نامه دکتر احمد دانش اولین جراح پیوند کلیه در ایران به آیتالله منتظری
مست است زمين زيرا، خورده است به جای می
در كاس سر هرمز، خون دل نوشروان (خاقانی)
شنوندگان محترم، دوستان دانشور و فرهنگ ورز، از راه دور و با قلبی نزدیک به شما سلام میکنم. آنچه میخوانم نامه دکتراحمد دانش، اولین جراح پیوند کلیه در ایران است که ۱۶ اردیبهشت سال ۱۳۶۶، در زندان اوین نوشته شده، به این امید که به دست آیتالله منتظری برسد.
دکتراحمد دانش، سالها قبل از انقلاب بعنوان یکی از شاخصترین پزشکان تحصیلکرده آلمان، برای خدمت به هموطنانش به ایران بازگشت. بعدها به زندان مرتجعین افتاد و با حکم مهیب روحالله خمینی، او نیز در اسیرکُشی سال ۶۷، به دار شقاوت آویخته شد. نامه دکتر دانش از زندان اوین، به آیتالله متنظری یک سند تاریخی است.
ترانه زیبای آغاز و پایان ویدئو؛ «آری وای»، از مینو جوان است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نامه دکتراحمد دانش به آیتالله منتظری
حضرت آیتالله العظمی منتظری!
پس از سلام و ادای احترام این نامه را با تردید و نوعی احساس شک و بدبینی نسبت به اجرای قانون و رعایت عدالت در جمهوری اسلامی ایران برایتان مینویسم. امیدوارم مرا خواهید بخشید که چنین صریح و بی تکلف صحبت میکنم. آنقدر درد در سینه و زخم بر پیکر دارم که بیان آنها در چارچوب تنگ گفتار و نوشتار پُرتکلف و پُرتعارف نمیگنجد. آنقدر بیتفاوتی و از آن بدتر خصومت نسبت به سرنوشت انسانها دیدهام که دربارهٔ مؤثربودن و نتیجهدادن هرگونه اعتراف و شکایت عمیقاً بدبینم. حتماً سؤال خواهید کرد که علت این همه شک و تردید چیست و چرا من که اینقدر بدبینم، اقدام به نوشتن این نامه کردهام؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
در جواب سؤال اول باید بگویم:
اکنون پنجمین سال است که در زندان بسر میبرم و با وجودی که به عنوان یک پزشک جراح هر کمکی که از دستم برمیآمدهاست بر طبق سوگندی که برای حفاظت از زندگی و کاستن از درد بیماران یاد کردهام، انجام دادهام و در نتیجه تعداد زیادی از مقامات دادستانی و زندان مرا شخصاً میشناسند و علیرغم اینکه در تمام پرونده من حتی یک مورد خطا که به استناد آن حتی بتوان کسی را به بازجویی دعوت کرد، وجود ندارد و با وجودیکه بسیار از مقامات به خوبی میدانند که تمام زندگی من وقف خدمت به این مردم و این آب و خاک شدهاست، همچنان بلاتکلیف و در شرایط سخت زندانی هستم. این تنها من نیستم که دچار چنین وضعی هستم. عده زیادی از همسالان و جوانان و پیران، از زن و مرد و از گروههای مختلف سیاسی و با طیف عقاید کاملاً متفاوت و از جمله تعداد زیادی از رفقای من، به این وضع دچارند که به جای رسیدگی به وضع حقوقی و قضایی آنها ـ تحت انواع فشارها برای پذیرفتن موقعیت و وضعیتی به نام «تواب» ـ بخوانید تن دادن به ریا و تزویر و نفاق واقعی- قرار دارند. در چنین شرایطی که زندانهای جمهوری اسلامی ایران به کارخانههای ناراضیتراشی نه تنها در داخل زندانها که در جامعه و در بین خانوادهها و بستگان زندانیان و به مزارع پرورش میوههای مسموم ریا و تزویر و نفاق تبدیل شدهاند، به جز شکاف عمیق بین گفتار و کردار ندیدهام و این عمدهترین علت ایجاد شک و تردید و بیاعتمادی در من است. در حالیکه از زبانی میشنیدم که فحشدادن با اخلاق اسلامی مغایر است از همان زبان فحشهای رکیک شنیدهام؛ در حالیکه از زبانی میشنیدم که تهمتزدن و کوشش برای هتک آبرو و حیثیت افراد از گناهان کبیره است، مورد شدیدترین تهمتها و افتراهای سیاسی و ناموسی قرار گرفتهام. تهمتزدن و بیآبروکردن دیگران جزئی از زندگی روزانه شدهاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
در حالیکه شما در یکی از پیامهایتان گفته بودید که کسی که به دیگران تهمت بزند و بکوشد تا با فشار و ارعاب متهم را مجبور به قبول تهمت نماید، گناهش مانند کسی است که در خانه کعبه با مادر خود زنا کند، بارها و بارها شاهد ارتکاب چنین گناهی از سوی عدهای که خود را مسلمان مینامند و من به نوبه خود آنها را مسلماننما مینامم، بودهام؛ در حالیکه از زبانی میشنیدم که کتکزدن و آزار زندانی بدور از رفتار اسلامی است، از دست همان زبان، بدون کوچکترین مجوزی کتک خوردهام و شاهد کتکخوردن و آزار زندانیان دیگر بودهام، بدون اینکه حداقل این حق ساده و این اجازه طبیعی را داشته باشم که چشم در چشم شکنجهگر خود بیاندازم. قلم من که تحمل بار بیان این همه زشتی و پلیدی را ندارد. ولی نمیدانم شما که خود مدتی گرفتار ددمنشان رژیم طاغوت و زندانی بودهاید، آیا میتوانید حال انسانی را نزد خود مجسم کنید که اغلب در نیمههای شب با چشمانی بسته و در گوشههای خلوت و تاریک زندان با این احساس که تنهای تنها است، کوچکترین حقی ندارد و هیچکس به فریادش نمیرسد، باید انواع شکنجههای روانی و جسمی را تحمل کند. در حالیکه بارها و بارها شنیده و در قانون اساسی جمهوری اسلامی خوانده بودم که شکنجه ممنوع است، خود شکنجه شده و بارها و بارها شاهد شکنجههای بی رحمانه انسانهای دیگر بودهام. انسانهایی که صدای خشخش خزیدن پیکر علیل آنها را شنیده و از زیر چشمبند دیدهام که چون در اثر شکنجه قادر به راهرفتن نبودهاند و برای نقل مکان بر روی باسن خود میخزیدند و من با دیدن این صحنهها، درد خود را فراموش میکردم و با خود فکر میکردم این کیست؟ و جواب میدادم مهم نیست که اسمش چیست و عقیدهاش کدام است. این دیگر یک فرد و یک انسان نیست، همه انسانیت و همه بشریت است که چنین ذلیل و بیچاره بر روی زمین میخزد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
انسانهایی را دیدهام که در اثر شدت زخمها و دردهای ناشی از شکنجه استفراغ میکردند، و در نتیجه آنقدر آب از دست میدادند که پوستشان خشک میشد و خطر مرگ تهدیدشان میکرد و برای نجات جانشان که اکثریت خواهان این نبودند، میبایست به تزریق سِرُم متوسل شد. انسانهایی را دیدهام که از شدت ضربههای شلاق، خون ادرار میکردند و به علت از کارافتادن کلیهها میبایست دیالیز شوند. البته از حق نگذریم که نام این اعمال را «تعزیر» گذاشته بودند. و بالاخره در حالیکه بارها و بارها از زبان مسؤولین بلندپایهِ جمهوری اسلامی ایران شنیدهایم که در جمهوری اسلامی ایران کسی را به خاطر عقیده زندانی نمیکنند و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران هم ـ که شما در تدوین و تصویب آن نقش عمده داشتهاید- بر این مسئله صراحت دارد، مورد مشخص من که بدون شک تنها مورد نیست، بهترین گواه نادرستبودن این ادعاست. کار به جایی رسیده که استناد به قانون اساسی را جرم دانسته و به خود جرأت دادهاند با دست و خط خود بر روی صفحه کاغذ ـ به عنوان یک سند تاریخی- باطل بودن این سند را ثبت کنند. همانهایی که باید حافظ قانون اساسی باشند با خیرهسری خاصی آن را مورد تجاوز قرار دادهاند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
این همه را به خاطر مسائل شخصی و برای رهایی فردی، از ظلمی که بدان دچار شدهام، برایتان نمینویسم. نه طالب عفوم و نه در پی برانگیختن احساس ترحم دیگران هستم. اگر مسأله فردی من مطرح بود ارزش آن را نداشت که وقت شما را بگیرم. آنچه میخواهم احقاق حق برای همه و احترامگذاشتن به حقوق تکتک افراد جامعه، رفع ظلم و ستم و از بینبردن هرگونه تعرض به جان و ناموس و عقاید افراد و آزادی همه کسانی است که بی گناه در بندند. صحبت بر سر شیوه زندگی سیاسی بهطور کلی و صحبت بر سر یک جریان سیاسی در ایران، صحبت دربارهٔ حقوق عام انسانها و صحبت بر سر آن انسانهایی است که همه چیز خود را وقف بهروزی و سعادت به قول شما «مستضعفین» یا به قول ما قشرهای محروم و زحمتکش جامعه ایران، چون کارگران و دهقانان و اجرای عدالت اجتماعی کردهاند. و از همه مهمتر صحبت بر سر انقلابی است که اگر به شعارهای عمومی خود عمل نکند از داخل خواهد پوسید….
ـــــــــــــــــــــــــــــ
ما از همان ابتدا (پس از شهریور ۱۳۲۰) و به خصوص پس از فاجعه ۲۸ مرداد سال ۳۲، معتقد بودیم که برای نجات ایران از چنگال امپریالیسم و خلاصی از رژیم وابسته به آن، باید همه نیروهای انقلابی (مذهبی، ملی و طرفداران عدالت اجتماعی سوسیالیستی) با هم متحد شوند. ما در این عقیده خود صادق بودیم و تا به آنجا پیش رفتیم که حمایت از سایر گروههای انقلابی را به توافق رسمی دربارهٔ اتحاد نیروها مشروط نکردیم و از هر نیرویی که مبارزه اصولی علیه امپریالیسم و رژیم دست نشانده آن را شروع کرد، بیدریغ پشتیبانی کردیم. پس از پیروزی انقلاب تنها حزب و گروه اجتماعی بودیم که علیرغم اختلاف نظرهای اصولی دربارهٔ مسائل اجتماعی ایران و راه حل آنها و علیرغم وجود اختلاف نظر جدی دربارهٔ بسیاری از مسائل جامعه، صادقانه از انقلاب دفاع کردیم. ما از انقلاب صادقانه دفاع کردیم در حالیکه در وضعیت بسیار دشوار و ناگواری قرار گرفته بودیم. میبایست از انقلابی دفاع کنیم که حل مسائل و شعارهای عمده انقلاب، از قبیل حل مسأله زمین به نفع دهقانان، حل مسأله صنایع بزرگ و صنایعی که در مالکیت درباریان و عوامل وابسته به امپریالیسم بود، به نفع طبقه کارگر و به نفع تمام جامعه، حل مسائل مربوط به مسکن، درمان و بهداشت و مبارزه علیه بیسوادی و غیره و غیره را دائماً به تأخیر میانداخت و گروههای خاصی از اجرای اصول قانون اساسی (اصل مربوط به اقتصاد و جمهوری اسلامی ایران و تجارت خارجی، اصل مربوط به آزادیهای دمکراتیک چون ممنوع بودن تفتیش عقاید و آزادی احزاب و سازمانهای صنفی، ممنوعبودن شکنجه و غیره) جلوگیری میکردند و در عوض، با رخنهکردن در دستگاههای دولتی و ارگانهای انقلابی گرفتاریهای غیر ضروری برای مردم ایجاد کرده بودند و برای منحرفکردن و به زانودرآوردن انقلاب از شعار ناراضی تراشیدن و ایجاد رعب و وحشت در مردم استفاده میکردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
علیرغم همه این دشواریها و فقط به خاطر اینکه به خط اصلی انقلاب، یعنی مبارزه علیه امپریالیسم و صهیونیسم صدمهای وارد نشود و برای اینکه این خط حتیالامکان تقویت شود، صادقانه و با ازخودگذشتگی کمنظیری از انقلاب دفاع کردیم. همه شاهدید که در این راه دشوار چه زخم زبانها، چه نیش خنجرهای مسموم و چه تبلیغات موذیانه و تفرقهافکنانه دشمنان انقلاب و دوستان ناآگاه را میبایست تحمل کنیم. تا آخرین روز دستگیری رهبری و کادرهای حزب، صادقانه از انقلاب دفاع کردیم. برای رفع مشکلات در همه زمینهها پیشنهاد سازنده دادیم و دربارهٔ زیاده رویها و کمبودها و نارسائیها که انقلاب را تحدید و تهدید میکردند، هشدار دادیم.
راستی چرا؟ در این مورد ویژه جمهوری اسلامی ایران راه رژیمهای سلطنتی را ادامه دادهاست؟ و راستی چرا امروز باید افرادی که در زمان رضاخان و پسرش زندانی و در بسیاری موارد همبند و هم زنجیر نیروهای انقلابی مذهبی بودهاند، در جمهوری اسلامی ایران و در شرایطی به مراتب سختتر از آن زمانها، زندانی باشند؟
ابهام این علامتهای سؤال آن وقت بیشتر میشود، که توجه کنیم اولا این بار هم آنها در واقع به جرم دفاع بیدریغ از انقلاب مورد هجوم قرار گرفتهاند و ثانیاً تمام «اعترافها» ی بعضی از اعضای کادر رهبری حزب، در جریان «بازجوئیها»، چون مسأله «جاسوسی»، مسأله «کودتا»، براندازی و جمع کردن «اسلحه» – طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و طبق همه قوانین جوامع بشری، فاقد ارزش و اعتبار تاریخی- قضائی است، [چرا؟] چون، تحت شکنجههای مافوق تحمل انسان گرفته شدهاند.
علیرغم جّو مسمومی که علیه جنبش کارگری ایران ایجاد کردهاند، من بنوبه خود، چون با مطالعه دقیق و با چشمهای باز و کاملاً آگاهانه راه مبارزه علیه امپریالیسم و استثمار سرمایهداری را برگزیدهام، همه برنامهها و تصمیماتی را که در جلسات رسمی حزب چون کنگرهها، کنفرانسها و پلنومهای حزبی به تصویب رسیدهاند و بنابراین تصمیم جمعیاند و نه اقدام فردی این یا آن شخص، بدون چون و چرا تأیید و جمله به جمله آنها را امضاء میکنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
در اینجا اجازه بدهید مختصری دربارهٔ «پرونده» خود برایتان بنویسم. در سحرگاه هفتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ عدهای جوان مسلح به خانه شخصی من حمله کردند و پس از ایجاد رعب و وحشت برای زن و دو دخترم و درهمریختن خانه، چشمهایم را بسته و با خود بردند. من تنها با چشم بسته در گوشه یک راهرو افتاده بودم، بدون آن که بدانم یا خانوادهام بداند که من کجا هستم. در این مدت بارها و بارها به بهانه کجشدن چشمبند، حتی در خواب، مورد ضرب و شتم قرار گرفتم یا شاهد ضرب و شتم دیگران بودم. ماهها از هرگونه تماس با محیط و حتی بدستآوردن کوچکترین خبر از وضع خانواده خود محروم بودم. تماس من با محیط از حد چشمبندی که جزء ضروریترین وسیله پوشش بدن من شده بود، تجاوز نمیکرد. قطع رابطه با جهان خارج و حتی قطع رابطه با وجود خودم بیش از هر چیز دیگری آزارم میداد. پس از چند ماه اجازه یافتم هر دو هفته یکبار و گاهی هم ماهی یکبار تلفنی با خانواده خود تماس بگیرم، آنهم فقط برای چند دقیقه با چشمهای بسته و در حالیکه مأمور به گفتگوی تلفنی من و زنم و من و بچههایم که ظریفترین و با احساسترین ارتباطی است که هر انسان در زندگی خود برقرار میکند و باید از چشم و گوش اغیار در امان بماند، گوش میداد.
از آنچه که در هنگام باصطلاح «بازجوییها» گذشتهاست میگذرم. بیشتر جلسات شکنجه روانی و جسمی بود تا جلسه بازجویی. در همه این جلسات متهم با چشم بسته شرکت میکرد و همه آنها با فحاشی شدید و کتک همراه بود. بیش از یک سالونیم از هرگونه ملاقات با خانواده خود محروم بودم و چون تماس تلفنی هم بعد از مدتی قطع شد، خانواده من ماهها نمیدانست که چه بلایی به سر من آمدهاست. از زمانی که هر دو هفته یکبار برای مدت ۱۵–۱۰ دقیقه ملاقات دارم، این ملاقات از پشت شیشههای به قول زندانیها «آکواریوم» و از طریق گوشی تلفن انجام میشود. حدود دو سال و نیم را در سلولهای انفرادی و گاهی در شرایط بدتر از سلول انفرادی گذراندهام.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
حضرت آیتالله! نه قلم من قادر است آنچه را که در این مدت بر من و رفقای من رفتهاست بازگو کند و نه مایلم وقت شما را با طرح جزئیات بگیرم. همینقدر میگویم که آن شرایط را برای دشمنان خودم هم آرزو نمیکنم. باری، بالاخره پس از بیش از دو سال زندانیبودن در شرایط سخت و بلاتکلیفی، یک روز صبح زود مرا صدا کردند، مانند همیشه با چشمهای بسته از سلول بیرون آمدم و توسط مأمورین به اطاقی هدایت شدم. در آنجا برای اولین بار اجازه یافتم که چشمبند خود را بردارم. روحانی جوانی پشت یک میز تحریر نشسته بود و شروع کرد از داخل پروندهای که در مقابلش بود سؤال مطرحکردن، که به آنها جواب داده شد و من فکر میکردم این جلسه ادامه بازجوئیهای سابق و برای جمعوجورکردن پرونده است، زیرا همان سؤالهای دوران بازجوئیهای کذایی مطرح بود و از جمله سؤالها اینکه آیا شما هنوز بر سر عقاید خود باقی هستید؟ ظاهر جلسه هم هیچگونه نشانه و اثری از یک جلسه دادگاه نداشت و من بعدها متوجه شدم که این جلسه، جلسه دادگاه بودهاست، ایشان هم رئیس دادگاه، هم دادستان، هم هیئت منصفه و هم نماینده منافع متهم در یک شخص بود. این جلسه که میبایست در آن دربارهٔ سرنوشت یک حزب سیاسی با چهل سال سابقه فعالیت ضد امپریالیستی و دربارهٔ سرنوشت یک انسان تصمیمگیری شود، چند دقیقه بیشتر طول نکشید و من چقدر خوشحال بودم که جلسه خیلی سریع خاتمه یافت و من اجازه یافتم دوباره به چهاردیواری سلول خود بازگردم؛ زیرا تنها در سلول احساس امنیت میکردم. نمیدانم میتوانید جّو آن روز زندان را از این واقعیت که زندانی از بازگشتن به سلول خود خوشحال میشد، پهلوی خود مجسم کنید؟
ـــــــــــــــــــــــــــــ
اکنون دو سال از تاریخ آن جلسه که فکر میکنم دادگاه من بودهاست میگذرد و من هنوز بلاتکلیف در زندانم. بیش از این سرتان را درد نمیآورم و فکر میکنم هر چه در اینجا دربارهٔ وضع خود در زندان و وضع پرونده خودم و صدها انسان دیگر برایتان بگویم، زیادهگویی است. بهتر است پرونده من را به عنوان نمونه یا هر پرونده دیگری از رفقای من یا سایر زندانیان سیاسی را بخواهید و مطالعه کنید. همانطوری که در بالا اشاره کردم در پرونده من و با جرأت میتوانم ادعا کنم که در پرونده اکثریت قریب باتفاق رفقای من که امروز در زندان هستند، حتی یک مورد خطا که باستناد آن حتی بتوان کسی را به بازجویی دعوت کرد وجود ندارد، چه رسد به دستگیری و زندانی کردن»
دکتر احمد دانش، تهران- زندان اوین ۱۶/۲/۱۳۶۶
- بعد از ضبط، متوجه شدم نامه دکتر احمد دانش، روایت و متن دیگری هم دارد.
- یکی از برادران دکتر احمد دانش (عسگر)؛ عضو کنفدراسیون در کلن بود. او همزمان با انقلاب به ایران رفت و ۲۰ مهرماه ۱۳۵۹ در جبهه جنگ - خرمشهر - جان باخت. برادر دیگر ایشان؛ دکتر مصطفی دانش، تحصيلات دانشگاهی خود را تا کسب درجه دکترا درعلوم سياسی درآلمان گذرانيد و در ۲۸ سالگی برای تهيه خبر و گزارش از جنگ، به ويتنام سفر کرد. بارها به کشورهای بحرانی جهان از جمله: آنگولا، رودزيا، آفريقای جنوبی، ليبی، اتيوپی، سومالی... و نيز کشورهای آسيای ميانه و همچنين پاکستان، افغانستان، عراق، سوريه، لبنان و... سفر کرد و با بيش از ۲۵ رهبر جهان ملاقات و مصاحبه نمود. دکتر مصطفی دانش نویسنده کتاب ارجمند «رد پای من، میراث جنگ سرد» است.
دوستان خردمند و دردمند، مبارزه با فراموشی یک وظیفه تاریخی است. از این زاویه به نامه زنده یاد دکتر احمد دانش نگریستم، اینکه نظرگاه فلسفی و سیاسی من متفاوت از ایشان است، اهمیتی ندارد. از شما سپاسگزارم که وقت گذاشتید و به این مطلب توجه فرمودید. همانطور که در آغاز اشاره شد در اسیرکُشیِ سال ۶۷؛ دکتر احمد دانش (اولین جراح پیوند کلیه در ایران) را هم، به دار کشیدند.
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook