گفتوشنود با خانم فرشته هدایتی
۳۲ سال در مناسبات و تشکیلات
ویدئو قسمت اول
...
ویدئو قسمت دوم
...
ویدئو قسمت سوم
...
از بد و نیک هر کرا دیدم
سرگذشتی که داشت پرسیدم
روزی آمد غریبی از سر راه
کفش و دستار و جامه هرسه سیاه
گفتم ای من نخوانده نامه تو
سیه از بهر چیست جامه تو
گفت پرسیدی آنچه نیست صواب
دهمت آنچنانکه هست جواب
خیز بر تو راز بگشایم
صورت نانموده بنمایم
با سکندر ز بهر آب حیات
رفتم اندر سیاهی ظلمات
گفت بگذار از این سخن بگذر
که ز سیمرغ کس نداد خبر
زین سیاهی خبر ندارد کس
مگر آن کاین سیاه دارد و بس
نظامی
(...) و حالا باید به خاطر تمام آنهایی که زندگیشان را در تحقق یک آرمان ازدست دادهاند، حرف زد. من یک شاهد عینی هستم، شاهدی که از درون یک غار، رها شدهاست. رها شده از درون یک ماشین شستشوی مغزی! رها شده از دخمهای که روح انسانها را در آن از پای میانداختند. تا به کی باید صبر میکردم و به خاطر پرهیز از خوردن مارک و برچسبهای احتمالی به سکوت ادامه میدادم؟ من مدت سی سال از عمرم را به طور حرفهای درتشکیلات... گذراندهام. هرکس که بودم وهر ردهای که داشتم اصلا مهم نیست، مهم این است که من سی سال شاهد بودم. شاهد عینی...
وقتی به خاطرات دردناک گذشته فکر میکنم، به روزگار سپری شده و عمری که بر باد رفت، گرچه در خود میروم و دلگیر میشوم اما ناگهان نهیب حافظ را هم بیاد میآورم که:
بگذرد این روزگار تلختر از زهر
جای ناامیدی نیست. کسوف، آنجا که کامل میشود، نقطه آغاز روشنی است و شب،وقتی بغایت خود میرسد صبح میشود. بر همین اساس، یقین دارم ارتجاع حاکم هم، روزی بنا بر قانونمندیهای تاریخی به سراشیب نهایی خواهد افتاد، هرچند «مشکل جامعه ایران با گرفتن قدرت سیاسی حل نخواهد شد.»
فرشته هدایتی: من معنی مبارزه و الزامات مبارزه را میفهمم اما آنچه میخواهم اشاره کنم ربطی به الزامات مبارزه ندارد. ببینید نوع من در مناسبات و تشکیلات مجاهدین پَرپَر شدیم و من پَرپَر شدم. با اعتماد به شنوندگان دردمند و شریف این گفت و شنود اجازه میخواهم کمی راحتتر حرف بزنم و ابایی هم از اینکه کژاندیشان چه برداشت و تصوری خواهند کرد، ندارم. نوع من در مناسبات و تشکیلات مجاهدین پَرپَر شدیم و من پَرپَر شدم. نفهمیدیم زندگی چیست، زنانگی چیست، زیبایی چیست، عشق چیست بوسیدن و بوسیدهشدن چیست. همه اینها برای ما زغنبوت بود زغنبوت و به قول جناب رهبر، جیم بود و از جنس شیطان رجیم. ما، من خودم را میگویم بسیار بیسواد بودیم. دانستههامون مربوط بود ماکزیمم به دادههای تببین جهان و کتابهایی چون «کهکشان تا انسان» جان ففر، و بهتر است با توجه به پیشرفت لحظهبهلحظه علم بگویم دانستههامون مربوط بود به عهد بوق. نه میدونستیم و میدونیم اُپرا چیست، موسیقی چیست، رقص چیست، ادبیات چیست، زندگی چیست. آیا تاریخ جهان را میشناختیم؟ نه. آیا به تاریخ ایران آشنا بودم نه. من بعدها خودم شروع به مطالعه کردم....
ما حتی بلد نبودیم خرید کنیم. لباس متناسب با سّنمون بپوشیم. ما جامعه خودمان را هم نمیشناختیم و نمیشناسیم. روانشناسی مثل «مانس اشپربر» باید ما را قرائت و تحلیل کند. ما سراسر درد و اندوهیم. همهاش خیال میکنیم یکی دارد ما را میپاید. یکی دارد ما را کنترل میکند. نه تنها گفتمان ما و تِرمهایی که در صحبتکردن روزانه بکار میبریم تِرمهای تشکیلاتی است فکر و تخیل ما هم سازمانزده است و دائم داریم گزارش عملیات جاری را به از مابهتران میدهیم! دور و برمان پر است از کسانیکه خود شیرنی میکنند و برای چاپلوسی روی دیگران تیغ میکشند. شما به همین تعبیر تیغکشیدن، و به قول مسعود رجوی «جراحی خود» بیندیشید، حتی تعبیرها و ترمها از جنس کینه است. تیعکشیدن. حتی ما زنان براحتی نمیخندیدیم چون اینگونه تعبیر میشد که داریم اشعه پخش میکنیم و لابد چون زشت هستیم برای جلب توجه میخندیم! یکبار دیگر تصریح میکنم که با استبداد زیر پرده دین، که به انقلاب بزرگ ضدسلطنتی و آرمانهای آزادیخواهانه مردم ستمدیده، خیانت کرد، و هستونیست یک ملت بزرگ را به باد داد، هیچ میانهای ندارم و نقدم به سازمان، از قضا به این دلیل است که به بقای آن رژیم در عمل کمک کردهاست. من هیچ عداوتی با دوستان دیرین خود نداشته و ندارم. امیدوارم چشمی برای دیدن و گوشی برای شنیدن برای ما مانده باشد. هیچ گوشی کر تر از گوشی نیست که نمیخواهد بشنود. من البته - مایوس نبوده، سراسر - شور و امیدم. و به قول حافظ، فرمانروای بی همتای غزل و شور
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
بلبل عاشق - تو عمر خواه، که آخر
باغ شود سبز و - شاخ گل - به بر آید
همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook