ری و روم و بغداد (۵۲)
پروین خانم بهمنی (۸ بهمن ۱۳۲۷ – ۲۹ مهر ۱۴۰۰)؛ محقق ادبیات و فرهنگ شفاهی قشقایی و پژوهشگر موسیقی فولکوریک، به جُستوجوی عاشیقها به سرتاسر ایران رفت تا نواهای گمشده آنها و نیز لالاییها را ثبت و ضبط کند. معتقد بود در پس هر لالایی، وقایعی رخ داده که باعث شکل گرفتنش شده و باید آنها را از جاهای مختلف جمعآوری کرد و قصه اش را نوشت. منظومه داستانی «اصلی و کرم»، کتابچه موسیقی عاشیقلر، به یاد فرود، آوازهای قشقایی و... از جمله یادگارهای اوست. آن زن هنرمند که ادبیات، آواهای ایلیاتی و موسیقی ایل قشقایی را احیا کرده، برای فراگیری موسیقی اصیل قشقایی، از نورعلی خان برومند، محمدحسین کیانی، مرتضی شریف، حبیبخان گرگینپور، غلامرضاخان بهمنی و محمدقلی خورشیدی... بهرهها گرفت و نزد هنگامه اخوان و... به آموزش و یادگیری دستگاههای موسیقی ادامه داد. او که بر موسیقی دستگاهی ایرانی و مقوله ردیف، اشراف داشت، به انواع موسیقی قشقایی هم توجه میداد. موسیقی چنگیها (که شامل نوازندگان کرنا، سرنا و نقاره هستند، موسیقی عاشیقی قشقایی که در قدیم «چگور» مینواختند و موسیقی ساربانی که توسط ساربانها با ساز نی نواخته میشد). پروین بهمنی در کنسرتها و هر محفل و مجلس دیگر، لباس قشقایی میپوشید. میگفت رنگ برای ما قشقاییها، عنصر مهمی است و در ییلاق و قشلاق و حد فاصل این دو، با رنگهای مختلف مواجه بودهایم. این تنوع رنگ نه تنها بر صنایع دستی و هنر فرشبافی، بلکه بر موسیقی ایل قشقایی هم تأثیر گذاشتهاست. ببینید نقشهای فرش ایل قشقایی خودش نت است. انگاری نتهای
۱-معصومه شادمانی (مادر کبیری) کاندید تهران
۲-حسین ایمانی. کاندید جاجرم
۳-ابوالحسن تقی آبادی. نیشابور
۴-جواد زنجیره فروش. تبریز
۵-محمد حسین جنتی. اصفهان
۶-عالیة بازرگان. مشهد
۷-فرج الله ارغوانی. زنجان
۸-محمدعلی جباری. قزوین.
۹-فتانهٴ زارعی. گچساران.
۱۰-علی اصغر محکمی. کنگاور
۱۱-معصومه افشار. خرمشهر
۱۲-محمدرضا اشراقی. قم
۱۳-علی وشاق. نطنز
۱۴-غلامرضا خاکسار. قصر شیرین
۱۵-عبدالنبی معظمی. جهرم
۱۶-منصور امیر کافی. شهربابک
۱۷- حسن جعفرزادهٴ مرندی. خوی
۱۸-احمدرضا شادبختی. اراک
۱۹-حمید خادمی. گلپایگان
۲۰-فضلالله تدین چارسوقی. اصفهان
۲۱-حسین مشارزاده. کرمان
۲۲-موسی خیابانی. تبریز
۲۳-اشرف رجوی. تهران
۲۴-منصور بازرگان
۲۵-محمد منصوری. تربت حیدریه
۲۶-محمد ملک مرزبان. نوشهر
۲۷-نجف بنی مهدی. شهرکرد
۲۸-نصرالله مظهری. کرمانشاه
۲۹-حسن بوشی. ابهر.
۳۰-ابوالفضل دلنواز. اسلامآباد غرب
۳۱-رحیم آقاپورِ بناب. بناب
۳۲-سید علی گنجی. اقلید فارس
۳۳-محمود غلامیان. درگز
۳۴-محمد باقر بیگدلی. اهواز
۳۵-مهدی ا بویی راد. ما زندران
۳۶-عباس آگاه اسماعیلزاده. تهران
۳۷-عبدالمهدی اکبری. محلات
۳۸-علی خوراشادی. بیرجند
۳۹-حسین مدنی کاشانی. کاشان
۴۰-سعید منبری. تفرش
۴۱-مهندس محمدعلی متقی، مدیرکل ذوب آهن ۴۲-اصفهان. لنجان
۴۳-سید ناصر موسوی. اردبیل
۴۴-غلامرضا نهایی. بهبهان
۴۵-عزیز نجفی زارعی. اردبیل
۴۶-زهره هادیان جهرمی. تبریز
۴۷-علیرضا کرمعلی. نهاوند
۴۸-حسین جلیلی پروانه. گناباد
۴۹-سیف الله کاظمیان. شهرستان نور
۵۰-محمد حسین پیشبین. خمین
۵۲-خلیل عزیزثالث. ارومیه
۵۳-حسین بارانی. بوشهر
۵۴-سید محمد مصباح. یزد
۵۵-عباس سَنَدی. اردبیل
۵۶-جعفر صمدی تکالو. ارومیه
۵۷-حمیدرضا رابونیک. بجنورد
۵۸-حبیبالله مبشری. نیریز
۵۹-محمدرضا نرجسی جزی. اصفهان
۶۰-مصطفی نیک کار. تنکابن
۶۱-محمد نوروزی. ساوه
۶۲-بختیار نورزاده. آستارا
۶۳-محمدعلیپور مسأله گو. رشت
۶۴-علی اصغر رفیعی فر. مرند
۶۵-سید ابراهیم سادات محسنیان. صومعه سرا
۶۶-کریم صالح شوشتری. اهواز
۶۷-علاءالدین عترتی کوشالی. لاهیجان
۶۸-ابوذر ورداسبی قایم شهر
۶۹-جلیل سوادی نژاد. آبادان
۷۰-فاطمه زارعی. شیراز
۷۱-محمد یحیوی آزاد. سراب
۷۲-ناصر والی. دماوند
۷۳-مهدی زارع زاده. شهسوار
ای آزادی، کاش با تو زندگی میکردم، با تو جان میدادم، کاش در تو میدیدم، در تو دم میزدم، در تو میخفتم، بیدار میشدم، مینوشتم، میگفتم، حس میکردم، بودم . ای آزادی من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از حکومت بیزارم، از باید بیزارم، از هرچه و هر که تو را در بند میکشد بیزارم. ای آزادی، مرغک پر شکسته زیبای من، کاش میتوانستم تو را از چنگ پاسداران وحشت، سازندگان شب و تاریکی و سرما، سازندگان دیوارها و مرزها و زندانها و قلعهها رهایت کنم، کاش قفست را میشکستم و در هوای پاک بیابر و بیغبار بامدادی پروازت میدادم. اما…. دستهای مرا نیز شکستهاند، زبانم را بریدهاند، پاهایم را غل و زنجیر کردهاند و چشمانم را نیز بستهاند…. و گرنه، مرا با تو سرشتهاند، تو را در عمق خویش، در آن صمیمیترین و راستین منِ خویش مییابم، احساس میکنم، طعم تو را هر لحظه در خویش میچشم، بوی تو را همواره در فضای خلوت خویش میبویم، آوای زنگدار و دلانگیزت را که به ستایش بالهای فرشتهای در دل ستاره زیر آسمان شبهای تابستان کویر میماند همواره میشنوم، همه روز با توام، گام به گام همچون سایه با تو همراهم. هرگز تنهایت نمیگذارم، همه جا، همه وقت تو را در کنارم و مرا در کنارت میبینند، هستم، چشمهایت را درست بگشای، نه آن چشمها که با آن متولی را میبینی… آنگاه که خدا کالبدم را ساخت تو را ای آزادی بجای روح در من دمید، و بدین گونه با تو زنده شدم، با تو دم زدم، با تو به جنبش آمدم، با تو دیدم و گفتم و شِنُفتم و حس کردم و فهمیدم و اندیشیدم … و تو…. ای روح گرفتار من، میدانی، میدانی که در همه آفرینش چه نیازی دشوارتر و دیوانه تر از نیاز کالبدی است به روحش؟ اما… تو را که میر غضبهای استبداد، فراشان خلافت از من باز گرفتند و مرا که به “تنهایی دردمندم” تبعید کردند و به زنجیر بستند، چگونه میتوانند از یکدیگر بگسلند که نگاه را از چشم باز نمیتوانند گرفت و چشم را از نگاهش باز نمیتوانند گرفت و من ای آزادی! با تو میبینم!
ای آزادی، خجسته آزادی خواهم که تو را به تخت بنشانم، یا آنکه مرا به پیش خود خوانی یا آنکه تو را به پیش خود خوانم!
ای آزادی، چه زندانها برایت کشیدهام و چه زندانها خواهم کشید! و چه شکنجهها تحمل کردهام و چه شکنجهها تحمل خواهم کرد. اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده آزادیام، استادم علی است، مرد بیبیم و بیضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مردی که، هفتاد سال برای آزادی نالید.
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook