خالیبندیهایِ «حجتالاسلام» هادیِ غفاری
چه فایده دارد که آدمی جهانی را ببرد اما خود را ببازد؟
بیار بادهٔ رنگین که یک حکایت راست
بگویم و بکنم رخنه در مسلمانی
به خاک پای صبوحیکنان که تا من مست
ستاده بر در میخانهام به دربانی
به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
بگویم و بکنم رخنه در مسلمانی
به خاک پای صبوحیکنان که تا من مست
ستاده بر در میخانهام به دربانی
به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم
که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی
ازجمله اهداف دشمنان آزادی، تاریخ سازی و وارونه نمایی است. شرح رویدادهای تاریخی، بویژه تاریخ سیاسی، در کشور ما، بیشتر اوقات در جهت کسب مشروعیت صورت میگیرد و وقایع نگاران، آشکارا یا پنهان، به تحریف تاریخ دست میزنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیتالله غفاری، به مرگ طبیعی درگذشت
آیتالله حسین غفاری، به مرگ طبیعی دار دنیا را وداع کرد. اینکه گفته شده:
«با مته سرش را سوراخ کرده بودند منتها مته را تا آخر فرو نمیکردند و تمام پاهای او را تا زانو در روغن زیتون سوزانده بودند.»، همچنین داستان سراپا دروغ قفس که گویا ایشان را در آن گذاشته و آویزان کرده بودند، نه تنها واقعی نیست، توهین به شعور مردم هم هست.
البته ایشان مرد خوبی بود و مورد احترام زندانیان، امّا بر اثر سرما خوردگی شدید و کهولت ِسن و فشار خون بسیار بالا arterial hypertension در اتاق عمومی بهداری زندان قصر فوت نمودند. پیشتر، پزشکانی که همبند ایشان بودند نیز، هشدار میدادند که با توجه به کهولت سن ایشان، این فشار خون غیر عادی میتواند خونریزی داخل مغزی Intracranial hemorrhage را به دنبال داشته باشد.
...
وقتی در سال پنجاه و سه آیتالله غفاری را از بند ۴ موقت زندان قصر به بند ۱ و ۷ و ۸ آوردند و به دستور سرهنگ زمانی ماموران زندان محاسن ایشان را هم تراشیدند، پسرش(هادی غفاری) گفت: چون ریش پدرم را زدند وی از شدت ناراحتی میمیرد.
آیتالله غفاری، آذر سال ۱۳۵۳ از بند «یک و هفت و هشت» - زندان قصر، راهی بهداری زندان شدند. چند نفر از زندانیان زیر بغلشان را گرفتند و تا دم دَر (زیر هشت) بردند. نگهبان آن روز استوار کدخدازاده و افسر زندان، سروان صارمی بود که در قید حیات هستند. آیتالله غفاری، چهارم دی همان سال(۵۳)، در اتاق عمومی بهداری زندان قصر (که چندین زندانی دیگر هم، بستری بودند) درگذشتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پای بعضی از علماء را اره کردند آقا...
آقای هادی غفاری در خاطراتش با اشاره به پدر نوشتهاست:
(۶ دی ماه سال ۵۳) «ایشان را کشان کشان، با پاها و دستهای شکسته و در حالیکه بیش از یکی دو دندان در دهانش باقی نمانده بود و سراسر صورت و اندامش زیر شکنجههای وحشیانه، در هم کوبیده شده بود، پشت میز ملاقات آوردند...»
آیه الله غفاری در تاریخ فوق اصلاً زنده نبود. دو روز زودتر، ساعت سه و نيم بعد از ظهر چهارم دی سال ۵۳ فوت کرده بودند.
پیشتر هم مجله «پیام زن شماره ۶۰، اسفند ۱۳۷۵ از قول دخنر آیتالله غفاری نوشته بود: «دیدم که پشت سر آقا را از بس با باطوم زده بودند و توسط کلاه مخصوصی که از داخل چیزی داشت مانند پتک، از بس زده بودند جای آن به صورت تورفتگی روی سر مشاهده میشد... با مته سرش را سوراخ کرده بودند منتها مته را تا آخر فرو نمیکردند. تمام پاهای او را تا زانو در روغن زیتون سوزانده بودند.»
...
حالا نه سرهنگ زمانی و محرری و شعله ور و ژیان پناه و ناهیدی...زندهاند و نه آیتالله غفاری که گفته میشود سرش را با مته سوراخ کردند و پاهایش را در روغن سوزاندند. واقعش وی زیر شکنجه کُشته نشد و اصلاً در بازجوئی، آزار چندانی ندید و بر خلاف فرمایشات آیتالله خمینی که در تاریخ ۱۳/۸/۱۳۵۷ فرمودند: «پای بعضی از علماء را اره کردند آقا ، توی روغن سوزاندند»، پای هیچ عالمی در ساواک اره نشد. چرا باید پا روی حق گذاشت و به دروغ متوسل شد؟
...
کميته مشترک ضدخرابکاری، نمادِ بيدادِ رژيم پيشین بود و در آن گُلهای زيبايی پَرپَر شدند. اما گزارش غيرواقعی حتی علیه ساواک، و علیه هیچکس، جوانمردانه نیست. برخی سخنان هادی غفاری در گفتگو با حسین دهباشی، غمانگیز، بُهتآور و توهین به شعور همه کسانی است که آن را میشنوند.
به بخشی از آن اشاره میکنم. لطفاً از ویدئو و یا فایل صوتی بشنوید.
همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook