آناکرونیسم Anachronismزمانپریشی و نابههنگامی
əˈnakrəˌnɪz(ə)m
...
http://www.hamneshinbahar.net/mp3files/Anachronism.mp3
این بحث به əˈnakrəˌnɪz(ə)m - Anachronism - آناکرونیسم(زمانپریشی و نابههنگامی) میپردازد. داوری دربارهی گذشته بر پایهی معیارهای نظری و اخلاقی دوران معاصر. مغالطهای گاهنگارانه که طی آن، رویداد، گفتار یا هر چیز دیگری مطابق با ارزشهای زمان فعلی ارزیابی میگردد. مقصود از مغالطه یک استدلال به ظاهر معتبر است که به منظور درست نشان دادن یک مدعای غلط یا باطل نشان دادن یک ادعای درست مطرح می شود.
گاهی از خودم سئوال میکنم چرا وقایعی چون داستان یهودیان بنیقُریْظه که امروز مورد توجه ماست؛ پیش از انقلاب، کنجکاوی من و دیگر زندانیان سیاسی را برنمیانگیخت و در آن دقیق نمیشدیم؟ چرا چیزی که امروز خشونت شمرده میشود در گذشته این چنین نبود؟ برای چه امثال ابن اسحاق و ابن هشام و طبری واقعه بنیقریظه را نه تنها لاپوشانی نکرده؛ بلکه شاخ و برگ هم دادهاند؟ انگار در دید آنان از دم تیغ گذراندن یهودیان بنی قریظه، قبحی نداشته، و علامت شجاعت محسوب میشود! اینکه آنان اینگونه وقایع را با آب و تاب شرح دادهاند، آیا نشانهی پذیرفتنی بودن اینگونه گزارشها در ذهن فردی و ذهنیت جمعی آن دوران بود؟
آیا بخاطر این است که کُدهای اخلاقی در زمانهای مختلف فرق دارند و ارزشهای هر دوره متفاوت است؟ اگر چنین باشد پس نباید به یک مفهوم در خارج از زمان و مکان خودش بنگریم و هنگام بررسی تاریخ گذشته و متون کهن، پَسپَسَکی تاریخنگاری کنیم. نباید دچار نازمانی شویم و مسائل امروز را به اعصار گذشته ببریم.
«رفتار گذشتگان را باید همان قدر معقول ببینیم که آنها میدیدند. تنها در اینصورت ما گذشته را فهم کردهایم. نباید عقلانیت روزگار خودمان را به آن زمان صادر کنیم و آنها را به تیغ عقلانیت معاصر گردن بزنیم.»
اگر بعضی چیزها را که گذشتگان گفته یا انجام دادهاند، نمیفهمیم، تعجبی ندارد. چرا؟ چون روانشناسی و ارزشهای بشر مدرن عوض شدهاست. برای مثال؛ ما برخی توصیههای مسیح به حواریون را نمیفهمیم و حق داریم از خودمان بپرسیم چرا آنها را از پیروانش میخواست. درکش برایمان مشکل است. دلیلش این است که در ذهن آنها زندگی نمیکنیم و مسائلی که با آن درگیر بودند برایمان اهمیتی ندارد یا آنقدر بدیهی است که گفتنش را اصلاً لازم نمیدانیم.
...
در کیهانشناسی، حرف قدما برای ما پیش پا افتاده و تا حدودی غلط است. اما امثال بطلمیوس را نمیتوانیم مسخره کنیم چون این رأی یا آن رأیشان اشتباه بوده و زمین دیگر مرکز عالم نیست و نور خورشید هم از ماوراء طبیعت نمیآید...
در دوره ما برخی استدلالهای نیوتون و امثال وی؛ برای یک دانشجوی ریاضی فیزیک که آنالیز و مشتق میداند، بدیهی و سادهاست. خیلی ساده. چرا؟ چون ما فاصله گرفتیم از دنیایی که آنها در آن میزیستند. گویی خیلی چیزها آنچنان که برای آنها عینی و حسی بوده، برای ما نیست...
خب اگر تجربههای علمی اینطور است (که هست)، وای به تجربههای تاریخی. رفتن در اذهان گذشتگان و ساختن فضای فکری فرهنگی مفهومی آن دوران؛ کار دشواری است. با ذهنیت و تجربیات امروز نمیتوان وقایع دیروز و پریروز را درست بررسی کرد و سنجید.
...
آناکرونیسم ریشه یونانی دارد و واژهای ترکیبی است متشکل از ἀνά (آنا) و χρόνος (خرونوس). پیشوند «آنا» «دوباره و از نو» معنا میدهد و «خرونوس» برابر است با واژه زمان.
...
یونانیان وقتی میدیدند که پدیده و یا روندی در زمان مناسب خود ظهور نکرده، این واژه را بهکار میبردند. پیش میآمد که زمستان با سوز و سرما همراه نبود و گُلها در ماه اسفند شکفته میشدند، امری که مناسب فصل بهار است. یا بعکس سرمای زمستان به فصل بهار میکشید و سبب میشد گُلها بهنگام شکفته نشوند. این ناهمزمانی آناکرونیسم نامیده میشد که البته در معانی مختلف بهکار گرفته شدهاست. مثلاً مارکس در کتاب خودش «درباره نقدِ فلسفه حق هگل» از این واژه برای تفاوتگذاشتن میان «دولت حقیقی» و «دولت غیرواقعی» استفاده نمودهاست.
...
همانطور که در آغاز اشاره شد، مقصود از آناکرونیسم؛ زمانپریشی و نابههنگامی و مغالطهای گاهنگارانه است که طی آن، رویداد، گفتار یا هر چیز دیگری مطابق با ارزشهای زمان فعلی ارزیابی میگردد. به دیگرسخن فرد رویدادها یا شخصیتهای تاریخی را با نگاه ارزشی امروزی تحلیل کرده، قضاوت میکند. در این حالت ارزشهای زمان خود را به تاریخ تسری میدهیم و رفتارها، گفتارها و وقایع را با نُورم (norm) و هَنجار و الگوی رفتاری زمان خودمان میسنجیم. با این مغالطه، تحول و تغییر معناها و مفاهیم در طول تاریخ؛ نادیده گرفته میشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حکم هیچ وضعیتی را به زمانها و وقایع دیگر نمیتوان جاری کرد
همه ما بی آنکه خود بدانیم وقت و بیوقت در مورد عالم و آدم «قضاوت» میکنیم و احکام این است و جز این نیست میدهیم. بویژه در مورد تاریخ گذشته و دورانی که آنرا بهدرستی نمیشناسیم. شبیه سازی هم میکنیم غافل از اینکه زمینههای اجتماعی و فرهنگی، ساختارها و، عوامل تاثیر گذار و... در هر رخداد انسانی متفاوت است و حکم هیچ وضعیتی را به زمانها و وقایع دیگر نمیتوان جاری کرد. وقتی به یک گزاره یا یک واقعه برمیخوریم برای آن که به مقصود اصلی آن گزاره یا راویان آن واقعه پی ببریم باید پیشاپیش بدانیم که آن گزاره و واقعه در زمان خودش در بیان چه موقعیتها و مناسبتهایی پیش آمدهاست.
برای مثال سیدحسن تقیزاده، از رهبران انقلاب مشروطیت، که مدتی رئیس مجلس سنا هم شد. حدود ۹۰ سال پیش در مجله کاوه نوشت: «ایرانی باید جسماً و روحاً فرنگیمآب شود مگر در زبان و دین»، او البته بعدها با صراحت، نگاه گذشتهاش را نکوهش نمود و در خطابه معروف باشگاه مهرگان تصریح کرد: «این جانب در تحریض و تشویق، اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را بیپروا انداختم» که اشتباه بود.
اما برای فهم درست گفته وی در مجله کاوه، باید معنا و بار ارزشی را که از فرنگیمآبی در زمان تقی زاده مراد میشده، بدانیم. در غیر این صورت درک درستی از این جمله نخواهیم داشت و به قضاوتهای نادرست میافتیم.
...
توجه کنیم که هر یک از مفاهیمی که ما امروز به کار میگیریم، به منزله مظروفی است که محتوای آن را برداشتها و معناهایی که در زمان خودمان رایج شده، پُر کردهاست. غافل از اینکه معناها در گذر تاریخ و روابط و مناسبات اجتماعی پدید میآید و دچار تغییر و تحول میشوند. چه بسا عادات و عقایدی در زمان ما کهنه و منسوخ شده و برای ما اهمیتی ندارد اما دیروز و پریروز؛ بهروز و کارآمد بودهاست.
برای آن که به فهم درست مسئلهای دست یابیم باید آن را در متن فرهنگ و اجتماعی که در آن رشد کردهاست جای دهیم. اینکه بخواهیم مثلاً فردوسی، حافظ، مولوی، حلاج یا ابوسعید ابوالخیر را با منطق توسعه، حقوق بشر، دموکراسی و مفاهیمی از این دست بفهمیم، بیرون آوردن اینها از بستر تاریخی و فرهنگی خودشان است. اگر شاهنامه یا گلستان را در بستر زمانی خودش نگاه نکنیم با نُورمهای امروز باید مثلاً فردوسی یا سعدی را هم بیآوریم پشت میز محاکمه و سین جیم کنیم. فردوسی و سعدی به کنار؛ در آثار دیگران ممکن است ما به نمایشنامه یا قصهای قدیمی بربخوریم که مثلاٍ شخصیت داستان به انتهای زمین میرسد. خب؛ این امروز از لحاظ علمی غلط است. انتهای زمین یعنی چه؟ اما باید توجه داشته باشیم که آن قصه یا نمایشنامه در ظرف زمان خودش و علوم زمان خودش نوشته شدهاست و فوری مُهر باطل شد، نزنیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
الزامات تاریخی یک عصر را به عصری دیگر انتقال ندهیم
نمیشود الزامات تاریخی یک عصر را به عصری دیگر انتقال داد. این آناکرونیسم و نوعی مغالطه است. اگر به این مسئله توجه نکنیم به قضاوتهای نادرست میافتیم.
چند مثال میزنم. میدانیم که دوران بردگی به معنای متعارف کلمه روزگار درازی است سپری شده و ما هم برده داری را در تمامیت آن محکوم میکنیم. اما وقتی زندگی پدران بنیانگذار Founding fathers در آمریکا را مرور میکنیم. (جرج واشینگتن، توماس جفرسون، جان آدامز، جیمز مدیسون، جیمز مانرو، ساموئل آدامز، بنیامین فرانکلین، جرج میسون، و توماس پین...) میبینیم غالبشون بردهدار بودند. برای نمونه جرج واشنگتن، ۲۱۶ برده داشت. اما نباید آنها را با هنجارها و ارزشهای عصر خودمان قضاوت کنیم و یادمان باشد که همانها اعلامیه استقلال را در سال ۱۷۷۶ میلادی امضا کردند و با شرکت در انقلاب آمریکا به کسب استقلال مستعمرات سیزدهگانه از بریتانیا یاری رساندند و برای تدوین قانون اساسی تلاش نمودند.
مثال دیگر:
امانوئل کانت در رسالهای تحت عنوان نظریه و عمل با نگاهی تبعیضآمیز و تحقیرگونه نسبت به زنان؛ آنان را شهروندانی فرومایه، دارایی مردان و نابرخوردار از حق مشارکت سیاسی میداند که برخلاف بدیهیترین اصول حقوق بشر و البته ناسازگار با فلسفه اخلاق خود اوست. اما نباید به قضاوت شتابزده درغلطیم. کانت فرزند زمان خودش بود. ازاین گذشته بسیاری از جنبشهای فلسفی، و تقریباً تمام آنهایی که در آلمان بودند، یا با کانت آغاز شدهاند و یا در واکنش به او پدید آمدهاند. بعلاوه کانت در شکلدهی به تفکر و فرهنگ غرب از جایگاه مهمی برخوردار است.
...
گفته میشود که هگل از بردهداری و جنگ طرفداری میکرد و تفاوت میان زن و مرد را به تفاوت میان حیوان و گیاه تشبیه مینمود. دولت آزادیکش پروس را جلوه آزادی میشِمُرد. اما زمان و شرایط روزگار او را در نظر بگیریم. کیست که نداند ایدهآلیسم آلمانی در تعالیم هگل اوج میگیرد،
...
مارکس در نامه معروف خود به «آنن کُف» بردهداری در جنوب آمریکا را بنوعی برای پیشرفت تمدن مفید ارزیابی میکند همچنین تسخیر مکزیک توسط نیروهای متجاوز آمریکا را. هم او و هم انگلس در رابطه با خلقهای اسلاو که در جنوب شرقی اروپا میزیستند و بخشی از سرزمینشان مستعمره امپراتوری عثمانی و بخشی دیگر ضمیمه امپراتوری اتریش- مجار گشته بود، برتری تاریخی و فرهنگی آلمانیها را (بر ملل اسلاو) به رخ میکشیدند. بعد از حوادث سالهای ۱۸۴۸ – ۴۹ فرانسه و تمدن فرانسوی را به عرش اعلا بردند و در عوض اسلاوها و اروپای شرقیها را تحقیر کردند. انگلس حتی تسخیر شمال آفریقا را از سوی نیروهای متجاوز فرانسوی به آنها تبریک میگوید. ابراز چنین عقایدی نه تنها از جنبه انسانی آن خطاست بلکه از آن مهمتر واقعیات تاریخی بر ادعای ترقیخواهانه این تجاوزات خط بطلان میکشد. اما...، اما آن روزگار را نباید با زمانه خودمان و ارزشهای جدید بسنجیم.
...
ویلیام شکسپیر که در اواخر سدهی شانزدهم و اوائل سدهی هفدهم میزیست، نمایشنامه زیبایی دارد به نام «رومئو و ژولیت». در این نمایشنامه مادر ژولیت به دخترش که ۱۲ سال سن داشت میگوید به ازدواج فکر کن، چون دختران کم سن و سال تر از تو در «ورونا» Verona به خانه بخت رفته و بچه دار هم شدهاند و خود من که مادر تو هستم، سنم از تو کمتر بود وقتی به دنیا آمدی...
شکسپیر در چنان دورانی از چنین رسمی در اروپا می زیست و چنانچه با معیارهای امروزی در مورد او داوری کنیم به زمانپریشی دچار شدهایم.
من در گذشته در مورد منشور بزرگ آزادی Magna Carta (مگنا کارتا) تحقیق میکردم و میخواستم اگر بشود آنرا از نزدیک ببینم. برای همین منظور راهی کتابخانه بریتانیا شدم. البته آن نوشته بهزبان انگلیسی امروز نیست و برای من ناآشنا. ولی آنجا از آگاهان و مسئولین کتابخانه شنیدم وقتی در منشور بزرگ آزادی Magna Carta (مگنا کارتا) صحبت از «انسان آزاد» میشود منظور اکثریت مردم که رعایای شاه بودند نیست و زنان را هم شامل نمیشود. خب این؛ در نگاه بشر مدرن امروز که فراز و نشیبهای بسیاری را پشت سر نهاده، غیرقابل قبول است و غریب مینماید اما باید ۸۰۰ سال پیش و مقتضیات آن زمان را در نظر بگیریم و فراموش نکنیم که اثر منشور کبیر بر ساختار حکومتى کشورهای انگلیسى زبان و انعکاس آن در قوانین اساسى و به خصوص قانون اساسى آمریکا غیر قابل انکار است. نقشی که تا همین الآن در نظامهای حقوقى و استناد قضات در صدور احکام پروندههای مهم داشتهاست فقط گوشهای از این اثرگذارى را نشان میدهد.
منشور کبیر - مگنا کارتا - یکی از مهمترین اسناد بریتانیای قرون وسطی بشمار میرود و از آن بهعنوان زیربنای قانون اساسی بریتانیا و نظام مشروطه سلطنتی در این کشور یاد میشود. این سند همچنین از منابع اصلی اعلامیه جهانی حقوق بشر و قانون اساسی آمریکا بوده و در نگارش قانون اساسی فرانسه هم تاثیر داشتهاست. با بررسی بیشتر دریافتم که در گذشته نهضتهای آزادیخواهی نوعاً به وسیله اشراف و اعیان که با فشار و کنترل متمرکز مخالفت میکردند، صورت میگرفت. در انگلستان، Golden Bull (منشور زرین) در مجارستان، Grand گراندهای خودسر، بخشهای خودمختار در آراگون و، شورش فلاخَن(فِروُند) در فرانسه و منشور بزرگ آزادی مگنا کارتا - Magna Carta Libertatum همه با نقش آفرینی اشراف و اعیان همراه بودهاست.
...
مثال دیگر: عملکرد پیامبر در مدینه، بر اساس مبانی حقوق بشر و دموکراسی(و نه بر اساس ذهنیت جمعی دوران وی)، پر از حرف و حدیث است. ما چه آنرا دموکراتیک جلوه دهیم و چه زن ستیزانه و ضددموکراتیک بخوانیم، در هر دو حالت گرفتار زمانپریشی شده و داوری درستی نکردهایم. میتوان این یا آن رفتار را نقد کرد. خدا برتر از سؤال نیست تا چه رسد به پیامبر. اما نباید بر پایهی معیارهای نظری و اخلاقی دوران معاصر به داوری گذشته نشست.
برای آن که به فهم درست مسئلهای دست یابیم باید آن را در متن فرهنگ و اجتماعی که در آن رشد کردهاست جای دهیم. ارزیابی گذشته بر اساس مبانی حقوق بشر، دموکراسی، کثرتگرایی، لیبرالیسم، و چیزهایی از این دست، به شکلی که امروز این مفاهیم را میفهمیم، ما را به نتایج عجیب و غریب رسانده، به امتناع انصاف و واقعبینی دچار میکند.
پانویس
پانویس
زمان پریشی و شبیه سازی
زمان پریشی، فهم ما را از گذشته مخدوش میکند، اما شبیه سازی، درک ما را از «اکنون و این جا».
...
شبیه سازی تاریخی، مغالطهای است که رابطهی این همانی، میان «اکنون» و «گذشته» برقرار میکند. به سخن ساده تر، چنین میاندیشد که آنچه اکنون میبیند، درست همان چیزی است که در گذشته اتفاق افتادهاست. این در حالی است که هر پدیده و واقعهای، فقط و فقط یک بار اتفاق میافتد و «در هر رودخانه فقط یک بار میتوان عبور کرد...»
زمینههای اجتماعی و فرهنگی، ساختارها، روندها، عوامل تاثیر گذار و... در هر رخداد انسانی متفاوت است و حکم هیچ وضعیتی را به زمانها و وقایع دیگر نمیتوان جاری کرد. شبیه سازی، ابزار درستی برای شناخت نیست. وقتی دستگاه تحلیلی ما نتواند روابط میان واقعیت ها، حوادث و رویدادهایی را، تشخیص دهد و از جمع بندی و تفسیر آن عاجز شود، به سمت شبیه سازی تاریخی میل پیدا میکنیم.
...
مرتجعین غالب و مغلوب با شبیهسازی تاریخی، به ویژه با رویدادهای مقدس، هالهای از قداست و مشروعیت به دور خود میتنند و از این طریق مریدان خود را بازی میدهند. برای مثال خود را در جبهه امام حسین قرار میدهند و دیگری را در جبههی مقابل او. خود را در خیمه و خرگاه حق تعریف کرده و جبهه مقابلش را زیر پرچم باطل معرفی میکنند تا برای خود نوعی مظلومیت، حقانیت و قداست فراهم کنند و رقیب را کریه و ستمگر به تصویر کشند. شبیه سازی تاریخی، مصادره ی تاریخ به نفع خود و غبارآلود کردن مناسبات است. مسائل نو، به پاسخهای نو نیاز دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویولون قرن شانزدهم در دست اورفئوس !
در آثار ادبی و هنری از آناکرونیسم(زمانپریشی و عناصر تاریخپریشانه) عمدآً استفاده میشود که موضوعی جداست. برای مثال در نمایشنامه ژولیوس سزار اثر شکسپیر عناصر ناهمزمان و آناکرونیستیک از دوره الیزابت موجود است. اشیائی که شخصیتهای نمایشنامه دارند. مثلاً کلاه و دوبلت (نوعی جلیقه مردانه انگلیسی در دوره شکسپیر) در زمان روم باستان وجود نداشتهاست. در زمان سزار، توگای رومی مرسوم بود. در جایی دیگر از نمایشنامه صدای ضربههای ساعت (ساعتهای عصر شکسپیر) بلند میشود.
نمایشنامهٔ غمانگیز آنتونی و کلئوپاترا هم، با بازی بیلیارد همراه شده که مربوط به قرن پانزده به بعد است.
...
در تابلوی شام آخر، شکل و نوع میزی که لئوناردو داوینچی کشیده، زمان مسیح استفاده نمیشد. پشت نقاشی «دختران لوط» اثر «لوکاس فان لیدن»، یکی از شهرهای هلند است! گرهارد گپ Gerhard Gepp گرافیست اتریشی دایناسوری را به تصویر کشیده که در دستش اسکلت انسان است! دایناسورها بسیار پیشتر از انسان زندگی میکردند و با آدمی نا همزمان بودهاند. نقاش ایتالیایی «جزاری جناری»در دست اورفئوس (از اساطیر یونان)، به جای چنگ، ویولن قرن ۱۶ گذاشتهاست.
در فیلم «دستنوشتهها نمیسوزند»، که محمد رسولاُف آن را پس از تجربه زندان ساخته، و داستان آن حول و حوش قتلهای زنجیره ای است، ضمن بازنمایی سرکوب و حذف بیرحمانهی منتقدان و روشنفکران ایرانی، صحبت از «ایمیل» (پست الکترونیکی) میشود که زمان قتلهای زنجیرهای و داستان اتوبوس حامل نویسندگان که قرار بود همه را به قعر دره ببرد ، هنوز مرسوم نبودهاست. و نمونههایی از این دست کم نیست.
...
سایت همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook