تاریخ همچون تانکی از روی سرِ ما میگذردفتوای آخوندها در زندان شاهسپاس سپاس اعلیحضرتا
از شنوندگان محترم این ویدئو؛ پوزش میخواهم. ۱) سخن درست دکتر باستانی پاریزی (دروغ، لباس حقیقت پوشیده) را، «حقیقت، لباس دروغ پوشیده» گفتم که غلط است.
۲) دوازده تیر ۱۳۵۴ در عملیاتی که هدف آن ترور «دونالد اربوتا» دیپلمات ایالات متحده در ایران بود، وی را به اشتباه سفیر آمریکا در ایران گفتم. آنزمان سفیر، ریچارد هلمز بود. بار دیگر از شما عذرخواهی میکنم.
دروغ و حقیقت با هم راه میرفتند، به چشمهای رسیدند. دروغ به حقیقت گفت: لباس خود را درآوریم و در این چشمه آب تنی کنیم. حقیقت ساده دل چنین کرد، در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباس حقیقت را از کنار چشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد. حقیقت، ناچار شد برهنه به راه افتد؛ از آن روز ما حقیقت را برهنه میبینیم، اما بسا اوقات دروغ را هم ملاقات میکنیم که لباس حقیقت پوشیده است.
(از پاریز تا پاریس)
خانمها و آقایان محترم، خواهران و برادران عزیز سلام بر شما. این بحث گرچه به یادمانهای گذشته و آنچه در زندانهای پیش از انقلاب گذشت، اشاره دارد اما ناظر به حال و آیندهای است که نسل جدید رَقم میزند. نسل جدید به میدان آمده و ما با شور و شیدایی جوانانی که خود را به آب و آتش میزنند، بیگانهایم و نمیدانیم آنها در دِنجِ خود به چه میاندیشند. «شهر خالیست ز عُشاق» و نسل جدید کلافه است وقتی میبیند به جای کسانیکه روز و روزگاری چون شمع شبانه سوختند تا روشنیبخش محفل دیگران باشند، اکنون پادوهای مایک پمپئو و مایک پنس و کسانیکه آزادی برایشان، نه آرمان، بلکه تجارت است، علمدار شدهاند، کلافه است وقتی میبیند دروغ، لباس حقیقت پوشیده است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شناختِ وضع موجود از رهگذر شناختِ زمان گذشته ممکن است
گِردبادی که در میهن ما از ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ با قتل مهسا (ژینا)، برخاست، انقلاب گیسوان، و شور و شیدایی جوانان ایران که از استبداد دینی به ستوه آمدند و به آب و آتش زدند، این سؤال را پیش میآورد که:
در حال حاضر، ضرورت طرح اینگونه مباحث (آنچه در زندانهای پیش از انقلاب گذشت) چیست؟ پاسخ روشن است.
ــ شناختِ وضع موجود از رهگذر شناختِ زمان گذشته ممکن است. گذشته، سرزمینِ غریبی است. بر شانه گذشته است که آینده را دورتر و روشنتر میتوان دید.
...
بندیتو کروچه Benedetto Croce فیلسوف ایتالیایی و نویسنده کتاب «تاریخ به مثابه داستان آزادی» گفتهاست: Ogni vera storia è storia contemporanea
«هر تاریخ واقعی، تاریخ معاصر است»
یعنی چه؟ یعنی فهمیدن ما با واقعّیت کنونی دمخور و همنشین میشود و از آن تأثیر میگیرد. واقعش این است که زمانه پر رنجی که در آن به سر میبریم برداشتهای مرا هم خَش انداخته و از رویدادها نه فقط آنچنان که بودهاند بلکه آنچنان که بر من گذشتهاند، سخن میگویم. بعبارت دیگر آنچه با شما در میان میگذارم پیش از آنکه به یادها و رویدادهای گذشته استوار باشد سازنده معناهایی از دیروز است که از درون نیازها و خواستهای امروز سر برَ میکشند. رنجی که یادآوری بعضی خاطرات به همراه دارد نیز تأثیر خودش را میگذارد. فرض کنیم در گذشتههای دور با پدر و مادر و «دوست»ی، وسائلی را جا به جا کرده، در رَفه گذاشته و جایی انبار کرده ایم. بعد از سالیان دراز که به آن سر میزنیم چه بسا آن وسائل، بید زده، بوی نا گرفته یا پر از گرد و خاک و تار عنکبوت شدهاست. میخواهیم ببریم توی آفتاب پهن کنیم. نمیتوانیم. چرا؟ چون، پدر نیست. مادر هم نیست و آن دوست – آن غمگسار لحظه های تلخ – تیرباران شده است. بیاختیار درخود، در مه تنهایی و غربت فرو میرویم و گویی تمام ابرهای عالم در دلمان میگرید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«روح زمانه» Zeitgeist و شور انقلابی
دوستان عزیز ایامی که از آن صحبت میکنم با اکنون قابل قیاس نیست، «روح زمانه» Zeitgeist دیگر بود. رنگ و بوی دیگری داشت. در آن روزها یا بهتر بگویم شبها، همه چیز، به ساز «گفتمان انقلابی» میرقصید و میچرخید. تکیه بر شور انقلابی، ادبیات ضد بیدادگری، انگشت نهادن بر خوی و خصلت استعمارگری در مواجهه با غرب دو چهره، غربی که از دیدگاه دیگر مهد مدنّیت و دموکراسی و پیشرفت نیز، بود ــ گفتمان مسلط آن سالها را تشکیل میداد. کل جهان سرمایه داری (و آمریکا بخصوص) با «تورم و رکود همراه باهم» Stagflation (استاگفلیشن)، دست و پنجه نرم میکرد. ویتنامیها، ضربات بزرگی به ارتش متجاوز آمریکا زده بودند و در گوشه و کنار جهان خروش آزادیخواهی به گوش میرسید. در تاثیر از این فضا و در چالش با ابتذال دنیای سرمایهداری، هنرمندان، شعراء و نویسندگان مردمی، بهترین فیلم ها، نمایشنامه ها، تندیس ها، ملودی ها، سرودها و کتب انقلابی را خلق میکردند و بیشتر آنها اگر مارکسیست هم نبودند جانبدار «سُنّت مارکسی» بودند.
سنت مارکسی (سُنّت فلسفی، علمی و اندیشمندانه مارکس)، لزوماً با مارکسیسم و بهویژه نسخههای لنینیستی آن، یکی نیست. من در این بحث به ریز وقایع نمیپردازم. گزارهها را کوتاه اشاره میکنم و رد میشوم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سعید سلطانپور، آن حاضرترین حضاّر
▬ شماری از زندانیان سیاسی رژیم پیشین؛ بازیگران بعدی صحنههای انقلاب شدند و ماجراهای زندان زمینهساز بسیاری از حوادث سالهای پس از انقلاب شد. از جمله رویدادهای بعد از ۳۰ خرداد و آنچه در دهه پُرابتلای شصت گذشت.
▬ با یاد سعید سلطانپور، آن حاضرترین حضاّر، خاطرهای را با شما در میان میگذارم. در زندان قصر امثال اسدالله لاجوردی، نجس و پاکی رسالههای عملیه را به اسم مرزبندی با کُفّار، عَلم میکردند و حتی پیش از روشدن قتل «مجید شریف واقفی» و دیگر قضایا، به دم پاییهای خودشان علامت میزدند، مبادا کسی دیگر پا کُند و طهارتش را از دست بدهد.
▬ زندانیان بعدها آنان را «اصحاب کفگیر و ملاقه» نامیدند. واقعش خیلی مته به خشخاش میگذاشتند. ظروف غذای خودشان را هم از دیگرانی که نَجس و مُتنجِس (نجس شده) میپنداشتند جدا میکردند. مارکسیستها که نجس بودند. اگر کسی هم با آنها دمخور میشد، متُجنّس میشد!
▬ سعید سلطانپور در بند دو و سه زندان قصر بود، اسدالله لاجوردی هم مدتی آنجا زندانی بود و هردو، بر اثر شکنجه، پاهایشان زخمی بود.
▬ زندانیان برای خشککردن لباسهائی که میشستند از بند عمومی لباس (طنابی) که در حیاط بود استفاده میکردند. روزی را به یاد میآورم که سعید سلطانپور پس از شستن یک زیر پوش به طرف بند لباسها میرفت. حسین حسین زاده (نام اصلیاش در شناسنامه «محمد حسین زاده موحد» بود و در زندان او را حسین صدا میزدیم). او که بعد از انقلاب مدیر داخلی زندان اوین شد، به آقای بیگناه مشهور بود چون همیشه میگفت من بیگناه دستگیر شدم. من بیگناهم، من بیگناهم.
▬ ایشان همراه محمد کچوئی سر راه سعید سبز شدند و گفتند: شما از این بند لباس نمیتوانید استفاده کنید.
▬ سعید حساّس و درد آشنا، همو که با «چِخوف» و «وسلین هنچوف» و «برتولت برشت» آشنا بود، شاعر رنجدیدهای که نمایشنامههای «آموزگاران» و چهرههای سیمون ماشار و مرگ در برابر و دشمن مردم و... را بر روی صحنه آورده بود و اصلا در عالم دیگری سیر میکرد هاج و واج پرسید آخه واسه چی؟ چرا؟
▬ اینطور که سعید گفت آنها جواب میدهند: «چرا ندارد، برای اینکه شما نجس هستید و این بند لباس، مخصوص افراد طاهر است.»
▬ در این موقع لاجوردی جلو آمد و گفت ما از مراجع تقلید تبعیت میکنیم، در رساله عملّیه گفته شده که چه چیزهائی پاک و طاهر است و چه چیز هائی ناپاک و نجس، بعضی چیزها از جمله سگ و خوک و خون و مردار و کافر از دید ما ناپاک و نجس هستند.
▬ سعید سلطانپور عصبانی شد و پرخاشکنان پرسید: یعنی من نجس هستم؟ آیا به راستی ما نجس هستیم؟
▬ واقعش زنده یاد سعید، گاه هایوهوی میکرد و موضوع را بیش از آنچه روی داده بود پر و بال میداد اما، رفتار لاجوردی اصلاً قابل دفاع نبود و همه زیر سئوال بردند.
▬ یدالله خسروشاهی - نماینده تیپیکال طبقه کارگر - از دست مرتجعین کُفری شده بود. او عضو سابق شورای کارکنان نفت و دبیر سندیکای کارگران پالایشگاه تهران بود. یکبار داد زد این چه منطقی است که بعضی از مذهبیها زندانیانی را که قربانی ظلم ساواک هستند نجس میدانند؟ سعید سلطانپور که حاضر نمیشود در مراسم زورکی و فرمایشی زندان که سرهنگ زمانی همه ما را وادار به شرکت میکند، حضور یابد و به همین دلیل راهی سلولهای انفرادی میشود و شلاق میخورَد، نجس است؟
▬ همه ما، برخورد لاجوردی و دوستانش را زیر سئوال بردیم ولی هیچکدام به این فراست نیافتادیم که این جریانِ فرهنگستیز و هنرکُش، میتواند روزی سوار بر اسب قدرت شود و همان بند لباس را به تمامی جامعه، جامعه بزرگ ایران بکِشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترور سرتیپ زندیپور
▬ از اوائل پاییز ۱۳۵۲ جریان تقی شهرام (که بعداً بر سازمان مجاهدین سیطره یافت) «جزوه سبز» را که روی کاغذ سبز رنگ، کاغذ پوست پیازی تایپ شده بود (که بشود زود سوزاند)، منتشر کرد که یکی از محورهایش تکامل مادی جهان بود. در شمار شبهات مندرج در جزوه سبز آمده بود: چرا در کتاب شناخت به جای به کاربردن کلمه «دیالکتیک»، به طور محافظهکارانه، لفظ ناکافی و نارسای «دینامیک» انتخاب شده است؟ آیا میتوان به «وحی» و «نبوت» باور داشت و در عین حال «ماتریالیسم تاریخی» و روند دورههای تاریخی را که توسط مارکسیسم تبیین شده پذیرفت؟ چرا مسؤولین سازمان قبلاً مباحثی را که مربوط به مسائل متافیزیک ـ فیالمثل راجع به ملائکه و امثال آن ـ بود٬ از آموزش حذف میکردند و مطالعه آن را در نهجالبلاغه (به خصوص خطبههایی که مربوط به این موضوعات است) به تعلیق و تعویق واگذار میکردند؟ (سعیدمحسن گفته بود از روی صفات خدا و ملائکه رد شویم و روی اموری برویم که راهبرد دارد). چرا مسؤولین قبلی سازمان سؤالات و مشکلات اعضا را در خصوص آنچه حضرت علی درباره «زن» در نهجالبلاغه گفته و آنچه در قرآن در این مورد آمده، با سکوت برگزار میکردهاند؟ آیـا مطالبی که در قرآن و نهجالبلاغه در مورد زن آمده٬ شما را قانع میکند؟ تحقیر «مردم» (ناس) را در قرآن چگونه تبیین و توجیه کنیم؟ آیا تا به حال، به طور جدی، با مسئله برده داری در اسلام برخورد کردهاید؟ آیا به نظر شما آنها که در جریان مبارزه مسلحانه نماز نمیخوانند و روزه نمیگیرند٬ موفقاند یا خیر؟ در مسأله مبارزه٬ فرق ما که مسلمانیم با چریکهای فدایی که مارکسیست هستند چیست؟ آنهایی که به خدا اعتقاد ندارند ولی مبارزه میکنند، با ما چه تفاوتی دارند؟ اگر اعتقاد به خدا پیدا کنند، چه تغییری درعملشان ایجاد خواهد شد؟ به نظر شما محدودیتهایی را که به دلیل اخلاق مذهبی در روند عمل تشکیلاتی و مبارزه ایجاد میشود، چگونه میتوان برداشت و در عین حال آن اخلاق و اعتقاد را هم حفظ کرد؟ با دقت در عملکرد سازمان، طی این چند سال، سعی کنید علل ضربهها را پیدا و بررسی کنید. ایده آلیسم پنهان در متن ایدئولوژی سازمان چگونه با شرایط عینی مبارزه قابل انطباق است؟
▬ آذر ۵۳ تقی شهرام، در مقاله «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشتهتر سازیم»، به مارکسیستشدن اکثر اعضای سازمان اشاره کرده بود.
▬ ۲۷ اسفند سال ۵۳ روزنامهها نوشتند خرابکاران سرتیپ زندیپور را در خیابان فرح شمالی جلوی فرزند خردسالش ترور کردند. وی محافظ نداشت و تنها یک پاسبان میانسال شهربانی به نام عطوفی راننده وی بود. سرتیپ زندیپور بعد از سپهبد جعفرقلی صدری هدایت کمیته مشترک را پیش میبرد.
▬ بعدها شنیدم سرتیپ زندیپور آدرس و شماره تلفن خودش را به یک زن زندانی (شاید به سیمین تاج جریری) که دانشجو و معلم بود و آزاد میشد، میدهد که اگر با مشکلی روبرو شد با او در میان بگذارد. گویا از همین طریق ردش را برای ترور پیدا میکنند.
▬ سیمین تاج جریری، ۲۵ مهر ۱۳۵۵ در خیابان نهم آبان تهران (منشعب از انتهای خیابان گرگان)، در درگیری با ساواک زخمی شد و در بیمارستان جان باخت.
▬ بعد از انقلاب، بهمن نادری پور (تهرانی بازجوی ساواک) تصریح نمود مقام زندیپور بیشتر تشریفاتی بود و عملاً سرپرستی کمیته مشترک را رضا عطارپور (حسین زاده) و دو معاون وی محمد حسن ناصری (عضدی) و پرویز فرنژاد (دکتر جوان) به عهده داشتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترور دو مُستشار نظامی آمریکا
▬ سیو یکم اردیبهشت ۱۳۵۴ دو مستشار نظامی آمریکا در تهران ترور شدند. مخالفین تقی شهرام میگفتند او و همراهانش میخواستند با عملیات بزرگ نقد منتقدین خودشان را بی اثر کنند.
▬ البته دلائل دیگری هم میتوانست توسل به عملیات بزرگ را توضیح دهد. انجام عملیات توسط چریکهای فدائی، بحث پیشتاز بودن مجاهدین را زیر سئوال برده و باعث تقلیل پایگاههای حمایتی و بویژه دانشجویان شده بود.
▬ عملیات بزرگ ضمناً سکوت یکساله را میشکست و تبلیغات رژیم را خنثی میکرد که خرابکاران تمام شدهاند.
▬ ضمناً انتظار میرفت عملیات بزرگ دید شوروی و کشورهای بلوک شرق را هم نسبت به سازمان تصحیح کند. اما بالاتر از همه، تصور میشد عملیات بزرگ، حاکمیت مرکزیت مارکسیست شده را تثبیت میکند (که نکرد) و جلوی انتقاد افراد مخالف و مقاوم را میگیرد (که نگرفت). بگذریم که عملیات بزرگ، جنب و جوش بزرگ طرف مقابل (ساواک) را هم بهمراه میآورد که در نظر گرفته نشده بود.
▬ پیامدهای آن عملیات از جمله قتل بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار و... و روی کار آمدن امثال «سجدهای» در کمیته مشترک بود که شکنجه و بگیر و ببند را به اوج رساند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تغییر عقیده و نظرگاه، حق شناختهشدهِ هر انسانی است
▬ هفده خرداد سال ۵۴ (در پی تظاهرات در قم)، طلبههای زیادی دستگیر شده بودند و بیشتر آنان با لاجوردی و دوستانش همنوا بودند.
▬ ۱۲ تیر ۵۴ در عملیاتی که هدف آن ترور «دونالد اربوتا» دیپلمات ایالات متحده در ایران بود، حسن حُسنان مترجم سفارت آمریکا، اشتباهاً هدف قرار گرفت.
▬ یکشنبه ۵ مرداد سال ۵۴ وحید افراخته دستگیر شد.
▬ بعدها که ساواک کشتن مجید شریف واقفی و سوزاندن پیکرش را (توسط جریان تقی شهرام) عَلَم کرد، گل از گل امثال لاجوردی شکفت.
▬ بعد از آنکه «محمد علی(خلیل) فقیه دزفولی» به تلویزیون آمد (۲۲ مرداد ۵۴)، و به وقایع درون سازمان مجاهدین، اشاره کرد، در بند پیچید اولین اعلامیهای که فاقد عبارت «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» بود، بعد از ترور سرتیپ زندیپور منتشر شد. اعلامیه مربوط به این عملیات آیه «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا» را هم که در واقع آرم سازمان بود نداشت.
▬ تقی شهرام و دوستانش مهر سال ۵۴ «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک» را منتشر کردند. در بیانیه از مقاومت وحید افراخته و خیانت صمدیه لباف صحبت شده بود که هردو گزاره غیرواقعی بود.
▬ در بیانیه تصریح شده بود: «صمدیه لباف به احتمال بسیار زیاد از طرف دشمن نیز به دلیل شرکت در یکی دو واقعه نظامی از جمله شرکت در واقعه اتفاقی کشته شدن مأمور ژاندارمری که به دنبال جستجوی مواد مخدر قصد بازرسی او را در مسجد هاشمی داشت محکوم به اعدام خواهد شد. بعد به دروغ اضافه شده بود: (این وقایع لورفته است)
▬ نه. این وقایع لو نرفته بود. حالا فرض کنیم چنین باشد. خب، طرح این مسأله چه ربطی به اعلام مواضع ایدئولوژیک داشت؟
▬ بعد از انتشار بیانیه فوق، ساواک در مورد صمدیه لباف به پرونده جدیدی رسید و او را زیر ضرب بُرد و واقعاً پرسیدنی بود که چه ضرورتی داشت تقی شهرام در مورد وی که در کمیته مشترک ضدخرابکاری شکنجه میشد، خبری را انتشار دهد که برای ساواک نامعلوم بود؟
▬ در بیانیه مزبور مجید شریف واقفی خائن شماره یک لقب گرفته بود. مسأله اصلاً این نیست که چرا عدهای به مارکسیسم گرویدند. تغییر عقیده و نظرگاه، حق شناخته شده هر انسانی است. داستان این بود که رهبری جریان جدید با برخوردهای ناصادقانه و تزریق و تحمیل نظرات خودش، تاب تحمل منتقدین را نداشت و برایشان پرونده سازی میکرد و پاپوش میدوخت. سنت پلید این خائن است و آن مزدور، از زمان تقی شهرام در سازمان باب شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مبارزه مسلحانه و الزامات آن، کار را به ترور و شکنجه میکشاند
▬ پیش از اعدام ساسان صمیمی بهبهانی، برادرش کیوان او را دیده و نقل میکرد که به نفی مبارزه مسلحانه رسیده و به ضرورت مبارزه سیاسی اعتقاد دارد. ساسان چیزی بدین مضمون گفته بود که مبارزه مسلحانه و الزامات آن کار را به ترور و شکنجه میکشاند.
▬ چهارم بهمن ۱۳۵۴ وحید افراخته، محسن خاموشی، مرتضی صمدیه لباف، منیژه اشرفزاده کرمانی، ساسان صمیمی بهبهانی، محمد طاهر رحیمی، مرتضی لبافی نژاد، عبدالرضا منیری جاوید و محسن بطحایی تیرباران شدند.
▬ اعدام وحید افراخته او را تبرئه نکرد و جریانی که به آن وابستگی داشت، مسؤول اوضاعی بود که دستگاه امنیتی از آن بهره میبُرد.
▬ مأمورین ساواک نه تنها به فضاسازی و اختلافافکنی در زندانها پرداختند بلکه برای کل جامعه و جنبش نیز طرح و برنامه ریختند. از یکسو سراغ شماری از مارکسیستها میرفتند و به آنها میگفتند این مذهبیها مرتجعند و با علم و تمدن مخالفند، ولی ما گرچه با افکار شما مخالفیم ولی به هرحال شاه صنایع را توسعه میدهد و این باعث ازدیاد کارگران میشود و این به نفع شماست. از آن طرف سراغ روحانیون میرفتند و به آنها میگفتند این مارکسیستها کافرند، اگر حاکم شوند همه شماها را میکشند، ولی شاه شیعه است و حداقل به نماز و روزه شما کاری ندارد. حالا هم دیدید شما اینقدر زحمت کشیدید آخرش آنها آمدند مسلط شدند و شریف واقفی و محمد یقینی و... را هم کشتند.
▬ بازجویان ساواک به شماری ازروحانیون زندان، بخشی از بازجوییها و پرونده منیژه اشرفزاده کرمانی، همسرش مهدی مهروانی بهبهانی و وحید افراخته را نشان دادند. حسینزاده (رضا عطارپور) و عضدی (محمدحسن ناصری) موفق شدند این موضوع را در ذهن آنان جا بیاندازند که در تشکیلات با نقشههایی که چیده میشد این یا آن زن و شوهر سمپات، ابتدا بهمدیگر بدبین میشدند تا بعد زن از عیالش جدا شود. به محض جدایی، وی عضوگیری و مخفی میشد. در قدم بعدی جای عیال سابق را فرد دیگری میگرفت.
▬ چند روحانی را یکی یکی پیش دو زندانی زن هم بردند تا خودشان از زبان آن دو، موضوع فوق را بشنوند. یکی از آنها منیژه اشرفزاده کرمانی بود که گفته بود میدانم اعدام میشوم و میخواهم دیگران در جریان آنچه بر ما گذشت باشند...(...)... کیهان اول اسفند ۱۳۵۴ (شماره ۹۷۶۸) در صفحه ۱۰ سخنان منیژه اشرفزاده کرمانی را در دادگاه تجدید نظر، چاپ کرد.
▬ این اخبار حتی کسانی را که اصلاً مذهبی هم نبودند دچار دافعه و اشمئزاز میکرد. یکی از زندانیان میگفت در هیچ جامعهای مردم به اینگونه امور روی خوش نشان نمیدهند. هیچ مارکسیست اصولی، بیبندوباری را به نوگرایی و ترقیخواهی ربط نمیداد.
▬ جریان راست ارتجاعی با پخش این اخبار به موج بیاعتمادی نسبت به سازمان و امر مبارزه دامن میزد و ساواک که نبض جامعه سنتی و مذهبی ایران در دستش بود وقوع اینگونه مسائل را (که متاسفانه خالی از واقعیت هم نبود) به فال نیک میگرفت.
▬ اینکه این مسأله را مرتجعین دامن میزدند و امثال احمد احمد (همسر فاطمه فرتوک زاده که خودکشی کرد) پشتش بودند، باعث میشد آنزمان به صحت روایات و وقایعی که اشاره شد، شک کنیم و برخی بچهها میگفتند اینها همه شایعه ساواک و جریان راست است. جنگ روانی و کار سازمان «سیا» ست که نوچههایش در ساواک پیش میبرند. مگر ممکن است چنین چیزی؟ چطور میشود باور کرد بهرام آرام و امثال او، که ژنرالهای آمریکایی را به گلوله بستند و از جان و زندگی خود گذشتند به این اعمال کثیف روآورند. همهاش چَرت و پَرت است و تبلیغ دشمن. افسوس که چنین نبود و داستان سر دراز داشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موج بیاعتمادی نسبت به مجاهدین و امر مبارزه
▬ کم نبودند کسانیکه بتدریج از مجاهدین کنده شدند و نواهای دیگری نواختند. نه تنها از مجاهدین کنده شدند، برخی مبارزه را کنار گذاشتند. جریان راست ارتجاعی بیش از پیش زبان باز کرد و به اسم اسلام و مسلمانی راه دیگری رفت و بعد از انقلاب و در دهه پر آشوب شصت که از کشته پشته میساختند خود را نشان داد. به قول «آندره مالرو» در کتاب «ضد خاطرات» تاریخ همچون تانکی از روی سرِ ما میگذشت...
▬ با انتشار سخنان منیژه اشرفزاده کرمانی در دادگاه تجدید نظر، امثال عسگراولادی و اسدالله بادامچیان به موج بیاعتمادی نسبت به مجاهدین و امر مبارزه دامن زدند و ساواک هم که نبض جامعه سنتی و مذهبی ایران در دستش بود دام و دانه پاشید.
▬ بعدها شماری از روحانیون صحبت از فتوا علیه مارکسیستها و جدا کردن صف خودشان از مجاهدین وفادار به خط حنیفنژاد کردند.
▬ پس از اعلام تغییر ایدئولوژی توسط جریان تقی شهرام، مجاهدین با نقشآفرینی مسعود رجوی و موسی خیابانی ضمن محکومکردن آن تحت عنوان (اپورتونیسم چپنما) بر وفاداری به ایدئولوژی رسمی سازمان پافشاری نمودند. آنان تغییر ایدئولوژی را یک انحرافی در بدنه سازمان میدانستند و از برتری اسلام «الإسلام یعلو و لایعلی علیه» (اسلام برتـر از همه چیز و هیچ چیز بـرتـر از اسلام نیست) صحبت کردند.
▬ حدیث مزبور (نهجالفصاحه ص ۲۱۴ حدیث. ۱۰۵۶) که در فقه هم به آن استناد میشود شعار فداییان اسلام بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بُروز زودرس جریان راست ارتجاعی
▬ پاییز سال ۱۳۵۵ مسعود رجوی «اطلاعیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان اپورتونیستی (انحرافی) چپنما» را به عنوان تنها عضو باقیمانده از مرکزیت اولیه، در ۱۲ ماده (به شرح زیر) تدوین کرد.
۱. سازمان مجاهدین خلق ایران، سازمانی است با ایدئولوژی اسلامی و معتقد به مبارزه مکتبی، که در سال ۱۳۴۴ توسط محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان، بنیانگذاری شده و مجاهدین ادامهدهندگان راه آنها میباشند.
۲. جریان اخیر (تغییردادن ایدئولوژی سازمان) یک جریان اپورتونیستی (انحرافی) چپنماست، که سردمداران آن به سازمان مجاهدین خلق ایران، و درنتیجه به جنبش خیانت کردهاند.
۳. این جریان اپورتونیستی چپنما، هیچگونه تغییری در تضاد اصلی ما ایجاد نکرده، دشمن اصلی ما همچنان رژیم و حامیان امپریالیست آن میباشند.
۴. این جریان اپورتونیستی چپنما، بههیچوجه حق استفاده از نام «مجاهدین» را ندارد و ادامه استفاده از آن، به منزله استمرار خیانت است. نام «مجاهد» متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران است که بایستی بدون هیچگونه تغییری، با همان آرم، آیه و سال تأسیس مورد استفاده قرار گیرد.
۵. هیچ جریان یا عنصر مسلمان، نبایستی با این اپورتونیستها ارتباط و همکاری داشته باشد. هرگونه ارتباط و همکاری، سازشکاری محسوب میشود.
۶. ما با این جریان اپورتونیستی چپنما مبارزه میکنیم، تا به خط صحیح بازگشته، یا منزوی گردد. مبارزه ما یک مبارزه سیاسی، با شیوههای افشاگرانه است، و هرگونه استفاده از شیوههای ارتجاعی از قبیل کشتن، لودادن، همکاری با پلیس و کمکگرفتن از امکانات رژیم را در این مبارزه، محکوم میکنیم.
۷. ما، بین این اپورتونیستها و سایر مارکسیستها تفاوت قائلیم، مگر اینکه آنها، این اپورتونیستها را تأیید کنند.
۸. ما، به تمام نیروهاییکه علیه امپریالیسم، ارتجاع و استثمار مبارزه میکنند، احترام میگذاریم و از دستاوردهای علمی و تجارب انقلابی آنها استفاده میکنیم.
۹. برادران مجاهد ما در داخل زندانها، نبایستی با این اپورتونیستها رابطهای، جز رابطه انسانی و حداقل رابطه صنفی برقرار کنند.
۱۰. این جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شدهاست، که در مرحله کنونی، تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند، که ما با آن هم مبارزه میکنیم. جریان فوق، از ضدیت با نیروهای انقلابی بویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود، با نفی مشی مسلحانه، به سازشکاری و تسلیمطلبی، و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلی منجر میشود. این جریان اپورتونیستی، خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعی را، در درون نیروهای مترقی مسلمان، پیش میآورد. در مورد ادامهدهندگان راه مجاهدین، گرایشهای راست از تجدیدنظر در دیدگاههای بنیادی مجاهدین آغاز میشود.
۱۱. سلطه این جریان اپورتونیستی چپنما بر سازمان، با اِعمال شیوههای ضد انقلابی و استفاده فرصتطلبانه از موارد زیر صورت گرفته است: الف: تکمیلنشدن کار ایدئولوژی سازمان و پیادهنکردن تعلیمات ایدئولوژیک، در سطح وسیعی از کادرها بهطور مکفی، به علت رشد کمّی نامتناسب با کیفیت. ب: ضربه شهریور ۵۰ و از دستدادن کادرهای ذیصلاح و درنتیجه عملزدگی و دنبالنکردن کار ایدئولوژیک. ج: ترک تعلیمات ایدئولوژیک سازمان، که با توجه به نفوذ عملی و تئوریک مارکسیسم، در عصر ما، سلطه این اپورتونیستها را بر سازمان تسهیل کردهاست.
۱۲. ایدئولوژی ما اسلام، مبتنی بر جهانبینی توحیدی است، که جامعه را با شیوههای انقلابی به سمت محو کامل استثمار، و استقرار نظام توحیدی(قسط) هدایت میکند، و لذا در هر شرایط تاریخی اساساً متکی بر محرومترین و بالندهترین نیروها و طبقات اجتماعی (مستضعفین) میباشد. بنابراین مجاهد خلق، در پرتو ایدئولوژی اسلامی خود، با ویژگیهای ضدامپریالیستی، ضدارتجاعی و ضد استثماری که در شرایط حاضر مشی مسلحانه را ایجاب میکند، مشخص میشود. وظیفه ما در شرایط کنونی، حفظ و حراست میراث مجاهدین و تلاش در جهت احیا و بازسازی آن میباشد.
▬ قرار بر این بود که هیچیک از مواد، کلمات و حتی حروف آن ۱۲ ماده عوض نشود. تنظیم این ۱۲ ماده مهمترین دستاورد مسعود رجوی در آن سالهای بحرانی است و انصافاً او کار بزرگی کرد و توانست شیرازهای از هم گسیخته را سر و سامان دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پسلرزههای وقایع سال ۵۴ و تاثیر مُخربش در زندان
▬ از عبدالرضا نیک بین و بهمن بازرگانی و لطفعلی بهپور... که بگذریم، بیشتر کسانیکه تغییر ایدئولوژی را امری ناگزیر دانسته و اساس اندیشه سازمان را مارکسیسم میدانستند بعد از انقلاب به سمت گروههایی مثل پیکار رفتند.
▬ عناصر منفردی چون محمد ابراهیم (ناصر) جوهری که مارکسیست بودند، با حفظ انتقاد به جریان تقی شهرام راه دیگری رفتند.
▬ لطفالله میثمی و دوستانش نیز، همچنین امثال کریم رستگار، مصطفی ملایری و محمد محمدی گرگانی تئوری سازمان را مشکل اصلی میدانستند و معتقد بودند ضعفهای تئوریک سازمان باعث ایجاد انحراف شدهاست.
▬ پسلرزههای وقایع سال ۵۴ تاثیر مخربش را در زندان و تنظیم رابطهها نشان میداد. در میان کسانیکه تا دیروز سر یک سفره مینشستند و بههمدیگر احترام میگذاشتند برخی به بد و بیراه کشیده شده یا این و آن را گبر و کافر میدیدند و یا از ضدیت با مذهب و گیردادن به شعائر همبندیهای خودشان دلخوش بودند.
▬ برادرکشی سال ۵۴، خودش را در زندان و تنظیم رابطهها نشان میداد. نه یکبار، چندبار کتاب منشاء حیات اپارین و کتابهای «ایلین سگال» مثل «انسان خود را میسازد» گم و گور شد... چرا؟ چون به نظر بعضی کفر و ضاله میآمد.
▬ عکسش هم بود. کسی به عمد مهر نماز را مثل توپ از جلوی فردی که در حیاط به قنوت ایستاده بود پاس داد و بلند بلند خندید و درواقع مسخره کرد. رفتار او اصلاً شبیه مارکسیستهای اصولی و خوب زندان نبود. گفتم دوست عزیز این کار چه دردی را دوا میکند جز ایجاد فاصله و دافعه؟ جز اینکه سرهنگ زمانی که مانع نماز صبح شده، کیف میکند؟ مهر نماز او را به گذشتهها و به خاطراتش وصل میکند. به پدرش، به مادرش، به مردم محله و خیلی چیزهای دیگر که ما نمیدانیم. این مُهر برای یک زندانی رنجدیده سیاسی، تنها خاک نیست. گفت مگر جز یک تکه گِل منجمد شده کثیف است؟ خاک است. گفتم خاک هم چندان بی مقدار نیست حاوی عناصر اصلی حیات (کربن و اکسیژن و ازت و هیدرژن) است. سمبل زندگی است. ما از خاکیم و خاک از ما. پیشتر جز با احترام صحبت نمیکردیم. دیدم ادای مرا درآورد...ما از خاکیم و خاک از ما و بعد هرهر خندید...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما در درک آزادی توفیق نداشتیم و هنوز اندر خم یک کوچهایم
▬ این نوع برخوردها پیشتر دیده نمیشد یا بهتر بگویم زمینه بروز نداشت. یکبار به مناسبت نوروز، مسؤولین زندان اجازه دادند بچهها در حیاط بند دور هم حلقه بزنند و عید را گرامی بدارند. آنروز محمود دولت آبادی خالق کلیدر یک آواز زیبای سبزواری سر داد و همه کف زدیم. ناگهان عدهای حدود ۲۰ نفر از آن حلقه با عصبانیت جدا شدند و رفتند آنطرفتر و بلندبلند صلوات فرستادند و الله اکبر و یا حسین گفتند و با حساسیت نگهبانان که از پشتبام روبرو شاهد ماجرا بودند، فاتحه مراسم عید خوانده شد. من آنروز را خوب به خاطر دارم. ترس برم داشت. ترس از چی؟ ترس از مجهول، از فردا و فرداها...
▬ از شکسته شدن آن حلقه و ختم مراسم اصلاً احساس خوبی نداشتم. هیچکس نمیدانست یکی دو سال بعد همه چیز در ایران زیر و رو میشود و هر گروهی ساز خودش را میزند و خر خودش را سوار میشود.
▬ برادرکشی سال ۵۴ و اشتباهات بزرگی که پس از آن روی داد نشان داد که ما در درک آزادی توفیق نداشتیم. هنوز اندر خم یک کوچهایم و حالا حالاها ول معطلیم.
▬ در همان روزها سرهنگ زمانی وارد بند شد اما برخلاف معمول عبوس نبود و شق و رق قدم نمیزد. رفت پیش چند نفر که گوشه حیاط با هم صحبت میکردند. ما هم رفتیم. وی با اشاره به طلاب جوانی که دستگیر شده بودند گفت شماها همه تون در اشتباهید. خیال میکنید حالا کل جامعه با شما است و فکر و ذکر همه مردم شماها هستید. نه آقا جون اینطور نیست. مردم دارند زندگیشون را میکنند. کسی به فکر شماها نیست. همه آزادند. یکی میره دروازه قزوین و گمرگ تا حال کنه، یکی میره دیسکو و میخانه یکی میره مسجد و امامزاده داوود. کسی کاری به کسی ندارد. الان حدود ۷۵ هزار مسجد و حوزه در ایران فعالیت دارد که بیشترشان از اداره اوقاف تأمین میشوند و اگر به اعلیحضرت دعا نکنند، نفرین هم نمیکنند. آتشهای تند شما هم زود فرو میخوابند و ان شاءالله میرید سر کار و زندگیتون. زندان که خونه و زندگی نمیشه. سپس با نیشخند معناداری گوشه زد به وقایع درون سازمان مجاهدین و گفت اخبار را که خودتون شنیدید. از تلویزیون دیدید. باور کنید مردم و همه آن مسجد روها و حتی بیدینها از کسانی که به اعضای خودشان شلیک میکنند و حتی پیکر آنها را میبرند بیابان، با بیرحمی میسوزانند بیزارند. بنده خبر دارم که در زندان خیلیها سر عقل آمدهاند. شاید با عفو ملوکانه تعداد زیادی از شما آزاد بشوید تا مردم از زبان خودتان همه چیز را بشنوند و به نیات آلوده خرابکاران پی ببرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گذشته، نگذشته و کوله بارش روی دوش ما سنگینی میکند
▬ حرفهای سرهنگ زمانی خیلی بودار بود و انگار در جریان صف بندیهای جدید زندان قرار داشت. با توجه به اخبار آن روزها، او مشخصاً به جریان تقی شهرام اشاره داشت. البته شهرام و دوستانش نیت آلوده نداشتند هرچند متاسفانه شیوه عملشان بسیار آلوده بود و نتیجه غمباری هم داشت.
▬ پس لرزههای به اصطلاح «تحولات درونى سازمان مجاهدین»، مسیر تاریخ ایران را بنفع جریان راست ارتجاعى تغییر داد و در زندان هم روی تنظیم رابطهها اثر ویران کنندهای گذاشت.
▬ حوادثی چون سی خرداد سال پرابتلای ۱۳۶۰، برادرکشیها، پرپرشدن پاکترین جوانان این میهن، و جنایاتی که در زندان به نام اسلام و انقلاب روی داد فقط به نتایج کنفرانس گوادلوپ و نقشههای شوم امثال برژینسکی و سفر ژنرال گاست و ژنرال هایزر به ایران مربوط نبود، ریشه در مسائل و درگیریهای زندان شاه نیز داشت.
▬ راست میگوید ملا صدرا که کّلُ حادث مَسبوق بِماّده و مُدّه «پیش آمدن هر رویدادی مشروط به مادّهای و مدتّی است.»
▬ زندان آبستن حوادث تازه بود که در رأُس آن فتوای علمای اعلام علیه مبارزین و مجاهدین و داستان سپاسگویان و عفو ملوکانه به آنان در بهمن سال ۱۳۵۵ بود.
▬ این وقایع ظاهراً مربوط به گذشته است ولی متاسفانه گذشته، نگذشته و کوله بارش همچنان روی دوش ما سنگینی میکند. بعبارت دیگر گرد و غبار آن وقایع هنوز که هنوز است، فرو ننشسته و حالا حالاها هم فرو نخواهد نشست.
▬ درست است که در گذشته نباید زیست امّا، به گذشته باید نگریست. ما چارهای نداریم جز آنکه بر لب جوی تاریخ بنشینیم و از آن بیاموزیم. کند و کاو دراین ماجرا ضرورت دارد تا به ریشه درگیریهای بعد از انقلاب که آن همه نیرو را سائید و از دور خارج کرد و همه سایه همدیگر را هم با تیر میزدند نزدیک شویم.
▬ البته من از پلکّان عصر خودم به وقایع آن دوران نظر انداختهام و از آنجا که پرونده هر واقعهای تا ابد به روی پژوهشگران گشودهاست، در آینده، فهم ما از هر حادثهای (از جمله داستان فتوا و قصه سپاسگویان)، گستردگی بیشتری میگیرد.
▬ بازجویان وقت و بی وقت زیر پای برخی از زندانیان مینشستند تا بلکه آنان را به سنگ انداختن بین مجاهدین و فدائیان وادار کنند.
▬ از آنجا که مبارزه با دستگاه رژیم شاه و پلیس سیاسی، الزامات خاص خودش را داشت. مجاهدین و فدائیان، میبایست با هم مراوده داشته باشند. این واقعیت را پیش از هر چیز، استراتژی و نفس مبارزه تحمیل میکرد. هردو گروه میبایست از بازجوییها، از خط مشی ساواک، توطئههای احتمالی و نقشی که گروهها در بیرون دارند باخبر باشند تا کمتر ضربه ببینند و تلفات به حداقل برسد.
▬ برای هر دو گروه، انتقال تجربه حیاتی بود. به همین دلیل ارتباط بین تشکیلات مجاهدین و تشکیلات چریکهای فدایی نه فقط بحث اعتقادی، بلکه بحث استراتژی هم بود. پلیس سیاسی که به این واقعیت اشراف داشت تمام هّم و غمّش، شکستن وحدت زندانیان و تضاد انداختن بین مذهبیها و غیرمذهبی ها بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وحید افراخته برای آیتالله طالقانی نامه مینویسد
▬ دستگاه امنیتی میخواست زندانیان به جای همدلی و همراهی، با هم درگیر و سائیده شوند. همچنین بسیار مایل بود پشت جبهه مجاهدین را خراب کند و رابطه روحانیت و بازار را با آنان به نهایت قهر برساند و به ضدیت تمام عیار بکشاند.
▬ امثال عضدی و رسولی (بازجویان ساواک) بارها با آیتالله طالقانی و دیگران صحبت کردند تا اثبات کنند مجاهدین از آغاز به شما دروغ میگفتند و کلاه سرتان گذاشتند. از قضا وحید افراخته با هدایت بازجویان، در این مورد نامهای از زندان برای آیتالله طالقانی نوشت.
▬ بازجویان مُدام در گوش آنها میخواندند: ببینید آقایان مبارزه و جنبش مسلحانه شکست خوردهاست. در بیرون سران گروهها، به سراشیب افتادهاند و یا در درگیریها یکی بعد از دیگری نفله شدهاند. اخبارش را دارید. داستان شریف واقفی، ترور صمدیه لباف، سخنان محسن خاموشی و مصاحبهها را هم که لابد دیدهاید و باخبرید کسانی که آنهمه شما حمایت شان کردید، چه دسته گل هائی به آب دادهاند...شما واقعا جانب چه کسانی را گرفته بودید؟... واقعش برخی گزارههای آنان جای مکث داشت.
▬ ساواک برای ایجاد تفرقه بین زندانیان، دوز و کلک میچید و کیف میکرد که روحانیون و مریدانشان بحث نجس و پاکی را پیش میکشند و خواهان جدائی و مرزبندی هستند.
▬ یکی از مقامات کمیته ضد خرابکاری چیزی به این مضمون گفته بود: ضربه اصلی و نهائی را خودشان باید به خودشان بزنند. اگر روحانیون و بازاریها در عمل ببینند چه کلاهی سرشان رفته و نظر اعلیحضرت که میفرمودند: «اصلا اسلام مطرح نیست، آنان مارکسیست اسلامی هستند»، واقعی است ــ کار تمام است...
▬ برخی میگفتند تعبیر مارکسیستهای اسلامی، کپی مارکسیستهای مسیحی است. در آن سالها سازمان سیا و ژاندارمهایش در آمریکای لاتین، به کسانی که عدالت اجتماعی را با الهیات رهائیبخش پیوند میزدند، Christian Marxists (مارکسیستهای مسیحی) لقب میدادند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فتوای آقایان علما علیه مبارزین و مجاهدین
▬ بعد از وقایع سال ۵۴ در درون سازمان مجاهدین، جریان تقی شهرام از سوی منتقدینش متهم به برخوردهای ناصادقانه، غصب نام و امکانات و تزریق و تحمیل نظرات میشد. ساواک هم این وسط، برای بهرهبرداری تمام عیار از ترکشی که به اعتماد مردم خورده بود دست به کار شد و با یک برنامه حساب شده زیر پای شماری از روحانیون و زندانیان قدیمی نشست و موفق شد همه را به هیستری ضد مجاهدین بکشاند و حتی علیه آنان فتوا بگیرد. (انهم نه یکی، دوتا)
▬ متن فتوا یا نقل فتوا (یا به قول آیتالله منتظری متن تصمیم) آقایان علما علیه مبارزین و مجاهدین به تاریخ خرداد ۱۳۵۵ این بود:
«بسمه تعالی. با توجه به زیانهای ناشی از زندگی جمعی مسلمانها با مارکسیستها و اعتبار اجتماعی که آنها بدست میآورند و با در نظرگرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیستها، جدائی مسلمانها از مارکسیستها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیانهای جبران ناپذیر خواهد شد.»
راویان متن فوق همه متفق القول میگفتند که فتوا نظر جمعی افراد زیر است: طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، انواری، ربانی شیرازی، هاشمی رفسنجانی، لاهوتی، گرامی و معادیخواه
▬ به کلمه کلمهی فتوای شماره ۲ (که بنا بر گفته عضدی، از ۹ نفر اصحاب فتوا، آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری، آن را امضا نکردند)، اشراف ندارم. تا آنجا که میدانم تصریح میکرد مجاهدین اگر واقعا ادعا میکنند مسلمان هستند باید از مارکسیستها تبّری جویند...و از تاکتیک وحدت طریق، استغفار کنند. اگر چنین کردند با ما برادرند و ما هم آنان را میپذیریم، اما اگر این کار را نکردند ما آنها را نیز مثل مارکسیستها نجس میدانیم...
▬ فتوا ضمنا شرح میداد که از نظر آقایان چه کسی شهید هست و چه کسی نیست و حاصل کلامشان این بود که باید به بنیانگزاران مجاهدین نیز، با شک و شبهه نگریست. کارشون با خدا است. حکمشان علی الله است. نه میگوئیم که آنان مسلمان بودهاند و نه میگوئیم مارکسیست بودهاند. ما در باره آنان متوقفیم...و امرهم الیالله.
▬ تعبیر فتوا، کمی غریب مینمود چون بین روحانیون زندان، کسی نبود که مقلّد داشته باشد. امثال کچویی و لاجوردی هم از آیتالله خمینی تقلید میکردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گوشتان را باز کنید. شما را میبریم بند آقایان علما
▬ ساواک این وسط کیف میکرد. چه چیزی برایش از این بهتر که برای قتل و شکنجه بهترین جوانان مردم، فتوای شرعی داشته باشد و صدایش از حلقوم روحانیون زندان به گوش برسد؟ در یک برگ خبر ساواک مربوط به ۱۲ آذر سال ٬۵۵ به اظهارات محمد کچویی درباره فتوای علما اشاره شده که وی ضمن یک مذاکره خصوصی به یکی از زندانیان گفته: آقای طالقانی فتوائی صادرکرد که به تأیید هفت نفر از علما رسیده و توصیه نمود تا کلیه زندانیان آن را حفظ نمایند و به دیگران بگویند...و وقتی از طالقانی سؤال کردند چرا این موضوع را کتبا نمینویسد؟ بیان نموده برای این که رژیم از این موضوع سوءاستفاده نکند از نوشتن خودداری کرد. لیکن وظیفه مسلمانان است که آن را به دیگران بگویند. کچویی اضافه میکند زندانیان گفتهاند: حبیب الله عسکراولادی تحریک کننده طالقانی برای این فتوا بودهاست٬ چون نظر خوبی نسبت به مـجاهدین و مارکسیستها ندارد. کچوئی بیان داشته پس از صدور این فتوا او با حسینعلی منتظری تماس گرفته و پرسیدهاست اگر خودش (کچوئی) آزاد شود در بیرون میتواند با گروهی مانند مجاهدین مذهبی سال ۵۰ با ایدئولوژی اسلامی فعالیت کند که منتظری پاسخ دادهاست داخلشدن در این گروهها حرام است.
▬ ساواک برای انتشار مـوضوع فـتوا و بهره برداری از آن، آزادی تعدادی از زندانیان مذهبی (موافق فتوا) را در برنامه خود میگذارد. گزارش خبر ساواک شماره ۱۰۶۶۴ ـ ۳۸۱
▬ بازجوها از بندهای مختلف حدود ۲۶ نفر را دست چین کردند و رسولی صریحاً به آنان گفت: گوشتان را خوب باز کنید. شما را میبریم به بند یک، بند آقایان علما، در آن جا از آقایان روحانی هرچه شنیدید در گوشتان جا میدهید. بعد شما را میآوریم بند ۲ (بند مجاهدین) تا برای دیگران آن چه را شنیدهاید تعریف بکنید. اگر این کار را به وجه احسن انجام دادید ما شما را آزاد میکنیم.
▬ در ادامه این بازی، اسدالله لاجوردی، ابوالفضل حاج حیدری(خواهرزاده لاجوردی)، صادق امانی(شوهر خواهر لاجوردی)، حاج مرتضی تجریشی، محمد کچویی،اسدالله بادامچیان، حبیب الله عسگراولادی، حاج مهدی عراقی، محمد طالبیان، قدرتالله علیخانی، جلال رفیع، مهدی کروبی و... و تعدادی دیگر را از بند یک زندان اوین (که جلوتر رفته بودند)، به بند دو برگرداندند و اینها دائم لغاز میخواندند و نقل فتوا میکردند که آقایان علما در بند یک چنین و چنان گفتهاند و شما (مجاهدین) باید از مارکسیستها جدا شوید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ذهن ظرفی نیست که باید پُر شود، آتشی است که باید افروخته شود
▬ حجتالاسلام فاکر میگفت علت اتفاقات نامیمون کنارگذاشتن کتب دینی است و بیشتر بچهمذهبیها مطالعه ندارند. با علما نشست و برخاست نداشتند و ذهنشان خالی است. یکبار فریاد کشید چرا کسی از من نمیآید سئوالاتش را بپرسد و کتاب لمعه را که در دست داشت محکم بر زمین کوبید. فراموش میشد که ذهن ظرفی نیست که باید پر شود، بلکه آتشی است که باید افروخته شود. همه چیز با مطالعه و نشست و برخاست با علما، حاصل نمیشود.
▬ قدرت الله علیخانی پس از ورود به بند ۲ زندان اوین میگفت زندانیانی که اینجا هستند باید وضعشان را روشن کنند و اگر از ایدئولوژی خود استعفار ننمایند باید مذهبیها از آنها جدا شوند.
▬ زندانیانی که از این بازیها بیزار بودند، بدرستی میگفتند این صدای ساواک است که از حلقوم علما بیرون میآید.
▬ این وسط بهزاد نبوی، مهدی حمسی، صادق نوروزی و… که به گروه جوشکار مشهور شدند خیال میکردند با پادرمیانی و من بمیرم و تو بمیری غائله ختم میشود.
▬ از همانزمان پیدا بود که رابطهها کارد و پنیر است و آب این دو جریان در یک جوی نخواهد رفت. واقعیت تلخی که حوادث بعد از انقلاب آن را نشان داد... میگویند وقتی از قول آیتالله طالقانی پخش کرده بودند که مجاهدین همه نجس هستند، به لاجوردی تَشر میزند که من چه موقع چنین حرفی زدهام؟
▬ شکرالله پاکنژاد میگفت یکبار با آیتالله طالقانی و آیتالله لاهوتی در حیاط زندان اوین قدم میزدیم که آیتالله طالقانی را صدا زدند. کمی بعد که برگشت بسیار برافروخته بود. گفت بازجوها به من میگویند تعیین تکلیف کنید آیا اینها را که اینهمه بلا بر سر سازمان مجاهدین آوردهاند محکوم میکنید یا نمیکنید؟ به آنان جواب دادم نه من، هر انسانی که شعور و شرف داشته باشد کسانی را که به جنبش خیانت کردهاند محکوم میکند اما من (طالقانی) حاضر نیستم کاری بکنم که ساواک خوشش بیاید. با این حال (ایشان نیز، همانند آیتالله لاهوتی)، در جمع فتوادهندگان، حضور داشتند یا به قول خودشان مجبور شدند.
▬ حاج مهدی عراقی پس از آزادی از زندان در جلسهای با شرکت دکتر علی شریعتی، مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، محمد رضا حکیمی و...، فاش میکند: (بعد از ماجرای فتوا علیه مجاهدین)، مسعود رجوی به من گفت: «آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری را فریب دادهاند و علیه ما تحریک کردهاند. تو وظیفه داری به هر شکلی که شده بروی و آنان را از این توطئه آگاه کنی، این نقشه ساواک و سازمان سیا است...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آقای طالقانی، چرا وقتی علیه مجاهدین فتوا دادند عمامهات را بر زمین نزدی؟
▬ بر اساس برگ خبر ساواک شماره ۷۵ - ۱۴۱۸۴/۳۸۳ به تاریخ سوم دی ماه ۵۶، و نیز گفتههای سید عیاس سالاری (یکی از روحانیون، که خودش در آن زمان زندان بود)، موسی خیابانی به حسن لاهوتی اشکوری مطلبی را به عنوان پیام مجاهدین و پیام خودش (موسی) میگوید که (لاهوتی) باید قول بدهد متن پیام را جز به چند نفر آخوندهای بند یک، به کسی نگوید و متن آن چنین بودهاست:
۱- شماها صلاحیت نظردادن در مسائل اجتماعی را ندارید، زیرا همیشه دنباله رو هستید.
۲- حق خودتان را بشناسید و پا از گلیم خود بیرون نگذارید.
۳- آقای طالقانی، شما که همیشه خود را مجاهد مینامیدی و افتخارت به شاگردی و پیروی از محمد حنیف نژاد بوده چرا وقتی که علیه مجاهدین فتوا دادند عمامهات را بر زمین نزدی؟
۴- آقای غلامحسین حقانی شما آدم منافقی هستی و تاریخ اسلام از امثال تو زیاد به خود دیدهاست. (گویا در بند ۲ زندان اوین غلامحسین حقانی خودش را هوادار مجاهدین جلوه میداده و پس از انتقال به بند یک موضع ضد مجاهدین به خود میگیرد.)
▬ آیتالله مهدوی کنی گفته است: «فکر کردیم که برای حفظ روحیه مذهبی بچه مسلمان ها- به خصوص آنهایی که از بیرون میآیند- بیاییم حریم پاکی و نجاست و یا اسلام و کفر و الحاد و کفر را حفظ کنیم. لذا یک اعلامیهای را نوشتیم و اعلام کردیم کسانی که اعتقادی به خداوند ندارند، جزو ملحدین هستند، ملحدین مسلمان نیستند و نجس هستند،
▬ عبدالمجید معادی خواه در این باره گفته است: در آن بیانیه (که به عنوان حکم و نقل فتوا روی آن تکیه میشد) اشارهای هم به خیانت دائمی کمونیستها به جریانهای مذهبی در تاریخ معاصر شده بود. به نظر بنده، فرمودهی خداوند در قرآن کریم- إنّما المشرکون نجسٌ- نشانگر این است که قرآن مدافع نوعی طرد است، یک نوع بایکوت، تا جامعه اینها را طرد کند... جالب اینجا است که جناب معادی خواه اعتراف میکند که در پشت قضیه، مدیریت زندان هم بدش نمیآمد از این که به این مسأله دامن زده شود.
▬ از دید علمای اعلام، دیگران یا نجس بودند یا مُتجنّس (نجس شده) ذکر و فکرشان این بود که اگر مجاهدین، مارکسیستها را نجس ندانند و کشتههای آنها را شهید بنامند، چه باید کرد؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ناهیدی ساواکی چون نماز میخوانده پاک است اما شکرالله پاکنژاد، نجس!
▬ در مقابل، پرسش اساسی کسانیکه مارکسیست هم نبودند، این بود: آیا مارکسیستها نجس هستند، ولی ساواک با آن شکنجههای وحشتناکش نجس نیست؟ چگونه است که یکنفر تا پای مرگ زیر شکنجه با نیّت برقراری عدالت مقاومت میکند و نجس است، اما ساواکی شکنجهگر چون نماز میخواند پاک است؟ حتی شیطان هم خدا را قبول دارد و شما برای چه میگویید هر که خدا را قبول ندارد، نجس است؟
▬ عزیز یوسفی گفته بود: «مذهبیها مرا مثل سگ نجس میدانند، در حالی که ۲۵ سال است دارم زندان را تحمل میکنم. مرا بهعنوان انسانی که مبارزم نجس میدانند ولی آن حسینی جلاد که مرا شکنجه میکند پاک است. آن ثابتی که میآید دستور شکنجه میدهد را نجس نمیدانند. لیوانش را آب نمیکشند، ولی لیوان مرا آب میکشند.»
▬ من فراموش نمیکنم که بعدها در زندان مشهد جواد منصوری و حجت الاسلام مروی سماورچی میگفتند: ناهیدی، شکنجهگر ساواک که فدائیان ترورش کردند، چون نماز میخوانده پاک است اما شکرالله پاکنژاد، نجس!
▬ ساواک که نقل فتوا یا بهتر بگویم بیانیه نجس ـ پاکی در زندانها را حلوا حلوا میکرد، تک نویسیهای بخصوصی را به رخ برخی از زندانیان مقاوم میکشید که کسانی ضمن اطلاع رسانی از فلان جلسه و فلان تحلیل، به بازجوها نوشته بودند: ما معتقدیم شاه و ساواک از مجاهدین بهتر هستند...اصلا با روش مجاهدین، دین ما و اسلام ما از بین میرود.
▬ امثال حبیبالله عسکراولادی و... که ۱۵ بهمن ۱۳۵۵، با سپاس سپاس اعلیحضرتا آزاد شدند و بعد به آن میرسیم تغییر ایدئولوژی (و حوادث تلخ مربوط به آن را) پیراهن عثمان کردند و گفتند: زندان دیگر به ضدّ خودش تبدیل شده. تکلیف این است که برویم بیرون.
▬ انصافاً عسگراولادی و دوستانش زندانیان مقاومی بودند. در عین حال میگفتند طالقانی، مهدوی کنی. لاهوتی و هاشمی رفسنجانی هم با وضعی که در داخل زندان به وجود آمده، به این نتیجه رسیدهاند که اگر بشود، برویم بیرون از زندان و یک
جریان دیگری را به وجود آوریم خوب است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سپاسگویان، ترک زندان را به بهانه رویارویی با مجاهدین توجیه میکنند
▬ شماری از زندانیان گفته بودند ساواک از مجاهدین بهتر است. چون مجاهدین مخالفین خودشان را زیر فشار میگذارند، جریان تقی شهرام، خلیل دزفولی را تهدید کرده بود که نوشتههای وی را در انتقاد از خودش پخش میکنند، به منتقدین مارک میزنند بریده و ساواکی و خرده بورژوا لقب میدهند. بایکوت میکنند و سر سفره راهشان نمیدهند. کم کم رویارویی با مجاهدین به انگیزه مبارزه تبدیل میشود.
▬ آنقدر مخالفت با مجاهدین باب میشود که بعضیها که خویش و آشنائی در بندهای دیگر داشتند از آنان میخواستند نام کسانی را که مخالف مجاهدین هستند یواشکی به آنها اطلاع دهند.
▬ چه درست گفتهاست محمد حنیفنژاد «کسی ﻛﻪ ﺑﺨﻮاﻫﺪ از یک ﻣﻮﺿﻊ ارﺗﺠﺎﻋﻲ دﻓﺎع ﻛﻨﺪ ﭼﺎرهای ﻧﺪارد ﺟﺰ آﻧﻜﻪ ﺑﺮ ﻣﻮﺿﻌﻲ ارﺗﺠﺎعیﺗﺮ ﺗﻜﻴﻪ ﻛﻨﺪ.»
▬ سپاسگویان (که برخی از آنان سالها زندانی کشیده بودند و سال ۴۹ در زمان تیمسار فرسیو، برای عفو شاهانه، هیچ ارزشی قائل نشدند و پیشتر هم حاضر نبودند برای رهائی از بند حتی یک سطر بنویسند)، این بار ترک زندان را به بهانه رویارویی با مجاهدین توجیه میکنند.
▬ گروه سپاس (سپاسگویان) ۱۵ بهمن سال ۵۵ آزاد شدند. البته مهدوی کنی و تعدادی دیگر را پیش از این تاریخ آزاد کرده بودند. اسدالله بادامچیان، شب ۲۸ مرداد ۵۵ آزاد شد. اسدالله لاجوردی و محمد کچویی نه با گروه سپاس، (موافق آنان نبودند). این دو دیرتر مرخص شدند. لاجوردی ۲۷ مرداد ۵۶ و کجویی ۲۸ مرداد ۵۶
▬ رفتار مجاهدین و مخالفین شان روی هم تأثیر متقابل میگذاشت. یعنی هرکدام برای بروز ماهیت فکری و اجتماعی دیگری نقش شرط را بازی میکرد. از یکسو دهنکجی مجاهدین به جریان راست ارتجاعی و میدان ندادن به آنان، شرط مساعدی میشد برای تشدید گرایشهای روشنفکرستیزی در میان روحانیون و مریدانشان، و از آنسو واکنش منفی روحانیون نسبت به مجاهدین خلق و روشنفکران بهطور مشخص، شرطی میشد برای مقابله مجاهدین با جریانی که فکر میکردند صلاحیت ندارند و سّد راه تکامل شدهاند.
▬ خلاصه کینهها شکل گرفت و بایکوتها تشدید شد و هر گروه هم برای خودش دلائل کافی و وافی داشت. محمد کچوئی که پیشتر به مجاهدین گرایش داشت و برخی جزوههای سازمان را بعد از ریزنویسی روی کاغذ سیگار در پشت جلد قرآن و مفاتیح به شکل ظریفی جاسازی میکرد و با خطرپذیری بسیار، بیرون میفرستاد، یا محمد علی رجایی که همانند عزت شاهی، شکنجههای زیادی دیده و هر دو مقاومت کم نظیری کردند و جز نیت خیر نداشتند، صحبت از نجاست کفار و...میکردند. آنان نمیپذیرفتند که به دام نقشههای ساواک افتادهاند.
▬ یکی از مخالفین مجاهدین میگفت: وقتی بچههای سازمان حتی نمیگذارند ماها دست به شیر سماور بزنیم خب این یعنی در جامعه مورد نظر آنان ما باید خفقان بگیریم و دک بشویم. یکی دیگر میگفت: حالا ما را بایکوت میکنند؟ صبر کن پایمان به بیرون برسه، مجاهدینی بسازیم که حّض کنند! اوضاع نعل بالنعل همانگونه پیش میرفت که ساواک میخواست.
▬ از اینجا به بعد داستان سپاسگویان(گروه سپاس) را شرح میدهم. منظور از گروه سپاس، ۶۶ نفری هستند که بهمن ۵۵ با عفو ملوکانه آزاد شدند. افراد مزبور در جریان جشنی که ساواک به همین مناسبت در زندان راه انداخت، «سپاس سپاس اعلیحضرتا» گفتند. تلویزیون چند بار این مراسم را نشان داد و زندانیان زندان قصر هم برخلاف زندانیان زندان اوین که تلویزیون نداشتند، دیدند.
▬ پیشتر گفتم که ساواک در ادامه بهرهبرداری از وقایعی که با عنوان تغییر ایدئولوژی، در سازمان مجاهدین پیش آمده بود، به فکر آزادکردن کسانی افتاد که به
▬ آیات عظام طالقانی، منتظری، لاهوتی، انواری، ربانی، کروبی، محمد علی گرامی، معادیخواه، رفسنجانی، مهدوی کنی، قدرتالله علیخانی... و آقایان عسگراولادی، حاج عراقی، اسدالله لاجوردی، محمد کجوئی، محمد طالبیان، اسدالله بادامچیان، حاج مرتضی تجریشی...همه در کنار هم بودند و به فراست نمیافتادند ساواک چه منظوری دارد که افراد خاصی را از بندهای دیگر میآورد و در یک بند، دُور هم جمع میکند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همه افراد گروه سپاس، زبون و بیمقدار نبودند
▬ بند یک زندان اوین را، بازجویان ساواک در واقع مهندسی میکردند. کسانی را به آنجا بردند که ذکر و فکرشان این بود که باید هرچه زودتر مردم را (در رابطه با وقایع سال ۵۴ در مجاهدین) روشن کنیم.
▬ مرتجعین میگفتند: برویم بیرون، کار درستی است. برای چی در زندان بمانیم و بپوسیم؟ حالا که عدهای کافر شدهاند ما از شاه طلب بخشش کنیم و عفونامه بنویسیم، این خیلی بهتر است از اینکه با یک عده آدمهای نجس یا متجنس (یعنی نجسشده) همسفره و همبند باشیم. ما در موقعیتی هستیم که معتقدیم بهتر است بعضی از ما برویم بیرون و ساواک را خَر کنیم! (معلوم نبود کی، کی را خر میکند.)
▬ اگر کسی حتی نمیتوانست زندان بکشد، این بهانهها را میآورد. بعد از انقلاب گفتند از امام دستور داشتیم که به طریقی از زندان بیرون بیاییم که البته واقعی نیست. آیتالله منتظری و آیتالله طالقانی این موضوع را تایید نکردهاند.
▬ یکی دو نفر در گروه سپاس حرفهایی از این قبیل میزدند: بنده مجتهد خویشم و استنباطم با توجه به اوضاع و احوال این است که هر طور شده بروم بیرون. مگر خبر نداری؟ حتی آیتالله طالقانی به دخترشان اعظم گفتهاند: عفو بنویس و برو...
▬ اصلاً «تقیه» برای چیست؟ قاعده لاضرر و لاضرار که یکی از مهمترین و بنیادیترین قواعد فقهی ماست، برای چه مواقعیست؟ مگر نه اینکه در شرائط اضطرار حتی گوشت مُرده را هم میشه خورد؟ بگذار رسولی و عضدی و دیگر مقامات ساواک فکر کنند ما نادم شدهایم. بگذار به این خیال باشند. ما خط خودمان را میرویم.
▬ آنها صحبت از «قاعده مُلازمه» هم میکردند که به زبان ساده یعنی هرآنچه عقل حکم میکند شرع هم قبول دارد و بر عکس. خب، الان عقل حکم میکند که برای نجات اسلام و مسلمین بنده بروم بیرون، دریا آن جا است. در بیرون نه کسی مثل زندان، ما را دگم و مرتجع و راست ارتجاعی میخواند و نه شاهد این اوضاع اسفناک هستیم که پس از عمری تلاش حالا ساواک و کمونیستها با هم به جان اسلام بیافتند.
▬ اگر رژیم امپریالیست است، سازمان (مجاهدین) سوسیال امپریالیست و لذا خطرناکتر است... (این را مخالفین مجاهدین میگفتند). آقا جان، زن و بچه هامان دارند مارکسیست میشوند. بریم بیرون...احساس تکلیف میکنیم باید آنها را نجات بدیم...
▬ میرویم بیرون تا زمینههای انقلاب اسلامی را درست کنیم. در زندان آموختههایی داریم که میتواند از انحراف بقیه جلوگیری کند. برویم و از انحرافی که پدید آمده جلوگیری کنیم. چه فایده دارد در زندان بمانیم؟ باید برویم بیرون و کسانی را که خیال میکنند سازمان به دین و ایمان پابند است از ذهنیت بیرون بیآوریم.
▬ اضافه کنم که علاوه بر زندانیان معترض و رادیکال و آیتالله طالقانی که همیشه توصیه میکرد مسائل زندان را به بیرون نکشانید، آیتالله منتظری، عزت شاهی، اسدالله لاجوردی، محسن مخملباف، بهزاد نبوی، کاظم بجنوردی، ابوالقاسم سرحدیزاده و دوزدوزانی... با سپاسگویان موافق نبودند. آنان شرکت در مراسم سپاس را منع کردند و خود نیز حاضر به شرکت در آن نشدند.
▬ آیتالله منتظری در مورد گروه سپاس گفتهاست: درباره شکلگیری جشن سپاس، اینکه آن آقایان(شرکت کننده در جشن) با ما مشورت کنند که برویم یا نه ! خیر، این طور نبود. ما هم فهمیدیم که از آقایان دعوت کردند و بردند و آنجا برنامه انجام شد، اما این که بگویید آنها بی اطلاع بودند، نه ! خب ما هم بی اطلاع بودیم، پس چرا به ما نگفتند که بیایید آنجا ؟!
▬ از سر انصاف باید گفت که همه افراد گروه سپاس، زبون و بیمقدار نبودند. من نمیتوانم امثال حاج مهدی عراقی را که مورد احترام مبارزین و مجاهدین بود چاکر و مخلص اعلیحضرت تصور کنم. برای کشاندن حاج عراقی به گروه سپاس، ساواک خیلی تقلا کرد و حتی آخوند همراهشان عبدالرضا حجازی هم زورش را زد. عبدالرضا حجازی با رسولی بازجو، فیلم بازی کرده و با اصرار به حاج عراقی میگفت: خودم در مکه آقای رسولی را دیدم که زیر ناودان طلا زار زار اشک میریزد و از خدا استغفار میطلبد. به او گفتم آقای رسولی تا شما آیتالله انواری و حاج عراقی را آزاد نکنید توبهاتان قبول نمیشود و حالا در ایران آقای رسولی میگوید حاج عراقی حاضر به طلب عفو نیست! بیا و این کار را بکن... گویا به محمدعلی عموئی هم فشار آورده بودند که عفو بنویسد که قبول نکرده بود…
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تهدید صفرخان (صفر قهرمانی) به خودکشی!
▬ سردمداران حکومت به برگزاری جشنهای گونهگون میاندیشیدند. برای اینکه منتقدین خودشان را که در خارج دم از حقوق بشر میزدند، خنثی کنند، نیاز داشتند تا از میان زندانیان سیاسی تعدادی را آزاد کنند، و چه خوب اگر در میان این عده کسانی باشند که بتوانند روی آنها مانور دهند. بازجویان ساواک کوشیدند تا امثال صفر خان را هم که به راستی قهرمانی برازندهاش بود، به خیمه شب بازی گروه سپاس بکشانند که این آذربایجانی غیور برخلاف امثال عسگراولادی، یا منوچهر مقدم سلیمی و...دست ساواک شاه را خواند و به ذلت و سپاس سپاس اعلیحضرتا تن نداد.
▬ سران ساواک که نشست و برخاستشان را با مرتجعین پنهان نمیکردند به این نتیجه رسیدند که بهتر است هرچه زودتر اضداد مجاهدین و مبارزین از زندان آزاد شوند تا کار خودشان را علیه آنان شروع کنند. اسناد ساواک هم این واقعیت را تائید میکند. البته برای این به اصطلاح آزادی، عوامل زیر هم تاثیر داشت:
• گزارش سازمان عفو بینالملل در باره نقض حقوق بشر در ایران
• مقاله بو دار تایمز لندن که از اختناق موجود در ایران صحبت میکرد،
• و نیز، افزایش قیمت نفت که نوعی گشایش اقتصادی را بر سر زبانها انداخته بود و میبایست با گشایش سیاسی آنرا همگام و تراز کرد. اما، (جدا از موارد فوق) آنچه رژیم شاه را به مانور به اصطلاح آزادی زندانیان واداشت، شکست جرالد فورد و روی کار آمدن جیمی کارتر بود.
▬ پیش از روی کارآمدن جیمی کارتر، کمسیون سه جانبه(آمریکا، اروپا و ژاپن) برای خاموش ساختن کانونهای بحران و مهار آتشهای زیر خاکستر، دوز و کلک میچید و طالبان نفت و دلار، جدا از تحولات اسپانیا و نیکاراگوئهی آنروز، اوضاع ایران را هم زاغ سیاه میپائیدند.
▬ به دنبال تحلیل برژینسکی که آمریکا باید تلاش کند تحولاتی را که هیچ کاریش نمیشود کرد، از مسیر هرج و مرج، به مسیر انتقال منظم بیندازد، سردبیر کیهان قبل از انقلاب، مقاله معنیداری نوشت که نشان میداد: ورق بر گشتهاست و، خلاصه مسیری در چشم انداز قرار گرفت که با اولدورم مولدورمهای شاه که چندی پیش طی کرده و هی کرده بود که یا حزب واحد رستاخیز و یا هلفتونی، جور در نمیآمد.
▬ جسته گریخته صحبت از پیلهکردن صلیب سرخ و عفو بینالملل و رعایت حقوق بشر به میان آمد و کم کم شکنجه اح شد! و روزنامهها نوشتند به دستور اعلیحضرت احدی حق شکنجه کردن ندارد.
▬ بگذریم که به طور رسمی تا ۱۵ بهمن ۱۳۵۶ ممنوعیت شکنجه اعلام نشد. در تاریخ فوق رژیم شاه در اجراء قطعنامه سی و دومین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل درباره ضدیت با اعمال شکنجه، اعلامیه دست و پا شکستهای به شرح زیر صادر کرد:
«دولت شاهنشاهی بدین وسیله نیت خود را مبنی بر:
۱- رعایت اعلامیه مربوط به صیانت کلیه افراد در برابر شکنجه و سایر رفتارها و مجازاتهای بیرحمانه غیر انسانی و یا تحقیرآمیز ضمیمه قطعنامه ۳۴۵۲ مجمع عمومی.
۲ - اجراء مفاد اعلامیه فوقالذکر، از طریق وضع مقررات قانونی و اقدامات مؤثر دیگر ــ اعلام میدارد.
▬ البته آنگونه که بازجوی ساواک(بهمن نادری پور = تهرانی) بعد از انقلاب در دادگاهش فاش کرد شکنجه برخی زندانیان سیاسی نه در کمیته مشترک و اوین که در خانههای امن ساواک صورت میگرفت. اگر به یاد داشته باشیم تهرانی از جمله به خوراندن سیانور به یک زندانی نیز اشاره کرد و گریست.
▬ برگردیم به سپاس گویان. افرادی که با گروه سپاس عفو گرفتند، حتی به دوستان خودشان هم واقعیت را نمیگفتند. شماری از آنها را به کمیته مشترک میبرند، وقتی پس از چند روز برمیگردند، میگویند: فلان فلان شدهها به ما میگویند شما عفو ننویسید، بیائید یک جائی که منوچهر مقدم سلیمی صحبت میکند فقط بنشینید. ما هم به ساواکیها گفتیم: خر خودتانید، این مِثل عفو نوشتن است.
▬ افراد مزبور به بهزاد نبوی و محمد علی رجایی که خودی محسوبشان میکردند هم، کلک میزنند و فیگور میگیرند که به ساواک جواب نه دادهایم اما چند روز بعد سر و کلهشان از مراسم سپاس اعلیحضرتا پیدا شد.
▬ سپاسگویان بعداز بهمن ۵۷ وقتی با سئوالات نسل انقلاب گیر میافتادند که چطور شد که شما در تلویزیون سپاس اعلیحضرتا گفتید؟ اگر از جواب نمیتوانستند طفره بروند، پاسخشان از این قبیل بود:
تقدیر چنین بود. به قول بیهقی «قضا در کمین بود و کار خویش میکرد.»... بابا ما ساواکیها را سرکار گذاشته بودبم. سپاس نگفتیم. همین جوری لبمان را تکان دادیم!...
▬ یکی از آنان گفته بود خطای ما عین صواب است: «این خطا از صد صواب اولیتر است» شعر مثنوی را خوانده بود. ما به ساواک رَکب زدیم. چگونهاش بماند.
▬ این موجود دوپا که ما باشیم، ما انسان ها، راحت این یا آن اشتباه یا ظلم خودمان را توجیه میکنیم و به جلد «راسکول نیکف» Raskolnikov میرویم. راسکول نیکف نام شخصیت اصلی کتاب جنایات و مکافات «داستایفسکی» است که یک پیرزن را به همراه ناخواهری او میکُشد و بعد سعی میکند علت قتل این دو نفر را به وسیلهی نتایج مفید اجتماعی آن توجیه کند.
▬ میگفتند: ساواکیها ما را به زور و با تمهیدات خاصی به سالن عفونویسان (آمفی تئاتر زندان)، آوردند و روحمان هم خبر نداشت که چه خبر است. ناگهان دیدیم دارند فیلمبرداری میکنند...برای همین هم بعضی از ما رفتیم زیر میز تا در فیلم نیافتیم...
▬ ساواکیها ما را جدا جدا نشان داده بودند که غافلگیر شویم و نتوانیم همفکری کنیم...بدون اطلاع ما، چنین صحنهای را برای ما ترتیب داده بودند. تازه ساواک این توطئه را کرد تا مثلا پیشبینی مسعود رجوی که ما را جریان راست ارتجاعی نامیده بود و... به کرسی بنشیند و آبروی ما که در واقع اصلیترین و اصیلترین جریان ضدحکومتی بودیم لکه دار شود.
▬ بعضیهایشان گفتند: ما نفهمیده افتادیم در این دام، یک دفعه ما را بردند به یک سالن، دیدیم یکی نشسته صحبت میکند و....
▬ این حرف البته پایه و اساس نداشت چون میتوانستند داد و بیداد کنند و از آنجا بیرون بیایند. خبرنگاران هم که بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سپاس گویان از همه گرایشها بودند و تنها مذهبیها را شامل نمیشد
▬ اسدالله بادامچیان که با نام علی حقجو، جزوهای با عنوان: «تحلیلی از سازمان مجاهدین خلق ایران»، ارائه داده نیز، راستها را نمیگوید. راستها را نگفتن، خود نوعی دروغگوئی است. به ادعای بادامچیان ساواک فقط از این جهت به آزادکردن امثال عسگراولادی اقدام نمود که آنان را خراب کند...
▬ شایان ذکر است که سپاسگویان در برابر زندانیان مقاوم که تا انقلاب زندانی کشیدند و به آرمان و شعائر خویش وفادار ماندند قطرهای بیش نبودند.
▬ ضمنا آنان(برخلاف آنچه تبلیغ میشود) از همه گرایشها بودند و تنها مذهبیها را شامل نمیشد و از قضا صحنهگردان آن آقای منوچهر سلیمی مقدم بود که فعالیتهای مارکسیستی داشت.
▬ آقای سلیمی مقدم نقاش و مجسمه ساز بود و پیش تر، در جریان پرونده ترور کاخ مرمر بازداشت و به سه سال زندان محکوم شده بود. در دادگاه خسرو گلسرخی، ایشان هم بود.
▬ من میپذیرم که نباید در مورد هیچ شخصی، با یک کلمه به قضاوت نشست و حکم داد. اگر هر فردی را از مجرا و منظر تاریخی نگاه کنیم، با پیچیدگیهای متعددی در شخصیت وی روبرو میشویم. بعضیها که تمایل دارند جهان را ساده بکنند، به نام مرزبندی، آدمها را با یک چوب میرانند و این درست نیست.
▬ از میان گروه سپاس برخی اکنون در قید حیات نیستند. بین آنان کسانی را میشناسیم که هیچوقت از مبارزه باز نایستادند و حتی پس از انقلاب زندانی شدند. برخی هم پی کار خود رفتند و چه بسا پشیمانند که از افسون زندگی و حقههای ساواک، رودست خوردند.
▬ در میان گروه سپاس، یکی دو زندانی پاک و شریف هم بودند که ساواک با خدعه و نیرنگ، نام شان را در لیست گذاشته بود، بیآنکه واقعاً از عمق توطئه آگاه باشند. همانطور که گفتم اگر صفر قهرمانی تهدید به خودکشی نکرده بود، نام آن رادمرد را هم اضافه میکردند...
▬ به نظر من حتی آنان که عالماً عامداً هم عفو نوشتند از راحتطلبان و عافیتنشینانی که همواره کنار مینشینند و منتظر ضربهخوردن مبارزین هستند تا بگویند «نگفتیم؟ نگفتیم؟»، با ارزشترند. ضمن این که هیچ کس نباید غرّه باشد و هوا برش دارد. بسیاری از ما شرائط سحتی را که خودمان تاب نیاوردیم، از یاد میبریم. باغچه هر کدام ما را بیل بزنند، کِرم ها نمایان میشود!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیچکس تا ابد ابر نازای ناخن خشک بی باران، نیست
▬ دوست دارم به قول کنفسیوس به جای لعنت به تاریکی، شمعی برافروزم. صادقانه بگویم که از ذکر اسامی، قصد رنجاندن کسی را نداشتهام. آدمی تغئیر میکند و وقتی زمین میخورد، میتواند برخیزد. هیچکس تا ابد ابر نازای ناخن خشک بی باران، نیست. بخصوص که با یک برگ زرد خزان اثبات نمیشود!
▬ تلویزیون، مراسم عفو آن ۶۶ زندانی را پخش کرد و در زندان قصر همه دیدند. اما زندانیان اوین تلویزیون نداشتند. یکی از اعضای سازمان مجاهدین که سال ۶۰ تیرباران شد و قبل از انقلاب در درگیری مجروح شده بود (مهدی بخارایی) هنگام پخش مراسم عفو از تلویزیون، در بیمارستان بود و برنامه را دیده بود. وقتی او را به اوین میآورند جریان را تعریف میکند، در بند میپیچد که مهدی بخارایی خبرهای مهمی دارد. مسعود رجوی و موسی خیابانی در طرفین او میایستند و مهدی، ماجرا را تعریف میکند.
▬ در زندان ولوله میشود و همه حول این موضوع حرف میزنند. آن واقعه عملاً بر ماده دهم بیانیه ۱۲ مادهای مسعود رجوی صحه میگذاشت. ماده دهم این بود: جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شدهاست، که در مرحله کنونی، تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند...
▬ اسامی ۶۶ نفر از زندانیان سیاسی (۵۹ مرد و ۷ زن)، که ۱۵ بهمن سال ۵۵ از زندان بیرون رفتند به قرار زیر است:
۱) قدرتالله آقا علیخانی
۲) قربانعلی احباء
۳) رحیم اخلاقی پور بهرام
۴) محمد ربیع اسلامیه
۵) یدالله اعتمادی
۶) محمد اللهوردی
۷) اسدالله اولاد اعظمی
۸) احمد اولاد اعظمی نادیکلائی
۹) محمد باقر محیالدین انواری
۱۰) داود بهامین
۱۱) محمد بیگزادی
۱۲) ایمان علی پاسدار
۱۳) سید علاالدین پیر خضری
۱۴) محمد رضا توکلی (گل محمد)
۱۵) حمید جعفری (حصاری)
۱۶) هوشنگ جمشیدآبادی
۱۷) رحمتالله جمشیدی
۱۸) بایرام چوپانی
۱۹) علیرضا حاجیبیگی
۲۰) مصیب حسام
۲۱) سید مهدی حسینی
۲۲) ابوالفضل حیدری
۲۳) محمد خلیلی
۲۴) علی دادگر
۲۵) سلیمان دانشیان ابوذر
۲۶) محمدرضا رحیمزاده
۲۷) سیروس رسا
۲۸) حسین رشتچیان
۲۹) ستوان دوم سابق وظیفه علی جعفر رشیدی
۳۰) حسین رضائی
۳۱) زهره رضائی
۳۲) ظفرقلی رضائی
۳۳) محمود رضائی عباسی
۳۴) سید غلامحسین رضوانی
۳۵) محمد هادی روح الامین
۳۶) زهرا زمان
۳۷) عیسی (عباس) سرپل
۳۸) علی اصغر سروری
۳۹) منوچهر مقدم سلیمی
۴۰) علی احمد سیدی (عیدی)
۴۱) محمود شاهسوندی
۴۲) عباس شهابالدینی
۴۳) شیدرخ صداقتیان
۴۴) محمد جعفر طاهری
۴۵) غلامحسین(غلام عباس) عارف آخر
۴۶) محمد مهدی ابراهیم عراقی
۴۷) حبیبالله عسگر اولادی
۴۸) ناجی عنایت زمان صمغ آبادی
۴۹) ارسلان فلاح حجت انصاری
۵۰) سید موسی کرم زاده
۵۱) مهدی کروبی
۵۲) زهرا کریمی
۵۳) بهروز کفاش(کفائی) ژنده دل
۵۴) فریده گرجی(گرجانی)
۵۵) غلامرضا مصدق رشتی
۵۶) مهدی ملک الکتاب
۵۷) زهرا محمد نادرخانی
۵۸) محمود نجفزاده نامقی
۵۹) محمد نوروزی
۶۰) محمد رضا نوروزیان
۶۱) کبری نیکبخت
۶۲) محمد حسین والی زاده معجری
۶۳) علی اکبر واسفی
۶۴) نورالسادات وحید غروی
۶۵) بهزاد میثمی(مهذبی)
۶۶) طه یعقوبی
روزنامه کیهان گزارش جلسه گروه سپاس را منعکس کرد و چیزی بدین مضمون نوشت که در اجتماع سپاسگویان یکی از کسانی که آزاد میشد، اشاره کرد که زندانیان نامهای کتبی را مبنی بر تقاضای عفو از شاهنشاه امضاء کردهاند. آقای سلیمی مقدم گفت: حّس ندامت از رفتار گذشته آنها، منجر به تقدیم عریضهای به حضور شاهنشاه آریامهر شدهاست که هر ۶۶ نفر استدعا کرده بودند مورد مرحمت و بخشش ملوکانه قرار گیرند و همانطور که انتظار داشتند این عریضه با بزرگواری شاهنشاه روبرو شد و به امر ملوکانه عفو شدند تا بار دیگر به زندگی اجتماعی برگردند و این بار، فرد مفیدی به حال جامعه و کشور خویش باشند. گزارش حُسن رفتار این گروه در زندان نیز ضمیمه عریضه تقدیمی به پیشگاه شاهنشاه آریامهر بودهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در تاریخ ایران گروه سپاس، اولین متقاضیان عفو نبودهاند
• امضاکنندگان نامه سرگشاده زندانیان قزل قلعه که بعد از دستگیریهای ۲۸ مرداد سال ۳۲ در همه روزنامهها درج شد (آقایان شرمینی، جهانگیر افکاری، محمد حسین تمدن، فخرالدین میر رمضانی، محبوب عظیمی، بهشتی، عباس عبدیزاده، رحمت الله جزنی...)
درست است که از ۴۱۲۱ نفری که مابین سالهای ۳۲ تا ۳۶ در رابطه با حزب توده دستگیر شدند، ۲۸۴۴ نفر به تنفرنامه نویسی افتادند و شمار زیادی «عبرت نویس» شدند ـ
اما بسیاری از همین عده نیز، پاک سرشت بودند و در دور بعد با قلم و قدم روبروی حکومت کودتا ایستادند. همه به تسلیم کشیده نشدند.
...
کسانی بودند که به معنی واقعی کلمه استوار ماندند
«مهندس علی عُلوّی» که تیربارانش کردند گفته بود: «من شصت و پنج ساله هستم. چهل سال با این افکار و مرام زندگی کردهام و حالا در این سن و سال بیایم و لگد به همه گذشته خودم بزنم و اعتراف کنم که چهل سال اشتباه کردهام و راه غلط رفتهام؟ درست است که ما اشتباهاتی کرده ایم ولی نه تا این حد که شرف و آبروی خود را هم از دست بدهیم.»
…
مبارزین دلیری چون «ابوالفضل فرهی» و «ستوان محمد رضا منزوی» (پسر شیخ آقابزرگ تهرانی) و «مرتضی کیوان قزوینی» که پاک و شریف مُردند به کنار، در میان زندانیان حزب توده، چه غیر نظامیان و چه ۴۷۷ نظامی دستگیرشده، کسانی بودند که به معنی واقعی کلمه استوار ماندند.
مقاومت آنان در زندان اگرچه بیشتر جنبه اخلاقی داشت تا سیاسی. از سر لوطیگری بود تا اعتقاد به حزب یا سازمان مربوطه. اما باج به شغال نداده و ثابت کردند تودهای نبودن دلیل همکاری با حکومت نیست.
ثابت کردند میتوان با حزب و سازمان و گروهی نبود. از آنان فاصله گرفت اما روبروی استعمار و ارتجاع هم ایستاد.
• ۵۰ نفری که در نوروز ۱۳۳۵ عفو ملوکانه گرفتند،
• ۶۸ نفری که با تقاضای عفو، چهار آبان ۱۳۳۵ آزاد شدند،
• ۶۴ نفری که در بهمن همان سال بخشیده شدند...
• روز ۲۸ مرداد سال ۵۴ که زندانیان را به زور به جشن کشیده بودند، رئیس زندان قصر (سرهنگ زمانی) در حیاط بند ۲ و ۳ زندان، از عفو دکتر مهندس خسروشاهی، و... توسط اعلیحضرت صحبت نمود که بعداً آزاد شدند.
• در چهارم آبان سال پنجاه و پنج، سالروز ایجاد لژیون خدمتگزاران بشر، روز جهانی حقوق بشر، و روز ۲۸ مرداد نیز، تعدادی بی سر و صدا، از زندان مرخص شدند.
• سوم آبان سال ۱۳۵۶، صد و سی و یک نفر از زندانیان سیاسی، با عفو آزاد شدند. در خاطرات خانه زندگان قسمت چهل و سوم(آزاداندیشی جوهر اخلاق است)، نام آنها را نوشتهام.
خلاصه، به جز کسانی که ۱۵ بهمن ۵۵ در مراسم سپاس شرکت کردند و عفو ملوکانه گرفتند، دیگرانی هم بودند که (پیش و بعد از این تاریخ)، دوستان زندانیشان را تنها گذاشتند و افسوس، چرا که برخی از آنان روزی که مبارزه را انتخاب کردند و به جنگ سیاهی رفتند سرشار از انگیزههای پاک و شور انقلابی بودند.
انسان بدون آرمان به روزمرّگی میافتد
زندانیان سیاسی زمان شاه میکوشیدند در جریان روزمرگی حل نشوند و روی مواضع خودشان بایستند. آنان عموماً آرمان گرا بودند و اعتقادشان این بود که انسان بدون آرمان از دست میرود.
اگر هم برخی از زندانیان سیاسی دوران شاه با دوران مدرن، با ارزشها و جهانبینی عصر روشنگری آشنایی کافی نداشتند اما بیشترشان با سنت گرایی هم میانه هم نداشته و نقاد سنت بودند. نسبت به سرنوشت جامعه خویش احساس تعهد میکردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روزگاری که جامعه و ارزشها پا در هوا نبود
البته زمانه آنان (پیش از انقلاب) ویژه بود. آنزمان با اینزمان اصلاً قابل مقایسه نیست. در آن دوران ارزشهای روشنگرانه جریان روشنفکری شور و شیفتگی بهمراه داشت و برخلاف شرایط کنونی شاهد مرگ جریان روشنفکری نبودیم. هنوز دوران بردگی مدرن فرا نرسیده بود و فرهنگ و اخلاق بردگی در سراسر جهان سیطره نداشت.
خردگریزی، بیمأوا شدن آدمی، بیمعنایی و فاقد چرایی بودن زندگی و دهن کجی به گذشته و میراث تاریخی دافعه داشت. شاهد پوچ انگاشتن همه چیز و مرگ معنا نبودیم، هنوز به قول نیچه خدا نمرده بود و ارزشها ارج و قرب داشت.
آنزمان دوستیها هم معنا داشت چرا؟ چون جامعه و ارزشها پا در هوا نبود.
افلاطون در رسالهی لوسیس میگوید: «دوستی جز در میان انسانهای نیک نتواند بود» آری، چنین است. دوستی واقعی جز در میان انسانهای نیک نتواند بود. اما وقتی همه چیز رنگ ابتذال میگیرد، دوستی نیکان نیز رنگ میبازد. اینک دوستیها هم اساساً مبتنی بر منفعت و نه فضیلت است.
زندانیان سیاسی زمان شاه در آن دوران تلاش میکردند از زندان مسائل روزمره و گذرا هم رهایی یابند. از همین رو با عافیتطلبی و با فرهنگ مبتذل بورژوایی میانه نداشته و خواهان ایجاد نوعی خودآگاهی در جامعه بودند. جامعه بدون خودآگاهی و بدون کسانی که پیامآور خودآگاهی باشند میپژمرد. میپژمرد و غنچه لبخند بر لبانش میشکند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهر خالیست ز عُشاق
در سالهای دور دور انقلابیون میهن ما یک دنیا فروتنی و فرزانگی بودند و خود را نه طلبکار، بلکه خدمتگزار مردم خویش میپنداشتند. دختران و پسران برنا و فداکار در جمع و تشکل آنان پر و بال میگرفتند، اکنون اما ورق برگشته و شهر خالیست ز عشاق. من از انسانهای شریفی صحبت میکنم که پیشهای جز مبارزه انقلابی و ضّدبهرهکشانه نداشتند، تابع تعادل قوای بینالمللی یا تعادل جناحهای حاکمیت نبودند و برایشان حل مسائل انسان، بخصوص انسان معاصر و مردم دردمند استثمارشده جامعه ایران اهمیت داشت. به کسانی اشاره میکنم که برای رسیدن به هدف، گِرد هر وسیلهای نمیگشتند. با نفی دیگران خود را اثبات نمیکردند. مرز منتقد و مزدور را بهم نمیریختند و اهل لجن پراکنی، و تهمت و افترا نبودند. اما افسوس...امروز همه چیز «دیگر» شده و چهره آبی عشق را مِه گرفتهاست.
این فقط رژیم نیست که به بحران مشروعیت گرفتار شده، بلکه «اپوزیسیون»، مدعیان صاحب اختیاری مقاومت به پیسی افتاده، آلوده به کبر و خودبینی است. مثل ساعت زنگ زده، ساعتی که زنگهایش را زده، عملا از دُور خارج شدهاست. تعجبی ندارد که اکنون جوانان بپاخاسته ایران، به یک معنی، دست تنها هستند.
وقتی به گذشته فکر میکنم به یاد کسانی می افتم که دنیایی صفا و معرفت بودند. نه باد به غب غب شان میانداختند و نه ادعایی داشتند. هست و نیستشان گلیم زیر پایشان بود و یک دوچرخه و دنیایی عشق. سودای آزادی داشتند و برای رسیدن به این معبود به هر دری میزدند تا اینکه عقاب جور بر سرشان بال گشود و باد سموم وزیدن گرفت...
یکی یکی پرپر شدند و رفتند.
آنان جز دوست داشتن و نداشتن، جز فقر و جز عشق سرمایهای نداشتند.
یکی یکی پرپر شدند و رفتند.
آنان جز دوست داشتن و نداشتن، جز فقر و جز عشق سرمایهای نداشتند.
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook