جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ / Friday 22nd November 2024

 

 

زنانی که شکست را شکست دادند (۱)

http://www.hamneshinbahar.net/mp3files/Zanane_Pishtaz1.mp3


خانم‌ها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگ‌ورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام می‌کنم. در تاریخ معاصر ایران، زنان دلیر و تاثیرگذار کم نیستند، کسانیکه تسلیم «جبر جو» نشده و با باور به خویش، شکست را شکست دادند. تلاش آنان در افزایش آگاهی عمومی، ترویج روشنگری و مقابله با واپسگرایی، تردید برنمی‌دارد. همچنین در سیاست‌ورزی، طرحهای علمی، غبارزدایی از اسناد تاریخی، و پوسته‌شکنی در حوزه هنر، نقاشی، موسیقی، تئاتر، سینما و از این قبیل...
اینکه نگاه و دیدگاه شماری از آنها حرف و حدیث دارد یا با آنچه من و شما فکر می‌کنیم مطابق نیست، دلیل نمی‌شود که از آنان به نیکی یاد نشود.
... 
زنان، نیمه نانوشته تاریخ‌‏اند و راست می‌گوید دکتر غلامحسین مصاحب:
«پشت سر هر مرد بزرگ، زنی بزرگ ایستاده‌است. اگر همسران مردان بزرگ و کوشا نبودند و زندگی خانوادگی آن‌ها را امنیت نمی‌‏بخشیدند، هیچ ‏گاه آنان نمی‌‏توانستند با آسایش خاطر و خیال راحت به فعالیت‌های سیاسی، علمی، اجتماعی و فرهنگی دست زنند.»
‌کسانیکه در این بحث از آنان اسم می‌برم کم و بیش شناخته شده هستند، اما دیگرانی هم هستند که از آنان کسی یاد نمی‌کند اما در شمار شریف‌ترین زنان میهن ما هستند، زنان مُچاله‌شده و رنج دیده‌ای که قربانی تاریخ مذّکر و فقر فرهنگی بوده، به اطاعت خودخواسته و ستم مضاعف، خو کرده‌اند. باید در فصلی جداگانه از آنان سخن گفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاطمه زرین‌تاج، قُرَّه‌العَین
عشق به هر لحظه ندا می‌کند - بر همه موجود صدا می‌کند
هرکه هوای ره ما می‌کند - گر حذر از موج بلا می‌کند
پا ننهد بر لب دریای من
...
شاعر و مُحّدثِ ایرانی، فاطمه زرین‌تاج بَرغانی مشهور به طاهره و قُرَّه‌العَین (۱۲۳۱–۱۲۶۹ هـ / ۱۸۱۵–۱۸۵۲ م) از اولین هواداران سید علی‌محمد باب و از رهبران جنبش باب بود. او ابتدا به شیخیه گرایش پیدا کرد و برای مدتی رهبری بخشی از شیخیه در کربلا و عراق را هم به دست گرفت. با علنی‌شدن دعوت سید علی‌محمد باب، قُرَّه‌العَین به وی گروید و بدون آنکه موفق شود تا پایان عمر او را از نزدیک ببیند، در زمرهِ نزدیک‌ترین یاران او درآمد. قُرَّه‌العَین نخستین زن بابی بود که روبنده از صورت برگرفت. باب او را ستوده بود که به درک مفاهیمی از دیانت بابی موفق شده که دیگران بدان پی نبرده‌اند. قُرَّه‌العَین در کربلا محبوبیت زیادی در میان شاگردان خود به‌دست‌آورد. او همچنین به ترجمه کتاب قیوم‌الاسماء باب پرداخت و هر روز آن کتاب را در مدرسه خویش تفسیر و تدریس می‌کرد.
...
آیات عظام بابی‌شدن قُرَّه‌العَین را عَلَم کرده، خواهان اخراج وی از عراق شدند. او عاقبت سال ۱۸۴۷ میلادی، به دستور حاکم عثمانی عراق از آن کشور اخراج شد. برگشتش از عراق تا قزوین و تهران حواشی زیادی داشت که از آن می‌گذرم. در تهران، آن زن تابوشکن، به فکر تشکیل جلسه‌ای با حضور همه بابی‌های سرشناس افتاد. خیلی‌ها دعوتش را پذیرفتند و هم‌زمان با محاکمه سیدعلی‌محمد باب در آذربایجان، در روستای بَدَشت از توابع شاهرود تشکیل جلسه دادند که نقطه عطفی در تاریخ تشکیل جنبش بابیه بود. ماجرای بَدَشت باعث شد که بابی‌ها با مأموران حکومتی درگیر شوند.
...
قُرَّه‌العَین برای مدت نزدیک به یک سال روستا به روستا زندگی مخفیانه‌ای داشت. بعد هم با اتهام قدیمی صدور دستور کشتن عمویش دستگیر و به تهران اعزام شد و حدود سه سال، در حبس خانگی بود. در طول این سال‌ها، باب اعدام شده بود و عده‌ای از هواداران او به قصد انتقام، به ناصرالدین شاه در نیاوران تیراندازی کردند. این ترور نافرجام ماند. شاه نیز در عوض دستور کشتار بابی‌ها را صادر کرد. سال ۱۸۵۲ میلادی با حکم دو مجتهد ارشد، قُرَّه‌العَین که حدوداً ۳۵ سال داشت نیز محکوم به اعدام شد. او را خفه کردند و جسدش را در چاه انداختند. از قُرَّه‌العَین آثار قلمی به صورت شعر و نامه به‌جا مانده‌ که بیشتر به صورت سینه به سینه و از حفظ نقل شده‌اند. ابیات زیر از مشهورترین غزل‌های منسوب به اوست.
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو - شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رُخَت همچو صبا فتاده‌ام - خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو
در دل خویش طاهره گشت و ندید جز تو را - صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو
...
محیط طباطبایی معتقد است که این غزل نه از طاهره، بلکه از طاهر کاشی است. نصرت‌الله محمدحسینی، نویسنده بهائی نیز می‌گوید: [این غزل] به احتمال قوی سروده طاهر کاشانی است. استناد نگارنده به جُنگی از اشعار شاعران پارسی‌گوی است که در زمان فتحعلی‌شاه قاجار فراهم گشته و در کتابخانه ملک طهران موجود است.
تصویری که برای قره‌العین گذاشتم، درواقع از آن زن دلیر نیست. طرحی است از «مادام ژان دیولافوا» که زیر آن نوشته شده «دختر جوان بابی در شیراز» 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زینب پاشا (ده باشی زینب) زن مبارز تبریزی
زینب پاشا از جمله زنان مبارز تبریزی است که نامش در نهضت مبارزه با واگذاری امتیاز تنباکو آمده‌است. وی در محله قدیمی‌ «عمو زین‌الدین» تبریز و در یک خانواده روستایی به دنیا آمد و در گشودن انبارهای محتکران تبریز در زمان قحطی نان پیشگام بوده‌است. او تقریباً بیش از یک قرن پیش، برای اولین بار در تاریخ ایران با چهل نفر از زنان تبریز علیه ستم پیشگان، شورید. شورش آنان البته بی‌ارتباط با «بحران نان» و «امتیاز تنباکو» نبود. از جمله کارهای معروف زینب پاشا و یارانش حمله به انبارهای احتکار غله و تقسیم آن بین فقرا و گرسنگان در شهر تبریز بود. گفته می‌شود کهنسالان تبریزی، هر زنی را که ابراز رشادتی می‌کرد می‌گفتند او مثل زینب پاشا است، و هر وقت با محتکر زورگویی مواجه می‌شدند می‌گفتند: فقط زینب پاشا از پس امثال تو برمی‌آید...
زینب پاشا الده زوپا اوز قویدی بازار اوستونه - زینب پاشا چوبی به مشت، روی کرده بر بازارها
...
بروایت زنده یاد احمد کسروی «یکی از گرفتاری‌های زمان خودکامگی، انبارداری بوده که همیشه دیه دارانی گندم و جو را نفروختندی تا نان کمیاب و گران شدی و آن گاه به بهای بیشتر فروختندی. این کار، در سالهای پیش از مشروطه در آذربایجان رواج بسیار یافته بود...»
در چنین مواقعی، در تبریز زینب پاشا و یارانش در کار کشف انبارهای غلات مالکان و گشودن آنها و تقسیم گندم و جو احتکار شده بین خانواده‌های تنگدست فعال بودند. در این زمینه ازجمله عملیات‌ مهم زینب پاشا و یارانش، مصادره انبار «میرزا عبدالرحیم قائم مقام»، پیشکار وقت آذربایجان بوده‌است. همچنین حمله به خانه نظام‌العلمای دیبا از رجال متنفذ دوره قاجاریه. 
گفته می‌شد «زینب پاشا چادر خود را از سر برمی‌دارد و از آن عَلِمی‌‌می‌سازد و پیشاپیش مردم حرکت می‌کند، خانه و انبار انباشته از گندم نظام العلما را گرفته و به مردم گرسنه می‌دهد». زینب پاشا، خطاب به مردان کناره نشین می‌گفت: اگر شما جرات ندارید جزای ستم‌پیشگان را کف دستشان بگذارید، اگر می‌ترسید که دست دزدان و غارتگران را از مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنید، در کنج خانه بنشینید، ما به جای شما با ستمکاران می‌جنگیم... زینب پاشا چادر خود را از سر برمی‌دارد و از آن عَلَمی‌‌ می‌سازد و پیشاپیش مردم حرکت می‌کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مریم عمید و روزنامه شکوفه
مریم عمید دختر پزشک قشون ناصرالدین شاه (میر سید رضی) بود و با زبان فرانسه و عکاسی آشنایی داشت. مریم سالور نقاش، مجسمه‌ساز و سفالگر معاصر، نوه اوست. مریم عمید نشریه شکوفه را که مجلهٔ اختصاصی زنان بود منتشر کرد و با انتشار آن، تساوی حقوق زن و مرد را بر سر زبان‌ها انداخت. شکوفه دومین نشریه ویژه زنان ایران پس از نشریه دانش به‌شمار می‌رود و نخستین شمارهٔ آن در ۱۹۱۳ میلادی چاپ شد.
دانش نخستین نشریهٔ دوره‌ای زنان در تاریخ ایران بود که توسط انجمنی از زنان و با سردبیری خانم دکتر معصومه کحال چاپ می‌شد.برگردیم به شکوفه.
شکوفه اولین نشریه ایرانی بود که کاریکاتورهای انتقادی هم چاپ می‌کرد. از ویژگی‌های آن می‌توان به لحن طنزآمیز و انتقادی، پرداختن به مسائل زنان ایرانی، تحصیل و آموزش دختران و مسائل سیاسی اشاره کرد. هدف نشریه آشناکردن زنان با آثار ادبی، خرافه‌زدایی، راهنمایی‌های خانه‌داری و کوشش در بهبود روحیهٔ زنان بود. یکی از مهمترین اقدامات مدیر آن، مریم عمید، معرفی کاندیداهای مورد قبول زنان در انتخابات دوره سوم مجلس شورای ملی بود که پیامدهایی هم در برداشت. نشریه شکوفه به مدت چهار سال (۷۷ شماره) تقریباً هر دو هفته یک بار منتشر می‌شد. در چهار صفحه با خط نسخ نوشته می‌شد و از شماره پنجم نگارش آن نستعلیق شد و از سال دوم به بعد با حروف سربی به چاپ رسید. مریم عمید یکی از اعضای اصلی «انجمن همت خواتین» متشکل از فعالان حقوق زنان هم بود که به ترویج استفاده از کالاهای داخلی و تشویق فراگیری هنرهای دستی توسط زنان می‌پرداخت و خرید منسوجات خارجی را منع می‌کرد. قرار بر این شد که تمامی مدارس دخترانه اعم از معلمین و دانش‌آموزان همگی از پارچه‌های ایرانی استفاده کنند و هر کس سرپیچی کرد از مدرسه اخراج شود و هیچ مدرسه دیگری نام آن دانش‌آموز را ننویسد. به این ترتیب در عرض یک ماه حدود پنج هزار نفر به این تحریم پیوست. مریم عمید بنیانگذار دو مدرسه نوین (دخترانه دارالعلم و صنایع مزینیه) هم بود که معلمین هر دو مدرسه همه تحصیل‌کرده و ازهنرمندان زمان خود بودند. مریم عمید در سال ۱۲۹۸ه- ش در اوج فعالیت‌های خود در سفری که به سمنان داشت درگذشت. وی چند کتاب از زبان فرانسه را به فارسی ترجمه کرده‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مُحترم اسکندری، آن گوژپشتِ راست قامت
محترم اسکندری (۱۲۷۴–۱۳۰۳) از پیشگامان جنبش زنان در ایران و راه-بر جمعیت نسوان وطنخواه بود. وی که نشریه جمعیت نسوان را هم سر و سامان می‌داد، ذکر و فکرش، حمایت از حقوق زنان از جمله تحصیل و رفع حجاب بود. محترم خانم به یک خانواده‌ اشرافی تعلق داشت. ابتدا در خانه نزد پدرش درس آموخت و سپس برای ادامه دروس زبان فرانسه و ادبیات به مکتب میرزا علی‌محمد‌خان محققی، مدرس معروف رفت. آن‌ها پس از مدتی با هم ازدواج کردند. پدرش محمدعلی‌ میرزا اسکندری (شاهزاده علیخان) از مشروطه‌خواهان و از مؤسسان انجمن آدمیت بود. محترم اسکندری که از دستاوردهای انقلاب مشروطه برای زنان مأیوس شده بود، سال ۱۳۰۱ با تعدادی از زنان همفکرش در تهران جمعیت نسوان وطنخواه را تأسیس کرد و به سخنرانی، اداره نشریه انجمن و برنامه‌ریزی راهپیمایی‌های اعضای جمعیت می‌پرداخت. شماری از اعضای انجمن در یکی از راهپیمایی‌ها اوراقی را که مرتجعین با عنوان «مکر زنان» در کوچه و بازار منتشر می‌کردند، گرفتند و سوزاندند که منجر به دستگیری او و چند زن دیگر توسط مأموران حکومت شد. مخالفان تحصیل و آزادی زنان در تهران جزوه‌های مزبور را در میدان‌های اصلی شهر پخش می‌کردند. هر روز بچه‌های روزنامه فروش تعداد زیادی از آن‌ها را به دست گرفته و بلند بلند داد می‌زدند مکر زنان، مکر زنان، بشتابید مکر زنان… جمعیت نسوان تصمیم گرفت که در یک روز معین ساعت ده صبح چند نفر از زنان در میدان سپه جمع شوند و اوراق مزبور را جلوی مردم آتش بزنند و کار توضیحی کنند. روز موعود، محترم اسکندری به همراه هفت تن از زنان آزادیخواه به میدان توپخانه رفتند، جزوه‌ها را از دست بچه‌ها گرفتند و در وسط میدان، درست همان جایی که زمانی دارهای مشروطه‌خواهان را برپا کرده بودند، به آتش کشیدند. پاسبان‌ها به میدان ریختند و آنها را با های و هوی به اداره پلیس بردند. محترم اسکندری در نظمیه گفت: کاری که ما کردیم برای دفاع از آبروی مادران و خواهران شماست. ما هم مثل تمام انسان‌ها عقل داریم، مکار نیستیم. رجالّه‌های بی‌فرهنگ که تحصیل و پیشرفت زنان را برنمی‌تافتند، به محترم خانم که از خردسالی مشکل ستون فقرات داشت و خمیده راه می‌رفت، توهین می‌کردند و گاه با صدای بلند او را «قوزی» و گوژپشت صدا می‌زدند و بلند بلند می‌خندیدند. آن زن شریف و راست قامت، در ۲۹ سالگی در تهران درگذشت. وی در آخرین دقایق زندگی هم دست از تلاش برای جنبش برابری زنان برنداشت و به خواهرانش در نسوان وطن‌خواه توصیه کرد که نا امید نشوند و برای بیداری جامعه و زنان بخصوص، بکوشند. در سلسله مباحث «تاریخ جهان از ماموت تا فیسبوک» (۶۹) یه جمعیت نسوان وطن‌خواه پرداخته‌ام.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هَیبت خانم فَشتالی و رشادت‌هایش در گیلان
جنگل‌های سیاهکل و دیلمان، و ترانه‌های فولکلور گیلان؛ خاطره زنی دلیر را زنده می‌کند، زنی گالش (از گیلک‌های ساکن کوهپایه) که ستم اربابان را برنمی‌تافت و شش‌لول و پاتاوه می‌بست و به جنگ می‌رفت.
هَیبت، از نقش آفرینان حوادثی است که در اواخر دوره ی قاجار و اوایل دوران پهلوی در دیار سیاهکل اتفاق افتاد و امثال حیدرخان، قره خان، صفایی و صفرخان(پسران قره خان) قهرمانان آن بودند. حکومتیان آنها را یاغی می‌خواندند.
می‌گویند هَیبت خانم و همسرش (صفر خان) از مریدان میرزا کوچک‌خان جنگلی بودند که نمی‌دانم چقدر دقیق است.
مَقر هَیبت و همراهانش در «فشتال» بود و از آن‌جا به مالکان سیاهکل یورش می‌آوردند و آنان احساس خطر می‌کردند. فشتال، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سیاهکل در استان گیلان ایران است.
در عصر ارباب و رعیتی، دیار سیاهکل، فئودال نشین روستاهای اطراف بود،
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مالکان (مشیرالممالک حاکم سیاهکل، حسین قلی خان و شجاع الممالک و...) از دولت احمدشاه و حکومت گیلان و رشت کمک خواستند. از سوی دولت، افسری به‌ نام بهرام‌علی‌خان به سیاهکل آمد و با چندین قزاق و سرباز پیاده و سواره، مامور دستگیری و سرکوب حیدرخان و یارانش شد.
در آغاز آنها نتوانستند حیدرخان را پیدا کنند اما در یک روز بارانی، صفرخان را از پشت به گلوله بستند. هَیبت خانم هم دستگیر شد. گفته می‌شود وی کمی بعد به روستای فشتال گریخت، تفنگ و اسلحه برداشت و به جنگل زد، اما دوباره گیر افتاد. خبر دستگیری‌ حیدرخان نیز در گیلان پیچید و اینکه او را اعدام کرده‌اند. کمی بعد هَیبت خانم که در بند آزارها دیده یود، آزاد شد و گویا سال ۱۳۱۵ از دنیا رفت.
در اشعار و ترانه‌های فولکلور گیلان که محمد ولی مظفری گیلانی، فهیمه اکبر، عاشورپور، ناصر مسعودی، فریدون پوررضا و... خوانده‌اند ، خاطره هَیبت و یارانش زنده شده است.
تی واسی مو دامان بشومای
به‌خاطر تو من به کوه و دامان رفتم
آی سیا چشمه ابرو
ای سیاه چشم و ابرو
می هَیبت ای جان
هَیبت من ای جان من
تی او غیرته قربان
قربان غیرت تو
چقدر دامان گردی
چقدر در کوه و دمن می‌چرخی
ششلول وگیته، پاپیچ ببسته
هفت تیر به دست و پاپیچ بسته
تی او غیرته قربان
قربان غیرتت
تورای دنبال بگودن
تو را دنبال کردند
دامان به دامان
دامان به دامان
کوهان به کوهان
کوه به کوه
نامرده قزاقان
قزاقهای نامرد
...
می هیبت ای جان
هیبت من ای جان من
تو رای دستگیر بگودن
تو را دستگیر کردن
چقدر استنطاق بدی
چقدر بازجویی کردن تو را
مچه قرصا بو
ولی دهانت قرص بود
نامردان دست
آن نامردان
تو را چوب بزن
تو را چوب زدند
همه جا چووه
همه جا پیچیده
هیبت پور تاوه
که هیبت پر تاب و طاقته...
 
این بحث ادامه خواهد داشت 

پانویس
- دوستان دانشور و فرهنگ‌ورز، در این بحث، به بیش از ۱۵۰ زن اشاره می‌شود که هر کدام زندگی متفاوتی داشتند و به شیوه خاص خویش با چالش‌ها و مشکلات درافتادند. بدیهی‌ست که همه در یک راستا و از یک قماش نیستند. اینکه نگاه و دیدگاه شماری از آنها حرف و حدیث دارد (که دارد)، یا با آنچه من و شما فکر می‌کنیم مطابق نیست، دلیل نمی‌شود که از آنان یاد نشود.
- کسانیکه در این بحث از آنان اسم می‌برم کم و بیش شناخته شده هستند، اما دیگرانی هم هستند که از آنان کسی یاد نمی‌کند اما در شمار شریفترین زنان میهن ما هستند، زنان مچاله شده و رنج دیده‌ای که قربانی تاریخ مذکر و فقر فرهنگی بوده، به اطاعت خودخواسته و ستم مضاعف، خو کرده‌اند. باید در فصلی جداگانه از آنان سخن گفت. 

 

░▒▓ همه نوشته‌ها و ویدئوها در آدرس زیر است: 
...
همنشین بهار 
 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook