چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳ / Wednesday 9th October 2024

 

 

طاهر احمدزاده، او که مُصّدق برایش الگو بود

 

این بحث را از ویدئو بشنوید

https://www.youtube.com/watch?v=lo_lMOWyE7w


گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی درگه است
هفت دریا یک شَمَر اینجا بود
هفت اختر یک شَـــرَر اینجا بود
هفت گردون را بر آرم زیر پَر
گر فرود آری بدین سرگشته سر
گفت اگر دوزخ شود همراه من
هفت دوزخ سوزد از یک آه من
تصویر مبارز رنجدیده و روشن ضمیر طاهر احمدزاده هِرَوی در بیمارستان مرا به سالهای دور برد. به اوائل انقلاب، وقتی شنیدم استاندار خراسان با دوچرخه به محل کارش می‌رود.
من در خاطرات خانه زندگان از آن مصدقی والامقام یاد کرده ام. از روزی که از زندان شاه آزاد شد و به مشهد آمد و در تظاهرات مردم، مرتجعین عکس فرزندان او و صمد بهرنگی را پائین کشیدند. آنوقت در زندان وکیل آباد بودم و یادم هست زنده یاد شکری(شکرالله پاکنژاد) با خشم تمام فریاد کشید:
همین حرکت برنامه‌ریزی شده نشان می‌دهد که بهمن استبداد در راه است و ما دوباره به زندان خواهیم افتاد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر علی شریعتی در سلول مقابل من بود
طاهر احمدزاده شبفته امثال آیت‌الله طالقانی و دکتر شریعتی بود. می‌گفت صاحبان زر و زور و تزویر آنها را برنمی تابند کما اینکه دکتر محمد مصدق را هم برنتافتند. بارها تکرار می‌کرد رسالت روشنگری در ردیف رسالت انبیاء‌ است.
...
سال ۱۳۰۰ در مشهد به دنیا آمد. از دهه ۱۳۲۰ از همراهان استاد محمدتقی شریعتی در «کانون نشر حقایق اسلامی» مشهد و از فعالان نهضت ملی شدن نفت و از هواداران نهضت مقاومت ملی بود. بین سال‌های ۱۳۳۶ تا ۱۳۵۷ بارها بازداشت و زندانی شد.
در خاطرات ایشان آمده‌است:
کانون (مزبور) به یک پایگاه مهم برای نهضت ملی تبدیل شد و پس از کودتا هم نقش عمده‌ای در مبارزه ایفا کرد. به‌طوری که وقتی اعضای نهضت مقاومت ملی را گرفتند، بیشتر بازداشت‌شده‌ها در مشهد از کانون بودند، که دکتر علی شریعتی، پدرشان و من هم ازجمله بازداشت‌شدگان بودیم.
یکی از علل بازداشت من به کارت تبریکی بازمی‌گشت که اول سال ۱۳۳۶ برای این و آن فرستاده بودیم و در آن اشاراتی به دکتر مصدق و عبدالناصر شده بود. دکتر علی شریعتی در سلول مقابل من بود. ماجرا را به او گفتم و از او خواستم که توجیهی برای من بسازد. ایشان به شعری اشاره کرد که مضمونش این بود:
فردا چو کاوه آهنگر برپا کند بساط بهاران را
از تخت ظلم و جور فرود آرد ماردوش زمستان را.
گفت این شعر را برای بازجوها بخوان و به این وسیله آن کارت تبریک را توجیه کن.
من در بازجویی آن شعر را خواندم و گفتم اگر در آن کارت تبریک، این بیت که به مناسبت بهار سروده شده را هم آورده بودم باز شما می‌گفتید که منظور از کاوه، دکتر مصدق است و منظور از ضحاک ماردوش، اعلیحضرت. آن بازجو به من گفت من که می‌فهمم تو چه کار می‌کنی، نکن این کارها را....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نیاز به یک انقلاب در انقلاب داریم
طاهر احمدزاده پس از انقلاب از سوی دولت موقت به عنوان اولین استاندار خراسان انتخاب شد. اما امثال طبسی - عباس واعظ طبسی تولیت آستان قدس رضوی - سّد راهش بودند و سخنان وی پس از درگذشت آیت‌الله طالقانی هم بهانه شد که گفته بود:
«باید با صراحت اعلام کنم که انقلاب، به طور جدی در معرض خطر قرار گرفته‌‌است... [و] ما حاضر نیستیم خون‌هایی که دادیم به وسیله عده‌ای انقلابی‌نما، عده‌ای بازیگر انقلاب به بازی گرفته شود. آیا تجربه صدر اسلام برای ما کافی نیست؟ [که با روی کارآمدن امثال معاویه، جامعه به چه انحرافی دچار شد]... ما نیاز به یک انقلاب در انقلاب داریم...»
به گفته مهندس عزت‌الله سحابی آیت‌الله خمینی خواستار این شد که ایشان استعفا بدهد یا برکنار شود...
طاهر احمدزاده سرانجام آذر سال ۱۳۵۸ از استانداری خراسان استعفا داد و جای وی را حسن غفوری‌فرد گرفت.
...
سه پسر آن مبارز رنجدیده و والامقام توسط رژیم پیشین و جمهوری اسلامی کشته شدند. مسعود احمدزاده از بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق بود که با برادرش مجید در ۱۱ اسفند ۱۳۵۰ اعدام شد. مجتبی احمدزاده پسر کوچکتر وی را نیز ۸ آبان ۱۳۶۰ در زندان اوین تیرباران کردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دستگیری طاهر احمدزاده در قلهک 
اواخر بهار سال ۶۰، طاهر احمدزاده بمناسبت سالگرد درگذشت دکتر علی شریعتی(۲۹ خرداد)، به تهران آمده بود که در آن گردهم‌آیی سخنرانی کند اما وقتی خبر رسید به مراسم حمله شده و خیلی‌ها دستگیر شده‌اند و بدنبال بازداشت وی نیز هستند. در منزل یکی از دوستانش و سپس یکی از اقوام، در تهران زندگی مخفی خود را آغاز کرد. بعد از تظاهرات ۳۰ خرداد، و چند روز بعد انفجار ۷ تیر در دفتر حزب جمهوری اسلامی و بگیر و ببندها و اعدامها، ایشان اوضاع و احوال ایران را از مشروطیت تا انقلاب و وقایع و رویدادهای پس از انقلاب، نوشته و تجزیه و تحلیل کرده بود. یاداشتهایی که متاسفانه(بهار سال ۶۱) هنگام دستگیری به دست بازجویان افتاد و کار دستش داد. بویژه که در آن خاطرات به سرکوب و شکنجه‌ها و اعدام‌ها و به امثال لاجوردی پرداخته و در مورد آیت‌الله خمینی تصریح کرده بود که او به انقلاب مردم ایران خیانت کرده‌است.
در اوین زیر فشار زیادی قرار گرفت تا در تلویزیون مطالب خلاف واقع بگوید از جمله اینکه به هنگام فرار در فرودگاه مهرآباد دستگیر شده‌است... در حالیکه وی را در قلهک از منزل خواهرزاده‌اش گرفته بودند. بعد از آن به اصطلاح اعترافات تلویزیونی، بازجویانی چون «رحمانی» به آقای احمدزاده می‌توپیدند که چرا در تلویزیون چنین و چنان گفته‌است. بویژه که آقای احمدزاده در بیان «کنتُ خیر لامام و کنتِ باسَ الماموم»، به طور ظریفی آیت‌الله خمینی را زیر سؤال برده بود. کنتُ خیر لامام یعنی تو بهترین امام بودی...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این قصه را الم باید که از قلم هیچ نیاید
در متنی که قرار شده بود ایشان به خاطر بسپارد و در تلویزیون بخواند، بازجویان مواردی را با خودکار قرمز اضافه کرده بودند تا آقای احمدزاده در تلویزیون از زبان خودش بگوید. البته، محمدی گیلانی که از سوی آیت‌الله خمینی به عنوان حاکم شرع تعیین شده بود و پس از آن به ریاست دادگاه‌های انقلاب اسلامی رسید هم، زیر پای او می‌نشست و ایشان را که مثل هر زندانی سالخورده و حساسی به فکر مادر فرزندان شهیدش بود، با تزویر به تلویزیون کشید. به قول بایزید بسطامی «این قصه را الم باید که از قلم هیچ نیاید.»

بعد از این جفای آشکار، مرتجعین وی را ضد انقلاب خواندند و همه مقامات حکومتی که وی را از نزدیک می شناختند عملاً بر این جفا صحه گذاشتند. اگر تلاش آیت‌الله منتظری نبود ایشان بعد از سال ۶۵ نیز در زندان می‌ماندند.
شلاق‌بدستان دهه ۶۰ و بسیاری از مقامات حکومتی طاهر احمدزاده را می‌شناختند و ار رنج و غم آن پدر داغدیده و روشن ضمیر آگاه بودند اما در ستمی که به او و امثال او رفت شرکت کردند.
«کوس رحلت بکوفت دست اجل»،و بسیاری از آنان اینک سر بر خاک نهاده‌اند.
براستی این دنیا چه ارزشی دارد که آدمی اینهمه با خود بیگانه شود. چه فایده دارد که آدمی جهانی را ببرد اما خود را ببازد؟
طاهر احمدزاده اگر هم روزی نباشد هست اما خیلی‌ها وقتی هم بودند، نبودند.

پانویس
سال ۵۷، پیش از آنکه آیت‌الله خمینی از پاریس به ایران بیایند، زنده یاد طاهر احمدزاده، ضمن پیامی به ایشان پیشنهاد کرده بود:
(...) به محض این که وارد فرودگاه مهرآباد شدید، در برابر همه‌ی خبرنگاران داخلی و خارجی جهان که منتظرند ببینند وقتی شما وارد می شوید چه اتفاقی خواهد افتاد اعلام بفرمائید: 
۱ – از این تاریخ، دست بوسی ممنوع! چرا که پیامبر اسلام گفت هر کس دست کسی را ببوسد، گویی که او را عبادت کرده است.
۲ – مدح و ستایش و تملق مسئولین و زمامداران ممنوع! زیرا که امام علی در نهج البلاغه گفته است که مباد زبان انسانی برای انسان دیگر به تملق و مبالغه گویی آلوده بشود.
۳ – از انتشار عکس من ، نام گذاری میدان و خیابانی به نام من خمینی خودداری کنید، تا دنیا بداند که انقلاب این نیست که یک کسی از کرسی قدرت بیافتد و کس دیگری جای او بنشیند ، انقلاب آن است که روابط و مناسبات ظالمانه و غیر انسانی از جامعه ریشه کن شود و جای آن را روابطی عادلانه و انسانی بگیرد.
...
این پیام را من (احمد زاده) مخابره کردم و امام آمدند و دیدم که صلاح ندانستند به این پیام ترتیب اثری بدهند.
 
همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است:
... 
سایت همنشین بهار

 

 

 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook