وحدتِ ظرف و مظروف، بی تضاد نیست
یک نقطه الف گشت الف جمله حروف
در هر حرفی الف به اسمی موصوف
چون نقطه تمام گشت آمد به سخن
«ظرف» است الف، نقطه در او چون «مظروف»
(سعدالدین حموی جوینی)
_________________
الف «ظرف» است و نقطه «مظروف»
در واقع همه چیز «نقطه» است. «الف» هم تکرار نقطه است و همه حروف الفبا نیز در واقع همان الف یا در حقیقت همان نقطه است. کلام به حروف منتهى است و حروف به الف و الف به نقطه. الف «ظرف» است و نقطه «مظروف»
...
این بحث در مورد رابطه ظرف و مظروف است که از گذشتههای دور دانشوران و فرزانگان به آن توجه نموده و بوعلی سینا، خیام، مولوی، سهروردی، ملاصدرا، دکتر شریعتی و آیت الله طالقانی و
خیلیهای دیگر... به آن گوشه زده اند. «ظرف و مظروف»، با شکل و محتوا Form and Content یکی نیست.
خیلیهای دیگر... به آن گوشه زده اند. «ظرف و مظروف»، با شکل و محتوا Form and Content یکی نیست.
از آنجا که در اين بجث به وجوه مختلف «ظرف و مظروف» که يک مقوله فلسفی است اشاره میکنم، همچنين بخاطر اينکه کنايهها و اصطلاحات فلسفه شرق گاه ويژه است، دقيقاً نمیدانم در فلسفه جديد چه معادلی مناسب ظرف و مظروف است.
Container and Content? / Embedded and Embedding? / Substance and Accident? Substance and Model /Substance and Modality ?
...
شرح دقیق و همه جانبه این مسأله فلسفی در صلاحیّت من نیست. تنها به آن وجهی اشاره میکنم که همین الآن (در قرن بیست و یکم، در ایران، در مبارزه علیه جبارّان) به کارمان میآید.
_________________
تشکیلات و فرد، نمادی از رابطه ظرف و مظروف
به این دلیل که مظروف گسترده دموکراسی، خواسته اکثرّیت جامعه ما است، و این مظروف (که ان شاء الله در نهایت به جمهوری ایرانی بر پایه دموکراسی پارلمانی، لائیسیته و حقوق بشر راه خواهد برد)، ظرف مناسب خودش را میخواهد، بحث ظرف و مظروف برای ما تنها یک مقوله فلسفی و فقهی و ویژه کتبی چون «اسفار» ملا صدرا و «مکاسب» شیخ انصاری نیست.
فقط «الف» ظرف نیست و «نقطه» مظروف. فقط فنجان ظرف نیست و قهوه مظروف.
تشکیلات و فرد هم نمادی از رابطه ظرف و مظروف است.
...
مولوی تأکید میکند قبل از آنکه به ظرف دل ببندیم، به مظروف توجه کنیم.
جسمها چون کوزههای بسته سر
تا که در هر کوزه چبَود آن نگر
گر به «مظروف»ش نظر داری شهی
ور به «ظرف»ش عاشقی تو گمرهی
تا که در هر کوزه چبَود آن نگر
گر به «مظروف»ش نظر داری شهی
ور به «ظرف»ش عاشقی تو گمرهی
_________________
مردم ستمدیده ایران شایسته آنهمه بلا نبودند
انقلاب بزرگ ضدسلطنتی که پیش آمد، ظرفِ «جنبش قانون اساسی»، که یکی از مظاهر آشکار مدرنیته حقوقی بود درهم شکست و استبداد زیر پرده دین برداشتهای ارتجاعی و غیرتوحیدی خودش را بعنوان «مظروف» به ظرف جامعه ایران ریخت و فقه زن ستیز و تکلیف مداری که به تبعیض و نابرابری دامن میزد و به اندازه یک ورق راجع به حقوق بشر بحث نکرده بود، به جامعه ایران تحمیل شد.
...
درست است که ذهن بسیاری از ما استبدادزده و مقلد و بی ابتکار بود (و هست)، درست است که ما خودمان هم بغایت مقصر بودیم و استبداد از آسمان نمیآید اما نمیتوان پذیرفت که مردم ستمدیده ایران شایسته آن گفتمان ارتجاعی بودند که مضمونی جز فصل و فاصله و تفرقه و برادرکشی نداشت. چه بسا اغلب کسانیکه جامعه ایران را به قهقرا بردند، نیت پلید نداشتند. ای کاش مسأله فقط «نیت» بود.
هرچه بود، حاصل رنج و شکنج مردم شریف ایران ملاخور شد و بسیاری با موج رفتند که رفتند. اگر هم جذب نیروها و نهادهای حکومتی نشدند، بیتفاوتی پیشه کرده و کم کم درجازده و به روزمرّگی افتادند.
البته نیروهای پرشوری که با وابستگی و واپسگرائی، میانه نداشتند، با دستگاه سلطنت و استبداد دینی کنار نیامدند و در پی خانه و کاشانه، یعنی تشکّل و «ظرف» فعالیت سیاسی خودشان بودند تا با اتحّاد ظرف و مظروف، دستها و قلبها یکی شود بلکه بتوانند جلوی آن باد سموم را اندکی هم که شده بگیرند و حداقل چون سُحوری شبهای تار، بر کژیها فریاد زنند و دیواری را که خشت اولش کژ نهاده میشد و تا ثرّیا کژ میرفت، به همه نشان دهند...
_________________
با بُت سازی و رهبرپرستی همه چیز را توجیه میکردیم
برخی رو به چریکهای فدائی و یا حزب توده آوردند، نیروهای کنفدراسیون، جبهه ملی، نهضت آزادی، اتحادّیه کمونیستها، آرمان مستضعفین، فرقان، توفان، پیکار، کومله، حزب دموکرات کردستان و...هر کدام به سوی سازمان و تشکل خویش رفتند.
شکرالله پاکنژاد و هدایت الله متین دفتری و... جبهه دموکراتیک ملی ایران را به عنوان «ظرف» فعالیت برگزیدند و تعداد بیشتری رو به جانب سازمان مجاهدین خلق آوردند و این ظرف را برگزیدند.
گروههای کوچک و بزرگ دیگری هم تشکیل شد و خلاصه هر «مظروف»ی پی «ظرف» خودش میگشت. با آن رابطه میگرفت و در اتحاد با آن یکی میشد. اینکه بعدها چه بر سر آن ظروف آمد و کجا و کی شکسته شد و مظروف خودش را هم از دست داد، در این بحث نمیگنجد و من هم به آن اشراف ندارم.
...
طرف مقابل (چه وابستگان رژیم پیشین، چه هواداران دکتر شاهپور بختیار و چه نیروهایی که به آیتالله خمینی امید بسته بودند) هم ظرف و ظروف ویژه خودش را داشت. همه در پی جریان همدم و همساز خویش بودند. خلاصه، هر کسی بر طبق روش و خُلق و خوى خود عمل میکرد. کلٌّ یعْمَلُ عَلَى شَاکلَتِهِ...
...
القصه، از نسل انقلاب هر کسی که درد و تعهّدی در زندگیش داشت دنبال ظرف مناسب برای رسیدن به آرمانش رفت تا به جای جهل و تاریکی، آگاهی و آزادی به کرسی بنشیند. چه بسا ما درآغاز رابطه ظرف و مظروف را درست درک نمیکردیم. کشته و مرده ظرف بودیم. گذشت زمان و قربانیهای بسیار لازم بود تا سر افتیم که وای، به سوی چه ظروف شکستنی و به دردنخوری رفته بودیم...
ظروفی که بوی کهنگی و پوسیدگی میداد و شکل و محتوایش با هم همخوانی نداشت.
میبایست ظرف دیگری میجستیم و راه دیگری میرفتیم. اما گاه این راهکار میسر نبود و در بیراهه و لجن میافتادیم و دشمن مشترک که جان پاکترین فرزندان ایران زمین را گرفته بود، هورا میکشید و به ریش و گیسویمان میخندید. پیش میآمد که به همان ظروف شکستنی میچسبیدیم و با بُتسازی و رهبر پرستی همه چیز را توجیه میکردیم. توجیه و توجیه و توجیه...
...
نمیخواستیم نقض عهد کرده و به آرمان خودمان - آرمان عدالت و آزادی - لگد بزنیم. نمیتوانستیم (و نمیتوانیم) به شادی قاتلین زندانیان سیاسی بیتفاوت باشیم. ابتلا پشت ابتلا...
آری، درآغاز رابطه ظرف و مظروف را درست درک نمیکردیم. گذشت زمان و قربانیهای بسیار لازم بود تا سر افتیم از ظروف آلوده آب میخوریم و خود نیز آلوده و مقصریم. کاش میشد آن ظرف را شست و جلا داد تا مظروف را خراب نکند و خودش هم خراب نشود اما وقتی همه به آن دخیل بسته بودیم چگونه چنین کاری امکان پذیر بود؟ بخصوص که دشمن، همیشه به گوش ایستاده و همه چیز را زاغ سیاه میزد و حتی اشاره به اینکه ظرف شکستنی است به سود او تمام میشد و شرح و بیانش هم جفا بود.
_________________
نمیتوان از همه، کلّه قندهای قالبی ساخت
بعدها بود که فهمیدیم میبایستی از این خاکریز عبور کنیم و نباید تا ابد پشت آن بمانیم. امثال «مانس اشبربر» نویسنده کتاب «نقد و تحلیل جباریت» Zur Analyse der Tyrannis هم با این خاکریز روبرو بودند. فاشیستها هر آن پی بهانه میگشتند تا علیه کمونیستها تبلیغ نموده، کاه را کوه کنند و بیداد خودشان را بپوشانند اما مانس اشبربر با بُرنایی جزمیّت فلسفه حزبی را زیر نور گرفت و ذرهالمثقالی هم در برابر استبداد کوتاه نیامد و باج به شغال نداد.
جوهر حرف او این بود: «جباریّت، فقط عبارت از شخص جبّار، ﯾﺎ او بعلاوه همدستانش نیست، بلکه شامل قربانیان او نیز ﻣﯽﺷود، ھﻣﺎنھﺎﯾﯽ که او را به آن ﺟﺎ رساندهاند.»
نمیشود جلوی هر انتقادی را گرفت چون مثلاً دشمن سوءاستفاده میکند. نمیتوان دم از آزادی و اختیار زد و از همه، کله قندهای قالبی ساخت.
...
مثال دیگر «گزارش محرمانه خروشچف» Секретный доклад Хрущева است که دنیا را تکان داد و از مهمترین لحظات سرنوشت ساز قرن بیستم بود. گزارش محرمانه خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی با اشاره مستقیم به عملکرد استالین، به «کیش شخصیت و پیامدهایش» میپرداخت
اگرچه خروشچف تأکید نمود کلمهای از آن نباید به خارج درز کند اما «سازمان سیا» به متن آن دست یافت و «نیویورک تایمز» و «خبرگزاری یونایتدپرس» و «لوموند» توی بوق کردند و در ایران هم به دست امثال تیمور بختیار و سرهنگ زیبائی و شکنجهگران زندان دو زرهی رسید که تا توانستند جار زدند و به رخ زندانیان کشیدند.
اما های و هوی سازمان سیا و دیگران از ارزش و اهمیت آن گزارش تکان دهنده نکاست. فاکتهای آن گزارش مستقل از خروشچف هم واقعیت داشت. نمیبایست استالین و مریدانش به رفتار و کرداری دست میزدند که امثال خروشچف بیایند بازگو کنند تا بعد سازمان سیا و دستگاه تیمور بختیار بُل بگیرند.
_________________
مظروف میتواند روی ظرف تاثیر نیکو بگذارد
خیام در رباعی زیر به ظرف و مظروف (صراحی و میو لعل و کان) اشاره میکند.
می، لعل مذاب است و صراحی کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است
آن جام بلورین که ز میخندان است
اشکی است که خون دل در او پنهان است.
آسمان(ظرف)، که ماه و ستارگان(مظروف) را در خود جای داده، بدون آنها تنها است. ماه و ستاره نیز بی آسمان، سرگشته و در خودند. مظروف نیاز به ظرف دارد. برای همین، باران به زمین میبارد. باران مظروف و زمین ظرف آن است. این ظرف و مظروف نباید از هم طلاق بگیرند. اگر باران با زمین حرف نزند، زمین خشک و بی گیاه شده و میمیرد. باران هم منهای زمین در ابرها حیران است. فوتونها هم به شعاع نور (به ظرفی که در آن و با آن بدرخشند) نیاز دارند.
شعاع نور ظرف است و فوتونها مظروف.
برگ درخت ظرف است و کلروفیل و سبزینه مظروف. هوا ظرف است و اکسیژن مظروف...(...)
...
در یک نگاه مکانیکی و ایستا، هر مظروفی وقتی در ظرف جا میگیرد از گنجایش ظرف به همان اندازه کاسته میشود. اما، اگر ظرف واقعاً ظرف باشد در تاثیر متقابل با مظروف، سعه صدر میگیرد و دم به دم منبسط و بردبارتر میشود بدون اینکه به «بی مرزی» درغلطد. همانند معارف معنوی که وقتی به دل مینشیند، چشم جان را باز و بازتر میکند و سعه صدر میبخشد.
ظرف، اگر ظرف باشد ظرفیتّش را از دست نمیدهد و جوش نمیآورد. چون ابر بهاری میبارد. میبارد و دست گلها و غنچهها را میگیرد. میبارد و زمین و آسمان را غرق شادی میکند.
...
ظرف و مظروف میتوانند روی هم اثر بگذارند و حتی یکی شوند!
برای مثال، زبان، ظرف اندیشه و محمل و بستر آن است و اندیشه، مفاهیم پرداختۀ خود (مظروف) را در قالب زبان میریزد. اما میدانیم این ظرف و مظروف متقابلاً بر یکدیگر تاثیر و تاثر دارند و چه بسا به وحدت برسند. توجه کنیم که زبان (به معنی دقیق کلمه) به ارتباط و داد و ستد پیام میان پدیدهها اشاره دارد و فراتر از زبان گفتاری است. برای مثال وقتی که نسیم میوزَد و گیاهان میرقصند و رود میخروشد، همه باهم حرف میزنند.
...
در یک نگرش دیالکتیکی و در تاثیر متقابل ظرف و مظروف، ظرف میبایست گنجایش و «سعه صدر»ش بیشتر و بیشتر شود. بخصوص اگر جدا از خود ظرف که البته به جای خود تاثیر گذار است، مظروف هم گوارا و زلال باشد. ظرف باید قدر مظروف خودش را بداند. هی او را دفع نکند. حتی به پیامبرش هشدار داده شد که از مهر و رحمت فاصله نگیر، خشک و عبوس مباش. اگر تندخوئی و تنگ نظری کنی، همه از دور و برت پراکنده خواهند شد.
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند.
...
گاه مظروف تعئین کننده میشود. بود و نبود امثال سرلشکر حسن پاکروان و سپهبد ناصر مقدم در ساواک، تعئین کننده بود. حضور یا غیبت روحانیونی چون آیتالله طالقانی و آیتالله بهشتی (در سالهای اول انقلاب) یکی نیست. بود و نبود شکرالله پاکنژاد، بیژن جزنی، بهرام آرام، رضا رضائی، حمید اشرف، عباس حجری و موسی خیابانی و... در یک سازمان و تشکیلات، ناچیز نیست. گاه مظروف واقعاً تعئینکننده میشود. البته وقتی رابطه و شخصیت عناصر کلیدی، با گروهبندیهای مسلط پیوند بخورد، چه بسا رابطه ظرف و مظروف وارونه گردد.
...
نکته دیگر:
ظرف ثابت و شکننده است. در حالیکه مظروف میتواند تحوّل یابد و در شرایطی از ظرف موجود به ظرف دیگری راه ببرد و یا خود و ظرف را نابود کند.
مثال: نهال کوچک گردوئی که به عنوان مظروف در یک گلدان کاشته شده، میتواند یکی دو سال (شاید بیشتر) سر پا بماند اما در نهایت، وقتی به درخت تحول یافت، یا باید بمیرد، و یا گلدان را بشکند و به ظرف زیر گلدان (باغچه یا زمین) نقب بزند و خود را در ظرف دیگری قرار دهد. اگر ظرف جدید مناسب رشد درخت گردو نباشد، خود نیز از بین خواهد رفت.
_________________ «جبر جّو» و بندگی خودخواسته
کاسه ترک خورده و ناموزون (ظرف)، لاجرم، مظروف خود را هم هر چند شربتی گوارا و پاکیزه باشد تحت تأثیر قرار میدهد و بر شفافیّت و زلالی آن، حجاب کدورت میافکند. در حالیکه میان ظرف و مظروف سنخیت لازم است و میبایست باهم جور دربیایند. بهم خوردن رابطه ظرف و مظروف، حاصلی جز تخریب ندارد. با اینحال «جبر»ی ناپیدا بسیاری را به مداحی برای ظرف وامیدارد. کدام جبر؟ «جبر جّو»
با جبر جّو، از تمایل و گرایش فرد به پیروی از رفتارهای گروهی که به آن تعلّق دارد، سوءاستفاده میشود. «جبر جّو» همه را «آزادانه و با کمال میل»، به مدح و ثنا و بندگی خودخواسته میکشاند. بندههایی که زنجیر بر گردن و دست و پا ندارند و از قضا شادند و لبخند هم میزنند.
آنچه دانش جدید به اسم همنوایی Conformity و فشار همگروهها Peer pressure میشناسد چیزی شبیه جبر جّو است. همنوایی (همرنگ هر جماعتی شدن) میتواند تعاریف اخلاقی را نیز جوری دیگر غالب کند.
«فشار همگروه ها» فرد را بدون آنکه در منگنه بگذارد ترغیب میکند که همرنگ جماعت بشود تا رسوا نشود! همرنگ جماعت شود و همنوا با جمع، نگرش، ارزشها و رفتار خود را تغییر دهد.
در چنین محیط بستهای که همه چشم بر یک «اتوریته» میدوزند که باید و نبایدهایشان را تعئین کند. یک اتوریته که تبلیغ میشود او با دیگران متفاوت است و اصلاً از جنس دیگر است و...
پنج قرن پیش «اِتی یِن دو لا بُئِسی» Etienne de La Boétie در آغاز خطابه مشهورش «سخنی در باب بندگی خود خواسته»، اشاره نمود همیشه از سر زور و اجبار نیست که مداحان و چاپلوسان خود را جلو میاندازند. آنان شیفته و جادوی نام یک فرد شده و او را به هر دلیلی بت میکنند. درنتیجه حاضرند هر کاری را برای تقرب به او انجام دهند.
...
در مورد تاثیر اتوریته (و پرستش فرد) پژوهش معروف «استانلی میلیگرم» Milgram experiment قابل تأمل است. آزمایش میلیگرم برای سنجش میزان اطاعت اشخاص از اتوریته در انجام کارهایی مغایر با وجدان شخصی است و نشان میدهد علت اصلی «بندگی خود خواسته» نه لزوماً شخصیت افراد بلکه شرایطی است که افراد را در برمیگیرد و مهمترین عامل، وجود اتوریتهای است که در نگاه فرد از مشروعیت برخوردار است و حتی قواعد اخلاقی را به او و دیگران دیکته میکند.
_________________
کژراهه فقط مربوط به مظروف (احسان طبری) نبود
«کژ راهه» پیش از آنکه در احسان طبری، حسین روحانی، محمد رضا سعادتی و عطالله نوریان و... باشد، در ظرف و بستری بود که آنها در آن بودند. چه بسا ظرف برای مظروف خودش (برای کسانیکه با شور و شوق با تشکیلات مزبور کار میکردند) از شایستگی لازم برخوردار نبود.
اگر معده و روده را «ظرف» فرض کنیم و آنچه میخوریم و میآشامیم «مظروف»، البته آلودگی عذا و نوشیدنی میتواند «ظرف» را (معده و روده را) دچار دردسر کند و مثلاً ما مسموم شویم. اما پزشکان میگویند همیشه بیماریهای معده و روده به آنچه از بیرون به آن وارد میشود بستگی ندارد و معده و روده مستقل از آنها هم خودش میتواند تولید بیماری کند. شاید دارای عفونت بوده یا ترشحات معده زیاد باشد و ایجاد التهاب و درد کند. چه بسا در حدار معده تومورهای بدخیم که اوائلش درد ندارد عمل کند و باعث استفراغ و کم وزنی و...شود.
در علم پزشکی تصریح شده آنچه میخوریم و میآشامیم (مظروف) میتواند روی «ظرف» (معده و روده) تاثیر بگذارد و بیماری را تشدید کند اما عامل آلودگی تنها به بیرون مربوط نمیشود. افرادی هستند که تمام عمرشان بهداشتی و سالم غذا خوردهاند، اما از بیماریهای رودوی و معده رنج میبرند. همه اش نباید توی سر مظروف زد.
...
برای آشنایی بیشتر با مسأله فلسفی «ظرف و مظروف»، خوب است به کارکرد
انسانهای اولیه از آن زمان که به فکر ذخیرهٔ آب و غذا افتادند و به خاصیت چسبندگی و شکل گیری گِل رُس پی بردند، ظرفهای سفالی را به شکلهای گوناگون ساختند. ظروف سفالی خاصیت فاسد نشدنی دارد و معمولاً برای نگهداری مواد غذایی استفاده میشود. همین الآن هم بسیاری از روستائیان که گاو شیرده دارند وقتی میخواهند ماست درست کنند از اینگونه ظروف (کشماله، صادگیری،لانجین، کوزه، تاره، گودیش، بارنی،...، گلی چیک) استفاده میکنند.
روستائیان برای درست کردن کره (کره گیری) هم غیر از مشک و مشکه (دول) که چرمی است، از ظروف سفالی (تیره) که خمرهای شکل است، استفاده میکنند. ماستها را داخل تیره میریزند و آن قدر تکان میدهند که چربی ماست (همان کره) از بقیه ماست که آبکی و ترش است (دوغ) جدا شود.
خیلی خب.
اگر شیر جوشیده شده تمیز را تبدیل به ماست کردیم و در ظروف سفالی ریختیم و بعد از مدتی دیدیم بیشتر آنها خراب شدهاست. آیا ظروف مزیور هیچ نقشی نداشتند؟ و همهاش تقصیر شیر و ماستی است که در آن ریختهایم؟
چه بسا گل رس و ماده اولیهای که با آن کوزههای سفالین و کشماله (کشک ماله) و لانجین ساخته شده، قاطی داشته و از همین رو شیر و ماست که در آن ریختهایم خراب شده ست. چه بسا هنگام ریختن شیر و ماست در ظروف سفالی دستمان آلوده شدهاست و...
درست است که اصل کاری، خود شیر، و ماستی است که از آن درست کرده ایم اما ظرف سفالی (با مسامحه=تشکیلات و سازمان) هم به غایت نقش داشتهاست.
_________________
پرنده با قفس رابطه ظرف و مظروف ندارد
ظرف و مظروف باید «کُفّو» هم باشند. به هم بخورند و با هم جور باشند.
عسل را نمیشود در آفتابه ریخت و گازوئیل را با بشقاب نمیشه به این سو و آن سو برد.
ظرف و مظروف باید با هم نسبت داشته باشند.
برای مثال «ظرف» تغزل نمیتواند «رباعی» یا «مثنوی» باشد، غزل است.
...
هر ظرفی هر مظروفی را نمیپذیرد، پس مىزند. چون مظروف لیاقت و صلاحیت ظرف را ندارد. گاه بعکس، این ظرف است که بی ظرفیت و تهی است. این ظرف است که مظروف خودش را دست به سر میکند و تنها آواز دُهلی است که از دور خوش است.
...
گاه «ظرف» به معنی واقعی کلمه «ظرف» است و حضور در آن (در آن تشکل) که همه چیزش بر صراط پاک و مدرن بنا شده، اعضائی را در خود مىپروراند که از تحجر و تنگ نظری فاصله میگیرند و آزاداندیشی را جوهر اخلاق میدانند. عکسش را هم دیدهایم. با کسانی برخورد میکنیم که «سقوط در گفتار» برایشان کمترین اهمیتی ندارد و مشخص است که همه تقصیرها از خودشان نیست، آب از سرچشمه گل آلود است.
...
حکایت ظرف و مظروف وقتی معتبر است که این دو از هم متمایز و جداشدنی باشند. البته گاه ظرف و مظروف درهم میروند. مثلاً «خانه» هم ظرف است و هم مظروف. بسیاری از ما خانه را بیان کالبدی خودمان میدانیم و تا مرز یکی شدن با آن پیش میرویم.
«پدرم میگفت قدیما کینه هامون را دور انداخته بودیم. توی برف و باد و بارون خونه را با قلبامون ساخته بودیم.» خونه خود ما بود....
بعد از انقلاب در گلپایگان به خانه امان ریختند و من دستگیر شدم. بعدها مادرم گفت وقتی ترا بردند خونه مون دیگه خونه نبود.
حتی گاومون که تو هرروز به او علف و آب میدادی تا چند بار نزدیک آب و علف نمیرفت. انگار یه چیزائی فهمیده بود...
_________________
انسان از آزادی میگریزد
چرا اصلاً مضروف باید به سراغ ظرف برود؟ یک دلیلش این است که مظروف بی ظرف (و ظرف بی مظروف) بیکس و تنها است!
از آنجا که انسان همواره به سراغ کانون سرسپردگی و تعلق میرود و به ظروف شکسته دل میبندد بازار حاکمان و آمران و راهبران سکه میشود. چون با مناسبات جابرانه، هم از انسان سلب آزادی میکنند و هم با تبلیغ اینکه بار مسئولیت اعمال شما همه بعهده ما است موجب سرسپردگی خواهند بود. همه جا سرود جمع خوانده شده و «فردیت» (که اگر نبود انسان هنوز میمون بود)، اح میشود.
این وسط، انسان در میان روشهای مختلفی که برای دفاع از «من» و تجربه نکردن اضطرابهای آن به کار میبرد، صلاح میبیند «جمع گرایی» پیشه کند، دل به جمع میسپارد و بر حرکات و تصمیمات جمع چشم میدوزد و تبعیت میکند.
اریک فروم اشاره میکند که این نوع جمعگرایی زمینه ساز استبداد، اخذ تصمیمات چشم بسته و حرکتهای اغراق آمیز گروهی خواهد شد و راهبرانی که میخواهند هواداران گوش بفرمانی داشته باشند، از این «جمع گرایی» که نیاز آدمیاست سوءاستفاده میکنند و وقت و بیوقت آن را به رُخ میکشند:
تو بهتر میفهمی یا جمع؟
جمع تصمیم گرفتهاست...
این نظر جمع است...
_________________
جمع فروبرنده، عملاً میرا و ایستا است
جمع فروبرنده (درست مثل فردیّت فروبرنده) میرا و ایستا است.
جمعی که همه در آن مثل کلّه قند قالبی هستند، با «جبر جّو» رفتارهای عجیب و غریب را شکل میدهد و بیشتر کسانیکه آن رفتارها را بروز میدهند خودشان هم نمیدانند چطوری، اینطوری شدهاند. انگار در دنیای دیگر سیر میکنند. انگار روز و شب نمایشنامهای تخیلی «کارخانهٔ مطلقسازی» نوشته «کارل چاپک» را بازی میکنند و «روبوت» شدهاند. خود را اینگونه قانع میکنند که نظر جمع است و این رسم است. از پیش هم همینطور بوده...
...
آنچه گفتم داستان Five Monkeys In A Cage (میمونها و آزمایش دانشمندان) را بیاد میآورد. پنج میمون در قفسی بودند و در وسط قفس نردبانی قرار داشت که بالای آن مقداری موز گذاشته شده بود. هربار که میمونی از نردبان بالا رفت، دانشمندان میمونهای دیگر را با شلنگ آب سرد خیس میکردند. بعد از این آبپاشی هر میمونی که از نردبان بالا رفت میمونهای خیس شده او را میگرفتند و کتک میزدند و بدین ترتیب هیچ میمونی جرأت اینکه از نردبان بالا رود را نداشت، همه هم کُشته مُرده موز بودند!
دانشمندان یکی از میمونها را از قفس بیرون بردند و میمون جدیدی آوردند. میمون جدید قصد نردبان و برداشتن موزها میکند ولی میمونهای دیگر به سر و رویش میریزند و او هاج و واج میماند. میمون تازه وارد یکی دوبار که کتک میخورد میفهمد که باید از خیر موز و رفتن به سوی نردبان بگذزد. اما دلیلش را نمیداند.
یک میمون دیگر (از قدیمی ها) را بیرون میبرند و یکی دیگه جایگزین میشود و همان وضع ادامه مییابد. میمون اول (که پیش از او وارد قفس شده بود)، در کتک زدن به میمون دوم، گوی سبقت را از همه میرباید. میزند چه زدنی!
یک میمون دیگر (از قدیمی ها) را بیرون میبرند و یکی دیگه جایگزین میشود و همان وضع ادامه مییابد. میمون اول (که پیش از او وارد قفس شده بود)، در کتک زدن به میمون دوم، گوی سبقت را از همه میرباید. میزند چه زدنی!
میمون سوم جایگزین میشود و همان وضع کتک زدن ادامه پیدا میکند. میمون چهارم جایگزین میشود، همینطور. آش همان آش است و کاسه همان کاسه!
میمون پنجم هم جایگزین میشود و کتک زدن و کتک خوردن همچنان ادامه مییابد. حالا همه، میمونهای جدیدی هستند که هیچکدامشان خیس شدن را تجربه نکردهاند، ولی همچنان هر میمونی که از نردبان بالا میرود، او را میگیرند و کتک میزنند. چرا؟ چون این روش رسم شدهاست. چون جمع تصمیم گرفتهاست!
سایت همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook