تاریخ جهان از ماموت تا فیسبوک (70) میرزا کوچک خان و رنجهایش
تو آواز خود در بیابان رها کن - باد آن را به جایی که خواهد رساند
...
در بخش پیش، از سلسله مباحث تاریخ جهان که از داستان تکامل و انسانهای اولیه آغاز شده و تا دوران کنونی ادامه خواهد داشت، زیر عنوان: تاریخ، شناخت و تفسیر گذشته در پرتو حال است، به موضوعات زیر اشاره شد:
- مرگ غریبانه ستارخان،
- قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۹،
- انقلاب آلمان و تأسیس جمهوری وایمار،
- آنفلونزای اسپانیایی
- کشتار جلیانوالا باغ در ایالت پنجاب هند
- کنفرانس سانرمو در ایتالیا
- شکلگیری جامعه ملل
- رساله منطقی-فلسفی ویتگنشتاین، فیلسوف اتریشی
- پیدا شدن «توتآنخآمون» از زیر خاک
- کودتای رضا شاه در ایران و اعلامیه من حکم میکنم
- تشکیل اتحاد جماهیر شوروی
- قدرت گیری موسولینی
- جنگ داخلی ایرلند، و-
- جمعیت نسوان وطنخواه
...
وقایع قرن بیستم را با زندگی و مرگ مبارز انقلاب مشروطه، میرزا کوچک خان جنگلی پیمیگیریم. متن نامه وی به لنین، همچنین بیانیه اعلام جمهوری سوسیالیستی در گیلان را به این بخش افزودهام.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱۱ آذز ۱۳۰۰ شمسی مطابق با دوم دسامبر ۱۹۲۱ میلادی، میرزا کوچک خان جنگلی در باد و بوران و از شدت سرما یخ زد و جان باخت.
وی سنین آغاز عمر را در مدرسه علمیه حاج حسن(صالح آباد) و مدرسه جامع شهر رشت به آموختن صرف و نحو و تحصیلات دینی گذرانید. پس از آن به قزوین رفته و در مدرسهٔ صالحیه، تحصیل دروس حوزوی را ادامه داد و چندی هم در مدرسه محمودیهٔ تهران به همین منظور اقامت گزید. پایه آموزش حوزوی میتوانست وی را در سلک طلاب درآورَد، اما وقایع اتفاقیه مسیر افکارش را تغییر داد و او را به راهی دیگر کشاند.
...
میرزا کوچک خان در واقعه مشروطیت به انقلابیون جبهه شمال پیوست و در فتح قزوین شرکت کرد. زمانیکه روسیه تزاری هم به ایران طمع کرده بود، او به شدت تحت تأثیر ظلم و ستم آنان بر مردم گیلان قرار داشت. روسها وقتی در شمال ایران جاگیر پاگیر شدند، مدتی او را از رشت تبعید کردند ولی او سست نشد و در بازگشت همچنان با بیداد آنها کنار نیامد. افکار میرزا توانست مردم گیلان را تحت تاثیر قرار دهد و امثال دکتر حشمت و میرزا حسین کسمایی که از چهرههای تحصیل کرده و فرهیخته آن دیار بودند، همچنین حسن آلیانی و شیخ علی شیشه بر، از او جانبداری میکردند. میرزا پس از جمع و جور کردن دوستان و همفکرانش به فکر قیام افتاد. در یک فاصله زمانی کوتاه، تعداد کثیری از مردم، داوطلب همکاری با وی شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگلیها با شبیخون به منافع روسها ضربه میزدند. قوای روس بارها تلاش کردند آنان را از سر راه خود بردارند اما موفق نمیشدند. میرزا و یارانش هدف خود را «اخراج نیروهای بیگانه، رفع بیعدالتی، مبارزه با خودکامگی و استبداد و برقراری دولتی مردمی» اعلام کردند.
...
وقتی در روسیه، تزار سرنگون شد(بعد از انقلاب بلشویکی)، نیروهای روس از ایران خارج شدند اما آخرین دسته آنها، یعنی قوای ژنرال بیچراخوف که متمایل به تزارها بود، وضعیتی متفاوت داشت. او با انگلیسیها رویهم ریخته بود تا به قفقاز برود و در آنجا با بلشویکها بجنگد. انگلیسیها از میرزا خواستند که ضمن اجازه عبور قوای بیچراخوف و قوای انگلیس از گیلان، تعدادی از پاسگاهها را نیز در اختیار آنها قرار دهند تا به وسیله آن تدارکات پشت جبهه قفقاز میسر شود. میرزا قبول نکرد و به ناچار در کنار پل منجیل جنگ سختی درگرفت. قوای روس به وسیله توپخانه دوربرد بر جنگلیان که آرایش نظامی مناسبی نداشتند غلبه کرد و راهی انزلی شد. رشت نیز مدتی به دست آنان افتاد.
در همین ایام در تهران وثوق الدوله نخست وزیر شده و به قدرت رسیده بود. او ابتدا به میرزا پیشنهاد کرد که ضمن تأمین جانی به عتبات برود و قوایش را در اختیار دولت قرار دهد. وثوق الدوله بعد از مخالفت میرزا با این پیشنهاد، تیمورتاش را با بیست هزار قزاق به عنوان والی گیلان فرستاد تا جنگلیها را سرکوب کند. در این ایام بود که حاج احمد کسمایی، که یکی از سران مؤثر جنگل بود خود را تسلیم کرد. میرزا که نمیخواست با هموطنانش بجنگد تصمیم گرفت با افرادش به سمت شرق گیلان عقبنشینی کند. جنگلیها به دستههای کوچک تقسیم شدند و با پای پیاده به سمت شرق گیلان(لاهیجان) حرکت کردند. در این راهپیمایی طولانی، عدهای از آنان از پای درآمدند یا اسیر شدند. برخی گریختند و شماری هم تسلیم شدند که از جمله آنها دکتر حشمت بود که نیروهای قزاق به امان نامهای که پشت قرآن برای او امضا کرده بودند، وفا نکردند و سرانجام وی را در رشت اعدام کردند. میرزا به فومنات، یعنی همان پایگاه اولیهاش برگشته بود. قوای دولتی نتوانستند او را دستگیر کنند. رفته رفته جنگلیها همدیگر را پیدا کردند و دوباره قدرت گرفتند.
...
وثوق الدوله، که بعد از مخالفت سراسری با قرارداد ۱۹۱۹ احساس بیثباتی میکرد، نمایندهای نزد میرزا فرستاد که تا بازشدن دوره جدید مجلس بین قوای دولتی و قوای جنگل آتشبس برقرار شود.
نظر احسانالله خان دوستدار و خالوقربان این بود که میرزا، در این شرایط به اتحاد جماهیر شوروی نزدیک شود. خالو قربان که بعدها سر بریده میرزا را در دست گرفت و به حکومتیان پیوست، آنزمان ساز چپ میزد. آن ایام نیروهای ارتش سرخ شوروی به بهانه تعقیب روسهای سفید وارد انزلی شده بودند. جنگلیها هم رشت را گرفته بودند. میرزا پس از ملاقات با نماینده شوروی در انزلی، با آنها بر سر ایجاد یک حکومت خودمختار در محدوده گیلان به توافق رسید. قوای شوروی جنگلیها را تشویق میکردند که تهران را فتح کرده و حکومت جمهوری را در کل ایران توسعه دهند.
...
سیر امور نشان داد که میرزا کوچک با آنچه عملکرد چپروانه روسها مینامید، کنار نمیآید. معتقد بود مردم گیلان، تنظیم رابطه روسها را برنمیتابند چون با عقایدشان سازگار نیست. طرف مقابل نیز وی را سد راه خود میدید و از هر دو سو، رفتار نامناسبی بروز کرد. میرزا کوچک خان عاقبت به عنوان اعتراض از رشت به صومعه سرا رفت، اما قبل از حرکت پیغامی توسط نماینده خود برای لنین به مسکو فرستاد که در آن ذکر شده بود: «من در موقع، خود به نمایندگان روسیه اظهار کردم که ملّت ایران حاضر نیست برنامه بلشویکها را قبول کند».
...
گفته میشود در تاریخ ۹ مرداد ۱۲۹۹ - ۳۱ جولای ۱۹۲۰ - کسانیکه به مسکو تمایل داشتند با حمایت روسها در رشت بر ضدّ میرزا کودتا کرده، یارانش را بازداشت میکنند و با معرفی یک دولت جدید(در محدوده گیلان)، احسان الله خان را با عنوان سرکمیسر و کمیسر خارجه، و سید جعفر پیشهوری را به عنوان کمیسر داخله انتخاب میکنند. البته پس از مدتی دوباره میرزا تشکیل دولت میدهد ولی دوام نمیآورد و با قتل حیدر خان عمواوغلی از هم میپاشد و بدگمانیها شکل میگیرد و طرفین به جای اینکه روی حکومت مرکزی متمرکز شوند به همدیگر تهمت میزنند.
...
در تهران اما، تحلیلها بر این امر استوار بود که دولت جنگل دست نشانده و عامل دولت شوروی است که از طریق آن قصد دارد تسلط نظامی و ایدئولوژیک خود را بر کل ایران حاکم کند. از همینرو به فرمان احمدشاه قاجار قوای دولتی بریگاد قزاق به سرکردگی سردار سپه(رضا شاه بعدی) برای سرکوب آنان وارد رشت گردید. چندین برخورد بین دو قوا به وجود آمد که گاه نیروهای دولتی پیشروی و گاه عقبنشینی میکردند.
...
با مذاکرات پشت پرده، قرار شد نیروهای روسی از ایران بروند. بعد از ترک آنان از رشت و بندر انزلی، نیروهای خالو قربان تسلیم قوای دولتی شدند و احسان الله خان و رفقایش به خاک شوروی گریختند. میرزا کوچک اما، در صومعه سرا در فکر تجدید قوا بود. سعی قزاقها، به فرماندهی سردار سپه برای مذاکره با میرزا نتیجه نداد. بویژه که امثال دکتر حشمت را قوای دولتی با ناجوانمردی کشته بودند و قول و قرارشان قابل اعتنا نبود.
...
قوای قزاق با شبیخونهای متعدد نیروهای جنگل را وادار به عقبنشینی کردند و بعضی از آنها را دستگیر نموده یا کشتند. میرزا همراه با یار وفادارش، گائوک آلمانی معروف به هوشنگ، جهت رفتن به نزد حاکم خلخال، که همیشه از وی حمایت میکرد، به طرف کوههای ظالش حرکت کردند، ولی گرفتار بوران و طوفان شدند و سرانجام زیر فشار سرما و برف در ۱۱ آذر ۱۳۰۰، درحالی که میرزا، هوشنگ را به کول گرفته بود، از پای درآمدند.
...
حکومتیان سر یخ زده میرزا را از بدنش جدا کردند و جسد بدون سر وی در میان زاری و شیون زنان روستایی در گورستان دهکده به خاک سپرده شد. سر وی را خالو قربان که پیشتر از یاران میرزا بود، به تهران به نزد سردار سپه برد و چندی بعد آن را در گورستان حسنآباد دفن کردند. بعداً یکی از یاران قدیمی میرزا آن را محرمانه از گورکن تحویل و به رشت برد و در محلّی موسوم به سلیمان داراب به خاک سپرد. در شهریور ۱۳۲۰ و هنگام استعفای رضاشاه، آزادیخواهان گیلان قصد داشتند جسد بدون سر میرزا را با تشریفات شایسته از خانقاه به رشت حمل کنند، ولی مأموران جلوگیری کردند. در نتیجه آن را بطور عادی به رشت بردند و کنار سر او دفن کردند. از آن تاریخ هر سال در روز ۱۱ آذر مراسمی ساده در مزارش در سلیمان داراب رشت برگزار میشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میزان قساوت یادشده با میرزای دلیر، از تلگراف رئیس قوای گیلان به رضا خان روشنتر میشود:
حسبالامر تلگراف مبارک...برای تعقیب و دستگیری میرزا کوچک عده فرستاده، چهار روز متوالی مشغول تعقیب بودند... میرزا کوچک از هر طرف عرصه را برای خود تنگ دیده خود را به کوههای ماسال کشیده بود. عده قزاق هم در تعقیب مشارالیه حرکت کرده... از طرف دیگر طالشها هم برای جلوگیری از فرار میرزا کوچک عده [ای] فرستاده بودند، بالاخره میرزا کوچک و گائوک به طرف گردنه گیلوان متواری شده در آنجا از شدت سرما تلف شدهاند. قبل از اینکه قزاقهای تعاقب کننده برسند مابین طالشها و طارمیها سر نعش گفتگو شده طالشها سر نعش را بریده بودند که قزاقان سر رسیده و سر را گرفته حمل به شهر مینمایند. اینک سر بریده در دفتر حاضر است، هر طور دستور میفرمائید اطاعت شود. نعش گائوک هم در همان گردنه افتادهاست.
...
اضافه کنم که پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، منافع شوروی و انگلیس ایجاب میکرد که دو کشور به پای میز مذاکرات سیاسی بروند و به درگیریهای خود در ایران خاتمه بدهند.
روسیه نه تنها حمایت خویش از جنگلیان را به نفع مذاکرات و توافق با دولت مرکزی در ایران به فراموشی سپرد که راه اضمحلال جنبش جنگل را نیز از مسیر مذاکره و به راه آوردن گشود. روتشتاین سفیر بلشویکهای روسی، پیامی به جانب میرزا فرستاد و اعلام کرد که «ما یعنی دولت شوروی در این موقع، نه تنها عملیات انقلابی را بیفایده، بلکه مضر میدانیم، از اینرو سیاستمان را هم تغییر داده و طریق دیگری اتخاذ کردهایم. بنا به مفاد قرارداد فوریه ۱۹۲۱ (اسفند ۱۲۹۹) ما مجبوریم دولت ایران را از وجود انقلابیون و عملیات آنها راحت کنیم....»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آیا میرزا کوچک گل بی عیب بود؟ خیر. او نیز اشتباه داشت. واقعش قیام جنگل از پتانسیل بزرگی برای حمایت از مشروطه خواهی برخوردار بود. اما این پتانسیل درست هدایت نشد. به نظر میرسد اگر سران جنگل با رجال وطنپرست پایتخت هماهنگ میبودند و از طرفی نیروهای خود را در اثر استراتژی غلط نظامی و البته اختلافات داخلی تحلیل نمیبردند میتوانستند پشتوانه قابل اطمینانی برای مشروطه باشند.
از حق نباید گذشت که قدرت سازماندهی و تشکیلاتی میرزا و یارانش حرف نداشت. ساختاری که در آن روزنامه و بیمارستان و انواع تشکیلات حکومتی دارد، اما در عین حال این قابلیت را هم دارد که در مواقع خطر به صورت گروههای پارتیزانی عمل کند.
پانویس
نامه میرزاکوچک خان جنگلى به لنین، صدر شوراى ملى کمیسرهاى ملى
بعدالعنوان، هنگامى که قشون فاتح کارگران و دهاقین روسیه، دشمنانشان را شکست داده، مظفرانه به قلب لهستان پیش میروند و نیروى سرمایهدارى انگلیس در برابر دستجات متحد ایران و روس عقب مینشینند، بسیار متأسفم که از کار کنارهگیرى کرده، مطلبى را متذکر میشوم که ملالآور است، لیکن از ذکرش خوددارى نمیتوان نمود، چرا که همه در ایران واقع شدهاند.
پیش از ورود ارتش سرخ به انزلى، من و همکارانم در جنگلهاى گیلان به ضد مظالم انگلیس و دولت سرمایهدارى ایران میجنگیدیم و تنها قدرت واقعى و ذیصلاح ما بودیم که توانستیم مافوق تصور، به نام آزادى ایران، پرچم سرخ را برافرازیم و به تمام جهان آرزوى آزاد شدنمان را از قیود سرمایهدارى اعلان کنیم…
پروپاکاندهاى اشتراکى [=تبلیغات کمونیستى] در ایران عملاً تاثیرات سوء میبخشد، زیرا پروپاکاندچیها از شناسایى تمایلات ملت ایران عاجزند. من به نمایندگان شما در موقعش گفتم که ملت ایران حاضر نیست برنامه و روش بالشویزم را قبول کند، زیرا این کار عملى نیست و ملت را بهطرف دشمن سوق میدهد. نمایندگان شما با من همعقیده شده، از سیاست من پیروى کردند، زیرا تشخیص دادند که فقط با اتخاذ این سیاست است که میتواند ما را به وصول به مقاصدمان در شرق کامیاب سازد و نیز با تعقیب همین سیاست است که تسلط انگلستان از شرق، دور و نفوذ شاه محو میشود.
...
قراردادمان با نمایندگان روسیه این بود که مسلک اشتراکى بین اهالى پروپاکاند نشود، ولى رفیق «ابوکف» که خود را گاهى نماینده روسیه و زمانى نماینده «کمیته عدالت» معرفى میکند، با چند تن از اشتراکیون ایرانى که از روسیه آمدهاند و از اخلاق و عادات ملت ایران بیاطلاعند، به وسیله میتینگ و نشر اعلامیه در کارهاى داخلى حکومت مداخله و آن را از اعتبار ساقط و زیرپایش را خالى میکنند و بدین طریق عملاً قواى نظامى انگلیس را تقویت مینمایند.
حتى من و رفقایم را آلت دست سرمایهداران معرفى و کار انقلاب را به تخریب کشاندهاند. از تمام نقاط ایران علیه تبلیغات اشتراکى اعتراض شده و اظهار داشتهاند که هیچ گونه مساعدتى به انقلاب نخواهند نمود، مخصوصاً اهالى گیلان که تا چندى پیش حاضر بودند خود را به آب و آتش بزنند، از عملیات اشخاص مزبور اظهار تنفر نموده و حتى حاضر شدهاند در جهت ضدانقلاب اقدام کنند.
من میدانم که در تمام ممالک آزاد، برنامه هر فرقه سیاسى، آزادانه نشر و تبلیغ میشود، ولى برنامهاى که در ایران پروپاکاند میکنند، علیرغم تمایلات مردم است و تنها تأثیرش جلوگیرى از پیشرفت انقلاب و تقویت شدن افکار ضدانقلابى است… مداخلات نامشروع در کارهاى داخلى سبب شده که انقلابیون ایرانى از خود سلب مسؤولیت کنند و صریحاً اعلام دارند که: «کار کردن با این وضع به هیچ وجه امکان ندارد.»
ما معتقدیم که قدم اول را براى آزادى ایران برداشتهایم، لیکن خطر، از جانب دیگر به ما روى آورده است، یعنى اگر از مداخله خارجى در امور داخلى جلوگیرى نشود، معنیاش این است که هیچوقت به مقصود نخواهیم رسید، زیرا به جاى مداخله یک دولت خارجى که تا کنون وجود داشت، مداخله دولت خارجى دیگر شروع شدهاست.
ما نمیتوانیم افتخارات انقلابى خود را که طى ۱۴ سال، کوشش و فداکارى به دست آوردهایم، یکباره محو کنیم و به حقوق ملت ایران خیانت ورزیم. من اکنون رشت را ترک کرده، به پناهگاه سابقم «جنگل» رفتهام و در آنجا به انتظار جواب موافق نسبت به نظریات خود خواهم نشست…
...
دقت شما را در یک مسأله دیگر جلب و میگویم که ملت ایران از مأمورین دولت، تعدیات فراوان دیده و از آنها بیزارند، ممکن است تسلط شاه محو شود، ولى غیرممکن است بتوان احساسات ایرانى را خفه کرد. تاریخ نشان میدهد که چند بار سیاست دول بیگانه در کشورمان نفوذ کرد، اما همین که خواستند احساسات ملى و آزادمنشى ایرانى را منکوب کنند، مساعیشان عقیم ماند. اکنون که ملت ایران به خوبى لذت آزادى را درک کرده، دور ساختنش از این نعمت غیرقابل تصور است.
من به وسیله این نامه، رؤساى ملت آزاد روسیه را مخاطب قرار داده، از آنها میخواهم که به آثار مظالم و تعدیات دولت جبار تزارى که هر وقت به نحوى به وسیله عمالش جلوهگر شده، خط بطلان بکشند و قراردادهاى منحوسه را لغو و لغوشان را یکباره اعلام نمایند.
من و رفقایم اطمینان کامل داریم که ملت آزاد روسیه، آزادى خویش را به نحو شایسته حفظ خواهند کرد و به تمام ملتهاى خواهان آزادى، کمک لازم خواهد نمود تا به ضد دشمن مشترکشان قیام کنند و انتظار آن را داریم که افراد ناسالمى را که با تاکتیکهاى ناصواب از آزادى ملت ایران جلوگیرى میکنند، از صحنه انقلاب دور سازند. من تا رسیدن جواب مساعد به این نامه، به رشت برنخواهم گشت و به منظور حفظ ارتباط حتمى و لازم، دو تن از رفقا، میرصالح مظفرزاده و هوشنگ را خدمت شما فرستادم.
فرياد ملّت مظلوم ايران از حلقوم فداييان جنگل گيلان
نهضت جنگل در سال ۱۲۹۴ شمسی - ۱۹۱۴ میلادی - بهعنوان یک جنبش پارتیزانی آغاز شد و هفت سال ادامه یافت. جنگلیان سرانجام حکومت جمهوری را اعلام و بیانیهای به شرح زیر صادر نمودند:
...
هوالحق
بیانیه اعلام جمهوری سوسیالیستی در گیلان توسط جنگلیان
هیچ قومی از اقوام بشر به آسایس و سعادت نائل نمیگردد، به سیر شاهراه ترقی و تعالی موفق نمیشود، مگر به حقوق خود واقف گشته، کاملاً ادراک کند که خدای متعال همهٔ آنها را آزاد آفریده، [و] بنده و ذلیل همدیگر نیستند. طوق بندگی یکدیگر را نباید بگردن بیندازند. همچنین به ابناء جنس خود حق ندارند حاکم مطلق و فعال مایرید باشند. تمام انبیاء اولیاء متقننین و بزرگان، جمیع فلاسفه و حکما و همهٔ سوسیالیستهای سابقه و حالیهٔ دنیا، کلیه غمخواران جنس بشر، هر کدام به نوبه خود در این عالم ظهور نمودند که همهٔ افراد انسان را از مزایای این حق مشروع طبیعیشان آگاه کنند.
...
با این کیفیت، یک دسته از اصناف مخلوق که به صورت انسان، و به سیرت از هر درندهٔ بیرحمتر و قسیالقلبتراند به نام پادشاه، وزیر، حاکم، رئیس و امثال آنها جهت شهوترانی و آزار انسانی که به هر طریق غیر مشروع بود، به ابناء جنس خود مسلط شده، به جان و مال و عرض و ناموس و همهٔ هستی و ماحصل زندگی و جمیع قواعد حیاتی آنها دخالت کرده، راحت خود را در زحمت مردم، بقای خود را در فدای مردم، لذت و کامرانی خود را در رنج و ناتوانی مردم دانسته، بلکه بالاتر، خلقت خود را فوق خلقت سایرین تصور کرده و میکنند.
نه به کتب آسمانی وقعی، و نه به قوانین و نصایح انسانی وقری[و اعتنایی]، و نه به درماندگان مسکین و رنجبران بیچاره ترحمی. صفحات تاریخ فجایع عملیات آنها را به ما نشان داده، و شواهد حسی کافی است که چه کرده و میکنند. بیچاره مردم، همان مردمی که از اصول خلقت و از حقایق ودایع طبیعت بیخبرند مانند گوسفند خود را تسلیم این ستمکاران نموده، دم کاردهای برندهٔ این سلاخان بیرحم دست و پا زده، مطیع صرف، بلکه خود را بنده و بردهٔ آنها دانسته، در عالم ذهن و تصور خود خطور نداده که روزی ممکن است سلاسل[زنجیرهای] عبودیت این عزیزان بیجهت، از هم گسیخته و از زیر بار اسارت و بندگی این خدایان مصنوعی بتوان شانه خالی نمود.
...
گاهی از میان این طبقه مظلوم رنجکش یک نفر یا اشخاص معدود و معینی برای آگاهی سایر مظلومین، برای تحصیل حقوق مشروعه آدمیت، برای قلع و قمع ریشهٔ جور و اعتساف[بیراهه رفتن و بیداد] طبقات ستمگر با تحمل هر نوع مذلت و مشقت و با هر گونه فداکاری قیام کرده، که شاید اصول مساوات و عدالت را مجری، رسوم ظلم و تعدی را محو، و مظلومین را از قید رقیت و بیچارگی نجات دهند.
ایران که یکی از قطعات دنیا[ست]، اهالی ایران که یک قوم از اقوام ساکنین دنیا هستند قرنها است در دست استبداد سلاطین جور، امراء خودسر، خوانین جاهطلب، روسای شهوتران، اربابان بیرحم و فتوت، صورت خرابه مهیبی را بخود گرفته، که عابر، هر ناظر، [و] هر متفکری از منظره اسفناک آن و ساکنین آن گرفتار بهت و حیرت میشود.
در قرون اخیره سیاست جهانگیرانه همسایگان همسایه آزار ما (دولت متجاوز انگلیس و حکومت جابرهٔ تزارهای سابق روسیه) ضمیمهٔ مظالم حکمداران شهوتپرست ایران شده، برای اسارت این قوم مظلوم در صحنهٔ این خرابه اَسفآور به تمام قوه عرض اندام کرده، و بهترین وسیلهٔ اسارت این کشور را همدستی و تقویت سلاطین و امراء و بزرگان این سرزمین دانسته، با جمیع قواء خود تسلط آنها را به سایرین تحکیم و تأکید میکردند.
این قصابان مسلخ ایران استفاده از مقاصد همسایگان طماع کرده، آنچه را که در قدرت و توانائی خود داشتند دربارهٔ زیردستان اعمال نموده، ذرهای از مظالم خودداری نکرده، حال ایران و ایرانی به این منوال باقی بود تا [در] سنه ۱۳۲۴ عده [ای] از متفکرین و اشخاص حساس، مطلع و دلسوز حقیقی این قوم رنج دیده، که از حقوق ملیت و از خصوصیات خلقت خود و همه مطلع بودند، بنای مطالبهٔ حقوق ملی را گذاشته، آزادی و حریت را که حق مشروع همه بود خواستگار شدند.
بتدریج انقلاب شروع شده و محمد علی شاه سابق مخلوع، مجلس ملی تشکیل، احمد شاه فرزند او به سلطنت مشروطه منصوب گردید.
...
بدبختانه، برای عدم تفکر و تعمق پیشقدمان آزادی بهر طریقی بود همان امراء و خوانین ستمگر زمام ریاست مشروطیت را در دست گرفته، انقلاب را به نفعت خود سوق دادند. بالجمله، این انقلاب و این نهضت و این فداکاری ملت بیچاره بجای منفعت مضرت تولید نموده، سابق به اسم سلطنت مستبده، این دفعه به نام سلطنت مشروطه، همان سلطه و اقتدار جور و ظلم را اعاده دادند. مردم که برای احساس هوای آزاد تا حدی از خواب غفلت و مستی جهالت بیدار شدند، بنای ستیزه و مقاومت گذاشته که قطع ایادی جابرانهٔ مرتجعین حقیقی و مستبدین به لباس مشروطه را نمایند. آنها باز هم به اتکای قوای همسایگان بنای معارضه گذاشته، فجایع خونین ۱۳۳۰ ق را در قطعات شمالی ایران [تجاوزات روسیهی تزاری در آذربایجان و گیلان برای تعطیل مشروطیت] ظاهر نموده دربارهٔ ایرانیان با حمایت امراء تزاری و کمکهای باطنی انگلیس به شکنجه، ظلم و تعدی گرفتار کردند. چیزی نگذشت که عمر این مدت تطاول سپری، جنگ بینالمللی شروع شده، موقع استفادهٔ مظلومین این سرزمین رسید. قسمت بزرگی از احرار و عناصر فداکار در حدود غرب و جنوب ایران، عدهای از فدائیان گیلان در جنگل دارالمرز بر ضد خائنین ایرانی و همسایگان متجاوز قیام کردند.
پادشاه ایران که همهٔ آرزوهای بیچاره ایرانی را زیر پا گذاشته، عوض همراهی با ملت و سعی در اختلاص آنها با امراء و مرتجعین مملکتی با قوای انگلیس و نیکلا(تزار روس) متفق گشته، فداکاران غرب و جنوب را محو نموده، عطف توجه به حدود گیلان نمودند. در این اثنا، به همت غیورانه جوانمردان روسیه حکومت ظالمانه نیکلا[تزار روس] و همدستان او را منهدم کرده، جمهوری سویت [را] تأسیس نمودند. از سمت شمال روایح آزادی و همراهی وزیدن گرفته، از این حدود اطمینان کامل حاصل شده تا حدی به مساعدت آنها مستظهر گشته [است]. ولی، از طرف دیگر، دچار پنجهٔ قاهرانه انگلیسها شده، و انگلیسها نیز با قوای خود و قوای دولت مرتجع ایران بساط مشروطیت و آزادی را برچیده و پنجههای قاهرانهٔ خود را به جسد این کشور بطوری فرو برده که مظالم قرون سابقه برای این خاطرهای سهمگین جدید محو شد.
مجلس ملی را منحل، حکومتهای نظامی در ایالات و ولایات تأسیس، قراردادی شوم را با دولت ایران در غیاب شورای ملی(که هیچ قراردادی بدون تصویب شورای ملی رسمیت ندارد) برای بلع ایران منعقد کرده، بعضی از جراید معلومالهویه را مزدور خود نموده و آنها را برای مغلطه و اشتباه اذهان خارجه وادار نموده که ملت ایران را از این قرارداد راضی جلوه دهند، و تحت تأثیرات حکومتهای نظامی و تحدید اردوهای مسلح انگلیسی و عدهای ناخلفان ایرانی شروع به انتخابات نموده، همان مفتخواران قدیم، همان ستمگران مردمآزار را به وکالت منتخب نموده، که در موقع افتتاح مجلس بدون تأمل قبالهٔ مالکیت ایران را تسلیم او کنند.
...
شاه غافل را به مهمانی برده، تلگرافخانهها و پستخانهها را [تحت] سانسور گذاشته، در غالب نقاط ایران اردوهای منظم نگاه داشته، طرفداران حریت، تنقیدکنندگان قرارداد...و فرزندان دلسوز و حساس این آب و خاک را اعدام و حبس و تبعید کرده، همهٔ موجبات اسارت را مجدداً تهیه نموده، قوای احرار جنگل ایران را...و این قوهٔ ملی را، که در زوایای جنگل گیلان آخرین مایه امید احرار سایر ولای[ا]تی که مقهور قوای خصم گشتند بوده مانع کلی مقاصد خود دانسته، و یگانه عامل مؤثر در جلوگیری از اجرای خیالات خود فهمیدند، در مقام محو این قوم نیز برآمدند.
...
آثار فضایح تاریخی آنها در گیلان قرنها زدوده نخواهد شد، و از سَمتی دولت انگلیس با آن اسلحه خود(تزویر) روسیه آزاد را با فرزندان ناخلف خود(طرفداران نیکلا) بطوری مشغول نمود که به هیچیک از مظلومین جوار خود نتوانستند معاونتی کنند. چندی نیز این روزگار مشاهده شد، ولی خدای قاهر، که هیچگاه بندگان خود را از نظر رأفت دور نداشته، و راضی نخواهد شد که ودایع خویش را تا ابد اسیر چنگال قهر ستمکاران نماید، دست قهرمانان خود در روسیه را از آستین انتقام بیرون آورده، عقیدهٔ سوسیالیستی و رفع ظلم دشمنان بشری را توسعه و بسط دادند...
حالیه این قوه ملی به استظهار کمک و معاونت عموم نوعپروران دنیا و به استعانت اصول حقهٔ سوسیالیستی برای نجات ایرانی و اقوام دیگر... اصول عدل و برادری را، نه تنها در ایران، بلکه در میان تمام طوایف مختلفه، بدون ملاحظهٔ نژاد، محکم نماید؛ و مطابق این بیانیه، عموم رنجبران، زحمتکشان و فلاح و کارگر، و جمیع اصناف تعب کشیده را متوجه میکند که جمعیت انقلاب سرخ ایران آمال خود را در تحت مواد ذیل، که به تعقیب آن به تمام قواء عامل خواهد بود اعلان میکند:
...
۱- جمعیت انقلاب سرخ ایران اصول سلطنت را ملغی کرده، جمهوریت شورایی را رسماً اعلان میکند. / ۲- تشکیل حکومت موقتی جمهوری و حفاظت جان و مال عموم اهالی را بشارت میدهد. / ۳- هر نوع قرارداد و معاهده را که دولت ایران قدیما و جدیداً با هر دولتی منعقد کرده لغو و باطل میداند. / ۴- حکومت جمهوری همهٔ اقوام بشری را بلاتفاوت با این آمال شریک دانسته، و دربارهٔ آنها به تساوی رفتار کرده، و حفظ شعائر اسلامی را نیز از فرائض میداند.
رشت، به تاریخ ۱۸ رمضان المبارک ۱۳۳۸ [۱۶ خرداد ۱۲۹۹]
...
«تاریخ جهان از ماموت تا فیسبوک» ادامه خواهد داشت
در همین زمینه
تاریخ جهان دادگاه جهان است
بخشهای دیگر «تاریخ جهان از ماموت تا فیسبوک»
...
سایت همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook