یادی از دکتر سیدجواد طباطبایییکی از شارحین هگل در ایران
دوستان عزیز. در ویدئو ضمیمه؛ دو واژه « فرَوَهَر » و « رَباط » را اشتباه تلفظ کردم. همچنین یادم رفت از « ابوالعلا ابن حَصول » نام ببرم که وی نیز بنوعی به « ایرانشهر » اشاره داشت. از شما پوزش میخواهم.
امروز ۹ اسفند ۱۴۰۱، یکی از شارحین هگل در ایران، دکتر سیدجواد طباطبایی به میهمانی خاک رفت.
کوس رحلت بکوفت دست اجل - ای دو چشمم وداع سر بکنید
ای کف دست و ساعد و بازو - همه تودیع یکدگر بکنید...
...
این همه رفتند و مای شوخ چشم - هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
آنچه دیدی برقرار خود نماند - و آنچه بینی هم نماند برقرار
ای که دستت میرسد کاری بکن - پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
دیر و زود این شخص و شکل نازنین - خاک خواهد بودن و خاکش غبار
- سیدجواد طباطبایی در سال ۱۳۲۴ در تبریز به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر گذراند. نزد آیهالله سیدمرتضی... با منظومهٔ حاج ملاهادی سبزواری آشنا شد و اَسفار ملاصدرا و الهیات شفای ابن سینا را هم نزد «جواد مصلح» در دانشکده الهیات فرا گرفت.
- برای تحصیل حقوق به دانشگاه تهران رفت و پس از اخذ لیسانس راهی فرانسه شد و در رشتهٔ فلسفهٔ سیاسی دکترا گرفت. موضوع رساله ایشان «تکوین اندیشهٔ سیاسی هگل جوان» بود.
- دکتر طباطبایی در شمار شارحین هگل در ایران بود. او همچنین مقوله ایرانشهر را که از گذشتههای دور، پیش و بعد از نامه تنسر به گشنسپ، از آن صحبت میشد، برجسته کرد.
- سپس به تأمل فلسفی دربارهٔ تاریخ ایران پرداخت، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب و ایران از سال ۱۵۰۰ میلادی به بعد، ازجمله پژوهشهای او بود.
- معتقد بود با چیرگی غزنویان و سپس سلجوقیان بر ایران و در نهایت، حمله مغول، دوران زوال اندیشه سیاسی و انحطاط ایران آغاز میشود تا به جنبش مشروطه میرسیم که ازجمله پیامدهایش تدوین نظام حقوقی جدید بر پایه قانون شرع بود...
- میگفت ایران با جنبش مشروطه خواهی، در آستانه تجدّد میایستد و جدال اندیشه قدیم و اندیشه جدید شکل میگیرد. این جدال فکری بین آخوند خراسانی، میرزای نایینی و طرفداران آنها از یکطرف با شیخ فضلالله نوری و طرفداران او از طرف دیگر، درمیگیرد.
- وی با اشاره به اجتناب ناپذیربودن تجدد، و اینکه برای مواجهه با آن باید با اندیشه قدیم تعیین تکلیف نمود، تصریح کرده فهم سنت و تحول آن، به فهمیدن خودمان و به تفکر منتهی میشود. اگر سنت وجود نداشته باشد، به عنوان مثال، دموکراسی هم وجود نخواهد داشت. چرا که سنت، اصول و مناسباتی است که شما آنها را تنظیم میکنید و اگر این اصول نباشد، اصلاً تنظیم دموکراتیک معنایی پیدا نمیکند.
- همانطور که اشاره شد از گذشتههای دور به مقوله ایرانشهر اشاره شده و این موضوع تازهای نبود. «تاریخ سیستان، کارنامه اردشیر بابکان، «تجاربالامم» ابنمسکویه، «مروجالذهب و…» مسعودی، «البدء و التاریخ» مَقْدِسی، نصیحه الملوک غزالی، «المسالک و الممالک» ابنخردادبه، معجمالبلدان یاقوتالحموی، یادداشتهای ابوالعلا ابن حَصول و… نامه تنسر، همه، بنوعی به به واژه ایرانشهر اشاره کردهاند.
- نامه تنسر که حاوی نکات قابل تأملی در توضیح اندیشهها و عملکرد اردشیر بابکان و به تبع آن گفتمان رایج عصر ساسانی است، در پی آن است که از زاویه دید موبد زرتشتی، آرمان ایرانشهری را به لحاظ وحدت سیاسی و دینی تضمین کند.
- ساسانیان اولین سلسلهای در ایران بودند که ایده ایرانشهر را (که بُنمایه اندیشهاش بر خرد استوار بود)، به عنوان یک ایده سیاسی و هویت فرهنگی مطرح ساختند. در مجموعه الأسئله و الأجوبه، تألیف سید حسین نصر، خواندم که اولین فیلسوف جهان اسلام شخصی با نام ایرانشهری بوده که البته از این شخص جز نام او باقی نماندهاست.
- واژهٔ ایران؛ در اوستا، بهعنوان «نام سرزمین اسطورهای آریاییان» به کار میرفت. در دوران اردشیر؛ عنوان «ایران» بر جغرافیای زیر حاکمیت ساسانیان اطلاق شد. اردشیر میکوشید خود را مرتبط با خداوند و دارندهٔ فَرّه ایزدی بنمایاند. وی برای یادبود پیروزیهایش؛ اقدام به کندهکاری سنگنگاره در فیروزآباد و نقش رستم نمود. در سنگنگارهٔ وی در نقش رستم، اردشیر و اهورامزدا سوار بر اسب در برابر یکدیگرند و جسد اردوان و اهریمن زیر سُم اسبان اردشیر و اهورامزدا تصویر شدهاست. از این نقش چنین برمیآید که اردشیر میپنداشته یا میخواسته دیگران بپندارند که حاکمیت وی بر سرزمینی که در کتیبهها «ایرانشهر» خوانده میشده، از سوی اهورمزدا مقرر شده و او منصوب پروردگار است.
- امثال میرزا فتحعلی آخوندزاده، رضا قلیخان هدایت، جلالالدین میرزا، احمد کسروی، ذبیح بهروز، صادق هدایت، ایرج میرزا، رشید یاسمی و حتی ابراهیم پورداوود… معتقد نبودند که هویت ایرانی تنها در هویت باستانی خلاصه میشود. شایان ذکر است که در زمان رضاشاه و بعد از آن نیر بنوعی آرمان ایرانشهری یا بهتر بگویم هویت ملی ایرانی برجسته شد.
- ایرانشهر و اندیشه ایرانشهری. ایرانشهر اشاره به ایران بزرگ فرهنگی است که زمانی، از بخارا تا شامات و مصر را در بر میگرفتهاست.
- در گذشته کتابی دائرهالمعارفگونه تحت همین عنوان (ایرانشهر) توسط شماری از دانشوران ازجمله سیدحسن تقیزاده، علیاصغر حکمت، علیاکبر شهابی، جواد مشکور، سیدحسین نصر، سعید نفیسی، فریدون اردلان، علیاکبر مشیرسلیمی، ذبیحالله صفا و موسی عمید و چند نفر دیگر منتشر میشد که به برخی از مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران میپرداخت و با اشاره به «اشه و دروگ»[دروج=دروغ] در متون کهنی چون اوستا گفته میشد بنا بر آرمان ایرانشهری، اگر ما در راستای انتظام هستی پیش نرویم، در تاریکی ره میسپاریم.
- از نظر دکتر طباطبایی ایرانشهری یعنی تداوم اندیشه ایرانی در دوره اسلامی. وی گفته از حدود ۳۰ سال پیش متوجه شدم که بحرانهایی در کشور درحال تعمیق یافتن است و برای آنکه این بحرانها شناسایی شوند باید در ابتدا ایران را شناخت.
- وی معتقد بود جدا از فارابی که دستگاهی منظم از مفاهیم منسجم عرضه کرده و در مضمون آن مفاهیم، شئون و احکام قدرت سیاسی و مناسبات مدنی را توضیح دادهاست، درمورد خواجه نظامالملک و سیاستنامه او، که از دید من، خلاصهای از اندیشه ایرانشهری است هم تأمل کردم؛ و متوجه شدم او با تفکیک نظامنامه شریعت از نظامنامه سیاست، طریق ایجاد دولت بر اساس نظامنامههای سیاسی را تدوین کردهاست.
- البته خود خواجه نظام الملک در مورد کتایش سیاست نامه یا سیر الملوک گفته: هم پند است و هم حکمت و هم مَثل و هم تفسیر قرآن و هم قصص حضرت محمد (ص) و هم قصص انبیاء و هم سیر اولیاء و هم حکایات پادشاهان عادل. ضمناً عنوان یکی از فصول کتاب که جای تأمل دارد این است «اندر پژوهش کردن و بررسیدن کار دین و شریعت» بگذریم که در فصول پنجاهگانه کتاب خواجه نظام الملک یک بار هم واژه ایران نیامدهاست.
- از نظر آقای طباطبایی ایران بر خلاف سایر کشورهایی که به جهان اسلام پیوستند؛ نظام اندیشهای خود را حفظ کرد و به دوره بعد از اسلام انتقال داد. او این تداوم را «اندیشه ایرانشهری» نامیده و میگوید گرچه زبان فارسی، باعث تداوم و پایداری ایران شده اما زبان به تنهایی، بدون آنکه بُنمایه اساسیتری را حمل کند، نمیتوانست موفقیتی به دست آورد؛ اندیشه ایرانشهری بود که باعث تداوم و پایداری ایران شده. درواقع زبان فارسی حامل «فکر ایرانی و اندیشه ایرانشهری» بودهاست.
- ایشان میگویند فرهنگ باستانی ایران در دوره اسلامی تداوم یافتهاست و گرچه اسلام به ایران وارد شده و مردمان این سرزمین نیز مسلمان شدهاند اما ایرانی باقی ماندهاند؛ به این معنا که هم زبانشان را و هم فرهنگی کاملاً متفاوت با آنچه تحت عنوان جهان اسلام مینامند؛ را حفظ کردهاند.
- اندیشه ایرانشهری به زبانهای دیگر نیز وارد شده و آنها نیز بخشی از میراث بزرگ ایرانشهری هستند ایران بزرگ فرهنگی که تنها به ایران کنونی با مرزهای سیاسی امروزی محدود نمیباشد.
- «ایران تنها کشوری در منطقه است که در طول تاریخ نام، و حدود و ثغور مشخص داشته و وقتی تمدن و فرهنگش موضوعیت و موجودیت داشته، هیچیک از کشورهای منطقه در شکل کنونی وجود نداشتند.
- تمدن، فرهنگ و زبان ایران در منطقه غالب بودهاست بطوریکه امروزه تأثیر و بُنمایههای آن را میتوان در زبان، آداب و رسوم و فرهنگ عمدهٔ کشورهای منطقه که بخش مهمی از آنها جزو ایران بودهاند، مشاهده کرد.
- در ایران بر خلاف بسیاری از کشورهای جهان که راز و بقا و تداومشان، دولت ملی آنها بودهاست؛ وحدت ملی عامل تداوم بودهاست، در یک کلام اندیشه ایرانشهری، انتقال فکر و فرهنگ ایران قبل از اسلام به دوره اسلامی است. تداوم ایران باستانی به دوره اسلامی
- اگر به اندرزنامههای پهلوی (اندرز آذرپادمهر اسپندان، اندرز اوشنرداناک، اندرزبخت آفرید، اندرز بزرگمهر/ پند بزرگمهر، اندرز آذرفَرنْبَغ، اندرز دانایی به مَزدیَسنان، اندرز خسروقبادان)، توجه کنیم، درخواهیم یافت که این متون در دورهای از تاریخ ایران نوشته شدهاند که پایههای شاهنشاهی هخامنشی ریخته شده و وحدت ملی ایران فراهم آمدهاست.
- با هجوم اسکندر، رخنهای در ارکان این وحدت پدید آمد و اندیشه و عمل ایرانی با عنصر یونانی درهم آمیخت.
- با زایش ساسانیان، مسئله وحدت سرزمینی و دولت متمرکز که در پرتو ایدهٔ تک خدایی از بین رفته بود، دوباره احیا شد، اردشیر بابکان بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی، ملوک الطوایفی را از میان برداشت و زمینه را بگونهای فراهم کرد که از طریق جانشینانش وحدت ملی، بار دیگر برقرار شد. با تبدیل کیش زرتشت به تنها آیین سراسر شاهنشاهی(توسط ساسانیان)، وحدت سیاسی و ملی ایرانزمین، پشتوانهٔ آیینی پیدا کرد.
- قتی اعراب در قادسیه دولت ساسانیان را برانداختند، ایرانیان کوشیدند دیانت جدید را با اندیشههای خود سازگار سازند و در همسویی با هویت ملی و ایرانی خود تفسیر کنند.
- شماری از فرهیختگان ایرانی، زبان عربی را آموختند و حتی در پارهای موارد از نثرنویسان جدی عرب شدند.
- جدا از عرصهٔ علمی و ادبی، در قلمرو سیاسی نیز بعضی از خاندانهای ایرانیتبار در برخی از ایالتهای ایران به دولتهای مستقل تبدیل شدند، اما دولت خاندانهای ایرانی نتوانست وحدت سرزمینی را ممکن سازند و با هجوم ترکان، قسمتی از ایران به تصرف غزنویان درآمد.
- با برآمدن سلجوقیان که میکوشیدند برای ادارهٔ امور، دست بهدامن برخی از فرهیختگان ایرانی شوند، زمینه بگونهای فراهم شد تا امثال خواجه نظامالملک در راس امور زمینهٔ وحدت سرزمین ایران را فراهم کنند. از همین رو خواجه نظامالملک در عرصهٔ نظر به تدوین سیرالملوک سیاستنامه اقدام کرد، تا این رساله بتواند پشتوانهای برای تمرکز سیاسی و وحدت ملی قرار گیرد.
- البته پرسیدنی است سیرالملوک خواجه نظام الملک چه ربطی به اندیشه ایرانشهری دارد؟ بخصوص که خود وی معتقد به کلام اشعری و فقه شافعی است و هیچ نسبتی با اندیشه باستانی ندارد و تنها اشاراتی مختصر در فصل هشتم سیاستنامه به فره ایزدی دارد. بر اساس این روایت، ایران پس از هجوم اعراب، توانست در درون کلیت خلافت اسلامی با تمایز و خودویژگی عمل کند. این تمایز را از جنبهٔ نظری در سیاستنامه که آبشخور اصلی آن اندرزنامههای دورهٔ ساسانی است میتوان دید
- دو رکن اندیشه موسوم به ایرانشهری، وحدت دین و دولت و «شاه آرمانی» است، در نوشتههای ایرانشهری شخص شاه برگزیده خدا بر روی زمین و عین شریعت و برخوردار از «فره ایزدی» است!
- توأمان بودن دین و سیاست، به سیاستنامهها و دورهای که سلطنت مطلقه در قدرت بود هم راه یافت و به سلطه ستمگران مشروعیت بخشید. در یکی از مهمترین متون عصر ساسانی، «شکند گمانیک ویچار» پادشاه «بَغ» خوانده میشود و «بَغ» نام عام ردهای از خدایان است.
- امثال انوشیروان، با دخیل بستن به بخشهای متأخر اوستا (وندیداد و…)، همچنین توسل به «نامه تنسر» ـ که وحدت دین و دولت را در آغاز امپراتوری ساسانیان ارائه کرد، سرکوب خونین مزدکیان را توجیه کردند. گویی عملکرد سلطنت مبتنی بر اندیشه سیاسی ایرانشهری با سلطنت مطلقهای که در دوره اسلامی در ایران در قدرت بود، از یک نوع است!
- آیا ممکن است پادشاه در جایگاه خدا ـ بغ ـ فرمانروای مطلق گیتی باشد اما قدرتاش ـ در عالم نظر ـ خودکامه نباشد؟ اینکه فره ایزدی را پیش بکشیم و بگوییم شاه پیش از تولد، فره ایزدی داشته، توصیفی خیالانگیز بیش نیست. فردی که به قدرت میرسید مدعی دارندگی فرّه میشد، نه اینکه اول فرّهاش را نشان مردم و بزرگان بدهد و بعد شاه شود! «ملک و رعیت همه سلطان راست» آنهم سلطانی که «ظل الله» است، فره ایزدی دارد و شخص شخیص وی عین شریعت است!
- مریدان دکتر طباطبایی گفتهاند «اندیشه ایرانشهری» (که سنتی دو هزار ساله بوده) با «نظریه ایرانشهری» (که میکوشد پلی و نسبتی میان آن سنت دیرپا و نظام سنت جدید برقرار سازد)، یکی نیست. اینکه نظریه ایرانشهری را مطابق سلطنت مطلقه فعلی یا شاه بدانیم نا کامل است. چرا؟ چون فره ایزدی به مفهوم عدالت بوده، آن حلقه بزرگ در دست پادشاهان یا «بَرسَم» از سوی خدا (که حتی در فَروَهَر faravahar دیده میشود) به پادشاه داده میشد که با عدالت حکومت کند.
- اثبات خویش با نفی دیگران. محمد عابد جابری استاد فلسفه دانشکده ادبیات در رَباط و از روشنفکران بنام معاصر جهان عرب کتابی چهار جلدی دارد به نام نقد عقل عربی. وی بر آن است که در این اثر، زمینه را برای قرائتی علمی و آگاهانه از میراث گذشتگان مهیا نموده. او عقل عربی (بینش عربی. مجموعه عقاید و آداب و رسوم و … عرب) را نتیجهٔ فرهنگی میداند که بر سه نظام معرفتی استوار است: نظام زبانی عربی یا بیان؛ نظام غنوسی ایرانی هرمسی یا عرفان و نظام عقلانی یونانی یا برهان.
- آقای طباطبایی که متأسفانه در شمار کسانی است که با نفی دیگران خود را اثبات میکند و «مریدِ مریدهای خود» است در یک سحنرانی که خودم گوش کردم با اشاره به کتاب پر ارج مزبور، فرمودند: عرب چیه که عقلش چی باشه؟ بعد هم قاه قاه خندیدند
- متأسفانه گفتمان ایشان، گفتمان طرد بود. یکبار با تکبر و تبختر که در شأن یک دانشور محترم نیست به یکی از منتقدین خویش با تبختر گفته بود: من هگل را از حفظم. جلو من نمیشود مَعلق زد!
- بخشی از حرفهای ایشان را پیشتر، مورخ آلمانی راینهارد کوزلک، گفتهاست اما آقای طباطبایی به او و منابع خویش اشاره نمیکند. خودش میگوید: از کسی که بیشترین تأثیر را در تمام آثارم از او کسب کردهام نام نبردهام و این به آن دلیل بود که خواننده غرضدار را به جایی بفرستم که گم شود. یعنی به سمت هگل راهنماییشان کردهام…
- گفته میشود آقای طباطبایی حتی انتهای پروژه خود را نمیداند و ندانستن انتهای پروژه یعنی اینکه وی همچنان یک سری فرضیات را مطرح میکند بدون اینکه آنها را بتوان ابطالناپذیر خواند و از حقوق آن فرضیات مطمئن بود. ایشان جایی گفتهاست: «من گنگ خواب دیدهام و عالم همه کَر». آیا کسی که در خصوص دیگران چنین موضع میگیرد و پروژه خودش را هم کامل نمیداند خوب است چنین توصیفی از خود داشته باشد؟
- از تقلای ناموفق آقای طباطبایی برای زُدودن تأثیر آثار دکتر علی شریعتی میگذریم، به داریوش شایگان، همایون کاتوزیان، عباس میلانی، جلال آلاحمد، عبدالکریم سروش، حسین بشیریه، مصطفی ملکیان، آرامش دوستدار و سایرین کم توهین نکردهاست. انگار از آسمان فقط ایشان افتاده و کار درخوری انجام دادهاست. شایگان که متوهم است، سروش هم نقال مثنوی است. آرامش دوستدار هم که خودش دین خوست. شبستری هم که… دکتر حمید عنایت را نیز در حوزهٔ «فرهنگ و تمدن ایرانی» باید با «پستترین نمونههای بررسیهای مربوط به اندیشهٔ سیاسی ایران سنجید.
- اینکه ولتر، ژان ژاک روسو را زیرسؤال میبرَد. وی را سگ هار دیوژن مینامد، و با لحنی زشت «شباهت روسو به یک انسان را مانند شباهت یک میمون به انسان میپندارد، بر فرض که اصلاً چنین قیاسی (قیاس خویش با لوتر) روا باشد که نیست، زشتگویی و سقوط گفتار را توجیه نمیکند.
- دکتر طباطبایی که روشنفکری گذشته و حال ایرانی را متهم به ایدئولوژیک بودن و دستاندازی به قدرت کرده، تنها خود را از دایره اتهام بیرون میگذارد که گویی هیچ جایگاهی در تقویت قدرت سیاسی حاکم نداشته و ندارد. ایشان مشخص نمیکند که خود چگونه بیرون از قدرت ایستاده، در حالی که همزمان درون وضعیت سیاسی ایران است و در اوج خروش مردم ستمدیده در سال ۹۶، زیر عکس خامنهای، از روحانی جایزه میگیرد.
- در حالیکه زخم اسیرکشی سال ۶۷ بعد از چند دهه هنوز تازه است! چرا از کسیکه عادت دارد با نفی دیگران خود را اثبات کند، صریح و شفاف کلمهای در ذم مرتجعین و قاتلان، کلمهای نخوانده و نشنیدهایم؟
- تالیفات ایشان تا آنجا که من اطلاع دارم عبارتست از: اندیشه سیاسی جدید در اروپا، جدال قدیم و جدید در الهیات و سیاسان، فلسفه انقلاب فرانسه، از کانت تا مارکس، دیباچهای بر نظریه انحطاط ایران، نظریه حکومت قانون در ایران، مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی، مبانی نظریه مشروطهخواهی، تفسیر حقوقی مشروطه و دوره پهلویها، درآمدی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، زوال اندیشه سیاسی در ایران، ابن خلدون و علوم اجتماعی، خواجه نظامالملک گفتار در تداوم فرهنگی ایران، مفهوم ولایت مطلقه در اندیشه سیاسی سدههای میانه، سقوط اصفهان به گزارش کروسینسکی، تأملی در ترجمه متنهای اندیشه سیاسی جدید، مورد شهریار ماکیاولی، تحول اندیشه سیاسی غزالی، ماکیاولی و بنیادگذاری اندیشه سیاسی جدید، اندیشه سیاسی امام فخر رازی، ملت، دولت و حکومت قانون؛ جستار در بیان نصّ و سنت...
- آثار زیر هم با ترجمه ایشان منشتر شده: فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، هانری کربن، یادداشتهایی دربارهٔ دیالکتیک ولادیمیر لنین، لنین و فلسفه و سه مقاله دیگر آلتوسر، سه روایت فلسفه سیاسی هگل
- «در آثار طباطبایی بهندرت میتوان اشارهای به جنبش اسماعیلیان، خرمدینان، جنبش بابک و قرمطیان یافت. محدود شدن ظرفیتهای فلسفی و سیاسی در اندیشهٔ ایرانی و ایرانشهری بهنظریهٔ شاهِ آرمانی و تأویل بالفعل آن به نظریهٔ ولایت ایرانشهری جایی برای پرداختن به اینان باقی نمیگذارد.»
- آنگاه که نماد شاه آرمانی، چه بهلحاظ برخورداری از فّر ایزدی و چه آوازهٔ دادگری، انوشیروان «دادگر» است، کسی که «با کشتار شگفتانگیز بیشفقتی… که از پیروان مزدک کرد»، «موبدان گمان بردند که آیینِ پسرِ بامداد یکسره از جهان برافتد»، مهلتی بزرگ و جایی فراخ برای پرداختن به خرمدینان باقی نمیماند. اما اندیشهٔ ایرانشهریِ کسی چون نظامالملک، که در دشمنیاش با اسماعیلیه تردیدی نیست و حتی قتل او را غزالی به حساب اسماعیلیان میگذارد، آنقدر بزرگواری دارد که به تلخی و با زبانی حماسهوار، داستان خون به چهره مالیدنِ بابک را ـ همانگونه که زمانی بیهقی، داستانِ بر دار شدنِ حسنک را ـ به تفصیل نقل کند.
- در مقابل، اندیشهٔ ایرانشهریِ «پروژه» ی طباطبایی که ردای ولایت ایرانشهری را شاید به اقتضای «واقعبینی سیاسی» و «نجات ملک و مملکت»، آراستهتر میداند، آنقدر تنگنظر هست که نامی از جزنی، پویان، سلطانپور یا روحیآهنگران که دشمن آنان است، نَبَرد. بلندنظری خواجه تا آنجا هست که از بابک خرمدین روایت کند: «من روی خویش از خونِ خود سرخ کردم تا چون خون از تنم بیرون شود نگویند که رویش از بیم زرد شد.» و کوتهنظری «پروژه» ی طباطبایی چنان حقیر است که از خاطرهٔ سرخ بیژن و امیرپرویز و سعید و نزهت (و من اضافه کنم حنیف و شکری) نامی نَبَرد؛ مگر آنگاه که بخواهد نام شریفشان را به پلیدی بیالاید.» [کمال خسروی: تاریخ اشباح و ولایت ایرانشهری]
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook