غبارزدایی از آینهها ضربه خانه شیخ هادی و انتقاد از خود بهرام آرام
https://www.youtube.com/watch?v=7ISMc2ClbnI
در کوره راههای تهی میشتافتم
چون سوسمار مست به دنبال آفتاب
در زیر پنجههای تَرم،
ریگهای خشک
فریاد میزدند که ما تشنهایم، آب
شرمنده میگذشتم و آبی نداشتم...
مرداد ۵۳ در سالگشت کودتای آمریکایی-انگلیسی سال ۱۳۳۲، سازمانِ تحت رهبری محمد تقی شهرام، چند انفجار بزرگ را در تهران در خیابان مخبرالدوله و حوالی سفارت انگلیس و...تدارک میدید که ازجمله به دلیل ناهماهنگی در توان و اجرا و...، انفجار در خانه پایگاهی واقع در خیابان شیخ هادی، و پیامدهای سهمگین دیگری را به دنبال داشت.
آنچه غروب ۲۷ مرداد سال ۵۳ روی داد اولین محصول «انقلاب ایدئولوژیک» شهرام بود و مسؤول اول آن ضربه بزرگ که گیر و پیچش فقط در این بمب و آن چاشنی خلاصه نمیشد، خود اوست نه بهرام آرام که قاطعیتش مثال زدنی بود، نه افراد فداکاری چون ناصر جوهری و لطفالله میثمی و نه هیچکس دیگر...
ظاهراً این بهرام آرام است که در تدارک آن عملیات با یک ذهن درب و داغون و پریش، اشتباهاتی را مرتکب میشود که یک نوآموز چریکی هم از آن پرهیز میکند اما درواقع شهرام و روش و منش او آن فاجعه را ببار آورد.
گرچه تیر از کمان همیگُذرَد
از کماندار بیند اهل خِرد
...
آبان سال ۱۳۵۷ که آیتالله طالقانی و لطفالله میثمی و... از زندان آزاد شدند، شخصی نسخهای از تحلیل انفجار خانه پایگاهی در خیابان شیخ هادی و...(نوشته بهرام آرام) را، به دست آقای میثمی داد و ای کاش همان ایام در اختیار عموم قرار میگرفت و سالیان دراز حبس نمیشد...
البته در جلد سوم خاطرات ایشان، که بعدها مدت کوتاهی روی نت بود گنجانده شد، اما خیلی دیر بود.
تحلیل فوق، ۲۹ شهریور سال ۸۹، در نشریه چشم انداز ایران (همراه با توضیحات آقای میثمی) منتشر شد و چند سال بعد، آقای بهروز جلیلیان با حذف توضیحات مزبور، آنرا با عنوان یک سند از نوشتههای درونی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۳ بازتکثیر نمودند.
...
مقدمه تحلیل مورد بحث نوشته شهرام است (البته تحت عنوان سازمان)
...
بهرام آرام در همین تحلیل(که متن کامل آنرا آوردهام)، ضمن اشاره به عملیاتی که قرار بوده در تهران، زمان ورود سلطان قابوس، صورت گیرد میگوید:
هنگام عمل، مواجه با پدیدهای تازه در منطقه شدیم که امکان کشتهشدن احتمالی یک یا دو نفر از مردم معمولی میرفت...با اینکه آن عملیات میتوانست نتایج مناسب سیاسی و نظامی به بار آورَد، و از نظر سازمانی (بخصوص که رفقای فدایی نیز عملیاتی انجام میدادند) موضع ما را قویتر میکرد، آن را لغو کردم...
...
نقش بهرام آرام در به اصطلاح «تحول و تغییر»ی که حاصلش جز به سود ساواک و جریان راست ارتجاعی نبود تردید برنمیدارد، اما او اراده نیک داشت و در زمره شجاعترین و کارآمدترین مبارزین میهن ما بود.
«آن زمان که این وطن، پُر از ظلمت شبانه شد»، امثال او (شهرام و وحید افراخته نیز) در پی آزادی و عدالت بودند و دریغ...
دریغ که بر روی برادران صدیق خودشان آتش گشودند تا با نفی آنان خود را اثبات کنند...
منبسط بودیم و یک جوهر همه
بیسر و بی پا بُدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون بصورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایههای کنگره...
تحلیل مختصری از انفجار خانه پایگاهی در خیابان شیخ هادی
و انفجار بمب در دست رفیق محمد ابراهیم جوهری
مقدمه سازمان[محمد تقی شهرام]
تحلیل واقعه انفجار خانه پایگاهی خیابان شیخ هادی و انفجار بمب در دست رفیق محمد ابراهیم جوهری، یکبار دیگر این واقعیت سخت را در مقابل ما قرار میدهد که اشتباهات و شکستهای ما بخصوص در چنین مدارهایی از آگاهی و تجربه بسیار بیش از آنکه جنبه معرفتی داشته باشند جنبه طبقاتی و ایدئولوژیک دارند. ما برآنیم که این بار از چنین دیدگاهی و با به میان کشیدن تمام انگیزههای درونی و عوامل عینی و مادی که مجموعاً چنین حادثهای را آفریدند، جنبهها و شیوههای نوینی از بررسی شکستها و پیروزیهای نظامی سازمان را ارائه دهیم. طرح شکستها یا پیروزیهای نظامی از زاویه نقطهنظرهای ایدئولوژیک و طبقاتی در این دوره از دوران رشد سازمان که ما درست در کشاکش و اوج مبارزه ایدئولوژیک درون تشکیلاتی به سر میبریم، در عین حالیکه اقدام جدیدی بهشمار میرود امری کاملاً طبیعی است. بیشک مبارزهای که در این مرحله برای تصفیه و احیای محتوای ایدئولوژیک سازمان آغاز کردهایم، چنین برخوردی با مسأله عمل نظامی را که خود در این مرحله تابعی از هدفهای درون تشکیلاتی باید باشد، ایجاب میکند.
شاید اگر ما پیش از این نیز شکستها و پیروزیهای نظامیان را از این دیدگاه مورد ارزیابی قرار میدادیم اکنون حتی از انسجام و دیسیپلین نظامی بسیار مستحکمتری برخوردار بودیم و شاید هیچگاه چنین حادثهای با این عواقب بسیار دریغانگیز سیاسی، تشکیلاتی و نظامی گریبانگیر سازمان نمیشد.(1)
در این زمان که خون سهتن از رفقای ارزنده ما در این جریان و در اثر این اشتباهها ریخته شده و در دست دشمن خونخوار خلق گرفتار آمدهاند، امیدواریم که این نقطه آغازی باشد برای برخورد جدیتر و مبارزه پیگیر و خستگیناپذیرتر با ضعفهای اصولی که این جریان آشکارا در برابرمان قرار میدهد. این ضعفها مسلماً نمیتوانند در یک نقطه و یا در یک فرد متجلی و آنگاه در همان نقطه و یا همان فرد مرتفع گردند. این سخن بدان معنا نیست که ما ضعفها و اشتباهات رفیق فرمانده این جمع را منکر شویم و یا آن را کوچک جلوه دهیم. این رفیق [بهرام آرام] بیشک دارای اشتباههات جدیای بودهاست، بلکه از نظر ما این سخن در واقع دارای دو معنای متفاوت و در عین حال متقابلاً وابسته به هم است.
معنای اول آن همان ضعفهای فردی این رفیق بوده که بهعنوان فرمانده گروهی که مرتکب اشتباهات جبرانناپذیری شده میتواند مورد انتقاد شدید و حتی تنبیه سازمانی قرار گیرد. اما معنای دوم که از نظر ما مهمتر بوده و شاید علل زیربناییتری را در اشتباهات سازمانی مشخص میکند همان ضعفها، نارساییها و انحرافاتی است که در بطن نظرات، تفکرات و شیوههای عمل سازمان و طبیعتاً تکتک افراد آن وجود دارد. از این دیدگاه ضعفها و اشتباهات رفیق فرمانده بههیچوجه از ضعفها و اشتباهات سازمان جدا نیست و به همین دلیل هرکدام از ما و بخصوص مهمترین عناصر مسؤول سازمانی بالقوه در معرض ارتکاب اشتباهاتی حتی عظیمتر از این میباشیم و میتوانستیم و میتوانیم آفریننده حوادثی فاجعهآمیزتر از این باشیم و باز به همین دلیل است که اکنون همه عناصر مسؤول در سازمان موظفاند سهم خود را در بهوجود آوردن چنین فاجعهای با تمام وجود درک کنند و به خاطر داشته باشند که بروز اشتباهاتی از مقولات ایدئولوژیک و در یک گوشه سازمان و در وجود یک فرد عموماً بیانگر وجود اشتباهات عظیمتری در ریان عمومی سازمان میتواند باشد.
...
اکنون رفیق فرمانده [بهرام آرام] طی انتقادی که از خود به عمل آورده تحلیل مختصری از جریان واقعه را از همین دیدگاه به دست دادهاست. از نظر ما این تحلیل و این انتقاد از خود بدین جهت که دارای عناصر لازمی از برخورد صادقانه با مسأله است (البته تا آنجا که به بررسی و تحلیل مسأله پرداخته میشود) و بدینجهت که قسمتی از نتایج گرفته شده در آن مورد بحث جمعی قرار گرفته میتواند پایه مناسبی را برای تحلیل همهجانبهتر قضیه فراهم سازد، لذا رفقا پس از خواندن این تحلیل اولاً بایستی سعی کنند مسأله را در مورد خود و سایر رفقایشان پیاده کرده و اثرات نظامی نقاط ضعف ایدئولوژیک خویش را در مبارزه مسلحانه خلق ما مورد ارزیابی قرار دهند. ثانیاً به کمک تجارب فردی ـ تشکیلاتی سعی در غنینمودن سیستمی نمایند که توسط آن بتوان با کنترل جمعی و حاکمیت دیسیپلین نظامی مانع از تکرار حوادثی از این نوع شوند.
اکنون رفیق فرمانده [بهرام آرام] طی انتقادی که از خود به عمل آورده تحلیل مختصری از جریان واقعه را از همین دیدگاه به دست دادهاست. از نظر ما این تحلیل و این انتقاد از خود بدین جهت که دارای عناصر لازمی از برخورد صادقانه با مسأله است (البته تا آنجا که به بررسی و تحلیل مسأله پرداخته میشود) و بدینجهت که قسمتی از نتایج گرفته شده در آن مورد بحث جمعی قرار گرفته میتواند پایه مناسبی را برای تحلیل همهجانبهتر قضیه فراهم سازد، لذا رفقا پس از خواندن این تحلیل اولاً بایستی سعی کنند مسأله را در مورد خود و سایر رفقایشان پیاده کرده و اثرات نظامی نقاط ضعف ایدئولوژیک خویش را در مبارزه مسلحانه خلق ما مورد ارزیابی قرار دهند. ثانیاً به کمک تجارب فردی ـ تشکیلاتی سعی در غنینمودن سیستمی نمایند که توسط آن بتوان با کنترل جمعی و حاکمیت دیسیپلین نظامی مانع از تکرار حوادثی از این نوع شوند.
متن تحلیل رفیق [بهرام آرام]
پیش از اینکه اقدام به نوشتن تحلیل زیر بنمایم لازم میدانم یکی دو نکته را متذکر شوم:
نکته اول: در این جریان بیش از هر چیز سعی کردهام به نقاط ضعف خودم بپردازم و نقش و اثرات آن را در مسائل مربوط به گروه و تکوین ضربه 27 مرداد نشان دهم و لذا به مسائل سایر رفقایی که در این جریان دخالت فعال و یا جانبی داشتهاند یا اندک پرداخته شده و یا بحثی نشده، ولی پیشنهادم این است که رفقایی که در رابطه مشخصی با این جریان بودهاند(N , M , Y , X) [خلیل فقیه دزفولی با نام مستعار محمد تقی، مرتضی کاشانی با نام مستعار عبدالله، ابراهیم داور با نام مستعار جلال و حسین سیاه کلاه با نام مستعار عباس – که در عملیات شب 28 مرداد فعال بودند] در این مورد انتقادات مشخصتری از خودشان و جمعشان به عمل آورند تا بتوان نتیجهگیری از این جریان را کاملتر انجام داد.
نکته دوم: در خیلی از نقاط بحث کوشیدهام عوامل اصلی و فرعی را توأماً آورده و حتیالامکان جو حاکم بر خود و یا سایر رفقا و گروه را در آن شرایط مجسم کنم این امر نه از جهت ماستمالیکردن اصل قضیه و در نتیجه در رفتن از زیر مسؤولیتها و عواقب مسأله است، بلکه بهطور عمده ناشی از این امر است که خواستهام نشان دهم در صورتی که ما از نظر درونی و ایدئولوژیک کاملاً ضعفهایمان را نشناخته و با آنها به مبارزه فعال نپردازیم چگونه در شرایطی نقاط ضعف این امکان را مییابند (و حتماً این شرایط برای هرکس در هر موضعی روزی فراهم خواهد شد) که ضربه خویش را بزنند و همینطور نشان دهم که وجود عناصر مستحکم و مجهز به ایدئولوژی پرولتری تا چه اندازه میتواند در تصحیح سازمان نقش داشته و جلوی ضربات و شکستها را در خیلی موارد، پیشاپیش سد نماید. (شما بهخوبی در تحلیل مشاهده خواهید کرد که صرفنظر از موضع رفقا در این واقعه و صرفنظر از تجربه و آگاهی من که طبعاً مسؤولیت مرا در این جریان خطیرتر از همه قرار میدهد چگونه نقاطقوت هر یک از رفقا میتوانست نقشی در کاهش ضربه داشته باشد.)
...
برای اینکه رفقا خودشان نیز این امکان را بیابند که مستقلاً راجع به این تحلیل فکر و انتقاد نمایند، کوشش میشود که ابتدا خلاصهای از عین وقایع منعکس شود و سپس تحلیل ایدئولوژیک سازمانی آن را در انتها بیاورم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خلاصهای از عین وقایع
روز دوشنبه 21 مرداد طبق تصمیمگیری سازمان و مطابق معمول که همیشه قبل از روزهای حساس (نظیر 28 مرداد) از طرف سازمان به تمام رفقا در مورد حرکت در شهر و قرارها هشدار داده میشد به تمام اعضای مسؤول هشدار داده شد که در یکی دو شب نزدیک به 28 مرداد از حرکات اضافی خودداری به عمل آورده و حتی تا حد امکان قرارهای روز 28 مرداد را یا لغو و یا به حداقل برسانند. من نیز در جریان این دستورات قرار گرفتم و طبعاً به دلایل تجارب سازمانی که در این زمینه موجود بود، آن را پذیرفتم و به تمام رفقا نیز توصیه نمودم. [البته این دستور سازمانی را بهرام به ما ابلاغ نکرد] در عین حال روز سهشنبه صبح (22 مرداد) از طرف من در خانه تیمی پیشنهاد شد که رفقای تحت مسؤولیت تیم، امکان یک رشته عبارات نمایشی را در میدان 28 مرداد بررسی نموده و هر چه زودتر مورد بحث قرار دهند.(2)
رفقای تیمی در عین این که آن را تأیید نمودند، در آن زمان برخورد فعالی با آن ننموده و قضیه تا ظهر فردا به صورت پیشنهادی که از طرف من شده بود باقی ماند. رفیق لطفالله همان شب (سهشنبه) به یکی از رفقا که در عین حال از نظر تکنیکی قابل اتکا بود گفته بود که ما برای چند روز آینده احتیاج به سه مدار کوچک (با ساعت زنانه و باطری سمعک) [باطری جیوهای ساعت] داریم که از حال بایستی به فکر باشی و چون رفیق لازم بوده که دو سه روزی به مسافرت برود قرار میگذارند روز شنبه صبح در یک کار سهنفری (رفیق لطفالله، رفیق فوقالذکر و یکی دیگر از رفقا) سه مدار مورد لزوم را آماده کنند.
...
ظهر چهارشنبه بحث راجع به طرحها از سر گرفته شد و من در مورد شناسایی و امکان کارگذاری در نقاط مختلف، پوشش ظاهری مواد، میزان مواد و زمان عمل و... توضیحاتی داده و تجاربی را که در این مورد در اختیار سازمان بود تا آنجا که ذهنم یاری میداد بازگو کردم.
پس از بحثهای ابتدایی فوق همان روز منطقه را به سه قسمت تقسیم نموده و چنین تقسیم مسؤولیت کردیم:
1ـ سیمین و لطفالله (سعدی شمالی از مخبرالدوله به سمت شمال)
2ـ X و Y [خلیل فقیه دزفولی و مرتضی کاشانی]، میدان مخبرالدوله. این دو نفر در ارتباط با تیم ما قرار داشتند.
3ـ M و N [ابراهیم داور و حسین سیاه کلاه]، شاهآباد از مخبرالدوله به سمت بهارستان. این رفقا نیز وضعی مشابه دو رفیق فوقالذکر داشتند. قرار بر این شد که رفیق ناصر جوهری در طرح شرکت نکند و فقط طوری برنامه این رفقا را جور کند که کارهایشان با یکدیگر تداخل ننماید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پنجشنبه 24 مرداد [۱۳۵۳]
1ـ بعضی از وسایل برای مدارسازی خریده شده بود. شناساییهایی ازسوی دو رفیق سیمین و لطفالله (که روز چهارشنبه نیز انجام شده بود) ادامه پیدا کرد و آنها تأیید کردند که امکان کارگذاری موجود است و میتوان این کار را اگر با ظرافت پیش برود، به راحتی انجام داد.
2ـ X و Y [خلیل فقیه دزفولی و مرتضی کاشانی]، در این روز به شناسایی میپردازند و هرکدام در منطقهای تعیین شده دو، سه نقطه در نظر میگیرند.
3ـ ناصر رفیق M [ابراهیم داور] را میبیند و تأکید میکند که 28 مرداد نزدیک است و لذا منطقهای بین میدان مخبرالدوله تا بهارستان را شناسایی کنیم. رفیق M [ابراهیم داور] نیز همانروز مختصری به شناسایی میپردازد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمعه 25 مرداد
1ـ به غیر از شناسایی مختصر و بعد مقداری بحث برای تصحیح آنها که نتیجهبخش هم بود، کار دیگری به دلیل کارهای متعدد رفقا صورت نگرفت. پس از بحث، دو طرح این رفقا تصویب شد و یکی بهدلیل اینکه در شب عمل[عملیات] مجبور بودند یک حرکت مشکوک انجام دهند حذف گردید و پوشش آن نیز مورد بحث قرار گرفت.
2ـ رفیق M [ابراهیم داور]، به شناسایی ادامه میدهد و چند مکان که به نظر خودش مناسب بودهاست در نظر میگیرد. شب ناصر را ملاقات میکند و قرار میشود که مدار را فردایش مشترکاً درست کنند.
3ـ در این روز عمل شناسایی توسط X و Y [خلیل فقیه دزفولی و مرتضی کاشانی]، صورت نمیگیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شنبه 26 مرداد
1ـ رفیق لطفالله به کمک دو رفیق دیگر [خلیل فقیه دزفولی و مرتضی کاشانی] مداری میبندند که دینامیتها را آزمایش کنند (گرچه آزمایش چندان ضروری به نظر نمیرسید) و در عین حال تمام وسایل لازم خریداری شده بود که در آن منزل و به کمک آن دو رفیق که در امر مداربندی کاراییهای لازمه را داشتند مداربندی انجام پذیرد.
صبح تا ظهر وقتشان صرف آزمایش مدار میشود (که البته بالاخره هم نمیتوانند بفهمند مدار عمل کرده یا نه، چون مدار بمبی که کار گذاشته بودند گم میشود). بعدازظهر لطفالله تصمیم میگیرد که وسایل را به منزل تیمی شیخهادی منتقل نموده و مداربندی را با کمک سیمین و در همین مکان انجام دهند که در عین حال امکان بحث و بررسی بیشتر طرحها نیز موجود باشد.
من شنبه بعدازظهر در منزل نبودم و شب که مراجعه کردم رفقا مشغول مداربستن بودند، ولی هنوز کارهایی در این زمینه بود که انجام نگرفته بود. در عین حال شناساییهای مجددی نیز پذیرفته که در جهت تأیید و تکمیل طرحهای از قبل تصویب شده بود.
2ـ X [خلیل فقیه دزفولی] ساعت 10 شب از میدان عبور میکند و دوباره محلهایی که تعیین شده بود مورد ارزیابی قرار میدهد.
3ـ ناصر ساعت 2 بعدازظهر M [ابراهیم داور] را ملاقات میکند و میگوید باید یک مقدار وسایل خریده و در ضمن مجدداً قراری برای بررسی شناسایی با M [ابراهیم داور] در ساعت 3 میگذارد. M [ابراهیم داور] بعد از ملاقات اولی با ناصر، N [حسین سیاه کلاه] را میبیند و خریدن وسایل را به عهده او میگذارد و خودش همراه ناصر به منطقه رفته و شناساییها را تکمیل میکنند و قرار میشود فردایش ساعت 3، رفیق ناصر برای بررسی نهایی نزد M و N [ابراهیم داور و حسین سیاه کلاه]، برود. در ضمن ناصر یک سلاح کمری (35/6) نیز برای N [حسین سیاه کلاه] میبرد که فردا بتواند در عمل شرکت کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یکشنبه 27 مرداد
1ـ سیمین و لطفالله از صبح تا ظهر مدارها را تکمیل نمودند. در ضمن سری هم به منطقه عملیات برای ارزیابی مجدد زدند و تأیید نمودند که اگرچه در محل چند پاسبان مستقر شدهاند، ولی به عمل کارگذاری لطمهای وارد نمیآورد. ظهر ناصر اطلاع داد که باطریهای سمعک را بهتر است تعویض کنیم چون مطمئن نیستند که طبعاً حذف باطریها از مدار وقت زیادی نمیگرفت و این کار را رفقا تا بعدازظهر انجام دادند. به هر حال مدارها تا ساعت 6 بعدازظهر آماده بودند، ولی هنوز کارهای خردهریز باقی بود که عبارت بودند از:
الف ـ زمانسنجی مدارها وتعیین حداکثر زمانی که میتواند طول بکشد تا بمب عمل کند (من که ظهر ساعت 12 از منزل خارج شده بودم و ساعت 7 بازگشتم این کار را انجام دادم.)
ب ـ آزمایش نهایی مدار که البته مدارها سالم بود، ولی نواقصی داشت که نمیشد به سالم بودنش اعتماد کرد (که در آن زمان نه من و نه دو رفیق دیگر به آنها بهای لازمی ندادیم.)
ج ـ تهیه پوشش و جاسازی مدارها [در جعبه خمیردندان] که با اینکه از قبل بحثش شده بود ولی هنوز درست نکرده بودند که آن هم به کمک من انجام گرفت. من ساعت 15/8 دقیقه از منزل شیخ هادی خارج شدم و قرار شد برای ساعت 9 بازگردم. (البته در این فاصله قرار بر این بود که رفقا بروند و بعد من در خانه تیمی حداکثر تا 30/10 منتظر باشم.)
...
این را هم همینجا اضافه کنم که چند لحظه قبل از خروج من از منزل، ناصر طبق قرار قبلی آمد و در حالی که من از در بیرون میرفتم گفت: «ممکن است من در جریان طرح با یکی از رفقا وارد عمل شوم» و من که در فکر چند کاری بودم که برای قرار میرفتم بدون توجه و نشان دادن هیچگونه عکسالعملی رفتم. (از این نوع عکسالعملها قبلاً هم در خودم دیدهام؛ گاهی اوقات که ذهنم مشغول است و حضور ذهن کافی ندارم ممکن است در مقابل یک جریان نادرست، عکسالعمل درست نشان ندهم. البته این به اعتبار این مسأله است که در آن لحظه خاص فرد به آن جریان نادرست بهای لازم را نمیدهد.)
...
قبل از خروج درباره میزان کردن مدارها و آزمایش مجدد آنها سفارشاتی کردم که طبعاً هم به دلیل عدم تجربه کافی خودم در این امر و هم بهدلیل نبودن خودم در جریان اتصال مدارها نمیتوانست کافی باشد. 15/8 من از منزل خارج شدم و هنگامیکه ساعت 9 بازمیگشتم در نزدیکی منزل صدای انفجار شدیدی به گوشم رسید. برای من تردیدی نبود که انفجار از خانه ماست، به سرعت به طرف منزل دویدم، ولی از ظواهر امر برمیآمد که این انفجار دومی بودهاست که در اثر آتشسوزی و دمیدن آتش به مواد و چاشنی صورت گرفته بود، چرا که همزمان با رسیدن من ماشینهای آتشنشانی نیز رسیدند. علت انفجار به احتمال قریب به یقین ناشی از عدم استحکام مدارها بودهاست، زیرا قرار بود چاشنی را در آخرین لحظهها و پس از میزانکردن مدار، وصل کنند و داخل مواد کارگذاری کنند و لذا اگر در آن زمان عمل میکرد نمیتوانست خسارت زیادی وارد آورد. بنابراین وقتی چاشنی و مواد را در مدار قرار دادهاند، یا هنگام بستهبندی و یا در اثر فشارهایی که به آن وارد آمدهاست چاشنی عمل کرده و منجر به انفجار تمامی 20 گرم مواد شدهاست.
...
2ـ X و Y [خلیل فقیه دزفولی و مرتضی کاشانی]، امروز هم شناساییهایشان را تکمیل میکنند. ساعت 30/2 بعدازظهر X و Y [خلیل فقیه دزفولی و مرتضی کاشانی]، برای آزمایش باطریهای جیوهای به خرابهای در نزدیکی میروند و آزمایش جواب درستی نمیدهد. ناصر و یکی دیگر از رفقا که در امر بستن مدار، به اندازه کافی تجربه داشت در خانه مدارها را در این فاصله میبندند. در ضمن ناصر خودش نیز در این روز یکی دو شناسایی در میدان انجام میدهد و به X و Y [خلیل فقیه دزفولی و مرتضی کاشانی]، پیشنهاد مینماید. خلاصه پس از اندکی بحث از میان تمام طرحها دو تا انتخاب میشود که یکی قابل اجرا بوده و دومی مشروط به در نظر گرفتن شرایط زمان عمل. ناصر میگوید: طبق بحثهایی که کردهایم انجام عمل برای ما ارزش زیادی ندارد که ما در آن متحمل ضربه و یا خطری بشویم. بنابراین در صورتی که احتمال کمی هم میدادیم که اوضاع مناسب نیست، عمل را انجام نمیدهیم.
ناصر قراری با Y [مرتضی کاشانی] در نزدیکی میدان برای تنظیم کارها میگذارد (برای ساعت حدود 9 شب) ولی X [خلیل فقیه دزفولی]، که باید قرار را منتقل میکرده اشتباه میکند و اتفاقاً در آن حوالی ناصر را میبیند و ناصر به آنها میگوید که شما میتوانید اقدام به عمل نمایید.
X و Y [خلیل فقیه دزفولی و مرتضی کاشانی]، در کوچهای بمب اول را تنظیم میکنند. نزدیک محل که میرسند ملاحظه میکنند که در همان محل که آنها در نظر گرفته بودند پاسبانی مستقر شدهاست (البته این احتمال از پیش میرفت و به همین دلیل این طرح مشروط در نظر گرفته شده بود) و لذا از آن عبور کرده و در یک جای مناسب بمب دوم را آماده میکنند. بمبها در یک کیسه رنگی در دست X [خلیل فقیه دزفولی] بودهاست (که البته احتمال بازرسی نیز با این کیسه از طرف پلیس در آن شرایط زیاد بود). قدری پایینتر از میدان به صورت اینکه منتظر تاکسی ایستادهند کمی مشورت میکنند و نتیجه این میشود که هر دو از سمت دیگر خیابان مسیر را طی کرده و به طرف محل عمل بروند. در عین حال نمونههایی نیز میبینند که به نظر مشکوک میآید. در کوچهای بمبها را از کیسه درآورده و در داخل پیراهنی میگذارند که مورد شک واقع نشوند. در نزدیکی محل بهدلیل مساعدبودن شرایط با سرعت عمل بمب را X [خلیل فقیه دزفولی] میگذارد، ولی نمیتواند بهخوبی آن را استتار کند و از اینرو ممکن است کشف شده باشد. دو نفری از محل کارگذاری بمب اول عبور میکنند، اوضاع مناسب نبودهاست و به همین دلیل از منطقه خارج میشوند و علامت سلامتی میزنند.
3ـ ساعت 3 ناصر با عجله آمد و گفت جای دیگری یعنی منزل X و Y [خلیل فقیه دزفولی و مرتضی کاشانی]، مدار را میبندند. من میروم تا 8 شب میآیم. ساعت حدوداً 8 بود آمد درحالیکه دو بمب یکی نیمکیلویی و یکی هم صوتی همراهش بود (ناصر صوتی را بدون قرار قبلی آورده بود) برای بمب نیمکیلویی جای مشخصی قبلاً شناسایی شده بود، ولی برای صوتی شناسایی رفقا دقیق نبود. فقط یک پل فلزی در نظر داشتند. بعد با عجله از ما جدا شد و به محل قرارش رفت و ساعت 9 در کوچهای در مجاور محل بمبگذاری (در خیابان شاهآباد) با M [ابراهیم داور]، قراری میگذارد. در ضمن بمب نیمکیلویی را به M [ابراهیم داور]، میدهد و صوتی را خودش میبرد و میگوید: «البته باید توضیح کاملی در مورد چگونگی عمل و... مینشستیم و میدادیم که به علت عجله و دیرشدن دیگر فرصت نیست.»
...
بعد میگوید N [حسین سیاه کلاه] که از کار کارگری روزانه بازگشته و خسته است و در ضمن شما هیچکدام به مدارها وارد نیستید و چون N [حسین سیاه کلاه] تجربه بمبگذاری دارد، لذا او را از عمل معاف میکند و فقط قرار میگذارد که N [حسین سیاه کلاه] در کوچه مجاور محل کارگذاری ساعت 15/9 با موتور مستقر باشد. M [ابراهیم داور]، هنگام خروج از خانه به N [حسین سیاه کلاه] میگوید اگر ضربهای بخورم کاملاً ضربه اشتباهات و عجلهکاری خودمان را میخوریم و N [حسین سیاه کلاه] سکوت میکند و رفیق M [ابراهیم داور]، از ترس اینکه متهم به «ترس از مرگ و عمل» بشود و مارک فرار از عمل بخورد، هیچ نمیگوید. توجه باید کرد که رفیق N [حسین سیاه کلاه] نیز در جریان عمل بمبگذاری بوده و تجربه ضربههای عجلهکاری را بهطور شخصی در جریان انفجار بمب در دست مشارزاده در فروشگاه کوروش داشتهاست. ساعت 9، M [ابراهیم داور]، در محل قرارش شروع به حرکت میکند و ناصر با چند دقیقه تأخیر سر میرسد. منطقه شدیداً پلیسی بوده و کنترل میشدهاست. هنگامی که رفیق M [ابراهیم داور]، در ابتدای قرار در یک مغازه شیر میخوردهاست یک ساواکی سه بار از در مغازه عبور میکند و او را تا نزدیک سعدی تعقیب مینماید یا موقعی که در کوچهای در همان حوالی میگذشتهاست از یک نفر میشنود که میگفته: «مرا گرفتند و پس از دیدن کارت شناسایی ولم کردند.»
M [ابراهیم داور]، رفیق ناصر را میبیند. ناصر میگوید منطقه خیلی پلیسی است و M [ابراهیم داور]، نیز با گفتن نمونهها، حرفهای او را تأیید میکند و میگوید وقت دیر است و منطقه خلوت شده عمل ما خیلی خطرناک است. ناصر میگوید: آره ولی مهم نیست برویم مسجد و فعلاً بمب نیمکیلویی را آماده کنیم. در ضمن ناصر میگوید یک ماشین گشتی کمیته را چند قدم پایینتر از قرار دیده که ایستاده و او را نگاه کردهاست. وارد مستراح یک مسجد میشوند. ناصر در مستراح برای میزانکردن بمب حدود 5 دقیقه معطل میکند بهطوریکه یک نفر که (ظاهراً) برای احتیاج به مستراح آمده بود به M [ابراهیم داور]، مشکوک شده و به دربان میگوید یک نفر پایین بیخود ایستاده چه کاره است؟ که مستخدم جواب میدهد برادرش توی مستراح است و یارو میرود. ناصر از مستراح خارج میشود و M [ابراهیم داور]، مسأله را به او میگوید و با هم حرکت میکنند. قرار میشود در یک لحظه M [ابراهیم داور]، نشسته و [بمب را] در محل مربوط بگذارد. بعد از اینکه سه بار ضمن چند دقیقه از جلوی محل عمل میگذرند در یک لحظه مناسب این عمل را انجام میدهد و حرکت میکنند.
به ناصر میگوید من با N [حسین سیاه کلاه] قراری دارم باید او را ببینم. ناصر میگوید احتیاجی نیست. ناصر اظهار میدارد که خوب، حال دومی را کجا بگذاریم؟ M [ابراهیم داور]، میگوید نمیدانم و ناصر میگوید فعلاً برویم بمب را میزان کنیم. M [ابراهیم داور]، میگوید برویم در همان کوچهای که با N [حسین سیاه کلاه] قرار دارم هم او را میبینیم و قرار بعدی را میگذاریم و هم اینکه مدار بمب را تنظیم میکنیم، ولی ناصر اظهار میدارد که در کوچه جای مناسبی نیست و از ظهیرالاسلام به سمت شمال حرکت میکنند و بهطور اتفاقی یک مسجد در ضلع خیابان پیدا میکنند. M [ابراهیم داور]، در محوطه مستراح منتظر میماند و ناصر وارد میشود که پس از یک دقیقه صدای انفجاری برمیخیزد و پس از چند لحظه ناصر در حالیکه دست و شکم و گردنش زخمی شده بود از مستراح خارج میشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نتایج بعدی حوادث
در جریان انفجار خانه، رفیق لطفالله شوکه میشود و رفیق سیمین میتواند مدارک را سوزانده و دو پاسبانی را که قصد ورود به خانه را داشتهاند با شلیک اسلحه زخمی و عقب بنشاند و خودش در حالی که از ناحیه صورت (و شاید جاهای دیگر بدن) زخمی شده بود از راه فرار منزل میگریزد و در پشت خانه تیمی با مصادره یک اتومبیل تا حوالی 24 اسفند [انقلاب کنونی] طی یکی دو مرحله درگیری فرار میکند، ولی در آنجا دستگیر میشود (رفیق در جریان انفجار یک چشمش کور میشود.)
در جریان انفجار بمب در دست رفیق ناصر، او در یک لحظه ناامید میشود، ولی به سرعت بر خودش غلبه میکند و همراه با یک ماشین از منطقه خارج میشوند و به نزدیکی منزل پایگاهی شیخهادی میآیند که با منظره انفجار خانه مواجه میشوند و این امر در روحیه ناصر تأثیرات بدی میگذارد. به هر حال کوششهای رفیق برای رساندن ناصر به یک منطقه امن بینتیجه میماند. رفیق ناصر که از ناحیه دست و شکم و سینه زخمهای نسبتاً زیادی برداشته بود دیگر رمق حرکت نداشته و اجباراً رفیق بنا به اصرار شدید ناصر و بعد از 4 ساعت کوشش او را رها میکند!
(البته در یکی دو نقطه با توجه به پلیسی بودن شهر با قیافه مشکوکی که داشتهاند نزدیک بوده دستگیر شوند.) راننده اتومبیل و چند تن از اهالی خانهها به اینها سمپاتی نشان میدهند. به هر حال ناصر به بیمارستان سینا منتقل و تحت عمل جراحی قرار میگیرد و از آنجا به بیمارستان شهربانی منتقل میشود.
...
رفیق لطفالله هم که شوکه شده بود با آمبولانس برده میشود.(3)
من که از زخمیشدن ناصر اطلاع نداشتم و در عین حال فکر میکردم رفیق سیمین هم ممکن است فرار کرده باشد سریعاً با یک گچ علامت خطر برای منزل زدم (که ناصر به خانه مراجعه نکند) و سر قرار سیمین رفتم که طبعاً او نیامد و صبح هم سر قرار ناصر رفتم که او هم نیامد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انگیزههای پیشنهاد طرح از طرف من و پذیرش آن از طرف سایر رفقا
1ـ برهمزدن جشن، با نیروی اندکی که میگذاریم و همراهیکردن با عملی که قرار بود از طرف گروهی دیگر از رفقا انجام پذیرد و درنتیجه گسترش تبلیغ مسلحانه در شرایط خاص روز 28 مرداد.
2ـ پیشتازبودن در عمل نظامی در سطح سازمان بدون در نظر گرفتن ویژگیهای کار و بدون در نظر گرفتن پیامد ضربه احتمالی در آن شرایط خطیر (نامش را میگذاریم حمیّت گروهی).
لازم به تذکر است که در این طرحهای کارگذاری، آموزش اصلاً هدف عمدهای را دنبال نمینمود و از نظر من تنها شاید اثرات روانی مثبت (و در عین حال غیربنیانی) روی رفقای عمل کننده میگذاشت که تن دادن به آن خود بسی نادرست بود و درواقع میتوانست حاکی از نوعی برخورد عاطفی با امر ارتقای روحیه رفقا به حساب آید. اما انگیزههای دیگر رفقا در این زمینه چه بود؟
1ـ رفیق ناصر که هر بار بهدلیلی تشکیلاتی از شرکت در عمل معاف شده بود. (در این زمینه دچار عدم اتکا به خویش و درواقع نوعی خودکمبینی شده بود) هر بار که بحث عمل نظامی پیش میآمد صادقانه و از روی خلوص و احساس مسؤولیتی که برای از بین بردن این ضعفی که خودش برای خویش قائل بود، سینه را در مقابل تمام خطرات سپر نموده و آمادگی خویش را برای شرکت در عمل نظامی اعلام میداشت و لذا در موارد چندی دیده شده بود که بدون در نظر گرفتن عواقب سیاسی، نظامی و تشکیلاتی و... یک طرح حتی نادرست را تأیید مینمود درحالیکه در همان لحظه وقتی بحث از این به میان میآمد که به عوض او، من در طرح شرکت کنم جداً و مصراً مخالفت خویش را با اجرای طرح ابراز میداشت (هم بین صلاحیت نظامی من و خودش فرق فاحشی میدید و هم بین ارزش تشکیلاتی من و خودش تفاوت بسیار قائل بود درحالیکه اصولاً نمیتوانست چنین باشد.)
2ـ رفیق لطفالله به دلیل اینکه قبلاً چه در زندان و چه در بیرون به خاطر داشتن روحیه محافظهکارانه مورد انتقاد قرار گرفته بود، صادقانه کوشش فراوانی داشت که شرایطی جستوجو کند که در تحت آن شرایط اولاً روحیه محافظهکارانه خویش را تقلیل دهد و ثانیاً عملاً در درجه اول به خویشتن و در درجه دوم به دیگران عدم روحیه محافظهکاریاش را به اثبات رساند. (توجه کنید که این امر الزاماً نمیتواند به معنای عدم صداقت وی باشد.)
3ـ رفیق سیمین به دلیل حاملگی و ترس(4) از این که مبادا با موضع منفعل گرفتن در جریان طرح روز به روز در زمینه نظامی (که از نظر سازمان یکی از رکنهای تشکیلدهنده سازمان سیاسی ـ نظامی به حساب میآید) عقبنشینی کند و دینامیزم خویش را تدریجاً از دست بدهد، موافقت خویش را با طرح اعلام داشت و حتی زمانیکه ازطرف رفیق ناصر مطرح شد که سیمین بهدلیل حاملگی خوب است از انجام طرح معاف شود با مخالفت رفیق سیمین روبهرو شد. بایستی تذکر دهم که در این زمینه و برخوردی که رفیق سیمین با خودش میکرد به میزان زیادی تحتتأثیر من بهعنوان فرماندهی گروه بود. علاوه بر مسائلی که بهطور خلاصه فوقاً ذکر کردم همه رفقا به اعتبار اینکه من هم نظرم همین است حاضر شدند که طرح انجام پذیرد. در همینجا اشاره کنم که مسائل فوقالذکر تنها آن قسمت از انگیزههای نادرست ایدئولوژیکی بود که میتوانست جلوی ارزیابی همهجانبه و درست مسأله را سد کند، والا در این میان انگیزههای درست فراوانی نیز وجود داشت که رفقا را وادار به پذیرش طرح مینمود که در اینجا لزومی برای بحث روی آنها نمیبینم.
شرایطی که برای اجرای طرحها در نظر گرفتیم عبارت بود از:
الف ـ از ما نیروی زیاد نگیرد.
ب ـ هر آن آماده باشیم که اگر کوچکترین احتمالی برای ضربه خوردن در طرح پیش آمد، طرح را حذف نموده و عمل را منتفی نماییم. برای اینکه ما اینقدر طرح را ارزشمند نمیدانستیم که اصولاً حاضر باشیم در قبال آن کوچکترین ضربهای را متحمل شویم.
...
درواقع ما با خوشخیالی ناشی از انگیزههای نادرست فوق تضاد همین حرف را با شرکت این تعداد و با این کیفیت سیاسی از رفقا در عمل با مواضع و مسائلی که هرکدام داشتند درک نکرده و اصل طلایی چریکی زیر را که میگوید: «هیچ عمل کوچکی را ماهیتاً در شرایط خاص پلیسی نمیتوان کوچک تصور کرد» به دست فراموشی سپردیم. درحالیکه میدانستیم به دلایل متعدد عینی و مادی ناگزیریم که مشکلات را بیش از آنچه هست مورد ارزیابی قرار دهیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترکیبها از نظر روحیه و وضع نظامی
ناصر در این مورد مناسب انتخاب نشده بود، زیرا من بارها در جریان کارهای روزمره به این نتیجه رسیده بودم که در حال حاضر فرمانده خوبی نیست و لذا آموزش او نمیبایست در یک چنین شرایط خطیری صورت پذیرد. ناصر را میبایست با نظارت کامل خودم در این جریان و با یک جریان دیگر وادار به فرماندهی میکردم.
لطفالله و سیمین برای عمل آمادگی روانی داشتند، ولی سیمین آمادگی بدنی برای شرکت در عمل را نداشت. چرا ما او را در طرح وارد کردیم؟
تیم که بهطور محسوسی تحتتأثیر نظرات من بود، بدون اینکه برخورد فعالی با امر حاملگی رفیق نموده و خواستار کنارگذاشتن او از این طرح شود نظر مرا در مورد شرکت رفیق در طرح پذیرفت. پیشنهاد من به چه علت بود؟
مدتها پیش در مورد اینکه من کلاً در انجام مسؤولیتها با رفقا برخورد عاطفی میکنم به درستی از من انتقاد شده بود. من که کوشش برای حل این مشکل مینمودم همیشه سعیام بر این بود که حتیالامکان از این نوع برخوردها احتراز کنم. نمودهای متعددی در زندگی سازمانیام بویژه اخیراً دیده بودم که چپروی در برخورد عاطفی در من بروز نموده بود مثلاً گاه میشد که من در برخورد انتقادی با رفقا تندتر از آنچه که واقعاً حق قضیه بود برخورد میکردم. درحالیکه سابق بر این همیشه من د ر برخوردهای انتقادی، نرمتر از حد معمول بودم. حتی این امر را یکبار رفیق [شهرام] اخیراً به صورت انتقادی در جمع مطرح کرد که گرچه من بدان توجه کردم و آن را پذیرفتم، لیکن هنوز در عملم این امر تصحیح نشده بود.
در مورد رفیق سیمین نیز برای اینکه نشان دهم که با او در گروه بویژه ازطرف من برخورد عاطفی صورت نمیگیرد، عملاً گاه بیش از حد معمول از او کار میکشیدم. بدون اینکه سایر رفقای تیمی در این زمینه به من انتقاد فعالی بنمایند و این انتخاب در واقع نهایت و اوج این چپروی بود. رفیق سیمین خودش نیز با خویش برخوردی چپروانه داشت و از گرفتن مسؤولیتش به علت حاملگی اظهار نارضایتی میکرد و ما به عوض اینکه او را با استدلال قانع کنیم که تو میبایستی استراحت کنی (و این کار به راحتی برای من امکانپذیر بود) پیش خود استدلال میکردم که او با فشار کارها را انجام دهد بهتر است، چرا که در این صورت احساس بیهودگی ننموده و روحیهاش مجموعاً بهتر خواهد بود. در حالی که در اینجا نیز نمیبایستی با این برخورد غیراصولی وی با خودش که دقیقاً از من تأثیر پذیرفته بود تن میدادم.
X و Y [خلیل فقیه دزفولی و مرتضی کاشانی]، هر دو عمل کرده بودند و لذا طرح میدان بدانها داده شد که حساستر بود. (بعداً بحث خواهم کرد که درواقع ما روی آنها زیاد هم حساب نکردهایم، بلکه آنها به اعتبار نبودن یک سیستم منضبط نظامی نتوانستهاند کارایی لازم را از خویش نشان دهند.) M و N [ابراهیم داور و حسین سیاه کلاه]، یکی عمل کرده و دیگری کم تجربه بود، ولی مجموعاً میتوانستند یک عمل را به انجام برسانند و همینطور من چنین برآورد میکردم که این چهارنفر در دو نقطه بعضی نارساییهای ناصر را جبران خواهند کرد. از این رو من در طرحهای مربوط به دو گروه اخیر بههیچوجه دخالتی از هیچ نظر ننمودم. تنها یک رهنمود کلی نیز در میان بود که در صورتیکه منطقه مشکوک و غیرقابل عمل کردن بود بایستی افراد در همانجا تصمیم گرفته و از عمل کردن صرفنظر نمایند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترکیبها از نظر کارایی تکنیکی
1ـ لطفالله چندینبار مدار بسته بود، ولی در عمل مداربندی تبحر لازم را نداشت.
2ـ سیمین دو بار کار تکنیکی مداربستن را انجام داده بود، ولی هیچگاه مدار عملیاتی پیاده نکرده بود، لذا اگر خوب بررسی میکردم میشد فهمید که این رفقا احتیاج به آموزش و کنترل بیشتری دارند، بویژه که چون میخواستند بمبهای صوتیشان از حد معمول کوچکتر باشد مدار را در اشل کوچک درست نمودند، همین امر میباید زنگ خطری را در گوش من به صدا درمیآورد که به دلیل عدم آزمودگی، من حساسیت لازم را نشان ندادم.(5)
من به دلیل پراتیک خاص خودم بیش از هر چیز توجهام به چککردن طرحها و ارزیابی مسأله از جهت کارگذاری معطوف شده بود. به هر حال اگر علیرغم خوشخیالی در انجام طرح و مسائل عملی مربوط به آن با تجربهای که داشتم تا حد زیادی خطر تقلیل مییافت، در مورد کار تکنیکی با توجه به کمتجربگی من خطر افزایش مییافت، اگرچه اعتقاد کامل دارم که اگر من خوش خیالی به خرج نمیدادم این امر چیزی نبود که از درک آن عاجز باشم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انتقاداتیکه در طرحها از نظر نظامی وجود داشت
اگر بخواهم روی این انتقادها، بحث زیادی بکنم از حوصله این مقال خارج است و نتیجهگیریهای نظامی را بهجای دیگر موکول میکنم. فقط در اینجا با نشاندادن چند ضعف بارز نظامی میخواهم نشان دهم که در این موارد نیز بهدلیل خوشخیالی و بهاندادن به طرحها ما امکان ضربه خوردن داشتیم.
1ـ تمام رفقا که برای انجام طرح میرفتند موتوریزه نبودند.
2ـ فرماندهی طرح مناسب نبود.
3ـ شناساییها بهجز در مورد لطفالله و سیمین خوب انجام نگرفته بود و مسائل متعدد دیگری که بعضیها در ابتدای تحلیل آمدهاست.
اکنون که تقریباً علل و عوامل متشکله جریان و دلایل بهوقوع پیوستن حادثه روشن شد خود را ملزم میبینم که دست به جمعبندی تمام جریانهای فوق زده و تحلیل ریشهایتری از مسأله بنمایم تا توانسته باشم نقش ضعفهای ایدئولوژیک را در جوانب مختلف کار یک فرمانده (و در اینجا عمل نظامی) نشان دهم.
مقدمتاً جملاتی از کتاب «چگونه میتوان کمونیست خوب بود» را که به این تحلیل مربوط میشود نقل میکنم:
«اصل مارکسیستی این است که منافع شخصی باید تابع منافع حزب، منابع جزیی تابع منافع کلی، منافع موقت تابع منافع طویلالمدت و منافع یک ملت تابع منافع دنیا بهطور کلی باشد.
همیشه در تمام مسائل، یک عضو حزب کمونیست باید منافع حزب را بهطور کلی در نظر آورد و منافع حزب را فوق مسائل و منافع شخصی خود قرار دهد. عالیترین پرنسیب اعضای حزب این است که منافع حزب را عالیترین منافع خود بدانند. تمام اعضای حزب باید این استنباط را در ایدئولوژی خود با استحکام بهوجود آورند. این همان چیزی است که از آن غالباً بهعنوان روحیه حزبی، استنباط حزبی یا استنباط سازمانی صحبت کردهایم.
این عالیترین جلوه پرنسیب یک عضو حزب است. این جلوه صفای ایدئولوژی پرولتاری یک عضو حزب است.
اعضای حزب ما نباید هدفهای شخصی و مستقل از منافع حزب داشته باشند. هدفهای شخصی اعضای حزب ما فقط میتواند جزیی از هدفهای حزب باشد، فیالمثل اعضای حزب ما میخواهند تئوری مارکسیستی ـ لنینیستی بیاموزند. قدرتشان را بالا برند، مبارزه انقلابی پیروزمندانه تودههای وسیع را رهبری کنند و انواع مختلف سازمانهای انقلابی را بهوجود آورند و قس علیهذا. اگر اجرایی این کارها هدف شخصی آنهاست، تا وقتیکه به نفع حزب باشد، جزیی از هدفهای حزب است و حزب محققاً بهوجود عده زیادی از این قبیل اعضا و کادرهای حزبی احتیاج دارد، ولی به غیر از این، اعضای حزب ما نباید هدفهای مستقل شخصی مثل کسب مقام شخصی، قهرمانی فردی و نظایر آن داشته باشند. اگر چنین هدفهایی داشته باشند ممکن است آنقدر از منافع حزب دور شوند که به اپورتونیستهای حزبی مبدل گردند.
... دپارتمانتالیسم بهطور عمده ناشی از این میشود که یکنفر رفیق فقط منابع جزیی را میبیند و منافع کلی و کار دیگران را در نظر نمیگیرد. از این جهت مرتکب اشتباه میشود. آنقدر بهدنبال منافع کار خود جلو میرود که مزاحم کار دیگران میگردد. لازم نیست انگیزه و نقاط شروع کار رفقاییکه مرتکب اشتباه دپارتمانتالیسم (حمیت قسمتی) میشوند خیلی بد باشد. البته این عمل را نمیتوان با اندیویدوالیسم اشتباه کرد. با وجود این، افرادی که طرز فکر اندیویدوالیستی دارند غالباً مرتکب اشتباه دپارتمانتالیستی میشوند.
ثالثاً خودپسندی، میل به قهرمانشدن، خودنمایی و غیره هم کم و بیش در ایدئولوژی عده کمی از رفقای حزبی ما باقی است.
فکر و ذکر افرادی که دارای اینگونه نظریاتاند، متوجه مقامشان در حزب است. دلشان میخواهد خودنمایی کنند. دلشان میخواهد سایر افراد تملقشان را بگویند و تحسینشان کنند. دلشان لک زده که در صف رهبران قرار گیرند. از قدرتشان سوءاستفاده میکنند. دوست دارند آدم معتبری شناخته شوند، خودنمایی کنند و همهچیز را در حیطه قدرت خود درآورند. ما باید هنوز هم بر میزان هوشیاری و شوق اعضای حزبمان برای پیشرفت در راه انقلاب بیفزاییم. درحال حاضر، در این زمینه به اندازه کافی کار نمیکنیم. مثلاً بعضی از اعضای حزب ما خیلی مطالعه نمیکنند و علاقه آنها به سیاست و تئوری، کافی نیست. این حقیقت گواه نظر ماست. بنابراین ما مخالف قهرمانی فردی و خودنمایی هستیم، ولی محققاً با شوق اعضای حزب، برای پیشرفت مخالف نیستیم. این یکی از گرانمایهترین خصال اعضای حزب کمونیست است، ولی شوق پرولتاریا و کمونیستی برای پیشرفت با شوق فردی برای پیشرفت کاملاً فرق دارد. شوق پرولتاریا و کمونیستی جویای حقیقت است. حقیقت را حفظ میکند و بالاتر از همه به مؤثرترین وجه به خاطر حقیقت میجنگد. برای تکامل، حدود و ثغوری قائل نیست و دارای ماهیت مترقی است، ولی شوق فردی تا آنجا که فرد همراه آن است دارای ماهیت مترقی محدود است و علاوه بر آن دارای میدان دید نیست، زیرا به خاطر منافع شخصی فردی غالباً آگاهانه حقیقت را نادیده میگیرد، آن را مخفی میکند یا کج و معوج میسازد.
هنوز در حزب ما بعضیها کم و بیش از انواع مختلف ایدئولوژیهای غیرپرولتاری و حتی ایدئولوژی طبقات استثمارگر منحط را بروز میدهند. اینگونه ایدئولوژیها آگاهانه در حزب مستتر است و فقط در بعضی مسائل روزانه کوچک و مخصوص بروز میکند و بعضی وقتها اوج میگیرد.
این حکم درباره بعضی اعضای حزب هم صادق است، گاهی ایدئولوژی غلط آنها مستتر و تحت قید و بند است، ولی گاهی قید و بند را پاره میکند و اعمالشان را تحتتأثیر قرار میدهد. تناقضها و مبارزاتی که میان دو ایدئولوژی مختلف فرد واحدی روی میدهد نشاندهنده این حقیقت است.
مفهوم پرورش ایدئولوژیک این است که باید آگاهانه حیاتبینی و جهانبینی پرولتاری و کمونیستی را تحصیل کنیم و استنباط صحیحی از تناسب میان رشد شخصی و مصلحت آزادی طبقه، ملت و بشریت داشته باشیم تا بتوانیم انواع ایدئولوژیهای ناصحیح و غیر پرولتاری را مغلوب و ریشهکن کنیم.»
...
بدون در نظر گرفتن و بحث روی انگیزههای رشد، این تحلیل را نمیتوان شروع کرد. عموماً تمایل زیادی در من برای رشد موجود بودهاست و اینکه به هیچ رو و در هیچ زمینهای از دیگران عقب نیفتم. بیشک این تمایل در زندگی سازمانی من با زمانیکه با مسائل دیگری آمیخته شود مجموعهای را خواهد ساخت که میتواند خوب یا بد از آب درآید. درواقع امر مسأله به این بازمیگردد که تا چه حد این انگیزهها برای رشد فردی و تا چه اندازه جمعی است. در اینجا بیشتر کوشش میکنم با نمودهای متعدد نتیجه انگیزههای فردی را نشان میدهم:
1ـ رشد نسبتاً قابل قبول در تشکیلات به اعتبار نداشتن وابستگیهای دست و پاگیر مادی و فکری، عقدهها و برخورداربودن از درک بالنسبه مناسب و همیتی که بر مبنای آن فعالیت و کوشش خویش را تشدید نمایم. چه این تمایل اولاً در هر کس به یک میزان است و ثانیاً در بعضی ممکن است به دلیل نداشتن دینامیسم و تحرک درونی به یک جریان منفی و بازدارنده در خود فرد و یا به یک جریان دست و پاگیر برای دیگران تبدیل گردد.
2ـ کمتر اعتراف به ضعفها نمودن (به عبارتی انتقاد صادقانه از خود ننمودن) و فقط کوشش نسبی در جهت از بین بردن ضعفها بهطور فردی و یا استفاده از نیروی جمع برای از بین بردن ضعفها بدون اینکه زیاد تمایلی به این داشتن که نقش بقیه بهطور عددی رشد من نشان داده شود. این نوع برخوردکردن علاوه بر اینکه دیگران را نسبت به فرد ذهنی میکند بیش از همه موجب میگردد که در شرایط، فرد (به دلیل اینکه ضعفهایش را در جمع مورد بررسی قرار نداده و مجبور نگردیدهاست که از خود تحلیل همهجانبه به عمل آورد) ضعفهای خویش را فراموش نموده و پیرو تمایلات غیرانقلابی و نادرست خویش گردد. همچنین این امر این امکان را نیز از جمع سلب میکند که بتواند از جریانها، جمعبندی کاملاً درستی به عمل آورده و در عین حال که این ضعف با این مسأله از طرف من توجیه میشد که اصل خود فرد است، خود او در حل مسائلاش تعیینکنندهاست، پس من خود در این زمینه کوشش خواهم کرد. بخصوص که این توجیه با رگههای اندیویدوآلیستی انگیزههای رشد در درونم تناسب داشت. از اینرو در بعضی موارد پیش میآمد که اگر کوتاهی در اجرای یک مسؤولیت پیش میآمد که در آن هم من مسؤول بودم و هم کادری که مستقیماً اجرای مسؤولیت به دوشش بود، من کوتاهیها را بهطور عمده از ناحیه او قلمداد میکردم و نقش خودم را کمتر از حد واقعی جلوه میدادم. درحالیکه اگر موفقیتی بود سهم خودم را در این موفقیت کاملاً نشان میدادم.
2ـ الف: برونگرایی بیش از حد و کم شدن حساسیت فرد نسبت به ضعفهای متعددی که در درونش هست نیز از عواقب جانبی این مسأله است. (یک نوع فرار از خود)
2ـ ب: خود را از «تنگ و تا نینداختن» و بیشتر علاقه به اینکه ضعفها مخفی و قوتها بارز باشند نیز از همین مقوله است.
3ـ دنبالهروی به طور خودبهخودی (نه صد در صد خود بهخودی و نه برای همیشه چون تجربه در این مورد زیاد به من آموخته بودهاست که ضرباتی از این بابت متحمل خواهم شد) و پیرو جریانات (و بهطور عمده جریانهای درست و گاه جریانات غیراصولی و نادرست) قرارگرفتن بدون اینکه بعضاً ویژگیهای مسأله را مورد توجه قرار دهم. درواقع نگران از عقب افتادن از جریانات (با توجه به این امر که من به دلایل نقاط قوتم در خیلی مواقع نتوانستهام با سرعت بیشتری نسبت به خیلیها جریانات رشدیابنده را تشخیص داده و خود را با آن همگام نمایم.) همیشه این احتمال را برای من بهوجود آوردهاست که بدون یک همهجانبهنگری لازم که گاهی امکان این همهجانبهنگری را داشتهام از جریانات متابعت نمایم.
این امر بخصوص موقعی تشدید مییافتهاست که من در خودم آن میزان خلاقیت، درایت و هوشیاری را ندیدهام که بتوانم در نوک پیکان جریانات در حرکت باشم و نه آن میزان از سستی، بیحالی و عدم اتکا به خود و... که حاضر باشم دقیقاً از جریانات بهطور خود به خودی تبعیت نمایم. مثلاً در امر شرکت سیمین در طرح با اینکه کاملاً غلط بودنش احساس میشد ولی دو انگیزه کاملاً مربوط به هم موجب عدم مخالفت من با شرکت او در این جریان میشد.
الف: کلاً طرحهای مربوط به سیمین و لطفالله به دلیل شکل کارگذاری اصولاً احتیاج به یک رفیق دختر داشت و کنارگذاشتن سیمین موجب تعطیلشدن طرحها میشد. (به همین دلیل سیمین دلیل آورد و لطفالله هم با شرکت سیمین مخالفت نکرد.)
ب: به دلیل روحیات خودم تمایل داشتم که رفیق دختر هم گروهی ما از جریانهای نظامی عقب نیفتد. حتی جلو نیز باشد وقتی عمیق شوم میبینم جریاناتی از قبیل شرکت یک رفیق دختر در طرح اعدام فاتح یزدی [توسط چریکهای فدایی خلق] این تمایل را در من و احتمالاً خود رفیق زیاد نمودهاست.
4ـ از آنجا که برای پیشبرد کارها و جلودار بودن قبل از آنکه بتوانیم به محافظهکاری اتکا کنیم بایستی بیمهابا و جسور باشیم لذا همیشه برخوردهای چپروانه و ضدمحافظهکارانه در من بیشتر از برخوردهای محافظهکارانه و احتیاطآمیز، حاکمیت داشتهاست. بخصوص اگر در زمینهای که مسؤولیت به عهدهام گذارده میشود (ازجمله عمل نظامی) در خودم احساس توانایی و کارایی لازم را مینمودم. روشن است که هر رفیقی که بیشتر از مسائل شخصی تهی باشد بیشتر قادر است بدون اینکه چپروی کند جسورانه و بیمهابا مسائل را حل کند و لذا چپروی من بیش از هر چیز به اعتبار آن بخش از انگیرههای نادرستی بوده که جلوی درک عمیق و همهجانبه و درست قضایا را سد میکردهاست.
5ـ ترس از متهمشدن به یک خصلت ضدانقلابی، درنتیجه گرفتن موضع محافظهکارانه در قبال ابراز نظرات درست خودم، یا موضع دنبالهروانه در قبال جریانات و نظرات دیگران بویژه اگر این نظر ازطرف مراجعی ابراز میشدهاست که مجموعاً پیشرو بودن نظراتشان به من ثابت شده بود.
6ـ موضع منفعلگرفتن نسبت به مسائل و مسؤولیتهای دیگران و آنچه که عواقب آن مستقیماً به من بازنمیگردد. البته این اغلب در مواقعی بروز میکند که کارهای خودم دیگر اجازه پرداختن به مسائل دیگران را به من ندهد. در واقع این چنین توصیف کنم بهتر است. موضع منفعل گرفتن نسبت به مسؤولیتهای دیگران و موضع فعال نسبت به مسؤولیتهای خودم یا هر آنچه که به خود نزدیکتر است. (حمیت فردی، تیمی، سازمانی و...) مثلاً در همین مورد خاص از یکطرف میخواستم از انجام مسؤولیتهایم عقب نیفتم و در انجام و به ثمررسانیدن آن کوشا باشم.(6) از آن طرف علاقه به پیشتازبودن در عمل نظامی نیز برای تیم در من وجود داشت.(7)
...
این است ریشه خوشخیالی، این است آنچه که موجب میشود پارامترهای متعددی که میتواند پیامآور شکست، ناکامی و ضربه در تیم باشد، مورد بیتوجهی قرار گرفته و دائماً عوامل و عواقب پیروزی جلوی چشم من رژه در آیند.(8) وگرنه من در این زمینه بیتجربه نبودم که خیلی از مسائل را نتوانم ارزیابی کنم.
7ـ چپ و راست شدن و دیرتر به تعادل رسیدن نیز میتواند از عواقب مجموعه 4 و 5 به حساب آید (زمانی من در عمل نظامی چپروی میکردم، مدتی به راستروی افتادم و دوباره روحیات چپروانه ظهور کرد.) یا مثلاً برخورد چپروانه عاطفیکردن با این انگیزه هم بودهاست که نشان دهم من برخورد عاطفی نمیکنم. (چپروی پس از راستروی)
8ـ قبول مسؤولیتهای سازمانی بیش از حد تواناییام، در عین این که انگیزههای مثبتی داشت، ولی همیشه به رشد فردی ناشی از قبول مسؤولیت نیز توجه میکردم.
9ـ آنقدر که شکستهای خودم و ضعفهایی که در خودم ملاحظه میکنم ناراحتم میکند، ضعفهای دیگران و شکستهای آنها نمیکند. حتی بعضی ضعفهای غیرمهلک دیگران تا حدی (بسیار اندک) برایم خوشایند است (مثلاً وقتی رفقا تأیید میکنند اگر در فلان کار من دخالت نکرده بودم و فلانی دخالت میکرد کار بدتر از این میشد و حالا انصافاً بهتر شدهاست.)
10ـ خوش خیالی نیز از عواقب همین ضعف ایدئولوژیک (وجود اندیویدوالیسم) است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اثرات این روحیات که در تیم منجر به ضربه شد
1ـ خودکمبینی رفقا در عمل نظامی نسبت به من و احساس نیاز بیش از حد برای رفع آن، برخورد من با عمل نظامی در مقابل آنها که تأثیرات زیادی در رشد این روحیه داشت.
2ـ وجود یک جو عاطفی، خانوادگی و در نتیجه اندکی سازشکارانه (بخصوص از سوی رفقا با من برخورد انتقادی نمیشد وگرنه من معمولاً این کار را میکردم) که گاه کار را در یک تفاهم نادرست و غیراصولی میکشاند و لذا پس از پیشنهاد من هیچیک از رفقا (به اعتبار حاکمیت روحیهای که در بالا ذکر کردم) با من برخورد انتقادی ننمود که طبعاً این خود نیز به ضعفهای فرماندهی مربوط میشود.
...
در انتها برای اینکه کوشش نهاییام را برای عیانکردن دید رفقا کرده باشم، بایستی بگویم که علیرغم تمام انتقاداتی که از خودم نمودم هنوز انگیزههای متعددی در خودم سراغ دارم که مرا مصرانه به سمت اصلاح خودم میکشاند و قبل از این نیز مبارزه با خصلتهای بد طبقاتی در وجودم در جریان بودهاست. برای مثال در زمینه همین عمل نظامی در زمان ورود سلطان قابوس، پس از شناسایی یک طرح مناسب و یک بمب ابتکاری که شاید میتوانست نتایج مناسب سیاسی و نظامی به بار آورد، شب عمل [عملیات] مواجه با پدیدهای تازه در منطقه شدیم که امکان کشتهشدن احتمالی یک یا دونفر از مردم معمولی میرفت. من که خود بهطور فعال در طرح شرکت داشتم همانجا کلید مدار را باز کردم و در عین اینکه میدانستم انجام این عمل از نظر سازمانی (بخصوص که رفقای فدایی نیز عملیاتی انجام میدادند) موضع ما را قویتر خواهد کرد. عمل را لغو کردم و بعدها در خانه تیمی از این تصمیم چنین نتیجه گرفتیم که لغو عمل سازندگیاش بیش از انجامش بود و یا مسائلی دیگر از این قبیل که زندگی سازمانی من در این چند سال به هر حال ناظر بر چنین جریانهایی بودهاست.
ولیکن چرا در اینجا این مسأله بدینصورت درآمد، زیرا که من روحیهام را در جمع القا کرده و جمع را به تب و تاب عمل انداختم بدون اینکه رفقا حداقل آن مقدار تجربهای که من را میتوانست از نیمه راه عمل بازگرداند، داشته باشند. عکسالعملهای رفیق ناصر در حوالی میدان 28 مرداد و یا رفیق لطفالله وقتی ساعت 7 بعدازظهر یکشنبه از او پرسیدم که «لطفی گویا کارتان عجله است» در جوابم با استحکام گفت: «نه همه کارها رو به راه است» گویای همین مطلب است.
درواقع ضعف ایدئولوژیک که در مورد من منجر میشد که خیالی نموده و ضعفهای طرح را نبینم، به صورت دیگری ناصر و لطفی را از تصمیم اصولی گرفتن در حین عمل بازمیداشت و عملاً در این جریان، ضعفها همگی با یکدیگر جمع شدند و به اعتبار خوشخیالی من (که ریشهاش را هم بحث کردم) ضربه خویش را وارد آوردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نظری اجمالی به تأثیرات این واقعه و نتیجهگیریهای فردی
گاهیاوقات پس از وقوع چنین حوادثی و کلاً پس از اینکه انتقادهای فرد روشنتر میشود و نمود عملی مییابد و او به چشم میبیند که چگونه اولاً دارای ضعفهای ایدئولوژیک ریشهداری است و ثانیاً این ضعفها باوجود پنهان بودنشان بالاخره روزی در رشد خویش آشکارا ضربه خویش را خواهد زد و امکان این را دارد که عنصر انقلابی در خویش فرو رود و مواضع منفعل گرفته و باور خویش را نسبت به تمام کاراییهایش از دست داده و ناگهان شخصیت انقلابیاش در نظر خویش فرومیریزد و حتی در برخوردهای انتقادی با خودش موضع چپروانه بگیرد. انعکاس این تفکر در خودم را برای این مینویسم که در دوران مبارزه ایدئولوژیک که همه ما طبعاً آماج انتقادات فراوانی قرار گرفته و یا خواهیم گرفت ممکن است این حالت به بسیاری از رفقای دیگر نیز دست بدهد. در این میان همیشه باید اندیشید که: «همه عیب دارند و به هر حال هرکسی که مسؤولیت میپذیرد دارای نواقصی است که آنها را تنها میتواند در عمل بشناسد و مهمتر اینکه پس از روشنشدن انتقادات، در عمل رفع کند. پراتیک بهترین و تنها داروی حل نقائص افراد است، هر عملی غیر از این (به شرط اینکه همراه با انتقاد و پرورش فکری و ایدئولوژیک اعضا باشد) و جدای از پراتیک، خود را به درونگرایی، ذهنیگرایی و درنتیجه به ورطه انفعال، پوسیدگی و اضمحلال درونی خواهد کشید و این بزرگترین دشمن عنصر انقلابی است. انقلابی از آن رو امیدوار است و مصمم که در محیط ناظر جریان رشدیابندهای است، هر روز انرژیهای جدیدی شروع به جوشیدن و فوران مینمایند. هر روز مسائل متعددی را از پیش پای خویش برمیدارد و هر روز مشکلات متعدد جدیدی که بیشک ناشی از پیشرفت کار است در پیش روی خویش احساس میکند. او نهتنها در محیط بلکه انعکاس این حرکت تکاملی اوجگیرنده را در سازمان انقلابیاش و در خودش میبیند و خود را نیز موجی از امواج خروشان پیشرونده احساس میکند که در محیط در جریان است. او به رزمآوری و فداکاریها و حماسهآفرینی رفقای همرزمش و سایر انقلابیون میاندیشد و به آیندهای که برای تحقق آن کوشش میکند و...
در انتها انتقادی نیز در زمینه برخورد این حادثه از خودم بنمایم:
پس از این حادثه من عملاً چند روزی دچار یک حالت نیمهانفعالی شدم (که البته تا اندازهای طبیعی هم هست) ولی بهتدریج که مسائل برایم روشنتر شد و ریشههای مسأله برایم شکافته میشد بیشتر به این فکر میافتادم که به عوض اتخاذ هرگونه حالت انفعالی بایستی به دنبال راهحلهای عملی باشیم که به اعتبار آنها میتوان سازمان را در این زمینه مستغنی کرد. به این میاندیشیدم که تنها ضعفها را به میان جمع بردن، آن را با رفقا در میان گذاردن و از جمع کمکخواستن راهحل چاره است. این است نقطه آغاز پروسه حل انتقادات و ضعفهای ایدئولوژیک اعضای سازمان. گاهی دچار تفکرات نادرست (و حتی مالیخولیایی) از این نوع میشوم که شاید همین انتقاد نیز نه ناشی از صداقت، بلکه ناشی از تغییر شکل رگههای اندیویدوآلیستی در وجود من و ورود آنها از درهای جدید است. شاید که میخواهم با این ترتیب با شیوههای جدید، موضع خویش را مستحکم و تثبیت نمایم. به هر حال این امریست که پراتیک انقلابی میتواند آن را تأیید و یا رد نماید.
...
اگر در اینجا فقط به یک انتقاد یکجانبه و آن هم صرفاً از فرمانده تیم پرداخته شود، مسائل زیادی مورد بحث قرار نگرفتهاست، ولی همین مختصر نیز میتواند نمایشگر این واقعیت باشد که اگر ضربهای میخوریم که به ظاهر از اشتباه کاریهای کوچکی ناشی میشود (مثلاً در اینجا از چکنکردن مدارها) ولی در باطن امر همین ضربه چنانکه در ابتدا گفته شد حاصل یک سلسله تغییر و تحولات و انبارشدن مجموعه ضعفهایی است که در پروسه تغییر و رشد کمی و کیفی و به هر حال در یک نقطه ضربه خویش را وارد خواهد آورد. وقتی به دقت بررسی کنیم، ما در طرحهای مشابه نیز اخیراً اشتباهات کم و بیش هولناکی داشتیم که به هر حال منجر به ضربه نشد، ولی افسوس که عادت کردهایم همیشه شکستها را جمعبندی کنیم و پیروزی فقط تحسین ما را برمیانگیزد و بعد تمام ضعفها در پشت آن ماستمال میشود و یا حداقل کم بدان بها داده میشوند. لذا اگر کسی بگوید که ضربه اخیر را مفت خوردیم، حرفی غیرعلمی و غیراصولی زدهاست، زیرا ما هیچ ضربهای نمیخوریم مگر اینکه استحقاق آن را داشته باشم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نتایج نظامی و تشکیلاتی این حادثه را بایستی چگونه ارزیابی نمود[؟]
چنانکه ملاحظه میشود در بیشتر موارد اشکالات بهطور عمده منشأ ایدئولوژیک دارند، ولیکن به اعتبار اینکه چون ایدئولوژی افراد هنوز قوام نیافتهاست، پس دست به هیچ کاری (ازجمله عمل نظامی) نمیتوان زد، حرفی بیمعناست. مبارزه ایدئولوژیک امریست درازمدت و طولانی که در جریان یک کار پیگیر درون و بیرون تشکیلاتی (که بیشک عمل نظامی نیز جزیی از آن است) رو به حل خواهد رفت، درحالیکه در شرایط فعلی عمل نظامی امری است واجب (همانطوریکه در همین جریان ضربه خوردن ما، وادار شدهایم به مسائلی توجه کنیم که قبلاً بههیچوجه کسی حاضر نبود بدان گوشه چشمی بیندازد) قوام نظامی یک سازمان رزمنده سیاسی ـ نظامی تنها در عمل پیگیر و حسابشده نظامی به دست خواهد آمد. لذا ما مجبوریم به اتکای سیستمی که اجباراً بسیاری از مسائل مربوط به عمل نظامی را در خود ملحوظ داشتهاست، جلوی جولان و حاکمیت خواستهای فردی ـ گروهی و... را گرفته و بر طبق آن که به صورت سیستمی منضبط ناگزیر به اجرا از طرف عناصر عملکنندهاست از تمامی عناصر سازمانی، حسابرسی به عمل آورده و حتی بر طبق آن انتقاد مسلحانه بنماییم.
بدون حاکمیت یک سیستم حسابشده و منضبط نظامی، حسابرسی در عمل نظامی چیز بیمعنایی خواهد بود. علاوه بر آن قدرت تصمیمگیری را از جمع کنترلکننده بهدلیل نداشتن ضوابط مشخص بیشک سلب خواهد کرد.
بنابراین عمدهترین نتیجه تشکیلاتی از این جریان میتواند با پیگیری رفقا و جمع مسؤول این کار به حاکمیت یک سیستم بالنسبه قوی نظامی ـ امنیتی بر سازمان گردد. چرا که تجارب فردی ـگروهی و حتی سازمانی به اعتبار تأثیر آن بر یک سیستم و ارتقای آن پایدار خواهد بود.(9) وگرنه تنها از نقل یک تجربه در اطراف آن سروصدا به راه انداختن و حتی مسببان آن را تنبیهکردن، هیچ دردی دوا نخواهد شد و این تجربه هر چند یکبار بیشک دوباره و سه باره تکرار خواهد شد.
پاورقی:
1ـ قبلاً ما با این نوع وقایع به اندازه کافی برخورد داشتهایم ازجمله:
الف ـ انفجار بمب در دست رفیق محمد ایگهای در نمایشگاه، او پس از انفجار اقدام به خودکشی کرد وشهید شد.
ب ـ انفجار بمب در دست رفیق حسین مشارزاده در فروشگاه کوروش که منجر به مجروح و دستگیرشدن او شد.
ج ـ انفجار بمب در دست رفیق سعید صفار که منجر به شهادتش گردید.
...
لیکن در آن دوران عملزدگی و جو بلبشویی که بر سازمان حاکم بود جمعبندی این مسائل نیز خیلی سطحی و غیراصولی صورت گرفت، برای نمونه در جزوهای که از سوی مسؤولین سازمانی در این مورد انتشار یافت رفیق ایگهای به بیدقتی، رفیق مشارزاده به بیدقتی و فرماندهاش به عجلهکاری و رفیق صفار به بیتجربگی و فرماندهاش به عدم صلاحیت لازم، محکوم شدند و قضیه در همینجا بدون اینکه عمق مناسبی بیابد سرهمبندی گردید و مهمتر اینکه در دوران انسجام یکسال و نیمه اخیر نیز در عین اینکه سازمان کوششهای مناسبی در جهت انسجام همهجانبه کارها به عمل آورده ولی در عمل نظامی برخورد فعالی در جهت جمعبندی تجارب گذشته صورت نگرفتهاست.
2ـ توجه شود که این تصمیم ما با اتکایی که (به اشتباه) به خودمان مجموعاً برای اجرای طرحها داشتیم از نظر خودمان سرپیچی از تصمیم سازمان مبنی بر اینکه از حرکات اضافی و حسابنشده در این چند روز بایستی اجتناب کرد، نبود، در حالی که محتوا و واقعیت امر اگر پردههای خوشخیالی را از جلوی چشممان برمیداشتیم چنین بود که چون ما محاسبات درستی در انجام عمل ننموده و با عجله دست به کار شده بودیم طبیعتاً حرکات اضافی و حسابنشده نیز نمیتوانست از طرف رفقا انجام نگیرد.
3ـ البته بعدها معلوم شد که رفیق [لطفالله] از دو چشم نابینا شده، بنابراین اصولاً نمیتوانسته عکسالعملی نشان دهد.
4ـ این امر در عمق خود نشاندهنده آموزش غلط و درنتیجه درک نادرستی بود که در تیم و در رفقا در زمینه عمل نظامی ایجاد شده بود (عدم درک درست از کار سیاسی و کار نظامی و رابطه این دو با هم.)
5ـ بایستی توجه داشت که من هم در امر مداربندی تجربه زیادی بهطور مستقیم نداشتم، چونکه تا به امروز من حتی یک مدار عملیاتی نبسته بودم. من فقط تا به امروز دو مدار یکی در شهریور 1350 و زمانی که سازمان تازه لو رفته بود و از روی بیکاری ساختم و دوم مداری که در اسفندماه 1352 ساختم که آن هم مدار ابتکاری دو تایمری و بهوسیله ساعت پارکومتر و به خاطر طرح خاصی بود و شکل مدارهای معمولی را نداشت. البته مدارهای ساخته شده فراوانی را دیده بودم که حتی در عمل به کار برده میشد. به دلیل همین عدم آزمودگی در شناخت ویژگیهای مدارهای عملیاتی در عمل همیشه این آمادگی ذهنی را در مورد مدار داشتم که آن را سادهتر از آنچه که واقعاً هست تصور کنم، در حالی که رفقایی که در عمل، مدار ساخته و آزمایش میکنند، بهخوبی واقف میشوند که با اینکه مداربندی امریست ساده، ولی پیچیدگیهای خاصی از خودش بروز میدهد که تنها در عمل میتوان بدان پی برد. به عنوان مثال اکنون میتوانم بعضی از اشکالهای مدارهایی که بسته شده بود به خاطر آورم و ذکر کنم. برای یک فرد کارکشته هر کدام از این اشکالها کافیست که طرح را تعطیل کند. کلید On و Off نداشت و بهجای آن دکمه قابلمهای کار گذاشته بودند. زیر پیچ که به طلق ساعت فرورفته بود و روی صفحه ساعت نوار چسب نزده بودند، مدار را بر صفحه ثابتی سوار ننموده بودند. عقربه ساعت شمار به محور ساعت ثابت نشده بود. آزمایش اتصالات نه در همه حالات (کشش، فشار، تکان و ضربه) بلکه در یک حالت آرام و آن هم فقط یک بار آزمایش گردید که طبعاً نمیتوانست نمایشگر سلامت مدار باشد.
6ـ بویژه که مدتی بود از بس خردهکاری و پراکندهکاری نموده بودم اصلاً احساس میکردم که بهتدریج خیلی از صلاحیتهایم دارد ته میکشد و دیگر حتی قادر نیستم که فرماندهی تیم را نیز به عهده داشته باشم و این امر را نیز با رفقا طرح کردم که مورد تأیید بود. تنها یک نکته باقی میماند که دیگر در چنین شرایطی از ضیق وقت اقدام به عمل نظامی ازطرف ما کاری نادرست بود.
7ـ بیشک عمل رفقای دیگر در مورد کارگذاری بمب در بنیاد پهلوی نیز این علاقه خردهبورژوایی را تحریک بیشتری مینمود.
8ـ در آن زمان من اصلاً به جریاناتی چون انفجار بمب در دست رفقا: ایگهای و صفار و یا مسائل دیگر از این قبیل اندیشه نمیکردم. آنچه جذاب بود نتایجی بود که از هر نظر چند روز دیگر (صبح 28 مرداد) در اثر انفجار چند بمب در بحبوحه جشنهای ضدخلقی رژیم بهدست میآمد، در اینجا بیشتر من به موفقیتهایی میاندیشیدم که ما (بویژه گروه ما) کسب کردهاست.
9ـ حتی بعضی از عناصر ازجمله خود من با اینکه بهطور عمده در جریان خیلی از مسائل نظامی ـ تشکیلاتی بودهام نیز حتی تجربه فردی نظامیام تنزل یافتهاست.
سرفصلها اضافه من و از خود متن است.
شعری را که بالای صفحه نوشتهام: در کوره راههای تهی میشتافتم. چون سوسمار مست به دنبال آفتاب...
از نادر نادرپور است.
منبسط بودیم یک جوهر همه. بیسر و بی پا بُدیم آن سر همه...از مولوی - و،
آهنگ آغاز ویدئو از «يوهان سباستيان باخ» است. G Minor Bach 1870
...
یک سند از نوشتههای درونی سازمان مجاهدین خلق ایران در سال ۱۳۵۳
در همین رابطه
برای مطالعه متن کامل جزوه سبز، اینجا را کلیک کنید
...
یاداشتهای بهرام آرام
این خلاصه مجموعه یادداشتهای من است راجع به مسائلی که گاه در رابطه با مسؤولیت که ذهنم را مشغول میداشته است (از حدود بیش از یکسال پیش تاکنون)
یاداشتهای بهرام آرام
این خلاصه مجموعه یادداشتهای من است راجع به مسائلی که گاه در رابطه با مسؤولیت که ذهنم را مشغول میداشته است (از حدود بیش از یکسال پیش تاکنون)
...
سایت همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook