غبارزدایی از آینهها بازجویی از محمد حنیف نژاد
خانمها و آقایان محترم، خواهران و برادران عزیز، سلام بر شما، سلامی پُر از گرما و شادی و امید.
دوستان خردمند و دردمند، از اسناد ساواک صورت جلسه چند بازجویی (از خسرو روزبه، سعید محسن، دکتر علی شریعتی، بیژن جزنی، بیژن هیرمنپور و...) منتشر شده که همه قابل تأمل است. جدا از این مسأله مهم که حاصل آنهمه رنج و شکنج را استبداد زیر پرده دین درو کرد، اسناد مزبور نشان میدهد انسانهای پاک و شریف برای رسیدن به آزادی چه رنجها کشیده و چه خون دلها خوردهاند.
بازجوی متخصص میراحمد معصومی کوچصفهانی، ضمن یک سؤال کلی از محمد حنیفنژاد از او میخواهد که بطور مشروح فعالیت خود را توضیح دهد و او در پاسخ، به موارد زیر اشاره میکند:
◄انگیزه و دلائلی که به مبارزه کشیده شدهاست
◄اقدامات و نحوه فعالیت از بدو ورودش به سازمان
◄لیست کتابهایی را که با دوستانش میخواندند
◄تشکیل گروه ایدئولوژی
◄اعزام رفقا به فلسطین
◄گرفتاری آنان در مردادماه سال ۴۹ در دوبی و جریان ربودن هواپیما از دوبی به بغداد
◄فعالیتها بعد از ضربه شهریور ۱۳۵۰
مبارزه با فراموشی و زدون غبار از رویدادها
اینگونه اسناد اگرچه توسط نهادهای حکومتی و «موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی» که به اسناد طبقهبندی شده رژیم پهلوی، مرکز بررسی اسناد تاریخی، مرکز اسناد وزارت امور خارجه، مراکز اسنادی خارج از کشور... و کتابخانه تخصصی تاریخ، دسترسی دارند، منتشر شده، ولی از ارزش آن کاسته نمیشود. نباید با نگاهی یکسویه به بازجوییها نتیجه نادرست گرفت و یا از اساس منکر صحت اسناد شد چون بازجوها این یا آن نتیجهگیری را کردهاند.
نباید از سکویی که امروز ایستادهایم؛ به وقایع دیروز بنگریم و یکجانبه قضاوت کنیم. «رفتار گذشتگان را باید همان قدر معقول ببینیم که آنها میدیدند. تنها در اینصورت ما گذشته را فهم کردهایم. نباید عقلانیت روزگار خودمان را به آن زمان صادر کنیم و آنها را به تیغ عقلانیت معاصر گردن بزنیم.»
...
گاه زندانی سیاسی صلاح میبیند با توجه به اطلاعات سوخته و اِشراف بازجو به پرونده، این یا آن مطلب را (که ظاهراً نباید اشاره کند) بنویسد و به اصطلاح مانور بدهد تا پی را کور کرده، مانع دستگیریهای بیشتر بشود. همچنین این دیدگاه را جا بیاندازد که به خاطر بگیر و ببندها و سانسور و سرکوب حکومت، عملاً راهی جز توسل به مبارزه مسلحانه باقی نمیماند.
...
تاریخ سئوال و جواب در سند زیر پاک شده و به نظر میرسد (توسط بازجوی متخصص میراحمد معصومی کوچصفهانی)، در پایان بازجوییهای اولیه انجام شدهاست. توضیح هوشیارانه حنیف در مورد گروگانگیری شهرام پهلوی[نیا] و اینکه خودش نقش اصلی را به گردن میگیرد تا محمد داودآبادی (محمد جودو=مهرآئین) در امان بماند، خیلی گویاست.
محمد داودآبادی (مهرآئین) بعد از انقلاب تبدیل به بازجوی بیرحمی شد و در اوین همکار اسدالله لاجوردی بود و به قول او «ستون دادستانی»...(...)
در خاطرات خانه زندگان (قسمت هفتم) فانتزی بخشی از واقعیّت است بهگروگانگیری شهرام پهلوی[نیا] و نقش محمد داودآبادی اشاره کردهام.
سؤال [بازجو]: آقای محمد حنیف نژاد هویت سرکار مُحرز است. اکنون لازم است به طور کامل و مشروح نحوه فعالیت خود را که در جلسات قبلی بازجویی به طور ناقص و پراکنده مطالبی اشاره فرمودهاید حـال بـا تشریح انگیزه از بدو ورود به این تشکیلات اطلاعات و اقدامات خود را به طور کـامل و گـویا مـرقوم فرمایید.
جواب: اینجانب در یک خانواده مذهبی بزرگ شدم و فردی بودم مذهبی. درفعالیتهای مذهبی شرکت میکردم. پس از واردشدن دردانشگاه در سال ۱۳۳۹ فعالیتهای انتخاباتی جبهه ملی مرا به خودش جلب کرد. در بعضی میتینگهای جبهه ملی شرکت میکردم، مخصوصا در میتینگ ۲۸ شهریور (۱۳۴۰) جبهه ملی که در میدان جلالیه برگزار شد شرکت داشتم.
...
پس از تشکیل نهضت آزادی ایران به علت اعتمادی که به آقای طالقانی و مهندس بازرگان داشتم به عنوان سمپات در نهضت آزادی فعالیت میکردم. من قبلاً کتابهای مهندس بازرگان و آقای طالقانی را مطالعه کرده بودم و غیاباً عـلاقمند شـده بـودم. بـعدها فهمیدم که این دو نفر از افراد پاک و از مسلمانان با اخلاص هستند. بازداشت دستهجمعی که در اول بهمن ۱۳۴۱ برای ملیون اعم از جبهه ملی و نهضت آزادی پیش آمد، ما را در مبارزه با خفقان مصممتر کرد.
...
در همین موقع من هم به زندان افتادم٬ چندین ماه اول تصمیم داشتم که اگر از زندان خارج شدم برای تحصیل به اروپا یا آمریکا بروم و در ایران نباشم ولی کشتار عام مردم در پانزده خرداد (سال ۴۲) مرا به این واداشت که درباره این کشتار بیشتر فکر کنم. درنتیجه از فکر مسافرت به خارج منصرف شدم و تصمیم گرفتم که باید درباره علل این کشتار بیشتر فکر کنم. پیش خودم میگفتم که مگر ملیون چه میگویند که جواب اینها را اینطور میدهند٬ بالاخره از زندان خارج شدم. ابتدا برنامههای اصلاحی نظیر اصـلاحات ارضی و سپاه بهداشت و سپاه دانش و امثال اینها جذابیتی داشت ولی به زودی متوجه شدم که هیچ کدام از این برنامهها اجرا نمیشود؛ مثلاً شهردار وقت که در انتخابات سال ۱۳۴۲ نقش اصلی را بـه عـهده داشت به زودی معلوم شد که چندین میلیون تومان اختلاس کرده و وقتی گـند مسـأله بـالا آمـد او را بازداشت کردند و با هزاران تبلیغات گفتند که باید خائنین به مجازات برسند٬ اما طولی نکشید که با تعجب فراوان او را از زندان آزاد کردند٬ معلوم است که این نحوه برخورد با خائنین برای خائنین دیگر مشوق بود.
...
در این زمینه مثال خیلی زیاداست مثلاً قرار شد که پس از سالها در ایران هم، ذوب آهن دائر شود مردم امیدوار بودند که این امر باعث خوشبختی آنها خواهد شد. اما طولی نکشید که ملاحظه کردند که قیمت تیرآهن کیلویی ۲۰ ریال کمتر نشد و میگفتند ذوب آهن هم در همین حدودها خواهد فروخت.
البته در نظر اول چنین به نظر میرسد که عدهای معدود خیانت میکنند و پولها را بالا میکشند و وضع چنین میشود. اما باید دید چرا این عده سالهای متمادی است که نه فقط کمتر نشدهاند بلکه بـیشتر هم شدهاند. با توجه به مطالب فوق بود که بنده کمکم مطالعاتی کردم و متوجه شدم که علت اصـلی ایـن بدبختیها وابستگی ایران به سرمایههای خارجی است که سرمایهداری ملی را شدیداً تحت فشار قـرار دادهاست. مثلاً هزینه لولهکشی گازی که میخواستند به شوروی بفروشند قبلاً ۳۰۰ میلیون دلار تعیین شده بود اما بتدریج تا ۵۰۰ میلیون دلار رسید و میدانیم که این طرحها را سرمایهداران خارجـی اجـرا میکردند.
...
بتدریج متوجه شدم که علت بدبختی و فساد و انحراف مردم از اصول اخلاقی به علت فقر زیاد گروه اکثریت و ثروت بیش از حد گروه اقلیت است و منشأ این عدم توزیع عادلانه ثروت٬ نفوذ شدید سرمایههای خارجی در ایران است و اینکه تنها صنایع مونتاژ را همیشه در مطبوعات و رادیو و تلویزیون به رخ مردم میکشند تماما تحت نفوذ سرمایههای خارجی است و سودی برای مردم ایران ندارند و تنها میتوانند عدهای سادهاندیش پیکان سوار را گول بزنند. حاصل آنکه کمکم به فکر حل مسأله افتادم آنوقت مدتی بود که با سعید محسن و عبدالرضا نیکبین [عبدی] آشنا بودم. با هم قرار گذاشتیم که مطالعاتی داشته باشیم و این مطالعات به تدریج ما را به نتایج فـوق رساند؛ یعنی وابستگی ایران به سرمایههای خارجی.
...
قرار گذاشتیم که افـرادی را در دور و بـر خـودمان عضوگیری کنیم و آنها را هم به مطالعه بکشانیم. ما تقریبا تا سال ۱۳۴۶ فقط مطالعه میکردیم اما حمله ناگهانی اسرائیل به سرزمینهای اعراب و اشغال جدید مناطق کشورهای مسلمان عرب و بازیگرفتن سرنوشت خلق عرب و به خصوص مردم آواره فلسطین توسط سازمان ملل و در برابر بمبهای اسرائیل حرف تحویلدادن به مردم کشورهای عربی٬ ما را در مبارزه علیه ظلم و فساد و نفوذ استعمار مصممتر نمود و بهمین علت تصمیم گرفتیم که عدهای از رفقا را بنا به فتوای کلیه علمای مسلمین و مخصوصاً آیتالله خمینی برای مبارزه با صهیونیسم به فلسطین بفرستیم و کمکم خودمان هم به آنجا برویم. بعدها متوجه شدیم که علیرغم تبلیغات رقیقی که در مطبوعات میشود٬ ایران با دشمن خونین مسلمانان یعنی اسرائیل رابطه نزدیک دارد و هیچ وقت توصیه هیچ مقام مذهبی اعم از ایرانی و غیرایرانی در این مورد پذیرفته نمیشود.
...
بنده خودم در دشت قزوین میدیدم که مشاورین اسرائیلی با وجود آنکه سواد درستی هم نداشتند چگونه طرح دشت قزوین را میدان عملیات تکتازی خود کردهاند. آیا این نفلهکردن پول ملت نبود؟ بتدریج کلیه مفاسد اجتماعی و زورگوییها را که میدیدیم ما را بـیش از پـیش بـه اهـمیت وابستگی ایران به سرمایههای خارجی و علیالخصوص اسرائیل و حامیانش متوجه ساخت. قبلاً در مورد برخی ازنابسامانیهای اجتماعی نوشتهام و در اینجا نمیخواهم تکرارکنم فقط یک نمونه را ذکر میکنم.
آن منظره اسفانگیز دست فروشها که چگونه مورد حمله مأمورین شـهربانی قـرار میگیرند و بسـاط محقرشان را که تمام سرمایه زندگیشان را تشکیل میدهد چگونه در هم میریزند و آن وقت اینان هم مجبور میشوند که در باندهای قاچاق مواد مخدر شرکت کنند و بالاخره گرفتار شده٬ اعدام شوند.
حضرت محمد چه عالی گفتهاست که «جامعهای هلاک نگـردید جـز آنکـه دست دزدان بـزرگ را آزاد گذاشتند و دزدان کوچک را دست بریدند.»
اصولاً برای گروه ما فساد روزافزون جوانان و ازدیاد مراکـز فسادانگیز امر مهمی بود. به ما ایراد میگیرید که چرا حرفهای خود را از طریق قانونی نمیگویید. مـا عملاً میدیدیم که هرکس از طریق قانونی اقدامی کردهاست جز تودهنی جوابی نشنیدهاست. بهترین نمونهاش جبهه ملی و نهضت آزادی ایران و بقیه احزاب ملی بود. فراموش نکردهام که روزی از آقـای طالقانی در جلو مسجد ارک با باطوم پذیرایی کردند در حالی که حرفهای خود را از طریق قانونی یعنی سخنرانی در منبر که حق مسلم هر مبلغ پاک مذهبی است زده بود. حاصل آنکه اگر امروز هیچ گروه و دستهای دیگر به فکر فعالیتهای علنی نمیافتد و هرگز به دنبال فرستادن وکیل به مجلس نمیباشد نتیجه جبری طرز رفتار خود شماست ازقدیم گفتهاند که اگر گربه را در اطاق دربسته بیش از اندازه تحت فشار قرار بدهی بالاخره او هم به سر و کله آزار دهنده خواهد پرید و این دیگر دست خودش نـیست. عملی است انعکاسی و جبری.
...
مطالب بیشتر در مورد انگیزه:
یکی از موارد مهم در باره انگیزه٬ جریانات خانوادگـی خـودمان بـود. توضیح آنکه پدر من یکی از کارمندان جزء در دادگستری تبریز بود. حقوق اندکی که میگرفت به اتکاء قرض، یک حیاط کهنه و قدیمی خریدیم که از اجارهنشینی خلاص شویم. در این حیاط مادرم آن قدر خاکها و خشتها را جابجا کرد که بالاخره مریض شد و با وضع اسفانگیزی مُرد. این جریان موقعی بود که پدرم در زمان حکومت دکتر اقبال بازنشست شد. و یک مرتبه حقوقش را پایین آوردند و در همین موقع بود که نرخ ریال را هم تنزل داده بودند لذا یک فقر و فلاکت عجیبی ما را فراگرفت و ضمناً پدرم مقروض هم بود و از ترس طلبکاران زیاد از منزل بیرون نمیرفت.
...
این امر سبب گردید که پدرم مسلول شد درنتیجه ما نمیتوانستیم خوب درس بخوانیم و تمام اینها ما را آزار میداد. پدرم با درسخواندن من مخالفت کرد و گفت پول ندارم. با هزار مصیبت، خودم درس خواندم و تابستانها عملگی میکردم و زمستانها درس میخواندم. پدرم آدم صبوری بود. بالاخره خوب شد اما به بهای فقر و فلاکت عمومی خانوادهمان. یعنی پول و مخارج کافی برای مادرم نداشت و در نتیجه [او] از فرط خستگی مریض شد و مُرد.
مادرم از یک طرف حیاط را ریخته و پاشیده میدید و از طرفی پول نداشتیم که تعمیر بکنیم. [پدر]خودش کار میکرد و مرا هم به کار در حیاط وادار میکرد و بالاخره من کلاس ششم طبیعی را تمام کردم و به تهران آمدم و در دانشکده کشاورزی کنکور دادم و قبول شدم و در این دانشکده بورس میگرفتم و با ماهی ۸۰ تومان زندگی میکردم. تماما زندگی دانشجویی من با قرض میگذشت و سال آخر هم به علت حقکشی، بورس به من ندادند. اینها تماما به طور غیرمستقیم در اعماق روح من اثر میگذاشت و طبیعی بود که وقتی سوادم بالا میرفت و نمونههای فقر و فلاکت را در خانههای دیگر میدیدم میفهمیدم که مسبب تمام این بدبختیها چیست.
پدرم هیچ وقت نه [برای] من پول میفرستاد و نه چیزی. خواهرانم و برادرم نیز تقریبا سرنوشتی نظیر مرا داشتند. در اقوام خودمان یک نفر بود که پدر و مادر و دو نفر از فرزندانشان در سن جوانی به علت سل همگی مُردند٬ اینها غیرمستقیم انگیزه بود.
...
اینک مشروحا درباره
اقدامات و نحوه فعالیتهای خودم از بدو ورود به این سازمان:
قبلاً گفتم که چگونه ماها٬ من و سعید محسن و عبدالرضا نیکبین (مشهور به عبدی) دور هم جمع شدیم و هم چنین روشن کردم که ما در حدود سه سال و نیم با عده معدودی مطالعه میکردیم و سپس تا سال ۴۸ تعداد افراد ما بیشتر شد٬ اما هدف مطالعه هنوز از بین نرفته بود. جنگ اعراب و اسرائیل ما را به افکار جدیدی کشاند. نابسامانیهای اجتماعی و روابط نزدیک ایران با اسرائیل و حامیان وی٬ وابسـتگی اقـتصادی و سیاسی هر چه بیشتر ایران با اسرائیل و حامیانش را به ما نشان داد. ما در عضوگیری خودمان به افراد پاک و نمازخوان توجه داشتیم. ابتدا فقط قرآن و گاهی هم نهج البلاغه میخواندیم و برای بالابردن سطح اعتقادات افراد از کتابهای آقای مهندس بازرگان و آقای طالقانی استفاده میکردیم و برای بالابردن سطح درک اجتماعی از کتابهایی نظیر میراثخوار استعمار٬ کتاب سیاه گرسنگی٬ کشورهای توسعهنـیافته و برخی کتب دیگر دانشگاهی در مورد کشورهای عقب مانده و توسعهنیافته (در بعضی از این کتابها در نسخه انگلیسی، ایران را جزو کشورهای عقبمانده نوشته بودند اما در ترجمه فارسی آن را حذف کرده بودند.)
...
ما برای واردشدن به نظریات مارکسیستها کتابهای آنها را هم مطالعه میکردیم ولی خیلی دیر به اعضا میدادیم. بهتر است که
لیست کتابهایی را که میخواندیم
در اینجا بنویسم.
۱ـ کشورهای توسعه نیافته ۲ـ کتاب سیاه گرسنگی ۳ـ میراثخوار استعمار ۴ـ ژئوپولتیک گرسنگی ۵ - جهانی میان ترس و امید ۶ ـ دنیای ممکن ۷ـ تاریخ دیپلماسی عمومی دو جلد ۸ - حقوق بـین المـللی عمومی ۳ جلد ۹ـ تاریخ مشروطه ایران تألیف احمد کسروی و مهدی داودی ۱۰ـ کارنامه سیاه استعمار که این کتاب بعد از جنگ ژوئن از بازار جمعآوری شده بود ۱۱ـ اتحادیههای اقتصادی ۱۲ـ عقاید بزرگترین علمای اقتصاد ۱۳ـ اقتصاد دُوَل مُعَظّم ۱۴ـ کشورهای آسیایی و آفریقایی تألیف دکتر مجید رهنما وزیر علوم عالی ۱۵ـ اصول علم اقتصاد ۱۶ـ اصول مقدماتی فلسفه ۱۷ـ زردهای سرخ ۱۸ـ چه باید کرد ۱۹ـ بعضی از کتابهای مائو نظیر درباره عمل و تضاد. اصلاح سبک کار حزبی ۲۰ـ اکثر کـتابهای آقـای مهندس بازرگان و آقای طالقانی ۲۱ـ کتابهایی تاریخی درباره اسلام مانند آیینه اسلام و تاریخ وقایع عاشورا ترجمه و تألیف مرحوم دکتر آیتی ۲۲ـ کتابهای آقای مطهری ۲۳ـ کتابهای آقـای محمدتقی شریعتی مزینانی ۲۴ـ قرآن و نهج البلاغه و کتب ادعیه (کتابهای دعا) ۲۵ـ نشریات داخلی سازمان ۲۶ــ خاطرات دوگل ۲ جلد ۲۷ـ خاطرات [رابرت آنتونی] ایدن. در این کتاب ایدن نخست وزیر انگلستان در زمان ملی شدن صنعت نفت در ایران به دست دکتر محمدمصدق مطلب جالبی نوشته بود. وی میگوید شبی که شنیدم دکترمصدق از کار برکنار شدهاست آن شب را راحت خوابیدم و در دو سال و چند ماه حکومت مصدق به آن راحتی نخوابیده بودم.
...
در اولین روزهای شروع به فعالیت یعنی از نیمه دوم سال ۱۳۴۴ که من و سعید محسن و عبدی بودیم غیر از عبدی یعنی من و سعید هر کدام با چند نفر شروع به کار کردیم.
من با بهمن بازرگانی و ناصر سماواتی و حسین روحانی کار میکردم. تا دو سال و نیم من مسؤول اینها بـودم فـقط مـطالعه میکردند. ما هدفهای خودمان را آن موقع که عبارت از کسب طرز تفکر صحیح علمی و مذهبی بود به اینها گفته بودیم. بعدها مسؤول بهمن [بازرگانی]٬ عبدی [عبدالرضا نیکبین] شده بود و خودشان با هم جمع میشدند یعنی بـهمن و حسین روحانی و ناصر سماواتی.
ناصر سماواتی هیچ وقت بکار نمیرسید چون زن و بچهدار بود و مدتی هم تقریبا کنار رفت. کلاس دیگر من عبارت بود از کلاسی که ناصر صادق ـ دکتراحمد طباطبائی ـ هاشم فرخ و محمد بابا [سیدی کاشانی] در آن بودند. نصرالله [اسماعیلزاده] را هم هاشم فرخ معرفی کرد و در حدود دو سال نیز با این افراد به همان ترتیب فوق کار کردیم.
...
بعداً دکتر احمد طباطبائی کناره رفت و تقریباً تا دو سه ماه قبل ازدستگیری اول شهریور کنار بود و در جای پرت مشغول خدمت بود. البته آن موقع که من با او کار میکردم چندین بار به شیراز رفت و چون نرسید بعدها حسین روحانی را فرستادیم و در آن موقع در شیراز عضوهای ما عبارت بودند از مسعود اسماعیل خانیان ـ لطفعلی بهپور ـ جواد برائی ـ مهدی محصل که خیلی نامرتب بودند مخصوصا لطفعلی بهپور و جواد برائی. مهدی محصل هم بعلت وضع تحصیلیاش نمیرسید.
دیگر از کلاسهای اینجانب در سالهای اول عبارت بود از کار با علی میهندوست و رضا نامی که علی میهندوست معرفی کرده بود و بعد از ۶ ماه کنار رفت و ۤالآن صوفی شدهاست. بعد از ۶ ماه مسؤول علی میهندوست و رضا٬ ناصر صادق شد.
...
علی با جهانگیر حجاریان هماطاق بود و او را عضوگیری کرد. جهانگیر مدت یک سال و نیم یا دو سال با ما بود. بعدها به علت گرفتاریهای جنسی و عشقی کنار رفت. در این موقع سعید هم، کلاس بهروز و محمود عسگریزاده و اردشیر را داشت که بعداً اردشیر کـنار رفت و رسول مشکینفام به این کلاس اضافه شد. بعدها ناصرصادق و بهروز باکری و بهمن بازرگانی با عبدی مینشستند و تقریبا من دیگر کلاس اداره نمیکردم و به قزوین رفتم و مدت دو سال در آنجا مشغول به کار بودم و فقط اواخر هفته به تهران میآمدم. در این مدت فقط با حسین مدنی در قزوین تماس گرفتم و در عرض دو سال [وی را] وارد سازمان کردم٬ فرد فعالی نبود.
...
درمدت دو سالی که در قزوین بودم بیشتر مطالعات مذهبی و فلسفی میکردم بعداً حسین مدنی با بهمن تماس گرفت و بهمن مسؤول وی گردید. من اواخر هفته به خانه سعید میآمدم که به خانه ۴۴۴ مشهور بود٬ در بلوار الیزابت دوم بالای فروشگاه ۴۴۴ قرار داشت. در آنجا با عبدی و سعید مینشستیم و صحبت میکردیم. با بهمن دوباره در آن خانه تماس گرفتیم٬ بعداً آن خانه را تخلیه کردیم٬ من در آن خانه با برادران کوچک سعید یعنی مهدی و عبدال [عبدالله] آشنا شدم. عبدال و مهدی در آن موقع برای کنکور درس میخواندند و بعد از آنکه عبدال در دانشگاه تبریز قبول شد عضوگیری شده و به محمود عسگریزاده معرفی گردید. اما مهدی پس از آنکه از خدمت سربازی برگشت عضوگیری شد. ضمنا در آن مدت که من در تبریز بودم یعنی در سال ۴۳ـ ۴۴ در مرند خدمت میکردم با سیدجلیل سیداحمدیان و محمد یقینی آشنا شدم و برایشان قرآن میخواندم تا آنکه دوباره ۴ سال بعد در تهران تماس گرفتیم و وارد سازمان شدند و در این فاصله جز یکی دو تماس کاری نکردیم.
...
یکی دیگر از فعالیتهای ما تشکیل گروه ایدئولوژی بود که مرکب بودند از مسعود رجـوی ـ عـلی میهندوست و حسین روحانی و اینجانب. در حدود دو سال فعالیت کردیم و بعضی مطالب نظیر راه انبیاء و تکامل را نوشتیم و سپس گروه منحل شد. این گروه تقریبا هر دو هفته یک بار جلسه تشکیل میداد.
اسم علی [میهندوست] را از اینجا علی عقیدتی گذاشتیم بعدها میگفتند علی قزوینی و همه جا علی عقیدتی مشهور شده بود. من بعدها مریض شدم و تقریبا در حدود دو سال مـریض بـودم. مـرض مـن حسـاسیت بـه میکروبها و باکتریها و گرد و خاک پشم بود و مرتب تب میکردم تا آنجا که نمیتوانستم حرف بزنم کلاسهایی که به من واگذار میشد نمیتوانستم اداره کنم. به دکتر سیدمحمد میلانی مراجعه کردم و از همین جا کمکم تماسمان بیشتر شد. البته با دکتر میلانی ازکلاس ششم طبیعی همکلاس بودیم ولی کار سازمانی ما بعد از مریضی من شروع شد. دکتر میلانی برای مداوای من به خانه گلشن میآمد تا آنکه کمکم با سعید آشنا شد ولی به علت کمبود وقت نمیتوانست کار کند چه هم مطب اداره میکرد و هـم تخصص میخواند. از عید به بعد قرار شد کلاس بازار تشکیل بدهیم. من گفتم که دکتر [میلانی] و احمد رضایی و محمد حیاتی برای این کار مناسب است. کلاس تشکیل دادیم و مجموعا ۴ تا ۵ جلسه نشستیم و قرآن و نهج البلاغه خواندیم.
...
قرار بود که در زمینه بازاریان فکر کنیم و تصمیم بگیریم ولی به علت زن و بچهدار بودنشان تصمیم به عضوگیری اینها نگرفتیم٬ فقط با چند نفر به طور حاشیهای کار میکردیم که عبارت بودند از محمد عطا (محمد مصباح) و عطاءالله حاج محمودیان که جوادسعیدی به من معرفی کرده بود و محمد حیاتی به توصیه من با این دو نفر قرآن و نهج البلاغه میخواند.
...
ضمنا من در سال ۱۳۴۹ در آذرماه به تبریز رفته بودم. با بعضی از افراد قدیمی صحبت کردیم. آنها اظهار علاقه کردند که گاهگاهی همدیگر را ببینیم. در یک جلسه افطار، من دعایی که سیدجواد ذبیحی میخواند که آیات آخر سوره آل عمران است [را] تفسیر کردم و چندین جلسه برای قرآن و نهجالبلاغه بعدا با حاجی محمدحسن یزدانی و سیدمحمد الهی و چند نفر دیگر نشستیم بعدا گفتند این جلسه ادامه یابد و من هم گفتم میتوانم به تبریز بیایم ولی در حدود سه جلسه من خودم رفتم ماهی یک بار، و بعد ازعید... در حدود ۲۰ جلسه دکتر میلانی رفت ولی بعداً کمکم تماس را قطع کردیم و در شهریورماه هم گرفتار شدیم و بعد از شهریور هم به هیچ وجه با این افراد تماس نداشتیم و به نظرم احمد یعنی برادر خودم هم تماسهای سرپایی با این افراد داشت.
...
با این افراد ما اصلاً کار سیاسی نمیکردیم. در اینجا لازم است شمهای هم راجع به اعزام رفقا به فلسطین صحبت کنم.
پس از جنگ ژوئن احساسات ما سخت علیه اسرائیل برانگیخته شده بود لذا تصمیم گرفتیم که عدهای از ما٬ یعنی کسانی که میتوانند٬ به فلسطین بروند و در صفوف الفتح بنا بـه فتوای علمای اسلام بجنگند٬ چون این کار از راه عادی امکان نداشت٬ کسانی که نمیتوانستند پاسپورت تهیه کنند از طریق قاچاق رفتند. ابتدا نظر همگی این بود که همه افراد به فلسطین بـروند و در آنـجا بجنگند ولی وقایع تابستان سال ۴۹ باعث شد که رفقا دیگر نتوانند در آنجا بمانند و لذا کمکم به ایران برگشتند اما هنوز هم تصمیم قطعی برای این کار نگرفته بودیم و اعزام رفقا از خارج به داخل را رفقای خارج از کشور گرفته بودند و به ما نوشته بودند که وقت مراجعت رفقا را خبر بدهید. از آنجا که من در جریان اعزام رفقا به خارج مریض بودم لذا بیش از این اطلاع از این جریان ندارم. فقط بهروز و اصغر و نـبی، مقداری اسلحه آورده بودند که مقداری از آنها تحویل داده شده و تعدادی هم تحویل داده خواهد شد که باقی ماندهاست.
دیگر از جریانات مهم که در این مدت اتفاق افتاد عبارت بود از
گرفتاری رفقا در مردادماه سال ۴۹ در دوبی و جریان ربودن هواپیما از دوبی به بغداد.
تنها چیزی که در این مورد به نظر دارم این است که وقتی نصرالله اسماعیل زاده برای دیدن یکی از اقوامشان میخواست به دوبی برود من نامهای دادم که توسط رفقا نوشته شده بود که آن را به سیدجلیل سیداحمدیان بدهد ولی نمیدانم که موفق شده بود یا نه.
یکی دیگر از کارهایی که اینجانب در سازمان انجام دادهام عبارت بود از تنظیم بـرخـی از مـقالات سازمانی که تقریباً مقالات را من یا سعید مینوشتیم٬ یکی دو تا از مقالات را هم حسین روحانی نوشته بود که در گروه ایدئولوژی فعالیت داشت.
اینجانب از اواسط سال ۴۹ به بعد چندین تماس با آقای مهندس سحابی و چند تماس هم با آقای طالقانی گرفتم. در این تماسها بیشتر روی مسائل اعتقادی صحبت میشد و درباره مسائل ایدئولوژی اشتباهاتی و اشکالاتی داشتیم که از آقای مهندس سحابی و آقای طالقانی میپرسیدیم. آقای طالقانی راجع به اصول و اساس تفسیر قرآن صحبت کرد و ضمنا چون مریض بود خیلی زیاد نمیتوانستیم با هم صحبت کنیم. اما آقای مهندس سحابی در حدود ۱۰ ـ ۱۲ ساعت در کارخانه مشـغول به کـار بـود و لذا نمیتوانست مرتب در جلسهای که قرار میگذاشتیم شرکت کند. غالباً ساعت ۸ قرار میگذاشت ولی ۹ میآمد. ما یکی دو بار هم با آقای مهندس بازرگان تماس گرفتیم و ایشان هم راجع بـه مسـائل ایدئولوژی قول دادند کار کنند و کتابی راجع به ترتیب نزول سورههای قرآن بنویسند اما نتوانستند٬ گفتیم چرا نتوانستید گفت موقعی که ما زندان بودیم چون وقتمان دست خودمان بود میتوانسـتیم چـیزهایی بنویسیم و مطالعاتی بکنیم اما در اینجا از این کارها نمیشود کرد چون وقتم دست خودم نیست.
...
از اول سال ۱۳۵۰ به بعد قرار شد که من به شیراز بروم اما اولین جلسه را اواسط اردیبهشت رفتم و بعد از آن هم فقط مجموعاً ۳ جلسه رفتم. در این جلسه کاظم ذوالانوار ـ لطفعلی بهپور ـ جواد برائی ـ مهدی محصل و فرهاد صفا شرکت میکردند. اینها کمتر کار میکردند حتی کاظم ذوالانوار و فرهاد صفا که نظام وظیفه را تمام کرده بودند و میخواستند شغل بگیرند. آخرین جلسه ما هفته اول شـهریور تشکیل شد که قرار شد از دفعه بعد به شیراز نروم و به جای شیراز به اصفهان بروم و لطفعلی بهپور هم بیاید آنجا٬ که من تلفنی اطلاع بدهم اما پس از گرفتاری رفقا دیگر تلفن نکردم و قرار ما به هم خورد. قرار سر این بود که کاظم ذوالانوار و فرهاد صفا و مهدی محصل در کلاس ما شرکت نکنند زیرا هر کدام به جای دیگری رفته بودند و فرهاد صفا هم میخواست شغل بگیرد.
ضمناً ما جلسهای با حاجی علی و حاجی احمد[طهماسبی] داشتیم که یک روز حاجی احمد را در خیابان دیدم و صحبت کردیم٬ گفت یک جلسه تفسیر بگذاریم و من هم این کار را کردم و بعداً مهدی ابریشمچی را هم به آن جلسه آورد. من مهدی ابریشمچی را در آن جلسه دیدم و آشنا شدم. در ایـن جلسه تفسیر قرآن میکردیم و چون بازاری بودند غالبا به موقع نمیآمدند و همیشه جلسه نامنظم بود. به هیچ وجه از مسائل سیاسی صحبت نمیکردیم و یک بار هم برای دو جلسه دعای کمیل را معنی کردم٬
بعدها من میخواستم نروم و بعد از شهریور هم دیگر نرفتم یا آنکه فقط یک بار رفتم که بگویم من دیگر نمیآیم.
...
حاجی علی آقا مبلغ ۱۵ هزارتومان با کسب اجازه از آقای شریعتمداری به مهدی داد که هر وقت خواستم بمن بدهد تا در امور خیریه خرج کنم. او بیشتر فکرمیکرد که این پول را برای کمک به دانشجویان بی بضاعت خواهیم داد لذا من چندین بار به مهدی گفتم که بهتر است این پول را پس بدهیم چون صحیح نیست از این افراد پول بگیریم٬ ولی چون پس از گرفتاری رفقا پول لازم داشتیم من از مهدی گرفتم و خرج کردم اما قصد داشتم که آن پول را پس بدهم.
دیگر از مسؤولیتهای من کار بـا محمد حیاتی ـ علیرضا تشید ـ علیرضا زمردیان ـ رضا باکری ـ مهدی خسروشاهی در حدود ۶ ماه بود. با سه نفر اول اندکی بیشتر کار کردم. البته پس از عضوگیری سه نفر فوق هم چندین جلسه با این افراد کار کردم (با سه نفر اول).
ولی تقریبا از زمستان سال ۴۹ دیگر من با این افراد کار نکردم. توضیح آنکه با سه نفر اول با هم و با دو نفر دوم هم جداگانه کار میکردم.
دیگر از مسؤولیتهای بنده کار با محسن طریقت و محمد طریقت بود که مدت چند ماه کار کردم ولی بعداً مدتها من با اینان مرتب کار نمیکردم، تا آنکه دوباره چند ماه تماس مرتب داشتم [ولی] باز دوباره قطع شد و مجددا دو ماه بعد ازعید با این دو نفر و ابراهیم قمی و حسین کوچیکه تماس داشتیم و در خانهای واقع در خیابان خوش بودیم که بعداً خانه را تخلیه کردیم. اصولاً به علت بیماری، من زیاد نمیتوانستم مرتب باشم.
...
اکنون شمهای هم درباره
فعالیتهای بعد از گرفتاری رفقا در اول شهریور ۱۳۵۰
رفقای ما در اول شهریور سال ۱۳۵۰ بازداشت شدند.
من از یک هفته قبل از گرفتاری رفقا در خانه کاخ استراحت میکردم و تازه خوب شده بودم. از گرفتاری رفقا باخبر شدم٬ اصغر و علی میهندوست را در خیابان امیرآباد دیدم و مرا از گرفتاری رفقا مطلع کردند. قرار بر این شد که بنشینیم و تکلیفمان را روشن کنیم. پس از بحث زیاد پیشنهاد شد که برای آزادی رفقای خودمان اقدام کنیم و گویا قبل از گرفتاری دوستان چنین بحثی در باره رفقای ما در بیروت در صورت تحویل به ایران شده بود. به هر حال قرار شد که والاگهر شهرام [پهلوی نیا] را گروگان بگیریم در این عمل من٬ اصغر
بدیعزادگان٬ رسول مشکین فام و محمد بابا [سیدی کاشانی] شرکت داشتیم. در تصمیم فقط اصغر و من و رسول و سیدی (کاشانی) بودیم. مشروح جریان را در بـازجـویی نـوشتهام.
...
دیگـر از طرحهایی که میخواستیم اجرا کنیم «طرح دَکل» بود که پس از گرفتاری اصغر و علی میهندوست بود که انجام شد که مشروح جریان را در بازجوییهای قبلی نوشتهام. از آنجا که ما نمیدانستیم چکار باید بکنیم لذا من تمام اسلحهها را جمع کرده بودم.
دیگر از وقایع مهمی که پس از دستگیری اول شهریور اتفاق افتاد جریان آوردن اسلحههای قراضه از مشهد بود که محمد بازرگانی قبلاً صحبتهایی کرده بود و حسین قاضی و حسین آلادپوش و علیاکبر، برای آوردنش رفتند. اینها تماما اسلحههای دست ساز بودند که میخواستیم پس بدهیم ولی دیگر امکان نداشت و مخصوصاً ما احتیاج به اسلحه هم نداشتیم ولی نمیشد از قاچاقچی پولها را پس گرفت. بالاخره در آخر مهر، بنده باتفاق ۴ نفر از دوستان خود با صاحب خانهمان دستگیر شدیم. یعنی رسول مشکینفام ـ ابراهیم آوخ ـ سیدجلیل سیداحمدیان ـ محمد حیاتی ـ عطاءاله حاج محمودیان.
امضاء: محمد حنیف نژاد
پانویس:
بازجوی متخصص میراحمد معصومی کوچصفهانی (که اوائل انقلاب تیرباران شد)، در کمیته مشترک ضدخرابکاری، میگفت محمد حنیف نژاد، ۱۸ مرتبه در بازجویی که خودم ازش دارم کلمه «رفقا» را استفاده کرده که کمونیستها ورد زبانشان است...
...
واقعش، رفیق و رفقا، لزوماً معنای مصطلح Товарищ ,Товарищи (تاواریش-تاواریشی) را ندارد. ما در محاوره عمومی تعابیری مثل رفیق راه، رفیق نیمه راه، رفاقت چی شد، از این چیزا زیاد میشنویم. در شعر شاعران هم رفیق کم نیست. بقول فردوسی:
دهانی پر از دُر، لبی چون عقیق - تو گفتی ورا زهره آمد رفیق
رودکی، سنایی، سعدی، حافظ، منوچهری نیز، واژه رفیق را به کار بردهاند.
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم - که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
در قران هم با اشاره به پیامبران و صالحان آنان را رفیق معرفی میکند. «وَحَسُنَ أُولَـئِكَ رَفِیقًا»...
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook