جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ / Friday 22nd November 2024

 

 

ری و روم و بغداد (۲۵)
از «احمق مفید» و اردوغان و دختران قوچان
تا علی عبدالرازق و بیژن جزنی و نبرد نُرماندی

خانم‌ها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگ‌ورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام میکنم. این مطلب به یک موضوع واحد نمی‌‌پردازد. مثل خیالات آدمی که ری و روم و بغداد را درمی‌نوردد و دَم به دَم حالی به حالی می‌شود؛ دَرهم و بَرهم، پیچیده، ازهم پاشیده‌ و همراه با استعاره‌ است. مطالب پراکنده است و بهم ربط ندارد. تنها ممکن است یادآور این یا آن خاطره و سرگذشت باشد. همین و بس. 
بتدریج بخشهای دیگر تدوین می‌شود.
____________________________
احمق مفید

 بسیاری از ما، روز و روزگاری با اختیار، اما با بلاهت تمام، زیر عَلمِ «رهبران» سینه می‌زدیم.
مرتجعینِ غالب و مغلوب را باد می‌کردیم و در صف «احمقان مفید»! بودیم. اگر هم از آنها کنده شده باشیم، گفتمان آلوده‌شان هنوز ما را رها نکرده‌است! علیه آنان حرف می‌زنیم و داد و قال می‌کنیم اما همان گفتمان را داریم. مثل داستان شنگول و منگول؛ و گرگ‌های پنجه فرو کرده در آرد، که مضمون آن ورا تر از «به رنگ بره در آمدن گرگ»، سرشاخ شدن بُز با وی و رهایی بره هاست. باید دندان گرگان را کشید و بره‌ها را نجات داد، اما این همه داستان نیست. زیستن هرچند کوتاه مدت در شکم گرگان، می‌تواند بخشی از سلول‌ها و آنزیم‌های شکم آنان را به بره‌ها بخوراند و در سیستم و کارکرد آنان تغییراتی ایجاد کند...» ظاهراً برّه‌ها رها شده و از شکم گرگ رسته‌اند اما سایه گرگ در نمام حرکات و سکنات‌شان پیداست. بعد از خلاص شدن، تازه نوبت گندردایی است وگرنه عملکرد گرگانه، از رفتار و کردار قربانی (حتی وقتی دیگر در شکم گرگ نیست) دست برنمی‌دارد. ابله مفید L’idiot utile,[یوسفول ای دی یت] Useful idiot [لی دوی تیل] برای کسی به کار می‌رود که خودآگاه یا ناخودآگاه، در زمین دَجالان بازی کرده، با شایعه‌سازی‌ آنها همراه شده،‌ به این و آن تاخته‌ و درواقع بازیچه این گروه و آن تشکیلات بوده‌است. 
ژان‌پل سارتر، سال‌ها جانبدار اصحاب قدرت در شوروی سابق بود و انتقادات به حق خودش را هم قورت می‌داد مبادا کارگرانی که عضو حزب کمونیست فرانسه بودند ناامید شوند! سارتر با اینکه در جریان برخی اخبار بود اما سال ۱۹۵۴ در روزنامه لیبراسیون نوشت: «آزادی بیان و انتقاد در شوروی کامل است...» آلبر کامو اما که اعتقادی به گزارهِ «هدف، وسیله را توجیه می‌کند» نداشت، برداشت سارتر را برنتافت و رابطه آن دو شکر آب شد. از سال ۱۹۵۲ تا سال ۱۹۵۶ سارتر طوری حرف می‌زد که گویی یک تبلیغات چی است و لاغیر. وجود کمپ‌های کار اجباری استالین بر سر زبانها بود، اما او در مجله عصر جدید به آمریکا حمله و از شوروی و گولاک‌ها پشتیبانی می‌کرد و می‌نوشت در شوروی برای نقد رژیم آزادی کامل وجود دارد.
ژان‌پُل سارتر معلم بود نه مُبلغ. او معلم بود نه مُبلغ و بعدها خودش را نقد کرد. سارتر دریافت که ذکر و فکر اصحاب قدرت، تبلیغات بود و دیگر هیچ، و از امثال او به معنی واقعی کلمه، سوءاستفاده شده‌است. در کاریکاتوری مربوط به این موضوع، آلبر کامو (با روزنامه‌ی خودش «مبارزه» که زیر بغل گرفته)، دفتر مجله‌ی سارتر «عصر جدید» را ترک می‌کند و سارتر، برگه‌ی ورود ممنوع به سگان و ضدکمونیست‌ها را به دیوار می‌زند. 
____________________________
یکی از نامه‌های جزنی خطاب به همسرش میهنقریشی
این نامه بیش از نیم قرن پیش مهرماه ۱۳۴۷ در زندان نوشته شده است.
عشق من
امسال ۲۱ مهرماه، یعنی روز رسمیت دادن به روابط عاشقانه مان در۹ سال قبل، درشرایطی فرا می‌رسد که من وتو درمقابل آزمایش بزرگی قرارگرفته ایم، درحالیکه عشق ما از بوته آزمایش سربلند بیرون آمده‌است. خودمان درمقابل حوادثی قرارگرفته ایم که صداقت وراستین بودن ما را به آزمایش فرا می‌خواند. این دومین باری است که در۹ سال اخیر چنین روزی را درزندان بسر می‌برم؛ ولی این زندان با زندان ۴۴ تفا وت زیادی دارد. شاید این بزرگترین حادثه زندگی ما باشد. اینک مدتی است که درانتظار احکام جابرانه محکمه تشریفاتی بسر می‌برم. ومیدانم که تو حق داری بیش از من از این آرا اندیشناک باشی. به هر حال بگذار برای تو اعتراف کنم که درحالیکه بیش از هروقت دیگر شیفته زندگی هستم وبیش از هروقت تورا می‌پرستم وبه تو احترام می‌گذارم و قلبم از شوق دیدار بابک ومازیار و تو (ولی نه اینکه تو موخرباشی) به تپش درمیاید، آماده ام تا بدون تاسف واندوه شدید اززندگی خود بگذرم. چند روز پیش با بچه‌ها صحبت می‌کردیم. بعضی نگرانند که فدای هیچ می‌شوند، گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده بشوند. به آنها گفتم: اگر قرار است هریک از ما درراه آرمانهای بشری وفکری خود جان بدهیم، تفاوت زیادی نخواهد داشت که دراین مرحله یا به این صورت یا درمرحله دیگر یا بصورت دیگری جان خود را فدا کنیم. آنچه مهم است این است که تا به زندگی عشق داریم، جانفشانی درهرحال این گذشت را ایجاب می‌کند، چیزی که هست مردن درشرایطی ازقبیل شرایط فعلی دشوارتر است. زیرا که درمحیطی سرد وراکد جان می‌دهیم ومیدانیم که مردن درمحیطی که از هرطرف بوی مرگ می‌آید و درهر آن ده‌ها نفر جان خود را ازدست می‌دهند، آسان تراست. خوب، مرگنامه ننویسم. امروز سالروز ازدواج ماست. درچنین روزی توحلقه ازدواج بدست کردی ودرگل وسرور غرق شده بودیم- هرچند که فراموش نمی‌کنم که درهمین روز ناراحتی هائی هم داشتیم. به هرحال ما درهرشرایطی که باشیم، این روز را گرامی خواهیم داشت. این روز را سمبل عشق خود قرارخواهیم داد. هرچند که از چند سال پیش از این روز، روابط عاشقانه ما آغازشده است. دراین روز بوسیله این نامه لبهایت را می‌بوسم وتو بابک ومازیاررا، من هم چنان امیدوارم که درروزهای بهتری بتوانیم در۲۱ مهرماه دورهم باشیم. تو خوب میدانی که ما خود این نحوه زندگی را اختیار کرده‌ایم ولی بهتر از من میدانی که دراین اختیار ضرورتی اجتناب ناپذیر وجود دارد. یعنی که ما نمی‌توانستیم جز این بیاندیشیم و خود را تسلیم خورد وخواب ولذت فردی بکنبم. دراینجا به نامه کوتاه خود خاتمه می‌دهم ودرعالم خیال تورا درآغوش می‌گیرم. بیژن -۲۱مهرماه ۱۳۴۷ /ص ۳۴ و ۳۵ جنگی در باره زندگی و آثار بیژن جزنی 
____________________________
اسلام دین است نه دولت...علی عبدالرازق
حدود ۱۰۰ سال پیش اندکی پس از الغای رسمی خلافت اسلامی در ترکیه، یک جوان مصری به نام علی عبدالرازق جزوه‌ای نوشت با عنوان «الاسلام و اصول الحکم» (یعنی اسلام و مبانی حکومت] که او را به دردسرهای زیادی انداخت. آخوندهای الازهر مصر برآشفتند و از اینکه وی شریعت اسلامی را «معنوی محض» دانسته و آن را بی ارتباط به سیاست و حکومت‌، از جامعه مسلمین عملاً طرد کردند. نامش از همهٔ اوراق اداری الازهر و دیگر نهادهای دینی زدوده شد. اما این پایان ماجرا نبود. آنچه عبدالرازق گفت به یکی از موضوعات بحث‌برانگیز عمومی تبدیل شد و به مطبوعات نیز سرایت کرد. وی استدلال می‌کرد آنچه به نام خلافت در طول سده‌ها حاکم شده، شیوه‌ای استبدادی بوده و کسی که با ارزش‌های معاصر خو گرفته باشد آن را نمی‌پذیرد. محمد، پیامبر اسلام "رسول" بود و پیام‌رسان. همین و بس. او در این راه نه دولتی تأسیس کرد و نه ریاست حکومتی را برعهده گرفت. درباره نوع و شیوه حکومت چیزی نگفته است و ما باید خودمان حکومت کارا و با‌کفایت را از روی تجربه‌های تاریخی و بر مبنای موازین عقلی و مصالح جمعی برپا کنیم. اسلام دین است نه دولت و ربطی به حکومت و سیاست ندارد. آنزمان که علی عبدالرازق این حرفها را می‌زد، مصطفی کمال «اتاترک» خلافت را در ترکیه ملغا اعلام کرده بود اما محافل مختلفی در سراسر سرزمین‌های اسلامی در صدد احیای دوبارهٔ خلافت اسلامی بودند و اعتقاد داشتند از این طریق می‌توان با استعمار به مقابله برخاست. مَلِک فؤاد پادشاه وقت مصر هم در همین فکر بود و برای نظام خلافت تبلیغ می‌کرد تا ذهنیت‌ها را برای پذیرش خودش به عنوان خلیفه مسلمانان آماده کند. علی عبدالرازق در چنین شرایطی آن کتاب را نوشت و بنوعی از جدایی دین و دولت صحبت کرد و نوشت «ما هیچ نیازی به نظام خلافت نداریم، نه به خاطر ساماندهی امور دنیوی‌مان و نه به جهت مسایل دینی‌مان. خلافت از سابق تا حال حاضر برای مسلمانان جز فلاکت و خواری به بار نیاورده است.» بویژه که خلافت پس از خلفای راشدین بر زور سرنیزه و سرکوب و قلع و قمع مخالفان استوار بوده‌است. علی عبدالرازق سال ۱۳۴۵ درگذشت اما کتابش از خاطرها نرفت و هنوز که هنوز است پرسش‌هایی که در این کتاب طرح کرده بحث‌انگیز است و هنوز جوابی که قبول عام یافته باشد پیدا نکرده‌است. 
___________________________
به زندان افتادن به تنهایی نه نشان ترقیخواهی ست نه بیانگر حقانیت قربانی
 
____________________________
روز دی و نبرد نورماندی
 
____________________________
ماجرای دختران قوچان و ترانه له یاری 

تقریباً یک سال پیش از اعلان مشروطیت ۲۰ آبان ۱۲۸۴ خورشیدی، جماعتی از اشرار ترکمنستان، به چادرنشینان دُور و بَر قوچان حمله کردند. دوازده نفر را کشتند و ۶۲ زن و دختر را اسیر کردند و برای فروش به عشق‌آباد بردند. در آن ایام که قحطی بیداد می‌کرد و کشاورزان با هجوم ملخ به مزارع‌شان آسیب دیده بودند، آصف‌الدوله (غلامرضاخان اینانلو) حاکم خراسان هم، با اذیت و آزار رعایا برای گرفتن مالیات، آنها را مجبور به فروش دختران خود به ترکمن‌ها کرده بود و سالار مُفَخّم حاکم بجنورد متهم شد که وی به ترکمانان اجازه داده در حدود قوچان بدون هیچ مانعی دست به غارت بزنند.
مشروطیت که پا گرفت، در اولین دوره مجلس ملی، این مسأله بر سر زبانها افتاد و در منابر و روزنامه‌ها از آن صحبت شد و سالار مُفَخّم و آصف‌الدوله تبدیل به نماد ظلم شدند. «ایهاالناس، آصف‌الدوله، سیصد نفر دختر مسلمان را در عوض گندم مالیات گرفته و هر دختری را به ازاء دوازده من گندم محسوب و به ترکمانان فروخته است...» همزمانی این واقعه با جنبش مشروطه، آن را به یکی از داستان‌های تظلم ملت علیه دولت تبدیل ساخت و در بازگویی آن «دختران قوچان»، «دختران ایران» شدند. واقعه مزبور با آهنگ قدیمی کرمانجی شنیدنی‌ست، بویژه با ساز بادی «قوشمه» که در فرایند ساخت آن از نی بال شاهین، نوع خاصی از جغد و دُرنا استفاده می‌شود. ترانه لئ یاری (Lê Yarê) زبان حال یک جوان کُرد کرمانج است که نامزدش گلنار به اسارت ترکمانان رفته و اشاره به حکایت «دختران قوچان» دارد.
ازکه ایرو پر غمگینم له یاره له یاره گلناره - چاو له بینان دگرینم له یاره له یاره هواله / نیشان ژه ته از ناوینم گل ناره - درد دل من کاریه له یاره له یاره گلناره / غَصان جان مه خواریه له یاره له یاره هواله - دیدار مایه قیامته گلناره / جایلان گشتن ژنان برن له یاره له یاره گلناره - گلنار من هه سیر کِرن له یاره له یاره هواله. وان فریتن له کوچه و بازاره
ای یار و یاورم، گلنار من، امروز خیلی غمگینم، چشم در چادرها می‌گردونم، یکی یکی آنها را می‌بینم شاید تو را پیدا کنم. اما نشانی از تو نمی‌بینم.
درد دل من اساسیه گلنار من، غصه‌ها جان مرا خورده‌اند. دیدار مانده به قیامت گلنار من. غم و اندوه جانم را خورده‌اند. جوون‌ها را کشتند زنان را بردند، گلنار مرا هم گرفتند و بردند. همه را و او را هم بردند تو کوچه و بازار فروختند. من چشم در چادرها می‌گردانم بلکه تو را پیدا کنم اما نیستی، نیستی...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی‌اکبر دهخدا، ترانه‌ «دختران قوچان» را روی ملودی تصنیف قاجاری «ای خدا لیلی یار ما نیست» تدوین نمود که این اواخر آریا طبیب‌زاده یکی از نوازندگان کمانچه آن را بازسازی نمود. در تفلیس، داستان غم‌بار دختران قوچان، در یک کنسرت، بر وزنِ تصنیف ِ«ای خدا لیلی یار ما نیست» اجرا شده‌است.
دخترها هم آواز:
بزرگان جملگی مست غرورند. خدا کسی فکرِ ما نیست / ز انصاف و مُروّت سخت دورند. خدا کسی فکرِ ما نیست / رعیت بی سواد وگنگ وکورند. خدا کسی فکرِ ما نیست. هفده و هجده و نوزده و بیست ای خدا کسی فکرِ ما نیست
ــــــــــــــــــــــ
فلک دیدی به ما آخر چه ها کرد. خدا کسی فکرِ ما نیست/ زخویش واَقربا ما را جدا کرد. خدا کسی فکرِ ما نیست/ جفا بیند،که با ما این جفا کرد. خدا کسی فکرِ ما نیست. هفده و هجده و نوزده و بیست ای خدا کسی فکرِ ما نیست
ــــــــــــــــــــــ
گر از کویِ وطن مهجور ماندیم. خدا کسی فکرِ ما نیست/ وگر از هجرِ او رنجور ماندیم. خدا کسی فکرِ ما نیست/ نپنداری ز عشقش دور ماندیم. خدا کسی فکرِ مانیست. یک دخترِ دوازده ساله ی تنها....
نفس در سینه ساکت شو که گویی نسیم از کوی ما آورده بویی. هفده و هجده و نوزده و بیست ای خدا کسی فکرِ ما نیست
ــــــــــــــــــــــ
دخترها هم آواز
نسیم بوم ما بس جان فزا بود. هوایش روحبخش و غمزُدا بود / ولی دردا که هجرش در قفا بود هفده و هیجده و نوزده و بیست ای خدا کسی فکرِ ما نیست
مگر مردانِ ما را خواب بُرده ؟ خدا کسی فکرِ ما نیست / غیورانِ وطن را آب بُرده؟ خدا کسی فکرِ ما نیست. هفده و هجده و نوزده و بیست ای خدا کسی فکرِ ما نیست
ــــــــــــــــــــــ
که خواهد برد تا مجلس پیامم. که ای دل بُردۀ نا داده کامم
چرا شُد محو از یادِ تو نامم. خدا کسی فکرِ ما نیست. هفده و هجده و نوزده و بیست ای خدا کسی فکرِ ما نیست
ــــــــــــــــــــــ
صوراسرافیل : پنجشنبه ۸ جمادی الاولی ۱۳۲۵ هجری / ۵ بهمن ماه ۱۲۷۶ یزدگردی پارسی / ۲۰ ماه ژوئن ۱۹۰۷ میلادی ، شماره ۴
ــــــــــــــــــــــ
خانم افسانه نجم ابادی این واقعه غمبار را در کتاب «حکایت دختران قوچان» به تصویر کشیده‌است.
____________________________

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook