جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ / Friday 22nd November 2024

 

 

نامه تهرانی(بازجوی ساواک)
به آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله لاهوتی
۲۰ خرداد ۱۳۵۸


مَکر است بی‌شمار و دها مر زمانه را 
من زو چنین رمیده به مَکر و دَها شدم
فرعون روزگار ز من کینه‌جوی گشت 
چون من به علم در کف موسی عصا شدم 
تا همچو زید و عمروْ مرا کور بود دل 
عیبم نکرد هیچ کسی هر کجا شدم 
نه باک داشتم که همی عُمر شد به باد 
نه شرم داشتم که ضمیری خطا شدم 
وز مال شاه و میر چو نومید شد دلم 
زی اهل طَیلَسان وْ عِمامه وْ ردا شدم 
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم 
کز بیم مور در دهن اژدها شدم
ناصر خسرو

اول انقلاب هنگامی که بهمن نادری‌پور(تهرانی بازجوی ساواک) بازداشت بود بازپرس پرونده از یکی از زندانیان سیاسی که توسط وی پیش از انقلاب شکنجه شده بود می‌خواهد که تهرانی را در زندان ببیند و اگر تمایل داشت از او بازجویی کند. زندانی مزبور از تهرانی می‌پرسد «آیا منو بجا می‌آری؟» تهرانی پاسخ می‌دهد: البته، و ادامه می‌دهد حالا نوبت توست، می‌تونی مقابله به مثل کنی اما این‌ را بدان که حکومت‌ها به امثال ما بیش‌ از شماها نیاز دارند.
حالا اگر می‌‌خواهی بزنی، این کار را بکن و اگر نمی‌توانی برو و کلاهت را محکم بچسب که سرت به باد می‌رود.

«بهمن نادری‌پور»(تهرانی)، بازجوی کوشای ساواک را سال ۵۳ در کمیته مشترک ضدخرابکاری دیده بودم. در گفت‌وشنود با زنده‌یاد هوشنگ عیسی بیگلو و دکتر ایرج واحدی‌پور هم، صحبت ایشان شد. تهرانی بازجوی من نبود و شخصاً از او آزاری ندیدم اما زندانیان سیاسی شکنجه‌شده می‌گفتند بیرحم بود و گاه برای خودشیرینی پیش امثال عضدی و حسین‌زاده، قساوَت را به اوج می‌رساند.
...
تهرانی بعد از انقلاب دستگیر شد و حدود ۶۰۰ صفحه، نوشته و بازجویی دارد. من بخش‌هایی از آن را خوانده‌ام بویژه وقتی زندانبانان جدید تلاش می‌کنند حرفهای خود را به دهان او بگذارند و از او علیه مبارزین و مجاهدین حرف بکِشند. حتی سعی می‌کنند فرار تقی شهرام و امیرحسین احمدیان و حسین عزتی را از زندان ساری، کار ساواک جلوه دهند که تهرانی تصریح می‌کند خیر، چنین نیست.
بازجویان پنهان نمی‌کنند که از کمونیست‌ها و مجاهدین دافعه دارند و تهرانی نیز با دست‌گذاشتن روی این ویژگی، در بازجویی‌ها، مستقیم و غیرمستقیم همین ساز را کوک می‌کند و در جای‌جای نامه‌ای که پیش از محاکمه‌اش خطاب به آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله لاهوتی نوشته نیز به آن می‌پردازد...
متن کامل نامه وی را در همین صفحه گذاشته‌ام.
 
 
 
شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۵۸ روزنامه کیهان به نقل از چند خبرنگار نوشته بود: چند ساعت قبل از شروع محاکمه‌...(پنجشنبه بیست و چهارم خرداد)، در اتاق مجاور سلول تهرانی با وی نشستیم و صحبت کوتاهی کردیم...به ما گفت مگر در گذشته همین روزنامه شما، کیهان، همچنین اطلاعات و اکثر روزنامه‌ها به مدح و ثنا و تعریف و تمجید دستگاه نمی‌پرداختند؟..بعد افزود من دو تا بچه دارم. یکی شش ساله و یکی دو ساله، شما اوج جنبش را ببینید. بچه دو ساله من توی خانه می‌دوید و می‌گفت خمینی ای امام، و من که پدرش بودم به عنوان کارمند ساواک هنوز تردید داشتم ...شما درد ما را نمی‌توانید حس کنید...من خودم را نفروختم...من با کسی قرار و مدار نگذاشتم. با هیچکس...
تهرانی ادامه داد اکثر جوانانی که به ساواک آمدند، قصد خدمت به مملکت را داشتند ولی بر اثر شست‌وشوی مغزی و تحت تأثیر جو حاکم بر ساواک، به‌ویژه کمیته‌ها و فشار سلسله اداری، آن چنان غرق شدند که راه بازگشت نداشتند... بعدها بود که به یک دستم شلاق دادند و به دست دیگرم سیانور... من برای دوستان بهترین دوست بودم، برای خانواده‌ام خوب بودم و متاسفانه برای ساواک هم جلادی خوب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگردیم به نامه تهرانی به آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله لاهوتی. نامه مزبور با مسامحه نوعی «چه باید کرد» است و او از طریق آنان به حاکمان جدید خط می‌دهد که باید با کار اطلاعاتی مستمر و سّری، کمونیست‌‌ها و غیرکمونیست‌ها را مهار کنند وگرنه آنان در آینده به مشکلات دامن می‌زنند...
هنوز دادگاهش تشکیل نشده بود که این نامه را می‌نویسد. ۲۰ خرداد سال ۵۸ 
...
وی در این نامه خیلی، سنگ اسلام را بر سینه می‌زند و به فتوای روحانیون زندان علیه مجاهدین و مارکسیست‌ها(بعد از وقایع سال ۵۴) اشاره کرده، می‌نویسد:
«اگر آن فتوا هنوز هم معتبر است، من هم خود را متعهد به اطاعت و اجرای آن فتوا می‌دانم.»
...
برای اینکه این بخش از نامه تهرانی روشن‌تر شود توجه شما را به توضیحات زیر که در قسمت سی و سوم «خاطرات خانه زندگان» (ذهن ظرفی نیست که باید پر شود، بلکه آتشی است که باید افروخته شود)، اشاره شده، جلب می‌کنم.
...
پیش از انقلاب، مجاهدین و فدائیان، ازجمله به این خاطر که مبارزه با پلیس سیاسی، الزامات خاص خودش را داشت، با هم مراوده داشتند. این واقعیت را پیش از هر چیز، استراتژی و نفس مبارزه تحمیل می‌کرد. انتقال تجربه حیاتی بود و می‌بایست از بازجویی‌ها، خط ‌مشی ساواک، توطئه‌های احتمالی و نقشی که گروه‌ها در بیرون دارند باخبر باشند تا کمتر ضربه ببینند. پلیس سیاسی که به این واقعیت اِشراف داشت، تمام هّم و غمّش، شکستن وحدت زندانیان و تضاد انداختن بین مذهبی‌ها و غیر مذهبی‌ها بود. می‌خواست آنها به جای همدلی و همراهی، با هم درگیر و سائیده شوند. همچنین بسیار مایل بود پشت جبهه مجاهدین را خراب کند و رابطه روحانیت و بازار را با آنان به نهایت قهر برساند و به ضدیت تمام عیار بکشاند.
بازجویان ساواک مُدام در گوش آیت‌الله طالقانی و دیگران می‌خواندند:
ببینید آقایان، مبارزه و جنبش مسلحانه شکست خورده‌است. در بیرون سران گروه‌ها، به سراشیب افتاده‌اند و یا در درگیری‌ها یکی بعد از دیگری نِفلِه شده‌اند. اخبارش را دارید. داستان مجید شریف واقفی، کشتن و سوزاندن جسد او، ترور صمدیه لباف، سخنان محسن خاموشی و مصاحبه‌ها را هم که لابد دیده‌اید و باخبرید کسانی که آنهمه شما حمایت‌شان کردید، چه دسته گل هائی به آب داده‌اند...
شما واقعا جانب چه کسانی را گرفته بودید؟...
ساواک برای ایجاد تفرقه بین زندانیان، دوز و کلک می‌چید و کِیف می‌کرد که روحانیون و مریدان‌شان در زندان، بحث نجس و پاکی را پیش می‌کِشند و خواهان جدائی و مرزبندی هستند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از وقایع سال ۵۴ در درون سازمان مجاهدین، جریان تقی شهرام از سوی منتقدینش متهم به برخوردهای ناصادقانه، غصب نام و امکانات، استثمار تشکیلاتی و تزریق و تحمیل نظرات می‌شد. ساواک هم این وسط، ضعف کسانی را که مدعّی بودند «از جهل اسلام به علم‌ مارکسیسم» عروج کرده‌ایم، با تک و توک پرونده‌هایی از امثال وحید افراخته و منیژه اشرف‌زاده کرمانی، توی بوق می‌کرد و با یک برنامه حساب‌شده زیر پای شماری از روحانیون و زندانیان قدیمی نشست و موفق شد به استثنای آیت‌الله طالقانی و تا حدودی آیت‌الله لاهوتی، همه را به هیستری ضد مجاهدین بکشاند و حتی علیه آنان و مارکسیست‌ها فتوا بگیرد. (انهم نه یکی، دوتا)
...
متن فتوا یا نقل فتوا (یا به قول آیت‌الله منتظری متن تصمیم) آقایان علما علیه مبارزین و مجاهدین به تاریخ خرداد ۱۳۵۵ این بود:
«بسمه تعالی. با توجه به زیان‌های ناشی از زندگی جمعی مسلمان‌ها با مارکسیست‌ها و اعتبار اجتماعی که آن‌ها بدست می‌آورند و با در نظرگرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیست‌ها، جدائی مسلمان‌ها از مارکسیست‌ها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیان‌های جبران ناپذیر خواهد شد.»
راویان متن فوق [درست یا غلط] همه متفق‌القول می‌گفتند که فتوا نظر جمعی افراد زیر است:
طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، انواری، ربانی شیرازی، هاشمی رفسنجانی، لاهوتی، گرامی و معادیخواه
ساواک این وسط کیف می‌کرد. چه چیزی برایش از این بهتر که برای قتل و شکنجه بهترین جوانان مردم، فتوای شرعی داشته باشد و صدایش از حلقوم روحانیون زندان به گوش برسد؟
اکنون تهرانی به غبار پیوسته‌است. آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله لاهوتی نیز سر بر خاک نهاده‌اند و خیلی‌های دیگر... همه رفته‌اند و عاقبت از ما جز غبار نمانَد.
مهم، عبرت‌گرفتن از گذشته است. گذشته پیش‌درآمد اکنون است...

 

آهنگ زیبای آغاز و پایان ویدئو از «موزارت» است.
Mozart Violin Concerto n° 5 in A Major K 219
...
همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 
 

بخشی از سخنرانی آیت‌الله طالقانی در اولین سالگرد شهادت شریعتی پس از انقلاب
آخرین‌ ملاقاتی‌ که‌ من‌ با مرحوم‌ دکتر شریعتی‌ داشتم‌، آن‌ وقتی‌ بود که‌ او تازه‌ از زندان‌ بیرون‌ آمده‌ بود، شبی‌ بود که‌ تا نیمه‌ شب‌ و بعد از نیمه‌ شب‌ با او بودیم‌ و آن‌ روح‌ خلوص‌ و دریافت‌ احسن‌ را چنان‌ در او دیدم‌ که‌ این‌ خاطره‌ هیچ‌ وقت‌ از نظر من‌ محو نمی‌شود. وقتی‌ صحبت‌ می‌کردم‌ با تمام‌ حواس‌ گوش‌ و چشم‌ و فکرش‌ متوجه‌ جمله‌های‌ من‌ بود و می‌گرفت‌ و بعد به‌ من‌ بر می‌گرداند. با یک‌ توضیح‌ بهتر و با یک‌ تعبیر بالاتر- یادم‌ هست‌ که‌ آخرین‌ مسئله‌ای‌ که‌ بعد از نیمه‌ شبی‌ بود مطرح‌ شد، تفسیر سوره‌ قدر بود و مسئله‌ لیله‌ القدر. من‌ یک‌ جمله‌ای‌ گفتم‌ و دیدم‌ او شروع‌ کرد بسط‌ دادن‌، که‌ مرا آن‌ قدر جذب‌ کرد که‌ ساعتی‌ از شب‌ گذشت‌. و بعد من‌ از او جدا شدم‌. او به‌ طرف‌ تقدیر «لیله‌ القدر»ش‌ رفت‌. من‌ هم‌ به‌ طرف‌ تقدیر، من‌ به‌ زندان‌ رفتم‌ و سعادت‌ شهادت‌ را با اینکه‌ زمینه‌اش‌ فراهم‌ بود و از آثارش‌ می‌دیدم‌ نداشتم‌- شاید هم‌ خواست‌ خدا نبود. او هم‌ هجرت‌ کرد و در مسیر شهادتش‌، پیش‌ رفت‌. خداوند این‌ شخصیت‌ بزرگ‌ را و آثارش‌ را برای‌ ما و برای‌ جوانها همیشه‌ آثار این‌ شخصیت‌، کتابای‌ او، نظریات‌ او را زنده‌تر بدارد و بر شماست‌ که‌ در اطراف‌ مطالب‌ او، مسائل‌ او، بحث‌ کنید، بیاندیشید و همان‌ راهی‌ که‌ او رفت‌ برای‌ تبیین‌ اسلام‌، یک‌ اسلام‌ انقلابی‌ و اجتماعی‌ و نه‌ یک‌ اسلام‌ فقط‌ ذهنی‌ و سنتی‌ که‌ همیشه‌ داشتیم‌، شما موفق‌ باشید. و این‌ انقلاب‌ همان‌ طوری‌ که‌ گفتم‌ بر عهده‌ شماست‌. من‌ آخر مرز هستم‌ و شما در بین‌ راه‌ هستید و حرکت‌ می‌کنید- خداوند همه‌ی‌ شما را حفظ‌ کند.
 

 
 نامه وحید افراخته [از زندان] به آیت‌الله طالقانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جناب آقای طالقانی؛ شما یک روحانی مسلمان هستید و بنابراین وظایف و مسؤولیت‌هایی برای خود در مقابل مردم و عقاید مذهبی آنها قائل می‌باشید. براساس وجود همین مسؤولیت و پس از ملاقاتی که در حضور آقای دکتر عضدی[محمدحسن ناصری بازجوی ساواک] با ما داشتید و مطالبی که بحث شد و به اطلاع شما رسید، از ما خواسته شد نظرات خود را درمورد نحوهٔ مقابله با این خطرات که اجتماع و بنیان‌های اخلاقی و اعتقادی آن را تهدید می‌کند، بنویسیم و همچنین نقشی که روحانیون و افرادی مثل شما در این میان می‌توانند داشته باشند مشخّص شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاید یکی از دلایلی که این نوشته می‌تواند برای شما قابل توجه و احیاناً مؤثر و مفید باشد، این است که نویسندهٔ این مطالب خود دارای مشاهدات و تجربیات مستقیم و در عین‌حال تلخ و دردناکی درون گروه مجاهدین و فعالیتهای آن است. کسی که خود با عقاید مذهبی وارد گروه شد و هدفش مبارزه به خاطر مردم بود، بی‌آنکه [متوجه باشد] سرانجام چگونه به مسیر خیانت به مردم کشیده می‌شود و خود نیز قربانی این [مسیر] ضد مردمی و ضد مذهبی می‌گردد.
کسی که اینک؛ ـ امّا با افسوس فراوان ـ درک کرده‌است خطمشی گروه، ایدئولوژی مارکسیسم [است و] اساس اولیه آن و سرانجام عقاید مارکسیستی و اعمال تروریستی خرابکارانه، نتیجه و حاصلی ندارد، جز اینکه قسمتی از نیروهای سازنده و انرژیهای مفید را در کام خود قربانی سازد و بنیان‌های اخلاقی و اعتقادی مردم و جوانان فرو ریزد.
افسوس و درد، زیرا که این آگاهی و این تجربه، به قیمتی بس گران به دست آمد. به امید آنکه کسی دیگر از این فاجعه عبرت [بگیرد و] ناآگاهانه خود و دیگران را قربانی محتوای ماجرای تلخ تغییر ایدئولوژی [نکند]، تنها انگیزهٔ من از ذکر این مطالب، نگرانی و همین امید است؛ نگرانی از اینکه بازهم کسانی دیگر در این گناه فرو غلتند و امید به اینکه ذکر مطالبی دربارهٔ مفاسد و اعتقادات ضد مذهبی گروه نقشی در جلوگیری از تکرار فاجعه [داشته باشد].
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علاوه بر دلایل عُمد[ه‌ا]ی که برای هر ایرانی و مسلمانی وجود دارد، شرایط خاصّی که شما دارید مسؤولیت سنگین‌تری برایتان ایجاد می‌کند؛ زیرا ـ درست یا نادرست ـ کسانی هستند که شما را از طرفداران مبارزهٔ مسلحانه و گروه مجاهدین می‌دانند و معتقدند شما دادن وجوه شرعی را به این افراد جایز می‌دانید و حتّی پس از مارکسیست‌شدن مجاهدین نیز مخالفتی ارائه نکرده، حاضر به حمایت از مبارزهٔ مسلحانه ولو از طریق تقویت مارکسیست‌ها شده‌اید.
رهبران مارکسیست گروه نیز با استفاده از این موضوع و دامن زدن به چنین مطالبی، بعضی از افراد را که روی شما حساب می‌کنند، به سوی خود جذب کرده در جهت مقاصد خرابکارانه و در عین ضد مذهبی و ضد مردمی خود مورد استفاده قرار می‌دهند و در واقع فریبکارانه به سوءاستفاده از اعتماد و سادگی بعضی از جوانان مذهبی می‌پردازند. بعضی از این افراد که معتقدند شما محمد حنیف‌نژاد را تأیید کرده‌اید، همین تأیید را دلیل بر موافقت شما با گروه مجاهدین و اعمال تروریستی و خرابکارانه می‌دانند؛ زیرا حنیف‌نژاد از افراد مؤسس این گروه با خط‌مشی مبارزی مسلحانه و ایدئولوژی مارکسیسم اسلامی بوده‌است.
به علّت عدم بینش و آگاهی، چنین افرادی ممکن است کمک یا پیوستن به این گروه را وظیفهٔ مذهبی خود دانسته به این ترتیب با دادن وجوه مذهبی و شرعی، به اعمالی از قبیل قتل‌نفس و تخریب کمک نمایند، بی‌آْنکه از فساد درونی گروه و ماهیت ضد مذهبی آن با اطّلاع باشند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا نباید به این افراد آگاهی داده شود که جوانهای مذهبی با سقوط به دامن این گروه‌ها که ابتدا افراد را با عقیدی مذهبی جذب می‌کرده‌اند، به تدریج اعتقادات خود را از دست می‌دهند، برادرکشی را جهاد می‌نامند، و سرانجام با پذیرش مارکسیسم، به آن نام مبارزهٔ قهرآمیز و کمونیستی می‌گذارند؟ آیا نباید به این افراد آگاهی داده شود که هر روحانی واقعی و مسلمان این اعمال را مغایر دین اسلام و اصول انسانیت و مصالح جامعه می‌داند؟ درحالیکه شما خود اعتقاد دارید سرانجام تمام این کوشش‌ها شکست است، چرا باید در مقابل اینهمه [خون]های ریخته‌شده، انرژیهای تلف‌شده و جوان‌های قربانی‌شده ساکت و بی‌تفاوت نشست؟ چرا باید اجازه داد اسلام به صورت دین جهاد، دین شمشیر و سرانجام در عمل به مفهوم مبارزهٔ مسلحانه، ترور و خرابکاری معرّفی شود؟ درحالیکه شما خود اظهار می‌کردید [که] اسلام دین رحمت و مهربانی است و این تجربیات خواستهٔ استعمار است که اسلام را بد معرّفی کرده‌اند. شما حداقل می‌توانید از بعضی نمونه‌ها که اطّلاع نزدیک دارید نتایج لازم را برای توجّه به اهمیت مسئله بگیرید؛ مثلاً خودتان از جَوّ مذهبی خانوادهٔ سیدمحسن خاموشی اطّلاع دارید؛ کسی که بعداً در گروه مارکسیست شده و تا آنجا می‌رسد که حاضر به شرکت در ترور مجید شریف واقفی می‌شود ـ آن هم به این دلیل که شریف واقفی حاضر نشده بود مارکسیسم را بپذیرد و می‌خواست از گروه جدا شود. همچنین صمدیّه لبّاف را به چشم خود دیدید و حرفهایش را شنیدید. می‌دانید لطف‌الله میثمی دارای سوابق مذهبی می‌باشد ولی در گروه مجاهدین در اعتقاداتش تزلزل ایجاد شده و در یک مرحله تحت تأثیر دیگران نمازخواندن را کنار می‌گذارد؛ یا کثافتکاریهای علی‌اکبر نبوی نوری و ماجراهایی که در منزل گروهی او با دختران و زنان شوهردار رخ داده‌است؛ آنهم تحت عنوان فریبندهٔ مبارزهٔ مسلحانه و حتّی بیشرمانه‌تر از آن جهاد اسلامی؟ اینها به خوبی ماهیت کثیف مارکسیسم اسلامی و مارکسیسم را آشکار می‌سازد. همچنان که خود شما نیز اظهار می‌کردید اسلام با مارکسیسم تباین کامل دارد؛ مارکسیسم اصولاً ضد اخلاق است و هدف نهایی‌ش از بین بردن هرگونه عقیدهٔ مذهبی است، درحالیکه اسلام برمبنای تکمیل اخلاق استوار شده‌است.
برای اینکه ماهیت واقعی تبلیغات کمونیستها را در مورد آزادی مذهب و عقیده درک کنیم، نزدیکترین شاهدشان چگونگی مارکسیست‌شدن مجاهدین است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در این گروه پس از اولین قدم‌هایی که برای القای کامل مارکسیسم و از بین بردن بقایای عقاید مذهبی به وسیلهٔ رهبری گروه برداشته شد، سانسور، خفقان و اختناق فکری نیز آغاز گردید. اعضای گروه پس از این مرحله، حتّی حقّ مطالعهٔ جزوات تحصیلی آموزشی را که شامل تفسیرهایی از قرآن و نهج‌البلاغه بود و به وسیلهٔ عناصر اولیهٔ گروه مثل حنیف نژاد و احمد رضایی نوشته شده بودند، نداشتند و در مقابل مطالعه و پذیرش مارکسیسم تحلیل می‌شد. البتّه طبیعی است که تا مدّتی گروه معتقد بود نباید ماهیت ضدمذهبی خود را آشکار نماید؛ زیرا می‌خواست از امکانات و انرژی افراد مذهبی در جهت مقاصد خود استفاده نماید. اصولاً این تاکتیک عمومی کمونیست‌هاست؛ درحالیکه خود تا گردن در لجنزار مفاسد اخلاقی فرورفته‌اند، شعار مبارزه با فساد و فرهنگ بورژوازی راه می‌اندازند، [خواستار] اصلاح جامعه و پاک کردن مردم از مفاسد غرب می‌شوند، درحالیکه دم از برابری و مساوات می‌زنند. فاحش‌ترین نابرابریها از همان ابتدا در میان اعضای گروه دیده می‌شود و تمامی این تاکتیکها به خاطر فریفتن افراد مذهبی است. تحلیل [سران تشکیلات کنونی] «مجاهدین» از برخورد با افراد مذهبی چنین است: «تا زمانی که ما ضعیف هستیم باید از نیروی آنها استفاده کنیم، با آنها متّحد شویم و کاری نکنیم که علیه ما برانگیخته شوند. در این مدّت تبلیغات مارکسیستی را ادامه می‌دهیم و به تدریج عناصر بااستعداد و روشنفکر مذهبی را مارکسیست می‌کنیم؛ با وجود این مذهبی‌ها را نیز طرد نمی‌کنیم. در موقعی می‌شود انتظار داشت همهٔ مردم مارکسیست شوند که آگاهی آنها زیاد شود و پی به خرافی‌بودن مذهب ببرند و تا آن زمان نباید به صورت حادّی با عقاید آنها درافتاد…»
آری، این است نحوهٔ تلقّی مارکسیست‌ها از آزادی عقیده و مذهب. این است تحلیل آنها از افراد مذهبی؛ کسانی که باید به‌تدریج و بی‌آنکه خود بدانند که آب به کوزهٔ مارکسیست‌ها بریزند و تیشه به ریشهٔ مذهب بزنند. آیا این تحلیل، مفهومی جز همان خواستهٔ استعمارگران و بیگانگان ندارد؟ [آنان برای] از بین بردن استقلال مملکت، در درجهٔ اوّل قصد داشته‌اند اعتقادات آنها را نابود کرده [و سپس] ایدئولوژی خود را تحمیل نمایند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکتهٔ قابل توجّه این است که انحراف از مذهب واقعی پدیده‌ای مربوط به همان ابتدای ایجاد گروه مجاهدین به وسیلهٔ افراد اوّلیه مثل حنیف نژاد است؛ یعنی از همان زمان که خط مشی مبارزهٔ مسلحانه و حلّ قهرآمیز طبقاتی پذیرفته شد، عوامل پذیرش کامل مارکسیسم در مرحلهٔ بعدی نیز به وجود آمد؛ زیرا تفکّر طبقاتی و اعتقاد به حلّ تضادهای طبقاتی جامعه و نفی استثمار، از طریق نابودی یک طبقه به وسیلهٔ طبقهٔ دیگر، مترادف با پذیرش ماتریالیسم تاریخی بود؛ بنابراین از همان ابتدا آموزش‌های مارکسیستی به صورت قسمت مهمّی از آموزشهای گروه درآمد. سعی می‌شد به اعضای گروه که عمدتاً مذهبی بودند تفهیم شود بین اسلام و مارکسیسم اختلافی وجود ندارد و ما نیز همان راهی را می‌رویم که مارکسیست‌ها می‌روند و فقط اختلاف در عقاید فلسفی است و درمورد وجود خدا. در مدارک گروهی که غالباً پُر از آیات قرآن و خطبه‌های نهج‌البلاغه بود، از کمونیست‌هایی که کشته می‌شدند به عنوان شهید راه خدا نام برده می‌شد! این عقاید به خوبی در کتابی که دربارهٔ امام حسین از طرف گروه در سال ۱۳۵۰ انتشار یافت، منعکس است. نمونهٔ مشخّص دیگر تفسیری است که از وصیّت حضرت علی به عمل آمده و در کنار آن وصیّت هوشی‌مین به مردم ویتنام و حزب کمونیست آن آورده شده بود و مخصوصاً متن آن طوری تهیّه شده بود که خواننده به مقایسهٔ آن دو می‌پردازد و چه‌بسا از بعضی جهات هوشی‌مین را برتر می‌داند؛ بنابراین پذیرش ماتریالیسم تاریخی، یکی دانستن نتایج عملی اسلام و مارکسیسم، از بین بردن حساسیت افراد، در تباهی عقاید مارکسیستی، حاکمیت آموزش‌ها و افکار مارکسیستی - راه را باز کرد تا در مرحلهٔ بعدی گروه چاره‌ای جز پذیرش کامل مارکسیسم نداشته باشد؛ مخصوصاً اگر توجّه کنیم پدیدهٔ مارکسیسم اسلامی پدیده‌ای ناپایدار [است] که دیر یا زود به دو قطب متضاد تجزیه می‌شود؛ زیرا ماتریالیسم تاریخی از جنبه‌های فلسفی ماتریالیسم دیالکتیک تفکیک‌ناپذیر است و سرانجام پذیرش آن، انکار وجود خدا و مسئلهٔ وحی و بعثت انبیا می‌باشد؛ بنابراین حتّی اگر بنیانگذاران اولیهٔ گروه را مسلمانان باایمانی نیز بدانیم، مارکسیست شدن گروه نتیجهٔ مستقیم اعمال و افکار آنها در جهت تبلیغ مبارزهٔ مسلحانه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
البتّه همان‌طور که گفته شد، مارکسیسم اسلامی به دو قطب تضاد تبدیل می‌شود؛ یکی از این قطب‌ها انتقادات[اعتقادات] تحریف شدهٔ مذهبی است که کشتن یک ژاندارم را به‌عنوان دفاع از خود مجاز می‌شمارد [ماجرای صمدیّه لبّاف] و خودکشی با سیانور یک وظیفهٔ شرعی می‌شود و قطب دیگر این تجزیه، مارکسیست‌های ضد مذهبی می‌باشند که تا حدّ ترور یکی از اعضای مذهبی خود پیش می‌روند و مطالعهٔ کتب مذهبی را در داخل گروه تحریم می‌نمایند. با توجّه به مسائل فوق، آیا نباید شما به‌عنوان یک روحانی مسلمان به خانواده و جوانان درمورد خطر گروه‌های خرابکار و مغایرت اعمال آنها با اسلام و منافع جامعه توضیح دهید؟ آیا باید بگذارید پای چی؟ با استفاده از اسم شما به گمراه‌کردن جوانان مذهبی بپردازند، مارکسیسم را تبلیغ کنند و اعتقادات مذهبی و اصول اخلاقی را نابود سازند و عدّه‌ای نیز از بازاری‌ها یا افراد مذهبی ناآگاهانه به آنها کمک نمایند؟

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook