جنبشهای ایرانی در سدهٔهای دوم و سوم هجریاز بهآفریدُ مازیارُ مَزدک، تا سُنبادُ اُستادسیسُ بابک
یکی نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
تو این را دروغ و فسانه مدان
به رنگ فسون و بهانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معنی برد
فردوسی
فراوان بدو اندرون داستان
تو این را دروغ و فسانه مدان
به رنگ فسون و بهانه مدان
ازو هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معنی برد
فردوسی
سلام بر شما، خانمها و آقایان محترم؛ دوستان عزیز و اهل تمیز
این بحث بعد از اشاره به هجوم اعراب به ایران زمین و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی، به مقاومت ایرانیان در سدههای دوم و سوم هجری میپردازد و از بهآفرید، اَبومُسْلِمِ خُراسانی، سُنباد، اسحق، اُستاذ سیس، المُقَنّع، حَمزه پسر آذَرَک، بابک خرم دین، مازیار و یعقوب لیث...به کوتاهی یاد خواهم کرد. هجوم اعراب (یا بهتر بگویم هجوم ساکنان جزیره العرب به ایران) در قرن هفتم میلادی از زمان ابوبکر شروع شد، در دوره عمر به اوج خود رسید و در زمان عثمان به سقوط دولت ساسانی و کشتهشدن یزدگرد سوم انجامید. ساسانیان اگرچه شکست خوردند اما درخشندگی کمی نداشتند. بخشی از زیباترین کارهای ایران در تمام موزههای جهان متعلق به دوران ساسانی است. توجه داشته باشیم که میراث ساسانیان برای ایران بسیار بزرگتر از شکست در برابر اعراب است.
پیش از ورود به بحث نکاتی را یادآور میشوم:- تاریخ ایرانِ بعد از اسلام، از «فتح نهاوند» بدست اعراب، در حدود سال ۲۱ هجری(۶۴۲ میلادی) آغاز میشود که در پیامد «جنگ قادسیه»، «جنگ مدائن» و «جنگ جلولا»، شاهنشاهی ساسانی فروپاشید. اعراب، فقط بر ساسانیان غلبه نکردند، بیشتر کسانی که با آنان در حال جنگ بودند، مغلوب شدند. ازجمله رومیها که در سه جنگ پی در پی از اعراب شکست خوردند.
- واژه جنگ را با مسامحه به کار میبرم. چون وقایع مزبور غارت بود نه جنگ. عربستان، امکان تجهیز سپاه، در معنی نظـامـی سده هـفـتـم میلادی را نداشتهاست. تدارک آن همه شمشیر، سپر، خود، زره، خـنـجـر، اسب، آذوقه، تجهیزات دوا درمان و زخمبندی و... از این گذشته، در آنجا آرایش جنگی و تاکتیـک معنی نداشت. جنگ معنای خاص خودش را دارد. محتاج نقشه و طرحریزی منظم، سپاه معیّن و پشتیبانی(لجستیک و...) است. ساکنین جزیرهالعرب(در آنزمان)، فاقد امکانات لازم بودند و توانایی راهاندازی جنگهای بزرگ را نداشتند.
- از حمله ساکنان جزیرهالعرب به ایران، دو قرائت متضاد وجود دارد. یکی از آنها چپاول مادی و معنوی ایرانیان توسط مهاجمین را پیش میکشد و دیگری صحبت از تاثیرگذاری دین جدید و برخورد ملایم اعراب میکند. چه بسا حقیقت چیزی میان این دو باشد.
در کتابخانۀ ملی اتریش ۲۵۰ پاپیروس متعلق به قرن هفتم میلادی پیدا شدهاست که اطلاعات تازهای در بارۀ حمله اعراب به ایران دارد. تاریخ نگارش پاپیروسها دو سه سال پس از شکست نهایی ایرانیان در مقابل اعراب است. مطالعۀ مقدماتی برخی از این پاپیروسها نشان میدهد که سپاهیان عرب در حملات خود تلاش داشتهاند جان غیرنظامیان را حفظ کنند... - هجوم ساکنان جزیرهالعرب به ایران را از زاویه دیگری نگاه کنیم. ایرانیان در اواخر دوره ساسانی، از دو طرف مورد تهاجم بودند. یکی از سوی دولت رم که از گذشتههای دور تا آن زمان با نیاکان ما در ستیز بودند و دیگر، حملات اعراب به مرزهای ایران که بیشتر برای به دست آوردن آذوقه و مایحتاج صورت میگرفت. در آن زمان وضعیت سخت معیشتی در عربستان واقع بود و شیوه کوچنشینانه اعراب شمالی نیز که کمتر به «یک جا ـ نشینی» عادت داشتند باعث ایجاد این حملات میشد. حتی اعرابی که خراجگذار ایران بودند و از امکانات کافی برخوردار نبودند به شهرکهای ایرانی و بازارها حمله میکردند. مثلا «سوق»(بازار) بغداد در ایام ساسانی چندینبار مورد تهاجم اقوام بدوی عرب قرار گرفت و به غارت رفت. هدف این حملات بیشتر تامین معیشت بود و به منظور کشورگشایی صورت نمیگرفت. اعراب اصلاً تصور نمیکردند که بر قدرت بزرگی مثل ایران میتوانند غلبه کنند. چه بسا هدف اولیه اعراب برقراری امنیت در مسیرهای تجاری و ارتباطی در عربستان بود که در حین انجام این کار، جنگ بر سر منابع آب، چراگاهها و شترها به جنگهای بزرگتر کشیده میشد.
- جدا از جنگهای طولانی ساسانیان با رم شرقی (از زمان خسرو پرویز...) که باعث ضعف ارتش شاهنشاهی شد، ناهمآهنگی خاندان پارسی و پَهلَو، بیثباتی و گسستهای درونی در نظام ساسانی، و اینکه هر اسپهبدی ساز خود را میزد - متحدشدن قبایل مختلف عرب زیر لوای دین جدید، را هم باید در نظر گرفت. اعراب که پیشتر متفرق و در ستیز با همدیگر بودند، با اتحاد تیدیل به قدرتی عطیم شدند که نه تنها بر ساسانیان بلکه بر رم شرقی و...هم غلبه کردند.
- عامل دیگری را هم باید در نظر گرفت. سواره نظام اعراب که بر روی شتر بودند و لباسها و تجهیزاتشان آنها را بر سواره نظام سنگین زرهپوش ساسانی، از لحاظ مانوور و حرکت برتری میداد.
- گفته میشود در آغاز، عربها در مواردی بر اسلام آوردن مردم کشورهای فتح شده تاکید نداشتند که ازجمله برای از دست ندادن رقم قابل ملاحظه جزیه بودهاست. وقتی عدهای از خراسان آمدند به واسط (یکی از پادگانهای مهم امویان) و گفتند ما مسلمان شدیم و جزیه نمیخواهیم بدهیم. حجاج یوسف دستور داد برشان گرداندند به خراسان که یعنی نه. شما مسلمان نشدید [باید جزیه بدهید].
- اینکه کسانی با انگیزههای مالی یا از ترس به دین میگرویدند، واقعیست، ولی نه به عنوان پدیدهای تاریخی. شاید بشود گفت تحولی تدریجی صورت گرفته و مردم گوناگون با انگیزههای گوناگون (در فرآیندی طولانی) تغییر دین دادند. این پروسه نه یک شبه یا ده ساله و بیست ساله، بلکه طی چهار پنج نسل صورت گرفتهاست. اینکه ایرانیان فقط به ضرب شمشیر مسلمان شدند، یا یک سره با آغوش باز به استقبال اسلام رفتند، هیچکدام با دادههای تاریخی نمیخواند.
- پاسخ ایرانیان در پذیرش حکومت اعراب یکنواخت و یکسان نبود و شماری از آنان(بویژه پیشهوران و ژنده پوشان) از همان آغاز کار، دین جدید را پذیرا شدند اما از جنگ قادسیه تا جنگ نهاوند هفت سال طول کشید و چنانچه همه ایرانیان راحت تسلیم میشدند اینهمه زمان لازم نبود. بعدها هم که اعراب در ایران میخشان را کوبیدند و مستقر شدند نواحی غربی طبرستان و نیز کل ولایت گیلان تا یکی دو سده، تحت سلطه آنان در نیامد. البته، این واقعیت دارد که در زمان پیامبر تعدادی از ایرانیان، در بحرین و یمن داوطلبانه رو به آیین جدید آوردند. بعداً کسان دیگری هم به مرور زمان به اسلام گرویدند. این مسأله عجیب نیست. گروهی از ایرانیان زرتشتی، خیلی پیشتر داوطلبانه، به مزدک و مانی هم گرویده بودند.
- متاسفانه آثار قابل اعتنایی که ایرانیان پیش از اسلام درباره روابطشان با اعراب نوشته باشند در دست نیست. آن چه موجود است روایت کسانی است که بعد از اسلام، اینجا و آنجا شنیده و نقل کردهاند. به همین خاطر درباره روابط ایران و اعراب و حوادثی که به شکست یزدگرد انجامید، تحلیلها تا اندازه زیادی یک جانبهاست. میبایست روایتها و گزارشهای تاریخی هر دو طرف را در دست داشته باشیم که نداریم. گزارشها بیشتر از طرف مسلمانان ارائه شده نه ایرانیانی که حمله اعراب را چشیده و مقاومت کرده بودند. آنچه در مورد هجوم اعراب به صورت مکتوب باقی مانده عموماً منابع دست چندمی هستند که از روی آثاری اقتباس شده که بیش از یک قرن پس از وقوع حوادث، روی کاغذ آوردهاند. شرح این وقایع قبل از آنکه تاریخ باشند داستانسرایی و نقاّلی است و طی سالها از واقعیت فاصله زیادی گرفتهاند. با اینحال از بررسی منابع به نظر میآید که شمار سپاهیان ایران در جنگهای اصلی قادسیه و نهاوند، بسیار بیشتر از سپاهیان اعراب بوده، ایرانیان با شجاعت جنگیدهاند و تا جای ممکن جلوی پیشرفت اعراب را گرفتهاند، و پس از شکست هم تلاش در کنار گذاشتن ترتیبات پرداخت مالیات را داشتهاند.
- امپراتوری ایران (یکی از کهنترین دولتهای ادامهدار تاریخ بشر) بی در و پیکر و بیصاحب شده بود و خانه از پای بست ویران. هرمزد و خسرو پرویز، جای اردشیر بابکان و خسرو انوشیروان نشستند و به تحقیر خاندانهای کهن پرداخته، امثال بهرام چوبینه و شَهرْبَراز (شهروراز) را رنجاندند و کارهای بزرگ را به فرومایگان سپردند... واقعش این است که در زمان یزدگرد سوم دولت ساسانی همچون کاسهِ ترَکخورده بود و اعراب حمله هم نمیکردند میشکست.
- بررسی دوران ساسانیان در تاریخ ایران(۲۲۶ - ۶۵۱ میلادی) ساده نیست. دشواری کار در آن است که پیش از حمله اعراب، ما به جای تاریخنویسی به معنای دقیق کلمه، واقعهنگاریِ درباری داشتیم که بیشتر انباشته از حماسه رسمی بود. تنها حجم کوچکی از آثار خطی به زبان پارسیمیانه که معاصر وقوع رویدادهاست باقی مانده که تا اندازهای تحت تأثیر مجموعههای سکهشناسی و منابع بیگانه است.
- مشکل تاریخنگاری ساسانی و ابتدای دوری اسلامی در مدارک است. با یک شاهنشاهی روبهرو هستیم که قدمت آن حدود ۴۰۰ سال است اما متون داخلی که تاریخی باشد وجود ندارد و باید به تاریخنویسانی متوسل شد که از قرن دوم هجری به بعد با نگاهی به گذشته، شروع به نوشتن کردهاند. آنها هم بیشترشان مسلمانند و باید ملاحظه کسانی را هم که کتابشان به آنها تقدیم میشده، داشته باشند. متون ارمنی و سریانی هم، دید مسیحیت و ضدیت با ساسانی دارند.
- برخی از خانوادههای اشکانی متحد ساسانیان مانند خانواده بسطام و بندویه در زمان شروع حمله اعراب با رهبران عرب در ارتباط بودهاند و رهبران عرب هم در گفتگوهای خود گفتهاند که تنها خواهان عبور از ایران برای رسیدن به ماوراءالنهر در آسیای میانه و دستیابی به راههای بازرگانی هستند و مدعی حکومت و تاج و تخت ایران نیستند و برخی از رهبران نظامی ایران مانند رستم فرخ هرمز در جریان این گغتگوها بودهاند.
- دادههای جدید، وجود شاهنشاهی متمرکز ساسانی را تائید نمیکند. از خداینامهها، سکهها، مُهرها... همچنین منابع ارمنی، سُریانی، عربی درمیبابیم که ساسانیان به معنی واقعی کلمه، قدرت متمرکز نداشتند. از دوره یزدگرد اول به بعد، خانوادههای پارتیای بودند که پابپای شاهان ساسانی حکومت میکردند.
- در واقع ایرانیان به اهل فارس و اهل «پَهلَو» تقسیم شده و از همین رو در برابر اعراب با هم متحد نشدند و همکاری نکردند که به سود مهاجمین تمام شد.
- از جمله عواملی که ساسانیان را در برابر اعراب بر زمین کوبید، موارد زیر از اهمیت بیشتری برخوردارند: ۱- بروز جنگهای طولانی، با دولت روم شرقی و شکست فاحش ایرانیان از هرقل رومی(هراکلیوس)، ۲- خالیشدن خزانه دولت و فشار طاقتفرسا بر تودههای مردم، ۳- اختلافات عمیق بین شاهزادگان، سرداران و طبقات مختلف مردم، ۴- جنگ میان خودیها(سپاهیان رستم فرخزاد و فیروزان) و تحقیر سردارانی چون بهرام چوبینه و مردانشاه، ۵- گرایش خانوادههای اشکانی متحد ساسانیان به مهاجمین(مانند خانواده بسطام و بندویه که در هنگامه حمله اعراب با آنان سَر و سِر داشتند)، ۶- پیوستن سپاه دیلمی به اعراب، ۷- بلای طاعون، ۸- جهانبینى زُروانى و باور ایرانیان به سرنوشت و پذیرش شکست(در جهانبینى زُروانى، تقدیر حاکم مطلق است و هیچکس اختیار از خود ندارد و نمىتواند هم داشته باشد. همه چیز بر پیشانی ما از قبل نوشته شده!)، ۹- فساد و تباهی موبدان و حکومتیان که سرکوب مانویان و مزدکیان را به دنبال داشت، ۱۰- هرج و مرج بعد از قتل خسرو پرویز توسط پسرش شیرویه(قباد دوم)، شیرویه نه تنها در قتل پدرش خسرو پرویز دست داشت، بیشتر شاهزادگان ساسانی را هم از دم تیغ گذراند. هفده یا هجده پسر خسرو پرویز که نامشان در روایت حمزه اصفهانی هست، همه به امر شیرویه کشته شدند. تنها یزدگرد از قتل و کشتار او جان به در برد که او هم به بیراهه افتاد، فرسودگی و فساد حاکم بر دربار ساسانی و دستگاه یزدگرد سوّم، بستر این تاریکی است، دستگاه پوسیدهای که به قول فردوسی «سگ و یوز و بازش ده و دو هزار، که با زنگ زرّند و با گوشوار»، ضعف و ناتوانی ساسانیان به حدّی رسیده بود که در ظرف ۴ سال(از قتل خسرو پرویز تا به تخت نشستن نوهاش یزدگرد سوم)، ده، دوازده پادشاه روی کار آمدند و کنار رفتند، که وضعیت ناگوار این سلسله را در سالهای آخر خود اثبات میکند. بیش از ۴۰۰ سال در ایران دین و دولت با هم قاطی شده بود و مردم به ستوه آمده بودند. جامعه پُر از تبعیض، مالیات پشت مالیات و فساد مغان...، همه، تاثیرات مخرب خودش را میگذاشت.
در هجوم ساکنان جزیرهالعرب، به ایران زمین گرچه خانواده ساسانیان از هم پاشید اما این گزاره صحیح نیست که اعراب بر ایران تمام و کمال مسلط شدند. اقلیم پَهلَو ها از خراسان تا آذربایجان، زیر نفوذ خانوادههای پارتی باقی ماند و این نفوذ از آغاز حمله اعراب تا بنیامیه و بعد، ادامه داشت. از این گذشته، تأثیر نهضت شعوبیه (جنبش ملی ایرانیان در برابر خلافت اموی و عباسی) و مقاومت در برابر نخوتِ نژادی و قومیِ مهاجمین، تردید برنمیدارد.
نهضت شعوبیه
از اولین نهضتهای نظامیافتهی ایرانیان علیه اعراب و امویان، خیزش تحصیلکردگان و دانشمندان ایرانی با نام «نهضت شعوبیه» بود. این خیزش بیشتر بر پایهی ادب و فرهنگ شکل گرفته بود و میتوان آن را نهضتی ادبی خواند. اهالی شعوبیه بر اصل برادری و برابری همهی انسانها در اسلام تأکید میکردند. در آن زمان، نسل جدیدی از شاعران ایرانی شعرهایی به زبان عربی گفتند که مضمون آنها برتری ایرانیان بر عربها بود. خاندان «یسار نسائی» در این کار شهره بودند. آنها شعرهایی دربارهی عظمت ایرانیان و منش نیکشان میسرودند. تلاش بنیامیه در خاموشکردن این نغمههای اعتراضی بینتیجه بود. گویی ایرانیان بعد از سالها بهتزدگی، حافظهی تاریخی خود را بازیافته بودند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهآفرید
بهآفرید زرتشتی بود. در «زوزن» که زادگاهش بود، آتشکده مهمی وجود داشت. وی در زمان ابومسلم، با آیینی نو، جنبش بهآفریدان را پدیدآورد. اطلاع ما از بهآفرید تقریباً مربوط به صد سال پس از مرگش میباشد. نام او را در مدارک تاریخی موجود، اول بار در کتاب الفهرست ابن ندیم (ص ۳۵۱) که سال ۳۷۷ هجری تالیف شده، میبینیم. البته بعد دیگران از او نوشتهاند. مثلاً خوارزمی، در کتاب «مفاتیح العلوم». همچنین ابوریحان بیرونی در کتاب «آثارالباقیه...» ثعالبی در «غرر اخبار ملوک فارس...»، شهرستانی در کتاب «ملل و نحل»، عوفی در «جوامع الحکایات» و از این قبیل. بهآفریدیان به عنوان نخستین شورشیان ایرانی ضد عرب شناخته شدهاند، که در «خواف» ناحیه میان نیشابور و هرات آغاز به کار کردند. مردم بسیاری به بهآفرید گرویدند و کارش بالا گرفت. موبدان زرتشتی با او مخالفت کردند و شکایت نزد ابومسلم بردند و چون ابومسلم به همراهی زرتشتیان نیازمند بود، جنبش بهآفرید را سرکوب کرد. به آفرید هم کشته شد به سال ۱۳۱ هجری.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اَبومُسْلِمِ خُراسانی
بهزادان پور ونداد هرمزد (اَبومُسْلِمِ خُراسانی) رهبر جنبش سیاهجامگان در خراسان بود. او توانست با براندازی حکومت بنیامیه، حکومت بنیعباس را پایهگذاری کند، ابومسلم و یارانش جامههای سیاه میپوشیدند. دلیل انتخاب رنگ سیاه این بود که او خود و گروهش را در عزای زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید میدانست. چه بسا انتخاب رنگ سیاه، تاسی ابومسلم به شیدوش پسر گودرز هم بود (که بنا به روایتی از نیاکان وی محسوب میشد). شیدوش پس از کشته شدن سیاوش، لباس سیاه به تن کرد و به خونخواهی او برخاست. ابومسلم پس از پیروزی بر حاکم خراسان و تسخیر مرو، سپاهی را روانه عراق نمود و توانست در سال ۱۳۲ هجری قمری (۱۲۸ خورشیدی)، امویان را شکست دهد. «سفاح» اولین خلیفه عباسی، امارت خراسان را به ابومسلم سپرد. اما قدرت و نفوذ وی برای خلیفه و اطرافیانش نگرانکننده بود. عاقبت، با دسیسه منصور، دومین خلیفه عباسی، ابومسلم به قتل رسید و همین، سرآغاز شورشها و قیامهایی شد که به خونخواهی او یکی بعد از دیگری شکل گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سُنباد، سپهدار فیروز
نخستین واکنشی که در برابر کشتهشدن ابومسلم رخ داد، جنبش سُنباد Sonbad بود. یعقوبی، مَقدِسی، بلعمی، محمود گردیزی و... از سُنباد نوشتهاند. قدیمیترین کتابی که از سُنباد یاد کرده، «فتوح البلدان» احمدبنیحیی بُلاذری است. یعقوبی هم در تاریخ خود به وی اشاره کردهاست. همچنین طبری در «اخبار الرُسل والملوک»، مسعودی در «مروج الذهب»، ابن اسفندیار در «تاریخ طبرستان» و ابن اثیر در «الکامل». گفته میشود سُنباد با کشتهشدن ابومسلم، پیروان خود را به خونخواهی وی طلبید و آنها توانستند بر نیشابور، ری، قزوین و قومِس (که امروزه، استان سمنان محدودهٔ آن را دربرگرفته) چیره شوند و بسیاری را با خود همراه کنند.
...
در برابر سُنباد و یارانش خلیفه عباسی واکنش نشان داد و سپاهیان دو طرف بین همدان و ری باهم درگیر شدند. مسعودی و مَقدِسی و ابن اثیر گفتهاند که شورش سُنباد ۷۰ روز طول کشید و این چند ماه پس از قتل ابومسلم بود. ابومسلم پنج روز مانده به آخر شعبان ۱۳۷ کشته شد. بنابراین قتل سُنباد باید در آغاز محرم ۱۳۸ باشد. سُنباد معتقد بود خلیفه عباسی دروغ میگوید که ابومسلم را کشتهاست. او در قید حیات است. ابومسلم میتوانست با آوردن نام خدا، تبدیل به کبوتری سپید شود و از مرگ بگریزد؛ وی به زودی ظهور خواهد کرد. سُنباد به زرتشت تعلق خاطر داشت. خوب است بدانیم اولین کسی که در تاریخ ادیان کهن، اساطیر کهن را به جای اینکه معطوف به گذشته طلایی بشوند، بسوی آینده چرخاند و به طرف آخرت نگریست، زرتشت بود.
پس از اینکه جنبش سُنباد شکست خورد، قیامهای دیگری نیز شکل گرفت، زیرا اگرچه خلیفهٔ عباسی توانست بر جنبش مزبور پیروز شود ولی نتوانست بر اندیشههایی که آغازگر آن بود، چیره شود.
پس از اینکه جنبش سُنباد شکست خورد، قیامهای دیگری نیز شکل گرفت، زیرا اگرچه خلیفهٔ عباسی توانست بر جنبش مزبور پیروز شود ولی نتوانست بر اندیشههایی که آغازگر آن بود، چیره شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اِسْحاق
از جنبش اسحاق تنها در الفهرست ابن ندیم و زین الاخبار گردیزی یاد شده، «تاریخ ادبیات فارسی» ادوارد براون و کتاب «ترکستان» بارتلد روسی هم از جنبش مزبور نوشتهاند. اسحق گرایشهای زرتشتی داشت و پس از آن که خلیفه منصور عباسی ابومسلم را به قتل رساند، فرمانبرداری گروههای وفادار به ابومسلم را بدستآورد و علیه عباسیان شورید. شورش اسحق باید در میان سالهای ۱۳۷ و ۱۴۰ باشد. او هم مانند سُنباد معتقد بود ابومسلم به قتل نرسیدهاست. میگفت ابومسلم فرستادهٔ زرتشت بود، در کوههای ری زندگی میکند و از آن جا بازخواهد گشت. او را بدان سبب تُرک میخواندند که نماینده ابومسلم در میان ترکان بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اُستاد سیس
اُستاد سیس (اُستاذ سیس)، نام پیشوای جنبشی عصیانگر در خراسان و سیستان در قرن دوم هجری است. جهشیاری در کتاب «الوزراء و الکتاب»، بلعمی در تاریخ طبری، گردیزی در «زین الاخبار» ابن خلدون در «کتاب العبر...»، یعقوبی و مولف «تاریخ سیستان» از اُستاد سیس نوشتهاند. پس از قتل اَبومُسْلِمِ خُراسانی، سُنباد زرتشتی، در ری و نیشابور به خونخواهی وی علیه منصور عباسی قیام کرد و گرچه در نبرد با عباسیان جانش را از دست داد، اما در خاطرهها باقی ماند. پس از مرگ سُنباد و یارانش، قیام تازهای در خراسان به رهبری اُستاذ سیس ostadsis، سردار ایرانی، بر سر زبانها افتاد. وی در سدهٔ دوم هجری، در بادغیس، علیه خلفای ستمگر، که به جای «اسلام منهای عرب»، «عرب منهای اسلام»، و به جای «دعوت همه به اسلام»، «تحمیل اسلام بر همه» را پیش میکشیدند، بیرق اعتراض برافراشت. خیلی از قیامکنندگان با خود بیل و تبَر هم داشتند و این نشان میدهد که هواداران جنبش بیشتر از طبقات پایین جامعه بودهاند. اُستاذ سیس خود را از موعودهای زرتشت فرا مینمود. همچون هوشیدر (نخستین موعود زرتشتیان) یا سوشیانت (منجی نهایی زمین)...
به گفته طبری و ابن اثیر هزاران نفر به یاری اُستاذ سیس شتافتند و وی همراه دخترش و نیز مردم هرات و بادغیس و سیستان علیه اعراب قیام کرد. اُستاذ سیس و همراهانش چندی بعد بر خراسان تسلط یافتند اما جنگ اینجا خاتمه نیافت. در ادامه نبرد، در «مروروذ»، بسیاری اسیر و کشته شدند و اُستاذ سیس هم جان باخت. «تنگَل اِستاد» در نزدیکی شهر بیرجند، احتمالا یاد آور حضور او در این دیار است. پیرامون اسارت و کشتهشدن وی حرف و حدیث کم نیست
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
المُقَنّع
هاشم بن حکیم معروف به المُقَنّع، اهل مرو بود. مقنع پس از قتل ابومسلم، به دربار امیر بعدی خراسان راه یافت و در سال ۱۴۱ هجری در شورشی (علیه منصور عباسی) شرکت کرد. او بعدها به دستور منصور مدتی زندانی شد و پس از رهایی، از مرو به ماوراءالنهر رفت و در قلعهای کوهستانی، ساکن شد. سال ۱۵۷ هجری شورش طرفداران مُقَنّع در منطقه فراگیر شد و آنان در سال ۱۵۸ هجری توانستند سمرقند را فتح کنند. خلیفه مهدی عباسی در صدد دستگیری او برآمد و شورش مُقَنّع فروکش کرد. تقریباً تمامی منابع مرگ او را در سال ۱۶۳ هجری عنوان کردهاند. مُقَنّع حدود ۱۴ سال با خلافت عباسی درگیری داشت. هوادارانش اهل ماورالنهر، سغد، و بخارا بودند، جامه سپید میپوشیدند و به «سپیدجامگان» مشهور شدند. هرچنذ شورش مُقَنّع سرکوب شد اما پیروان او تا قرنها در خراسان و ماوراءالنهر بر سر زبانها بودند. در حدودالعالم در این باره آمدهاست که جنبش سپیدجامگان تا قرن چهارم و دوره سامانیان ادامه داشت. داستان زندگی مُقَنّع دارای حوادثی است که مورد توجه قرار میگرفته، از جمله این حوادث ماه نخشب است. مُقَنّع «ماه» دستساز خود را هر شب از چاهی در نخشب بیرون میآورد. پس از سرکوب مُقَنّع از چاه مزبور، کاسهٔ بزرگی از جیوه خارج کردند در منابع گوناگون در مورد ماه نخشب سخن گفته شده، ازجمله در ملل و نحل شهرستانی، تجارت السلف هندوشاه نخجوانی...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حَمزه پسر آذَرَک
یکی از ایرانیانی که علیه حکومت خلفای عباسی قیام کرد، حَمزه پسر آذَرَک شاری بود. گفته میشود او سپاهی بزرگ گرد آورد و توانست که نمایندگان هارون الرشید را شکست دهد و سیستان را از دست آنان خارج کند. مردم سیستان را از دادن خراج به خلیفه بازداشت و خود نیز چیزی از آنان نگرفت. وی سپس خراسان و کرمان را نیز به سیستان افزود. فرمانروای خراسان از هارون کمک خواست و هارون برای حمزه، اماننامه نوشت ولی او تسلیم نشد و با سپاهی به مقابله شتافت، اما وقتی به نیشابور رسید شنید که هارون درگذشتهاست.
خود وی نیز در زمان فرمانروایی مأمون به سال ۲۱۳ هجری درگذشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــبابک خرمدبن
مَزْدَک اصلاحگر اجتماعی در زمان شاهنشاهی ساسانی (در دورهٔ پادشاهی قباد یکم) مروج آیینی بود که تحت تأثیر باورهای مانی قرار داشت.
قضیه مزدک از قضایایی است که نظرپردازی درباره آن خیلی بیشتر از دادههایی است که راجع به او رسیده، و منابع مربوط به وی حدود ۳۰۰ سال پس از قتلش نوشته شدهاست. به نظر میرسد وی موبدی بود که تفسیر متفاوتی از اوستا و قوانین زرتشتی در آنزمان داشت. پیش از ظهور مزدک قدرت شاه در مقابل اشراف و روحانیون رو به افول گذارده بود اما همراهی مزدکیان با قباد از قدرت و نفوذ رقبای شاه کاست و آیین مزدک هم از مرزهای ایران پا فراتر گذاشت. قباد سعی کرد با پیش کشیدن مزدک کمر نجبا را بشکند تا بتواند تغییراتی را که در اجتماع لازم میبیند انجام دهد.
در شاهنامه به اولین حضور مزدک در دربار قباد اشاره شدهاست:
بیامد یکی مرد مزدک بنام
سخنگوی با دانش و رای و کام
گرانمایه مردی و دانش فروش
قباد دلاور بدو داد گوش
بنا بر روایت فردوسی در شاهنامه پس از گرویدن قباد به آیین مزدک بر تعداد مزدکیان هر روز افزوده میشد. قباد دین مزدک را نهتنها بین مردم سرزمین خود رواج داد، بلکه در مناطق تابع کشور ایران مثل اعراب نجد و حجاز نیز به گسترش آن دست زد اما وی در اواخر پادشاهی خود از حمایت مزدکیان دست کشید و همین امر موجب حذف مزدک و مزدکیان بهدست خسرو یکم (انوشیروان) شد. «نگونبخت را زنده بر دار کرد...»
منابع تاریخی علل گوناگونی برای دشمنی خسرو انوشیروان با مزدکیان برشمردهاند؛ برخی حمایت مزدکیان از بهتختنشاندن کاووس، برادر خسرو انوشیروان و پسر دیگر قباد، را علت اصلی این دشمنی دانستهاند. بهرحال آیین مزدک یکسره نابود نشد، بلکه در قالب جنبشهای جدید ادامه یافت. از معروفترین آنها که بعدها بر سر زبان افتاد میتوان به جنبش خُرَّمْدینان و چهره بارز آن بابک اشاره کرد. بابک خرم دین.
از کوهسار پُر از سبزه سهند
آمد به گوش خسته تاریخ این صدا
من بابکم سلاله و فرزند بابکان
جان میدهم که تا نشود کشورم فنا
خونش به پای خاک وطن ریخت وین عجب
بویش به جای مانده چو عطر اقاقیا
سال ۲۱۸ که معتصم عباسی جای مامون را گرفت دستگاه خلافت رو به ضعف گذارد و آغاز استیلای لشکریان بواسطه ظهور بابک در آذربایجان و ارمنستان پدید آمد. بابک خرم دین در زمان مأمون عَلم عصیان برداشت و مامون بارها سپاهش را به جنگ او فرستاد اما کاری از پیش نمیبردند، معتصم که به خلافت رسید کار بابک را خطرناک دید پس به سرکوب او همت گمارد و سپاهیان خود را به سرکردگی افشین بجنگ وی فرستاد. افشین با دوز و کلک بر بابک دست یافت و او را به سامرا آورد. پسر معتصم و سایر افراد خاندان خلافت پیشواز افشین آمدند و باور نمیکردند که از خطر بابک نجات یافتهاند، چه بابک سراسر امپراطوری را به وحشت انداخته و بسیاری از سرداران مأمون و معتصم را شکست داده بود، از آنرو گرفتاری بابک برای معتصم پیروزی بزرگی بشمار میرفت و دستور داد وی را در شهر گردانیده و بعد نزد او بیاورند و همین که بابک وارد شد به امر خلیفه، دست و پایش را بریدند، سپس سرش را کندند و تنش را در سامرا بدار آویختند. معتصم آن روز را جشن گرفت و به افشین و همراهانش خلعت و جواهر بسیار داد بعد از آن شاعران را وادار ساخت به خدمت افشین بروند و او را مدح و ثنا بگویند. بابک از پیروان جنبش خُرَّمْدینان بود که پس از مرگ اَبومُسْلِمِ خُراسانی، بر خلافت عباسی شورید. در آن دوران، آذربایجان آن روز (که از شرق به دریای خزر، از شمال به امپراتوری خزران، از غرب به بیزانس و از جنوب به خلافت عباسی محدود میشد)، کانون مقاومت علیه خلافت بود و توسط بابک رهبری میشد. خلفا تاب تحمل او را نداشتند. بابک به دار کشیده شد اما اعدام وی پایان جنبش خُرَّمْدینان نبود و آنها ادامه حیات دادند.
گویا نخستین گزارش زندگانی بابک را واقدی، نوشته که احتمالاً توسط مَقدِسی مورد استفاده قرار گرفتهاست. بقیهٔ منابع کمتر در این باره توضیح دادهاند. متونی که بیش از همه، جنبش خرمدینی را یاد میکند آثار ابن ندیم، طبری و خواجه نظام الملک است. دکتر غلامحسین صدیقی در کتاب خود زیر عنوان «جنبشهای مذهبی ایران در قرن دوم و سوم هجری» به خُرَّمْدینان نیز پرداخته و به شماری از منابعی که زندگانی بابک را ذکر کردهاند، اشاره نمودهاست. محدوده قلمرو بابک ارتفاعاتی بود که از شرق به دریای کاسپین و ناحیه شروان و شماخی، از غرب تا ناحیه جلفا و نخجوان و مرند، از شمال تا ساحل رود ارس و دشت مغان و از جنوب تا نزدیک اردبیل و...کشیده شدهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مازیار
مازیار رهبر خیزش دربرابر چیرگی خلافت عباسی، بر ایران، شش سال و اندی پس از آغاز خلافت معتصم، علیه دستگاه قدرت شورید. پایتخت مازیار شهریارکوه (کوهستانی در البرز) بود. او پس از حکومت بر طبرستان به فکر دستیابی به گیلان و دیلمستان و یک دست کردن حاکمیت سراسر منطقه افتاد. بعدها به خودسری روآورد و مخالفین درانداختند که قصد شورش بر خلیفه و اعلام استقلال دارد. سال ۲۱۹ زمانی که بابک به دست خلیفه افتاد، مازیار، مخالفت با دربار بغداد را در طبرستان شدت بخشید. او سال ۲۲۴ قمری آشکارا بر خلیفه خروج کرد و کشاورزان را واداشت تا بر صاحبان خود بشورند و اموال آنان را به غارت ببرند. معتصم شورش مازیار را نه فقط بر ضد طاهریان بلکه بر ضد خود و اسلام جلوه داد و عبدالله بن طاهر را مأمور سرکوب آن کرد. مازیار سرانجام به اسارت طاهریان درآمد، به سامره فرستاد شد و به قتل رسید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یعقوب لیث
اکنون از یعقوب لیث - رادمان پور ماهک (رادمان پسر ماهک) - یاد میکنم. یعقوب در سیستان، در ده قرنین چشم به جهان گشود و مانند پدرش، رویگر (مسگر=صفار) بود. درآغاز، با دوستان عیارش [اَییّار]، «راهزنی» هم میکرد. از دارایان میستاند و به ناداران میبخشید. دودمان صفاریان را او در سیستان بنیان گذاشت و بر بخشهای بزرگی از ایران آن روز مستولی شد. با فراز و فرود اُمرای محلی در سیستان، یعقوب با دخالت گماشته خلیفه عباسی، که سال ۲۳۷ در خراسان حکومت میکرد، در سیستان حاکم شد. سپس رو به خراسان گذاشت و پس از تسخیر هرات به طرف کرمان و... تاخت. سال ۲۵۷، به فارس لشکر کشید و چون خلیفه عباسی (المعتمد) موافقت نداشت، به بلخ و کابل، و سپس به نیشاپور رفت و حاکم خراسان را اسیر کرد و از آنجا روانهٔ طبرستان شد. به آمل هم رفت و خراج یکساله را جمع کرد سپس به خلیفه خبر داد که طبرستان را فتح کردم و به جنگ علویان رفتهام. اما خلیفه رو ترش کرد و دستور داد او را در همه جا لعن کنند چون به حکومت سیستان بسنده نکرده و از امر ما سرپیچی نمودهاست. یعقوب که عمری در کنار عیاران[اَییّاران] و «اشرار» بوده، با گماشتگی و گوشبفرمانی، میانه نداشت و فهمیده بود برای مقابله با خلیفه شمشیر کافی نیست. بلکه، باید زبان خود را هم(نه زبان خلیفه را) پاس بدارد.
...
بعد از کشاکش بسیار (که از شرح جزئیات آن میگذرم)، رابطه یعقوب با عباسیان، شکر آب شد و او به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد. مسعودی در کتاب مُرُوج ٱلذَّهَب وَمَعَادِن ٱلْجَوْهَر (جلد ۲، صفحه ۶۰۱) نوشته: «یعقوب لیث... به معتمد و همدستان وی اعتراض کرده بود که دین را تباه کرده و به کار علی ابن محمد مشهور به صاحبالزنج بیاعتنا ماندهاند...»
صاحب الزنج، رهبر قیام زنگیان در قرن سوم هجری در زمان عباسیان بود.
یعقوب، برای مقابله با خلیفه، از طریق اهواز عزم بغداد کرد اما در مشرق دجله، بین بغداد و تیسفون (مداین) با نیروهای برادر خلیفه، رو به رو شد و شکست بینشان افتاد، عباسیان به نیرنگ متوسل شدند و آب دجله را در لشکرگاه یعقوب انداختند. به ناچار سپاه وی ضربه خورد و عقب نشست. چندی بعد یعقوب که زخم برداشته بود بیمار شد و در انتظار بهبود و از سرگیری جنگ به گندیشاپور در خوزستان بازگشت. عزم وی برای مقابله با عباسیان چنان جدی بود که پیشنهاد صلح خلیفه را حتی در هنگام بیماری نپذیرفت و به قول خویش وفادار ماند که «هرگز مباد که کسی بر ایشان اعتماد کند».
به روایت خواجه نظام الملک در سیاستنامه، خلیفه، پیکی را با منشور ولایت فارس و دلجویی نزد یعقوب فرستاد. یعقوب شمشیرش، همچنین قدری نان و پیاز، پیش روی خود نهاد و به فرستاده خلیفه گفت برو بگو که من مردی رویگر زادهام و اکنون بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها میشوی و من از تو، و اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است.
بیماری یعقوب شدت گرفت و وی در سال ۲۶۵ از نفَس افتاد. وی را نخستین شهریار ایرانیِ احیاگر زبان پارسی، پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان میدانند. میگویند وقتی محمد بن وصیف سگزی (سیستانی) که ادارهٔ امور دیوان یعقوب را بر عهده داشت، در حضور او شعری به عربی خواند، یعقوب وی را ملامت کرد و گفت چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت. با شنیدن این سخن، نامبرده، قصیدهای به فارسی سرود که براساس روایت مؤلف ناشناس تاریخ سیستان که قصیده را نقل نموده، آغاز سرودن شعر درباری به این زبان گردید. البته این نظر که نخستین شعر فارسی در زمان صفّاریان سروده شده، درست نیست. نمونههایی از اشعار فارسی که در زمان طاهریان سروده شده مانند دو قطعه از حنظلهٔ بادغیسی در دست است و احتمالاً زودتر از آن هم کوششهایی برای سرودن شعر به اوزان محلی یا در قالب شعر عربی بهطور پراکنده صورت گرفته باشد. با این حال، اقدام یعقوب آغاز سنتی گردید که سامانیان، پیشروان راستین رستاخیز ادبی ایران، آن را برگرفته و گسترش دادند.
برخی گفتهاند یعقوب به دنبال احیای شکوه گذشته ایرانِ ساسانی بوده و وی خود را وارث پادشاهان ایران و از نسل جمشید معرفی میکند و به اعراب پیام میدهد که به بیابانهایتان بازگردید. ولی کسانی دیدگاه فوق را به چالش کشیده، میگویند بخش بزرگی از سپاه یعقوب را اعراب تشکیل میدادند. چه بسا وسوسه فتوحات بزرگ، محرک او برای خیزش علیه دولت بغداد بودهاست. اگر این رأی را هم بپذیریم اما نمیتوان انکار کرد که یعقوب با خلیفه عباسی آبش در یک جوی نمیرفت.
در یکی از کتابهای کهن به زبان فارسی که ملک الشعرا بهار تصحیح کرده (تاریخ سیستان) اشاره شده که یعقوب، عباسیان را دروغگو خطاب میکرد. از قول او در کتاب مزبور آمده «آیا ندیدید که آنان (خلفای عباسی) با ابوسلمه، ابومسلم، برمکیان و فضل ابن سهل، با وجود همه کارهایی که آن مردان برای این سلسله انجام دادند چه کردند؟ نباید گذاشت دیگر کسی به آنان اعتماد کند.»
...
گفته میشود در میانهٔ سدهٔ سوم؛ به فرمان امیری که از میان تودهها برخاسته بود، و جز زبان نیاکان خود زبانی نمیدانست، پارسی دری رسماً زبان نوشتار شد.
(تاریخ سیستان، بکوشش محمد تقی بهار، تهران ۱۳۱۴، ص ۲۰۹)
مجموعه مزبور؛ که نویسنده(نویسندگان) آن معلوم نیست، متعلق به نیمهی قرن پنجم است و نسخه خطی آن، نخستینبار در روزنامه ایران قدیم (از شمارهٔ ۴۷۴ تا ۵۶۴ مورخه ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۲ قمری) چاپ شد، و به نام «تاریخ سیستان» بر سر زبانها افتاد. این نسخه؛ بعداً به دست ملکالشعرا بهار افتاد و او پس از تصحیح و افزودن پاورقی، آن را برای چاپ در اختیار وزارت معارف ایران قرار داد.
اگر امیری که از میان تودهها برخاست و جز زبان نیاکان خود زبانی نمیدانست، اشاره به یعقوب لیث است، صفاریان و خود وی، از شعر عربی رویگردان نبودند. بنابراین، گزارش مندرج در تاریخ سیستان که گویا شاعری (محمد وصیف)، قصیدهای به عربی در مدح یعقوب سرود و یعقوب او را ملامت کرد و گفت: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» - چندان دقیق نیست.
دکتر جلال خالقی مطلق هم با اشاره به «سخن منسوب به یعقوب» میگوید: «اگر راست باشد. اگر راست باشد.» چنانچه یعقوب لیث به آن شاعر گفته باشد چرا به زبان پارسی شعر نمیگویی؟ معنیاش این است که پارسی، از قبل وجود داشته؛ و پیشتر به آن زبان شعر گفته شدهاست. در خراسان بزرگ؛ ماوراءالنهر و سیستان در شرق و شمال شرقی ایران، زبان پارسی همزمان با تشکیل سلسلههای محلی ایران (سامانیان، طاهریان، صفاریان و...)، به صورت زبان نوشته، زبان شعر و نثر درآمد و رسمیت یافت. البته، یعقوب لیث گرچه خود از شعر عربی رویگردان نبود (و به عربی شعر سروده) اما، بر استفاده از زبان پارسی تأکید داشتهاست. در مقاله (و ویدئوی) «شاهنامه فردوسی تأملی عظیم است» به این موضوع اشاره کردهام.
با یاد آن عیار سازشناپذیر، یعقوب لیث، مرد نان و پیاز و شمشیر که رودرروی خلفای ستم ایستاد، به بیگانه و به قدرت حاکم پُشت کنیم و زبان زیبای پارسی را هم چون مردمک چشم پاس بداریم.
پانویس
در همین رابطه:
سایت کتابخانۀ ملی اتریش www.onb.ac.at
شماری از منابع مربوط به این بحث:
- ابوجعفر محمدبن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک
- خواجه نظام الملک، سیاستنامه
- محمد عوفی، جوامعالحکایات و لوامعالروایات
- محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، منتظم ناصری
- ابوالقاسم عبدﷲ علی بن محمد کاشانی، زبدةالتواریخ
- عبدالرحمان بن خلدون، کتاب العبر
- یاقوت حموی، معجم البلدان
- ابوالفضل بیهقی، تاریخ مسعودی
- سیدظهیرالدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران
- ابوحنیفه احمدبنداود دینوری، اخبارالطوال
- ابوالفرج بن عبری، تاریخ مختصرالدول
- حمدﷲ مستوفی، تاریخ گزیده
- ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان
- عباس اقبال، خاندان نوبختی
- علی اکبر فیاض، تاریخ اسلام
- ملک الشعرا بهار، تاریخ سیستان(تصحیح)
- ابراهیم باستانی پاریزی، یعقوب لیث
- احمد بلاذری، انساب الاشراف
- عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام
- عباس زریاب خویی، تاریخ ساسانیان
- برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی
- ریچاردنلسون فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه
- حسین کمالی و تورج دریایی، چگونگی شکست ساسانیان از عربهای نومسلمان (گفتگو با امیرمصدق کاتوزیان)
- محسن تنوخی، تاج العروس
- ناصر انقطاع، یعقوب لیث عیار
- محمد شهرستانی، الملل و النحل
- بهرام مشیری، نامه یعقوب به خلیفه در بغداد
- امیرحسین خنجی، یعقوب لیث سیستانی
- هایده ربیعی، همایون فولادپور، نگاهی تازه به داستان مزدک و قباد
- پروانه پورشریعتی، افول و سقوط ساسانیان
- علی حَصوری، نگاهی نو به تاريخ ايران در قرن اول هجری حمله اعراب و آمدن اسلام به ايران
- خداداد رضاخانی، انحطاط و سقوط ساسانیان
- مجتبی مینوی و صادق هدایت، مازیار
- پاتریشیا کرون، مقنع و سپیدجامگان
- آرتور کریستنسن، سلطنت قباد و ظهور مزدک، ترجمۀ احمد بیرشک
- ایرج افشار و محمود امیدسالار، مُجمل التواریخ و القصص
- علی بن حسین مسعودی، مُروجالذَهَب و معادنالجوهر
- مطهر مقدسی، البدء و التاریخ
- سعید نفیسی، بابک خرمدین
- غلامحسین صدیقی، جنبشهای دینی ایرانی در قرنهای دوم و سوم هجری،
- همنشین بهار، از بهآفریدُ مازیارُ مَزدک، تا سُنبادُ اُستادسیسُ بابک
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook