جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 19th April 2024

 

 

نخستین‌بار که چهره تو را دیدم
The First Time Ever I Saw Your Face


...

روزگاری بود که عشق و بوسه و خاطره، نوعی نیایش بود و مثل آسمان آبی، زیبا و زلال. آن زمان، کمتر ریب و ریا حاکم بود و آلودگی و خودخواهی حرف اول را نمی‌زد. اگر هم شیفتگان، در مورد همدیگر، خوب را خوب تر، می‌دیدند و طرف مقابل را به عرش اعلا می‌بردند، خیلی عجیب نبود. این طبیعت شور و شیدایی‌ست که البته گاه سر از سراب هم درمی‌آورَد. 
...
ترانه «نخستین‌بار که چهره تو را دیدم» را در سال‌های دور، هنرمند آرمانخواه اهل اسکاتلند Ewan MacColl «ایوان مک‌کال»، برای خوانندگی «پگی سیگر» Peggy Seeger که بعدها همسرش شد، ساخت. 
آوای مزبور، در طول دهه ۱۹۶۰، که مثل امروز بر چهره آبی عشق غبار ننشسته، و کمتر «عُشّاق» به فکر رندی و تجارت و فزون‌طلبی بودند، ورد زبان‌ها بود. این ترانه بیشتر با صدای روبرتا فلک Roberta Flack مشهور شده، اما من اجرای نخست آن را که سال ۱۹۵۷ پگی سیگر خوانده‌است، دوست دارم.
...
ترانه مزبور را علاوه بر پگی سیگر و روبرتا فلک، گروه «Peter, Paul & Mary»، جانی کش، مت کاردل، لیونا لوئیس، جورج مایکل، جینفر هادسون، سلین دیون و خیلی‌های دیگر اجرا کرده‌اند.
 
The first time ever I saw your face
The first time ever I saw your face, 
I thought the sun rose in your eyes 
and the moon and stars
were the gifts you gave, 
to the dark and the endless skies, my love. 
To the dark and the endless skies…. 

And the first time ever I kissed your mouth,
I felt the earth moving my hands.
Like the trembling heart of a captive bird
That was there at my command, my love 
That was there at my command, my love

And the first time ever I lay with you 
I felt your heart so close to mine 
and I knew our joy would fill the earth 
And last till the end of time, my love. 
And it would last till the end of time, my love. 

The first time ever I saw your face,
your face, 
your face,
your face….
 
نخستین‌بار که چهره تو را دیدم
فکر کردم که خورشید در چشمان تو طلوع کرده
و ماه و ستارگان، موهبت‌های بودند که تو 
به شب و آسمانهای بی ستاره، هدیه کرده‌ای
آری محبوب من
[فکر کردم ماه و ستارگان را تو] به شب و آسمانهای بی ستاره [هدیه کرده‌ای]
...
نخستین‌بار که بر لبانت بوسه زدم
احساس من این بود [که گویی] زمین 
مثل قلب لرزان پرنده‌ای در قفس، در دست‌های من است
محبوب من، آنجا در فرمانم بود
آنجا در فرمانم بود
...
نخستین‌بار که در کنار تو آرمیدم
و تپش قلبت را بسیار نزدیک به خود حس کردم
فکر کردم، زمین [دارد] از شادی ما پُر می‌شود
و [این شادی] تا همیشه [تا ابد] به طول خواهد انجامید
[بله] تا همیشه به طول خواهد انجامید...
نخستین‌بار که چهره تو را دیدم...نخستین‌بار که چهره تو را دیدم...

 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook