غبارزدایی از آینههاکاروانسرا سنگی و لباس شخصیهای حکومتی
۱۱ آبان ۱۳۵۶؛ یک سال و اندی پیش از انقلاب، ۵۸ نفر از فرهنگورزان ایران ضمن بیانیه بسیار مهمی نوشتند: جامعه ایران با بحرانی عمیق روبروست. متأسفانه ازمابهتران به آن دهنکجی کردند و شد، آنچه شد. توجه و تأمل در بیانیه مزبور و وقایعی که بعد از آن اتفاق افتاد؛ ازجمله، ۲۰ روز بعد ماجرای کاروانسرا سنگی، نشان میدهد «انقلاب ۵۷، پیآمد طبیعی سرکوب درازمدت جنبش ملی و ممنوع بودن سیاست اعتراضی در چارچوب قانون بود.»
روزنامههای اطلاعات، کیهان و رستاخیز، پس از این ماجرا متن یکسانی را به عنوان خبر این واقعه منتشر کردند که حاکی از آن بود که عدهای که محرک آشوبگران اخیر بودند در باغی جمع شده و «ضمن ایراد نطق و خطابه و پخش اعلامیههای تحریک آمیز شعارهای ضد میهنی میدادند» و در همان موقع «جمعی از کارگران کارخانجات که از محل اجتماع مذکور میگذشتند با مشاهدۀ آن جمعیت متوقف شده و هنگامی که شعارهای آنها را که حاوی مطالب ضد ملی و مسائل دینی بوده شنیدند با آنها درگیر شده و به زد و خورد پرداختند…
روایت کریم سنجابی
یک روز در محلی بهنام کاروانسرا سنگی خارج از محدوده شهر دعوت به اجتماع شده بود و در حدود چند هزار نفر در آن شرکت کرده بودند، چماقداران از پیش تعلیم شده با اتوبوسهای دولتی بر سر این مردم میریزند و همه را مضروب و مجروح میکنند. من آن روز اتفاقاً به علت کسالتی که داشتم در آن اجتماع نبودم… روز عید فطر [عید قربان درست است] بود و عده کثیری را مجروح کردند و سر و دست شکستند، از آن جمله به دکتر بختیار و مهندس حسیبی صدمه وارد آمد که بنده در بیمارستان به دیدنشان رفتم.(امیدها و ناامیدیها ص ۲۸۹-۲۹۰)
روایت شاپور بختیار
ساواک علیه عناصری که رژیم آنها را نامطلوب تشخیص میداد روشهای مختلفی به کار میگرفت. [اول آذر ۱۳۵۶] ما در یک روز تعطیل مذهبی در منزل دوستی که باغ بزرگی در کاروانسرا سنگی داشت ضیافتی ترتیب داده بودیم. از تمام طبقات بدون توجه به موقعیت اجتماعی آنها دعوت به عمل آمده بود. تنها مسئلهای که من میتوانم به یقین بگویم این است که در میان مدعوین یک کمونیست و یا حتی یک «سمپاتیزان» هم نبود. ما همه در قانونیترین وضع ممکن دور هم جمع بودیم که ناگهان سر و کلهٌ حدود ۴۰۰ نفر با لباسهای متحدالشکل نظامی و چماقهای عظیم پیدا شد. این عده بر سر ما ریختند، بقدر واقع کتکمان زدند، ما را «نوکر اجنبی»، «خائن» و «خودفروخته» خواندند و آنچه توانستند شکستند و خراب کردند... وقتی من توانستم از گوشهای خودم را به بیرون برسانم سر راهم صدها جفت کفش یافتم. یکی از دوستان دچار خون ریزی شدید شده بود، یکی دیگر بیحرکت و بیحال در باغ افتاده بود، من حوالی ۹ و ۳۰ دقیقه شب از مخفیگاه کوچکمان به راه افتادم و بالأخره وقتی با تاکسی و دستی شکسته به خانهام رسیدم ساعت یک بعد از نیمه شب بود.
روایت عبدالکریم لاهیجی
آقای لاهیجی در آذر ۱۳۵۶ به وکالت از شاپور بختیار، داریوش فروهر و عدهای دیگر که در جریان حمله کماندوها به گردهمایی جبهه ملی در کاروانسرا سنگی مضروب و مجروح شده بودند، به دادسرای تهران شکایت برد و ششم آذر همان سال (۵۶) نامه زیر زا (بهمراه احمد صدرحاج سیدجوادی) خطاب به دادستان شهرستان تهران نوشت.
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook