شب، هاوانا میرقصدبه یاد فیدل کاسترو
...
چراغ عمر فیدل کاسترو نیز خاموش شد و او که یکی از ماندگارترین انقلابیون قرن بیستم بود درگذشت. وی از ۱۹۶۵ تا ۲۰۱۱، انقلاب کوبا را در «حیاط» خلوت آمریکا رهبری میکرد. دشمنانش بارها کوشیدند وی را سر به نیست کنند اما او با وجود نقشههای ترور، حمله آمریکا به خلیج خوکها و پنج دهه تحریم اقتصادی توانست در دوران بیش از ۹ رئیس جمهوری آمریکا از دولت آیزنهاور گرفته تا بیل کلینتون در راس حکومت و انقلاب کوبا باقی بماند...ولی این همه داستان نیست.
من چندین بار به کوبا سفر کردهام. از هاوانا و ماتانزاس و تری نیداد تا پینار دلریو و سانتاکلارا و کاماگوئه، از گوانتانامو و لاس توناس و هولگین تا سانتیاگو و باراکوآ و بایآمو، از وآرادرو و کاردناس و لاس ترازاس تا وینیالس و اسپری توس و سین فئه گوس... همه جا را گشتهام و قاطی مردم شدهام.
از هولگین تا سانتیاگو را با دوچرخه هشت شبانه روز پا زدم، به جاهای دورافتاده، مناطق کوهستانی و کوره دهات هم رفتهام.
پای صحبت مردم، از استاد دانشگاه و روشنفکر و عضو حزب کمونیست تا کارگر و کشاورز و هنرمند و کشیش و دانشجو و زن خانه دار و دختران زیبایی که روسپی یا «خینهتریا» jinetera نبودند اما پی همدمی یا درهمی میگشتند، نشستهام.
به یک کنسرت پر از شور و حال هم، با شرکت ملکهی موسیقی کوبا «اومارا پورتوندو» Omara Portuondo (ادیت پیاف کوبا)، رفته و، با هواداران هنرمندان بزرگی چون نوئل نیکولا، Noel Nicola ترانهسرا، آهنگساز و خوانندهی فقید کوبایی پابلو میلانس، سیلویو رودریگز Silvio Rodríguez ، انریکه خورین Enrique Jorrín خالق موسیقی و رقص چاچاچا و بنی موره Benny Moré که ترانهای «یا سون لاس» YA SON LAS DOCE با صدای او است ــ گپ زده و نظرشان را در مورد کوبا و ایران... پرسیدهام.
...
گذارم به چند موزه و بیمارستان و تعاونی و کلیسا و مزرعه و کارخانه و مدرسه و مرکز سالسا salsa (رقص بومی مردم کوبا) و، «کاسا پارتیکولار» Casa Particular (خانههایی که مسافر میپذیرند)، نیز افتاده و تلخ و شیرین کوبا را تا حدودی میشناسم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آنکه یوغ را بپذیرد کامیاب مى گردد...
کوبا، سرزمین خوزه مارتی است. همو که در شعر ستاره و یوغ گفت:
بنگر این دو مظهر زندگانى را که چه دردناک به تو ارمغان مىدهم فرزند. بنگر و بگزین یکى یوغ است هر که آن را بپذیرد کامیاب مىگردد چونان نر گاوى رام، در خدمت خان بر بسترى از کاه گرم خواهد آرمید و یونجه فراوان خواهد یافت و دومى رمزى است که خویشتنِ من پدید آوردهاست چونان قله اى که با کوه به دنیا مىآید و آن ستاره است که نور مىافشاند و نابود مىکند و چون در دست حاملان خود بدرخشد تباهکاران مىگریزند. آن که نور به همراه دارد همیشه تنها است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
من کوبا هستم Soy Cuba
در هاوانا مناطقی مثل میرامَر Miramar، لاپلایا la playa و کرجاتا querejeta را دیدم که شیک و اعیان نشین است و باور نکردم با همه وسعتش صرفاً مخصوص دیپلماتهاست.
به آلونکها و به اصطلاح آپارتمانهای سر به گریبان و درب و داغون هم که پَسابِ فاضلاب از پلهها سرازیر میشد و در هر گوشهاش جُل و پلاس پهن بود و ساکنین آن به طرز عجیبی در هم میلولیدند، سر زدم و همآن جا در یک کاساپارتیکولار (خانه محقری که مسافر میپذیرفت)، اُتراق کردم.
با آنچه فحشا مینامیم تصادف کردم. یکی دوتا نبود و مرا به فکر فرو برد. البته نمیدانم واقعاً فحشا چی هست و چی نیست. آیا فحشا صرفاً فروش بدن است؟ آیا در جوامع دیگر کماند کسانیکه فکر و وجدان خود را میفروشند؟
...
در جامعه شاد و سراسر رقص و آواز کوبا، حضور سنگین فحشا(به معنی متعارف آن) حس میشود، ولی در عوض ما بهازای آن، اعتیاد و جیببُری و خشونت نیست و این خیلی قابل تأمل است. از این لحاظ کوبا یکی از سالمترین مناطق توریستی است.
...
در هاوانا دو دختر آلمانی را دیدم که جداگانه به دو مرد کوبایی دلار میدهند و همدیگر را میبوسند. فردی که کنارم ایستاده بود گفت: این دخترها با دوست پسرشان به هم زدهاند و آمادهاند کوبا، و از این نمونه فراوان است.
یک زن هلندی میگفت اصلا برای همین منظور به کوبا آمده و فرد دلخواهش را یافتهاست. مردی کانادایی را هم دیدم که...
هنوز هم در مناطق توریستی و در حوالی هتلها و رستورانها، فحشا (البته نه فقط از سوی کوباییها) جریان دارد.
به یاد فیلم ارزشمند «من کوبا هستم» Soy Cuba اثر کارگردان گرجستانی، میخائیل کالاتوزوف افتادم که ظاهر و باطن کوبا و مسئله فحشا را به تصویر میکشد. بخشی از فیلم گرچه به زمان باتیستا اشاره دارد اما انگار آینه تمام نمای امروز کوبا هم هست.
از فیلم من کوبا هستم نیز پیداست که در زمان باتیستا، کوبا عشرتکده آمریکاییها بودهاست. البته انقلاب که شد فحشا از جامعه غیبش زد اما بدجوری دوباره سَرَک کشیدهاست.
آیا سیخکی و به زور دَگنگ با آن مقابله شد که دوباره سر و کلهاش پیدا شدهاست؟ آیا چشم بستن به روی فحشا، همانند رواج دو نوع پزو (واحد پول کوبا) و رواج دوباره شرکتهای خصوصی و امکان مالکیت بر لوازم تولیدی، از پس لرزههای شرایط دشوار حاکم بر کوبا است و با صنعت توریسم رابطه دارد؟
آیا مُسبّب فحشا، گردشگران بی احساسی هستند که دوست داشتن را غذا خوردن یک گرسنه میپندارند و آمیزش را با گاز زدن همبرگر یکی میگیرند؟ یا، فقر بیش از حد، این چنین به آن دامن زده که گاه مادری (مادری واقعی) دختر جوانش را تعارف میکند؟
من خودم دو بار این منظره را از نزدیک دیدم. یکبار در هاوانا و بار دیگر در سانتیاگو.
یک شب در هاوانا قدم میزدم که دو زن بسیار زیبا سلام کردند و گفتند: شب هاوانا میرقصد.
به من فهماندند گرچه ثروتمند نیستند اما پول نمیخواهند و اگر بخواهم یکی (و مدام تأکید میکردند فقط یکی از ما) میتواند همراهم بماند.
چون انگلیسی را خیلی خوب صحبت میکردند گفتم ببخشید شما کوبایی هستید؟ هر دو با صدای بلند جواب دادند: سی...سی Sí... Sí (بله...بله)
اینگونه موارد را ندیده بودم. شگفت زده و وسوسه شدم. تنزه طلبان باید برایشان پیش بیاید تا حس کنند چه میگویم.
آنکه مُسنتر بود گفت این که گفتیم فقط یکی از ما، برای این است که من مادر، و او دختر من است. دخترم دکتر بیمارستان سالوادور آلنده در هاوانا است. ضمناً ما انقلابمان را دوست داریم و از آنها نیستیم که خودشان را به توریستها میچسبانند تا به تورنتو و مونترآل بروند یا یک مهیتو Mojito (نوشیدنی ویژه کوبا که روی آن چند برگ نعناع میگذارند) بنوشند.
از قیافه شان پیدا بود که در پی کلک و مَلک نیستند و قصد دزدی و تیغ زدن ندارند. نمیدانم چرا راهم را گرفتم و رفتم اما پاک وسوسه شده بودم. کمی بعد پشیمان شدم و برگشتم. گفتم هرچه باداباد، میگویم باشد، گمشان کردم، هرچه گشتم پیدا نکردم و با خودم گفتم ای بابا چه غلطی کردم گفتم نه...
فردا از سر کنجکاوی و شاید هم پستی رفتم بیمارستان و بعد از پرس و جو، خانم دکتر را دیدم. فوری آب پاکی روی دستم ریخت و گفت:
No se puede entrar dos veces en el mismo río
از یک رودخانه بیش از یکبار نمیتوان عبور کرد [برای بار دوم نه رودخانه آن رودخانه است و نه آدم آن آدم...]
خیال نکن پیشنهادم را تکرار میکنم. دیشب، دیشب بود. گذشت. من روسپی نیستم. فقط انسانم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از بین وابستگی و تنهایی، دومی را انتخاب میکنیم
در کوبا قطع آب و برق و خرابی تلفنهای شهری و سیستم حمل و نقل امری کاملاً عادی است. وصل کردن یک مینیبوس به انتهای یک اتوبوس و حرکت به وسیله موتور اتوبوس، ساختن اتاق بسیار بزرگ روی تریلی هیجده چرخ ارتشی برای حمل مسافر، گاریهایی که به وسیله قاطر کشیده میشود...
سه چرخههای قراضهای که رانندهاش عرق ریزان، مسافران را هِنوهَنکنان میکشد...
همه و همه عادی است. من خودم (اگرچه نباید، چون پلیس اگر ببیند صاحب سهچرخه را جریمه میکند) یکبار به جای راننده نشستم و پا زدم تا خستگی در کند. با اینکه کوهنوردی کردهام و دوچرخه سوار هستم و چابک، بیچاره شدم و رّب و رُبّ م در آمد. سه چرخهها مال عهد بوق بود و قِژقِژ صدا میداد.
...
البته اگر کسی برای ییلاق و قشلاق راهی کوبا شود، همیشه سوار تاکسیهای شیک توریستی و اتوبوسهای ویژه بشود و سر از هتلهای سوپر لوکس پنج ستاره وآرادرو varadero که در اروپا و آمریکا هم مانندش کم است در آورَد و میگو و بوقلمون و قرقاول و مُهیتو Mojito نوش جان کند و کنار دریا، ماساژ و ناز و کرشمههای آنچنانی مدهوشش نماید، از کوبا جز بهشتی برین چیزی نمیبیند.
...
در شهرها که مردم فقط مواد غذایی سهمیهبندیشده گیرشان میآید (و نه روستاها که به مواد غذایی مستقیماً دسترسی دارند)، به کودکان زیادی برخوردم که گرسنگی و کمبود پروتئین از چهرهشان نمایان بود.
در هاوانا نزدیک مرکز شهر(در محلی که مثلاً شهر بازی کودکان بود)، بُزی نر (قوچی)، گاری کوچکی را میکشید و بچهها به ترتیب سوار گاری میشدند و دور میدان میچرخیدند. همانجا به رهگذران آبرومند(و نه گدا) برخوردم که عکس بچه خردسالشان را نشان میدادند و از من تقاضای یک سیب یا یک بیسکویت داشتند...
...
گرچه اغلب گزارشهای خبرگزاریهای غربی و آمریکایی که هر یک منافع خاصی را دارند، اساساً بر سیاه نمایی و یک کلاغ، چهل کلاغ استوار است اما، فقر و رنج مردم کوبا، واقعیتی است که مسقل از گزارشات آنان نیز وجود دارد و نباید مثل کسانی که در مورد کاسترو، خوب را خوبتر میبینند، با آمار و ارقام دروغ ماست مالی کرد.
فقر و رنج مردم کوبا واقعیتر از تبلیغات نئوفاشیستها و میامینشینان کوبایی است، اما واقعیت بزرگتر، شدت تحریمها و توطئههاست و نیز، مردمی که گرچه با درآمد بسیار اندک، شرایط مسکونی بسیار تأسفبار دارند اما، روی پاهای خود زندگی میکنند و خود را از تا نمیاندازند. مردمی که فیدل کاسترو را عاشقانه دوست دارند و از او شنیدهاند:
«از بین وابستگی و تنهایی، دومی را انتخاب میکنیم.»
سال ۱۹۸۹ گورباچف به کوبا رفت و قراردادهای جدید تجاری با کوبا امضا شد اما بعد از چند ماه که نظام شوروی رو به سقوط رفت و توافقنامه بیارزش شدند، کوبا با ضربه غیر مترقبهای روبرو گشت. بعد از این واقعه که کوبا بر لب پرتگاه میرفت، کاسترو به میان مردم آمد و گفت: «ما در دوران ویژه، در یکی از سخت ترین دوران تاریخمان قرار داریم. دلیلش این است که به تنهایی در برابر امپراتوری هستیم. لازمه این امر چیست؟ اتحاد، شجاعت، وطن پرستی و روحیه انقلابی. تنها مردم ضعیف و بزدل تسلیم شده و به بردگی برگردانده میشوند. مردم شریف و شجاعی مثل مردم ما، هرگز تسلیم یا بازگشت به بردگی نمیکنند.»
...
البته کسانی هم هستند که به کاسترو و برادرش رائول بد و بیراه میگویند و از ویوا فیدل (زنده باد فیدل)... Viva Fidel...Viva Fidel که گاه تلویزیون از عالیترین مرجع دولتی و قانونگذاری کوبا یعنی مجلس ملی پخش میکند، چِندِششان میگیرد.
اینها به طنز و طعنه آواز میخوانند:
پدرم کمونیست بود، ولی من نه چندان، پدرم فیدلیست بود، ولی من نه چندان...
گویی ترانه انقلابیها که «گروه اینتراکتیو» در اعتراض به شرایط موجود خواندهاند، زبان حالشان است:
ما باید هر روزه با مشکلات روزمرهمان بجنگیم
از من مخواه آنچه آنها میگویند بکنم
که دهنم را ببندم
که دست روی دست بگذارم
که در حاشیه زندگی کنم
از خودم میپرسم آیا فرزند من هم
همین شرایط سختی که در آن زندگی میکنیم را
به ارث خواهد برد،...؟
کی من بدون به همراه داشتن کارت کوچک شناساییام
میتوانم رفت و آمد کنم؟
چه وقتی؟ ما داریم با همین مبارزه میکنیم
ما، ما انقلابیها !
انقلابیهای واقعی ماییم.
که میجنگیم تا آشتی را قانونی کنیم.
...
عملکرد نفسگیر و نه چندان پویای کاستروها، به جای خود، اما سالیان دراز تحریم دراز مدت کوبا توسط آمریکا، و تأثیر دوز و کلک شرکتهای چند ملیتی را هم نباید از قلم انداخت.
نمیتوان کشوری را به همراه ایدهها و نظمش به داوری نهاد، هنگامی که با همه وسائل سعی میشود از پیشرفت آن جلوگیری به عمل آید و با فشار گرسنگی و بیماری، مجرای تنفسیاش را مسدود سازند و به زانو درآورند.
...
به نظر من کوبا را نباید با سوئیس و دانمارک و هلند مقایسه کرد، باید با همسایگان خودش و مثلاً با هائیتی سنجید که یک سیل نابهنگام آن را به زانو در آورد، بر عکس کوبا که مهیب تر از آن را از سر گذراند و آن را به خوبی مدیریت کرد. کوبا را باید با بولیوی سنجید که مُعضل «بچههای خیابانی» در آن بیداد میکند...
تنها شرط درك شرائط اقتصادی کوبا مقایسهاش با دیگر كشورهای آمریكای لاتین است. كوبا تنها كشوری است كه بيسواد در آن وجود ندارد و تحصيلات ابتدائی، تا عالی برای همگان ممکن و رايگان است. مردم کوبا با همه محدودیتها و سختیها، بسیار شاد و سر حالاند و این را هر گردشگری حس میکند.
...
روزی که نلسون ماندلا از زندان آزاد شد گفت «در همه سالهای زندان تجربه کوبا و قدرت اراده کاسترو برایم منبع الهام بود و افسانه شکستناپذیری الیت سفیدپوست نژادپرست را از ذهنم پیش از پیش زدود. آن تجربه و این فرد منبع الهام مبارزات مردم من و کل قاره آفریقا علیه نژادپرستی بودهاند...»
...
سال ۱۹۷۵ که آنگولا به طرف استقلال از پرتغال میرفت، سی آی آ (سیا) به کمک دولت نژادپرست آفریقای جنوبی تلاش کرد تا دولت جدید آنگولا را از بین ببرد. در این شرایط بود که کوبا دواطلبان را برای جلوگیری از جمله آفریقای جنوبی به رواندا پایتخت آنگولا فرستاد. شماری از این نیروها اجدادشان برده بودند و با شوق راهی آنگولا شدند. در طول ۱۴ سال جنگ هزاران کوبایی (دکتر، معلم، سرباز و...) در آنگولا بودند و بیش از دو هزار نفر از آنها جان خود را از دست دادند. شکست نژادپرستان در آنگولا، مبارزات آزادیخواهانه در آفریقای جنوبی را به پیش برد. اگر به خاطر حضور کوبا در آفریقا بخصوص در آنگولا نبود، تاریخ آفریقا به این صورت نمیبود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فیدل، کار تو حرف ندارد
از حادثه سقوط هواپیما و مرگ انقلابی بزرگ کوبا کامیلو سینفوئگوس Camilo Cienfuegos بیش از پنجاه سال میگذرد اما، هنوز مردم کوبا یادش را گرامی میدارند و دولت کوبا نیز خود را به او میچسباند و از او تأئیدیه میگیرد.
در اکتبر ۲۰۰۹ تندیس ۱۰۰ تُنی عظیمی از او در میدان انقلاب شهر هاوانا نصب شده که زیر آن جملهای از او خطاب به فیدل کاسترو دیده میشود:
Vas bien, Fidel فیدل، کار تو حرف ندارد!
داستان این جمله از این قرار است: در هشتم ژانویه سال ۱۹۵۹ وقتی کاسترو گفت به جای زندان، مدرسه ساخته شود نظر کامیلو سینفوئگوس را پرسید که او اینگونه پاسخ داد:
Vas bien, Fidel کار تو حرف ندارد فیدل.
...
آیا واقعاً عملکرد رهبری کوبا و شخص فیدل کاسترو، حرف ندارد؟
البته ساختن مدرسه به جای زندان حرف ندارد و کار بسیار درستی است ولی آیا سخن کامیلو سینفوئگوس در همه موارد صادق است؟
- اینکه با کنار زدن ژنرال باتیستا، زمینهای کشور پسگرفته شد و به برزگران و کارگران کشاورزی منتقل گردید و مردم کوبا خودشان صاحب اختیار منابع طبیعی، صنایع و خدمات اولیه شدند،
- اینکه بیماریهای عفونی و مسری تحت کنترل در آمد و کوبا به عنوان یکی از کشورهای جهان سوم، در زمینه بهداشت عمومی پیشرفت زیادی کردهاست،
- اینکه انقلاب کوبا برابری و برادری همه شهروندان را عرضه نمود و نقش بارزی هم در جنبش چپ جدید بویژه در آمریکای لاتین داشت،
- اینکه در کشور، جوخههای مرگ وجود ندارد و برخلاف انقلاب فرانسه هیچ کشیشی اعدام نشد،
- اینکه بیسوادی، ریشه کن گردید و آموزش رایگان برای همه در دستور کار قرار گرفت،
- اینکه شهروندان کوبا این امکان را در اختیار دارند که بدون پرداخت حتی یک سِنت، از کودکستان تا سطح دکترا تحصیل کنند،
- اینکه در رادیو، تلویزیون و رسانههای چاپی کشور، آگهیهای تجارتی جای ندارد،
- این واقعیت که کوبا، دو سال بعد از انقلاب، تجاوز سازمان داده شده از سوی دولت آمریکا به خلیج خوکها را خُرد و نابود کرد و بیش از نیم قرن، از این جزیرهٔ کوچک کارائیب که فاصله چندانی با مراکز توطئه ندارد، به ایستادگی خود ادامه داد،
- این واقعیت که کوبا با غروب اتحاد شوروی و تحولات اروپای شرقی در سالهای ۱۹۸۹- ۹۱، هشتاد و پنج درصد تجارت خارجی و ۷۰ درصد از واردات و منابع مالی و اعتباریاش را از دست داد، اما، جان به در برد و دوباره سرپا ایستاد،
- این واقعیت که تولید ناخالص ملی از هشت میلیارد دلار به ۲ میلیارد دلار کاهش یافت، با سقوط بازار شکر که سالانه ۳ بیلیون دلار برای کشور درآمد داشت، و با شدت گرفتن تحریمهای آمریکایی و از دست رفتن همه بازارها... کوبا غرق ماتم شد اما، دوباره زندگی را از سرگرفت و شادی کرد و رقصید ــ همه و همه نیکو است و حرف ندارد، ولی آیا سخن کامیلو سینفوئگوس در همه موارد صادق است؟
- گرچه رکود جهانی Global recessions با ضربه به صادرات اصلی کوبا و کاهش فرصتهای لازم برای تأمین مالی خارجی، تهدیدهای جدیدی را متوجّه اقتصاد کوبا کرد،
- گرچه بحران جهانی موجب کاهش اعتبارات موجود در نزد وام دهندگان بینالمللی و یا افزایش بهای این اعتبارات شد و کوبا از اثرات ناشی از آن مانند کاهش در واردات موادّ خام برای صنایع، بی نصیب نماند،
- گرچه سقوط قیمت نیکل، به عنوان یکی از صادرات عمدۀ کوبا، موجب شد تا درآمد کشور از این محل، ۲۵۰ میلیون دلار- کمتر از آن چه که پیش بینی میشد، باشد و در پیامد رکود جهانی فروش سیگار برگ کوبایی هم کم و کمتر شد و روی منابع موجود برای برنامههای اجتماعی و توسعه تأثیر زیادی گذاشت،
درست است که از قدیم و ندیم دشمنان کوبا تلاش کردهاند در آن کشور منافع از دست رفته شرکتهای چند ملیتی احیا شود و آب رفته به جوی باز گردد،
اگرچه در حمله به خلیج خوکها و با نقشههای امثال آیزنهاور و کندی و جانسون و نیکسون، تا کارتر و ریگان و بوش و... همین آهنگ را نواختند و قانون توریچلی (لایحه دموکراسی برای کوبا) و قانون هلمز- برتون (لایحه آزادی و همکاری دموکراتیک برای کوبا) و کمیسیون کمک به کوبای آزاد، همه همین منظور را دنبال کردهاست، اما، آیا واقعاً عملکرد رهبری کوبا و شخص فیدل کاسترو حرف ندارد؟
...
آیا پیروی کوبا از مدل توسعه اقتصادی اتحاد شوروی(سابق) که بر اساس ارزشهای مادی استوار بود، روحیه خودمحوری را بین مردم دامن نزد و به گسترش بورکراسی کمک نکرد؟ آیا از پشت کردن به نظرات چه گوارا و استراتژی وی برای مدیریت و کنترل اقتصادی، چیزی عاید مردم و انقلاب شد؟
آیا به به و چه چه بیش از حد نسبت به رهبر اعظم Máximo Lider (کاسترو)، در کشوری که قرار نبود هیچ کیش شخصیتی پیرامون انقلابیون زنده، در قالب مجسمهها، عکسهای رسمی، یا نام خیابانها و مؤسسات وجود داشته باشد و گقته میشد رهبران انسان هستند نه خدا ــ به توطئههای آمریکا مربوط است؟
...
آیا واردات همه چیز از شوروی و کشورهای سوسیالیستی سابق که روش حکومت کوبا شده بود، نفع مردم را در بر داشت؟
خط واردات آنقدر غالب بود که میگفتند در گذشته پیشنهاد میشد کوبا قطعات بسیار بزرگ یخ را از قطب شمال و سیبری شوروی، وارد کند تا درجه هوای هاوانا عوض شود!
آیا زد و بند در تعاونیها و فروش بخشی از تولیدات به دلالان شهری، حضور دائمی پلیس در هر کوی و برزن، زاغ سیاه زدن همه جا و همه چیز، مُمّیزی کردن دموکراسی، اطلاع رسانی قطرهچکانی(حتی در مورد زمینخوردن کاسترو، سال ۲۰۰۴ در سانتاکلارا که همه تلویزیونهای جهان فیلم آن را هم پخش کردند و در خود کوبا سانسور شد)،
نسبت دادن هر اعتراضی به عوامل نفوذی بیگانه، مرگ معترضینی چون «پدرو لوئیز بویتل» شاعر و رهبر دانشجویی و «اورلاندو زاپاتا تامایو» زندانی سرشناس سیاسی در پی ۸۵ روز اعتصاب غذا، یا رسمیت یافتن فحشا در مراکز توریستی... هم ــ تماماً به بحران اقتصادی جهانی، به دسیسههای آمریکا و به میامینشینان کوبایی مربوط میشود؟
چرا بعد از نیم قرن که از انقلاب کوبا میگذرد، این انقلاب کادر انقلابی تازه نفس ارائه ندادهاست؟ امروز کاسترو غزل خداحافظی را خواند و فردا پسفردا برادرش رائول هم میمیرد، آیا علی میمانَد و حوضش؟ مگر کاسترو و برادرش، فردگرا و مستبد بودند و سلطنت مابآنه عمل میکردند که جلوی رشد نیروهای تازه را بستند؟ آیا انقلاب کوبا زایش کادرهای جدید و تئوریسین نداشته است؟ آیا این نیروها اگر هم وجود داشته باشند، تحلیل جدیدی از اوضاع جهانی دارند؟ چرا حزب کمونیست کوبا با تمام تجارب پشت سرش، تحلیلی از اوضاع جهانی در اختیار نیروهای علاقمند در سطح جهان قرار ندادهاست؟...
وقتی از قتل عام هولناک سال ۶۷، روشنفکران کوبایی نیز بی خبرند و قاتلین زندانیان سیاسی را ضد امپریالیست تصور میکنند، چگونه میتوان انتظار تحلیل از آنان داشت؟
پانویس
خلیج خوکها
خلیج خوکها شاخابهٔ کوچکی از دریای کارائیب در جنوب کوبا است. عملیات خلیج خوکها Bay of Pigs Invasion که در کوبا از آن به نام La Batalla de Girón یاد میشود، یک عملیات نظامی ناموفق بود که توسط آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا برای ساقط کردن حکومت فیدل کاسترو در کوبا طراحی شده بود. در ۱۷ آوریل ۱۹۶۱ به دستور جان کندی رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا و با ارزیابی اشتباه سازمان سیا، نیروی ۱۷۰۰ نفری از ضد انقلابیون کوبایی با کمک عوامل سیا در خلیج خوکها در جنوب کوبا پیاده شدند تا با رژیم تازه به قدرت رسیده کاسترو رهبر کوبا مبارزه و آن را سرنگون نمایند. هواداران کاسترو، با غافلگیر کردن ضد انقلابیون کوبایی، ظرف ۴۸ ساعت، نیروهای شرکت کننده در عملیات خلیج خوکها را قلع و قمع کردند.
...
کوبا در زمان باتیستا
از یاد نبریم که زمان باتیستا نزدیک به ۷۵ درصد اقتصاد کوبا (برق، آب، نیشکر، هتلها، توریسم و...) در اختیار انحصارات آمریکا بود. نزدیک به نیمی از مردم در کوبا کار نداشتند و تبعیض نژادی در کشور مردم را شقه شقه کرده بود. کوبا در عمل قمارخانه و روسپیخانه غربیان شده بود و مافیای وحشتناکی به رهبری «مایر لانسکی»(مایر سوخویانسکی) آن را اداره میکرد.
حدود ۴۰ درصد از زمینهای کوبا در دست شرکتهای غارتگری چون «یونایتد فروت» United Fruit Company بود که میوه های استوایی (بالاخص موز) کشت شده در مزارع آمریکای مرکزی و آمریکای جنوبی را در بازارهای ایالات متحده آمریکا و اروپا به فروش میرساند. املاک یونایتد فروت در کوبا شامل کارخانه های شکر در جزایر شرق این کشور هم میشد و کاسترو به ایالات متحده هشدار داد که «کوبا گواتمالایی دیگر نیست.»
...
کاسترو یک درخت بود، درختی قدیمی
در دسامبر ۲۰۰۷ ضمن نامهای که به مجلس ملی کوبا نوشت، اشاره نمود زمانی بر این باور بوده که میدانستهاست چه باید کرد و قصد انجام آنچه را بدان معتقد بوده داشتهاست، اکنون اما چنین اعتقادی ندارد و زندگی چیز دیگری به او آموختهاست. وی تصریح نمود: «من در گذشته بر اساس نظم نانوشتهای که مبنای آن بر ناآگاهی سیاسی استوار بود به سوسیالیستی خیالپرداز تبدیل شده بودم.»
...
کاسترو اراده نیک داشت، از صداقت برخوردار بود و برای دستیابی به عدالت و آزادی انسان هم، تلاش زیادی کرد. نماینده اراده مردم کوبا در برابر زورمندان و یکی از بزرگترین و ماندگارترین انقلابیون قرن بیستم بود، اما...
اما فرزند محدودیتهای زمان و اندیشههای بسته بود. طی زمامداری وی در کوبا احترام به آزادی و نظام چند حزبی و انتخابات دمکراتیک زیر پا گذاشته شد و این گزاره که انقلاب پرولتری رد خور ندارد و ضرورت اجتناب ناپذیر تاريخ است، زیر سؤال رفت. ولی فراموش نکنیم که در سالهای سیاه دیکتاتوری نظامی در قاره آمریکا، فقط امثال او به آزادیخواهان تحت تعقیب پناه میدادند.
او بزرگتر از زندگی بود. یک درخت بود. درختی قدیمی...
...
سایت همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook