سایه«پیر پرنیان اندیش» و ارغوانش
...
http://www.hamneshinbahar.net/mp3files/Arghavan.mp3
ستاره دیشب چه قصه میگفت - که چشم آهو دمی نمی خفت؟
اگر ستاره نه جفت آهوست - چرا نگاهش همیشه با اوست؟
ستاره میدید در آن هیاهو - که حلقه زد اشگ به چشم آهو...
این بحث اشاره کوتاهی به شاعر دردمند و فرهیخته میهنمان امیر هوشنگ ابتهاج - متخلص به، ه. ا. سایه، و اثر زیبای او ارغوان است. همو که عمری به سر دویده در جستجوی یار...
او سایه نیست، آفتابی در سایه است.
سالها پیش که کتاب «نه زیستن نه مرگ» نوشته دوست عزیز آقای ایرج مصداقی را به ایشان دادم، برای نخستین بار، شعر زیبای ارغوان را شنیدم و از قضا پروفسور J.T.P. (Hans) de Bruijn یوهانس پیتر دوبروین (ایرانشناس و سناییشناس برجستهی هلندی)هم که ارغوان و شماری دیگر از اشعار سایه را به هلندی ترجمه کردهاند، حضور داشت که میگفت ارغوان شعری انقلابیست هرچند رنگ و بوی عاشقانه و تغزلی دارد.
من به شعر که شاخهای از هنر و یکی از کهنترین گونههای ادبی است، اشراف کافی ندارم و آشنا نیستم. در مورد سایه آن پیر پرنیان اندیش، و شعر ارغوان که در زندان سروده، آنچه را از اهل نظر شنیده و آموختهام، اشاره میکنم.
...
سایه، شماری از بهترین و ماندگارترین غزلیات دوران خود را سروده که «مثل آب روان جان فزا و مثل دّر خوشاب خوش بر و روی اند»، کلامش در سادگی و روانی به غزلیات سعدی پهلو میزند و چون حافظ نمادهای ماندگار میسازد. به قول پژوهشگر ارجمند موسیقی آقای محمود خوشنام، او ید طولایی در بهرهوری از نماد دارد. نمادهایش اما گرچه دور از ذهن جامعه نیست، ولی بهرحال سرپناهی به او میدهد برای دورماندن از سانسور. سایه در سال ۱۳۳۳ یکسال پس از کودتای ۲۸ مرداد و در هنگامه بگیر و ببندهای آن ایام، «بهار غمانگیز» را انتشار داد، بهاری که نه بوی فروردین دارد و نه گل و نسرین در آغوش. با بهاری روبرو شده که در هر نسیمش بوی خون است و بعد، قمریان را میبیند که به گوشهای خزیدهاند و از مطربان بیسرود و از ساقیان بیدرود میگوید که ساکت و ساکن ماندهاند.
بهار آمد گل و نسرین نیاورد
نسیمی بوی فروردین نیاورد
پرستو آمد و از گل خبر نیست
چرا گل با پرستو همسفر نیست
چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد
که آیین بهاران رفتش از یاد؟
چرا خون میچکد از شاخه گل؟
چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟
چه دردست این؟ چه دردست این؟ چه دردست؟
که در گلزار ما این فتنه کردهاست؟
چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
چرا سربرده نرگس در گریبان؟
چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
چرا پروانگان را پر شکسته است؟
چرا هر گوشه گرد غم نشستهاست؟
چرا مطرب نمیخواند سرودی؟
چرا ساقی نمیگوید درودی؟
اما وی در برابر فاجعه هر قدر هم بزرگ باشد از پای نمیآید. تمام عالم زیر و رو شود امیدش به آینده از بین نمیرود.
بهارا تلخ منشین ! خیز و پیش آی
گره وا کن ز ابرو ، چهره بگشای
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین طوفان برآییم
دگربارت چو بینم، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
امیر هوشنگ ابتهاج(سایه) کتاب «نخستین نغمهها» را که اشعاری به شیوهٔ کهن بود، در نوجوانی منتشر کرد. گویا دختری ارمنی به نام «گالیا» را دوست داشته و آن کشش زیبا، دست مایه اشعار عاشقانه زیادی شدهاست. البته بعدها که ایران غرق خونریزی و جنگ و بحران شد، شعر کاروان (دیرست گالیا…) بر سر زبانها افتاد.
دیرست،گالیا!
در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه!
دیرست،گالیا! به ره افتاد کاروان.
...
«سراب»، نخستین مجموعه او به اسلوب جدید بود و «سیاه مشق»، که پس از آن منتشر شد، تواناییاش را در سرودن غزل نشان داد. وی با کتاب «شبگیر» و مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» به شعر اجتماعی هم روی آورد. سوسیالیسم در شعر او - به ویژه در شعرهای نیمایی - نمودی عینی دارد و بارها تصریح کرد به باور من هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست.
...
مثنوی قابل تأمل «قصه خون دل» را پس از دستگیری و درگذشت احسان طبری در بهار ۱۳۶۸، به یاد و در رثای او سرود. از مهمترین آثار آن شاعر فرزانه ارائه نسخهای خوش خوان از حافظ است. «حافظ به سعی سایه»، که به همسر باوفایش پیشکش کردهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
منزل امیر هوشنگ ابتهاج، به خانه ارغوان شهره است. دلیل این نام گذاری وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط این خانه است و شعر ارغوان هم اشاره به همین درخت دارد. سایه، خاطرهای را نقل کرده که در زمان فروش خانه، به دلیل مهاجرت از ایران، پس از آنکه چشمش به درخت افتاده، از آن خجالت کشیده و به سوی دیگری نگاه کردهاست.
وی از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گلها در رادیوی ایران(پس از کنارهگیری زندهیاد داوود پیرنیا) و پایهگذار برنامه موسیقایی گلچین هفته بود. گفته میشود در همه اجراهای شیدا و عارف و چاووش سایه سنگین سایه را میتوان دید.
بیش از صد شعر او به ترانه درآمده و تعدادی از غزلها، تصنیفها و اشعار نیماییاش توسط موسیقیدانان ایرانی نظیر عبدالوهاب شهیدی، محمدرضا شجریان، شهرام ناظری و حسین قوامی اجرا شدهاست. تصنیف زیبای تو ای پری کجایی و سپیده (ایران ای سرای امید) از اشعار اوست.
«ایران ای سرای امید/ بر بامت سپیده دمید/
بنگر کزین راه پر خون/ خورشیدی خجسته رسید»
با توجه به ملاخورشدن انقلاب بزرگ ضدسلطنتی، چه بسا خود او نیز، روی خجسته بودن آن خورشید مکث کردهاست.
...
در کتاب «پیر پرنیان اندیش» که خاطرات او را دربردارد. اشاره شده که وقتی بعد از انقلاب به زندان افتاد، محمدحسین شهریار گفته بود «وقتی سایه را زندانی کردند، فرشتهها بر عرش الهی گریه میکنند»
سایه گفتهاست: «وقتی شاملو مُرد در مراسمش گریه کردم. یکی از دوستان به من گفت سایه گریه میکنی؟ فکر میکرد من نباید برای شاملو گریه کنم! گفتم این چه حرفی است؟ من برای کدام یک از رفقایم مرثیه ساختهام؟ مهدی اخوان ثالث، شاملو، کسرایی، شهریار؟ درد نبودن اینها چنان برای من عظیم است که اصلاً کلمه پیدا نمیکنم.»
هوشنگ ابتهاج - ه. ا. سایه - مبشر امید است. از نگاه وی «در نهفت پرده شب/ دختر خورشید/ همچنان آهسته میبافد/ دامن رقاصه صبح طلائی را...»
ارغوان
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را بر میگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانیست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو میریزد
ارغوان
این چه راز ی است که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درد غم میگذرند؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
تهران، فروردین ۱۳۶۳
ترجمه شعر ارغوان به زبان هلندی
Arghavaan
Hans de Bruijn
prof.J.T.P. de Bruijn
...
Arghavaan, mijn bloedverwant, tak zo over van mij.
Welke kleur heeft je hemel vandaag?
Is de zon doorgebroken?
...
Of is de lucht nog betrokken?
Hier in mijn hoekje buiten de wereld
Spant zich geen hemel boven mijn hoofd.
Heb Ik geen week van de lentetijd.
Muren zijn al wat Ik zie.
O,dat diepzwarte
Is zo dichtbij
Dat het de adem verandert
Die Ik diep uit mijn borst haal
Die weg is zo versperd
Dat de vlucht van mijn blik
Vlak voor mijn voeten blijft steken.
...
Het flakkeren van de kwijnende lamp
Vertelt over een duistere nacht.
Mijn adem stokt,
De lucht is hier als in een kerker
...
Alles om mij heen
Is van kleur verschoten
Geen zon heeft ooit,
Zelfs maar met een half oog,
Naar deze verlaten tombe omgezien.
Vergeten in dit doodstille hoekie.
Waar mijn zuchten iedere kaars heeft gedoofd.
Is er een herinnering vol kleur in mijn hoofd
Die mij doet huilen.
Mijn Arghavaan staat daar,
Mijn Arghavaan staat alleen,Mijn Arghavann staat te huilen
Zoals mijn ogen doet overlopen.
Arghavaan,
Wat is toch de klacht die steeds in de lente
Die de aarde ieder jaar kleurt met het bloed van zwaluwen
En zo brandmerk op brandmerk drukt
In het innerlijk van ben die zo vurig verlangen.
...
Arghavaan, bloedrode vuist van de aarde.
Grijp je vast aan de dageraad!
En vraag aan de trotse ruiters van de zon
Of zij niet door dit dal van smarten willen gaan.
...
Arghavaan,tros van bloed,
Als’s ochtends vroeg de duiven
Gaan koeren aan het open venster van de morgen,
Neem dan mijn rozenkleurige ziel
Haast je, want zij die de vlucht vergezellen
Zjin bezorgd om de smart van hun metgezellen
...
Arghavaan, bloedrood vaandel van de lente,
Blijf je verheffen!
Mijn bloedend gedicht den jij
Blijf de gedachtenis aan mijn kameraden
Met je felle kleur vertolken!
...
Zing jij het lied dat Ik niet heb gezongen.
Arghavaan, mijn bloedverwant, tak zo ver van mij.
Tehrran Farvardin 1363 (Maart-April 1984)
همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook