و حال که حاکمیت خود را کاملاً حفظ کرده در طرز تفکر ما از استراتژى، معضل و مجهولى درست میکند که گویا به این سادگى‌ها به آن دسترسى نیست و فرسنگ‌ها از مسائلى که با آن درگیریم و به آن مشغولیم فاصله دارد. حال آنکه اگر کمى ببیشتر به واقعیت‌هائى که در درون سازمان می‌گذرد توجه کنیم و حساس شویم به نظر می‌رسد ابهام استراتژیک به این پیچیدگى که در ذهن ماست، مطرح نباشد و ایجاد چنین معمائى شاید ناشى از عدم توانائى ما در حل پراتیک مسائلى است که در چشم انداز هر خط مشى‌اى که در نظر گرفته شود حیاتى‌ترین آن [مسائل] بشمار می‌رود.
روشن است زمانی‌که ما نتوانسته باشیم یک انسجام سازمانى (وحدت ایدئولوژیک، وحدت سیاسى ــ حداقل ــ وحدت سازمانى) که در واقع زمینهء مادى رشد استعدادهاى افراد و ارتقاء سازمان خصوصاً از نظر آموزشى است، به خود بدهیم، نخواهیم توانست یک خط مشى طولانى که دیگر درآن دچار ابهام استراتژیک نباشیم، داشته باشیم و اگر چنین انتظارى داشته باشیم قطعاً چیزى جز یک ایده آل ذهنى که هرگز تحقق پیدا نخواهد کرد، بیش نخواهد بود. به این ترتیب ابهام و گنگى که در کارها دیده می‌شود در واقع نه ناشى از ابهام استراتژیک است بلکه علت آن نرسیدن به هدف‌هاى مرحله‌اى است که البته ناشى از عدم برخورد فعال ما با آن و داشتن ضعف‌ها و کمبودها و مهم‌تر از همه عدم موضعگیرى صادقانه ما با این ضعف‌ها است [چنانکه] در روشن بودن و مشخص بودن این هدف‌هاى مرحله‌اى نیز، با توجه به تحلیل‌هاى گذشته، محل تردیدى نیست.
اگر واقعاً اینطور است که داراى انسجام تشکیلاتى نیستیم، بگوئیم نیستیم. اگر اینطور است که ما فاقد یک خط مشى آموزشى واحد که از جمع بندى تجربیات گذشته در آمده، هستیم، بگوئیم فاقد آن هستیم. اگر وحدت یکپارچه ایدئولوژیک در سازمان حاکم نیست بگوئیم نیست. اگر روحیات راحت طلبى و خرده بورژوایى و ضعف‌هاى ناشى از آن، حاکمیت مطلق دارد حساسیت نشان دهیم و با شیوه‌هایى که چندان [از آن‌ها] بیگانه نیستیم هرچه زودتر در صدد رفع آن‌ها برآییم. استراتژى ما را فعلاً همین‌ها به علاوه یک گسترش بسیار محدود که ما کشش آن را داشته باشیم تشکیل می‌دهد. اگر واقع اینطور است که ما با تعلیمات خود وحدت نداریم به این مسأله حساس شویم تا بتوانیم آنرا رفع کنیم. مسأله خیلى روشن است. اگر با تعلیمات خود وحدت نداشته باشیم در واقع اصالت نداریم و عناصرى که می‌خواهند در جامعه ایدآل خود روابطى را حاکم کنند که خود هنوز عملاً آن روابط را در زندگى کوچک سازمانى حاکم نکرده باشند روشن است که اصالت چندانى ندارند. و این را می‌دانیم که اگر ما با قوانین برخورد تعارف آمیز داشته باشیم، قانون با ما رودربایستى ندارد و برخوردش خشک و منطقى است. هر کس به جاى خود و همه چیز به جاى خود. اگر موضعى غیر از موضعى که می‌توانیم آن را داشته باشیم به صورت کاذب اشغال کنیم (یا در ذهن و یا در عمل)، در واقعیت امر هیچ تغییرى نمی‌دهد و ما بالاخره در جریان حوادث و برخورد با واقعیات، جبراً (در جبر قوانین) در موضع حقیقى خود قرار خواهیم گرفت. پروسه رشد ما در رابطه با بالا بردن توانائى و صداقت ماست و فقط برخورد و موضعگیرى صادقانه است که خودمان را به خودمان [مى‌شناساند] و قدم بعدى حرکتمان را روشن می‌کند. نمونه کوچکى از این
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نبودن وحدت با تعلیمات
ما به ادعاى خود حافظ منافع رنجدیده‌ترین طبقات جامعه هستیم و براى دنیائى بهتر (جهان بى طبقه) و حاکمیت روابطى دیگر کوشش می‌کنیم. خوب تا اینجا خیلى عالى است. حال ببینیم خود را تا چه حد توانستیم با این هدفها حداقل در محدوده توانائى و حاکمیت خود تطبیق دهیم. تا آنجا که همه می‌دانیم متأسفانه چنین روابطى که کاملاً از روابطى که در جامعه می‌گذرد مجزا باشد دیده نمی‌شود.
...
یکسال پیش پیشنهاد شد براى اصالت بخشیدن به این هدف‌ها مقدار حداقل استانداردى براى مخارج تعیین شود تا هرج و مرج حاکم نشود. به عللى که بعداً روشن گردید کوچکترین توجهى به آن نشد که هیچ، به عکس اینطور برخورد شد که اینها مسائل کم اهمیتى هستند. علت عدم برخورد فعال بیشتر این بود که متأسفانه از کادرهاى پائین کم و بیش هر چقدر که به بالا می‌رفت الحمدلله در مخارج، دست و دلبازتر بودند. و [بدین ترتیب] معلوم است که کوچک‌ترین اثرى نخواهد بخشید. به نظر می‌رسد این مسأله برخلاف نظریاتى که بعضى وقت‌ها گفته می‌شود، مسائل کم اهمیتى نباشند. این تضادى است که ما با تعلیمات خود داریم. و اینها نمونه روشنى است از عدم وحدت هدف‌هاى ایدئولوژیک (جهان بى‌طبقه) با عناصرى که خواهان ایجاد این نظام هستند. مسلماً وقتى از این دریچه به مسأله نگاه کنیم نباید آنرا دست کم بگیریم. نمی‌دانم شاید اگر ما خودمان حداقل زحمتى در تأمین بودجه سازمان به خود بدهیم (مثلاً از بانک تصاحب می‌کردیم) و رنجى در این راه بخود می‌دادیم، احساس مسئولیت بیشتر نسبت به آن داشتیم و شاید حتماً تا به حال ضوابط و وحدتى در این مورد موجود بود و شاید ما فرق یک ریال و یک تومان و صد تومان و هزار تومان را بیشتر مى‌فهمیدیم.
...
به هر صورت این نمونه کوچکى براى نشان دادن مسائل کم و بیش حیاتى است که به هر ترتیب به وحدت تشکیلاتى و انسجام سازمانى برمی‌گردد. البته فکر نمى‌کنم اشاره به این مطلب، این گفته را برساند که در مخارج چُس‌خورى کنیم و در مواقع ضرورى که مسأله امنیت مطرح باشد از خرج کردن بپرهیزیم. چون این چنین برخورد کمتر دیده شده و ضرورتى به گفتن آن نبود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عدم برخورد پراتیک با مسأله
اینکه بگوییم متأسفانه هنوز نتوانسته‌ایم حتى به یک وحدت نسبى هم برسیم شاید محل تردید باشد بنا بر این، آنطور که مسأله را در ذهن خود بزرگ کرده ایم، در ابهام استراتژیک نیستیم. اشکال ما ناتوانى ما در برخورد پراتیک و فعال با هدفهاى بسیار روشنى
که به صورت مشخص از گذشته در آورده ایم. مفهوم استراتژى طولانى را باید با توجه به سطح و مرحله‌اى که در آن هستیم در نظر گیریم و فعلاً هدف‌هاى استراتژیک براى ما از نظر زمان نسبى و مرحله‌اى است و از آنهم بالاتر ذهنى است.
براى نمونه از شهریور پارسال بعد از ضربه‌هاى قبلى و از دست دادن کادرهائى [متعدد]، آموزش در دستور قرار گرفت و این تصمیم بجا و درستى بود ولى چون همان طورى که همه می‌دانیم به صورت کلى با آن برخورد شد و شیوه‌ها و اصولى که دیگر ضعف‌هاى گذشته را حاکم نکند و متقابلاً خون تازه‌اى به سازمان بدهد پرداخته نشد (عدم برخورد پراتیک با مسأله) تقریباً هیچ چیزى هم عاید نشد. (البته خود رکود هم در چنان شرایطى حداقل خوب بود) و طبیعى هم بود که نتیجه گرفته نشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ضربه‌هایى که می‌خوریم، استراتژیکى است
بعد از شهادت رضا [رضایى] باز هم با بحث‌هاى زیادترى که شد اهمیت مسأله براى همه ما رو شد و گروه کار شکل گرفت (رسیدگى به امر آموزش).
هم اکنون تقریباً ۵ ماه از آن می‌گذرد و متأسفانه برخورد فعالى با آن نشده و کلاس‌هایى که هم اکنون اداره می‌شود کم و بیش، (به نسبت درک اهمیت مسأله) تحت همان روحیات فرهنگ گذشته و با همان شیوه‌ها مستقیم و غیر مستقیم، آگاهانه و ناخودآگاه اداره می‌شود و دوباره همان آش است و همان کاسه.
...
می‌دانیم که مسأله آموزش امرى است پیچیده‌تر از این که جزوه‌اى براى طرف بخوانیم و اطلاعات عمومى او را بالا ببریم و حتى دید سیاسى و تشکیلاتى به او بدهیم. روش سیاسى و تئوریک و تعلیمات سازمانى، بدون توجه به شیوه‌هاى صحیح آموزش و خصلت‌ها و روحیاتى که [فرد] آموزش دهنده باید داشته باشد و اصولى که آموزش دهنده باید بکار برد تا ما را به هدف نهائى از آموزش برساند (کارآمدى، بازدهى، استقلال فکرى، جسارت فکرى، صداقت...)، حداقل به‌درد این مرحله حساس جنبش نمی‌خورد و صرفاً به بالا بردن معلومات عمومى آموزش گیرنده کمک می‌کند... ضربه‌هایى که ما از این نقایص می‌خوریم ضربه‌هاى استراتژیکى است نه یک اشتباه تاکتیکى و سازمانى.
نمونه آن افت ناگهانى بود که بعد از شهریور ناگهان حاکم شد و اگر بازهم بگوئیم ضعف‌ها [آشکار] و شیوههاى نوین روشن است و فقط اجراى آن از طرف گروه‌ها و شاخه‌ها مانده‌است همان آش است و همان کاسه.
باید هرچه زودتر به عنوان حیاتی‌ترین مسأله، امر آموزش را به بحث بگذاریم (در جمع‌ها) و در جریان عمل (که همان شرکت در کلاس‌هاى آموزشى باشد) آن را تکامل دهیم.
می‌توان گفت آخرین تحلیل(اشاره به تحلیل محمود شامخی؟) سازمان صادقانه‌ترینِ آن بود چراکه واقعیات را منعکس کرده بود ولى می‌دانیم که این کافى نیست.
مرحله دوم آن که مهم‌تر است برخورد اجرائى با مسائل و ضعف‌ها و مشکلات است و این چیزى است که هنوز مطرح نشده و خط مشى و استراتژى مرحله‌اى ما همین‌ها و از درون همین بحث‌ها در می‌آید.
بنا بر این پیشنهادات...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از گناه آگاهانه مرکزیت نمی‌توان گذشت
ـ مبارزه ایدئولوژیک همانطور که به آن رسیدیم از بالا به پائین خصوصاً تأکید می‌کنم از کادرهاى بالا (در شاخه‌ها) جریان پیدا کند.
برادران عزیز:
این را توجه داشته باشیم گناه هر کس را اگر بتوان بخشید از گناه آگاهانه مرکزیت و کادرهاى بالا نمیتوان گذشت. گناه آگاهانه از این جهت مى‌گوئیم که راه نه چندان ابهام آمیز بلکه روشن است و هر چه بیشتر برخورد و موضعگیرى صادقانه می‌خواهد.
گناه آگاهانه از این جهت مى‌گوئیم که اشتباه ما با اشتباه حتى کادر مرکزى گذشته قابل قیاس نیست. اشتباه و نقایص آنها به هیچ وجه نمی‌تواند دلیل و توجیهى بر اشتباه و نقایص ما باشد؛ چراکه می‌دانیم در دست ما تقریباً تجربیات گرانبهایى ست که حاصل خون‌ها و تلاش‌هاى آنها بوده که خود آنها در آن زمان فاقد آن تجربیات بودند.
- افرادى که در مرکزیت هستند موضع خود را و درصدِ وقتى را که در گروه می‌گذارند روشن کنند تا ابهامى پیش نیاید.
چراکه ممکن است از طرفى به نام استقلال شاخه‌اى، هر مسأل‌هاى به خود شاخه برگردد و از طرف دیگر، زمینه واقعى آن، که ارتباط فعال افراد شاخه و جلوگیرى از خرده‌کارى [است]، براى شاخه فراهم نباشد تا به مسائل خود برسد، چرا که از طرف دیگر بدون شرکت آنها در شاخه، مسأله‌اى حل نمی‌شود (در شاخه ما این مسأله کاملاً دیده می‌شود).
- انسجام [امور] تشکیلاتى و در رأس تمام آنها امر آموزش به بحث گذاشته شود و افراد آموزش دهنده حساسیت فوقالعاده‌اى در برخورد خود با کادرهاى پائین نشان دهند تا ضعف‌ها بهتر روشن شود (با استخراج سبک کار).
- جلساتى تقریباً هر سه ماه یکبار، از افراد شاخه‌ها تشکیل شود که هم به اصلاح سبک کار و نارسائى‌ها و تبادل و برخورد فکرى بپردازد و هم از مرکزیت در قبال وظایف هماهنگى و مسائلى که به هر ترتیب مربوط به کار اصلى سازمان می‌شود، حسابرسى گردد.
- مرکزیت بیلان کار سه ماهه خود را (بعد از خاتمه بحث‌هاى آن در جمع) صادقانه بررسى کند.
- در مسئولیت دادن، پذیرش و اطلاعات A سختگیرى بیشترى بکنیم (بنظر می‌رسد در مسئولیت‌ها و اطلاعات A زیاده روى شده اگر اینطور است باید آنرا جدى گرفت).
- ارتباطات مرکزیت خیلى ضعیف است و باعث کندى کار می‌شود. بهتر است اصلاح شود.
 
توضیح:
اینکه مشکلات زیاد است و خرده‌کاری‌ها نمى‌گذارد به کارهاى اصلى بپردازیم (گو اینکه وجود آنها را نمی‌توان انکار کرد) نمی‌تواند دلیلى بر عدم توجه فعال به کار اصلى باشد. باید توجه کنیم که خود خرده‌کارى مقدار زیادى ناشى از جدى نگرفتن کار اصلى و کم بها دادن به آن است. وانگهى اغلب خرده‌کاری‌ها را خود ما هستیم که به وجود مى‌آوریم. برخورد قاطع ما زمانى که با شناخت عمیق و کار فکرى پر حوصله و بحث جمعى و برنامه‌ریزى توأم باشد می‌تواند جلو بسیارى از انحرافات و خرده‌کاری‌ها را بگیرد.
- به نظر می‌رسد ضرورت نداشته باشد یک مکان جدا براى نشست حداکثر هفته‌اى یکى دو بار، گرفته شود [بلکه] باید از امکان دیگر استفاده شود که قسمتى از وقت افراد ما را نگیرد. این مسأله در مورد شاخه ما نمود داشته‌است و باعث کندى کار شده‌است. (پایان نامه به مرکزیت)
 
پانویس 
  • این نامه مهر ماه سال ۵۲ نوشته شده‌، و زنده یاد تراب، ضمن مقاله خوبی که در مورد علی رضا سپاسی نوشت، به آن اشاره نمود.
  • سرفصل‌ها، افزوده من و از متن نامه است.

دو نامه علی رضا سپاسی خطاب به همسرش

 دو نامه علی رضا سپاسی خطاب به همسرش خانم فرشته سلطانی، یکی به تاریخ ۱۳۵۴ دربارهٔ تغییر ایدئولوژی سازمان و دیگری به تاریخ ۱۳۵۶ که هیچ‌کدام به دلایل امنیتی و زندانی بودن همسر به دست او نرسید. 

رفیق عزیز ...

با سلام‌های گرم و رفیقانه آرزوهای پیروزی و موفقعیت تو را دارم.

گو این که توضیح من در مورد گرفتاری‌ها و وظایف سنگینی که در این مرحله از جنبش به گُرده، فرد فرد اعضای سازمان سنگینی می‌کند، برای تو قابل درک باشد؛ با وجود این احتمالاً انتظار داشتی خیلی زودتر نامه‌ای برایت بنویسم. من نیز رفیق عزیز این انتظار تو برایم قابل درک است و متاسفم از این که این امکان فراهم نشد که زودتر برایت نامه‌ای بنویسم. در این نامه به نظرم آمد بهترین مطلبی که می‌تواند مفید باشد پاسخ به همان ابهامات و مشغله‌های ذهنی است که احیاناً در این مرحله در برخورد با جریانات جدید در ذهنت بوجود آمده‌است. حتماً تو هم از گوشه و کنار از چگونگی تغییر و تحولی که در این دو سه سال اخیر در سازمان رخ داده‌است با خبر شده‌ای. دقیقاً نمی‌دانم برخورد تو با این تغییر و تحولات و همچنین برخورد تو با انعکاسی که در برخی از قشرهای مذهبی داشته‌است چگونه بوده‌است ولی با توجه [به] نگرانی‌هائی که زمانی نشان می‌دادی می‌توانم حدس بزنم که برای تو نیز ابهاماتی به وجود آمده باشد که امیدوارم بتوانم تا آنجا که در حوصله این نامه می‌گنجد توضیحاتی بدهم و مسلماً انتظار ندارم بتوانم در روشن کردن این ابهامات از این طریق کاملاً موفق شوم. ولی به هر حال می‌تواند زمینهٔ اولیه‌ای باشد که در صورتی که خودت بخواهی و مسئله برایت حیاتی باشد و برخورد فعال بنمائی، تو را به درک روشنتر قضیه در آینده رهنمون کند. من هم‌اکنون قصد ندارم جزئیات و چگونگی تغییر و تحولاتی که در سازمان رخ داده‌است و آن ضرورت‌ها و نیازهای اساسی‌ای که در جامعه مطرح بوده و انعکاس آن در سازمان ما به این شکل تظاهر می‌کرده‌است برای تو بیاورم. تو می‌توانی شرح جامع و کامل آن را در کتاب "بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان [مجاهدین خلق ایران]" بیآبی. آنچه من فعلاً می‌توانم در این نامه بیاورم پرداختن به برخی از اصول و آموزش‌های عام و کلی برای برخورد علمی و اصولی با این قبیل ابهامات و همچنین اشاراتی به برخی از آن سلسله مسائل و ضرورت‌هائی است که ما در جریان مبارزه با آن برخورد داشتیم و شاهد آن بودیم. نتایج این آموزش‌ها مشاهدات و تجربیات، به هرحال برای تو و امثال تو که کاملاً مرا می‌شناختید به گذشته، به روحیات، به خواسته‌ها و هدفهای من آشنا بودید، می‌تواند مفید باشد. تو می‌توانی این تغییر و تحولات را از دید و تجربهٔ فردی از اعضای این سازمان که به او اعتماد داشتی، ولو این که نتواند تماماً تبلور و جوهر چنین تحول عظیمی باشد، ببینی.

در ضمن قبلاً از این که این مطالب انسجام کامل نداشته و به هر دری زده باشد و از آنها ضربتی رد شده باشد و نتیجتاً ابهامات تازه‌ای به وجود آورد از تو پوزش می‌خواهم. مقداری از آن را بازهم  با گرفتاری‌ها و کارهایم بر خودت بقبولان؛ مقداری از آن را با این فرض که بیانیه سازمان به دستت رسیده باشد و بخش دیگر را هم به شتابزدگی‌ها و برخوردهای ضربتی خودم که این سومی را نمی‌توانم انکار کنم، برگردان. به هر حال صرف نظر از اینها، این مسئله هم در صورتی که این آمادگی در تو باشد و در راه مبارزه در جستجوی حقیقت باشی می‌تواند ابهامات سازنده‌ای باشد که ترا وادارد که پاسخ‌های آن را جستجو کنی. بگذریم.

و اما تو خودت شاهد سال‌ها مبارزه ما در قالب تفکر اسلامی، شاهد سال‌ها دفاع پرشور ما از اسلام و اعتقادات آن بودی. تو و امثال تو که با آن جریانات از نزدیک برخورد داشتید و نسبت به افرادی که در این جریان بودند دید عینی داشتید، هرگز نمی‌توانید انکار کنید که اگر فقط یک جریان مترقیانه و مبارزه جویانه از اسلام بود، پر شورترین افراد آن و کسانی که صادقانه می‌خواستند در قالب آن مبارزه کنند سازمان و افراد این سازمان بودند. اگر کسانی بودند که مترقیانه‌ترین مفاهیم و مبارزه جویانه‌ترین برداشت را به اسلام نسبت می‌دادند، این ما بودیم؛ اگر کسانی بودند که از قربانی‌دادن نهراسیدند و پی‌گیرانه به اعتقاداتشان عمل کردند و برای حل مسائل مبارزه کنکاش عظیمی در متون مذهبی و غیر مذهبی نمودند، ما بودیم. اگر بنا بود این تفکر چیزی در چنته داشته باشد، در درجه اول این ما بودیم که می‌بایست دستگیرمان می‌شد و اگر خالی و میان تهی هم بود و نمی‌توانست معضلات و پیچیدگی‌های مربوط به تغییر و تحولات یک جامعه را حل کند باز این ما بودیم که در درجه اول باید به آن می‌رسیدیم. این که تأکید می‌کنم روی "ما" و "سازمان ما" تصور یک  تعریف از خودِ "خرده بورژوایی" را نکنی. منظور من اینست که به هرحال این افراد کسانی هستند که در پهنهٔ عمل و مشکلات و معضلات مبارزه (آنجا که صحت و سقم یک تئوری فقط و فقط در قدرت و توانائی حل مشکلات و جوابگویی به ضرورت‌های مبارزه روشن می‌گردد) حضور دارند و طبعاً باید آنها باشند که در درجه اول به محتوای درونی و به کارایی آن تفکر یا به فقر و پوسیدگی آن پی ببرند. تو و امثال تو که سال‌ها در جریان مبارزات ما، قربانی‌دادن‌های ما و اسیر دادن‌های ما بودید و می‌دیدید که پشتوانه همه اینها عمل ما بود، نمی‌توانید بگوئید که ما اسلام را درک نکردیم و نمی‌توانستیم آن را بشناسیم؛ نمی‌توانید بگوئید درک ما از اسلام یک درک ناقص و سطحی بود. کدام جریان مذهبی در تاریخ مبارزات ایران و حتی در این شکل ویژهٔ خود در تاریخ دیگر کشورها سراغ دارید که آن مفاهیم و برداشت‌هائی که سازمان ارائه می‌داد، ارائه داده باشد؟

پس به این ترتیب این سئوال مطرح می‌شود که چه شد؟ چرا علیرغم تمام آن برداشت‌ها و استنباطات که ارائه می‌دادیم و علیرغم تمام دفاع پرشوری که از اسلام می‌نمودیم، بعد از چند سال شرکت در عمل انقلابی و نزدیک شدن نسبی ما به توده‌ها، به نتایجی رسیدیم که تمام آن برداشت‌ها را نادرست نشان می‌داد. آیا ما همه آن برداشت‌ها و مفاهیم را فراموش کرده بودیم و دچار اختلال حواس [بودیم]، یا مسئله بر سر چیز دیگر بوده‌است؟ جستجو و برخورد مسئولانه با این مسئله برای تمام کسانی که درد مبارزه برای خلق زحمتکش ما را دارند و تمام کسانی که در مبارزه نه به دنبال باز هم منافع فردی و اقناع گرایشات روشنفکرانه خود، بلکه در جهت پاسخگویی به منافع و نیازهای توده‌های زحمتکش و در رأس آن طبقه کارگر هستند می‌تواند و باید آنها را به حل بسیاری از آن ابهاماتی که در بالا شمردیم رهنمون بکند. پس اگر این‌طور است که اعتقاد ما در دیروز نه یک اعتقاد سطحی عامیانه و دور از عمل بود و بیش از هر کسی هم برای آن مایه گذاشتیم و امروز (که با گذار از یک دوره مبارزهٔ سخت و خونین با سرسخت‌ترین، پیچیده‌ترین و درنده‌ترین دشمن که طبعاً می‌توانست تمام آنچه را که تفکر ما در چنته داشت به محک آزمایش بگذارد) به درک نوینی از جامعه، جهان و انقلاب رسیدیم بسیار بیشتر و عمیق‌تر از دیروز به دستاوردهایمان و اعتقاداتمان ایمان و اعتقاد داریم. اگر این درست است که تمام حرف‌ها و استدلال‌هایی که باز در مورد مذهب و بزک‌کردن آن می‌زنند، ما دیروز زدیم، تمام آن مفاهیم و استنباطاتی که امروز ارائه می‌دهند (که تازه یک درک سطحی و متبلور شده از همان استنباطات است) با کیفیتی به مراتب بالاتر و به ظاهر علمی، خود ما آن را ارائه می‌دادیم؛ مضافاً و خیلی مهمتر به پای این اعتقادات عمل می‌کردیم، پس به این ترتیب باید به این سادگی‌ها نباشد. این امر باید به خوبی برای شما نشان دهد که ما باید هم‌اکنون به یک تئوری بسیار وسیع و جامعی دست یافته باشیم که تمام آن مطالب گذشته، تمام آن استنباطات گذشته خودمان را به نقد کشانده و صرف نظر از آن [نشان] دهد که اصلاً چرا ما دارای آن اعتقادات بودیم (توجه کن من نمی‌خواهم در اینجا به تمام جوانب این قضیه بپردازم و نتیجه‌گیری کنم. اینها نکاتی است که من می‌گویم، نتیجه و پیگیری آن را می‌گذارم برای خودت). پس به این ترتیب نباید مسائل آن طور که برخی گمان می‌کنند به سادگی گذشته باشد. مثلاً در مورد همین نگرانی‌هائی که گاه از طرف برخی از شما در مورد حمایت توده از ما می‌شد، من از تو سئوال می‌کنم، [آیا] می‌شود گفت که ما خود عکس‌العمل برخی از اقشار مذهبی را نمی‌توانستیم پیش‌بینی کنیم و در نظر نداشتیم؟ [آیا] می‌شود گفت که ما آن نگرانی‌ها و دلواپسی‌هایی که ابراز می‌شود در نظر نداشتیم؟ [آیا] می‌شود گفت که ما در نظر نداشتیم که بخشی از اقشار مذهبی برای مدتی دست از حمایت ما برخواهند داشت؟ (محتوای بیانه و برخورد قاطع با مذهب هر گونه تصوری از این قبیل را رد می‌کند) نه رفیق، اگر در اینجا هم کسانی در درجه اول نگران سرنوشت خلق و مبارزه باشند، نگران حمایت یا عدم حمایت توده‌ها و زحمتکشان از ما باشند نگران نفوذ توده‌ای و توده‌ای‌شدن مبارزه باشند، باز طبعاً باید بیش از هر کسی، ما خودمان باشیم. اگر در اینجا در هر گوشه و کنار جوی خون جاری ست و برای هیچ فردی بقای حتی فردایش تأمین نیست، اگر در این شرایطِ خفقان و برخورد با چنین رژیم فاشیست و درنده ای، آن حراف بی عمل، از آن انقلابی و مبارز باز شناخته می‌شود و جایی برای مردم‌فریبی و خود‌فریبی نیست، اگر این درست است که برای آن انقلابی حرفه‌ای که مبارزه و انقلاب، [تمام] زندگیش را تشکیل می‌دهد و تمام آرزوها و آرمان‌هایش در ایجاد یک جامعه مستقل دمکراتیک و سوسیالیستی، با سرنوشت این مبارزه درآمیخته است و اگر سر انجام برای یک کمونیست مسئله تعیین کنندگی نقش توده‌ها در مبارزه در ذات تفکرش هست، پس تمام این‌ها به این معنی است که باید ما خود به مراتب و خیلی بیشتر (اصلاٌ قابل مقایسه نیست) از کسانی که در کنار گود نشسته‌اند، نگران سرنوشت جنبش انقلابی، حرکت پیروزمندانهٔ آن و نفوذ توده‌ای آن باشیم، به دنبال بررسی علمی و برخورد فعال با مسائل، راه‌ها و شیوه‌های درست آن باشیم و تمام دقت خود را در راه این مهم بگذاریم، به این ترتیب هرگز نمی‌شود گفت آن دلواپسی‌هایی که گاه دیده می‌شود و نگرانی‌هایی که ابراز می‌شود از دید سازمان از قبل مخفی بود و قابل پیش‌بینی و محاسبه نبود. نه رفیق عزیز، همان‌طور که گفتم اگر بنا باشد کسانی بیش از همه نگران این گونه مسائل باشند علی القاعده باید آنهائی باشند که در متن جنبش انقلابی قرار دارند. منتهی چیزی که هست اختلافی است که ما با آنها بر سر درک این مطالب، بر سر درک درست توده و حمایت توده، بر سر درک درست مبارزه داریم.

و اما ما چگونه با این مسائل برخورد می‌کنیم و اختلاف ما با اینان چیست؟ به زبان بسیار ساده، مهمترین اختلاف ما با آنها در این است که ما می‌خواهیم در مبارزه و در راهی که پیش گرفته‌ایم جدی باشیم. به نیرویی تکیه کنیم و به سلاحی مجهز شویم و خط مشی‌ای اتخاذ کنیم که سرانجام آزادی توده‌های زحمتکش ما و تمام خلق ما را دربرداشته باشد، پیروزی خلق ما و شکست دشمن را دربرداشته باشد (حالا هر موقع که می‌خواهد باشد). خلاصه اینکه فقط خود را به مبارزه دلخوش کنیم این که فقط احساس کنیم وظیفه‌ای را باید انجام دهیم (چیزی که برای یک فرد مبارز مذهبی تا همین حدش تکلیف را از او ساقط می‌کند) دردی از خلق ما را دوا نمی‌کند و مبارزه خلق ما را هدایت نمی‌کند. آنچه خیلی مهمتر است این است که مبارزات خلق ما پیروز شود و به ثمر برسد.

احتمالاً خواهی گفت جدی بودن مبارزه و اتخاذ خط مشی درست و حمایت از منافع زحمتکشان چه ارتباطی با این تغییر و تحولات اخیر و مواضع ایدئولوژیک سازمان دارد یا بگویی که مگر آن مذهبی صادقی که مبارزه می‌کند جدی نیست و غیره... همهٔ اینها ممکن است برای تو مطرح شود و من هم برای همهٔ اینها جواب‌های زیادی دارم. من در اینجا مجبورم مسائلی را ولو ناقص طرح کنم که برای روشن‌تر شدن بیشتر آن خودت پی‌گیری کنی. مسئلهٔ شناخت ضرورت‌ها، اهمیت‌ها و نیازهای جنبش وابسته به این می‌شود که چه دیدگاهی، چه جهان‌بینی ای، چه تفکری و چه طبقه‌ای آن را می‌بیند. من هرگز نمی‌توانم به این ابهامات جواب دهم بدون اینکه این آموزش عمیق مارکسیستی را مطرح کنم که شناخت، تفکر و ایدئولوژی را یک امر مستقل ندانسته و وابسته به طبقه‌ای می‌داند که آن تفکر و آن ایدئولوژی مال آن طبقه است. بر اساس چنین قانونی، تفکر و ایدئولوژی هر طبقه‌ای جهان را آن طور می‌بیند و می‌شناسد که منافع او ایجاب می‌کند. استنباط او از مبارزه، انقلاب، ضرورت‌ها و نیازهای آن نیز از دریچهٔ همان تفکر است و بنابراین آنها را تماماً از دریچه منافع خود می‌بیند. آن جهان بینی و آن ایدئولوژی‌ای که جهان را در محدودهٔ تنگ منافع طبقات استثمارگر می‌بیند هرگز نمی‌تواند تحولات درونی پدیده‌های جهان و  پدیده پیچیده‌ای چون جامعه را مستقل از منافع خودش درک کند چرا که او جهان را با تفکری و جهان بینی‌ای که بر او حاکم است می‌بیند و جز این هم نمی‌تواند ببیند. به این ترتیب، بین آن تفکری که جهان را باید از دریچهٔ منافع استثمارگرانه و توجیه گرانهٔ مواضع طبقاتی و مالکیت خودش ببیند و آن تفکری که چنین منافعی به این شکل نداشته باشد ( نه اینکه منافع نداشته باشد. در اینجا منافع جنبه حق طلبانه و عادلانه پیدا می‌کند) فرق اساسی وجود دارد. اولی نمی‌تواند جهان را آن طور که هست ببیند. [اما] دومی خواهد توانست جهان را آن طور که هست مطابق واقعیت وجودیش درک کند. اولی فکرش وابسته به منافعش، به توجیه روابطش، به توجیه استثمارش باید باشد. دومی در عین اینکه منافع عادلانه و حق طلبانه‌اش را توجیه می‌کند و هدایت می‌کند، از آنجا که ماهیت تجاوزکارانه و استثمارگرانه ندارد، آزاد از این وابستگی‌ها ست.

بنابراین، اختلاف ما بر سر این می‌شود که ما جهان، جامعه، مردم، انقلاب، مبارزه و توده‌ای شدن آن را از دریچهٔ تحول درونی جامعه و قانونمندی علمی آن می‌بینیم و براساس چنین درکی، تکیه خود را روی آن عوامل و نیروهائی که در روند رو به تکامل این پدیده (جامعه) نقش تعیین‌کننده دارند، می‌گذاریم (این خیلی مهم است) و اهمیت‌ها، ضرورت‌ها و نیازهای جنبش را از این دریچه، یعنی از دریچهٔ عملکرد قانونی حرکت جامعه، می‌بینیم، ولی آنها جامعه، انقلاب، مبارزه، توده و همه چیز را یک بعدی و فقط از یک زاویه، از یک گوشه، گوشه‌ای که فقط منافع محدود طبقهٔ آنها این را توجیه می‌کند می‌بینند. شعاع فکر آنها اجباراً محدود به تمایلات، احساسات و گرایشات آن‌ها ست. جهان بینی آنها تنگ و محدود به همان ابعادی ست که باید این تمایلات و این منافع را توجیه کند (این بحث بسیار جامعی است که مارکسیسم و علم تحولات جامعه مطرح می‌کند و من فقط اشاره کردم).

نکته‌ای که در اینجا قابل توجه است این است که این آموزش‌های مارکسیسم برای همه قابل درک نمی‌شود. نه اینکه تصور کنی امر پیچیده و معضلی است که فقط دانشمندان آن را درک می‌کنند نه؛ منظور این است که این درک باز هم با منافع هر کسی جور در نمی‌آید و وابستگی‌های طبقاتی مانع درک آن می‌شود؛ حال می‌خواهد دانشمند باشد یا عامی. به همین دلیل است که تو می‌بینی یک کارگر زحمتکش مطالبی را متوجه می‌شود که برای یک دانشمند بورژوا قابل درک نیست چرا که منافعشان در مقابل هم قرار دارد. جالب است زمانی من با موردی برخورد داشتم که مطرح می‌کرد "من نمی‌خواهم جلوی این مطالب بروم مبادا درست باشد و خدای من فرو بریزد." این‌ها به خوبی نشان می‌دهد که چطور تفکر با منافع و تمایلات ارتباط مستقیم پیدا می‌کند. وقتی می گوئیم منافع مانع از درک می‌شود، ضرورتاً لازم نیست تو یک ارتباط ساده مثلاً بین زر و زیور و وابستگی‌های رنگارنگ با تفکر و ایدئولوژی خرده بورژوایی بر قرار کنی، و سپس این ابهام برای تو به وجود بیاید که پس منافع آن فرد مذهبی که با گذشتن از همه چیز خود مبارزه می‌کند چیست؟ ماهیت خرده بورژوائی آن از کجا در می‌آید؟ چرا نتواند مارکسیسم را درک کند و چه وابستگی‌هائی مانع از آن می‌شود؟ و مگر فرق او با آن مارکسیست که جانش را از دست داده‌است چیست و چه منافعی دارد؟ خیلی ساده، تو لحظه‌ای تصور خدا و بهشت و قیامت و آن دنیا را از او بگیر، بعد به راحتی برای تو توضیح خواهد داد، مگر دیوانه است که وقتی خدا نباشد یعنی اینکه حساب و کتابی برای فداکارهای او نباشد و به  فداکاری‌ها و از جان گذشتگی‌هایش ثوابی نرسد و به جنایات دشمنانش عِقابی، برای چه برای دیگران مبارزه کند.  مگر خُل است که برای مردم مبارزه کند؟ می‌بینی که فداکاری و مبارزه از دیدگاه او فقط یک معامله است و بس. تازه اگر فرض را بر این بگذاریم که از بسیاری از وابستگی‌های ظاهریش دست بکشد (البته او شاید به تو به این شکل توضیح نخواهد داد). توضیح او به گونه ایست که در عین حال هم خودش را راضی کند و هم این که جواب قانع کننده‌ای داشته باشد. توضیح او به این صورت در می‌آید که جهان دیگر با نبودن خدا مفهوم ندارد و زندگی دیگر ارزش پیدا نمی‌کند و در صورت نبودن خدا دیگر دنیا پوچ و بی‌معنی می‌شود و آن وقت هر چه مبارزه و هرچه مردم و هرچه توده و انقلاب است می‌شود برایش کشک.

اتفاقاً این پدیده در سازمان ما، که چنین تحولی را از سر گذرانده و به هر حال افرادی با چنان انگیزه‌هایی طبعاً باید در آن می‌بودند، موارد مشخصی داشت. بودند بین افراد سازمان کسانی که در این جریان دچار پوچی شدند. این پوچی، جالب اینجاست در برخی از این موارد وقتی گفته می‌شد اگر یک زندگی خرده بورژوایی تشکیل دهی و از میدان خطر دور شوی و در معرض ضربات قرار نگیری، چه احساسی به تو دست می‌دهد؟ آیا جهان در آن صورت معنایی به خود می‌گیرد؟ صادقانه مطرح می‌شد [که] در آن صورت حرفی نیست. مثل اینکه در آن صورت جهان از پوچی در می‌آید و یک معنی به خود می‌گیرد، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

گفتم که اگر بنا بود کسانی بیش از همه نگران جنبش انقلابی و مسئلهٔ توده‌ای شدن آن باشند، نه کسانی اند که در کنار گود هستند و نه کسانی که در کنار برخورداری از زندگی مبتذل خرده بورژوایی، با مبارزه در واقع تفنن می‌کنند و نه کسانی که از مردم، جامعه، تحول و انقلاب فقط یک جانب آن، یک بعد آن (آن بعدی که فقط تضاد آنها را با رژیم تشکیل می‌دهد) و یک زاویه را می‌بینند و در رابطه با آن [است که] ضرورت‌ها، اهمیت‌ها،  نیازها و اقدامات و جهت‌گیری‌ها را توجیه می‌کنند،  بلکه کسانی [اند] که در متن جنبش انقلابی هستند، کسانی که تا به آخر در جنش انقلابی هستند، کسانی که هیچ منافع شخصی از مقولاتی که برشمردیم نمی‌توانند داشته باشند. بنابراین، [هیچ] وابستگی و موانعی نمی‌تواند آنها را از درک هر آن چیزی که به نفع جنبش باشد بازدارد. و بنابراین، بر عکسِ [دستهء اول]، ضرورت‌ها، اهمیت‌ها و نیازهای جنبش را که انعکاس جوانب مختلف پدیده و در اینجا جامعه است، از درون قانونمندی تحول پدیده درمی‌آورند، نه این که یک جنبه یک بعد و یک ضرورت فرعی را به تمام جنبه‌ها و تمام ابعاد و ضرورت‌های اساسی تعمیم دهند و به جای آن ببینند و همواره روی آن تکیه کنند. نمی‌دانم توانستم آن چیزی را که می‌خواهم بگویم، برسانم یا نه؟

خلاصه رفیق عزیز، نه آن طبقات متوسط و استثمارگر در این مبارزه اساساً قابل تکیه بودند و نه طبعاً تفکر "وابسته"ء آنها می‌توانست کوچکترین مسائل و معضلات جنبش انقلابی ما را حل کند. ما عملکرد این وابستگی را در صدها نمونه و موارد، در ضعف‌ها و نارسائی‌ها، در پهنهٔ کار تشکیلاتی خودمان دیدیم. تظاهر این وابستگی‌های فکری در سازمان به این صورت بروز می‌کرد که لنگی‌ها، نارسائی‌ها، اشتباهات، انحرافات، ضربات خرده کاری، بن‌بست‌ها، عدم قدرت ارزیابی و شناخت مسائل جنبش، [شناخت] دشمن، جامعه و مردم در کار ما آشکار می‌شد. من خود به عنوان یک عضو سازمان که در جریان تحول آن بودم در طی چند سال حیات سازمانی به موارد بسیار مشخصی از این لنگی‌های ایدئولوژیک و اثرات منفی و مخرب آن در کارها و پیش برد مسائل بودم و دیدم که چگونه این تفکر هرگز نمی‌تواند بار مسائل سازمانی و سیاسی ما را بکشد و نارساتر از آن است که حتی کوچکترین مسئله‌ای را برای سازمان حل کند، بلکه بر عکس بسیاری از نارسائی‌ها و عوارض منفی که مشاهده می‌شد در جمع‌بندی آن‌ها، ریشه‌هایش عمدتاً به همان تفکر و روبناهای مذهبی برمی‌گشت. *

* البته این رو بناها اگر چه در یک مرحله از مبارزه ایدئولوژیک در درون سازمان مورد حمله قرار می‌گرفت و مبارزه علیه آن شکل محوری به خود می‌گرفت ولیکن این روبناها در حقیقت چیزی نبود جز توجیه کننده برخی گرایشات و منافع خرده بورژوائی ما که در جریان مبارزه علیه این گرایشات و در پروسهٔ رشد این مبارزه طبعاً علیه این رو بناها نیز ناگزیر مبارزه سختی را شروع کرده، ادامه داده  و به پایان رساندیم.

حال اگر این مسئله را درکنار آن مطلب بگذاری که ما در عین حال در یک مبارزهٔ جدی با دشمن بودیم و شوخی هم نداشتیم، طبیعی  بود به محض اینکه ریشه این ضعف‌ها شناخته شود کوچکترین تردیدی در برخورد اصولی و قاطع با آن نشود و البته این رابطهٔ مستقیمی با همان جهت‌گیری سازمان به سمت منافع طبقات زحمتکش و بریدن از وابستگی‌های خرده بورژوایی داشت؛ چرا که محال بود بدون وجود چنین زمینهٔ مادی، یعنی بریدن از بسیاری از وابستگی‌های مادی و طبقاتی، بتوانیم از وابستگی‌های فکری و ایدئولوژیک آن درآییم. شرکت در پراتیک انقلابی خود شرایط و زمینه ذهنی بسیار مساعدی را فراهم کرده بود که در صورتی که ما صادقانه با قضایا برخورد می‌کردیم و قبل از هر چیزی به منافع توده‌های زحمتکش و مبارزهٔ پیروز و نیازهای آن توجه می‌داشتیم، تمام آنچه [را که] در چنته داشتیم به محک تجربه و آزمایش قرار دهد و اینطور هم شد. همان‌طور که گفتم نه تنها تفکر مذهبی کوچکترین کمکی [نمی‌داد]، کوچکترین مسئله سازمان و مبارزه را حل نمی‌کرد بلکه خود بزرگترین مانعی شده بود که سد شکوفا شدن استعدادها، سد برخورد سالم با قضایا، سد برخورد علمی و مادی با جریانات سیاسی و اجتماعی، باعث هرز روی نیروها، استنباط غلط ما از خط و کار مرحله‌ای و هزاران عوارض مخرب دیگر شده بود. در این صورت اگر مرتجعین مذهبی و حتی مبارزین مذهبی جزء و فرعش هم بلند می‌شد ما را مرتد می‌خواند و تکفیر می‌کرد، فحش و بد و بیراه می‌داد، کوچکترین خللی نمی‌توانست در تصمیم راسخ سازمان به وجود بیاورد که بر عکس، سازمان با مسلح شدن به اندیشه مارکسیسم لنینیسم و پیوستن به صفوف جنبش کمونیستی میهن مان، هم‌اکنون قادر می‌شد که در همکاری و اتحاد اصولی خرده بورژوازی مذهبی و انقلابی، در این مرحله از جنبش ما نقش مثبت و فعالی ایفا نماید و اتخاذ مواضع صریح و قاطع اید ئولوژیک ما هم نمی‌توانست اساساً در این کار خللی وارد آورد.

خواهی پرسید چطور؟ در توضیح این مطلب در اینجا باید تو را به یک آموزش عمیق مارکسیستی رجوع دهم که مبارزهٔ هر طبقه و هر قشری از درون خودش می‌جوشد و در رابطه با تضادهایی ست که دشمن و سیستمی که او را در معرض تهاجم قرار داده‌است شکل می‌گیرد. این من و تو، این یا آن تفکر نیست که مبارزهٔ او را تعیین می‌کند. مبارزه او همواره در شرایطی وجود دارد و قطع نمی‌گردد که دشمن (که در اینجا در جامعه ما امپریالیسم و رژیم بورژوازی وابسته است) او را در معرض هجوم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی قرار می‌دهد. تمام طبقاتی که در معرض این تهاجم دشمن قرار دارند در یک مرحله به هم نزدیک بوده و در یک اتحاد طبیعی در [مقابله] با دشمن مشترک قرار دارند. در چنین صورت بندی ای، در صورتیکه مبارزه این طبقات تحت یک رهبری انقلابی قرار گیرد و خط مشی سیاسی‌ای اتخاذ گردد که خواسته‌ها و منافع تمام طبقات خلقی را به دنبال داشته باشد طبعاً این طبقات و لاجرم، به دنبال چنین خطی به اعتبار همان تضاد اصلیشان خواهند رفت.

ولی ضرورت وحدت و همکاری با نیروهای دیگر به معنی این نیست که کمونیست‌ها که بر انقلابی‌ترین نیروها متکی هستند، ایدئولوژی خود را اعلام یا تبلیغ نکنند. هرگز! هرگز نباید در جبهه ایدئولوژی کوتاه آمد. کوتاه آمدن در جبهه ایدئولوژی به این معنی است که از منافع دراز مدت زحمتکش‌ترین طبقات و انقلابی‌ترین طبقات یعنی طبقه کارگر دست کشیده و انقلاب در نیمه راه وجه المصالحهٔ خرده بورژوازی سازشکار [گردد] یا به بن‌بست و بحران کشیده شود. کوتاه آمدن در تبلیغ و ترویج ایدئولوژی برای کمونیست‌ها در عین حال به این معنی ست که اصولاً جنبش انقلابی برّاترین سلاحش را از دست داده، مبارزه طبقه کارگر که جای خود دارد حتی می‌توانم بگویم مبارزه خرده بورژوازی هم به دلیل ضعف و ناتوانی و زبونی سیاسی ایدئولوژیک آن در هدایت و حل مسائل اساسی جنبش در شرایط جامعه ما، به جریانات خود بخودی کشانده شده و دائماً در معرض ضربات وحشتناک دشمن قرار می‌گیرد. به این ترتیب همواره و در همان حالی که حول یک خط سیاسی و گاه دریک چهارچوب تشکیلاتی، کمونیست‌ها با دیگر نیروهای خلقی در یک مرحله وحدت دارند و همکاری می‌کنند، در همان حال باید مرزبندی مشخصی بین نقطه نظرات ایدئولوژیکی مارکسیستی لنینیستی که تفکر طبقات استثمار شونده است، با نظرات ایدئولوژیکی طبقات دیگر و هم چنین مرزبندی با نظرات غیر مارکسیستی که در لباس مارکسیستی به وجود می‌آید داشته باشیم.

برای چه؟ برای اینکه پیروزی جنبش ما، آزادی خلق ما، منافع دراز مدت و ضرورت‌های استراتژیک راه رهایی‌بخش خلق ما مرهونِ پرداختن و اهتمام به  چنین امری ست؛ برای اینکه آن خط سیاسی درست هم که ناظر بر یک رابطه علمی همکاری بین طبقات باشد بر می‌گردد به اینکه چقدر این تفکر علمی در جامعه جا افتاده باشد و خالص گشته باشد. چقدر جنبش کمونیستی ما با اتکاء به طبقه زحمتکش کارگر  به این علم رهایی‌بخش خلق‌ها تسلط پیدا کرده باشد. دربارهٔ پیروی طبقات خلقی از سیاستی که منافع و خواسته‌های آنها را در مقابل دشمن برآورد، توضیح دادم. در این مورد توجه به یک مثال تاریخی در جامعه خودمان بد نیست. می‌بینیم در زمان مصدق از آنجا که سیاست مصدق منافع تمام طبقات خلقی را علیه امپریالیسم و دربار دنبال می‌کند همه مشتاقانه و با چه شور و صداقتی از او حمایت می‌کنند. در این حال مذهبی‌ها هم علیرغم اینکه فدائیان اسلام دوآتشه‌ترین مذهبی‌ها را تشکیل می‌دادند، نه به دنبال آنان بلکه به دنبال مصدق راه می‌افتند. وقتی رهبری فدائیان اسلام مجبور می‌شود به نوعی سازش با مصدق تن در دهد چرا که این راه و سیاست مصدق است که در این زمان به طورکلی توده‌ها و طبقات خلقی را دنبال می‌کند و نه فدائیان اسلام؛ یا جالب است که همان حزب توده با وجودی که واقعاً یک حزب کمونیستی نبود چه نفوذ زیادی در مردم و حتی در بخش‌هائی از مذهبی‌ها به وجود آورده بود یا نمونه‌ها و موارد گوناگون زیادی که در سرتاسر جهان امروز به چشم می‌خورد.

حال نمی‌دانم روشن است که چرا آنقدر ما به این اسلحه و داروی حیاتبخش (اگر بشود به دارو تشبیه کرد) برای جنبش انقلابیمان احتیاج داریم و اهمیت می‌دهیم، یا نه. در این رابطه بد نیست به یک مسئله دیگر هم اشاره کنم و مسئله را از جانب دیگر ببینیم. آیا متوجه شده‌ای که دشمن و امپریالیسم چقدر از این مارکسیسم لنینسم وحشت و نفرت دارد؟ آیا متوجه شده‌ای که سرتاسر تبلیغات بورژوازی پر است از حمله به مارکسیسم؟ آیا متوجه شده‌ای که در همین کشور خودمان چه تبلیغات ضد مارکسیستی وسیعی در مطبوعات، رادیو و تلویزیون جریان دارد؟ و آیا توجه داری که رژیم هم این مسئله کاملاً دستش آمده که کمونیست‌ها را خطرناک‌ترین دشمنان خویش به‌شمار آورد. [او] می‌داند که ستون فقرات جنبش انقلابی ما را کمونیست‌ها تشکیل می‌دهند و بار عظیم این جنبش را در این شرایط فاشیستی کمونیست‌ها حمل می‌کنند، و به همین دلیل خط مشی تبلیغاتی خویش را علیه آنها متمرکز کرده‌است. آیا متوجه هستی که برای خدشه دار کردن آن حتی از کسانی که با او تضادهائی هم دارند می‌خواهد استفاده کند (نمونه نقدش [علی] شریعتی). آیا هیچ متوجه شده‌ای که چرا همواره امپریالیسم و رژیم خونخوار شاه از حمله  به مارکسیسم در سرتاسر جهان از مسئله انکار خدای آن، به دلیل برخورد با سنت‌ها و عقاید کهنه و جا افتاده عوام، استفاده می‌کند و همواره کمونیستها را از دریچهٔ ضد خدا بودن آنها مورد حمله قرار می‌دهد؟ آیا برای این دشمنان خلق‌ها، خدای مذهبی‌ها مهم است؟ جواب اینها و ده‌ها سئوال از این قبیل، این است که امپریالیسم و رژیم ایران به تجربه دریافته اند که آن چیزی که سر انجام آنها را می‌تواند نابود کند قدرت طبقاتی زحمتکشان و اندیشه‌ای است که مبارزهٔ آنها را هدایت و رهبری می‌کند. به این ترتیب، همان‌طور که از هم‌اکنون هم می‌بینیم باید انتظار روزی را داشت که رژیم در آینده پوئن بیشتری به مذهبیون داده تا از این طریق هم، به اصطلاح جلو نفوذ و گسترش مارکسیسم را بگیرد. ولی رفیق، قانون تاریخ چیز دیگری می‌گوید. سرمایه‌داری چه بخواهد چه نخواهد سوسیالیسم را در درون خودش خواهد پروراند و صرف نظر از اینکه به اراده او نیست، جلو آن را هرگز نمی‌تواند بگیرد. جلوگیری از رشد و نضج آن به معنای این است که سرمایه‌دار و رژیم خونخوار، خلق را استثمار نکند که این با ماهیت وجودی سرمایه‌داری در تضاد است. طبقه کارگر در کشور ما به تدریج دارد تشکل و مبارزه‌اش را علیرغم وحشتناکترین سیستم سرکوب شروع می‌کند هر چند که این مبارزه هم‌اکنون در ابتدائی‌ترین شکلش ودر مبارزات صنفی خلاصه می‌شود. سیاسی کردن این مبارزه و بردن تئوری انقلابی به درون این جنبش، دیگر وظیفه آن کمونیست‌های راستینی ست که توانسته باشند با درک چنین شرایطی و با درک چنین آیندهٔ تابناکی خود را آماده برای وظایف بیشمار و فزاینده کرده باشند.

در پایان این قسمت بد نیست این را صادقانه بگویم که خود ما و سازمان ما امروز بیش از هر روز دیگر و بیش از هر زمان دیگر با بازگشوده شدن چشم‌اندازهای روشن و امید بخشی از آیندهٔ جنبش انقلابی، کوچکترین تردیدی از صحت راهی و خطی که در پیش گرفته‌ایم نداریم. واقعاً به تو مژده بدهم و برای تمام کسانی که صادقانه خواستار آزادی خلق ما از زیر ستم وحشیانهٔ امپریالیسم و رژیم درنده شاه هستند و در این راه به مقتضای امکانات خویش پا جلو می‌گذارند، مژده بدهیم که اگر تا دیروز جنبش انقلابی دوران نطفگی‌اش را از هر جهت می‌گذراند و ابهامات زیادی بر رشد و حرکتش حاکم بود، امروز علیرغم اینکه دشمن همچنان با تمام قدرت هیولائیش بر خلق ما می‌تازد و او را مرگ باران می‌کند و علیرغم اینکه ظاهراً کوچکترین خللی بر ارکان او وارد نیامده است ولی ما امروز راه را روشن‌تر از هر زمان دیگر می‌بینیم. سازمان با مسلح شدن با اندیشه مارکسیسم لنینیسم و با بکار بردن این تئوری توانسته قوایش را در جهت توده‌ها یعنی نیروئی که سر انجام این غول را به زیر می‌کشد و به زباله دان تاریخ می‌سپارد، جهت‌گیری کرده و متمرکز کند. سازمان ما در همین مدت کوتاه به دست آوردهای بسیار ذی‌قیمتی در کار تشکیلاتی و سازمانی نائل آمده‌است که اگر واقعاً بگویم در تاریخ جنبش انقلابی ایران در ۷۰ - ۶۰  سال گذشته واقعاً کم‌نظیر بوده‌است سخنی به اغراق نگفته‌ام. این دستاوردها و نتایج که به پایمردی و تلاش صادقترین، پرشورترین، با احساس مسئولیت‌ترین و سازش ناپذیرترین رفقای ما و به اعتبار وجود شراط بسیار مساعد اجتماعی که انعکاس گوشه‌ای از آن در سازمان ما موجود بود، به دست آمده‌است با هیچ‌یک از نتایج و دستاوردهای دیگر و با ده‌ها عملیات نظامی و سایر فعالیت‌های دیگر که در سطح خارجی انعکاس داشته‌است قابل مقایسه نیست. این دستاوردها و نتایج هم‌اکنون به روشنی هسته آن چیزی را در آینده نوید می‌دهد که رشد و اعتلایش ــ که مسلماً مجرد از فعالیت تمام نیروهای واقعاً کمونیست نیست – به تشکیل ارگان رهبری سالم در سطح جنبش (که بتواند جوابگوی نیاز مبارزاتی خلق ما باشد یعنی چیزی که سال‌ها جنبش ما واقعاً از آن محروم بود) می‌انجامد. ولی آیا این حرف من به این معنی است که تمام  مسائل حل شده‌است و ما هم‌اکنون با مشکلات و مسائلی سرو کار نداریم؟ نه بر عکس، ما تازه در جریان رشد خودمان با مشکلات و مسائل اصلی تر برخورد می‌کنیم. ما از این مشکلات استقبال می‌کنیم. این مشکلات نه تنها چیزهای بد و نا گواری نمی‌تواند باشد بلکه بر عکس برخورد با همین مشکلات و مسائل است که دوباره چشم‌اندازهای دیگری از راه رهایی‌بخش و دراز مدت خلق ما را روشن می‌کند.

رفیق عزیز، نمی‌دانم آیا این مطالبی که آمد توانست حداقل زمینه‌هائی فراهم آورد تا در صورتی که این آمادگی در تو باشد به حل و رفع ابهامات احتمالی تو بینجامد یا نه. البته وقتی دوباره این نامه را خواندم متوجه شدم که واقعاً از بسیاری از مسائل ــ و همان طوری که در ابتدا گفتم ــ ضربتی رد شده‌ام که هر مطلبش از جوانب مختلف جای بحث و بررسی داشت.  آیا این بحث‌ها جایش در این نامه بود؟ و آیا صحیح بود که من به این مطالب بدون توجه به اینکه هم‌اکنون تو در چه دنیائی هستی و [اینکه] آیا می‌تواند برای تو مفید باشد یا نه، به این شکل ناخنک بزنم. به هر صورت حداقل این هست که اینها حقایقی هستند که نه تنها نمی‌توانند ضرری داشته باشند بلکه بر عکس، از آنجا که حقیقت هستند و حقیقت به اعتبار همان حقیقت بودنش بالاخره می‌تواند جایش را به نوعی باز کند، می‌تواند نتیجه مثبت داشته باشد. آینده تابناک و پرشور است. 

با بهترین آرزوهای رفیقانه.  ... و رفیق تو رضا. اسفند ۱۳۵۴


نامهٔ دوم به تاریخ مرداد ۱۳۵۶

رفیق و همسر عزیزم فرشته

با بهترین درودهای گرم و رفیقانه آرزوی موفقعیت و پیروزیت را دارم

از زمانیکه اولین نامه ام را برایت فرستادم هم‌اکنون بیش از یک سال و نیم می‌گذرد. تا همین اواخر نمی‌دانستم نامه ام به دستت رسیده‌است یا نه، ولی اخیراً شنیدم که متأسفانه نامه اول من هنوز به دستت نرسیده و هم‌اکنون نیز با دستگیری تو معلوم نیست این نامه‌ها هرگز به دستت برسد. این که تو این نامه‌ها را ببینی یا نه یا احیاناً زمانی که این نامه‌ها به دستت برسد من باشم یا نه، به هرحال من به امید روزی می‌نویسم که تو این نامه‌ها را بخوانی و اما دستگیری تو گرچه به عنوان نیروی دیگری از نیروهای مبارز خلقمان برایم تاسف آور بود، از جهاتی نیز غرورانگیز بود. این دستگیری بیان این بود که زندگی تو مضمون مشخص و بارزی از مبارزه با دشمن داشته‌است واین نمی‌توانست برای من غرورانگیز نباشد. بنابراین، این بار مخاطب نامهٔ من کسی است که هم‌اکنون به دست دژخیمان ساواک و رژیم شاه خائن دستگیر و زیر شکنجه است و نمونه‌ای از مبارزه و مقاومت پایان ناپذیر خلق مبارز ما را به نمایش می‌گذارد. مقاومت و پایداری را در این راه برایت آرزو می‌کنم.

و اما در این نامه قصد دارم مختصری دربارهٔ نتایج و دستاوردهای مثبتی که تحول ایدئولوژیک سازمان ما به بار آورده‌است، برایت بنویسم. در نامهٔ قبلی، من [به] توضیحاتی بسیار کلی در مورد برخی از ضرورت‌ها و مسائل اساسی‌ای که در جامعه و جنبش ما، ضرورت سمت‌گیری ما [را] به سمت زحمتکشان و مسلح شدن به تئوری انقلابی مارکسیسم لنینیسم مطرح می‌کرد، اشاره کردم و گفتم که عملکرد این مسائل و ضرورت‌ها چگونه وقتی با لنگی و زبونی تفکر مذهبی ما در گذشته برخورد می‌کرد، به نارسائی‌های عمیق، خرده کاری‌ها، بن‌بست‌ها و انحرافات منجر می‌شد و توضیح دادم که برای ما، که جهت‌گیری طبقاتی مان به سمت زحمتکش‌ترین طبقات بود، هیچ گونه مانعی نمی‌توانست ما را [از] برخورد قاطع و مبارزه با تمام آن چیزهائی که [می‌توانست] سد پیشبرد مبارزه جدی ما بشود، بازدارد. هم‌اکنون قریب دو سال از اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان ما در سطح جنبش می‌گذرد. دو سال در تغییر و تحولات سیاسی یک جامعه و یک جنبش زمان بسیار کمی است ولی وقتی من به عقب نگاه می‌کنم احساس می‌کنم، گوئی ما سال‌ها حوادث و رویدادهای پرتحولی گذرانده‌ایم. این احساس چندان هم بی‌پایه نیست. واقعاً در شرایط انقلابی، این یک حقیقت است که زمان پربار است. ما این را با تمام وجودمان لمس می‌کنیم. در این مدت خلق ما، جنبش ما، سازمان ما در زیر منگنهٔ سنگین دیکتاتوری، حوادث و جریانات زیاد و قابل اهمیتی را [از سر] گذرانده‌است. علیرغم  اینکه ما همچنان در زیر بارانی از سنگین‌ترین ضربات دشمن قرار داشتیم وعلیرغم اینکه دشمن باز هم بیش از گذشته، هارتر و درنده تر شده بود و با تمام نیرو و امکاناتش در پی نابودی ما و خفه کردن جنبش نوین انقلابی بود، ما و جنبش کمونیستی میهن ما، دستاوردهای با ارزشی را در سطح جنبش به ثبت رساندیم. با توشهٔ عظیمی که ما در طی دو سال مبارزه ایدئولوژیک  درون سازمانی اندوخته بودیم توانستیم حرکت ایدئولوژیک خویش را در سطح جنبش ادامه داده و اثرات مثبت و مشخصی بر آن بگذاریم. شاید برای برخی که به ظاهر قضایا نگاه می‌کنند و همواره در پی پیروزی‌های آسان و دفعتی و سهل الوصول هستند، دشمن را می‌بینند که همچنان می‌تازد و ظاهراً خللی بر ارکانش وارد نشده‌است، مردم را نگاه می‌کنند که جنبششان در زیر فشار دیکتاتوری سرکوب می‌شود، جنبش انقلابی را می‌بینند که همچنان ضربه می‌خورد و ظاهراً راه به جائی نبرده‌است، این پیروزی‌ها و دستاوردها جلوه‌ای نداشته باشد. در اینجا لازم  می‌دانم توضیح بیشتری بدهم.

رفیق عزیز، برای یک کمونیست شکست و پیروزی هیچگاه یک امر دفعتی نبوده و نیست. او می‌داند که قوانین خلل ناپذیر زندگی مبارزاتی، نه با کم طاقتی و کم ظرفیتی روشنفکران عجول سازگاری دارد و نه هیچ معادله متافیزیکی سرش می‌شود. انقلاب همواره در فرا راه رشدش با کش و قوس‌ها، فراز و نشیب‌ها، شکست و پیروزی‌های فراوانی روبروست که در هر مقطع از حرکت آن، معنی خاص و ویژه‌ای را در کل حرکتش دارا ست. در هر مرحله‌ای از این حرکت وظایف ویژه‌ای – چه در زمینه تئوریک و چه عملی – در مقابل کمونیست‌ها قرار می‌گیرد که با هدف نهائی شان که همان کسب قدرت سیاسی پرولتری باشد رابطهٔ ارگانیک و جدایی ناپذیر دارد که تحقق این وظایف برای او پیروزی و هموار کردن راه آینده و پیشبرد انقلاب است.

برای یک کمونیست، در هر شرایطی از این حرکت، چه در فرازها و دوران رشد و بالندگی جنبش و چه در نشیب‌ها و دوران فروکش آن، چنین معنایی از پیروزی وجود دارد. در رابطه با چنین معنایی ست که در هر مرحله در مقابل کمونیست‌ها وظایف پرشوری قرار می‌گیرد که تحقق آن‌ها برایشان پیروزی ست؛ در رابطه با چنین معنایی ست که در هر مرحله وظایف پرشور، هدف‌های قابل پیروزی و راه‌های قابل عبوری در مقابل آنها قرار می‌گیرد. جامعهٔ ما و انقلاب ما هم از این امر مستثنی نیست. انقلاب ما نیز در روند رو به رشدش بنا به مقتضیات تحولات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی جامعه و تغییر و تحولاتی که در جبههٔ دشمن و خلق روی می‌دهد، هم با تلاطمات و دگرگونیهای پر شتاب و هم با آرامش و کندی روبرو بوده و [روبرو] می‌شود و حرکتش همواره با کش و قوس‌ها و شکست‌ها و پیروزی‌ها توأم بوده‌است. واقعیت اینست که دشمنان ما به این سادگی‌ها از این خوان یغمائی که ده‌ها سال است چپاول می‌کنند دست نمی‌کشند و واقعاً معلوم نیست سرانجام، آنچه که خلق ما از دست آنان بیرون خواهد کشید به چه گورستان عظیمی تبدیل شده باشد. از این دیدگاه در این انقلاب برای تمام کسانی که دل خویش را به یک پیروزی سهل الوصول خوش کرده‌اند، جایی نیست. عجله و شتاب آنان دیر یا زود جای خویش را به یک سازشکاری هولناک یا به پاسیفیسمی عظیم و خرد کننده خواهد داد. حرکت جنبش انقلابی و کمونیستی میهن ما در گذشته از این نظر بسیار درس آموز است. جنبش انقلابی و کمونیستی میهن ما و دوره‌های مختلفی که گذرانده‌است نمونه بارزی از حرکت سخت و پرمخاطره، پر فراز و نشیب انقلابی است که سرسختانه علیرغم بدترین شرایط فاشیستی که اغلب بر آن حاکم بوده‌است توانسته است به زندگی خویش ادامه بدهد. حرکتی که لاجرم بسیار سنگین، پر بها و سرشار از فداکاری‌ها و مبارزه آتشین کمونیست‌ها و دیگر انقلابیون بوده‌است. این جنبش به خصوص جنبش کمونیستی میهن ما در جریان حرکتش از یک طرف همواره در معرض ضربات وحشتناک و کمرشکن دشمن بوده‌است و به راستی می‌توانم بگویم  جنبش کمونیستیِ کمتر خلقی را سراغ دارم که تا اینقدر از رژیم دیکتاتوری ضربه و لطمه خورده باشد، و از طرف دیگر و در همین حال، دستاوردها و پیروزهای بزرگی به دست آورده‌است. از یک طرف بار سنگین دیکتاتوری تمام فشارش را برای خرد کردن و نابود کردن هسته‌ها و عناصر کمونیستی و جلوگیری از هر گونه ارتباط آنان با توده‌ها و طبقه کارگر نموده‌است و از طرف دیگر کمونیست‌های ما هم سرسختانه مقاومت و مبارزه کرده‌اند واز هیچ گونه کوششی فرو گذار نکرده‌اند. روزبه‌ها، ارانی‌ها، وارطان‌ها، احمدزاده‌ها و بهرام آرام‌ها همگی این‌ها و هزاران کمونیست گمنام دیگر. این‌ها واقعاً سمبل‌های درخشانی از همبستگی کمونیست‌های ما با توده‌های زحمتکش و طبقه کارگر میهن ما به‌شمار می‌روند و افتخار آور جنبش کمونیستی میهن ما هستند. آری راه رهایبخش خلق ما، راهی پر فراز و نشیب، سخت و ناهموار است و مبارزه انقلابی بخصوص در شرایط جامعه ما کار سهل و ساده‌ای نیست ولی همان‌طور که گفتم هیچ مرحله‌ای نیست و هیچ شرایطی نیست که وظایف پرشور، هدف‌های قابل پیروزی و راه‌های قابل عبوری در مقابل کمونیست‌ها قرار نداشته باشد. دشمن تلاش می‌کند ما را نابود کند، تلاش می‌کند ما را از نزدیک شدن به توده‌ها بازدارد، تلاش می‌کند جلو هرگونه فعالیت ما را بگیرد. ولی وظیفه ما متقابلاً اینست که با سماجت تمام، با روحیه‌ای سرشار از امید به پیروزی به اشکال مختلف سعی در نزدیک شدن به توده‌ها، سعی در بسیج و تشکل آنان سعی در بردن ایده‌های انقلابی خودمان به درون آنان، سعی در سازماندهی نیروها، سعی در مبارزه ایدئولوژیک برای طرد افکار غیر پرولتری در جنبش کمونیستی، سعی در کشف و تدوین آن تئوری و تاکتیک‌های انقلابی‌ای که سرانجام پیروزی خلق ما و شکست دشمن را دربرداشته باشد، سعی در .... بکنیم و می‌کنیم. مهم نیست که در چه زمانی این تلاش‌ها نهایتاً بارور می‌شود، مهم اینست که این فعالیت‌ها و تلاش‌های صادقانه با چشم‌اندازی روشن در شرایطی مرگبار انجام می‌گیرد.

آری رفیق عزیز، ما با درک کامل اینکه جنبش کمونیستی میهن ما در عین حال دچار ضعف است، دچار تشتت و پراکندگی است، با طبقه و توده‌ها تماس دائم را ندارد، با شور و شوقی بس بیشتر باید کار کنیم و کار می‌کنیم. با درک کامل بر این که  چگونه دشمن می‌خواهد ما را نابود کند و با توده‌ها فاصله بیندازد، فعالیت‌های وسیع تر، وظایف بیشمارتر و برنامه‌های پرشورتری را در مقابل و در دستور کارمان قرار می‌دهیم و این مبارزه همواره به ما روح و جان تازه می‌بخشد.

پیمودن هر قدم از این راه برای ما پیروزی ست. یک جهت‌گیری به ظاهر ساده، و در معنی استراتژیک، به سمت زحمتکشان برای ما پیروزی و دستاورد بس عظیمی است. مسلح شدن به یک بینش درست، تثبیت یک فکر درست، مبارزه با یک فکر نادرست، مرزبندی با یک مشی و فکر نادرست برای ما پیروزی ست. افشاء تئوری‌های تسلیم طلبانه و روزیونیستی، بیرون ریختن نمایندگان بورژوازی از صفوف جنبش کمونیستی برای ما پیروزی ست. مسلماً این‌ها نه هدف اصلی و نهائی ما را تشکیل می‌دهد و نه مبارزهٔ ما اساساً در این ابعاد خلاصه می‌شود. سرنگونی رژیم وابسته به امپریالیسم شاه و کسب قدرت سیاسی هدف نهائی جنبش انقلابی ما را تشکیل می‌دهد و همه نوع مبارزات و مقاومت ما اساساً در یک چنین جهت‌گیری معنی می‌دهد و متقابلاً پیروزی در هر زمینه، فتح هر سنگری و کسب وسایلی که ما را به چنین هدفی برساند برای ما پیروزی ست. آری رفیق عزیز برای کمونیست‌ها پیروزی هرگز یک امر دفعتی نیست.

با این توضیحات، آیا به من حق می‌دهی که به دستاوردهای بزرگ جنبش کمونیستی میهن مان در همین دو سال اخیر ببالم و آنها را به عنوان پیروزی‌های بزرگی که در [زیر] فشار سنگینی از دیکتاتوری به ثمر رسیده‌است یاد کنم. نزدیکی فکری و بینش ما به درک عمیق [از] منبع اصلی قدرت انقلاب یعنی توده‌ها، پیوستن سازمان ما به صفوف جنبش کمونیستی میهن مان، تمرکز فعالیت و وظایف سازمان به سمت وظایف تئوریک و عملی‌ای که چنین سمت‌گیری در مقابلش قرار می‌داد، ارتباط سیاسی تشکیلاتی با طبقه کارگر، اتتشار "قیام کارگر" و ایجاد هسته‌های کارگری ــ درک عمیق و پیاده کردن خلاق "مبارزه ایدئولوژیک" چه در سطح تشکیلات و چه در جنبش کمونیستی به عنوان یکی از زمینه‌های اساسی مبارزه با سرمایه‌داری، مرزبندی ایدئولوژیک سیاسی با ایدئولوژی خرده بورژوایی و سیاست آنارشی گری فدائیان در جنبش کمونیستی و مبارزه با انحرافات آنان، جلب حمایت پیشروترین نیروهای انقلابی از سازمان و... این‌ها هرکدام برای هر کمونیست صادقی، مفاهیم عمیقی از پیروزی و موفقیت را دربردارد که زیر بنای پیروزی‌های باز هم بیشتر آینده را تشکیل می‌دهد.

اولین دستاوردهای جهت‌گیری عظیم سازمان به سمت زحمت کشان و طبقه کارگر، هم‌اکنون ذخیره‌های تئوریک با ارزشی در زمینه‌های ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی به بار آورده‌است که به سهم خود نقش مثبتی در حرکت جنبش کمونیستی میهن ما به جای گذارده‌است در حالی که ما با اشتیاق تمام امید تدقیق و گسترش آن را در آینده داریم. ما مسلماً به این پیروزی‌های خود ارج می‌نهیم، در حالی که می‌دانیم باید باز هم جدی تر با ضعف‌ها، نارسائی‌ها و اشتباهات خود و دیگران برخورد بکنیم و از آنها درس بگیریم. ما هرگز مدعی نیستیم که اشتباه نمی‌کنیم. اشتباه کسی نمی‌کند که مبارزه نمی‌کند. بقول لنین "عاقل آن کسی نیست که اشتباه نمی‌کند چنین کسانی یافت نمی‌شوند و ممکن نیست یافت شوند. عاقل کسی است که اشتباهاتی را که چندان مهم نیست مرتکب می‌شود و می‌تواند آنها را به آسانی و به سرعت رفع نماید".

اما آیا پیروزی‌ها و دستاوردهای ما به آسانی بدست آمده‌است؟ همان‌طور که  قبلاً گفتم این‌ها به سادگی و به آسانی به دست نیامده است و متأسفانه یا خوشبختانه در آینده نیز پیروزی‌های ما به آسانی و به ارزانی به دست نخواهد آمد. گویا سرنوشت جنبش ما چنین مقدر کرده‌است که هر گامی که برداشته می‌شود هر سنگری که پیروز می‌شود، هر دستاوردی که تثبیت می‌شود و هر چشم‌اندازی که روشن می‌شود به بهای بسیار زیادی برای خلق ما تمام می‌شود. در همین مدت علاوه بر این که دشمن با تمام نیروی سرکوبگر خویش سعی در نابودی جنبش ما می‌نمود و به هر حال تلفات سنگینی بر کل جنبش ما وارد نمود، جنبش کمونیستی ما  و به خصوص سازمان ما از جوانب دیگری نیز مورد حمله  قرار گرفت. ما از جانب تمام آن جریانات ارتجاعی و جریاناتی که پیروزی و دستاوردهای پرولتری سازمان ما در زمینهٔ ایدئولوژی و تشکیلات مستقیماً با منافع ارتجاعی آنان برخورد می‌کرد، مورد حمله  قرار گرفتیم. ما از جانب آن جریانات ارتجاعی که رفرمیسم سازشکارانهٔ سیاست‌های شان ماهیت بورژوا لیبرالی مواضع سیاسی ایدئولوژیکشان، بارها و بارها نتایج نامیمون ضد خلقی تلخ اما درس آموز خویش را در تاریخ مبارزاتِ به راستی پر محنت گذشتهٔ ما به بار آورده‌است بارها انقلاب را در نیمه راه به سازش کشانیده‌است، بارها نتایج مبارزهٔ توده‌های زحمتکش خلق ما را در طبق اخلاص به بورژوازی [تقدیم کرده] است مورد حمله قرار گرفتیم. البته اگر ما با تفکرات و ایدئولوژی‌ها و سیاست‌های آنان و هم چنین منافع مشخص آنان  که در مقابل منافع دراز مدت توده‌های زحمتکش قرار دارد کاری نمی‌داشتیم، آنها را نیز با ما کاری نبود. مقاومت‌های ارتجاعی آنان دقیقاً در مقابل حرکت پیشرو جنبش کمونیستی بروز می‌کند. آنها خواستار رسوب، ایستادگی و انجماد هستند و از ما هم انتظار سازش را دارند. آنها خواستار این هستند که ما با ماهیت ارتجاعی آن تفکرات و بینش‌هائی (چه غیر مارکسیستی و چه ظاهراً مارکسیستی) که مبانی ایدئولوژیکی چنین سازشکاری‌هائی هستند مسالمت کنیم. آری همهٔ این‌ها در مقابل حرکت پیشرو ایستادگی و مقاومت به خرج می‌دهند، بر آن می‌تازند، به آن دشنام می‌دهند، فریاد وامصیبتا سر می‌دهند، به اشکال مختلف سعی در بی‌اعتبار کردن سازمان ما و دستاوردهای آن می‌نمایند و البته این امر ناشناخته‌ای در تاریخ مبارزات خلق‌ها نیست. ما در همین دو سال اخیر شاهد این بودیم که چگونه از مرتجع‌ترین بخش‌های مذهبی تا منحط‌ترین و عقب مانده‌ترین جریانات بورژوا لیبرالی، حملات تبلیغاتی خود را توامان با رژیم متوجه ما و جنبش کمونیستی میهنمان نمودند. از بیشرمانه‌ترین تحریفات و استناد عملیات سازمان ما به خودشان و دیگران و جعل و تزویر هویت ایدئولوژیک رفقای شهید ما گرفته تا ایراد تهمت و افترا به سازمان و شهدای ما فرو گذار نکردند. تبلیغات اینان به راستی کار ساواک و رژیم خونخوار شاه را خیلی ساده‌تر و بهتر انجام می‌داد. در واقع همان‌طور که گفتم این امر عجیب و غریبی نیست. بورژوازی وحشتش از انقلاب به مراتب بیشتر از دیکتاتوری شاه است. او هیچگاه برای انقلاب مبارزه نمی‌کند، او همواره در تلاش تبدیل انقلاب به رفرمیسم سازشکارانه است و می‌خواهد انقلاب را به سقط جنین بکشاند. رشد پرولتاریا، مواضع انقلابی و سازش‌ناپذیر آن هرگز با منافع او خوانائی ندارد و باید هم با آن مبارزه کند.

این جریانات به خصوص در خارج از کشور که منفعت طلب‌ترین جریانات بورژوا لیبرالی در اشکال گوناگونش امکان بروز و ظهور دارد نمودار شد. آنها در حالی که ما در آتش و خون بسر می‌بردیم، در زیر حملات و ضربات مرگبار دشمن مصمانه و با روحیه‌ای سرشار از امید به راه گشائی جنبش انقلابی خلقمان پیکار می‌کردیم، در حالی که با پیگیری و تلاشی خستگی ناپذیر در کشف و تدوین قوانین بقای رشد یابنده جنبش نوین انقلابی خلقمان در شرایط حاکمیت فاشیسم بسر می‌بردیم و متحمل ضربات کمرشکنی نیز می‌شدیم و در این رابطه طبعاً امکانات بسیار محدودی در روشن کردن بسیاری از حقایق مربوط به جنبش انقلابی را داشتیم، از این موقعیت‌ها به راستی سوء استفاده‌های کثیف و نفرت‌انگیزی بردند. بیشتر آنان در مأوایی امن و امان آشکارا دروغ گفتند، حقایق را تحریف می‌کردند و سعی در بی‌اعتبار کردن دستاوردهای جنبش کمونیستی و سازمان ما می‌نمودند. آنها تلاش کردند از خون رفقای شهید ما از قِبلِ هویت ایدئولوژیک آنها ... برای خود آبرو و اعتبار کسب کنند. برای نمونه به موارد گوناگونی از جعل هویت ایدئولوژیک رفقای شهید ما که آخرین آنها مهدی موسوی [قمی]، جمال شریف‌زاده [شیرازی]، حسن آلادپوش و محبوبه آلادپوش (متحدین) بود مراجعه کن. این‌ها همگی از رفقای بسیار صادق و انقلابی سازمان ما بودند که در جریان تحول ایدئولوژیک سازمان به حقیقت مارکسیسم لنینیسم دست یافتند. همین‌طور [لیلا] زمردیان، او در ادامه مبارزه ایدئولوژیک سازمان توانست نقطه نظرات ایده آلیستی مذهبی گذشته‌اش را به کلی نقد کند و به درک مارکسیسم لنینیسم نائل آید یا در شکل و نوع دیگرش به تشبثات و سوء استفاده‌های مشمئز کننده‌ای که در مورد [محمد] مفیدی شد توجه کن. *

این از یک طرف، از طرف دیگر – که این خیلی مهم‌تر است – جنبش کمونیستی ما با اشکال دیگر جریان‌های بورژوایی، جریان‌هایی که نمایندگی بورژوازی را در جنبش کمونیستی بعهده دارند مواجه است. این‌ها هم بنابر همان ماهیت طبقاتیشان بشدت از مواضع ما هراسناک و وحشت زده هستند. آنها به اصطلاح از مواضع "مارکسیستی"، ما و جنبش کمونیستی میهن ما را مورد حمله قرار می‌دهند. آنها هرگز تحمل رشد یک جریان پرولتری، تحمل مواضع ایدئولوژیک انقلابی آن، تحمل مارکسیسم لنینیسم انقلابی را ندارند. تحمل سیاست‌هائی که از نظر آنها انعطاف لازم را به خرج نمی‌دهند و یکدندگی می‌کنند ندارند، تحمل عملکرد انضباط آهنین در تشکیلات و حاکمیت ضوابط، اصول و پرنسیب‌های پرولتری را در سطح جنبش ندارند. آنها از مواضع لیبرالی خود بر ما فریاد می‌زنند که در کجای مارکسیسم اینقدر دیکتاتوری، اینقدر سخت‌گیری، اینقدر حساب کشی، اینقدر سرسختی و بی انعطافی و اینقدر چپ روی وجود دارد؟ و ما هم به آنها جواب خواهیم گفت: آقایان این تازه ابتدای کار است. هنوز جنبش کمونیستی میهن ما علیرغم کوشش‌های لازم کمونیست‌های راستین ما در مبارزه  با روزیونیسم و لیبرالیسم شما، به اندازه لازم حساب‌هایش را با شما – که تلاش داشته و دارید این جنبش را از درون بپوسانید، قاطعیت و سازش‌ناپذیری پرولتری آن را بگیرید، تئوری‌های روزیونیستی و لیبرالی خود را به جای مارکسیسم لنینیسم جا بزنید و مبارزه طبقه کارگر را به انحراف بکشانید و خود با گرفتن امتیازات شاهانه یا وحدت با جناح دیگر بورژوازی در مرحله دیگر در سرکوب خلق مبارز و طبقه کارگر با آنها شریک شوید ــ تصفیه نکرده‌است. هنوز به اندازه لازم ماهیت رفرمیستی و ضد خلقی سیاست‌های عوامفریبانهٔ  شما و ماهیت ارتجاعی و ضدانقلابی مواضع ایدئولوژیک شما برای مردم ما افشا نشده‌است.

آری رفیق عزیز، تمام این جریان‌ها در مقابل جنبش کمونیستی می‌ایستند و تلاش همه‌جانبه‌ای را برای خارج کردن رهبری انقلاب از دست پرولتاریا می‌نمایند. ولی جنبش کمونیستی ما از این مبارزه هم استقبال می‌کند. جنبش ما در کورهٔ این مبارزات  آبدیده می‌شود. به این ترتیب می‌بینی که چطور جنبش انقلابی ما، چطور در هر قدمش، در کوبیدن و شکافتن هر سنگرش، هموار کردن هر گامش، با چه مقاومت‌های ارتجاعی روبروست. چگونه باید در عین حال با جریان‌هائی که می‌خواهند "مضمون ومحتوای انقلابی جنبش ضد امپریالیستی خلق ما را در محدودهٔ تنگ مطالبات دمکراتیک قشرهای لیبرال ، خرده بورژوازی روشنفکر و بورژوازی لیبرال به بند بکشند"، مبارزه ایدئولوژیک بنماید.

جنبش کمونیستی ما و کمونیست‌های ما از این حرکت در گذشته استقبال کرده و در آینده نیز حتی بیشتر استقبال خواهند کرد.  آنها صبورانه و مجدانه و سرسختانه راه پر فراز و نشیب، سخت و نا هموار جنبش انقلابی میهن ما را با چنگ و دندان می‌شکافند و پیش می‌روند. از قربانی دادن نمی‌هراسند و دستاوردهای خود را علیرغم حاکمیت بدترین نوع شرایط فاشیستی به ثبت می‌رسانند و ذخیرهٔ تئوریک و ایدئولوژیک فردای متلاطم جنبش می‌نمایند. [جنبش کمونیستی] حرکتش کند و سنگین اما مصمم است. به راستی این چنین حرکتی برای هر کمونیستی برای هر انقلابی صادقی و برای هر مبارزی که رگه‌هائی از عناصر ضد رژیمی در وجودش باشد باید شورانگیز، افتخارانگیز و غرورانگیز باشد. همان‌طور که گفتم در هر مرحله از این حرکت، وظایف و هدف‌های قابل وصولی در مقابل کمونیست‌ها قرار دارد و دست‌های پر توان کمونیست‌هائی هم هست که با روحیه‌ای سرشار از امید به پیروزی، چنین وظایفی را به عهده بگیرد.

به این ترتیب به من حق می‌دهی، در شرایطی که دشمن فاشیست، رژیم وحشی شاه خائن و اربابان امپریالیستش، دیوانه وار خلق ما را می‌کوبد و می درد، بسیاری از عوامل، ظاهراً بر ضد پرولتاریا و توده‌های زحمتکش عمل می‌کند، در عین حال، به دستاوردهای با ارزشی که در همین چند سال، جنبش کمونیستی میهن ما با سرسختی تمام و به بهای از دست دادن خون‌های فراوان کسب کرده‌است، افتخار کنم. آیا اینک به من حق می‌دهی که در عین حال در چنین شرایطی به آن نهال‌های جوانی بیندیشم که از دل خارا سر بیرون کشیده و در مقابل طوفان‌های سهمگینی که از هر طرف بر آن می‌تازند سرسختانه  مقاومت کرده و رشد می‌کند، به نهرها و باریکه‌های پر جوش و خروش بیندیشیم که در ادامه خود در بستر خلق تبدیل به دریای خروشان و کوبنده‌ای شود که دیگر هیچ مانعی نمی‌تواند جلو حرکت مصمم و کوبنده آن در نابود کردن دنیای کهنه و سازندگی دنیایی نو را بگیرد. آینده تابناک و پرشور است.

با بهترین آرزوهای رفیقانه. همسر و رفیق تو رضا. مرداد ۱۳۵۶


پانویس نامه دوم:

*من در اینجا به خصوص لازم می‌دانم از [محمد] مفیدی در قبال تبلیغات سوئی که برایش شده‌است دفاع کنم. همان‌طور که می دانی من از آن عده افراد بسیار معدوی بودم که بیش از هر کسی مفیدی را از نزدیک می‌شناخت. ما سال‌ها در کش و قوس مبارزات مخفی ـ علنی اواخر سال‌های ۱۳۴۰ و اوایل سال‌های ۱۳۵۰ شب و روزمان یکی بود. این را هم گویا می دانی که قبل از این که به سازمان ملحق شویم خود در یک جریان مذهبی فعالیت می‌نمودیم. این جریان مذهبی که بعدها در سال ۱۳۵۰ با انحلال خود به سازمان [مجاهدین] پیوست در سال ۱۳۴۶ یعنی بعد از آزاد شدن من از زندان شکل گرفت. مفیدی از آن افرادی بود که در این جریان فعالیت داشت ودر سال ۱۳۴۹ به جمع ما در مسئولیت گروه پیوست (باقر عباسی رفیق شهید ما هم که با شخصیت والای انقلابی او از نزدیک آشنا بودی در آن موقع در جمع ما بود. باقر همان طوری که می دانی خیلی زودتر مارکسیست شده بود و در همان زمان یعنی سال ۱۳۴۹ یک عنصر مارکسیست لنینیست بود که با ما و سپس با سازمان همکاری می‌کرد. ما متأسفانه در شناساندن شخصیت والای انقلابی باقر و به خصوص مواضع ایدئولوژیک او تا به حال مشخصاً کوتاهی داشتیم که مطمئناً در آینده حق او را ادا خواهیم کرد. به خصوص این که خود باقر در آخرین روزهای قبل از شهادتش در زندان، اصرار فراوان داشته‌است و حتی این مسئله را گویا روی سقف زندان هم نوشته‌است که همه بدانند که او یک عنصر مارکسیست لنینیست بوده و بعنوان یک مارکسیست لنینیست شهید می‌شود). از این پس دیگر تا اواخر سال ۱۳۵۰ و سپس تا دستگیری‌اش ما فعالترین ارتباط سازمانی را با هم داشتیم به طوری که در این چند ساله ما اغلب با هم زندگی می‌کردیم. آنچه مذهب  وعقاید مفیدی و بسیاری از ما را در نهایت از عقاید و نظرات مذهب رایج و بخصوص افراد بی عمل و پرگو و همین کسانی که امروز از عقاید مفیدی وسیله‌ای برای حفظ و بقای  منافع نامیمون خود می‌سازند، ممیّز می‌کرد، همان عناصر مبارزه جویانه و ضد طبقاتی‌ای بود که در "مفیدی" وجود داشت و به اعتبار آن او این آمادگی را داشت که محتوای عقایدش را نسبت به مبارزه برای زحمتکشان که برای او اصل بود تطبیق دهد. ما در آن وقت گمان می‌بردیم که صرف عشق به سوسیالیسم و تنفر از روابط استثمارگرانهٔ سرمایه‌داری و مبارزه با آن بدون مجهز [شدن] به  اندیشه و ایدئولوژی مارکسیسم لنینیسم، خواهیم توانست به نیات خیر خواهانه و دنیای بی طبقه مورد نظرمان جامهٔ عمل بپوشانیم. ما در واقع تلاش می‌کردیم ایده‌آل‌ها و آرمان‌های خود را به اسلام منتسب کنیم. مبارزه در راه این آرمان‌ها را هم در پوشش تفکر اسلامی عملی  می‌دانستیم. این دیگر پراتیک انقلابی و قوانین دو دو تا چهارتای زندگی مبارزاتی ما و مهمتر از آن باز هم صداقت و آمادگی ما برای بریدن از بقایای منافع طبقاتی گذشته – که در وجود تفکر و اندیشهٔ این طبقات در ما تظاهر می‌کرد – بود که  می‌بایست تصورات ذهنی و نادرست ما را روشن می‌کرد. خوشبختانه هسته اصلی و مادی رسیدن به این اشتباه و نائل شدن به مارکسیسم لنینیسم به عنوان تنها ایدئولوژی نجات بخش پرولتاریا و توده‌های زحمتکش، یعنی تنفر از نظام طبقاتی و آمادگی عملی ما برای مبارزهٔ جدی با آن در ما وجود داشت که به اعتبار آن ما می‌توانستیم به چنین اندیشه‌ای رهنمون شویم. با این ترتیب من در اینجا به جرأت می‌توانم بگویم که با شناختی که از مفیدی دارم و به خصوص با مقایسه‌ای که بین او و بسیاری از رفقایی که در جریان تحول ایدئولوژیک سازمان به جهان بینی علمی و ماتریالیسم دیالکتیک دست یافتند می‌نمایم، که مفیدی هم حتماً به اعتبار همان هسته‌های سالم مبارزه جویانه در وجودش و تنفرش از نظام طبقاتی همچنان می‌توانست حرکت رو به بالای خود را حفظ کند و به درک ایدئولوژی پرولتاریا نائل آید. از این جهت مسلماً برخورد فرصت طلبانه با عقاید مفیدی و چسبیدن به آن و آلوده کردن آن از طرف کسانی که هیچ‌گاه همگام و همراه مفیدی نبودند معنایی جز تنزل دادن شخصیت انقلابی او و توهین به عقاید و نظرات رو به رشدش نمی‌توانست داشته باشد. عقاید و نظرات او هیچ و واقعاً هیچ ارتباطی با نظرات این چنین افراد نداشت، همان‌طور که  عقاید و نظرات ما در آن موقع هیچ ارتباطی با نظرات اینان نداشت.

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook