قتلِ فروهرها، مختاری، پوینده و مجید شریف به روایت قاتلین
در این بحث بعد از اشارهای کوتاه به داریوش و پروانه فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده و مجید شریف، روایت کسانیکه آنان را کاردآجین کردند یا به دار کشیدند، بازگو میکنم.
کشتار فکر و گفتمانِ مخالف در میهن ستمدیده و مجروح ما، که نقطه اوجش، اسیرکُشی سال ۶۷ بود، بعدها دامن زندانیان آزادشده را هم گرفت و قاتلین، در طرح موسوم به «الغدیر» شماری از آنان را ربودند و کشتند. تیغ ستم، فرهنگورزان و دانشوران ایران را نیز نشانه گرفت.
مجید شریف (بهمن ۱۳۲۹– ۱۳۷۷) نویسنده دگراندیش و مترجم ایرانی بود که در ۲۸ آبان ۱۳۷۷ در تهران ناپدید گشت و پس از شش روز، جنازهاش در خیابان پیدا شد. وی از نویسندگان ماهنامه ایران فردا و عضو دفتر تدوین مجموعه آثار دکتر علی شریعتی بود.
صبح روز ۲۸ آبان ۱۳۷۷ مجید شریف درحالی که با لباس گرمکن برای ورزش از خانه مادرش در یوسفآباد خارج شده بود، به خانه بازنگشت. جسد او در خیابان انداخته شد و نزدیکان وی - شش روز بعد - جسد او را در پزشکی قانونی تهران شناسایی کردند. پزشکی قانونی علت مرگ را «نامعلوم» تشخیص داده بود. قتل مجید شریف بخشی از قتلهای سیاسی (موسوم به زنجیرهای) بودهاست.
صبح روز ۲۸ آبان ۱۳۷۷ مجید شریف درحالی که با لباس گرمکن برای ورزش از خانه مادرش در یوسفآباد خارج شده بود، به خانه بازنگشت. جسد او در خیابان انداخته شد و نزدیکان وی - شش روز بعد - جسد او را در پزشکی قانونی تهران شناسایی کردند. پزشکی قانونی علت مرگ را «نامعلوم» تشخیص داده بود. قتل مجید شریف بخشی از قتلهای سیاسی (موسوم به زنجیرهای) بودهاست.
از جمله نوشتههای وی «بازاندیشی ضروری در مبارزهٔ سیاسی و طرح نهادهای دموکراتیک»، همچنین «سیری در قلمرو درون»، است. ترجمه «اراده قدرت» اثر نیچه، «تاریخ یک ارتداد»، اثر روژه گارودی و «پیامبر»، اثر جبران خلیل جبران، از اوست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داریوش فروهر (۱۳۰۷ – ۱۳۷۷) دبیرکل حزب ملت ایران و وزیر کار دولت مهندس مهدی بازرگان بود که در اول آذر ۱۳۷۷ به همراه همسرش پروانه اسکندری در جریان قتلهای سیاسی (موسوم به زنجیرهای) در منزلش به قتل رسید، از جمله رهبران جبهه ملی ایران از سال ۱۳۵۶ تا ۱۳۵۸ بود. وی در دو رژیم شاه و شیخ به زندان افتاد.
پروانه اسکندری - فروهر (۱۳۱۷ – ۱۳۷۷) از رهبران جنبش دانشجویی و سپس حزب ملت ایران و جبهه ملی بود. وی نخستین زنی است که به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی ایران درآمد. پروانه فروهر مدیر مسئول نشریه جبهه ملی ایران بود و در سالهای ۱۳۷۰–۱۳۷۷ به همراه همسرش داریوش فروهر، به چهرههای برجسته اپوزیسیون دگرگون خواه درون کشور تبدیل شده بودند. وی به همراه همسرش در شب یکم آذر ۱۳۷۷ به طرزی فجیع در جریان قتلهای سیاسی (موسوم به زنجیرهای) به قتل رسید.
پروانه اسکندری - فروهر (۱۳۱۷ – ۱۳۷۷) از رهبران جنبش دانشجویی و سپس حزب ملت ایران و جبهه ملی بود. وی نخستین زنی است که به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی ایران درآمد. پروانه فروهر مدیر مسئول نشریه جبهه ملی ایران بود و در سالهای ۱۳۷۰–۱۳۷۷ به همراه همسرش داریوش فروهر، به چهرههای برجسته اپوزیسیون دگرگون خواه درون کشور تبدیل شده بودند. وی به همراه همسرش در شب یکم آذر ۱۳۷۷ به طرزی فجیع در جریان قتلهای سیاسی (موسوم به زنجیرهای) به قتل رسید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاردآجینشدن پروانه و داریوش فروهر، به روایت قاتلین
گزارش مهرداد عالیخانی(صادق)
کاردآجینشدن پروانه و داریوش فروهر، به روایت قاتلین
گزارش مهرداد عالیخانی(صادق)
قرار شد ابتدا من و مُسلم به درب منزل [فروهر] مراجعه و سپس سایر نیروها وارد منزل شوند... مُسلم زنگ در را زد خانم فروهر گوشی اف.اف را برداشت سؤال کرد: بله؟ مُسلم اظهار داشت رضایی هستم از اداره آگاهی در رابطه با رنوی شما مسالهای پیش آمده لازم است چند دقیقه جناب آقای فروهر را ببینم. [خانم فروهر] گفت: الان میآید. بیش از ۶ یا ۷ دقیقه طول کشید ولی خبری نشد. مُسلم دوباره زنگ را زد خانم فروهر گفت: بله؟ مُسلم گفت: تشریف نیاوردند، خانم فروهر گفتند: داشتند لباس میپوشیدند و آماده میشدند الان میآیند ساعت حدود ۲۲:۵۰ بود که فروهر درب حیاط را باز کرد. سلام و احوال پرسی کردیم. مُسلم [کاغذی را نشان داد و] سوال کرد: این شماره مربوط به ماشین شماست؟ فروهر شماره ماشین را حفظ نبود. ماشین در پشت سرش قرار داشت. شماره را مطابقت داد و گفت: بله. مُسلم حکمی که مربوط به خودش بود را به رویت فروهر رسانید و گفت: اسناد و مدارک ماشین را میخواهیم ملاحظه کنیم. پروانه، روی پلهها ایستاده بود و به حرفها گوش میکرد فروهر همسرش را صدا کرد و گفت: اسناد و مدارک را بیاور تا آقایان آن را ببینند. بلافاصله شروع به تعارف برای رفتن ما به داخل منزل کرد که من و مُسلم داخل شدیم و لای در را باز گذاشتیم تا سایرین پس از ما وارد شوند...
...
فروهر، من و مُسلم و نیز فلاح را به اطاق محل کار خود برد و رفت پشت میز خودش نشست. مُسلم در روی صندلی کنار میز قرار گرفت من مقابل صورت فروهر و فلاح در سمت راست من نشست. خانم فروهر ما را نگاه میکرد. مسلم گفت: با اتومبیل شما سرقتی صورت گرفته است، چه کسانی غیر از شما از ماشین استفاده کردهاند؟ همسر فروهر گفت: این ماشین در اختیار کسی نبوده و من از آن استفاده میکنم. مسلم گفت: کسی بدون اطلاع شما استفاده نکرده؟ آیا در اختیار کسی نبوده یا به تعمیرگاه تحویل ندادهاید؟ پروانه اظهار داشت حدود سه ماه قبل این ماشین در تعمیرگاه بوده و ما از استفاده احتمالی آن بیخبر هستیم. مُسلم اظهار داشت در سرقت صورتگرفته یک شیئی ملی ربوده شده و موضوع بسیار با اهمیت است. بنا به ضرورت باید تحقیقات صورت گیرد به همین جهت حکم بازرسی منزل را صادر کردهاند. در این وقت مُسلم حکم جعلی را از کیف جیبی خود در آورد و در بین صحبتهای من و فروهر ارائه داد که فروهر با دقت آن را مطالعه کرد. به فروهر گفتم: مسلما این شیئی در این منزل نیست و این بازرسی سزاوار شخص شما که از چهرههای ملی ایران هستید نمیباشد اما ضرورت وجود صورت جلسهای از این بازرسی منزل در پرونده (به دلیل این که بهرحال شما صاحب وسیله نقلیه میباشید) هست. فروهر گفت: مانعی ندارد. بازرسی کنید.
...
به فلاح گفتم: با خانم فروهر از بالا شروع کنید. فلاح به اتفاق پروانه از اطاق خارج و به طبقه بالا رفتند. دیگر پرسنل عملیات که به داخل حیاط آمده بودند با رفتن پروانه به طبقه بالا یک به یک وارد ساختمان شدند و به فلاح پیوستند و مُسلم نیز از درب اتاق خارج شد. من، فروهر را به صحبت گرفتم. فلاح بدون اینکه فروهر متوجه شود به من اشاره کرد او را بیاور به اتاق روبرو(پذیرایی). از فروهر خواستم به اتاق روبرو برویم، از جای خود حرکت کرد و به پذیرایی رفتیم. صحبتها ادامه پیدا کرد، فلاح مجددا اشاره کرد برش گردون، به اتاق قبلی. ساعت حدود یازدهونیم شب بود. از فروهر خواستم به اتاق محل کارش بازگردیم. پرسنل عملیات، یک صندلی را در دهانه ورودی اتاق گذاشته بودند. فروهر هدایت به نشستن روی این صندلی شد و روی صندلی نشست و من در مقابل او قرار گرفتم. همه چیز از قبل آماده شده بود ناگهان مصطفی هاشمی (هاشم) از پشت سر مواد آغشته به بیهوشی را جلوی دهان او گرفت. ناگهان عصا از دست فروهر افتاد...
...
محمد اثنیعشر (پرسنل اداره عملیات امنیت) از من خواست از اتاق خارج شوم تا فردی که قرار است فروهر را با کارد از پای در آورد نبینم. من از اتاق بیرون رفته و به طبقه بالا مراجعه کردم دیدم همسر فروهر بیهوش شده... و فلاح (سر تیم این عملیات) دو کارد با خود همراه دارد... محسنی (از پرسنل اداره عملیات) یکی از کاردها را از فلاح گرفت و ضمن قرارگرفتن در کنار پروانه اسکندری شروع به زدن ضربات کارد به قفسه سینه او نمود. به پائین برگشتم دیدم کار فروهر نیز روی همان صندلی یاد شده تمام شده و با ضربات کارد (توسط محمود جعفرزاده یکی از پرسنل اداره عملیات) از پا در آمدهاست. حدود ۲۳:۴۰ تمام کارها تمام و در صدد خروج از منزل برآمدیم...
...
فروهر، من و مُسلم و نیز فلاح را به اطاق محل کار خود برد و رفت پشت میز خودش نشست. مُسلم در روی صندلی کنار میز قرار گرفت من مقابل صورت فروهر و فلاح در سمت راست من نشست. خانم فروهر ما را نگاه میکرد. مسلم گفت: با اتومبیل شما سرقتی صورت گرفته است، چه کسانی غیر از شما از ماشین استفاده کردهاند؟ همسر فروهر گفت: این ماشین در اختیار کسی نبوده و من از آن استفاده میکنم. مسلم گفت: کسی بدون اطلاع شما استفاده نکرده؟ آیا در اختیار کسی نبوده یا به تعمیرگاه تحویل ندادهاید؟ پروانه اظهار داشت حدود سه ماه قبل این ماشین در تعمیرگاه بوده و ما از استفاده احتمالی آن بیخبر هستیم. مُسلم اظهار داشت در سرقت صورتگرفته یک شیئی ملی ربوده شده و موضوع بسیار با اهمیت است. بنا به ضرورت باید تحقیقات صورت گیرد به همین جهت حکم بازرسی منزل را صادر کردهاند. در این وقت مُسلم حکم جعلی را از کیف جیبی خود در آورد و در بین صحبتهای من و فروهر ارائه داد که فروهر با دقت آن را مطالعه کرد. به فروهر گفتم: مسلما این شیئی در این منزل نیست و این بازرسی سزاوار شخص شما که از چهرههای ملی ایران هستید نمیباشد اما ضرورت وجود صورت جلسهای از این بازرسی منزل در پرونده (به دلیل این که بهرحال شما صاحب وسیله نقلیه میباشید) هست. فروهر گفت: مانعی ندارد. بازرسی کنید.
...
به فلاح گفتم: با خانم فروهر از بالا شروع کنید. فلاح به اتفاق پروانه از اطاق خارج و به طبقه بالا رفتند. دیگر پرسنل عملیات که به داخل حیاط آمده بودند با رفتن پروانه به طبقه بالا یک به یک وارد ساختمان شدند و به فلاح پیوستند و مُسلم نیز از درب اتاق خارج شد. من، فروهر را به صحبت گرفتم. فلاح بدون اینکه فروهر متوجه شود به من اشاره کرد او را بیاور به اتاق روبرو(پذیرایی). از فروهر خواستم به اتاق روبرو برویم، از جای خود حرکت کرد و به پذیرایی رفتیم. صحبتها ادامه پیدا کرد، فلاح مجددا اشاره کرد برش گردون، به اتاق قبلی. ساعت حدود یازدهونیم شب بود. از فروهر خواستم به اتاق محل کارش بازگردیم. پرسنل عملیات، یک صندلی را در دهانه ورودی اتاق گذاشته بودند. فروهر هدایت به نشستن روی این صندلی شد و روی صندلی نشست و من در مقابل او قرار گرفتم. همه چیز از قبل آماده شده بود ناگهان مصطفی هاشمی (هاشم) از پشت سر مواد آغشته به بیهوشی را جلوی دهان او گرفت. ناگهان عصا از دست فروهر افتاد...
...
محمد اثنیعشر (پرسنل اداره عملیات امنیت) از من خواست از اتاق خارج شوم تا فردی که قرار است فروهر را با کارد از پای در آورد نبینم. من از اتاق بیرون رفته و به طبقه بالا مراجعه کردم دیدم همسر فروهر بیهوش شده... و فلاح (سر تیم این عملیات) دو کارد با خود همراه دارد... محسنی (از پرسنل اداره عملیات) یکی از کاردها را از فلاح گرفت و ضمن قرارگرفتن در کنار پروانه اسکندری شروع به زدن ضربات کارد به قفسه سینه او نمود. به پائین برگشتم دیدم کار فروهر نیز روی همان صندلی یاد شده تمام شده و با ضربات کارد (توسط محمود جعفرزاده یکی از پرسنل اداره عملیات) از پا در آمدهاست. حدود ۲۳:۴۰ تمام کارها تمام و در صدد خروج از منزل برآمدیم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمد مختاری (۱۳۲۱ – ۱۳۷۷) شاعر، نویسنده، مترجم ایرانی و از فعالان کانون نویسندگان ایران بود وی ۱۲ آذر ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به قتلهای سیاسی (موسوم به زنجیرهای) کشته شد. محمد مختاری چندین سال در بنیاد شاهنامه، فعالیت داشت. محمد مختاری برای نخستینبار، شعرهای پل سلان، شاعر آلمانی را به فارسی ترجمه کرد. ازجمله آثار او اسطوره زال: تبلور تضاد و وحدت در حماسه ملی است.
محمد مختاری (۱۳۲۱ – ۱۳۷۷) شاعر، نویسنده، مترجم ایرانی و از فعالان کانون نویسندگان ایران بود وی ۱۲ آذر ۱۳۷۷ در ماجرای موسوم به قتلهای سیاسی (موسوم به زنجیرهای) کشته شد. محمد مختاری چندین سال در بنیاد شاهنامه، فعالیت داشت. محمد مختاری برای نخستینبار، شعرهای پل سلان، شاعر آلمانی را به فارسی ترجمه کرد. ازجمله آثار او اسطوره زال: تبلور تضاد و وحدت در حماسه ملی است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قتل محمد مختاری به روایت قاتلین
مهرداد عالیخانی (صادق)
مهرداد عالیخانی (صادق)
شماره تلفن محمد مختاری [از فعالان کانون نویسندگان] به دست آمده بود. قرار شد روی آدرس سوژه استقرار پیدا کنیم. با نیروهای عملکننده: عزیزپور [محمد عزیزی؟]، رضا روشن، ایرج آموزگار و خسرو براتی، قراری برای ۸ صبح ۱۲ آذر در خیابان آفریقا- مقابل پمپ بنزین گذاشتیم. خسرو براتی داخل یکی از کوچهها شد (احتمالاً خیابان اسفندیار) و پلاکهای جعلی را روی تاکسی نصب کرد و سپس به طرف منزل محمد مختاری حرکت کردیم. سر کوچه مستقر شدیم. عزیزپور دو ماشین نیرو با خودش آورده بود.
حدود ساعت ۵ عصر، محمدمختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون آمد و از شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت کرد... محمد مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود ۲۰ دقیقه خریدش طول کشید. در حال برگشتن به منزل بود که علی ناظری و رضا روشن رسیدند. از خسرو براتی خواستم که تاکسی را در گوشهای پارک کند، رضا روشن و علی ناظری، پیاده به دنبال مختاری راه افتادند. خسرو براتی پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال خیابان آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش (در سمت راست خیابان) علی ناظری و رضا روشن، جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سوار اتومبیل کردند. علی ناظری در سمت چپ، محمد مختاری وسط و رضا روشن در سمت راست او روی صندلی عقب نشست.
...
علی ناظری با هماهنگی قبلی قرار شد از یکی از محیطهای اداری بهشت زهرا که در اختیار حراست قرار دارد (خودش مسؤول حراست بهشت زهرا بود) استفاده شود. رضا روشن، علی ناظری و سایر دست اندرکاران طرح الغدیر (اعدام منافقین) قبل از شروع عملیات پائیز ۷۷، از این محل مستمرا استفاده میکردند. قرار شد از این محل برای به قتل رساندن محمد مختاری استفاده شود.
حدود ساعت ۵ عصر، محمدمختاری با لباس اسپرت از کوچه بیرون آمد و از شمال به جنوب خیابان آفریقا حرکت کرد... محمد مختاری برای خرید در حوالی محل سکونت خود بیرون آمده بود. حدود ۲۰ دقیقه خریدش طول کشید. در حال برگشتن به منزل بود که علی ناظری و رضا روشن رسیدند. از خسرو براتی خواستم که تاکسی را در گوشهای پارک کند، رضا روشن و علی ناظری، پیاده به دنبال مختاری راه افتادند. خسرو براتی پشت فرمان پژو نشست و به سمت شمال خیابان آفریقا حرکت کرد. من در صندلی جلو قرار گرفتم. یک کوچه مانده به منزلش (در سمت راست خیابان) علی ناظری و رضا روشن، جلوی او را گرفتند و تحت پوشش پرسنل دادستانی وی را سوار اتومبیل کردند. علی ناظری در سمت چپ، محمد مختاری وسط و رضا روشن در سمت راست او روی صندلی عقب نشست.
...
علی ناظری با هماهنگی قبلی قرار شد از یکی از محیطهای اداری بهشت زهرا که در اختیار حراست قرار دارد (خودش مسؤول حراست بهشت زهرا بود) استفاده شود. رضا روشن، علی ناظری و سایر دست اندرکاران طرح الغدیر (اعدام منافقین) قبل از شروع عملیات پائیز ۷۷، از این محل مستمرا استفاده میکردند. قرار شد از این محل برای به قتل رساندن محمد مختاری استفاده شود.
...
از طریق اتوبان همت، کمربندی جاده مخصوص بهشت زهرا [را پی گرفتیم]. به جهت طولانیبودن مسیر، من با محمد مختاری بحث پیرامون کانون را شروع کردم بعد از اینکه به محل رسیدیم رضا روشن از مختاری خواست چشمش را ببندد و پیاده شود. (از زمان سوار شدن خواسته بودیم سرش پائین باشد تا متوجه نشود کجا میرویم) داخل ساختمان شدیم.
...
در همان اتاق، اول از وی خواستند روی زمین بنشیند. کار را رضا روشن و علی ناظری تمام کردند. هر دو بسیار حرفهای و مسلط عمل نمودند. علی ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد، مقادیری پارچه سفید برداشت. چشم و دست مختاری را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت به روی شکم خواباند و حدود ۴ یا ۵ دقیقه طناب را تنگ کرد و آنرا محکم کشید در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه سفید گرفته بود تا بدینوسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سر و صدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده. ماشین پژو را به شکلی قرار دادند تا صندوق عقب آن مقابل درب این محل قرار گیرد. من و خسرو و روشن جنازه را وسط پتو قرار دادیم و در صندوق عقب گذاشتیم. خسرو براتی پشت فرمان نشست. در جاده افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران... ماشین را نگه داشته، جنازه را بیرون انداختیم.
...
در همان اتاق، اول از وی خواستند روی زمین بنشیند. کار را رضا روشن و علی ناظری تمام کردند. هر دو بسیار حرفهای و مسلط عمل نمودند. علی ناظری سریعا طناب مربوطه را از کابینت داخل اتاق در آورد، مقادیری پارچه سفید برداشت. چشم و دست مختاری را از پشت سر بست. طناب را به گردن او انداخت به روی شکم خواباند و حدود ۴ یا ۵ دقیقه طناب را تنگ کرد و آنرا محکم کشید در این حالت ناظری دهان سوژه را با یک پارچه سفید گرفته بود تا بدینوسیله از ریختن خون به زمین و ایجاد سر و صدای احتمالی جلوگیری کند. این دو از روی ناخنها تشخیص دادند که کار تمام شده. ماشین پژو را به شکلی قرار دادند تا صندوق عقب آن مقابل درب این محل قرار گیرد. من و خسرو و روشن جنازه را وسط پتو قرار دادیم و در صندوق عقب گذاشتیم. خسرو براتی پشت فرمان نشست. در جاده افسریه یک مسیر فرعی به کارخانه سیمان تهران... ماشین را نگه داشته، جنازه را بیرون انداختیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محمدجعفر پوینده [آخوندی اسکندری] (۱۳۳۳ – ۱۳۷۷) مترجم، نویسنده و جامعهشناس ایرانی و از فعالترین اعضای کانون نویسندگان ایران بود. اعلامیه جهانی حقوق بشر را او به زبان پارسی برگرداند. کتابهایی زیادی به فارسی ترجمه کرد ازجمله: درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات، از تئودور آدورنو، سودای مکالمه، خنده آزادی: میخاییل باختین.
آرزوهای بر بادرفته بالزاک، تاریخ مبارزات فلسفی در شوروی. اثر زاپاتا، رنه. درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات نوشته گلدمن، لوسین. تاریخ و آگاهی طبقاتی اثر لوکاچ، جورج.راه زندگی نوشته ماکارنکو، آنتون سمیونوویچ. و...
کتبی که او در طی عمر کوتاهش ترجمه کرد، بالغ بر ۲۶ اثر است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قتل محمدجعفر پوینده [آخوندی اسکندری] به روایت قاتلین
مهرداد عالیخانی (صادق)
قتل محمدجعفر پوینده [آخوندی اسکندری] به روایت قاتلین
مهرداد عالیخانی (صادق)
بعد از حادثه [قتل] محمد مختاری [از من سوال شد] نفر بعدی چه کسی خواهد بود؟ گفتم محمدجعفر پوینده، چون فرد سازمانگر و عنصر با جسارتی در بین کانون نویسندگان است. شماره تلفن پوینده در اختیار من قرار گرفت. از روز دوشنبه شانزده آذر [سال ۷۷] من، خسرو، آموزگار، امیر اکبری، رضا روشن و علی ناظری به آدرس خیابان قائم مقام فراهانی رفتیم که به نظر میآمد محل کارش باشد. آن روز روی آدرس مستقر شده بودیم اما خروج سوژه [پوینده] از آن آدرس رویت نشد. روز بعد یک تماس تلفنی با آن محل گرفته شد که معلوم شد او دیگر آنجا شاغل نیست، لذا قرار شد روی آدرس دیگر وی که مربوط به محل سکونت اوست و در میدان انقلاب کوچه ژاندارمری واقع شده مستقر گردیم. بعد از ظهر سه شنبه هفدهم آذر [سال ۷۷]، رضا روشن، خسرو براتی، منبع مهدی و اصغر هر یک چند ساعتی روی آدرس منزل پوینده مستقر میشوند که سوژه رویت نمیگردد. ساعت ۷ صبح چهارشنبه ۱۸ آذر با هماهنگی قبلی، من[مهرداد عالیخانی] و خسرو براتی، رضا روشن و اصغر سیاح در اطراف محل سکونت محمدجعفر پوینده مستقر شدیم. زمانیکه من، رضا روشن و خسرو براتی، قدری از اطراف درب منزل پوینده دور شدیم تنها اصغر سیاح نگاهش به روی درب بود که متوجه خروج او میشود و چون موتور کنار دستش بوده دنبال پوینده راه میافتد و به تعقیب او میپردازد. خسرو براتی متوجه ناپدیدشدن اصغر سیاح میشود سریع نزد من آمد و موضوع را گفت. قرار شد رضا روشن با موتور سریع حدود آن محل را بگردد تا شاید اصغر سیاح و سوژه [پوینده] را پیدا کند که نتیجه نگرفت و برگشت... پوینده پس از خارج شدن از محل سکونت خود، از میدان انقلاب با یک تاکسی به میدان ولی عصر میرود و از آنجا پیاده دست راست خیابان در کریمخان حرکت میکند و وارد خردمند جنوبی میشود. یک موسسه فرهنگی در دست چپ خیابان قرار داشت. پوینده، چهارشنبهها به این محل میآمد. پس از کسب اطلاع از موقعیت سوژه، اصغر و خسرو با ماشین و من و رضا روشن با موتور به سوی محل رفتیم و به اصغر سیاح ملحق شدیم. تا چهار عصر محل کار پوینده را تحت نظر داشتیم. سوژه بیرون آمد. ابتدا پیاده به سمت شمال خیابان حرکت کرد. ابتدای خردمند و کریم خان سوار تاکسی شد و به نبش خیابان خردمند انقلاب آمد. وی پس از پیادهشدن از تاکسی در سمت چپ خیابان انقلاب (غرب به شرق) پیاده میرفت. جلوی کیوسک روزنامه ایستاد و سپس به مسیر خود ادامه داد. خسرو پشت فرمان بود،من و اصغر را همراه خود تا نبش انقلاب خردمند آورد. از آنجا به بعد من و اصغر پیاده به دنبال سوژه بودیم. علی ناظری پشت فرمان پژوی عملیات بود و با رضا روشن همراه شده بود. پیاده دنبال سوژه قرار داشتیم ناظری پژو را پارک کرد، یک برگ حکم سفید جعلی همراه خود داشتیم آنرا با اسم محمدجعفر پوینده پر کردیم. خسرو براتی دست راست خیابان قرار گرفت و آهسته در پی سوژه قرار گرفت. الباقی افراد پیاده دنبال پوینده بودند. حکم را به ناظری دادم. در خیابان انقلاب مقابل لاله زارنو جلوی سوژه را گرفتیم. خسرو براتی سریعاً دور زد و در کنار دست رضا روشن و علی ناظری (که برای دستگیری اقدام کرده بودند) قرار گرفت، دو سه جمله با وی صحبت شد. او را سوار ماشین [کرهای] دوو میکنند و پس از حرکت مرا کمی جلوتر سوار کردند، قرار شد اصغر سیاح پژوی عملیات را سوار و به دنبال دوو بیاید در واقع خسرو راننده دوو، من در صندلی جلو، پوینده در بین روشن و ناظری در صندلی عقب، قرار گرفته بود. طبق برنامه قبلی بنا شد به سمت بهشت زهرا حرکت کنیم.
...
از شرق به غرب، به سمت میدان انقلاب حرکت کردیم. به طرف راه آهن و اتوبان رفتیم و در پایان خود را به بهشت زهرا رساندیم. همان محلی که قبلاً محمد مختاری را برده بودیم. در بین راه به صحبت با پوینده پرداختم، رغبتی نداشت. وقتی به بهشت زهرا رسیدیم هوا روشن بود. باید منتظر تاریکشدن هوا میشدیم. [کمی بعد] رضا روشن و علی ناظری به همان شکل قبلی (قتل محمد مختاری) کار را تمام کردند. این بار نیز رضا روشن طناب را به گردن پوینده تنگ کرد و خیلی محکم کشید. سر سوژه در دست ناظری قرار داشت. در پایان کار، ناظری پیشنهاد کرد جهت احتیاط خوب است دقایقی او را آویزان کنیم تا از مرگ قطعی وی اطمینان حاصل شود. یک چارچوب فلزی در محوطه سرباز این ساختمان از قبل برای دار آویختن افراد آماده داشتند. ناظری طناب بلندتری به گردن جسد پوینده آویزان کرد و قرار شد من، خسرو و اصغر به رضا روشن کمک کنیم تا جسد دقایقی آویزان باشد که اینکار انجام شد. اصغر سیاح، من، خسرو و روشن جسد را پایین آوردیم و در بین پتویی که ناظری آماده کرده بود گذاشتیم داخل صندوق عقب ماشین. من پیشنهاد کردم جسد او را به حوالی شهریار ببریم. ناظری رانندگی کرد. از کمربندی بهشت زهرا به جاده اصلی شهریار وارد و زیر پل بادامک دست راست داخل جاده فرعی شدیم. اصغر پشت سر ما در پژو حرکت میکرد. حدود صد متر دست راست پل، جسد را سریعاً من، خسرو و روشن پایین پرت کردیم. طوری که هر کسی رد شود ببیند.
...
از شرق به غرب، به سمت میدان انقلاب حرکت کردیم. به طرف راه آهن و اتوبان رفتیم و در پایان خود را به بهشت زهرا رساندیم. همان محلی که قبلاً محمد مختاری را برده بودیم. در بین راه به صحبت با پوینده پرداختم، رغبتی نداشت. وقتی به بهشت زهرا رسیدیم هوا روشن بود. باید منتظر تاریکشدن هوا میشدیم. [کمی بعد] رضا روشن و علی ناظری به همان شکل قبلی (قتل محمد مختاری) کار را تمام کردند. این بار نیز رضا روشن طناب را به گردن پوینده تنگ کرد و خیلی محکم کشید. سر سوژه در دست ناظری قرار داشت. در پایان کار، ناظری پیشنهاد کرد جهت احتیاط خوب است دقایقی او را آویزان کنیم تا از مرگ قطعی وی اطمینان حاصل شود. یک چارچوب فلزی در محوطه سرباز این ساختمان از قبل برای دار آویختن افراد آماده داشتند. ناظری طناب بلندتری به گردن جسد پوینده آویزان کرد و قرار شد من، خسرو و اصغر به رضا روشن کمک کنیم تا جسد دقایقی آویزان باشد که اینکار انجام شد. اصغر سیاح، من، خسرو و روشن جسد را پایین آوردیم و در بین پتویی که ناظری آماده کرده بود گذاشتیم داخل صندوق عقب ماشین. من پیشنهاد کردم جسد او را به حوالی شهریار ببریم. ناظری رانندگی کرد. از کمربندی بهشت زهرا به جاده اصلی شهریار وارد و زیر پل بادامک دست راست داخل جاده فرعی شدیم. اصغر پشت سر ما در پژو حرکت میکرد. حدود صد متر دست راست پل، جسد را سریعاً من، خسرو و روشن پایین پرت کردیم. طوری که هر کسی رد شود ببیند.
به جز افرادی که اشاره شد، کسان دیگری را هم کُشتند. اسامی برخی از آنان را میدانم. دکتر کاظم سامی، علیاکبر سعیدی سیرجانی، احمد میرعلایی، غفار حسینی، پیروز دوانی، ابراهیم زالزاده، حسین برازنده، احمد میرعلایی، حمید حاجیزاده که با پسر ۹ ساله اش (کارون) کاردآجین شد
...
خون دوید از چشم همچون جوی او - دشمن جان وی آمد روی او
دشمن طاووس آمد پر او - ای بسی شه را بکشته فر او
گفت من آن آهوم کز ناف من - ریخت این صیاد خون صاف من
دشمن طاووس آمد پر او - ای بسی شه را بکشته فر او
گفت من آن آهوم کز ناف من - ریخت این صیاد خون صاف من
(مولوی، مثنوی دفتر اول)
اسیرکشی سال ۶۷ که یکی داستانیست پُر آب چشم، به کنار. در بیرون زندان هم مبارزین بسیاری ربوده و کشته شدند.
سیامک طوبایی، جواد تقوی قهی، حسن افتخارجو، احمدرضا محممدی مطهری، عباس نوایی، مهدی پوراقبال، محمود خدابنده، بهنام مجدآبادی، هوشنگ محمد رحیمی، مهرداد کمالی، علا مبشریان، مهرداد حاجیان، علی اصغر بیدی، پیروز دوانی [در تهران] سیاوش ورزش نما [در شیراز]، امیر غفوری، محمود میدانی، مرتضی علیان نجف آبادی، جلال متینی زاده، زهرا افتخاری، جواد صفار، محمد ائمی [در مشهد]، محبوبه بهادری، افسانه طهماسبی، زهره مظاهری [در اصفهان]، احمد آقایی [در یاسوج] و... نمونههایی از این دست هستند. در این تراژدی بر همه ستم رفت. ستمگران بر خود نیز ستم کردند زیرا آنکه انسانی را میکُشد، انسانیت را در خود میکُشد.
پانویس
در ویدئو هر جا به «قتلهای زنجیرهای» اشاره میشود، منظور قتلهای سیاسی است که به نادرستی «زنجیرهای» خوانده شدهاست. محمد بلوری روزنامهنگار قدیمی و دبیر وقت گروه حوادث روزنامه ایران، برای نخستینبار قتلهای سیاسی را زنجیرهای نامید.
منابع
- انتشارات مرز پرگهر، بخشی از اظهارات مهرداد عالیخانی در رابطه با قتلهای سیاسی (موسوم به زنجیرهای)
- ایرج مصداقی؛ نه زیستن نه مرگ، جلد ۳، تمشکهای نا آرام
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook