غبارزدایی از آینهها جزوه بهار - اندیشههای پاک پویان
جزوه بهار (ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا)؛ نوشته فدائی فرهیخته امیرپرویز پویان، نخستین اثر تئوریک یک مارکسیست ایرانی پیرامون مبارزه قهرآمیز است. وی در برابر دو مطلق»ی که ذهن و جان مردم ایران را فرسوده کرده بود(قدرت مطلق رژیم سلطنتی و ضعف مطلق مردم) معتقد بود:
«نقش فعال و ضروری خود را بازینکردن؛ و در نتیجه بر جامعه و جنبش بیتاثیرماندن، و در قبال این موضع منفعل به بقاء صوری خود ادامهدادن، از دیدگاه تاریخی بقاء نیست، بلکه در نهایت نابودی است...»
پویان؛ با زیرسؤال بردن این مصلحتاندیشی که «تعرض نکنیم تا باقی بمانیم»، میگفت: «برای اینکه باقی بمانیم مجبوریم تعرض کنیم.»
بر بستر مباحث و نظر خواهیهای درونی پیرامون همین نوشته؛ مسعود احمدزاده؛ (به تأسی از رژی دبره)، جزوه «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» را در پائیز همان سال تدوین کرد، که به «جزوه پائیز» معروف شد. آنزمان کسانی چون «آلبرتو بایوجی راد»(نویسنده کتاب ۱۵۰ سئوال از یک چریک)، «کارلوس ماریگلا»(نویسنده کتاب جنگ و گریز شهری)، همچنین امثال کاسترو و چه گوارا، بر سر زبانها بودند و بعنوان یک اصل در مبارزه چریکی گفته میشد: «بدون پیشتاز؛ انقلابی وجود ندارد و این، چرخ کوچک است که چرخ بزرگ را میچرخاند.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگردیم به مقاله پویان
درنقطه مقابل دیدگاه وی(رد تئوری بقا)؛ حزب توده و مبارزینی چون «تورج حیدری بیگوند» و «هوشنگ تیزابی» و... نظرات دیگری داشتند و با اشاره به برخی آثار لنین ازجمله کتاب «چپروی بیماری کودکی کمونیسم»، تعرض مسلحانه را بیسرانجام ارزیابی میکردند. بعدها هم کسانی گفتند پویان در جوانی جان باخت و اگر زنده میماند خودش حاصل آن اندیشه را به چالش میگرفت.
در برابر «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا»؛ سعید حجاریان «مبارزه مصلحانه و رد تئوری فنا» را پیش کشیده و نوشتهاست این نوع مبارزه با ارادهگرایی و ماجراجویی میانه ندارد...
(نوشته ایشان را پایین صفحه گذاشتهام)
...
در مقاله پویان؛ سرفصلها، افزوده من و از متن مقاله است.
ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء
این مقاله در بهار نوشته شد؛ و بعد از آن هیچ فرصت مناسبی برای اصلاح و گسترش آن پیش نیامد. اکنون این مقاله بدون هیچ تغییری منتشر میشود تا به کمک رفقا در آینده اصلاح شود و بسط پیدا کند. در هر حال نباید آنرا کامل تلقی کرد و به نظر خودم گسترش آن، امری لازم است.
...
در این سهماهی که از نوشتن مقاله میگذرد، ما دهها بار مشی عمل مسلحانه را مورد بررسی قرار دادهایم و طبعاً هر بار برخورد نظراتمان چیزهای تازهای به ما آموختهاست. بنابراین ضروری به نظر میرسد که من این آموختهها را در مقالهام منعکس کنم و اگر این آموختهها لزوم دستکاری در برخی مطالب نوشتهام را پیش میآورد، آنرا عملی کنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پلیس همه نیروی خود را بسیج کردهاست
عناصر مبارز، و به ویژه مارکسیستهای مبارز، به هیچوجه در شرایط امنی به سر نمیبرند. پلیس همه نیروی خود را بسیج کرده و شب و روز در پی کشف شبکههای زیرزمینی مبارزه و شناسایی مبارزین است. دشمن در به کار بردن هر تاکتیک مناسب، هر شیوه مطلوب برای سرکوبی عناصر، دَمی نیز درنگ نمیکند.
...
به دنبال شکست مبارزه ضدامپریالیستی ایران (سال ۳۲) و استقرار مجدد سلطه فاشیستی نمایندگان امپریالیسم، چنان وحشت و اختناقی در محیط کشور ما سایه گسترده که پلیس میتواند همکاری بسیاری از عناصر ترسو، سودجو و خائن به منافع خلق را به دست آورد. تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هر گونه رابطه مستقیم و استوار با توده خویشند، ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصره تمساحها و مرغان ماهیخوار به سر میبریم. وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرایط دمکراتیک، رابطه ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساختهاست. حتی استفاده از غیرمستقیمترین و در نتیجه کمثمرترین شیوههای ارتباط نیز آسان نیست. همه کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با توده خویش بیارتباطیم
تا با توده خویش بیارتباطیم، کشف و سرکوبی ما آسان است. برای اینکه پایدار بمانیم، رشد کنیم و سازمان سیاسی طبقه کارگر را به وجود آوریم، باید طلسم ضعف خود را بشکنیم، باید با توده خویش رابطهای مستقیم و استوار به وجود آوریم.
...
ببینیم دشمن دقیقاً چه شیوههایی را برای جدا نگاهداشتن ما از مردم به کار میگیرد. او همه مراکز کارگری و دهقانی را تحت کنترل خود درآوردهاست. موسسات نظامی و غیرنظامی رفتوآمد شهریها را به دهات ایران کنترل میکنند. در بسیاری نقاط دهقانان را به نوعی موظف کردهاند که ورود هر شهری را که از جانب موسسات دولتی ماموریت نداشته باشد، اطلاع دهند. در کارخانههای کوچک و بزرگ، شعبهای از سازمان امنیت به کار مدام مشغول است. استخدام هر کارگر، هر کارمند پس از تحقیق درباره سوابق و روابطش صورت میگیرد و پس از استخدام نیز ماموران ساواک اگر بتوانند، هر حرکت او را زیر نظر میگیرند. به این ترتیب ورود عناصر مبارز به کارخانهها به اندازه کافی دشوار است و دشوارتر از آن کار تبلیغی و سازمانی آنها در آنجاست. وحشت و اختناق موجود، حتی استفاده تبلیغاتی از مراکز فرعی تجمع کارگران و خردهبروژوازی مثلاً قهوهخانهها را نیز بسیار دشوار میکند. در شهر، گسترش میان کارگران، عملاً به آشنائیهای اتفاقی محدود میشود. این آشنائیها همیشه ثمره سازمانی ندارند. پروسهای که برای تربیت یک کارگر و تبدیل او به یک عنصر انقلابی منضبط طی میشود، پیچیده، مشکل و طولانی است. تجربه ما نشان میدهد که کارگران، حتی کارگران جوان، با همه نارضائی خویش از وضعی که در آن به سر میبرند، رغبت چندانی به آموزشهای سیاسی از خود نشان نمیدهند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هر گونه تمایل برای اعتصاب؛ بیرحمانهترین عکسالعملها را در پی دارد
علتهای این امر را میتوانیم پیدا کنیم: فقدان هر نوع جریان قابل لمس سیاسی و ناآگاهی آنان موجب شدهاست تا به پذیرش فرهنگ مسلط جامعه تا حدی تمکین یابند. به ویژه کارگران جوان، حتی ساعات محدود بیکاری و اندوختههای حقیر خود را صرف تفریحات مبتذل خردهبورژوائی میکنند. غالب آنها خصائل لومپن پیدا کردهاند. هنگام کار اگر مجال گفتگو داشته باشند، میکوشند تا با مکالمات مبتذل ساعات کار را کوتاه سازند. گروه کتابخوان کارگران، مشتری منحطترین و کثیفترین آثار ارتجاعی معاصر هستند. دشمن ما میکوشد با جلوگیری از هر گونه حرکت سیاسی در سطح تودهای و با ازدیاد روزافزون تفریحات سهلالوصول، کارگران ما را به پذیرش خصلت عمومی خردهبورژوائی عادت دهد و به این طریق پادزهر آگاهی سیاسی را در میان آنان بپرکند. پلیس در یک کارخانه بیش از هر جای دیگر ترس و خفقان به وجود میآورد. از هر شیوهای استفاده میشود تا کارگران همواره در وحشت و اضطراب به سر برند، به ویژه کارخانههای بزرگ در واقع به سربازخانههائی تبدیل شدهاند که سربازان مولد را به کار میکشند. یک انضباط سربازخانهای بر آنها اعمال میشود تا حداقل وقت صرف شود و حداقل امکان تماس آنان با یکدیگر وجود داشته باشد. هر گونه تمایل برای اعتصاب، برای نشان دادن مسالمتآمیز نارضائی، بیرحمانهترین عکسالعملها را در پی دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[کارگران] در قرن هجدهم به سر میبرند
توقیف، بازرسیهای ممتد، اخراج و گاه شکنجه، هر یک از اینها میتواند تاثیر منفی درازمدت در آینده معیشتی کارگر بر جای بگذارد، ادامه کار یا استخدام او را در سایر موسسات تولیدی به مخاطره میاندازد و چه بسا که جای او را تنی از هزاران عضو ارتش ذخیره کار اشغال نماید.
کارگری که بدون هیچگونه سابقه نامطلوب نیز برای فروش کارش با مشکلات متعدد روبرو بوده است، باید واسطه صاحب نفوذی میداشته، از دلالهای کار استفاده میکرده، یا حتی مستقیماً پول قابلتوجهی میپرداخته، به دنبال پیدا کردن یک پیشینه اخلالگرانه استخدام خود را تقریباً غیرممکن میبیند و بنابراین، هر چند بنا به دلخواه ترجیح میدهد که برای ادامه زندگی، برهای سربهراه، عنصری بیعلاقه به مسائل سیاسی باشد. در کارخانهها، هر جا که عرصه فروش نیروی کار است، چه دولتی و چه خصوصی، بهرهکشی به بیشرمانهترین شکل خود جریان دارد. کارگران عملاً از هر گونه تامین اجتماعی بیبهرهاند، نیروی کارشان درست همانقدر خریده میشود که برای حفظ کمیت مناسبی برای حجم مورد نیاز تولید لازم است. آنها در قرن هجدهم به سر میبرند، و فقط این امتیاز را دارند که از سلطه پلیس قرن بیستم نیز برخوردارند. اگر ما ستمی را که میکشند با کلمات بیان میکنیم، آنها این ستم را با پوست و گوشت خود لمس میکنند. اگر ما رنج آنها را مینویسیم، آنها این رنج را خود بطور مدام تجربه میکنند، با اینهمه آنرا تحمل میکنند، صبورانه میپذیرند و با پناه بردن به تفریحات خردهبورژوائی سعی میکنند بار این رنج را سبک سازند. چرا؟ علتهای متعدد آنرا میتوان در یک چیز خلاصه کرد: زیرا نیروی دشمن خود را مطلق و ناتوانی خود را برای رهائی از سلطه دشمن نیز مطلق میپندارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چگونه میتوان با ضعف مطلق در برابر نیروئی مطلق در اندیشه رهائی بود؟
چگونه میتوان با ضعف مطلق در برابر نیروئی مطلق در اندیشه رهائی بود؟
رابطه با پرولتاریا، که هدفش کشاندن این طبقه به شرکت در مبارزه سیاسی است، جز از راه تغییر این محاسبه، جز از طریق خدشهدارکردن این دو مطلق در ذهن آنان، نمیتواند برقرار شود. پس ناگزیر تحت شرایط موجود، شرایطی که در آن هیچگونه امکان دمکراتیکی برای تماس، ایجاد آگاهی سیاسی و سازمان دادن طبقه کارگر وجود ندارد، روشنفکر پرولتاریا باید از طریق قدرت انقلابی با توده طبقه خویش تماس بگیرد. قدرت انقلابی بین روشنفکران پرولتری و پرولتاریا رابطه معنوی برقرار میکند، و اعمال این قدرت در ادامه خویش به رابطه سازمانی میانجامد.
...
در اینجا باید اندکی درنگ کنیم و توضیح دهیم که این رابطه معنوی چگونه به وجود میآید و چگونه در پروسه زمان به رابطه سازمانی میانجامد.
پیش از این راههای عمدهای را که دشمن برای جداماندن ما از پرولتاریا و پرولتاریا از ما برگزیده است، به کوتاهی نشان دادیم. اکنون میتوانیم آنها را باز خلاصه کنیم. دیدیم که این علل عمده یکی وحشت و خفقانی است که کارگران و بطور کلی همه اقشار خلق تحت سلطه فاشیستی پلیس احساس میکنند، و دیگر تسلیم به فرهنگی است که ضدانقلاب میکوشد تا آنرا در ذهن کارگران بیش از پیش تثبیت کند. میان عامل وحشت از پلیس و تسلیم به فرهنگ ضدانقلاب بیشک رابطهای برقرار است. پرولتاریا به این فرهنگ تسلیم میشود زیرا از شرایط مادی مقاومت در برابر آن بینصیب است. طرد این فرهنگ تنها زمانی ممکن میگردد که پرولتاریا به واژگونی روابط بورژوائی تولید، آغاز کرده باشد.
در حقیقت، خودآگاهی طبقاتی پرولتاریا تنها در جریان مبارزه سیاسی است که وسیعترین امکان ظهور و رشد خود را باز مییابد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تصور پرولتاریا را از ناتوانی مطلقش در نابودی دشمن، در هم شکنیم
طبقه کارگر تا هنگامی که خود را فاقد هر گونه قدرت بالفعلی برای سرنگونی دشمن ببیند، طبیعتاً هیچگونه کوششی نیز در راه نفی فرهنگ مسلط نمیتواند داشته باشد. او پس از عزم به تغییر زیربناست که عوامل روبنائی را برای پیروزی خود به خدمت میگیرد، و به مثابه بشارتدهنده نظمی نو مطلقاً متفاوت با نظم کهن، بینش اخلاقی و فرهنگی خاص خود را میپذیرد و شکوفا میکند.
سلطه مطلق دشمن که بازتاب خود را در ذهن کارگران به صورت ناتوانی مطلق آنان برای تغییر نظم، مستقر میکند، تاثیر بیواسطهاش تسلیم کارگران به فرهنگ دشمن است. پس وحشت و خفقان که تجسم قدرت دشمن است در تمکین پرولتاریا به فرهنگ مسلط نقش علت را ایفا میکند. هر چند آنچه در اینجا معلول است، بیدرنگ پس از پیدایش خود به علت نوینی برای احتراز پرولتاریا از مبارزه انقلابی تبدیل میشود.
پس برای اینکه پرولتاریا را از فرهنگ مسلط جدا کنیم، سموم خردهبورژوائی را از اندیشه و زندگی او بزدائیم و با پایان بخشیدن به از خودبیگانگی او نسبت به بینشهای طبقاتیش او را برای مبارزه رهائیبخش به سلاح ایدئولوژیک مجهز سازیم، باز لازم است که تصور او را از ناتوانی مطلقش در نابودی دشمن، در هم شکنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دشمن ضربهپذیر است
قدرت انقلابی در خدمت این امر قرار میگیرد. اِعمال این قدرت که علاوه بر سرشت تبلیغی خود با تبلیغ مجزای سیاسی در مقیاس وسیع همراه میشود، پرولتاریا را به وجود منبعی از نیرو که متعلق به خود اوست، آگاه میسازد. نخست درمییابد که دشمن ضربهپذیر است و میبیند نسیم تندی که وزیدن گرفتهاست، دیگر جائی برای مطلق بودن سلطه دشمن نمیگذارد. اگر این «مطلق» در عمل به مخاطره افتاده، پس در ذهن او نیز نمیتواند به بقای خود ادامه دهد. از این پس او به نیروئی میاندیشد که رهائیش را آغاز کردهاست. بیگانگی از پیشاهنگش جای خود را به حمایتی که در درون او نسبت به آنها پیدا شده، میدهد. اکنون این پیشاهنگان انقلابی تنها از او دورند، ولی دیگر به هیچوجه با او بیگانه نیستند. او با علاقه به آنها فکر میکند ولی نه فقط به این خاطر که میبیند جمعی کوچک به خاطر منافع او با دشمنی برخوردار از زرادخانهای بزرگ درافتاده است، بلکه بیشتر به این سبب که آینده خود را با آینده مبارزه این جمع کوچک در ارتباطی مستقیم احساس میکند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کافی نیست از پیشاهنگان با اشتیاق صحبت شود
قدرت انقلابی که توسط پیشاهنگان پرولتری اعمال میشود، تنها انعکاس بخشی از نیروی طبقه کارگر است. اما آنچه نسیمی تند است باید به طوفانی ویرانکننده تبدیل شود تا واژگونی نظام مستقر را ممکن سازد. پس این انعکاس ناکامل باید جای خود را به انعکاس کامل نیروی او بدهد. به این ترتیب اعمال قدرت انقلابی نقشی دوگانه را بر عهده میگیرد: از سوئی خودآگاهی پرولتاریا را به عنوان یک طبقه پیشرو به آنها باز میدهد، و از سوئی دیگر آنان را وامیدارد تا به خاطر تثبیت آینده خویش، برای تثبیت پیروزی مبارزهای که درگیر شدهاست، نقش فعال ایفا کنند. این راه با حمایت کارگران از مبارزه انقلابی آغاز میشود و در ادامه خود به حمایت فعال آنان میانجامد. (*)
دیگر کافی نیست که از پیشاهنگان با اشتیاق صحبت شود، و هر کارگر موفقیت آنان را صادقانه در دل آرزو کند، بلکه لازم است تا این «اشتیاق» به «آشنائی» و این «آرزو» به بر عهدهگرفتن نقشی مستقیم در مبارزه تبدیل شود. اگر اعمال قدرت انقلابی در روند خود به چنین نقطه عطفی میرسد، پس سلاحهای دشمن را نیز زنگزده میسازد. نه وحشت و خفقان قادر است کارگران را از حرکت به سوی منبع نیروی پیشاهنگش باز دارد و نه فرهنگ بورژوائی بر ذهن آنان سیطره پیشین خود را دارد تا همچون روبنائی برای گریز آنان از مبارزه و تسلیم به نظم مستقر به خدمت گرفته شود. طلسم میشکند و دشمن جادوگری شکستخورده را میماند. آنچه شکست اوست دقیقاً پیروزی ما برای ایجاد رابطهای هر چه نزدیکتر و مستقیمتر با پرولتاریاست که برای تبدیل خود به یک رابطه سازمانی، دیگر با مانعی از سوی خود کارگران مواجه نمیگردد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منفرد ماندن نابود شدن است؛ اما...
وحدت پیشاهنگان پرولتاریا، گروهها و سازمانهای مارکسیست-لنینیست، هم جز این راهی طی نمیکند. اِعمال قدرت انقلابی سلطه پلیس را خشونتبارتر میکند، اما افزایش نمیدهد. این سلطه از آنچه اکنون هست، بیشتر نمیشود. چون امروز نیز دشمن ما همه نیروی خود را به خدمت کشف و سرکوبی مبارزین گرفتهاست، تنها ماهیت آن عریان میشود. نقاب خود را به تمامی از چهره برمیدارد و درندهخویی خود را، که اکنون به سبب فقدان یک حرکت تند انقلابی، عوامفریبانه بزَک کردهاست به همه خلق نشان میدهد. تحت این شرایط است که نیروهای انقلابی و در راس آنان عناصر مارکسیست-لنینیست برای بقاء خویش، برای اینکه بتوانند ضربهها را تحمل کنند و از هم بپاشند، به یکدیگر نزدیک میشوند. یا باید به صف دشمن بپیوندند، یعنی با در پیش گرفتن خط مشی تسلیمطلبانه عملاً دشمن را یاری کنند، یا باید به یکدیگر ملحق شوند. منفرد ماندن نابود شدن است. اما به هم نزدیک شدن، حتی ملحق شدن، دقیقاً به معنای وحدت یافتن نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با هر ضربه به دشمن سلطه مطلق او تجزیه میشود
وحدت سازمانی عناصر مارکسیست-لنینیست که سازمان واحد سیاسی پرولتاریا را به وجود میآورد، در شرایطی صورت میگیرد که اعمال قدرت انقلابی، در پروسه زمان به نقطه اوج خود رسیده باشد. با هر ضربه به دشمن سلطه مطلق او در اذهان توده انقلابی تجزیه میشود و آنان را یک گام به سوی شرکت در مبارزه به پیش میآورد. از آن پس این دشمن است که برای بقای خود، برای سرکوبی هر چه سریعتر و در نتیجه هر چه خشونتبارتر دشمنان انقلابی خویش مجبور است در هر قدم چهره خود را به وضوح بیشتری به نمایش بگذارد. از طریق اعمال قهر ضدانقلابی بر عناصر مبارز، فشار خود را بر همه طبقات و اقشار زیر سلطه افزایش میدهد. به این ترتیب او به تضادهای این طبقات با خود شدت میبخشد و با ایجاد آتمسفری که ناگزیر از ایجاد آن است، آگاهی سیاسی توده را جهشوار به پیش میبرد. او چون خرس زخمخوردهای دیوانهوار حمله میکند. جز متحدین خویش، یا در حقیقت منابع نیرو و تغذیه خود به همه مشکوک است. هر نارضائی کوچک، هر حرکت شکانگیز، هر سخن ناخشنودانه، از سوی او با بدترین عکسالعملها مواجه میشود. به زندان میاندازد، شکنجه میکند، تیرباران میکند به امید آنکه امنیت گذشته را بازگرداند. اما شیوههائی که به ناگزیر به کار میگیرد، به ناگزیر علیه خود او عمل میکند. او میخواهد توده را از شرکت در حرکت انقلابی باز دارد، ولی بالعکس هر لحظه تعداد بیشتری از آنان را به جریان مبارزه میکشاند. بدین طریق او مبارزه را به خلق تحمیل میکند. او که ادامه تسلط خود را بیش از همیشه دشوار میبیند، تحمل این سلطه را برای خلق بیش از همیشه دشوار میسازد. توده به مبارزه روی میآورد، نیروی خود را در اختیار پیشاهنگانش میگذارد و با شرکت فعالانه خویش، استراتژی مشخص مبارزه انقلابی را تثبیت مینماید. این استراتژی که حاصل جمعبندی میزان اراده انقلابی بر طبقه زیر سلطه است، برای تثبیت رهبری پرولتاریا، که بیشبهه مقاومترین و انقلابیترین طبقه است، وحدت سازمانی عناصر مارکسیست- لنینیست را لازم میآورد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرولتاریا به سازمان سیاسی خاص خود نیازمند است
پرولتاریا به مبارزه رو میکند و برای ثمر بخشیدن این مبارزه به سازمان سیاسی خاص خود نیازمند است. پیشاهنگان پرولتری، نیروی لازم را از طبقه خویش تغذیه میکنند و پرولتاریا با تکیه بر سازمان سیاسی خویش تضمین لازم را برای ثمربخشی نیرویش به دست میآورد. بدین منوال حزب کارگران پا به عرصه حیات میگذارد.
در راه تشکیل حزب طبقه کارگر، درستی هر خط مشی با کیفیت شیوههائی که برای بقاء گروهها و سازمانهای مارکسیست-لنینیست به نحوی رشدیابنده ارائه میکند، سنجیده میشود. بقای گروهها و سازمانها از این نظر اهمیت دارد که اینها اجزاء بالفعل یک کل بالقوهاند. اما اگر این بقاء فاقد خصلت رشدیابنده باشد، از پدید آوردن یک کل منسجم رشدیابنده عاجز است. از این رو هر خط مشی که هدف خود را صرفاً بقای گروهها و سازمانهای مارکسیست-لنینیست قرار دهد، بیآنکه به خصلت رشدیابنده آنها توجهی انقلابی مبذول دارد، خط مشی اپورتونیستی و تسلیمطلبانه است.
ولی همچنین باید نشان دهیم که این خط مشی، به نوبه خود و در تحلیل نهائی انحلالطلبانه نیز هست. و باید نشان دهیم که نظریه «تعرض نکنیم تا باقی بمانیم»، در حقیقت چیزی جز این نیست که بگوئیم: «به پلیس اجازه دهیم تا بدون برخورد با مانع ما را در نطفه نابود کند».
اگر تسلیم طلبی، یعنی انحلالطلبی، پس مجال چندانی برای طرح این پرسش نیست که: برای چه باقی بمانیم؟ با اینهمه طرح این سئوال ما را به شناختن ماهیت اپورتونیستی نظریه فوق بسیار کمک میکند. در این نظریه «تعرض نکردن» به معنای نفی هر گونه تلاش سازنده برای افزایش امکانات نیروهای انقلابی است. این نظریه مایل است مبارزه را در حد امکانات بسیار حقیری که دشمن قادر به کنترل آن نیست، محدود سازد. یعنی تجمع ساده عناصری که هیچگونه کمیت چشمگیری ندارند - در حقیقت به زحمت از تعداد انگشتان تجاوز میکند - و سپس اشتغال این عناصر به مطالعه متون مارکسیستی و تاریخی با رعایت پنهانکاری.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پُلی که تنها در یک ذهن غیردیالکتیک میتواند بنا شود
حوزه فعالیت این عناصر در دورترین مرز خویش به تماسهای کاملاً منفعل و پراکنده با مردمی از هر طبقه و قشر زیر سلطه محدود میشود. در چنین فعالیتی، هر عنصر تشکیلاتی به زندگی عادی خود ادامه میدهد و طبیعتاً هیچگونه کوشش نیز برای تغییر آن ضرورت ندارد.
با این همه شک نیست که چنین تجمعی بر پایه تحقق بخشیدن به همان هدفهائی تشکیل شده که مقاصد یک گروه انقلابی فعال است، یعنی هموار کردن راه ایجاد حزب کمونیست و دست یافتن به تئوری انقلابی. اما این تجمع تشکیلاتی که میکوشد تا به ازای یک موضع منفعل در قبال دشمن بقای خود را تضمین کند، عملاً مجبور است از روند ایجاد حزب و دستیابی به تئوری انقلابی درکی مکانیکی داشته باشد. او پیشگوئی میکند که حزب طبقه کارگر در «لحظه مناسبی» از وحدت گروههای مارکسیستی که توانستهاند خود را از ضربات دشمن در امان نگاه دارند تشکیل خواهد شد.
تئوری انقلابی نیز حاصل مطالعاتی است که این گروهها پیرامون مارکسیسم-لنینیسم و تجربیات انقلابی خلقهای دیگر و تاریخ میهن خویش انجام دادهاند و احیاناً تماس منفعل و پراکنده با مردم شرط مکمل آن است. در این تئوری قرار است جبر تاریخی از طریق عملکرد یک رشته عواملی که برای ما غیرقابلتبیین هستند، تشکیل حزب را عملی سازد و باز قرار است تا در «شرایط مطلوب» پیشاهنگان پرولتاریا که وحدت یافتهاند، مبارزه را بر توده تحمیل کند.
...
«لحظه مناسب» یا «شرایط مطلوب» در این تئوری مفاهیمی متافیزیکی هستند که بیآنکه هیچ چیز را توضیح دهند به خدمت گرفته شدهاند تا بر روی ضعفهای آشکار آن موقتاً پرده کشند، به خدمت گرفته شدهاند تا بین تلقی و تحلیل انتزاعی این تئوری و واقعیت رابطهای برقرار کنند. اما اگر حلقه این ارتباط چیزی متافیزیکی است، پس بیشک این رابطه هرگز واقعی و ارگانیک نخواهد بود. این نیز بسیار طبیعی است که تئوریای که از واقعیت عینی اخذ نشده باشد، طبعاً نمیتواند هم با واقعیت عینی رابطهای درست برقرار کند. نظریهای که میکوشد برای نشاندادن صحت و واقعبینی خویش مطلقاً از امکانات حقیر موجود پا فراتر نگذارد، عملاً به دامان یک سوبژکتیویسم آشکار میغلطد.
او که به آینده میاندیشد ولی هیچ وسیلهای برای رسیدن به آن را در اختیار ندارد، متافیزیک «لحظه مناسب» را به کمک میطلبد و از آن برای رسیدن به آینده پلی میسازد، پلی که تنها در یک ذهن غیردیالکتیک میتواند بنا شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنچه تسلیمطلبانه بود، انحلالطلبانه نیز هست
این تئوری که میخواهد با عرضه خود به صورت یک فرمول به درستی خویش دقت ریاضی ببخشد، بیش از همیشه از واقعیت، از دیالکتیک انقلاب فاصله میگیرد.
مطالعه به اضافه سازمان، بدون هیچ تلاش انقلابی برای رشد آن به اضافه لحظه مناسب مساوی حزب طبقه کارگر. و حزب طبقه کارگر به اضافه شرایط مطلوب مساوی انقلاب.
این فرمول بیتردید نمیتواند راه حل صحیحی برای رفع دشواریهای کنونی نیروهای انقلابی در راه متشکل ساختن پرولتاریا و تودهی انقلابی باشد، زیرا «لحظه مناسب» و «شرایط مناسب» واقعیت نخواهند یافت مگر آنکه عناصر انقلابی در هر لحظه از مبارزه خویش به ضرورتهای تاریخی پاسخ مناسب دهند. پس این فرمول در خدمت چه چیز قرار میگیرد؟ در خدمت اپورتونیستی که ترس فلجکننده خود را از دشمن با امکانناپذیر دانستن تجزیهی او، سلطه او توجیه میکند، وظائف انقلابی خود را به مرزی محدود میسازد که از هر گونه درگیری با پلیس اجتناب شود و رشد مبارزه را به جبری متافیزیکی و نتیجتاً موهوم وامیگذارد.
...
به این ترتیب میبینیم تشکلی که در آغاز هدف خود را کوشش برای تشکیل حزب طبقه کارگر قرار داده بود با انتخاب این خط مشی اپورتونیستی، در هر لحظه از حیات خویش به دفن این هدف نزدیک میشود و به بقای بیثمر خود بیش از همیشه مشتاق میگردد. نظریهای که میخواست خود را در خدمت اهداف پرولتری قرار دهد، در عمل برای حفظ خود اهداف را قربانی میکند. پس «تعرض نکنیم تا باقی بمانیم» در عمل خود را چنین توضیح میدهد: بر هر تلاش انقلابی به خاطر حزب کمونیست خط بطلان بکشیم تا باقی بمانیم.
با اینهمه دیالکتیک مبارزه انقلابی که نخستین تجلی بزرگ خود را در روند پیدایش حزب پرولتری باز مییابد، این اشتیاق به ماندن را نه تنها اجابت نمیکند، بلکه با تحمیل مرگی نابههنگام، غمناکترین پاسخها را به آن میدهد. در همین نقطه است که به روشنی درمییابیم آنچه تسلیمطلبانه بود، انحلالطلبانه نیز هست. دیگر بحث بر سر این نیست که مشیای که هدف خود را بقا قرار داده، به سبب تکیه اپورتونیستی خود بر این هدف، خصلت رشدیابنده آنرا سد کرده است، بلکه بحث بر سر این است که چنین مشیای در عمل آنچه را مشتاقانه هدف خویش قرار داده، نفی میکند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیچ مرگی بیش از در سنگر ماندن و شلیک نکردن زودرس نیست
این خط مشی در پراتیک مبارزه سر از بنبستی درمیآورد که برای خروج از آن جز دو راه در پیش ندارد: یا از طریق اتخاذ یک موضع فعال و انقلابی در قبال دشمن خود را نجات دهد یا به ارتداد گراید و لطف پلیس را ضامن بقای خود سازد.
...
دشمن برای رفتار خود معیارهای کاملاً مشخصی دارد. او میگوید: «با من کنار بیایید تا باقی بمانید، سلطه من را بپذیرید تا از یورش مرگبار من در امان باشید». هر کانون فعالیت که به این تسلیم بلاشرط گردن نگذارد - حوزه عملش هر چه میخواهد باشد - یک کانون خطر محسوب میشود، و اگر نتواند بقای خود را بر دشمن تحمیل کند کاری جز این ندارد که در انتظار حمله نابودکننده بنشیند. هیچ چیز برای دشمن خوشحالکنندهتر از این نیست که ما قربانی بیآزاری باشیم. به هر کسی که در سنگر ماندهاست شلیک میکند، یا باید به هر ضربه با ضربهای پاسخ داد یا از سنگر بیرون آمد و پرچم برافراشت. هیچ مرگی بیش از در سنگر ماندن و شلیک نکردن زودرس نیست.
اما به نظر میرسد که هنوز هم پایههای تئوری «بقاء» فرو نریخته باشد، زیرا این تئوری شرط درستی خود را از افزودن اصل «پنهانکاری» به اصل «عدم تعرض» میداند؛ ما نه تنها تعرض نمیکنیم، بلکه هر حرکت خود را پنهان از چشم دشمن انجام میدهیم، و طبیعتاً وقتی دشمن ما را نمیشناسد، ضربه نیز نمیتواند وارد آورد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هر قدر هم صادق باشیم نمیتوانیم اشتباهناپذیر باقی بمانیم
اگر بپرسیم که چه چیز میتواند موفقیت پنهانکاری را تضمین کند، شاید جوابی بشنویم که درستترین جواب نیز هست. شناسائی کامل عناصری که به همکاری خوانده میشوند و کوشش مدام در راه تربیت تشکیلاتی آنان. قبول این جواب به عنوان شرطِ لازمِ پایداریِ یک شبکه زیرزمینی ردنشدنی است. آنچه ردنشدنیست، کافی بودن این شرط است. برای کافی ندانستن این شرط، تکیه بر هیچ تجربه تاریخی لازم نیست! تنها لازم است به شرایط امروز خود نگاهی بیندازیم.
...
تجربه کوتاهمدت ما نشان میدهد که هر گونه تکیه مبالغهآمیزی بر کارآمد تشکیلاتی یک رفیق خطاست. در حقیقت، هیچیک از ما، هر قدر هم دقیق و صادق باشیم نمیتوانیم در این حوزه اشتباهناپذیر باقی بمانیم. آنچه میتواند اشتباهناپذیری ما را صد در صد تضمین کند فقط بیعملی مطلق است. آنگاه که عمل میکنیم، در پی فراگیری مارکسیسم هستیم، در راه اشاعه آن میکوشیم و از نوعی ارتباط با دیگران - هر قدر هم محدود - برخورداریم، امکان اشتباهمان نیز وجود دارد. نه تنها اشتباهات خود ما ایجاد خطر میکند، بلکه خطاهای دیگران نیز یک جبهه دائمی آسیبپذیری برایمان میگشاید.
در جریان کار، بالاجبار با عناصر و محافلی برخورد میکنیم که عملاً به حفظ منافع خود و دیگران بیتوجهاند. از آغاز نه شناسائی آنان امکانپذیر است، و نه تربیت آنان. من خود را از ذکر نمونههای تجربهشده این استدلال بینیاز میبینم، زیرا یقین دارم که هر رفیق مبارز قادر است موارد متعددی را در این زمینه برشمارد. بطور کلی باید گفت که خطر از سوی فرد همواره وجود دارد و اعتماد به افراد و به تربیت آنان، هر قدر هم موفق باشد، قادر نیست که آنرا به کلی از میان بردارد. ولی مسئله این است که خطر در سطح فرد متوقف نمیشود، از فرد آغاز میشود و کل سازمان را تهدید میکند. باید اندیشید که چگونه میتوان سازمان را از آن رهائی بخشید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پنهانکاری به تنهائی یک شیوه دفاعی منفعل است
باید اندیشید که چه چیز قادر است چنان چتر دفاعیای بر کل سازمان بگشاید که اشتباه فرد - چیزی که همواره باید انتظار آن را داشت - سازمان را دچار تلاشی نسازد. باید دریافت که اصل پنهانکاری، این شرط لازم اما غیرکافی، را با چه چیز باید پیوند داد تا در مجموع شرایط بقای رشدیابنده ما را فراهم آورند.
پنهانکاری یک شیوه دفاعی است. ولی به تنهائی یک شیوه دفاعی منفعل است و تا هنگامی که از قدرت آتش برخوردار نباشد همچنان منفعل باقی خواهد ماند. پس طبیعی است اگر تاکیدکنیم که پنهانکاری بی آنکه با اِعمال قدرت انقلابی همراه باشد، دفاعی غیرفعال و نامطمئن است، و اگر میباید پنهانکاری و قدرت انقلابی تواماً شرط بقای ما باشند ناگزیر باید اصل بنیانی تئوری «بقاء»، یعنی اصل عدم تعرض را نفی کنیم. به این ترتیب نظریه «تعرض نکنیم تا باقی بمانیم»، لزوماً جای خود را به مشی «برای اینکه باقی بمانیم مجبوریم تعرض کنیم» میدهد.
...................................................................
(*) به محض اینکه قدرت انقلابی از طریق اعمال خود به یک واقعیت زنده و قابل لمس تبدیل شد، توده، به ویژه کارگران جوان، روشنفکران و دانشآموزان ابتکارات جالبی در مبارزه از خود بروز میدهند. ما نمیتوانیم موارد مشخص این ابتکارات را از پیش تعیین کنیم، ولی میتوانیم با تحلیل روحیهای که در شرایط اعمال قدرت انقلابی در آنها پدید خواهد آمد، زمینههای کلی آنها را پیشبینی نمائیم. مردم از سادهترین ابتکارها برای بروز نارضائی و کمک به «قدرت انقلابی» شروع میکنند. دیوارها پر از شعارهای تند علیه وضع موجود میشوند، خرابکاریهای کوچک در مکانها، موسسات یا هر آنچه متعلق به دشمن _ بورژوائی بوروکراتیک و کمپرادور _ و بطور کلی قدرتمندان است، دامنه ابتکارات را وسعت میدهد. این خرابکاری در ادامه خود بخصوص چیزی را به مخاطره میاندازد که دشمن از آن بسیار میترسد. کارگران جوان زیرکانه، بی آنکه ردپائی از خرابکاری خود به جای بگذارند، در امر تولید اخلال میکنند، ماشینها را از کار میاندازند، در کار خود عمداً بیدقتی میکنند و یا حتی ابزار کار را میدزدند. اینها در مجموع خود گرایش تودهها را به شرکت در مبارزه و کمک به قدرت انقلابی نشان میدهد. هر ابتکار ضمناً تجربهایست که آنان را برای عملی بزرگتر آماده میکند. در واقع توده از این طریق به ظرفیت و تجربه انقلابی خود میافزاید و یک قدم در به عهدهگرفتن نقش اساسیتر به پیش میآید.
«ضرورت مبارزه مصلحانه و رد تئوری فنا»
مقاله سعید حجاریان - مهرنامه شماه ۴۱ (صفحه ۸۸) - اردیبهشت ۱۳۹۴
۴۵ سال پیش در همین فصل بهار، جزوهای تحت عنوان «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» توسط یکی از شاگردان مرحوم محمدتقی شریعتی به نام امیرپرویز پویان انتشار یافت و این جرقهای بود که بعد از آن به حریق تبدیل شد و دیگرانی چون مسعود احمدزاده، بیژن جزنی، محمد حنیفنژاد و بسیاری دیگر دنبال این راه را گرفتند. آن زمان مصادف بود با مبارزات مردم فلسطین علیه اشغالگران اسرائیلی. همچنین، مبارزات سختی که در آمریکای لاتین و هندوچین در جریان بود؛ بهخصوص جنگ ویتنام، جنگ کره و همچنین جنگهایی که در کشورهای زیر صحرای افریقا جریان داشت.
طبعا، بسیاری از مبارزان ایرانی که از بیعملی حزب توده و جبهه ملّی به ستوه آمده بودند، تحتتأثیر این مبارزات قرار داشتند و در این جهت، کموبیش آثاری از رژه دبره، کارلوس ماریگلا، چهگوارا و دیگران را خوانده بودند.
۱-نظریه پویان و آنچه بر آن گذشت
امیرپرویز پویان در جزوه «ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا» چند فرض اصلی داشت:
۱- رژیم شاه فاشیستی و دستنشانده امپریالیسم است.
۲- این رژیم با گسترش تور پلیسی همه امکانات مبارزه علنی را سد کرده است و نیز امکان ساماندهی گسترده حزبی را بطور مخفی نیز از بین برده است.
۳- کارگران به خاطر آلوده شدن به مظاهر خردهبورژوازی عملا رفتاری لمپنی از خود نشان میدهند و به دنبال تبلیغات مبتذل فرهنگی شاه هستند.
۴- دهقانان به علت پراکندگی و زندگی معیشتی امکان سازماندهی نداشته و ژاندارمری بر کورهراهها و روستاها سیطره دارد.
۵- عدهای از روشنفکران میگویند «تعرض نکن تا باقی بمانی» و با این کار خودشان تسلیمطلبی و همچنین انحلالطلبی خود را در لفافه پلیسی بودنِ اوضاع توجیه میکنند.
۶- باید این «افسانه بقا» را که این دسته از روشنفکران ترویج کردهاند؛ شکست و با فدا کردن خود، در میان کارگران شور و نشاط انقلابی به وجود آورد تا اینکه رابطه آنها با پیشآهنگشان برقرار شود و با «تبلیغ مسلّحانه» جامعه را متوجه ستم و جور پهلوی کرد. آنگاه است که از یک جرقه، حریقی برمیخیزد و انبار باروت با شمعی منفجر میشود.
از آن زمان تاکنون در طی ۴۵ سال، بر سر مشی مبارزه مسلحانه حوادث زیادی گذشته است:
اولا، ضربات ساواک به طرفداران این مشی در سلهای ۵۴ و ۵۵ نشان داد که چریکها توان مقابله با رژیم را ندارند و دیگر رمقی برایشان باقی نمانده بود. ثانیا، به لحاظ نظری کسانی پیدا شدند که با این مشی مبارزه جانانهای کردند و سؤالات جدی روبهروی آن گذاشتند که پاسخ به آن دشوار بود.
نوشتههای «تورج حیدری بیگوند» و «هوشنگ تیزابی» و حزب توده و بهخصوص کتاب مشهور لنین «چپروی بیماری کودکی کمونیسم» چریکها را دچار چالشهای نظری فراوانی کرده بود؛ اما تیر خلاص را انقلاب اسلامی به این مشی وارد آورد و نشان داد که راههای دیگری نیز برای مبارزه وجود دارد که بسیار مؤثرتر و کارآتر عمل میکند و آنچنان تلألویی دارد که مشی مسلحانه پیش آن، چون خُرده شرری بیش نیست.
امروزه دیگر هیچ گروهی در میان نیروهای سیاسی ایران، اعتقاد به مشی مبارزه مسلحانه ندارد و رادیکالترین اشخاص و گروههای سیاسی (حتی در خارج از کشور) بهکلی از آن دست کشیدهاند؛ اما نوستالژی آن در اذهان باقی است. اگر پیشفرضهای پویان را بکاویم و بشکافیم؛ دارای عیوب فراوانی است که در اینجا مجال بحث حول آنها وجود ندارد و همانطور که گفته شد، در فضایی نوشته شده که شاید اقتضای این مشی را میکرده است. اما امروز که مسأله ما پیشبرد امر «دموکراسی» است (که بهکلی در آثار طرفداران مشی، مغفول بود)، باید طرحی نو درانداخت که بهطور بنیانی با مبادی و مبانی آن مباحث تفاوت داشته باشد. لذا میتوان به وارونه پیشنهاد کرد که امروز باید درباره «ضرورت مبارزه مصلحانه و رد تئوری فنا» بحث کرد.
۲-درباب «مبارزه مصلحانه»
۱- «مبارزه مصلحانه» (جنبش مصلحانه) کمشدت، درازمدت و کم هزینه است. رهبریِ جمعی دارد و رهبری آن کاریزما لازم ندارد. این مبارزه قهرمان ندارد. تعاملی است. خط قرمز دارد. یعنی اصول دارد. کف مطالباتش معلوم است و از آن عدول نمیکند. جهتگیریهایش متنوع است.
در همه عرصهها سیاست، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و حتی دین میتواند فعال باشد؛ اما هستهی کارش سیاست است. با توجه به اینکه این مشی به دنبال دمکراسی است؛ یک بخش آن برمیگردد به ساختار سیاسی، بعد از آن فرهنگ سیاسی و بعد رفتار سیاسی و سپس فرآیند تصمیمگیری سیاسی. چه در عرصه تقنین چه درعرصه اجرا و چه در عرصه قضا. جنبش مصلحانه ساختارشکن نیست، چون فرض بر این است که رژیم قابلاصلاح است. این تنها رژیمهای توتالیتر هستند که قابلاصلاح نیستند. به جز چنین رژیمی، فرض بر این است که همه رژیمها قابلاصلاحند. جنبش مصلحانه خیلی پیشتاز نیست؛ پیشتازی این جنبش در حد یک گام جلوتر از توده است. این جنبش آوانگارد نیست و «آوانگاردیسم» و همچنین، “ارادهگرایی» و «ماجراجویی» به آن راهی ندارد. طبعا از جامعه هم جدا نیست. حرکتش ارادهگرا و دلبخواهی نیست. نخبگان ان چندان پیشتاز نیستند اما مراقبند پستاز هم نباشند. در پی پوپولیسم و برانگیختن احساسات تودههای مردم نیستند. در این جنبش ممکن است پیشتاز الیت، قهرمان هم باشد؛ اما پیشتاز لزوما آوانگارد نیست. نمونهاش نلسون ماندلا و ماهاتماگاندی.
۲- جنبش مصلحانه اعتقاد دارد که به شرط حفظ اصول، «سازش» کار بدی نیست. سازش بار منفی ندارد. همیشه باید تحلیل مشخصی از شرایط داشت. منظور، حرکت در دایره ممکنات است. جنبش مصلحانه آرمان دارد؛ اما همیشه به اولین منزل فکر میکند. پس از آن منزل به منزل به سوی غایت آن آرمان گام برمیدارد. برای رسیدن به منزل نخست باید برنامهریزی کرد. لذا بر این اساس باید گفت جنبش مصلحانه «سنجشگرا» و «خردگرا» است. در آن عقلانیت هست (بهمعنای «عقلانیت هدف وسیلهای»). برای مثال، اگر قله کوه هدف باشد؛ برای رسیدن به آن وسیله لازم است. اگر وسیله دراختیار کمتر از حدی است که برای رسیدن به قله لازم است، باید نقطه پایینتر را نشانه گرفت. در مسیر جنبش، پایداری مهم است. باید ثابتقدم بود و با همان شعار «آهسته برو و همیشه برو» به پیش میرود.
رهرو آن نیست گهی تند و گهی خسته رود رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود. تحقق آرمان گاه ممکن است سالها به درازا بکشد. ممکن است رسیدن به هدف غایی (آرمان) در زمان ما و نسل ما میسر نشود. حتی ممکن است یکی دو نسل بعد هم آن آرمان (دمکراسی) محقق نشود؛ اما باید جنبش را با ثابتقدمی و حوصله به پیش برد.
جنبش مصلحانه به تعبیری «جنبش شتری» است با اشاره به این شعر:
اسب تازی دو تک رود به شتاب
شتر آهسته میرود شب و روز
در طول مسیر، تا جای پای گام قبلی را محکم نکردهایم؛ گام بعدی را برنمیداریم. لذا اگر اینگونه حرکت کند، باید گفت این جنبش «بازگشتناپذیر» است. دمکراسیها میتوانند به سوی خودکامگی بازگردند؛ اما باید از این بازگشت جلوگیری کرد. به همین دلیل است که در جنبش مصلحانه باید گامها را مطمئن برداشت و تا حصول اطمینان از گام نخست، گام بعدی نباید برداشته شود.
۳- ویژگی دیگر جنبش این است که حداکثر مردم را جذب خودش کند. در واقع، منحصر به جمع و گروه محدودی نشود. حتی سعی میکند از مخالفان یارگیری کند؛ یا لااقل آنها را بیتأثیر و خنثی کند.
جنبش اهل شعار نیست و شعارزده هم نمیشود. با عمل، حقانیت خودش را اثبات میکند. اهل نمایش و جلبتوجه از طریق برانگیختن احساسات و عواطف مردم نیست.
در جنبش همه هزینهها روی همه سرشکن میشود تا فشار به یک نقطه وارد نیاید. در اینجا، آرمان وجود دارد، اما خیلی دوردست است. ضمن انکه این جنبش پروژهای Open-End (بیمنتهی) است. یعنی، این پروژه تمامشدنی نیست؛ چرا که بهترین دموکراسیها هم جا دارد که باز هم دموکراتیزهتر شوند. همچون «صنعتی شدن» که مدام در ان، تکنولوژی بهروز میشود و این روند انتها ندارد. البته هیچگاه به آن دمکراسی ایدهآل (آرمانی) نمیتوان رسید. اما مثل رسیدن به قله، باید برای هرچه تقرب به آن تلاش کرد.
۴- اما چرا باید گفت «مبارزه» نه «جنبش»؟ و چرا عبارت «مبارزه مصلحانه» به «جنبش مصلحانه» ترجیح دارد؟ به سه دلیلی که برخواهیم شمرد:
یکم: با راستروها و راستروی مبارزه میکند. آنها حزب و روزنامه دارند.
از امکانات گسترده برخوردارند و مدام تبلیغات میکنند و خودشان را با همین تبلیغات مطرح میکنند.
دوم: با چپروها و چپروی مبارزه میکند. بهعبارتی، همان آوانگاردها. همانها که رژیم را قابلاصلاح نمیدانند.
آنها معتقدند رژیم آفتزده نیست، خودش آفت است. بیمار نیست، بیماری است. آنها حاضرند برای براندازی با امریکا و حتی اسراییل کنار بیایند و سازش کنند. با این شعار:
بگیر و ببند و امانش نده به دست منِ پهلوانش بده!
سوم: بر اصول خود میایستد. به این معنی که، اولا؛ میگوییم «مبارزه مصلحانه» چون خط قرمز دارد و از خط قرمزش عدول نمیکند. ممکن است نظام تصمیم به ایستادن در نقطهای که هست، بگیرد و بگوید میخواهم همینجا بایستم و قصد اصلاح نداشته باشد. اما در مشی «مبارزه مصلحانه»، وظیفه اصلاحطلبان ارشاد، توصیه و اقناع است. ثانیا؛ از آنجا که هیچگاه مشارکت و رقابت سیاسی در کشور منصفانه نیست و شبکههای قدرت و ثروت و رسانه در اختیار جریان خاصی قرار دارد؛ لذا مبارزه مصلحانه درعینآنکه همیشه آماده سازش است، با این نارواییها و بیانصافیها سر ستیز دارد. لذا از این جهت، شکل مبارزاتی به خود میگیرد. بههرحال، «سیاست» جمعِ بین ستیز و سازش است.
۵- بهطورکلی، هر مبارزهای سه مرحله دارد: «اعراض»، «اعتراض» و «تعرّض». اعراض قلبی است، اعتراض لسانی و تعرّض، یدی. «مبارزه مصلحانه» مراحل اول و دوم را میپذیرد؛ اما «تعرّض» عملی مصلحانه نیست؛ ولو اینکه رقیب به آن متوسل شود. نیروی اصلاحطلب حتّی در برابر تعرّضِ رقیب، حق مقابله به مثل ندارد. اصلاحطلبان بههیچوجه دست به عمل خشونتآمیز نمیزنند.
فقط میتوانند «اعراض» یا «اعتراض» کنند. اما اینکه «سیاست اصلاحطلبی اعتراضی است یا نه؟» محل بحث است. من میگویم مبارزه است. در عین اینکه سازشکاریم، ستیز هم داریم. ستیز ما اینجاست. در اعتراض، باید با منطق و عقلانیت و دقیق صحبت کرد. شعار نداد. دشنام نداد و از تند شدن فضا پرهیز کرد. مبارزه منطق دارد. اصلاحطلب در حال مبارزه، منطق دارد. البته نباید دروغ گفت. ما حق نداریم برای تخریب حریف از دروغ استفاده کنیم. بههرنحو، باید از تخریب زبانی پرهیز کرد. مردم باید ما را بهعنوان دلسوز و مصلح بشناسند. این مشخصه ماست. اگر نظام ما را به این عنوان نشناخت، مهم نیست. مهم این است مردم ما را به این مشخصه بشناسند. آنها باید بفهمند که گفتار و کردار اصلاحطلبان برای نفع شخصی نیست؛ بلکه برای تحقق آرمانی است که آنها نیز باید رفتهرفته در طول این مبارزه خود را در آن سهیم بدانند. غایت این مبارزه مصلحانه، دموکراسی است.
۳-در رد تئوری فنا
تا اینجا بحث ما درباره «مبارزه مصلحانه» بود. اما باید یک چیز را رد کرد و آن «تئوری فنا»ست. البته مشکل «بقا و فنا» سابقه طولانی دارد. مثلا در تاریخ تشیع، اولین بار زیدبنعلی در مقابل امام صادق (ع) ایستاد و ادعا کرد که ما از اجدادمان سیف و قلم را به ارث بردهایم؛ اما شما فقط علم را و کسی که مبارزه نکند، نمیتواند امام باشد! از اینجا بود که فرقه «زیدیه» از شیعه اثنیعشری جدا شد. این فرقه شعار مشهوری هم داشت: «َ ان عمی محمد بن علی و ابنه جعفر دعوا الناس الی الحیاه و نحن دعوا الناس الی الموت ». (ما مردم را به فنا دعوت کردهایم، اما شما (امام باقر و صادق) مردم را به بقا دعوت میکنید). البته، یحیی از دست بنیامیه فرار کرد و در اروزگان (یکی از ولایات کنونی افغانستان) کشته شد؛ اما زیدیه همچنان همان مشی را ادامه داده است.
دعوای طرفداران بقا و فنا در طول تاریخ ادامه داشته است. در مشی مسلحانه، پویان نگاهش به بعضی گروهها بود که بهشدت محافظهکار بودند و سالی یکی دو اطلاعیه میدادند و دیگر خبری از آنها نمیشد و بهقدری مخفیکاری میکردند که ضربه نخورند و بقایشان حفظ شود. لذا ادعا کرد که اساسا ما بقا را برای چه میخواهیم؟ بقایی که منجر به ظلم بیشتر و خفتوخواری شود، چه فایدهای دارد؟ چریک باید درعین رعایت مسایل ایمنی، تحرک کافی هم داشته باشد و در این راه اگر ضربه خورد، چه باک؟ نفسِ مرگِ وی باعث میشود که دیگرانی راه او را ادامه دهند. به قول فلسطینیها:
إن مارِد یَهوی سَیَنهضُ ألف مارِد
َوان ساعدا قطعوا سیعلو ألف ساعد
(اگر رزمندهای بر زمین بیفتد، هزار رزمنده برمیخیزد و اگر ساعدی قطع شود، هزار دست بر جای آن میرویَد).
لذا در آن زمان مشهور بود که عمر چریک حداکثر از زمان مخفی شدن تا مرگ شش ماه است و ادعا میشد که افراد مهم نیستند؛ بلکه راه و مشی مهم است. «راه» باید بماند. بدینترتیب، پویان در رد تئوری بقا، عملا «فنا» و «فدا» را تئوریزه میکرد و بر مبنای همین تئوری، فداییان خلق و دیگر چریکها سربرآوردند. مسعود احمدزاده، تئوریپرداز دیگر فداییان، هم میگفت که چریکها مثل «موتور کوچک» هستند که کمکم «موتور بزرگ» جامعه را به حرکت درمیآورند.
او نمیگفت که ما باید رأسا رژیم را سرنگون کنیم؛ بلکه این راه را پیش مینهاد که باید توان خود را چون موتور کوچکی به کار بیاندازیم تا موتور بزرگ تودهها را که چرخ لنگر عظیمی به آن وصل است، به حرکت درآورده و به آن شتاب دهد و در یک لحظه، این چرخ لنگر را با همه لختیاش به ماشین دولت بکوبد تا آن را تخریب کند.
اما اصلاحطلبی و «مبارزه مصلحانه» طرفدار بقاست. اصلاحطلب نمیخواهد که ماشین دولت را تخریب کند و بهقولِ معروف، «ساختارشکنی» کند. همچنین، حفظ حیات مصلحان جامعه و نیز توده مردم برای نیروی اصلاحطلب بسیار مهم است. مشیای که چنان که گفته شد، «مرگاندیش» نیست. چون بنا دارد که باقی بماند و آهسته و پیوسته رود و زمینگیر نشود؛ لذا کار مخفی را نفی کرده و در دایره ممکنات حرکت میکند. اصولا سیاست در مبارزه مصلحانه، یعنی: «هنر حرکت در دایره ممکنات». نیروی اصلاحطلب اینکه الام مردم را زیاد کند و دردی بر دردهایشان بگذارد، نمیپسندد. حرکت مصلحانه اساسا با آنکه برایش دموکراسی مهم است؛ اما ممکن است در مقاطعی به خاطر رفع آلام مردم، دست از طرحِ شعارش به صورت موقت بردارد و خواست عمومی و فوریِ مردم را بر شعار و آرمان خویش، اولویت دهد؛ نظیر آنچه دو سال قبل، در انتخابات ریاستجمهوری رخ داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس
بخشی از نوشتههای پویان در آدرس زیر
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook