پیشزمینههای حضور مجاهدین در عراق
مرتضی هودشتیان، آبان ۵۳ با ضرب و شتم، و زیر کابلهای محسن فاضل (که به اشتباه وی را نفوذی پنداشته بود) جان باخت. در ویدئوی مربوط به این بحث (در شماره ۱۳) به اشتباه «محسن فاضل» را، «فاضل مصلحتی» گفتم و از شنوندگان محترم پوزش میخواهم.
فریدون را سرآمد پادشاهی - سلیمان را برفت از دست خاتم
بنیشی میزند دوران گیتی - که آنرا تا قیامت نیست مرهم
به نقل از اوستادان یاد دارم - که شاهان عجم کیخسرو و جم
ز سوز سینهٔ فریاد خوانان - چنان پرهیز کردندی که از سم
نه هرکس حق تواند گفت گستاخ - سخن مُلکیست سعدی را مُسَلَّم
خانمها و آقایان محترم سلام بر شما. این بحث به پیشزمینههای حضور سازمان مجاهدین در عراق میپردازد. ضرورت طرح اینگونه مطالب «ثبت امر واقع» برای مبارزه با فراموشی است. موضعگیری له یا علیه جریان و فردی نیست. اگرچه در گذشته نباید زیست اما به گذشته باید نگریست. بقول ویلیام شکسپیر در نمایشنامه طوفان «گذشته پیش درآمدِ اکنون است.»
اینکه آوردن گذشته به اکنون، و داوری با معیارهای حال، آن را ازخودبیگانه میکند، موضوعی دیگر است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رُمان میانجی The Go-Between، نوشتهی ال. پی. هارتلی L. P. Hartley، با این جملات آغاز میشود:
«گذشته سرزمین غریبی است. اهل آنجا طوری دیگر رفتار میکنند»
به جز هارتلی، دیگران هم، ازحمله دیوید لونتال David Lowenthal و جیانریکو کاروفیلیو Gianrico Carofiglio گفتهاند:
گذشته، سرزمین غریبی است The Past is a Foreign Country
شنوندگان محترم اینگونه مطالب، گرچه شاید همدلیهایی به همراه داشته باشد، اما با تفسیر به رأی متفاوت نیز روبرو خواهد شد. بویژه از سوی کسانی که به یک نگاه واحد از حقیقت باور دارند. به نظر آنان نباید سکوتِ ضروری در مورد این یا آن سازمان را که دافعه برانگیخته و با بی اعتنایی روبرو ست، بهم زد و بحث آن را دوباره به میان کشید. اما... و چه امای بزرگی که سرنوشت بسیاری از ایرانیان با سازمان مربوطه گره خورده و سه نسل از آن متاثر شدهاست. خود ما. پدران و مادران ما و فرزندان مان. تاثیری که گاه با آسیبهای زیاد نیز، همراه بودهاست. آسیبهایی که لزوماً جزو الزامات مبارزه با ستمگران نیست و میتوانست روی ندهد. یعنی نمیتوان آنرا توجیه نمود. از داستان کسانی که میگویند «در قفای آزادی»، از همه چیز خود گذشته و به رهایی و خلق ارزشهای تازه رسیدهایم، میگذریم. آنان از برکات سخن میگویند و نظرشان محترم. لابد چنین است. اما کاش برای همه برکات داشت.
...
ضربه شهریور سال ۵۰، تیرباران محمّد حنیف نژاد و یارانش، آنچه در پشت سپر به اصطلاح «تغئیر ایدئولوژی» در سال ۵۴ گذشت، سی خرداد و دهه پرابتلاء ۶۰ و بویژه اسیرکشی سال ۶۷... اینها، فقط دامن مجاهدین را نگرفت بلکه گرد و غبارش حتی بر سر و روی کسانی که با آنان زاویه و فاصله دارند نیز، نشست. پیآمدِ نشستهای سازمان در «بنیاد علوی»، «جنگلهای شمال»، «کوه های آلان»، «منطقه مُحّرمهِ مرزی»...(کردستان)، همچنین در «پاریس» و «بغداد» و آلبانی... دیگرانی را هم که از آن نشستها و تصمیمها نه باخبر بودند نه موافق، در برگرفته است. حتی کسانی که سالیان دراز بعد از نشستها به دنیا آمدند، از کنش و واکنش تشکیلات مزبور با رژیم تأثیر گرفته و اینک سرنوشت دیگری پیدا کرده اند... در یک کلام سرگذشت بسیاری از ایرانیان (حتی اگر اصلاً سیاسی هم نباشند)، مستقیم یا غیرمستقیم با تشکیلات مربوطه گره خورده است.
دوستان خردمند و دردمند، اینکه نسل جدید با تشکل مزبور و پیشزمینههای حضورش در عراق نسبتی ندارد و اساساً مردم به ستوه آمده از ستم، نگاه و دیدگاه دیگری دارند، از اهمیت موضوع مورد بحث نمیکاهد. قدرت سیاسی برای حفظ خودش در یادمانها دست میبرَد تا به واسطه آن، حافظه جمعی را کنترل کند، ازاینرو باید روایت حاکم را به چالش گرفت و من بیاعتنا به طعن و لعن هرزهنویسان و با اشراف به اینکه بیان کلمه حق مرارت دارد، یادمانها را ثبت میکنم، یادمانهایی که هیچ دشمن پیروزی نمیتواند از ما بستاند. با این یادآوری مهم که حدیث جوانان فداکار و ازخودگذشته، که پیش و بعد از انقلاب، رودرروی بیداد زمانه ایستادند و سیاوشوار از آتش گذشتند، موضوعی جدا است، و با احترام به محمد حنیفنژاد که حاضر نشد به خواست حکومتیان، برای زنده ماندن بگوید که به عراق وابستگی داردـ به پیشزمینههای حضور مجاهدین در آن کشور (در ۵۰ گزاره) اشاره میکنم. اگر جایی را اشتباه کرده باشم دلیلش این است که نمیدانم. بعداً تصحیح میکنم.
1. از اواخر سال ۴۸ و اوایل ۴۹ سازمان (مجاهدین) به فکر برقراری تماس با جنبش آزادیبخش فلسطین (حرکة التحریر الوطنی الفلسطینی - فتح) افتاد. هدف سازمان از این تماسها این بود که علاوه بر برقراری ارتباط سیاسی با پیشروترین سازمان فلسطینی و همکاری سیاسی با آنها، از امکاناتشان نیز استفاده کند و به ویژه عدهای را جهت آموزش و کسب تجربه به فلسطین بفرستد.
2. این تماسها که یکبار در پاریس و سپس در دوحه قطر برقرار گردید، زمینه را برای ملاقات و مذاکره نهایی هیئت نمایندگی سازمان با نمایندگان سازمان الفتح در امان(مرکز اردن) فراهم آورد.
3. سازمان برای مذاکرات (با فلسطینیها) شش نفر را انتخاب کرد. اصغر بدیعزادگان، فتحالله خامنهای، تراب حقشناس، رسول مشکینفام، مسعود رجوی و لطفعلی بهپور.
4. سال ۱۳۴۹ عدهای از اعضای مجاهدین به قصد اعزام به اردوگاههای فلسطینی در اردن و سوریه، عازم شیخنشینهای خلیج فارس (قطر، دوبی و ابوظبی) شدند تا از آنجا به اردن بروند.
5. شش تن از این عده (سیدجلیل سیداحمدیان، محسن نجات حسینی، محمود شامخی، حسین خوشرو، کاظم شفیعیها و موسی خیابانی) در دوبی بودند که به دلیل سوءظن پلیس دستگیر و زندانی شدند و قرار بود آنان را به ایران تحویل دهند.
6. برای مانع شدن از تحویلشان، هواپیمای حامل آنان، توسط حسین روحانی، رسول مشکین فام و محمد صادق دربندی ربوده و به عراق برده شد.(پاییز سال ۱۳۴۹)
7. افراد مزبور چون حاضر نبودند خود را در خدمت عراقیها قرار دهند، در بغداد زندانی و شکنجه شدند و بیم آن میرفت به ایران تحویل داده شوند. رسول مشکین فام را تا سر حد مرگ شکنجه دادند. حسین خوشرو را ساعتها به سقف آویزان نمودند. موسی خیابانی را چند بار با شلیک گلوله در کنار سرش تهدید به مرگ کردند. حسین روحانی را هم شکنجه سخت دادند که مدتها در بغداد در بیمارستان بود...
8. سازمان برای نجات آنان کوشید از نفوذ آیتالله خمینی استفاده کند و از همین رو، آبان ۱۳۴۹ تراب حقشناس با وی در عراق ملاقات کرد. در این رابطه آیتالله طالقانی با نامهای که با خطوط نامریی در تقویم کوچکی نوشته بود با اشاره به آیه ۱۳ سوره کهف (إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً = آنها جوانانی هستند که به پروردگارشان ایمان آوردهاند و...)، موضوع را به خمینی حالی کرده بود که به هر نحو صلاح میداند مانع از تحویل آنان از طرف رژیم عراق به ایران گردد که عملاً توسط ایشان کاری صورت نگرفت...
9. عاقبت نماینده سازمان آزادیبخش فلسطین در بغداد بهمراه تراب حق شناس با مسؤولین عراقی دیدار نمودند تا از فشار دست برداشتند و افراد مزبور نیز به پایگاههای سازمان آزادیبخش فلسطین رفتند که داستان آن شرح دیگری میطلبد.
10. رابطه مجاهدین با دولت عراق از سال ۱۳۵۱ شروع و تا دو سال بعد ادامه داشت. فرستنده رادیویی، پایگاهی نزدیک بغداد، همچنین تعدادی گذرنامه عراقی در اختیارشان بود.
11. سال ۱۳۵۱ «رادیو انقلابیون» و پس از یک دوره تعطیلی، رادیو «میهنپرستان» و «رادیو سروش» به کار افتاد که روزانه هر کدام، یک ساعت، برنامه پخش میکردند و صدایشان در ایران و حتی افغانستان به گوش میرسید. «صدای روحانیت مبارز ایران» سیدمحمود دعایی، داستانش جدا است.
12. اوایل سال ۱۳۵۲ دو نفر که ساواک ادعا داشت مرتبط به سازمان بودند و با عوامل سفارت عراق در تهران هم ارتباط داشتهاند، گیرافتادند. احمدرضا کریمی و فاضل البصام دانشجوی عراقی که در دانشکده فنی تهران درس میخواند (فاضل مصلحتی). وی بعدها، در جریان ضربه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ کشته شد.
13. تابستان ۵۳ بیش از ده نفر از افراد سازمان در بغداد بسر میبردند. حسین خوشرو، مرتضی خاموشی (که گوینده رادیو بودند) همچنین محسن فاضل. حسین روحانی. تراب حقشناس و محمد یقینی که بعدا توسط جریان تقی شهرام ترور شد. مرتضی هودشتیان هم آبان ۵۳ با ضرب و شتم، و زیر کابلهای محسن فاضل (که به اشتباه وی را نفوذی پنداشته بود) جان باخت.
14. زمستان ۱۳۵۳ به دلیل بهبود روابط ایران و عراق و قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، این رادیوها و همچنین هرگونه ارتباطی با دولت عراق قطع گردید. ناگفته نماند که حکام عراق (حتی عبدالکریم قاسم که سلطنت را برنتافته بود) از سالهای دور، برای بیشتر ایرانیان دافعه داشتند و گفته میشد چشم طمع به خوزستان دارند و به خاطر منافع خودشان جانب معارضین ایرانی را میگیرند. هر وقت هم لازم باشد آنها را قربانی میکنند. (بیاییم جلوتر، بعد از انقلاب)
15. دولت عراق که از ابتدا مجاهدین را متحد خویش میپنداشت، به فکر تلافی همکاری اعضای مجلس اعلای انقلاب اسلامی با دولت حمهوری اسلامی و ایجاد نوعی توازن قوا بود.
16. ازهمین رو پیش از شروع جنگ (هشت ساله)، در برنامه فارسی رادیو بغداد (زمستان ۵۸ و اوایل ۵۹) به پخش زندگینامه بنیانگذاران و شماری دیگر که در رژیم شاه تیرباران شده بودند پرداخت.
17. در پی ادعای رژیم بعث عراق در مورد جزایر سه گانه خلیج فارس، ۱۸ فروردین ۱۳۵۹ سخنگوی سازمان «ضمن محکوم کردن شدید این نحوه برخورد رژیم عراق» تأکید کرد که: «دولت بعث، زخمهای کهنه را مجددا سرباز نموده و علیه ایران مستمسک قرار داده، دعاوی ارضی نظیر مسئله جزایر، پیوسته عامل تحریکی در دست امپریالیستها بودهاست.
18. ما خواستار آن هستیم که دولت بعث بیش از این، اسباب رضایت خاطر امپریالیستها و تفرقه خلقها را فراهم نگرداند. (مجموعه اعلامیه ها...، ج ۳: ص ۱۴۱. روزنامه کیهان، ۱۹/۱/۵۹: ص ۱۲)
19. در نشریه مجاهد (شماره ۳۸، صفحه ۸) مورخ ۲۳ فروردین ۵۹ نیز، در ستون نگاهی به اخبار و رویدادهای دنیا، تحت عنوان «در حرف ضدامپریالیسم در عمل...» اقدام دولت بعث عراق در «طرح مسائل انحرافی چون دعاوی ارضی» «سعی در منحرف کردن اذهان مردم از دشمن اصلی یعنی آمریکا» توصیف گردید.
20. سازمان در مورد «برنامههای بخش فارسی رادیو عراق» اظهار داشت: مدّتی است که رادیو عراق، در برنامههای فارسی خود، از برخی نشریات مجاهدین استفاده کرده و دفاعیات شهدا و مواضع عقیدتی - سیاسی سازمان و برادران ما را مورد تجلیل قرار میدهد. از آنجا که همزمان با افزایش اختلافات عراق با ایران، این نحوه برخورد، حاصلی جز ضربه زدن به مجاهدین ندارد، لذا به مسؤولان این رادیو هشدار میدهیم.
21. هشدار میدهیم که: اوّلاً - مجاهدین را اسباب ترفندها و معاملهگریهای سیاسی خود قرار ندهند؛ همان معاملات و کش و واکشهای سیاسی که در گذشته نیز بر حسب آنها وقتی با شاه به توافق رسیدند، انقلابیون و ترقیخواهان ایران را از عراق اخراج نموده و رادیوشان نیز دفعتا چنان مواضعی اتّخاذ نمود که گویی دیگر در ایران هیچ خبری نیست. وانگهی مسؤولان عراقی، خود در سال ۴۹ مجاهدین را که از دوبی با هواپیمای مصادره شده ایرانی به بغداد رفته بودند به خوبی در زیر شکنجه آزمودهاند، باید پذیرفته باشند که نه میتوان به هیچ قیمتی مجاهدین خلق ایران را خرید و نه آنها را بازیچه معاملات سیاسی قرار داد. ثانیا - اگر کسی در عراق مدّعی انقلابیگری و ترقیخواهی است... داخل کشور خود، بهترین صحنه آزمایش اوست و لذا اگر رادیو بغداد داعیه احترام گذاشتن به سازمان و چهرههای انقلابی ایران را دارد، بهتر است راه نزدیکتر (یعنی داخل خود عراق را) بپیماید.
22. یک روز پس از اعلام موضع مزبور، سخنگوی سازمان در ۲۸ فروردین ۵۹ درباره ملاقات مسعود رجوی با هانی الحسن سفیر فلسطین در ایران، اظهارات صدام حسین در مورد شرایط پایان درگیری با ایران را «شرایط بسیار غیرعملی و شگفت انگیزی» توصیف نمود و آن را متعارض با ابراز تمایل وزیر خارجه عراق به حل اختلافات از طریق مذاکره برشمرد و افزود حرفهای صدام حسین صرفا مانور تبلیغاتی و طبل میان تهی است.
23. بعدها البته مسعود رجوی گفته بود اگر بتوانیم در بالاترین سطح، از عراقیها امتیاز بگیریم از همین ابتدا توانستهایم خود را به عنوان یک وزنه سنگین مطرح کنیم.
24. سازمان که پیشتر (۶ اردیبهشت ۵۹) از شهادت آیتاللّه محمدباقر صدر و خواهر ایشان، با عنوان«مظلومانهترین شهادت ها» یاد کرده بود و اینکه نشانه دیگری است بر «خُلق و خوی فاشیستی عمال بعثی عراق»، وقتی آتش جنگ بین دو کشور ایران و عراق زبانه کشید اعلام نمود «چنانچه مقامات کشور مجاز نمایند، در دفاع از مرزها و شهرها و هموطنانی که تحت تهاجم استبداد بعثی حاکم بر عراق و یا مزدوران شاه خائن (امثال پالیزبان) واقع شدهاند، شرکت کند.
25. بعد از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، ارتباط با عراق در دستور کار سازمان بود. کمکم شرایط استقرار و نصب رادیو مجاهد و بهرهبرداری از راههای ارتباطی بین بغداد و اروپا - برای آن دسته از کادرها که مخفیانه تردد میکردند - فراهم شد.
26. موسی خیابانی زنده بود که سعید شاهسوندی برای تهیه فرستندههای رادیو مجاهد قرار شد رهسپار پاریس بشود و او با صادق شرفکندی که وی را کاک سعید صدا میزدند و میخواست به شورا بپیوندد، ابتدا به بغداد رفت و ۱۴ مهر سال ۶۰ در آن شهر بود.
27. مجاهدین آخرینبار در کردستان ایران در دهکده دیناران(حوالی رودخانه زاب) شاید هم در هَرزَنهِ بودند که به نحوی مرز ایران و عراق محسوب میشد. در دره موسوم به دفتر سیاسی / ارتفاعات زمزیران(بین سردشت و پیرانشهر) هم بودند. همچنین در دولِه تو / آلواتان / و روستای بیحوه (که مقر پذیرش بود در دره احزاب/ و...
28. نفرات سازمان قبل از بازیها و آزارهای «یهکێتی» (اتحادیهٔ میهنی کردستان)، در مقرهای موسوم به «جلیلی»(منطقه گلاله در کردستان عراق) و «تدین» در مناطق قامیش و... ساکن بودند. در روستای کهریزه در منطقه مرزی بین ایران و عراق(منطقه مُحّرَمه) هم حضور داشتند. مقّر منصوری آنجا قرار داشت. پایگاههایی چون سردار و سعید محسن هم در عراق بود. همچنین چندین و چند مقّر در شهر چوارتا، منطقه رانیه، خانقین، کرکوک، و رامنه...
29. پاییز سال ۶۰ گفته شد «هانی الحسن» عضو شورای مرکزی جنبش فتح و از رهبران فلسطینی، میخواهد فرستنده رادیویی به سازمان هدیه کند، برای انجام کار نماینده مجاهدین میبایست به عراق برود و رفت. البته وانمود شد که فرستنده مزبور (با موج متوسط و ساخت ژاپن) را هانی الحسن داده، اما درواقع، از وزارت اطلاعرسانی عراق رسیده بود.
30. عراق آبان همان سال، با کمک هانی الحسن، چندین میلیون فشنگ، چند صد قبضه اسلحه کلاشینکف و اسلحه کمری «برتا» و «آر پی جی»، سر مرز قلعه دیزه، دهکده «سونه»(سر مرز کردستان به عراق) تحویل سازمان داد و پُر پیداست که استخبارات عراق جایی نمیخوابید که آب زیرش را بگیرد.
31. برای تعمیق، و آغاز رسمی روابط با عراقیها، عباس داوری، اواخر سال ۶۰ یا اوائل ۶۱ به یوگسلاوی سابق رفت و آنجا با آنان دیدار کرد.
32. در پیامد دیدار طارق عزیز معاون نخستوزیر و از مشاوران نزدیک صدام حسین با مسعود رجوی (در پاریس) و صدور بیانیهٌ مشترک ۱۹دیماه۱۳۶۱، اوضاع رنگ دیگری به خود گرفته بود. شایان ذکر است که پیش از دیدار با طارق عزیز تصمیمات برای رفتن به عراق گرفته شده بود و درواقع مسعود رجوی، سر سفرهای که از پیش پهن شده بود، نشست.
33. سال ۶۳ سازمان چندین و چند تیم عملیاتی را از عراق برای شکستن آنچه «طلسم اختناق» مینامید، به داخل کشور فرستاد که تقریباً همه آنها به تور رژیم افتادند. چون ردّشان از ارتباط تلفنی براحتی لو میرفت و افراد یکی بعد از دیگری شکار شده، کشته میشدند و یا زیر شکنجه میرفتند.
34. تابستان ۶۴، در سلیمانیه عراق، پنجاه شصت نفر از مجاهدین در پایگاه ملک مرزبان، در دانشکده جنگ چریک شهری دوره میدیدند. عملیات موسوم به «تپه زنی» که با کمرنگشدن استراتژی جنگ چریک شهری آغاز شد، همه زمانی است که مجاهدین در عراق بودند و پایگاههای استراق سمع، با بیسیم و فرکانسسنح در اختیارشان بود و با کمکهای لجستیکی و اطلاعاتی افسران عراقی بخش استخبارات، این یا آن نفوذ و شناسایی (و تخلیه تلفنی...) و عملیات نظامی را انجام میدادند.
35. ۲۷ مهر همان سال، رژه پیشمرگهها، که بفرمان مسعود رجوی «مانور قوای نظامی مجاهد خلق» نام گرفت، در اطراف قرارگاه منصوری در منطقه ماوت کردستان عراق برگزار شد. بماند که نه مانور بود و نه افراد شرکتکننده تماماً قوای نظامی. زیرا بسیاری را با اتوبوس و از بخشهای مختلف در بغداد و کرکوک - حتی آشپزخانه - جمع کرده بودند. میبایست شعار «ایران رجوی، رجوی ایران» جا بیافتد. برای مراسم رژه، با بولدزر زمین را صاف کرده، ماشینها را گِل زده و استتار کرده بودند. سپس، در سینهِ تپه (اطراف قرارگاه منصوری در منطقه ماوت)، نقشه ایران + نام رجوی داخل نقشه را با چیدن نفرات کنار همدیگر، برای فیلمبرداری آماده کردند.
36. هفده خرداد سال ۶۵، مسعود رجوی و مسؤولین مجاهدین از پاریس رهسپار عراق شدند. البته پیش از آن، مریم رجوی و تعدادی دیگر، به بغداد رسیده بودند و قبل از آنها یکی از زندانیان زمان شاه، احمد افشار(فرزاد =مترجم سازمان در دیدار با مسؤولین عراقی) آنجا بود و تا حدودی راه هموار شده بود. وقتی مسعود رجوی پاریس را به مقصد عراق ترک کرد مثل خروح وی از ایران در تابستان سال ۶۰، در تبلیغات سازمان صحبت از عزیمت تاریخساز شد. عزیمت تاریخساز به جوار خاک میهن! گویی «بغداد و حومه»، جوار خاک میهن بود! بغداد حتی نوار مرزی هم نبود و میتوانستند روی نکاتی مثل ضرورت پشت جبهه، فعالکردن و واردشدن در تعادل قوای استراتژیکی منطقه و...از این قبیل، انگشت بگذارند. نه تعابیری چون جوار خاک میهن که واقعی نبود.
37. پس از ورود مسعود رجوی به عراق، نیروهای نظامی سازمان که از سال ۶۱ به تدریج در کردستان عراق مستقر شده بودند، همچنین سایر نیروهای گردآوری شده از داخل ایران و ترکیه و پاکستان، در داخل قرارگاههای جدید سازماندهی شدند و با حمایت و آتش پشتیانی نیروهای عراقی - دقیقتر بگویم با «آتش تهیه» سنگین آنها - به چندین و چند عملیات در سردشت، جنوب بانه، دهلران، سرپل ذهاب، مریوان و ارتفاعات کرمانشاه دست زدند. (کمی به عقب برگردیم)
38. با سرکوب رژیم بعد از سی خرداد ۶۰ و حمله به پایگاههای مجاهدین که اوجش ۱۹ بهمن آن سال بود، و با ضربات ۱۲ اردیبهشت و ۱۰ مرداد سال ۶۱، آخرین پایگاههای سازمان در تهران از دست رفت. اگر فرض کنیم بعد از آن بگیروببندها، حضورشان در عراق اجتنابناپذیر بود لزوماً به این معنی نیست که درفشی در دست صدام میشدند.
39. البته امثال رضا عطار پور(حسینزاده) از نخبههای اطلاعاتی ساواک، همچنین اسدالله لاجوردی و اعوان و انصارش، به آنان اتهام وابستگی به عراق را زدهاند. این وسط، تبلیغات حکومتی و نیز برخی ابهامات، مثل این یا آن نشست مسعود رجوی و...با مقامات رژیم بعثی از جمله با طاهر جلیل حبوش و صابر الدوری... و نیز فیلمهایی که در آن پول و اطلاعات رد و بدل میشود و در یوتیوب موجود است، تاثیرات منفی خودش را گذاشتهاست. بویژه وقتی امثال حبوش، علیرغم همه تعریفها و تعارفها، با طرف مقابل، مثل گماشته برخورد نموده و سفارش این یا آن عملیات(ترور) را صادر میفرمایند! و افسران استخبارات عراق، در مورد بمباران محله گیشا و پُل سومار و پُل رودخانه بهمنشیر، از عباس داوری(برادر رحمان)، اطلاعات میگیرند! متاسفانه آنچه نوشتم شایعه رژیم و اضداد مجاهدین نیست.
40. نفس مذاکره اشکالی ندارد و سازمانی با عرض و طول مجاهدین معلوم است که باید برای حل و فصل مسائل خودش با مقامات کشور میزبان تعامل داشته و تنظیم رابطه کند. اما، اما منافع ملی، فرد و گروه و سازمان و عرض و طول نمیشناسد. وقتی رفتی و تابع شدی عرض و طولت هم تابع است. در آنزمان رژیم صدام مسلط بود و هر عرض و طولی را متناسب با منافع خود کوتاه و بلند نموده، استفاده میکرد. البته میتوان خود را هم سر کار گذاشت و روضه «دیپلماسی» انقلابی خواند! از یاد نبریم که محمد حنیفنژاد حاضرنشد بنا به خواست ساواک، برای زنده ماندن نشان دهد که به عراق وابستگی دارد.
41. در آن گفتگوها، حبوش، خیلی شفاف به مسعود رجوی میگوید: «چه بسا ما در آینده نزدیک با توجه به آینده و چشم انداز مخابرات، شما را برای مأموریتهایی مکلف کنیم.» گرچه مسعود رجوی هوشیارانه پاسخ میدهد و میگوید شما هزار تانک هم به من بدهید، وقتی که مسئله سیاسی حل نباشد این لیوان سّم است که به من میدهید ما نمیخواهیم طوری باشد که آخوندها بگویند آنها در دست دشمن ما هستند و جزئی از گارد ریاست جمهوری عراق شدهاند. اما میتوانیم برای آن راه حل پیدا کنیم کما این که کردیم. بعد از جریان عملیات صیاد شیرازی و برگشتن از آن، برادران مخابرات بعضی از درخواستهای عملیات را به ما گفتند، که ما هم قبول کردیم و تمام آن را در کرمانشاه و دزفول انجام دادیم. حبوش میپرسد: سوژهای که به شما دادیم تصفیهاش کنید چی بود؟ رجوی پاسخ میدهد: یکی از نیروهای ۹ بدر در موسیان بود....
42. تا سال ۶۵ جنگ چریک شهری در سازمان عمده بود. فردی که زمستان سال ۶۵ در پایگاه ملک مرزبان (در سلیمانیه عراق) در نشست احمد واقف(مهدی براعی) حضورداشته، (نشستی که پیرامون تغییرات خطی و رّد جنگ چریک شهری و جا انداختن خط جدید تپهزنی در تشکیلات برگزار شده بود)، تعریف کردهاست که در آن نشست یکی از رزمندگان بلند شد و پرسید: چطور سازمان ما که تا دیروز جنگ چریک شهری و تشکیل دانشکده و اعزام نیرو به داخل کشور را تبلیغ میکرد و در این راه نیز تعداد زیادی از بچهها در دو سال گذشته شهید شدهاند، یکدفعه به چنین نتیجهای رسیده که باید خط و کار جدیدی را بعنوان تپهزنی در جبهههای جنگ شروع کنیم؟ آیا این بحث به این معنی نیست که ما باید با ارتش عراق همکاری کنیم؟ یا بهتر بگویم برای آنها کار کنیم؟ و به منزلهی این نیست که سازمان وارد جنگ کلاسیک با رژیم میشود؟ دراینصورت آیا آمادگی، تجهیزات و نیروی لازم را دارد؟ و اگر ندارد و ناچار است به نوعی به عراق تکیه کند آیا این کار خیانت محسوب نمیشود؟
همه به مسؤول نشست چشم دوخته بودند تا جواب دهد. او پاسخ نداد و سئوالکننده که از تیپ جلیل و از بچههای گیلان بود منفیباف لقب گرفت و جلسه آنروز تعطیل شد.
43. از تیر تا دی ماه ۶۶، سازمان حدود ۴۰ مورد عملیات انجام داد. همان سال مسعود رجوی طی مصاحبه با دکتر هزارخانی که در ماهنامه شورا شماره ۳۲ درج شده، با اشاره به پیشرفتهای نظامی صورت گرفته، گفت خمینی مسیر تهران بغداد پاریس را رفت، [خواهید دید که] ما مسیر معکوسش را میرویم!
44. رجوی در عراق به مسؤولین آن کشور گفت: روزنامههای استعمار و ارتجاع همه یک چیز مینویسند: و آنهم اینه که فاصله بگیرید از عراق. ما میگوئیم مگر میشود؟ ما از مرزهای عراق میخواهیم کشورمان را آزاد کنیم. و این استراتژی ما و ارتش آزادیبخش ایران است...
45. رهبری سازمان در آغاز، معتقد به حضور طولانی مدت در عراق نبود و آنرا به زیان جنبش میدانست و به صراحت گفته شد چنانچه اقامت در آنجا طول بکشد بدون تردید میسوزیم. لابد در این توهم بودند که با حضور کوتاه مدت میتوان قال قضیه را کَند و رژیم را کَلّهپا کرد و انداخت!
46. با استقرار سازمان در عراق، جدا از روابط اطلاعاتی، سیاسی و تدارکاتی، موارد زیر موضوعیت پیدا کرد: برپایی یک پایگاه راداری در جوار قرارگاه اشرف و یک سیستم مجهز پدافندی، حراست از فضای هوایی قرارگاه مزبور، حضور افسران و سربازان عراقی به منظور حفاظت و نگهبانی از تعمیرگاه زرهی، انبارهای مرکزی، زاغهها، مربیگری برخی از امور نظامی، ردکردن نیروهای عملیاتی سازمان از مرز...
47. تنظیم رابطه با دستگاههای اطلاعاتی - امنیتی که در عراق فعال بودند، اجتنابناپذیر بود. جهاز المخابرات العامه (سازمان کل مخابرات - اطلاعات) و مدیریه الاستخبارات العسکریه العامه (اداره کل استخبارات - اطلاعات و ضداطلاعات نظامی) همچنین مدیریه الامن الخاص (اداره امنیت ویژه)
48. سپهبد صابرالدوری، سرلشکر مانع عبدالرشید، سرلشکر وفیق السامرایی، سرلشکر رافع دحام مِجوِل و سپهبد طاهر جلیل حبوش، گاه و بیگاه طرف مذاکره (یا در جریان آن) بودند. بخشی از صحبتهای رد و بدَل شده، بین مسعود رجوی و صابر الدوری و طاهر جلیل حبوش و...در دسترس است.
49. اگر بپذیریم که زیرمجموعه ابتلائاتی که بعدها مجاهدین با آن روبرو شدند، ازجمله در رفتن به عراق بود، این پرسش پیش میآید که آیا واقعاً رفتن به کشوری که شهرها و خانههای مردم ایران را بمباران و موشک باران میکرد، خدمت به منافع ملی بود؟ اصل ماجرا رفتن به عراق است. وقتی رفتیم بقیه موارد از جمله پولگرفتن و اطلاعات نظامیدادن و...، بالتبع به دنبال خواهد آمد.
50. در این رهگذر فقط رهبری سازمان مقصر نیست. همه، همه کسانی که کف زدند و دف زدند و هورا کشیدند، تک تک اعضا و هواداران سازمان و همه شرکای سیاسی، شورای ملی مقاومت، همه مسؤولند. مسؤول نتایج غمانگیز آن انتخاب، از جمله، ضربه به اعتماد مردم بود و از هم پاشیدن قرارگاههایی که علاوه بر کار و رنج ساکنین آن، بر پول و اسلحه صدام هم، سوار بود و عاقبت به تیف و لیبرتی و آلبانی و بیاعتمادی و سردرگمی و...ختم شد. راهبران به تنهایی مقصر نیستند. اگر آب در سرچشمه گلآلود بوده(که بوده)، همه کسانیکه پایینتر در لجنزار بودند نیز، به خاطر اینکه آن را گلاب پنداشتند بغایت مسؤولند. حدیث جوانان فداکار و ازخودگذشته، که رودرروی بیداد زمانه ایستادند و سیاوشوار از آتش گذشتند، موضوعی دیگر است.
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook