ری و روم و بغداد (۱۶) از وصیتنامه بهآذین و طوطی تاگور، تا انقلاب زمستانی و سرود شادی
خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام میکنم. این مطلب به یک موضوع واحد نمیپردازد. مثل خیالات آدمی که ری و روم و بغداد را درمینوردد و دَم به دَم حالی به حالی میشود؛ دَرهم و بَرهم، پیچیده، ازهم پاشیده و همراه با استعاره است. مطالب پراکنده است و بهم ربط ندارد. تنها ممکن است یادآور این یا آن خاطره و سرگذشت باشد. همین و بس.
بتدریج بخشهای دیگر تدوین میشود.
___________________________
وصیتامه محمود اعتمادزاده (بهآذین
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم میرسد طـبل رحـیل از آسمان
...
گفتاری پراحساس شاعرانه، از شاید روشنترین و پهناورترین وجدانِ آدمی در طول سدهها: جلال الدین محمد بلخی.
درودم از جان بر او و بر شمسی که پروردش و در جانش نشست. امّا آنچه من دانستهام، نه جلال الدینی به خود هست و نه شمسی، نه زمینی و نه آسمانی. همه یکی است: هستی، بی پس و پیش و زیر و بالا، بیکران در بیکرانگیهای تو در تو، ساکنِ مدام در جنبش و گردش، دانا و کُنا، بینا به خود، همه خود، بی نیاز، بی مهر و کین، بی کیفر و پاداش، بی خواست و همه خواست. زیرا به ضرورت در زشتیها، زیباییهایی که از هم میزایند و در حس آدمی میآیند. هستی آفرینش است، خود به خود، بی آغاز و انجام. پس اگر هم حصارها به چشم آیند، هیچ جدایی نیست. همه یکی است، - یک در جلوههای گونهگون و رنگارنگ، بی پایان، همه، هر چه خواهند،
در گوش جانم میرسد طـبل رحـیل از آسمان
...
گفتاری پراحساس شاعرانه، از شاید روشنترین و پهناورترین وجدانِ آدمی در طول سدهها: جلال الدین محمد بلخی.
درودم از جان بر او و بر شمسی که پروردش و در جانش نشست. امّا آنچه من دانستهام، نه جلال الدینی به خود هست و نه شمسی، نه زمینی و نه آسمانی. همه یکی است: هستی، بی پس و پیش و زیر و بالا، بیکران در بیکرانگیهای تو در تو، ساکنِ مدام در جنبش و گردش، دانا و کُنا، بینا به خود، همه خود، بی نیاز، بی مهر و کین، بی کیفر و پاداش، بی خواست و همه خواست. زیرا به ضرورت در زشتیها، زیباییهایی که از هم میزایند و در حس آدمی میآیند. هستی آفرینش است، خود به خود، بی آغاز و انجام. پس اگر هم حصارها به چشم آیند، هیچ جدایی نیست. همه یکی است، - یک در جلوههای گونهگون و رنگارنگ، بی پایان، همه، هر چه خواهند،
او خواستهاست و هر چه گویند و کنند، او گفته و کردهاست. او را بر خود منّت نیست، تاوانی هم نیست. امّا در بازارگاه آدمیان، کار دیگر است. گو باش، دغدغه آن نداشتم و ندارم. اکنون، پس از هشتاد و یک سال، در بسیج کوچ آمدهام. میروم، به شوق صورت دریدن و بی صورت گشتن و باز به هزار صورت نو نو در آمدن، در فراموشی از خود، که دیگر خودی نیست، اوست. از صورت مردهام هر چه خواهند بکنند، هر جا که خواستند رها کنند، یا در خاک بپوشانند که من از همه فارغم. نه اشکی بریزند و نه همهمه و فریادی برآرند. و رُک و راست میگویم: از هر کس و هر گروه و هر سازمان، دولتی یا جز آن، که بخواهد بر مُردهام دست اندازد و به دلخواه خود بَزَکم کند و، به افزود و کاست، نقشی دروغین از من بر پرچم تبلیغات خود بنشاند بیزارم. من آدمی را دوست داشتهام و آزاد خواستهام، از هر نژاد و ملت و زبانی که بوده باشد. خود نیز، در اندیشه و احساس، آزاد بودهام و هستم. تنها بر آستانِ هستی سر میسایم. خود را و همه را در او میجویم. خود را و همه را به او میبخشم. محمود اعتماد زاده «به آذین»
...
«کُنا» به معنی فعّال معادل اکتیو انگلیسی است.
___________________________
...
«کُنا» به معنی فعّال معادل اکتیو انگلیسی است.
___________________________
الا ای طوطی گویای اسرار – تاگور و طوطیاش
___________________________
انقلاب زمستانی
___________________________
سی تیر ۱۳۳۱
___________________________
فرار رهبران حزب توده از زندان قصر
___________________________
این شب است آری شبی بس هولناک
___________________________
سرود شادی
___________________________
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook